آرنگ کشاورزیان در این گفتوگو از چالشهای پیش روی جنبش سبز میگوید و ضرورتها را برای موفقیت برمیشمرد. به اعتقاد او، آینده فرصتهای دیگری در اختیار دموکراسیخواهان ایرانی خواهد گذاشت که تنها با نگاه به گذشته و نقد عملکرد خود میتوان از آنها بهره برد.
کشاورزیان استادیار دانشگاه نیویورک در زمینه مطالعات خاورمیانه و سردبیر سابق نشریه مریپ (Middle East Research and Information Project) است. او سال 2007 کتاب “بازار و سیاست ایران” را به چاپ رساند که در آن ارتباط این دو نهاد را در دوران حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی بررسی کردهاست. به جز این کتاب میتوان به مقالات متعدد او درباره پیوند نهاد روحانیت و دولت و ابقا اقتدارگرایی در ایران اشاره کرد. اصل این گفتوگو که در ادامه میآید، به زبان انگلیسی انجام شده است.
جنبش سبز اکنون در چه مرحلهای قرار دارد؟ بازداشت یا حصرخانگی آقایان موسوی و کروبی چه دشواریها و مسائلی را برای نیروهای اپوزیسیون و یا حتی حکومت در پی خواهد داشت؟
بازداشت موسوی و کروبی آشکارا اهمیتی نمادین دارد و نشاندهنده اطمینان خاطر دولت احمدینژاد و حکومت در این مقطع زمانی است. دانستن این مسئله میتواند جالب توجه باشد که کسانی که چنین تصمیمی گرفتهاند، دقیقا چه محاسباتی پیش خود داشتهاند و از انتخابات 2009 تاکنون چه تاکتیکهایی را دنبال کردهاند. چرا آنها را زودتر از این بازداشت نکردند؟ چرا الان آنها را بازداشت کردهاند؟ من قبول ندارم که جنبش سبز با بازداشت موسوی و کروبی که همواره از پذیرفتن رهبری جنبش امتناع کردهاند، به پایان کار خود رسیده باشد. در اینجا منظورم از جنبش سبز هم کسانی است که هویت خود را به عنوان عضوی از جنبش تعریف کردهاند و هم آنانی که با برخی مطالبات جنبش در رابطه با تغییر یافتن حکومت به شکلی که شفافتر و مسئولانهتر عمل کند، توافق دارند.
در هر حال از نگاه من، چندین ماه پیش از این اتفاقات اخیر بود که جنبش سبز با چالشهایی عمیق مواجه شد و نقاط ضعف آن عیان گشت. راهپیماییها و اعتراضاتی که در تابستان 2009 رخ داد، رویدادهای مهمی بود که یک زبان سیاسی یا گفتمان جدیدی را در رابطه با حقوق فردی، شفافسازی امور، مساوات در برابر قانون و تعهدات حکومت مبنی بر پاسخگویی و مشارکت شهروندان به نمایش گذاشت. این مفاهیم سیاسی و مناسبات میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان، به وضوح حاصل یک سنت دیرینهتری است که به مشروطه بازمیگردد، اما در حقیقت تبلور برنامههای جنبش اصلاحات در دهه 1990 (1370) و تغییرات گستردهتر اجتماعی ـ اقتصادی در سه دهه اخیر است.
با وجود آنکه راهپیماییهای گسترده و دیگر صورتهای نافرمانی مدنی، شجاعت بینظیر مردم و میل و اراده آنها برای وحدت کلمه را به رغم تنوع خواستههای آنها به نمایش گذاشت، محدودیتهایی را نیز به همراه داشت. تا پاییز 2009 خیابانها، دانشگاهها و وبلاگها دیگر فضاهای امن و تاثیرگذاری نبودند که بتوانند یک بسیج عمومی در برابر دولت ایجاد کنند. این مسئله حداقل به دو موضوع دلالت میکند. نخست، از آنجا که جنبش سبز در این مدت همواره به فعالان دانشجویی، انجمنهای وابسته به احزاب اصلاحطلب و گروههایی از زنان محدود بوده است، برای آن که بتواند قلمروهای جدیدی به منظور فعالیت سیاسی ایجاد کند، میباید اتحادی میان جنبشهایی که پیش از این وجود داشت با گروههای اجتماعی ایجاد میکرد. به طور مشخص یکی از آنها جنبش کارگری است، اما حتی اقشار دیگری مانند روستاییان، بازاریان و کارمندان دولت نیز میتوانستند برای این امر در نظر گرفته شوند. البته کنش متقابل میان سبزها و این گروهها نیازمند مذاکره و مصالحه میان آنهاست و چنین اتفاقی ماهیت جنبش و مطالبات آن را نیز تغییر خواهد داد.
