گفتگوی ره آورد با دکتر مهرداد مشایخی پیرامون
ماندانا زندیان- شما در کتاب «به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران» شکل گرفتن حرکت دوم خرداد هفتاد و شش را دارای ظرفیتی برای «آغاز پویشی تازه در حیات سیاسی فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی» برمیشمارید- «پویشی که مملو ازظرفیتها، امکانات و انرژیهای رهاشده برای ایجاد یک جنبش عظیم اجتماعی در جهت نوساماندهی کشور، دمکراتیکسازی، تقویت ظرفیت جمهوریخواهانه نظام، رفع یا کاهش تبعیضها و متحول ساختن ساختارهای اصلی نظام، توسعه سیاسی، عقلانی کردن اقتصاد و بهبود سطح زندگی فرودستان، قانونمند کردن دستگاه قضاییه و نظایر آن بود.» و در بحثی جامع و دقیق به این نتیجه میرسید که «این ظرفیت هرگز از یک پروژه تحقق نیافته اصلاح نظام از درون حکومت فراتر نرفت و به یک جنبش اصلا حطلبانه فرا نرویید.»
نخست، اصلاحطلبان دوم خردادی دقیقاً در پی اصلاح چه بودند؟
آیا تلاش نسل دوم پس از انقلاب که خواست دگرگونی شرایط را از راه اصلاحات نشان داد؛ و حرکتهایی مانند پویش یک میلیون امضا، انتشار مانیفست جمهوریخواهی، طرح رفراندم، جنبشهای کوچکتر دانشجویی یا کارگری، و گفتمان مطالبهمحور حتی اگر آنها را سراسر بحثهای نظری بدانیم، به هموارکردن راه فراروییدن جنبش اجتماعی سبز در نسل سوم کمک کرد؟
دکتر مهرداد مشایخی-از نظر تحلیلی لازم است که میان «پروژۀ اصلاح نظام» که از سوی اصلاحطلبان حکومتی در سال 1376 طرح گردید، و جنبش اجتماعی گستردهای که در میان زنان، دانشجویان و جوانان ریشه دوانید، تفاوت قائل شد؛ اگر چه این آخری از همان فضایی تنفس میکرد که خاتمی و یارانش در ایجادش نقش اساسی داشتند، اما جنبش اجتماعی جوانان نسل دوم انقلاب اهدافی را مد نظر داشت که به مراتب ریشهایتر و رادیکالتر از برنامۀ اصلاحطلبان حکومتی نظیر حجاریان، تاج زاده، علوی تبار و ... بود.
آنجا که من از «پویش مملو از ظرفیتها، امکانات و انرژیهای رها شده برای ایجاد یک جنبش عظیم اجتماعی...» صحبت میکنم، در واقع اشارهام به تأثیری است که نیروهای جوان جامعۀ مدنی کشور از شکافی که توسط خاتمی و یارانش در بدنۀ نظام ایجادشد، گرفتند و در راستای دمکراتیکسازی زندگی و ساختارهای اجتماعی- سیاسی به تحرک افتادند. ولی حرکت اصلاحطلبان حکومتی از سقفهای مرئی و نامرئی متعددی برخورداربود و حاضر نبود از محدودۀ اصلاحات سیاسی- اداری معینی (که با آنها احساس راحتی میکرد) فراتررود- مثل رقابتیتر کردن انتخابات، عقلانیترکردن فرایند سیاسی، و بازکردن فضای سیاسی- فرهنگی کشور.
اصلاح طلبان هرگز حاضر نبودند خود را کنار خرده جنبشهای اجتماعی زنان، دانشجویان، اقلیتها، و به یک معنی «غیر خودیها» قراردهند. به مرور زمان این شکاف میان این دو بخش وسیعتر گردید و درست زمانی که اصلاحطلبان حکومتی محتاج به حمایت اجتماعی شدند، با بیتفاوتی نیروهای اجتماعی جوان جامعه مواجه شدند.
از این جهت من برآمدن جنبش سبز را در امتداد تلاشهای جنبش اجتماعی جوانان و نیروهای مدنی از سال 76 به بعد میدانم، ولی نه در ادامۀ «پروژۀ اصلاح نظام» اصلاح طلبان حکومتی.
نسل سوم انقلاب در سالهای اخیر دست به تحرکاتی زد که نشانه از درسگیری از نقطه ضعفها و محافظهکاری «پروژۀ اصلاح نظام» بود؛ نمونههای آن را در کمپین یک میلیون امضا، اعتراضات رادیکالتر دانشجویی، تحرکات سکولار، گرایشهای ملیگرایانه در میان جوانان و غربگرایی فرهنگی میتوان مشاهده کرد. بنابراین بر خلاف یک پندار نادرست که از سوی اصلاحطلبان و هوادارانشان عنوان میشود، باید متذکر شد که جنبش سبز در تداوم حرکت اصلاحی دوم خرداد نمیباشد؛ بلکه در جدایی و گسست از برنامهها، روش مبارزه، و چهارچوب کلی "Frame" آن است.
م. ز.- اگر بپذیریم دمکراسی نیرومند و پایدار در سازمانهای دولتی نهادینه میشود و در فرهنگ مردم جایگیر، روشنفکران جامعه- روشنفکر با تعریف مورد نظر شما در «جنبش سبز ایران و رنگینکمان دمکراسی»: برخوردار از فرهنگ «گفتمان انتقادی» و انتقال دهندۀ این فرهنگ به اجتماع یا بخشهایی از آن - چه نقشی میتوانند در وارد کردن فرهنگ دمکراتیک در زندگی روزانۀ تودۀ مردم و در فرهنگ سیاسی جامعه در دوران گذار به دمکراسی داشته باشند؟
روشنفکران درون و برون کشور در فاصلۀ خرداد هفتاد و شش تا خرداد هشتاد و هشت، چه اندازه از ایفای این نقش برآمدند؟
دکتر مشایخی- روشنفکران در تمامی جوامع، به ویژه در جوامع استبدادی و کم توسعه، نقش وجدان اجتماعی را بازی میکنند. روشنفکری سالم و پخته و برخوردار از آنچه که گولدنر «فرهنگ گفتمان انتقادی» میخواند، هر از گاه به خصوص در سر بزنگاههای تاریخی، تلنگری به کل اجتماع و یا به گروه اجتماعی خود زده، تلاش میکند آنها را از بیخیالی و کم خواهی بیرون آورد.
