چندی پیش یاداشتی تحت عنوان ستون پنجم در باره شیوه عملیات دستگاه اطلاعاتی رژیم نوشتم. این یاداشت ادامه آنست و بمناسبت افشاگری یکی از موارد جاسوسگیری رژیم.
امروز لینک زیر را در فیس بوک گرفتم که مربوط به یک گزارش خبری چند دقیقهایی از کانال تلویزیون NRK دولتی نروژ است. در این گزارش یک پناهنده ایرانی فاش میسازد که عوامل اطلاعاتی سفارت با وی تماس گرفته و دستگاه حساس ضبط صوت به وی دادهاند تا در جلسات سیاسی مخالفین رژیم شرکت و بحثهای آنان را ضبط کند. این شخص به مأمور اطلاعاتی میگوید که این کار جاسوسی است و اگر مقامات نروژی پی ببرند برای او دردسر قضایی درست شده و کارش به دادگاه میکشد و اینکه او بودجهای برای چنین دردسری که به اخراج او منجر خواهد شد ندارد. طرف اطلاعاتی به وی میگوید که سفارت پشت سر او هست و در صورت بروز دردسری برای او، برایش وکیل میگیرند و در صورت اخراج هم، ترتیب انتقال وی را به یک کشور اروپایی دیگر میدهد.
بدنبال مصاحبه با وی گزارشگر تلویزیونی با آقای حیدری دیپلمات ایرانی پناهنده شده در نروژ مصاحبه میکند وی ضمن تأئید وجود شبکه جاسوسی رژیم در بین مخالفین رژیم در خارج میگوید که رژیم، از طریق عوامل نفوذی خود سعی دارد ایرانیانی را که مشکل مالی، ناراحتی روحی یا مشکلات دیگری دارند شاسایی کرده تا از آنها مستقیم یا با جذب غیر مستقیم اثرگذاری، برای تفرقهافکنی و جلوگیری از پیدایش یک اپوزسیون یکپارچه و نیرومند در خارج کشور استفاده کند.
بنظر من تا اینجای قضیه نه آن فرد عضوگیری شده اطلاعاتی مطلب مهمی گفته است و نه آقای حیدری. اولاً از آقای حیدری بعنوان کسی که سابقه طولانی در دستگاه کاملاً اطلاعاتی شده دیپلماسی ایران داشته و منطقاً باید اطلاعاتی بیش از اینها داشته باشد انتظار میرفت جهت هوشیار کردن فعالین سیاسی منتقد حکومت در خارج کشور بیشتر از این میگفتند و اطلاع رسانی میکردند، همچنانکه از آن فرد مصاحبهگریی هم که شرافتمندی بخرج داده و ارتباطش را با اطلاعات رژیم عریان کرده است انتظار افشاگری بیشتری میرفت. مسلماً این آقایان برای پلیس نروژ خیلی بیش از اینها افشاء اطلاعاتی کردهاند که آن اطلاعات را از هموطنان خود دریغ نمودهاند.
نکتهایی که بعنوان حاشیه این افشاگری باید اضافه کرد اینست که این تصور توهمآمیز بین فعالین سیاسی وجود دارد که در ارتباط با دستگاه اطلاعاتی رژیم فکر میکنند هدف اطلاعات رژیم فقط و یا بیشتر شناسائی افراد بقصد خنثی کردن آنها است و کار بهمین جا ختم میشود. وقتی من در آخرین اکسیونی که در همین شهر خودمان، گوتنبرگ، بمناسبت اعتراض به حصر موسوی و کروبی گذارده شد بود دیدم که چگونه جوانان با ماسک تصویر موسوی و کروبی چهره خود را پنهان کردهاند تا شناسایی نشوند افسوس خوردم زیرا این روش خود میتواند، ایجاد یک احساس خوش خیالی و تلقین احساس امنیت کاذب در افراد معترض بکند که در آخر بسود ستون پنجم رژیم عمل کرده و حتی بدتر، چهرههای عوامل نفوذی را بیشتر پنهان کند تا معترضین را.
رژیم میخواهد جّو پنهانکاری کاذب را، که در خود ترس از یکطرف و خوش خیالی از طرف دیگر را در درون مخالفین پروش میدهد حفظ کند. تا در فضای غیر شفاف ایجاد شده مهرههای نفوذی خود را خارج از نظارت اطرافیان قرار داده و کنترول آنها را ناممکن کند. پاسخ درست به رویکرد رژیم عقب نشینی نیست بلکه تا حدی که مقدور است علنی کاریست و اینکه به مردم توضیخ دهیم که زندانهای رژیم گنجایشی بیش از این ندارند و ابزار سرکوب خشن اثر خود را از دست داده است. لذا جسارت منطقی لازم است تا افسون و طلسم دستگاه جاسوس پرور رژیم شکسته شود. ستون پنجم رژیم میتواند محافل کوچک نیمه پنهان و یا پنهان را داغان کند ولی در برابر حرکت میلیونی مردم علیل و افلیج است.