دوم، شدت یافتن سرکوبها آشکارا حکایت از این داشت که حکومت تمایل دارد و میتواند که حول احمدینژاد متحد شود و هیچ مخالفت عمومی را هم تحمل نخواهد کرد، حتی اگر از جانب نخبگان سابق حکومت باشد.
سال قبل در همین روزهای آغازین سال، امید و باوری بود در میان ایرانیان که در سال 1389 پارهای تغییرات در ایران رخ میدهد. حالا 89 به پایان رسیده و هنوز این تغییرات به وقوع نپیوستهاست. علت آن چیست؟ چرا این باور عینیت نیافت؟
همان طور که در پاسخ به سئوال قبل گفتم، احساس میکنم که مردم آرزوهای زیادی در سر داشتند و همین آرزوها ما را به سمت این تحلیل رهنمون میکند که جنبش دچار چه محدودیتهای شدیدی بوده است. جنبش سبز از دو طرف سرکوب میشد، هم توسط دولتی که از نظر سازمانی نیرومند بود و هم از سویی توسط اپوزیسیونی که از جانب طیف وسیعی سخن میگفت، اما در عمل قادر نبود یا نمیخواست که به این مطالبات متنوع تن بدهد و خود را متعهد به آن کند.
سال 1389 فرصت مناسبی بود برای این که بسیاری از تحلیلگران و اندیشمندان بتوانند زمانی را به تحلیل بازتابها، نقدِ خود و فرمولاسیونِ دوباره جنبش اختصاص دهند. این مسئله درباره آن دسته از تحلیلگرانی که داخل ایران زندگی میکنند هم صدق میکند؛ اما نمیخواهم روی این موضوع پافشاری کنم چون آنها در شرایط بسیار دشواری زندگی و کار میکنند. بنابراین، فکر میکنم بار مسئولیت انتقاد از خود باید بیشتر بر دوش آنهایی باشد که خارج از کشور به سر میبرند، کسانی که تمام پاییز و زمستان 1388 (به ویژه روزهای نزدیک به عاشورا) را صرف اشاعه این پیام فاتحانه کردند که سبزها به زودی بر دولت پیروز میشوند. این اندیشمندان نه تنها گستردگی سازمانی و اتحاد موجود در جنبش سبز را بسیار دست بالا گرفته بودند، که عاملیت حکومت را نیز فراموش کرده بودند. ظاهراً بسیاری از تحلیلگران خارج از ایران، قدرت حکام جمهوری اسلامی در استفاده به موقع از تمهیدات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای بسیج منابع انسانی و حمایت از برخی اقشار و ارائه راهکارهایی برای بازتولید نخبگان حکومتی را دست پایین فرض کرده بودند. مثلاً، به نظر میرسد چنین فرضی به طور ضمنی وجود داشت که جمهوری اسلامی به هاشمی رفسنجانی بیش از آن میزانی که او به اهرمهای قدرت نیاز داشت، محتاج بود. در عین حال، تقریباً پیشبینی تمام تحلیلگران درباره اصلاح قانون یارانهها این بود که این تغییرات اقتصادی به بحران اقتصادی و تحولات سیاسی میانجامد. باید اعتراف کنم که من نیز فکر میکردم اصلاح قانون یارانهها که از سال گذشته آغاز شد، از نظر سیاسی ریسک بزرگی است و میتواند طیف گستردهتری از ایرانیان را به اعتراض وادارد. مشخص نیست که در ماههای آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، اما این مسئله شایان توجه است که اصلاح قانون یارانهها کاملاً بدون اشکال پیش رفته است ـ تقریباً هیچ شورشی در این رابطه رخ نداده و این امر، به هیچ بحران اقتصادی ناگهانی و بزرگی منجر نشده است. به هر حال، دولت احمدینژاد ثابت کرده که قادر است نظام بانکی و همچنین صدا و سیما را برای اجرای چنین تغییراتی سازماندهی کند؛ تغییراتی که ممکن است در بلندمدت نتایجی منفی را در رابطه با تولید داخلی و رعایت مساوات به همراه داشته باشد، اما در کوتاه مدت به عنوان نیازی ملی در جهت قدرتمند ساختن “مصرف کننده” مطرح شده است. این واقعیت باید مردم و استراتژیستها را به اعتراف به ضعف پیشبینیهایشان و درک ظرفیتهای سازمانی حکومت وادارد. فقط با انتقاد از خود میتوان به استراتژیهای تازه و مؤثرتری رسید.