دورۀ تاریخی که جامعۀ ما از سر میگذراند، دورۀ دشوار و پیچیدهای است. اگر این دوره را که با «گذار به دمکراسی» هویت یافته است، با دورۀ قبلی (دهههای چهل و پنجاه) مقایسه کنیم، به این تفاوت بهتر پی میبریم. در آن سالها روشنفکری سیاسی ترویج گفتمان «ضد امپریالیستی» و ضد استبدادی را پیشۀ خود کرده بود. در واقع، کوشش روشنفکران برجستۀ آن دوره تبلیغ ضدیت با ایالات متحده و سیاستهای آن، استبداد سلطنتی و حتی مدرنیسم بود. در این دیدگاه تلاش برای ایجاد و تولید نظم جدید کمتر مطرح است؛ مهمتر از آن، از میان بردن نظام قبلی است! در حالی که مبارزه برای دمکراسی محتاج ایجاد فرهنگ مثبت جدیدی است؛ میباید نظام ارزشی جدیدی، دستکم میان نخبگان فرهنگی و تحصیل کردگان، به وجودآید و پابگیرد. بنابراین ما فقط با نفی گذشته مواجه نیستیم؛ ایجاد و پیریزی فرهنگ دمکراتیک وجه عمدۀ برنامۀ ما را تشکیل میدهد.
باید واقعگرا باشیم. در شرایط انسداد سیاسی، که در اکثر سالهای پیش و پس از انقلاب در ایران حاکم بوده است، نهادهای اجتماعی تأثیرگذار بر فرهنگ دمکراسی- یعنی رسانههای جمعی، آموزش و پرورش، ورزش، حکومت- قادر به ایفای نقش خود نبودهاند. فراتر از آن، این نهادها در خدمت بازتولید استبداد قرارداشتهاند. بنابراین این انتظار از روشنفکران که در یک شوره زار فرهنگی قادر به تحول دمکراتیک، آن هم در وسعت میلیونی و فراگیر باشند، انتظاری نابجاست. روشنفکرانی که از رسانههای جمعی ملی، از آموزش و پرورش و دانشگاه، از مؤسسههای پژوهشی و تحقیقی، از دستگاه قضایی و مراجع قانونی و سایر امکانات ارتباطی با مردم محروم هستند، طبعاً قادر به تأثیرگذاری در مقیاس گسترده نیستند.
مضاف بر آن، دستکم تا قبل از سال 1376، اکثریت روشنفکران ما بر افق قبلی خیره مانده بودند و هنوز تحولی جدی را در ارزشها و گفتمان خود پذیرا نشده بودند؛ بنابراین حتی اگر فضا هم باز میشد، و امکاناتی در اختیارشان قرارمیگرفت، قادر به ایجاد نوآوری در فرهنگ سیاسی ایران نبودند. اگر در نیمۀ دوم دهۀ هفتاد شاهد تحولاتی در این زمینه هستیم، میباید به عوامل چندی توجه کنیم:
یک-تجربۀ مستقیم مردم و روشنفکران با یک حکومت تبعیضگر، ضد آمریکایی، و ضد دمکرات، که مورد تأیید و پشتیبانی بسیاری از آنها در ابتدای انقلاب قرارگرفته بود.(شکست آمال و آرزوهای آنها)؛ دو- افول و شکست اردوگاه سوسیالیسم دولتی شوروی و احزاب مدافع آن الگو در ایران؛ سه-تأکید نظام جهانی روی ارزشها و دمکراسی لیبرال؛ چهار- حضور رسانههای جمعی بینالمللی نظیر رادیوها و تلویزیونهای غربی که موجب تقویت ارزشهای پلورالیستی و دمکراتیک بودند؛ پنج- حضور نسل جدیدی از کوشندگان سیاسی در دانشگاهها و شهرهای بزرگ که نگاه متفاوتی به سیاست داشتند.
در فضای دو سه سالهای که پس از خرداد 76 در ایران ایجادشد، مطبوعات توانستند در شعاع وسیعتری افکار دمکراتیک و اصلاحی را به میان مردم (به ویژه در شهرهای بزرگ کشور) ببرند. ولی همانطور که آگاهیم، این یک دولت مستعجل بود و در دورۀ خاتمی این فضا رو به افول نهاد.
یا این حال میتوان پرسید نسل جدید روشنفکری ایران (صرف نظر از توان تأثیرگذاریاش) تا چه حد، حتی در مقیاس کوچکتر (جامعۀ روشنفکری)، به ارزشها و رفتار دمکراتیک نزدیک شده است؟
به باور من، به ضرس قاطع میتوان گفت که امروز موضوع دمکراسی موضوع محوری و چهارچوبی Master Frame جنبش روشنفکری ایران را تشکیل میدهد. در دو دهۀ اخیر فرهنگ و ارزشهای دمکراتیک در میان اکثر روشنفکران ایران نفوذ یافته است؛ ولی در سطح رفتاری هنوز جا افتاده نیست. اگر روشنفکران بتوانند با استفاده از امکانات فضای مجازی بر ذهنیت و رفتار نسل جوان شهری و جمعیت تحصیل کرده تأثیری درخور بگذارند، میتوان کارنامهشان را مثبت ارزیابی کرد.
