آمدن دوستم، ورزشکار فراموش ناشدنی وطنم، پرويز قليچ خانی، به امريکا برای چاپخش نشريهاش «آرش»، و مطرح شدن ديگربارهء رسانهای سابقهء ورزشی او، هم در تيمهای داخلی و هم در تيمملی ايران، خاطرات شيرينی از جوانی را در ذهن من زنده کرد و آن هيجانات زنده را، که پا به پای "قليچ" تماشاچيان امجديه را به آتش میکشيد، ديگر باره در جانم بر افروخت. اما، با فروکش کردن شعلههای خاطره و بازگشت به زندگی روزمره، ذهنم پرسشی تازه را پيش رويم نهاد: «در عالم ورزش فوتبال، تفاوت بين تيمهای مختلف يک کشور و تيمملی آن چيست؟ و چگونه میتوان، با توسل به تجربههای ورزشی، به امر سياست نيز نظری ديگرگونه داشت؟»
ساعتها به اين پرسش مشغول بودم؛ به نظرم میرسيد که پاسخ ابتدائی اين پرسش امری بديهی است: «تيمهای يک کشور عليه يکديگر بازی میکنند اما تيمملی آن کشور ـ که از بازيکنان تيمهای مختلفاش ترکيب شده ـ عليه تيمملی کشورهای ديگر به ميدان میآيد».
اما آنگاه ديدم که، بدينسان، همه چيز در اين دو حوزه با هم متفاوتاند. اعضاء تيمهای يک کشور در مسابقات داخلی با همديگر رقابت میکنند اما، در برابر تيمملی يک کشور ديگر، بهم دست دوستی و اتحاد میدهند و میکوشند تا با همکاری و هماهنگی بر تيم رقيب پيروز شوند. يعنی، هر چقدر که در سطح بازی تيمهای داخلی رقابت و حسادت و گاه دشمنی برقرار است، لازمهء پيروزی يک «تيمملی» وجود همکاری و همدلی بازيکنانی است که تا پيش از تشکيل اردوگاه تيم ملی چندان دل خوشی از هم نداشتهاند. «رقابت» نام اصلی روابط بين تيمهای داخلی است، و «رفاقت» نام اصلی فضائی است که بر اردوگاه تيمهایملی چتر میزند.
انتظارها نيز در مورد اين دو نوع تيم فوتبال متفاوت است. آيا میتوان تصور کرد که مربیان تيمهای فوتبال بازيکنان تيمهای خود را نصيحت کنند که دست از رقابت با تيمهای حريف برداريد و با هم دوستی کنيد؟ آيا میتوان داوری را مجسم کرد که با بازيکنان دو تيم مذاکره کند تا به هم گل نزنند؟ اما همان بازيکنان، وقتی برای شرکت در تيمملی انتخاب میشوند، بايد اختلافات و چشمهمچشمیهای خود را کنار بگذارند و با هم دست دوستی و اتحاد بدهند.
اما ذهنم به همين مختصر نيز بسنده نکرد و بلافاصله پيشنهاد کرد که حال بيا و همين تجربه را در امر مبارزهء سياسی پيادهکن و به يک «جمع اپوزيسيون» بيانديش که از اشخاص، گروهها و احزاب گوناگون تشکيل شده است.
در يک محيط آزاد و دموکرات سياسی، اين «واحد»ها (تيمها)، بطور طبيعی، هم استقلال خود را دارند و هم رقابت با همديگر را. هر واحد سياسی میکوشد اهداف و برنامههای خود را به پيش ببرد و زمام «دولت» را از تيم حريف به در آورد و تا میتواند به رقيب «گل بزند» (تفسير سياسی گل زدن بين احزاب و اشخاص رقيب هم بماند برای خود شمائی که خوانندهء اين سطور هستيد). وقتی هم مصالح کشور در خطر افتد (مثلاً وقتی بحث امکان حملهء نظامی کشوری خارجی به ميان آيد و يا منافع اقتصادی ملی بخطر افتد) معمول اين واحدهای رقيب آن است که در يک روند همگرائی وطندوستانه عليه چنان اقداماتی متحد شوند.
