شنبه 29 اسفند، سایت های سبز، شامل: کلمه، سحام نیوز، جرس، میزان، نوروز، امروز، اداوارنیوز، مشارکت و.. ، طی بیانیه ایی سال آینده را سال آگاهی رسانی بعنوان بزرگترین ابزار مبارزه با استبداد اعلام کردند.
نگارنده این یاداشت از اینکه بالاخره هوادارانِ جنبش سبز ما، فرصت می یابند تامراجع رسانه ای خود را بشناسند و بدین طریق، از افتادن درچاله آنارشیسم خبری و تله های گمراه سازیهای اطلاعاتی رژیم اجتناب کنند بسیار خشنود است و این خشنودی آنقدر هست که کاستی های این بیانیه را با اغماضی گذرا بنگرد. ولی این اغماض بمعنای چشم بستن بر این کاستیها نیست چون این چنین چشم پوشی، خود نقض آن آگاهی آفرینی ای است که خود این بیانیه پیام دهنده آنست.
قریب ده دوازده سال پیش در اوج برو بروی اصلاح طلبی، از سوی اصلاح طلبان، اصطلاح « خودی و غیر خودی» مطرح شد. در این رابطه خاص، «خودی و غیر خودی» یک اصطلاح معصوم و بی محتوای سیاسی نبود بلکه بیان نگاهِ آن جنبشی بود که خود را نماینده «تمام ملت ایران» میدانست، نشان از این داشت که اصلاح طلبان با این گفتمان آپارتائید گونه خود؛ نه تنها بخش زیادی از جامعه مدنی، سیاسی واقلیت های اعتقادی را ازمنظومه «ملیت ایرانی» اخراج و مسلوب الحقوق کردند، بلکه بطور دوفاکتو زیر حکم تصفیه هایی فیزیکی، فشار و تضیق یا فراری دادن این غیر خودی ها را از میهنشان، با ابزار رعب و هراس آفرینی ناشی از اعدام و بگیر و ببند، نیز امضاء گذاردند.
انتخابات ریاست جمهوریی 88 ، فرصتی بود تا میلیونها «غیرخودی» نیز در کنار 20 ـ 30 میلیون دیگر از احاد ملت که در حاشیه خاکستری سیاست قرار داشتند، شانس خود را برای مشارکت سیاسی درکشورشان آزموده و کمکی به گشایش فضای سیاسی دراین نظام استبداد دینی و ولایی بکنند.
طبعاً این غیر خودی ها که سهمشان از این انقلاب و حکومت اسلامی بیشتر از چوبه ها ی اعدام، جرثقیل های دار، شکنجه، زندان و تبعید نبود، نتوانستند طی این سی سه سال از آن مصونیت حقوقی که «خودی ها» از نعمت آن برخوردار بودند بهره مند شده و رسانه ها و ارگانهای خود را بر پا دارند. آنها تا امروز فرصت نیافته اند تا با هویت مستقل خود بی ترس از انگ و رنگ و تکفیر و تابو شدگی مهندسی شده، به صحنه آمده، برخوردار ازهمان مصونیت حقوقی که دیگران داشته اند، از زبان خود و نه بوقهای رژیم ، خود را به نسلهای پس از انقلاب معرفی کنند. آنها فرصت نیافتند در متن چالشهای سیاست روز مملکت، گفتمان خود را صیقل داده و پیام سیاسی خود را به مردم رسانده و از ان طریق بر غنایی فرهنگ سیاسی مملکت بیافزاند.
آیا احتیاجی به سند و مدرک و استدلال است تا بگوییم که اگر این دوستان «خودی» توانسته اند به این جایگاه امروزدر صحنه سیاسی دست یابند نه بخاطر صلاحیت بیشتر سیاسی اشان، بلکه در درجه اول، ناشی از سی و دو سال خفه کردن رقیبان و آن دیگرانِ «غیر خودی» بوده و اینکه این«خودیها» به برکت امکانات رسانه ایی و مشارکت در ساختار قدرت در دوره هایی نه چندان کوتاه و در غیاب حذف شدگان «غیر خودی» توانسته اند تنها گروه تهمتنان صحنه سیاسی جنبش سبز ملی امروزمیهنمان شوند؟
بیانیه امضاء شده از طرف گروه معینی از رسانه های جنبش سبز که بدون استثناء، همگی برآمده از درون گفتمان انقلاب اسلامی و نظام ولایی بوده و ریشه در قدرت سیاسی حاکم داشته اند و برهمان اساس هم ، خود را متولی بحقِ جنبش سبز دانسته و در این متولیگری انحصاری خود، ناخود آگاه، انحصار قدرت سیاسی را در فردای ایران ما از هم اکنون شالوده ریزی میکنند، با روح منشورهای منتشره و تأکیداتی که در آنها بر حقوق شهروندی شده است و مبناگیری منشور حقوق بشر در تنظیم آنها در تناقضی آشکار قرار دارد.