م.ز- شما گفتهاید:«مبارزه براى اصلاحات معنیدار را نمیتوان به عرصه سیاسى و حقوقى محدود کرد. تقویت عرصه مدنى، از لحاظ وزن کیفى، جایگاه پایهاى، و بالندگىاش، طبعا از نقش ویژهاى برخوردار است. دمکراتیزه کردن جامعه ایران فقط محدود به عرصه سیاست نیست: دمکراتیزه کردن آموزش و پرورش، نهاد خانواده، دین، روابط اقتصادى، و مناسبات اجتماعی زن و مرد، اقوام، و نظایر آن همگى جزیى لاینفک از پویش تاریخى دمکراتیکسازى ایران است.»
برخی کوشندگان جوان جنبش سبز در درون کشور، جنبش سبز را یک جنبش اجتماعی تعریف میکنند که در جامعهای مانند ایران که همه چیز در دست حکومت است، ناگزیر پیامی سیاسی دارد، ولی راه رسیدن به خواست سیاسی خود را در فرهنگسازی و «تقویت عرصۀ مدنی» میبیند.
شما پیام گفتاورد نخست خود را تا چه اندازه در اندیشه و رفتار جنبش سبز جاافتاده میبینید؟ آیا جنبش سبز دستاوردهاى مثبت و اثر گذار بر فرهنگ سیاسى ایران داشته است؟
دکتر مشایخی- در واقع پرسش شما ناظر بر رابطۀ میان جنبشهای اجتماعی، جامعۀ مدنی، و فرهنگ سیاسی است. آنچه که به جنبش سبز معروف شد تنها چند ماه از زندگی فعال و پویا برخوردار بود، پس از آن حیات این جنبش حیاتی «خفته» و زیرزمینی بوده است. بنابراین باید پرسید در آن چندماه (میان انتخابات خرداد ماه و سالگرد انقلاب) جنبش سبز چه افکار و روشهایی را نهادینه کرد؟ به نظر من جنبش سبز فرصت تاثیرگذاری پایدار بر فرهنگ سیاسی را هنوز نیافته است. در شرایط خفته و زیرزمینی نمیتوان با فرهنگ روزمره مردم پیوند برقرارکرد. ولی جنبش سبز همانطور که در پرسش قبلی اشاره کردم، خود محصول شرایط و جمعبندیهایی بود که پس از شکست «پروژۀ اصلاح نظام» به کوششگران اجتماعی و سیاسی رسیده بود. بنابراین رفتار سیاسی و فرهنگی نسل سوم انقلاب (به طور اخص) به طور عمده قبل از شکلگیری جنبش سبز شروع به تغییر کرده بود. در جریان فعالیتهای جنبش سبز، این فرهنگ صیقل خورده و از جاافتادگی بیشتری برخوردار گردید، ولی محدودیتهای طبقاتی و قومی آن وجوددارد. این جنبش هنوز نتوانسته است پیوند قابل توجهی با کارگران، فرودستان، و اقلیتهای قومی برقرارکند. بنابراین تا اطلاع ثانوی میباید فرهنگ سیاسی جنبش سبز را (با این فرض سادهانگارانه که جنبش سبز یکپارچه است و از فرهنگی یکدست برخوردار است!) یکی از خرده فرهنگهای سیاسی اپوزیسیون موجود به حساب آورد که در کنار سایرین: اصلاحطلبان حکومتی، انقلابی چپ، انقلابی راست، آنارشیسم قومی(مراد تمام جریانهای قومی نیستند.)، برای هژمونی و تسلط فرهنگی- سیاسی تلاش میکند.
اما اگر از محدودۀ «تأثیرگذاری پایدار» و ریشهای به سطح تأثیرگذاری مقطعی برگردیم، میتوانیم شاهد تحولات و نوآوریهای بسیاری باشیم که به هر رو ناشی از فرایند جنبش سبزند. البته به شرطی که جنبش سبز را فقط به آن هشت-نه ماه تظاهرات خیابانی محدودنکنیم و زمینهها و پیامدهای آن را نیز در نظربگیریم. مهمترین این تأثیرات جنبشی کردن شکل مبارزه به جای منحصرکردن مبارزۀ سیاسی به صندوق رأی بود؛ دیگر آن که جایگاه و تصویر خامنهای کاملاً دگرگون گشت و میلیونها ایرانی با نقش مرکزی وی در سرکوب و کشتار مردم بیدفاع بهتر آشناشدند؛ سوم، هویت سکولار برای نخستین بار به شکلی گسترده و جمعی به خودآگاهی دست یافت. میدانیم که جنبش سبز از بافت اجتماعی یکپارچهای برخوردار نیست؛ بنابراین ارزشهای متفاوت و گاه متخاصم فرهنگی را درون این جنبش مشاهده میکنیم، از جمله رقابت میان دینگرایان غیر سکولار و سکولار در این مجموعه که سبب شده سکولارها بهتر از گذشته بتوانند با «منافع» جمعی خود آشناشوند؛ و بالاخره با جنبش سبز مشارکت زنان طبقۀ متوسط نیز به مراحل بالاتری از گذشته رسیده است.
بنابراین وجه اشتراکهای مجموعۀ جنبش سبز را- که آن را از سایر تحرکات سیاسی کشور متمایز میکند- میتوان چنین خلاصه کرد:
1.شکل جنبشی و اعتراضی مبارزه در مقایسه با مبارزۀ صرف انتخاباتی(اصلاحطلبان حکومتی) و یا مبارزات ضربتی، خشن، و سرنگونیطلبانه( گروههای انقلابی)
2.طرح مطالبات مدنی و دمکراتیک از حکومت.
3.تشکیلات شبکهای، افقی، و غیر متمرکز.