اين وضعيت در رژيمهای ديکتاتوری بکلی فرق میکند و اغلب اوقات اينگونه رژيمها، بجای ظهور در جايگاه برندهء «موقت و زمانمندِ» مسابقات داخلی، تبديل به تيم بيگانهای میشودند که در برابرش بايد يک «تيم ملی» تشکيل داد. اما ـ و دريغ ـ که نتايج اين وضعيت در عالم سياست با عالم ورزش فرق پيدا میکند چرا که يکباره شاهد آن میشويم که در جمعی که «اپوزيسيون» خوانده میشود شکافهای عمدهای بوجود میآيند که ناشی از نوع تفسير هر واحد سياسی از ماهيت رژيماند.
بگذاريد شرح اين نکته را با يک تکهء خواندنی از خاطرات ايرج دانايی فرد، يکی ديگر از بازيکنان تيم عقاب و تيم ملی ايران آغاز کنم و تفسيرش را هم بر عهدهء خوانندگانی بگذارم که تا پايان اين مقاله را تحمل میکنند. دانايی فرد میگويد: «يادم میآيد برای تيم عقاب (متعلق به نيروی هوائی) بازی میکردم و آن روزها در تيم دو دستگی بوجود آمده بود. قليچخانی تيم خودش را درست کرده بود و مصطفی عرب هم مال خودش را. ما دو تيم داشتيم! چند بازی مانده بود به پايان ليگ و ما با ملوان يازی داشتيم. شب قبل از مسابقه ما را منزل عرب شام دعوت کردند. قرار بر اين شد که فردای آن روز تيم عرب به ميدان برود. درست قبل از مسابقه خبر آوردند که تيم قليچخانی به زمين میرود. قليچخانی فقط برای اينکه عرب کاپيتان نشود آمد و گفت دانايی فرد را میکنيم کاپيتان و ميرويم به زمين! من مانده بودم چه کار کنم. به پدرم گفتم و ايشان گفت با هر تيمی که به زمين رفت بازی کن. آمدم بازی کنم که عرب پرسيد کجا؟ گفتم قرار بر اين شده که تيم قليچخانی بازی کند. نشان به آن نشانی که من بازی کردم و روز بعد از طرف نيروی هوايی من را فرستادند، جزيره کيش!»
علت اختلاف قليچ و عرب را نمیدانم اما وجود اين دو دستگی را بخوبی میتوان مشاهده کرد. نکته در اين است که همين دو دستگی در اردوگاه سازندهء «تيم ملی اپوزيسيون» شکل منطقیتری هم بخود میگيرد چرا که حاصل پاسخ گفتن به يک پرسش کليدی است بدين مضمون که: «آيا اين رژيم ديکتاتور را بايد يک تيم بيگانه دانست يا يک تيم خودی اما بدرفتار؟»
آنها که در برابر اين پرسش به پاسخهای مشابهی میرسند میتوانند در مسير مبارزات خويش دست به اتحاد و ايجاد چند نوع تيم ملی بزنند که، آنگاه، بايد در چند و چون «ملی بودن» اين تيمها نيز تعمق کرد. آنها که رژيم را «خودی بدرفتار» میدانند عليه «رفتار» رژيم با هم اتحاد میکنند؛ اما آنها که رژيم را «بيگانهای اشغالگر» میبينند عليه خود رژيم به «وحدت در عمل » میرسند.
در عين حال، تقريباً غيرممکن است که بين اين دو تيم مدعی «ملی» بودن بتوان اتحادی ايجاد کرد؛ چرا که يکی خواهان تصحيح بدرفتاری رژيم است، که طبعاً لازمهاش پا برجا ماندن رژيم خواهد بود، و ديگر خواهان شکست کامل رژيم است، که لازمهاش به انحلال و گاه تلاشی حريف است، و میکوشد اين کار را با کمترين هزينه برای مردم به سامان برساند.
اينها که میگويم قانون جامعه شناختی و طبيعی کار سياسی است و ظهور آنها را میتوان در هر جامعهای محتمل دانست. مثلاً اغلب در مورد ايتاليا و اسرائيل گفته میشود که، در پی انتخابات و برای تشکيل دولت، احزابی که پيروز شدهاند ناگزيرند با يک ديگر «ائتلاف» کنند و دولت ائتلافی تشکيل دهند، چرا که تنها از طريق اين ائتلاف است که واحدهای سياسی متفرق میتوانند در برابر واحد (يا تيم) سياسی بزرگتری که صندلیهای بيشتری را در پارلمان اشغال کرده پيروز شوند.