سئوال من از شما دوستان اینست که آیا بنظر شما؛ جنبش سبز یک جنبش «ملی» با شرکت افراد و احاد ملت، صرفنظر همه تعلقاتشان است یا «جبهه» ای مرکب از احزاب و سازمانهای سیاسی؟ و یا نه! خیلی ساده تر، یک «حزب» سیاسی است؟
با قضاوت برمبنای رفتار سیاسی شما دوستان، من به این نتیجه میرسم که شما مرز بین سه پدیده سیاسی را مغشوش گرفته و با درکی حائل بینِ جبهه ایی سیاسی و بلوک مانند،( و نه ملی) و حزب سیاسی در نوسانید. در زبان نوشتاری، از «جنبشِ» سبز صحبت مینمائید ولی در عمل بعنوان بلوکی سیاسی و نیمه حزبی با ایدئولوژی همخوان وسامانی مرکب از خودیها، بدان مینگرید.
دوستان سئوال صریح من از شما این است؟
من:
الف ـ طرفدار گفتمان سبز بر اساس بیانیه های 17 گانه موسوی و منشور های منتشره هستم و قدم بقدم با آن پیش آمده و مطالبات سیاسی ام را با آن تطبیق داده ام. در نگاه من، خود آقای موسوی و کروبی هم در توضیح جنبش سبز، همواره از آن بعنوان کف مطالبات مردم سخن رانده اند که مانع از نگاه فرا دوره ایی تا آنسوی این جنبش امروز نیست.
ب ـ در افق سیاسی نگاهم، ولایت فقیه یا چیزی را بنام مقام معظم رهبری و این گونه کدخدا بازیها و راشد ومرشد سازیها را قبول ندارم و معتقدم این گونه پدیده ها، مناسب حال حکومتگر ان آغازین دوره صفوی بوده و امروزه برای سوء استفاده ابزاری از باورهای ساده اندیشانه مردم سرهم بندی شده اند. من فکر میکنم سی و سه سال برای یک تجربه تلخ و پر هزینه کافیست!
ج ـ من به جهانی گلوبال باور دارم که در آن سونامی فوکوشیمو تنها مسئله ژاپن نیست. قتل عام نیم میلیون مردم بیگناه درسودان و تجاوز به صد ها هزار دختر، پسر و زنان مردم بنام اسلام، فقط مسئله مردم سودان نیست. سپر سازی مردم بیگناه و غیر نظامی جنوب لبنان در عملیات جنگی علیه اسرائیل و تبدیل بیمارستانها و کودکستانها به استحکامات نظامی و سکوهای پرتاب موشک در لبنان توسط حزب الله و آماج اهداف حمله نظامی ساختن آنها بقصد شهید سازی و مظلومیت آفرینی فقط مسئله مردم لبنان نیست. همچنین تجاوزگریهای اسرائیل به مردم فلسیطین و همسایگانش و آبادی سازی یهودی نشین در آنجا و امتناع از برسمیت شناختن حقوق ملت فلسطین در داشتن حق سرزمین خود را نیز پدیده ای فقط مربوط به خودِ مردم فلسطین نمی باشد بلکه دود آن چشم مردم منطقه را از سوزش گذشته کور کرده است. همه اینها مسائلی مربوط به همه مردم دنیا بشمول آمریکا و اروپا هم هست که رفاه و دموکراسیِ پر هزینه ساخته شده خود را با بروز این مسائل و رویدادها در خطر می بینند. امروز اروپا و امریکا بخاطر دفاع از دموکراسی خود دردنیا در فراسوی مرزهای خود مداخله میکنند با همان هدف که در دوران جنگ سرد با دفاع از حکومت های وابسته بخود از منافع خود دفاع میکردند. مسئله آنان دفاع از منافع ملی اشان است. باید اینرا درک کرد که در دوران پس از فروپاشی اردوگاه شوروی؛ این، تقویت و گسترش دموکراسی در جهان است که منافع غرب را تأمین میکند نه تقویت دیکتاتوریها و این را هم نسبی باید گرفت و نه مطلق. منافع غرب دیگر ایجاد محدوده ها و قرقگاها ی سیاسی بهر قیمت نیست بلکه شکستن این محدوده هاست. تقویت دیکتاتوریها دردورا جنگ سرد از اینجا ناشی میشد که در گازانبر بین شرق و غرب و پس ازفروپاشی یلوک شرق و ظهور بنیادگرایی و یازده سپتامبر، بین بنیاد گرایی دینی و دموکراسی غربی در کشورهای اسلامی جای چندانی برای مانور بنفع سازو کار های دموکراتیک برای غرب نبود ولی امروز آن شرایط تغیر یافته است.
امروزه تا حدود بسیار زیادی جنبش دموکراسی خواهانه مردم در کشورهایی استبداد زده درانطباق با منافع غرب قرار گرفته است و از این رو به آن کمک میکند. ولی صد البته همین غرب حاضر نیست در دام القاعده ایی بیفتند که شنل دموکراسی پوشیده تا قدرت را ربوده و بدست بگیرد و یا دو دستی قدرت را در بحرین و سایر شیخ نشین ها به گروهبندیهای شیعه وابسته به جمهوری اسلامی ما تقدیم کند تا آنها، هم پوست از همان دموکراسی نیم بند بحرین و نظام پارلمانی اش و هم از دموکراتهای آنجا بکنند. ما تجربه شعار «استقلال، آزادی ، جمهوری اسلامی» را داریم که بنام آن بدترین نوع استبداد دینی بنام آزادی و استقلال، همان آزادی مدنی ونیمچه آزادی سیاسی ما را هم از ما گرفت.