4.استفاده از فناوری ارتباطی و شبکههای اجتماعی در فضای مجازی.
5.وابسته بودن به طبقۀ شهری، به ویژه نسل جوان.
6.همزیستی میان جریانهای دینی و غیر دینی.
م. ز- جنبش سبز ایران را جنبشی اجتماعی تعریف میکنند که از ابتدای خیزش، مبارزات خشونت پرهیز را شیوۀ پیکار خود تعریف کرد و از خواست یا شعار «رأی من کجاست» تا خواست دگرگونی بنیادی ساختار فرهنگی-سیاسی- اقتصادی جامعه پیش رفت.
آیا بین خواست دگرگشت بنیادی جامعه(خواستی رادیکال) و شیوۀ مبارزۀ خشونت پرهیز تناقض وجود دارد؟
دکتر مشایخی- از دهۀ هفتاد خورشیدی به این سو، چرخشی در فرهنگ سیاسی مسلط در ایران پدیدآمده است. یکی از تحولاتی که در این زمینه شکل گرفته، عبور از فرهنگ خشونتورزی به فرهنگ خشونت پرهیز بوده است. طبیعی است که این تحول هنوز تمامی جامعه را دربرنگرفته و در لایههای زیرین فرهنگیمان نیز نفوذ نکرده است. به خصوص که رفتار خشن حکومت با مردم و مخالفان، گاه به گاه، سراب مبارزات خشونتآمیز را تقویت میکند.
وظیفۀ روشنفکران، اندیشمندان سیاسی، و فعالان با تجربه آن است که به مردم توضیح دهند مبارزۀ غیر خشن الزاماً به معنای کوتاه آمدن، محافظهکاری، اصلاحطلبی، و مماشات جویی با حکومت نیست.
حتی اگر از نمونههای تاریخی هند و آفریقای جنوبی و فیلیپین و اروپای شرقی (به استثنای رومانی) بگذریم، بسیاری از حرکات اعتراضی بومی خودمان هم اساساً از چنین شکلی برخوردار بودهاند: جنبش ملی شدن صنعت نفت، اکثر فرایند انقلابی 1357، و آخرین آن تجربۀ جنبش سبز.
شیوۀ مبارزه (خشن یا غیر خشن) ارتباطی به محتوای برنامهای و سیاسی حرکت ندارد. حرکت سیاسی میتواند متکی بر یک برنامۀ رادیکال انقلابی (برای تغییر ساختارهای جامعه) باشد، ولی در عین حال از شیوۀ مسالمتآمیز و مدنی بهره گیرد؛ معکوس آن نیز وجود داشته است، یک حرکت سیاسی رفرمیستی (از نظر محتوای برنامه و میزان تغییرات مورد نظر) میتواند از روشهای خشن بهره گیرد. فرض کنید حرکت اعتراضی مردم در یک کشور خاورمیانهای علیه هیأت دولت (ولی نه ساختار قدرت سیاسی) از خشونت بهره گیرد ولی در نهایت با اصلاحاتی از سوی حکومت کنارآید!
بنابراین باید پرسید «چرا مبارزات خشونت پرهیز؟»؛ طبعاً نقطۀ عزیمت یک اصل اخلاق سیاسی است که کاربرد خشونت را به صلاح منافع جامعه و کشور، در درازمدت، نمیداند. اما من افزون بر این اصل، از زاویۀ عملگرایانه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور، هم به این نتیجه رسیدهام که در برابر یک ساختار خشن و متمرکز حکومتی- مثل جمهوریاسلامی- که قواعد بازیاش خشونتورزی همه جانبه است، روشهای مقابلۀ متکی بر خشونت، چیزی به جز «بازی در زمین حریف» نیست.
جمهوریاسلامی ترجیح میدهد که مبارزات مردم از خشونت بهره گیرد تا توجیه بیشتری برای اِعمال خشونت داشته باشد.
در یک فرایند مبارزاتی درازمدت اما، جمهوریاسلامی قادر نخواهدبود که حتی بخشی از نیروهای سرکوبگر خود را به ادامۀ سرکوب خشن مردم مسالمت جو وادارد.
م. ز- نوشتهاید:«انتظارى نابجاست اگر تصور کنیم تمامى جامعه حول یک گفتار فائقه بسیج خواهد شد. دوران بسیجهاى میلیونى«وحدت آفرین»، رهبرى فرهمند و شعار و گفتمان واحد مدتهاست به سر آمده. »
سران و سخنگویان جنبش سبز نیز بارها هر ایرانی خواستار آزادی و سربلندی کشور ایران را در هر جای جهان عضو جنبش دانستهاند، و چندصدایی این خیزش آزادیخواه را از زیباییهای آن برشمردهاند- آقای موسوی گفته اند زیبایی این جنبش در این است که در آن مردمان بسیاری کنار همدیگر ایستادهاند که اختلاف نظرهایشان را کنار نگذاشتهاند، بلکه به رسمیت شناختهاند.
با این وجود گذر از مرحلۀ پیکار فرسایشی جنبش با نظام جمهوریاسلامی، نیازمند انسجام و سازمانیابی نیرومندتر صداهای گوناگون درون جنبش سبز است. آنچه شما «گذار از پراکندگی به پلورالیسم» مینامید.
میگویید:«پلورالیسم جنبش سبز به صورت طبیعی در خیابان تکوین یافته است. خودآگاه کردن این طبیعت پلورالیستی نیازمند یک دیالوگ ملی است.»