تشکيل دولت ائتلافی، و بیرون کشيدن زمام قدرت از دست حزب گستردهتر، تنها يا در رژيمهای مبتنی بر دموکراسی ممکن است و يا در ميان احزابی که خواهان ابقای يک رژيم غيردموکراتيک و جابجائی قدرت در سطح دولت منبعث از قانون اساسی آن هستند. در اردوگاه گستردهء اپوزيسيون مخالف يک حکومت استبدادی اما يک چنين يکدستی مفيدی وجود ندارد.
دليل روشن است: گفتم که، برخی از تيمهای سياسی تيم رژيم را «خودی بدرفتار» میدانند و برخی ديگر آن را «بيگانه» میبينند و، لذا، بر اساس اين بينشهای متضاد راهکارهای متضادی را در پيش میگيرند و، در نتيجه، اپوزيسيون به دو تکهء متضاد تقسيم میشود: اصلاحطلبان و انحلالطلبان.
میخواهم بگويم که، بر خلاف مسابقات فوتبال، در برابر يک رژيم استبدادی نمیتوان به يکپارچگی کامل اپوزيسيون اميدوار بود و توقع داشت که از دل واحدهای شاکلهء اپوزيسيون يک «تيمملی» منسجم بوجود آيد.
نتيجه اينکه تيمهای رقيب داخلی که تيم رژيم را بيگانه نمیپندارند و معتقد به لزوم تصحيح رفتار آن هستند با هم متحد میشوند، و تيمهای معتقد به ضرورت شکست کامل تيم رژيم هم به سوی هم گرايش میيابند و در نتيجه، در زمين سياست يک کشور دو تيم ملی بوجود میآيد.
حال چرخشی ديگر نيز در کار میآيد: از آنجا که تيم اصلاحطلبان خواستار «حفظ رژيم اما تصحيح آن» هستند، خود بخود، و در يک نگاه بلند مدت، تيمشان خود به تيم رقيبی برای تيم انحلالطلبان تبديل میشود و انحلالطلبان ناگزيرند با دو رقيب مقابله کنند: تيم رژيم حاکم و تيم خواستار حفظ و اصلاح آن.
بر اين اساس است که فکر میکنم لازم است تا کسانی که میکوشند بين تيمهای اصلاحطلب (که مآلاً در يک تيم ملی اصلاحطلب به همگرائی میرسند) و تيمهای انحلالطلب (که عاقبت ناگزير به تشکيل تيمملی خود میشوند) رابطه و همکاری برقرار کنند به اين نکته توجه داشته باشند که در زير چتر استبداد چنين اتحادی برقرار شدنی نيست و ايجاد هرگونه تيمملی واحد از بازيکنان اين دو دسته عاقبت به شکست میانجامد، مگر اينکه يکی از طرفين تحليل و تفسير ديگری را بپذيرد و دو تيم در هم ادغام شوند.
نکتهء ديگر هم اينکه وجود يک رژيم استبدادی، در عين حال، در روند شکلگيری اين دو تيم موجب پيدايش دو نوع روند میشود: تجميع اصلاحطلبان و تشکيل يک تيم ائتلافی بسيار راحتتر از گردهمآئی انحلالطلبان صورت میپذيرد؛ چرا که اصلاحطلبان انحلالطلب نيستند و توان بازی کم خطرتری را دارند و، از سوی ديگر، همواره میتوانند رژيم را از تيم انحلالطلبان بترسانند و از آن به نفع خود امتياز بگيرند. حال آنکه در تيم انحلالطلبانی که خواستار برافکندن رژيم هستند واحدهائی که خود را جانشين احتمالی آيندهء حاکميت میدانند بسيارند که خود را يگانه شکست دهنده و جانشين تيم رژيم میبينند و اين تلقی سطح رقابت بين آنها را بشدت بالا میبرد. رژيم نيز از اين رقابت مشروع اما نابجا سوء استفاده کرده و میکوشد تا تشکيل يک چنين «تيم ملی انحلال طلبی» را به عقب بياندازد. بطور طبيعی، اصلاحطلبان نيز به همين صورت مشغول سنگلاخ کردن جادهای میشوند که انحلالطلبان را به وحدت در عمل سوق میدهد.