در این تردید نیست که رژیم در شناسایی مخالفین تلاش میکند ولی باید دانست که این تلاش چند جانبهتر از آنست که به تصور میآید و بس بیشتر از شناسایی اسم و آدرس مخالفین و معترضین است. رژیم به اطلاعات کامل برای تنظیم یک چارتِ کامل از رفتار و روحیه و مسئله شناسی افرد مخالف است. هدف از تعیین چنین چارتی بررسی امکان جذب و یا نوع و نحوه استفاده مستقیم و یا غیر مستقیم از افراد مورد نظر و تعین نوع تلهای است که باید برای آنها گذارده شود. شناسایی سادهِ افراد به این نیاز جواب نمیدهد. دومین هدف عمده رژیم شناخت کامل جو سیاسی و روانی درون جنبش اعتراضی است لذا محدود دانستن عملیات رژیم به شناسایی مخالفین ساده کردن قضیه است.
برای رژیم بسیار مهم است تا بداند چه جوی بر فضای فکری اردوی مخالفانش بطور کلی و اپوزیسیون خارج کشور بطور خاص حاکم است. همچنانکه برای اپوزیسونی که تقریباً اکثر مهرههای رسمی رژیم را نیز میشناسد مهم است که از جّو و گفتگوهای داخلی آنان با اطلاع باشد والی شناختن ساده مهرههای رژیم کمکی به تنظیم راهبردهای مبارزاتی نمیکند.
رقابت ناسالم، مخرب و نامتعاملانه سیاسی بویژه در درون اپوزیسون برون مرزی از آن نقاط ضعفهایی هستند که عرصه فعالیت نیروهای اطلاعاتی رژیم است. بسیاری از فعالین سیاسی مخالف رژیم بخاطر اینکه از قافلهی تشکیل ارتش سیاسی برای خود از بقیه عقب نمانند، کمترین ملاحظات احتیاطی را در ارتباطات و اقدامات سیاسی خود رعایت نمیکنند و با این دل خوشند که در پناه نظم و نظامات امنیت بخش دموکراسیهای غربی خطری برای آنان درمیان نیست. و قضیه را ناخودآگاهانه فقط از این منظر میبینند.
چند سال پیش در یکی از همین کشورهایی اروپایی حادثهایی رخ داد* که تقریباً سرو صدایی آن هم درآمد ولی کمتر کسی به عمق قضیه توجه کرد. این قضیه به افشای شخصی ( بلحاظ سیاسی مطرح) که با سفارت تماس داشته بود محدود ماند.
سفارت با این شخص تماس میگیرد و با کلی هندوانه زیر بغل وی دادن که گویا ایشان استاد و معلم برجستهای در زبان فارسی است و به این دلیل، با علم و اطلاع از اینکه ایشان مخالف رژیم هستند با چشمپوشی از این قضیه، از وی خواهش میکنند تا هفتهای یکبار به سفارت رفته و به بچههای معصوم و بیمعلم سفارت درس فارسی بدهد. قدری قلقلک وجدان فرهنگ مدار و ادبیات پرداز این خود ـ استاد بین کافی بوده تا ایشان دعوت را بپذیرد. پس از جلسات اول و دوم قضیه فرق کرده از وی میخواهند همکاری اطلاعاتی کند. طرف طفره میرود و آنها به وی یادآور میشوند که عکسهای رفت و آمد وی به سفارت که تا همان لحظه گرفته شده است برای بیآبرو کردن او کفایت میکند. از اینجا به بعد را دقیقاً نمیدانم ولی آخر داستان به همینجا ختم نشده و برای این استاد بزرگ از طریق ارتباط اینترنتی یک ارتباط سکسی با یک زن جوان از ایران جور میکنند که به ملاقاتی در یکی از شهرهای ترکیه ختم میشود. در آن دیدارِ یک هفتهایی در ترکیه علاوه بر عکسهای عاشق و معشوقی و رمانتیک با آن خانم جوان که گرفته شده، بدگوئیهای این آقا پشت سر همسر قانونی خود ضبط شده که همه اینها در اختیار همسر وی گذاشته میشود. در فرجام این توی تله رفتن که به طلاقی پر جنجال منجر گردید ایشان بخش عمده ثروت خود از جمله آپارتمانی 2 ـ 3 میلیونی به پول کشور میزبان را به زنش بخشیده و از آن کشور هم مهاجرت میکند.
جزئیات بیشتری از قضیه دردست نیست ولی ارزیابی نگارنده اینست که قضیه میتوانسته به این صورت ادامه یافته باشد که این شخص آن جور که باید با برادران دستگاه اطلاعاتی همکاری نکرده و یا چنان سوخته بوده است که ترجیح دادهاند او را باطل کنند که این خود میتواند بخشی از یک پروژه اطلاعاتی دیگر باشد به این صورت که رژیم برای حفظ یک مهرهِ مهم خود، این مهره کوچکتر مصرفی را به عنوان اطلاعات دهنده «درز» میدهد تا آن اطلاعات دهنده و نفوذی مهمتر و احتمالاً حرفهایتر را از زیر ضربه و خطر شناخته شدن خارج کند.