ممکن است پیرامون دشوار، بلکه ناممکن بودن برگزیدن یک گفتمان به عنوان گفتمان چیرۀ جنبش سبز؛ و نیز نگهداشتن و بالیدن نیروها و ظرفیتهای گوناگون درون این حرکت کنار یکدیگر از مسیر دیالوگ ملی توضیح دهید؟
دکتر مشایخی- آنچه در جریان انقلاب 1357 به وقوع پیوست، طبعاً از خاطرۀ تاریخی فعالان سیاسی و روشنفکران به دور نمانده است. کابوس تکرار تجربهای مشابه آن مقطع- تحقق یافتن «وحدت کلمه»ی یکسویۀ مورد نظر آیت الله خمینی- همچنان با ماست. طی این سه دهۀ اخیر، مخالفان حکومت پیشرفتهایی در زمینۀ پذیرش پلورالیسم و اختلاف نظر داشتهاند. خانوادههای سیاسی گوناگون، اسلامگرایان، ملیگرایان، جمهوریخواهان، مارکسیستها، سلطنتطلبان و غیره، در ایران (و عمدتاً جامعۀ برون مرزی) با هم به بحث و مناظره و دیالوگ و همکاری مینشینند. البته هنوز در این مسیر در ابتدای راهیم و دمکراسی در میان ما نهادینه نشده، ولی حساسیتمان در این زمینه بالارفته است. بافت اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایران نیز، البته، این امر را تقویت میکند. جامعۀ ما جامعهای یکدست و همگون نیست. فرهنگ تاریخی ما گرایش به فرقهگرایی، مرزبندیهای مصنوعی با «غیرخودیها»، حذف «دیگری»، و تک روی (به قول حسین قاضی مراد «خودمداری ایرانیان») را برای امروزیها به یادگار گذاشته است و ما همچنان از تأثیراتش بیبهره نیستیم.
از دیگر سو، ساختار متمرکز و استبدادی حکومت امر اتحاد و همکاری را برای مخالفان برجسته میکند. واقعیت آن است که بدون یک همگرایی وسیع و فراگیر ملی نمیتوان از پس جمهوریاسلامی برآمد. پس چه میتوان کرد؟ پاسخ ساده آن است که ما محتاج وحدت متکی بر پذیرش تفاوتها هستیم.
پلورالیسم به معنی پراکندگی نیروها و یا به قول معروف «هرکی، هرکی» نیست. پلورالیسم به معنی قاعدهمند کردن مناسبات میان نیروها و آرای متفاوت است. هر جریانی در جای خود و با اتکا به منافع، مطالبات، و ارزشهای ویژۀ خود، برای تحقق «خیر عمومی» و نظام دمکراتیک، تعهدات و محدودیتهایی را نسبت به دیگران و جمع پذیرامیشود. من مطمئن نیستم ما هنوز وارد این فاز شده باشیم؛ با یکدیگر حرف میزنیم، ولی نه کاملاً به دیگری گوش میدهیم، و نه میتوانیم حق و حقوق آن دیگری را مراعات کنیم!
به هر رو، ضروریات عاجل همبستگی ملی در برابر حکومت نیز هر روز ضرورت عبور از فرهنگ سیاسی کهن و پذیرش پلورالیسم را به ما مینمایاند. آنچه ناممکن است، تکرار تجربۀ انقلاب بهمن- وحدت کلمه- یا وحدت گفتمانی است.
ما نمیتوانیم یک گفتمان خاص و معین (اسلامگرا، اصلاحطلب، مارکسیستی، مصدقی) را به عنوان اَبَرگفتمان بپذیریم. این دیگر ممکن نیست. ولی میتوانیم حول یک چهارچوب کلی حق محور Frame of Rights، ضد تبعیض، و برگزاری انتخابات آزاد، برای گذار به نظام دمکراتیک، اکثریت نیروهای سیاسی را کنار همدیگر قراردهیم.
برای تحقق این نیاز عاجل میباید از ساز و کار گفت و گوی (دیالوگ) ملی بهره گیریم. فایدۀ این ساز و کار آن است که نیروها را به اتحاد و همکاری بلاواسطه (و بدون آمادگی روانی) فرانمیخواند؛ بلکه از آنها میخواهد ابتدا با هم سخن گویند، از تک گویی پرهیزکنند و برای «روی کم کنی» وارد بحث نشوند. هدف ایجاد زمینههای مشترک برای همکاریهای آتی است.
نگرانی من آن است که زمان را از دست دهیم. فرصتهای سیاسی ناگهان فرامیرسند. آنها من و شما را از ماهها پیش خبرنمیکنند. به وقایع تونس و مصر بنگریم؛ چه کسی میتوانست چنین دگرگشتهایی را در چنین زمان کوتاهی تصورکند؟ ما نمیدانیم فرصتهای بعدی در ایران کی میرسند، یا به چه طریقی. آیا از آمادگی و توافقهای اولیه برخوردار هستیم؟
طبیعی است که در شرایط کنونی کشور و جنبش سبز وظیفۀ ارائۀ یک چهارچوب عمومی وحدت عمل بر عهدۀ «رهبری» و کنشگران فعال جنبش سبز است. قانون اساسی جمهوریاسلامی فاقد آن حداقلهایی است که بتواند در میان گرایشهای متنوع کشور اجماع ایجادکند.
م.ز- به نظر میرسد لایههایی از جامعه ایران هنوز دین را در سطحی فراتر از زندگی خصوصی باوردارد، و لایههایی کاملا عرفیگرا، بلکه لائیک است.
خانم رهنورد، آقای موسوی، و آقای کروبی در سخنان گوناگون این واقعیت را برزبان آوردهاند و سراسر این لایهها را بخشهایی از جنبش سبز دانستهاند.
آیا دیالوگ ملی میتواند این لایهها را به گونهای کنار یکدیگر نگاه دارد که چنان که آقای موسوی گفتند اختلاف نظرهای چشم گیرشان را به رسمیت شناسند و اصول و اهداف فراگیر مبارزه تا جاهایی مانند پیکار- و نه نقد تا ته ظرفیت این واژه- با آقای موسوی یا جمعی که ایشان را محکوم نمیکند، پایین نیاید؟ (به نظر میرسد این مسئله بیشتر مسئلۀ برون مرز است و درونیان به گونهای با هم کنارآمدهاند.)