در اينجا ذهن من متوجه ساز و کار اتحاد اصلاحطلبان نيست و بيشتر میکوشد تا راهکاری برای اتحاد انحلالطلبان بيابد. در اين راستا، بنظر من، تنها دليلی که ممکن است «انحلالطلبان» را هم در يک «تيم ملی» جداگانه گرد هم آورد نوميد شدن از پيروزی احتمالی واحدهای منفرد آنها است و کنار نهادن اختلافات خود ـ لااقل تا زمان سقوط رژيم استبدادی و برقرار شدن امکان انجام انتخابات آزاد و رسيدن به مرحلهء مسابقات داخلی در بازی دموکراسی و در استاديوم ملی سياست کشور.
در اينجا است که بايد به يک عامل ديگر نيز انديشيد: گروه عمدهای از اشخاص و گروهها و احزاب انحلالطلب، که برای سالها دور از هم فعاليت کرده و برای خود گسترهء فعاليت و هواداران و اعضائی دارند و، در نتيجه، در يک «منطقهء راحت ِ مرز بندی شده» کار میکنند و، در عين حال، با سر کردن در تبعيد و دوری از به مراکز قدرت، آيندهء روشنی برای بقدرت رسيدن خود نمیبينند اغلب دو راه را پيشه میکنند، يکی کوشش برای عقيم کردن کوششهای رقبای خود در اردوگاه انحلالطلبی و ديگری تمايل به اعمال تعديل در نظرات انحلالطلبانهشان برای يافتن راههائی در زمينهء نزديکی به اردوگاه اصلاحطلبان؛ به اين خيال خام که اگر در بازیهای بين تيم حاکم و تيم اصلاحطلبان و تيم خودشان، به اصلاحطلبان کمک کنند تا بر تيم حاکم فائق آيند در رژيم اصلاحطلبان آنها نيز جايگاه و مقامی خواهند داشت.
در کنار اين گروه البته گروههای معتقد به لزوم انحلال رژيم و ضرورت اجتناب از همکاری با تيم اصلاحطلبان نيز هستند که ناگزيرند در ميانهء دو تيم ديگر به استراتژی و تاکتيکهای خود بيانديشند، آنها را ارائه دهند و بکار گيرند. اين تمهيدات ناگزير نحوه و روش بازی خاصی را بر انحلالطلبان واقعی تحميل میکند؛ آنها از يکسو ناگزيرند انحلالطلبان مردد و متمايل به اصلاحطلبان را افشا کنند و، از سوی ديگر، بکوشند تا، با کار تبليغی و تفهيمی، بازيکنانی را از تيم رقيب جدا کرده و به پيوستن به تيم خود ترغيب و تشويق کنند.
در جريان اتخاذ اينگونه استراتژیها است که «انحلالطلبان واقعی»، خودبخود، به تاکتيک سوم خود میرسند که عبارت باشد از «رجوع به مردم» و کوشش برای کشاندن آنها به صحنهء فعال سياسی. چرا که انحلالطلبان واقعی بدون پشتيبانی کثيری از مردم نمیتوانند اميدی به ساقط کردن رژيم استبدادی داشته باشند. و اين در حالی است که مردم ساکن در زير بام استبداد بيشترين هزينه را برای اين پشتيبانی خواهند پرداخت و از جانب اصلاحطلبان نيز ملامت خواهند شد که چرا شعار انحلالطلبی، (يا، بقول اسلاميستها، «شعار ساختار شکن») سر میدهيد؟ شما بايد خواستار حفظ رژيم اما تصحيح آن باشيد و رهبری شما نيز تنها با ما خواهد بود.
بدينسان، و باز بطور طبيعی، میتوان ديد که نزدیکی بین انحلالطلبان واقعی از یکسو و مردم داخل کاری بسیار سخت و مشکل است انحلالطلبان داخل کشور در معرض سرکوب قرار دارند و مردم عادی نيز، بخاطر فقدان رهبری آنان، ملعبهء دست اصلاحطلبانند. و اينجا است که، در اغلب موارد، امر ايجاد تريبونی برای انحلالطلبان واقعی داخلی به خارج از مرزهای رژيم استبدادی منتقل میشود. اين روندی هميشگی و تاريخی است. تيم انحلالطلبان واقعی تنها زمانی میتواند بعنوان يک «تيم ملی انحلالطلب» تشکيل شود و دست بکار زند که از قدرت قاهرهء رژيمی ـ که به جای تن دادن به روندهای دموکراتيک دست به سرکوبگری میزند ـ به دور باشد و، در عين حال، بتواند نشان دهد که دارای ريشههای مردمی است.