براین سیاق، من؛ با تروریسم و بنیاد گرائی دینی؛ که با کهریزکهایش، با قتل عامهای کورش در بازارها، زیازتگاه ها و مساجد و در سایر اماکن و یا وسایل نقلیه عمومی ، سربریدن هایش در برابردوربین های تلویزیونی، آدم ربایی های باج گیرانه اش، روی همه جنایتکاران تاریخ را سفید کرده است مخالفم.
د ـ من ضد آمریکایی نیستم و از اینکه باشعار مرگ بر آمریکا حنجره خود را پاره کرده به گفتمان و تفکری دامن زده ام که امروزه به عصای اعجازآمیزِ موسی در دست ضد مردمی ترین نیروهای فرقه گرای دینی و سیاسی تبدیل شده است پشیمانم.
میخواهید باور کنید میخواهید نکنید اصطلاح« لانه جاسوسی» برای سفارت آمریکا را من در همان شب اول اشغال این دفتر نمایندگی سیاسی روی زبانها انداخته و سالهاست که از این کرده خود پشیمانم.
ر ـ ضد تجاوزاسرائیل هستم کما اینکه ضد هر تجاوز دیگری ولی ضد اسرائیلی و ضد یهود نیستم.
ض ـ رژیم حاکم برمیهنمان را نه اسلامی میدانم و نه جمهوری، با ترکیب صفت لاتین «کراسی» بمعنای نوع حکومت، آنرا لمپن یا اوباشکراسی میدانم و لذا حق مسلم مردم خودمان و همه جهان میدانم که با آن از بیخ و بن مخالف باشند و اینرا دخالت درامور داخلی میهن خود نمیدانم بلکه مقابله با فتنه ایی میدانم که سمومات فکری و ماجراجوئیهای سیاسی و نظامی اش آرامش منطقه و جهان را بهم میزند و در آینده هم بمب اتمی را علیه خود ملت ما بکار خواهد برد و نه اسرائیل همچنانکه قذافی هم 42 سال ارتشی را با پول ملت لیبی پروار کرد که برای سرکوب خود ملت لیبی از آن استفاده کند و نه اسرائیل.
ض ـ من از اینکه حنجره ام را با «مرگ برشاه» پاره کردم تا این حکومت امروز بر ما حاکم شود بسختی اظهار ندامت میکنم و بهیچوجه رژیم پادشاهی را بخودی خود بد نمیدانم و چهره رژیم سرنگون شده شاه را هم، مخصوصاً در مقایسه با رژیم ولائی امروز سیاه که نمی بینم هیچ، خیلی هم انسانی و دموکرات میبینم و لذا حق مسلم طرفداران رژیم پادشاهی میدانم که خود را بخشی از این جنبش بزرگ ملی بدانند. با توضیح اینکه:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ــــ زهرچه رنگ تعلق پذییرد آزاد است
و لذا به هییچ فرقه ای جز خانواده بزرگ سبز تعلق ندارم.
حال سئوال من اینست: بنظر شما با این مشخصات منهم جزء این جنبش سبز حساب میشوم و یا نه؟ و همچنان شهروند درجه دو و ناخودی هستم؟
اگر شما متولی یا بنگ رسای این جنبش هستید لطفاً به این سئوال من که سئوال میلیونهاست پاسخ دهید؟
ــــــــــــــــــــ
دوستان رسانه های سبز!
اگر در پی نوشت این نقد کوتاه بر بیانیه شما ضمیر «من» را بکار برده ام نه ناشی از خود بزرگ بینی و منیت بلکه بدین دلیل است که این «من» بیان یک گفتمان و نیروی رنگین در بطن جنبش سبزِ «ملی و نه فرقه ایی» ماست. فرقه ایی شدن جنبش سبزهمان و جوانمرگ شدنش همان. دشمنان جنبش سبز: سکتاریستهای سیاسی و فرقه ای،تجزیه طلبان و خود رژیم؛ فرقه ایی و انحصاری شدن جنبش سبز را میخواهند تا انرا متلاشی کنند. لذا از این تله باید پرهیز کرد.
جا داشت در این بیانیه خود، اگر بنا بر ملاحظات تاکتیکی، مشخصاً نامی از این نیروی میلیونی سبزِ سکولار و دگر اندیش نمی آورید، اقلاً اشاره ایی تلویحی به آنها هم میکردید تا همگان بدانند که خدایی ناکرده متولی گریی این جنبش را در انحصار خود نمی دانید و در عمل به ایرانی بودن همه ایرانیان اعتقاد دارید.
این بیانیه نه تنها در محتوا بلکه در فرم و صورت عبارتبندی خود هم، حزبی و ایدئولوژیک تنظیم شده است وبا گفتمان سبز در نتاقض کرداری و گفتاری است.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|