دکتر مشایخی- یک نظریۀ «تغییر» در جامعهشناسی سیاسی، به نام نظریۀ «دولت محور»State Centered Theory است. مطابق این دیدگاه، شکل، خصوصیات، و سیاستهای حاکم بر یک دولت، بر شکل، ویژگیها، و جهتگیریهای اپوزیسیون تأثیر جدی دارد و آنها را مشروط میکند.
البته الزاماً نباید به این بهانه با چنین جهت گیریها موافق بود و با آنها همراهی کرد؛ ولی نمیتوان منکر آن نیز شد که جمهوریاسلامی در عمل گرایشها و روشهایی را در میان اپوزیسیون شکل میدهد و گاه عامدانه و آگاهانه آنها را تقویت میکند.
دینستیزی یکی از عوارض ناخواستۀ حکومت دینی است. در میان جوانان، اقلیتهای مذهبی/دینی و بخشهایی دیگر از مردم، ستیز با اسلام تقویت شده است. بازتاب این گرایش اجتماعی در میان روشنفکران غیردینی به دیدگاهی انجامیده که برخی آن را «سکولاریسم بنیادگرا» خطاب کردهاند؛ یعنی خود شکلی از «بنیادگرایی» شده است!
ما باید به هوش باشیم که جمهوریاسلامی و مناسبات آن با جامعۀ ایرانی را صرفاً وارونه نکنیم. در مقابل تبعیض دینی، ما ضدیت با اسلام را توصیه نمیکنیم؛ حتی عدم همکاری سیاسی با نیروهای اسلامگرای معتدل و اصلاحگر(درون جنبش سبز) نیز به سود این مجموعه نیست. میباید روی وجوه مشترکی که بتواند گرایشهای سکولار و دینی را به همکاری وادارد، کارکرد.
طبعاً نیروهای سکولار نیز «حداقل»های خود را دارند که میباید رعایت کنند. همانطور که اسلامگرایان درون جنبش سبز دلنگران هویت دینی و حقوق اجتماعی-سیاسیشان در ایران آینده هستند، نیروهای سکولار هم واهمۀ تداوم حکومت دینی و تبعیض بر پایۀ دین را دارند.
به همین خاطر در جریان یک کمپین گستردۀ دیالوگ میان مخالفان، از جمله، میباید روی حقوق مشترک شهروندی ایرانیان (دینی یا غیر دینی) توافق کرد. همانطور که در سؤال پیشین هم متذکر شدم، اجماع بر سر حداقلهای مشترک نمیتواند حول ایدۀ «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» پیشنهادی آقای موسوی تحقق پذیرد.
به باور من میتوان آحادی از قانون اساسی فعلی را که ناظر بر حقوق مردم است، همراه با اضافاتی (بر پایۀ حقوق بشر و حقوق شهروندی)، به عنوان یک میثاق ملی، مبنای وحدت عمل نیروهای گوناگون درون جنبش سبز قرارداد.
طبیعی است که حساسیت روی نیروهای دینی، در خارج از ایران- که گرایش سکولار نیرومندتر است- بیشتر است.
م.ز- اگر بپذیریم جمهوریاسلامی در حال حاضر با جهان بیرون و درون کشور ایران در پیکار است، و میان جناحهای اقتدارگرای درونی یا به اصطلاح «خودی»اش نیز سخت شکاف افتاده است؛ از سوی دیگر تحریمهای اقتصادی و هدفمندکردن یارانههای بحران اقتصادی را دشوارتر میکند، و این میان نقش سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی سپاه پاسداران هر روز نیرومندتر میشود؛ برخورد خردمندانۀ بدنه و سران جنبش سبز با چنین شرایطی چگونه میباید باشد تا به آفرینش فرصتهای سیاسی مناسب برای پیشبرد جنبش دست یابند؟
(آقای موسوی معتقد است:«استراتژی اصلی جنبش سبز باید همان آگاهی بخشی و راهکار اصلی همان هر شهروند یک رسانه باشد. کارهای به ظاهر سادهای مثل تکثیر روزنامهها و نامهها و بیانیهها، تکثیر سی دی از عکسها و فیلمهای وقایع پس از انتخابات و … که امروزه عمق نفوذ خوبی پیدا کردهاند و به دورترین نقاط هم رسیدهاند.»)
دکتر مشایخی- اول از همه باید بپذیریم که جمهوریاسلامی، در چندین نوبت، در طول حیات سیاسی خود با بحرانهای داخلی و خارجی مواجه شده؛ اگرچه میتوان ادعاکرد که عمق و گسترش بحرانهای کنونی از دفعات پیش فراتررفته است، ولی نباید از خاطرببریم که وجود میزانی از بحران با حیات این رژیم پیوندی ناگسستنی دارد.
جمهوریاسلامی محتاج (درجهای قابل کنترل-کم آسیبزا) بحران است، تا بتواند «نظم» مورد نظرش را پیاده کند. من در «به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران» از یکی از ویژگیهای جمهوریاسلامی با خصلت «بحران آفرینی مداوم» یادکردهام. مرادم آن است که خطاست اگر از بحرانها به طور بلاواسطه انتظار برچیدن نظام را داشته باشیم. بحرانها تا جایی مؤثرند که، یک-فرصتهای سیاسی برای مخالفان ایجاد کنند.(مثلاً از طریق تضعیف حکومت یا تقویت متحدانی داخلی یا جهانی برای مخالفان)؛ دو- مشروط بر آن که این فرصتها از سوی رهبران مخالف و اکثریت مردم «دیده» شوند و روی آنها سرمایهگذاری شود.