همه دستگاههای اطلاعاتی همیشه مهرههایی برای سوزاندن دارند تا با سوزاندنشان آنها را قربانی و بعنوان منشاء اطلاعات خود جا انداخته تا مهره اصلی را حفظ کنند. این سناریو میتواند در شرایط جو امنیتی در یک کشور دیکتاتوری به این صورت اتفاق بیفتند که سازمان اطلاعاتی کشور مزبور اطلاعات خود را از طریق یک مهرهای که در عمق یک تشکیلات مخالف دارد دریافت میکند ولی بعد کسی را در سطحی مناسب از همان تشکیلات دستگیر کرده، زیر فشارشکنجه، تهدید، تطمیع و یا هر سه، همان اطلاعات را از او بیرون میکشد بعد با لو دادن برنامهریزی شده آن شخص، او را منشاء همه اطلاعات خود معرفی میکند.
در کتاب «نان و شراب»** قهرمان جوان داستان که یک زندانی و از مخالفین فاشیسم است نزد کشیش متنفذی که دوست نزدیک پدرش هم بوده، برای کمک گرفتن برای خود و یارانش برخی اطلاعات تشکیلاتی خود را فاش میکند. آن کشیش جاسوس رژیم فاشیستی بوده و لذا اطلاعات را دقیقاً در اختیار پلیس میگذارد. این اطلاعات منجر به اعدام چند تا از رفقای تشکیلاتی زندانی میشود ولی رژیم نه تنها خود او را اعدام نمیکند بلکه با آزاد کردن او شایع میکند که اطلاعات دهی او موجب اعدام آن اعدامیها شده است. کشیش نه تنها افشاء نمیشود بلکه بخاطر کمک به آزادی آن فرد مهمتر و معتبرتر هم میشود و… .
خلاصه و نتیجهگیری:
امروز پاشنه آشیل جنبش آزادی خواهی ما بویژه در خارج کشور وجود رقابت کور و ناسالم و اشتیاق کورتر و ناسالمتر برای از غافله رهبری عقب نماندن، مطرح شدن و در سکوی رهبری جنبش جایی یافتن است. تلاش برای جبران فقدان ارتباط مستقیم با مردم، با تاختن در دنیایی مجازی و غفلت از اینکه دستگاه اطلاعات رژیم دراین عرصه بر مخالفین فرا دستی دارد و… است. نشناختن چاله و چولههای این مسیر و نشاختن جایگاه واقعی خود، آن وجوه آسیب شناختی این جنبش است که قطعاً مورد بهرهبرداری رژیم قرار میگیرد.
باید بهر وسیله که ممکنست به آنهایی که در تله دستگاه اطلاعاتی رژیم افتادهاند مسئولانه و دلسوزانه کمک کرد که مثل این شخصی که با تلویزیون نروژ مصاحبه کرده است بسوی مردم خود برگردند و اطلاعات خود را در اختیار جنبش بگذارند.
*نگارنده این یاداشت قصد دارد این قضیه را بصورت یک داستان کوتاه بنویسد که متأسفانه تا بحال فرصت و فراغتی برای این کار نیافته است.
**نویسنده: اینیاتسیو سیلونه
مترجم: محمد قاضی
نان و شراب [Pane e Vino]. رمانی از اینیاتسیو سیلونه (سکوندو ترانکویلی ، 1900-1978)، نویسنده ایتالیایی، که در 1937 انتشار یافت. در این رمان، که سهم حسب حال سیلونه در آن بسیار زیاد است، او از انقلابی دلزدهای سخن میگوید که احساس میکرد در وجودش سربرمیآورد. در واقع، در گفتگوهای این کتاب بعضی از دلایل تصمیم نویسنده به ترک حزب کمونیست در 1930 دیده میشود. رمانی است به معنای آنچه استاندال رمان میپنداشت؛ یعنی آینهای که انسان را در طول راهی به گردش درمیآورد. سیلونه بازگشت غیرقانونی پیترواسپینای مهاجر را به ایتالیا ترسیم میکند که برای بهتر مخفی کردن خود به لباس کشیشی درآمده و نام دون پائولو را برای خود برگزیده است. پیترو، به علت بیماری، به زودی شهر رم را ترک میگوید و در همان لباس کشیشی به روستای کوچکی در ناحیه آبروتسی میآید تا مداوا شود. در آنجا در تماس با مردان خاک خود و دختر جوانی به نام کریستینا که میخواهد راهبه شود، درمییابد که اعتقادش به انقلاب به دلیل وفاداری به جوهر اخلاقی مسیحیت است؛ مسیحیتی که او همچنان از پذیرفتن اسطوره آن امتناع میورزد و ….
http://www.nrk.no/nyheter/norge/1.757242
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|