بر اين اساس میتوان ديد که نحوهء تشکيل، منبع حقانيت و مأموريت، استراتژی و تاکتيکها و ترکيب درست «تيمملی اصلاحطلبان» با «تيم ملی انحلالطلبان» کاملاً متفاوت است. تيم اصلاحطلبان قصد شکست دادن تيم رژيم اشغالگر را ندارد و اگر گمان پيروزی تيم انحلالطلبان برود، بنا بر طبيعت شاکلهء خود، با تيم رژيم همدست خواهد شد و، از آنجا که در عين کوشش برای حفظ رژيم میتواند وعدههائی تعميرکارانهای به مردم بدهد، در غياب تيم انحلالطلبان، قدرت جلب پشتيبانی بيشتری از مردم را دارد.
«تيمملی انحلالطلبان»، در بی وسيلهگی و دور افتادگی ناشی از تبعيد، تنها در صورتی واند از پشتيبانی هموطنان خود برخوردار باشد که نخست از ساکنان خارج کشور حقانيت و مأموريت بگيرد و سپس، تکيه زده به اين امتيازات، بتواند در سطح بينالمللی خود را بعنوان حريف قدری در برابر تيم رژيم بشناساند. در آن صورت، بطور طبيعی، هر پيروزی اين تيم ـ که بصورت مطرح ساختن خواستهای مردم سرکوب شدهء خارج کشور ظهور میکند ـ موجب آن خواهد شد که امکانات تماس با انحلالطلبان داخل و يارگيری سازنده از ميان رهبران بالقوهء آنها بيشتر شود.
در عين حال، اگرچه در بادی امر چشم انداز آيندهء مبارزاتی «تيم انحلالطلبان واقعی» چندان روشن نيست و معاندان حسود و مخالفان تکيه داده بر اصلاحطلبان میکوشند دربارهء طرحهای آن تخم يأس بپاشند و تشکيل چنين تيمی را ناممکن جلوه دهند، از آنجا که اين تيم برای مردم بازی میکند و هر پيشرفت آن ضربهای بر پايههای استبداد محسوب میشود، بشرط آنکه بازيکنان تيم دل به بازی همدلانه دهند، و برای کار خود تاکتيکهای مناسب انتخاب نمايند، هيچ دليلی برای ناکامی آنها در شرايط عادی وجود ندارد.
حال اگر به شرايط سياسی کشورمان در دو سال گذشته برگرديم و حوادث آن را از منظر اين ديدگاه مورد بررسی قرار دهيم، میبينيم که تحولات سياسی کشور ما نيز قدم به قدم اين مسير محتوم را طی کرده است. در اين صورت، اگر بتوان صحت عملی شدن پيشبينیهای اين ديدگاه تا به امروز را نشان داد و اثبات کرد، خودبخود، در اذهان مردم امکان عملی شدن بقيهء اين طرح هم از صلابت بيشتری برخوردار خواهد شد. قوانين علمی کار خود را میکنند اما اين انسان است که با کشف آن قوانين زندگی را بر خود هموارتر و جهان را برای ساکناناش خرمتر میکند.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
سپهری
آقای نوری علاء عزیز
من چاره دیگری بجز راهی که شما نشان می دهید نمی بینم بنابراین، از صمیم قلب برایتان آرزوی پیروزی می کنم.
April 14, 2011 12:47:43 AM
---------------------------
کوروش
من با اصطلاح سکولار سبز دکتر نوری علا مخالفم زیرا معتقدم که سکولاریسم و دمکراسی خواهی رنگ ندارد،به کار بردن اصطلاح سکولار سبز تنها باعث سردرگمی مردم و سوء استفاده اصلاح طلبان دینی می شود ،در تلاش برای ایجاد نوزایی و رنسانس فکری و فرهنگی نباید به نیروهای واپس گرا باج کلامی یا فکری داد هرچند با طرح کلی دکتر نوری علا مبتنی بر انحلال جمهوری اسلامی موافقم.
April 09, 2011 12:14:55 PM
---------------------------
|