در شرایط کنونی نیز البته جمهوریاسلامی در رابطه با اکثریت مردم از بحران مشروعیت در رنج است؛ در رابطه با شرایط اقتصادی کشور اوضاع هر هفته بدتر از پیش میشود؛ ولی شرایط هنوز در موقعیت فلج کردن رژیم نمیباشد. اجرای «طرح هدفمندکردن یارانهها» البته دینامیزم جدیدی را وارد معادلات اقتصادی خواهدکرد. در بُعد جهانی هم به نظر نمیرسد چیزی به طور کیفی (نسبت به سالهای پیش) تغییر کرده باشد؛ مگر آن که تحولات دنیای عرب توازن قدرت را در منطقه به هم بزند. در رابطه با شکافهای درونی هم اگرچه پایۀ حکومت کوچکتر شده، ولی با استفاده از نیروی سرکوب فعلاً نظم سیاسی را حفظ کرده است.
با این دورنما و با توجه به این که فعلاً حکومت دست بالا را در رابطه با مخالفان (جنبش سبز) داراست، شاید معقولترین کار ایجاد زمینههای روانشناختی، سیاسی، ارتباطی در میان خیل عظیم مبارزان، برای آیندۀ نه چندان دور باشد.
اگر آنچه آقایان موسوی و کروبی انجام میدهند، همان است که بر زبان میآورند، این حداقل ممکن است. بالاخره جنبش محتاج دریافت رهنودهایی در زمینۀ بازسازی و ترمیم ارتباطی خود و طرحهای سیاسی برای بیرون آمدن از فاز رکود است. جنبش محتاج حرکات نمادین و تهاجمی است که به آن روحیه دهد. اصلاً نمیگویم آسان است، ولی اتکای یکسویه روی شکافهای درون حکومتی و کم اعتنایی به تقویت مخالفان، راهبردی پر اشکال است. بالاخره حکومتگران، در فقدان یک اپوزیسیون جدی، ممکن است با هم کنار آیند و همدیگر را تحمل کنند.
رفتار سیاسی آقای رفسنجانی در این زمینه راهنمای ماست. او در شرایطی تا تدارک حذف « رهبری» پیش رفت و امروز مجدداً خود را مطیع او میداند!
متأسفانه رهبری کنونی جنبش سبز در زمینۀ رفع نقایص، کار قابل توجهی انجام نداده است- نه در مورد شعارها و برنامههای جلب کارگران و اقلیتهای قومی توجه زیادی نشان دادهاند،، و نه در مورد زمینههای همبستگی درونی جنبش از شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» دست کشیدهاند!
م.ز- به رغم تذکرهای سران جنبش سبز به ویژه آقای موسوی پیرامون برخورد نادرست دولت آقای احمدی نژاد با مسئلۀ اتمی ایران و هشدارهایی دربارۀ احتمال حملۀ نظامی به ایران، برخورد انتقادی جنبش سبز به سیاستهای خارجی رژیم به نیرومندی برخوردهایی که با مسائل داخلی نشان داده، نبوده است.
شما میگویید:«مهمترین سیاست مشخص و تاثیرگذاری که از سوی سیاستمداران مخالف ایران میتواند و میباید به کار گرفته شود آمادهسازی سیاسی ـ گفتمانی ـ روانی جنبش سبز برای مقابلهجویی با جنگ است.»/ «بر مجموعه جنبش سبز است که هر چه زودتر این موضوع را از آن خودکند؛ پیش از آن که جمهوریاسلامی با توسل به دستگاههای تبلیغاتی عریض و طویلش کل درگیری را به نام مبارزه برای «استقلال ملی» ثبت کند.»
سران و سخنگویان جنبش سبز، و بدنۀ بزرگ جنبش- در درون و بیرون- چگونه میتوانند دست بالاتر را در سامان دادن این موضوع «از آن خودکنند»؟
دکتر مشایخی- همانطور که در پاسخ به پرسش پیشین متذکر شدم، جناح حاکم جمهوریاسلامی از بحرانهای سیاسی نفع میبرد. یکی از برنامههای رژیم در صورت عدم قانع کردن قدرتهای جهانی به پذیرش برنامههای هسته ای، استقبال از درگیریهای نظامی با آمریکا یا اسرائیل است. رژیم میداند که هیچ یک از این دو، امکان لشکرکشی نظامی به ایران و سرنگونی جمهوریاسلامی (نظیر حکومت صدام در عراق) را ندارند. بنابراین قبل از آن که بحران همه جانبه شود، و رژیم در خطر سقوط قرارگیرد، ضرورت دارد که جمهوریاسلامی، خود، بازی را در دست گیرد، و جنگ و برخورد نظامی را مدیریت کند.
با این مقدمه باید پرسید که جنبش سبز چه استراتژی ای در این رابطه میتواند اتخاذکند؟ به باور من این جنبش باید مردم را از پیش آمادۀ چنین تمهیداتی کرده، دست حکومتگران را بازکند. طبعاً پیش شرط چنان اقدامی آن است که «رهبران» سبز خود با چنین برنامهای -اهداف واقعی برنامۀ هستهای و امکان جنگافروزی رژیم- مرزبندی سیاسی-نظری داشته باشند و به دام مباحث کاذبی همچون «استقلالطلبی» صوری نیفتند.
اگر برنامۀ هستهای ایران به بحث عمومی گذاشته میشد، و مقبولیت عمومی مییافت، و منشأ «خیر عمومی» بود، طبعاً ما هم از آن پشتیبانی میکردیم. ولی واقعیت آن است که اهداف این برنامه تماماً در خدمت تأمین امنیت رژیم قراردارد، و نه امنیت ملی.
این استدلال که رژیم میپراکند و بخشی از جامعه نیز، شوربختانه، با آن همداستان شده است، این که چون هند و پاکستان و اسرائیل دارند، ما هم به هر قیمتی باید به سلاح اتمی مسلح شویم، استدلال قویای نیست.
به هر حال جنبش سبز میباید از هم اکنون به افشاگری در مورد جنگ افروزی احتمالی رژیم، یا دستکم ترفندهای تنش آلود آن که فضا را آمادۀ درگیری نظامی میکند، بپردازد.
جنبش سبز مرکب است از رهبران و فعالان و هواداران آن، و شبکههای ارتباطیشان. این مجموعه میتواند به این بحث دامن بزند و منتظر لحظۀ نهایی نماند، دستکم موقعیت فعالان سبز در خارج از ایران در زمینههای آگاهیرسانی دربارۀ اهداف و انگیزههای واقعی رژیم در مورد برنامۀ هستهای قابل توجه است. از طریق رسانههای جمعی و فضای مجازی میتوان با بخشی از مردم ایران صحبت کرد. طبعاً پیش شرط مهم آن است که خود آلوده به مباحث سترون «استقلال طلبی» کاذب نباشیم.
م.ز- و پرسشی که همیشه برای من مطرح است، چگونه است که مبارزات هموطنان جوان ساکن ایران- با باورها و نظامهای ارزشی گوناگون- که سراسر زندگیشان را زیر سایۀ حکومتی واپسگرا، تمامیتخواه و پاک برهنه از خرد گذراندهاند، در مقایسه با مبارزات بیشتر ایرانیان مهاجر و ساکن در فضاهای آزاد و دمکراتیک، که انتظار میرفت اهمیت و ارزش کرامت انسانی و قرارگرفتن حق فردی در مرکز تفکر سیاسی را عملا زندگی کرده باشند؛ پیشروتر و متمدنتر، و سرشار از ابتکارهای شگفتآور است؛ شاید بتوان گفت مخالفین و مبارزین ایرانی برون مرز در مواردی حتی به حرکتهای برخاسته از درون آسیب رساندهاند.
آیا این واقعیت میتواند نشان دهندۀ برتری ارزش گسترش و ژرفش آگاهی تودۀ مردم، حتی در چیرگی اختناق، بر مبارزه با صاحبان قدرت برای جا به جاکردن قدرت در دستهایی چند، باشد؟
دکتر مشایخی- جامعۀ سیاسی برون مرزی ایران دارای ویژگیهای منحصر به فردی است. کمتر جامعهای را میتوان نظیر ایرانیان تبعیدی یافت که چند دهه دور از وطن زندگی کرده باشند.
شاید بتوان گفت ذهنیت و فرهنگ سیاسی مسلط بر اکثریت تبعیدیان سیاسی ما، همچون حکومتهای ما، سرشار از رگههای استبدادی است.
در این جامعۀ تبعیدی خون جدید کمتر جریان دارد. هر آنچه هست، مجموعهای از رقابتهای ناسالم دیرینه میان شخصیتها، فرقهها و گروههای کوچکی است که برای بسیاری از آنها چشم و هم چشمی با یکدیگر و حسادتهای کور، بر پیداکردن راه حل مبارزاتی الویت دارد!
اگرچه در ده- پانزده سال اخیر تکانهای مثبتی را شاهد بودهایم، ولی در مجموع دوری از شرایط واقعی مبارزه، غلبۀ فرهنگ سیاسی فرقهگرایانه، و همچنین دور بودن از قضاوت مردم ایران، شرایط نابسامانی را در این جامعه برقرارکرده است. طبعاً این ارزش داوری به معنی نفی کارنامۀ تمامی شخصیتها، گروهها، و محفلهای سیاسی نیست؛ مراد فضای حاکم است.
بدون آن که قصد ایدهآلیزه کردن هرچه درون کشور و بومی است را داشته باشم، آشکار است که نسل سوم انقلاب مدتهاست گوی سبقت را در خلاقیت، نوآوری، شجاعت، و تحمل یکدیگر از ما «خارج کشوریها» برده است. البته مسئله فقط به «مبارزه در شرایط دیکتاتوری» برنمیگردد، این نسل تجربۀ سی و دو سال مبارزه (در اشکال گوناگون) را پشت سردارد، با فضای جهانی به مراتب آشناتر است، و با فناوری ارتباطی نیز به خوبی در تماس است. آنها نه انقلابیاند- به مفهوم انقلابهای کلاسیک و خشن؛ و نه اصلاحطلب- به مفهومی که در ایران دو دهۀ اخیر معروف شد. آنها از انقلابیگری رادیکالیسم و مبارزه با ساختارها را گزین کردهاند، و از اصلاحطلبی روشهای مسالمتآمیز، مدنی، و متنوع را.
آنها همچون نسل ما درگیر ثنویت کاذب «انقلاب یا اصلاح» نیستند و از این بحث فراتر رفتهاند.
ممکن است پرسیده شود که چرا نسلهای پیشین در جامعۀ برون مرزی، علیرغم اقامت طولانی مدت در جوامع دمکراتیک، هنوز از مناسبات غیر دمکراتیک رهایی نیافتهاند؛ پاسخ آن است که اکثریت این نسل، دورۀ تعیین کنندۀ فرهنگ (سیاسی) پذیری خود را در ایران استبدادزده سپری کردهاند و به یک معنی محصول همان شرایطند؛ دوم، آنها تنها از نظر فیزیکی در جامعۀ باز حضور دارند، ولی در واقع زندگی سیاسی آنها در «جزیرههای» بستۀ سیاسی ایرانی انجام میگیرد؛ پس آنها همان مناسبات ایران را در جامعۀ برون مرزی بازتولیدمیکنند.
بر گرفته از فصلنامه ره آورد، شماره 93 و 94، زمستان و بهار دوهزار و یازده میلادی
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|