یکی از تحلیلها در رابطه با سرنوشت جنبش دموکراسیخواهی ایران، ناظر به انقلابها و قیامهایی است که در مقیاسی کلانتر، تمام خاورمیانه را امروز دربرگرفته. آیا سرنوشت حکومتهای دیکتاتوری منطقه تاثیری بر حکومتی منزوی و بریده از جهان، مانند جمهوری اسلامی دارد؟
خیزش اعراب به سوی دموکراسی (Arab Spring) پیامدهایی احتمالی برای سیاست ایران خواهد داشت، اما هنوز خیلی زود و دشوار است که بگوییم این پیامدها چه خواهند بود. اعتراضات در منطقه مدام در حال تکامل و در نتیجه، کاملا غیرقابل پیشبینی است. از یک طرف آنانی که خواهان اصلاح و تغییر جمهوری اسلامی هستند، میتوانند از همتایان خود در منطقه بیاموزند. به عنوان مثال، واضح است که همکاری و هماهنگی فعالان جنبش کارگری و گروههای جوانان در تونس و مصر برای به چالش کشیدن رهبری این حکومتها، حیاتی بود. [همچنین نوع] اجماع بینالمللی در مورد ایران کاملا متفاوت است و به جای آنکه از تغییرات صلحآمیز جانبداری کند، کارکرد عکس دارد.
از طرف دیگر، حکومت نسبت به این نکته هوشیار بوده است که این قیامها نه تنها میتواند الهامبخش ایرانیان باشد، بلکه همچنین تهدیدی است برای متحدانش، مانند سوریه و راه را برای دخالت ایالات متحده باز میکند، همانطور که در مورد لیبی چنین اتفاقی افتاد.
چنین گفته میشود ـ و البته من به آن شک دارم ـ که موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه با تغییر رهبری در مصر یا با اضافه شدن فشار بر عربستان سعودی به واسطه وقایع بحرین و یمن، لطمهای نخواهد دید. در واقع این اسرائیل و آمریکا هستند که برای وفق دادن خود با نظم جدید منطقه با دشواریهای بیشتری مواجه خواهند بود.
برخی پاشنه آشیل این دولت را اقتصاد میدانند و معتقدند دولت یا شاید هم حکومت در نهایت بهواسطه نابسامانیهای اقتصادی سقوط خواهد کرد؛ مانند اتفاقی که در شوروی رخ داد. آیا اساسا اقتصاد را محرک مناسبی برای تغییر در ایران میدانید؟
اقتصاد بیشتر از سه دهه است که پاشنه آشیل این حکومت بوده. این طور نیست؟ وقتی که به شورشهای جهان عرب در این چند ماه نگاه میکنیم، نکتهای که به نظرمان قابل توجه میآید این است که دو کشوری که ثابتترین نرخ رشد اقتصادی یا به قول معروف پویاترین اقتصاد را در منطقه داشتند، تونس و مصر بودند. این مسئله به ما گوشزد میکند که آنچه اهمیت دارد این است که نارضایتیهای اقتصادی درباره بیکاری، تورم یا نابرابری، به مطالبات سیاسی علیه تشکیلات سیاسی تبدیل شود. ایران هم پتانسیل عظیمی دراینباره دارد، اما من ندیدهام که چنین اتفاقی رخ بدهد. برای مثال، گرفتاریهای کارگران صنعتی بستگی زیادی به تصمیمات سیاسی در رابطه با خصوصیسازی شرکتها و تغییر وضعیت کاری کارگران از حالت استخدامی به قراردادی دارد که در این شرایط، از امنیت شغلی یا رفاه اجتماعی اندکی برخوردار خواهند بود. این مطالبات باید در زمره دغدغههای بزرگ جنبش سبز در نظر گرفته شوند، چرا که مفاهیم برابری و حقوق اجتماعی و همچنین حقوق مدنی بر چنین مطالباتی نیز دلالت میکند.
همزمان اعتراض تجار و مغازهداران به سیاستهای مالیاتی احمدینژاد و تلاشها برای دایر کردن دفاتر حسابداری بخش بازرگانی [به منظور ثبت گزارشهای مالی] را هم شاهد بودهایم. دغدغههای تجار از عدم اعتماد آنها به ماموران دولتی جمعآوری مالیات ناشی میشد که این نیز خود میتواند در چارچوب مسئلهای چون عدم شفافیت بودجه دولت و حسابرسی آن بررسی شود.
تاریخ پر از منازعه ایران، نمونههای فراوانی از نارضایتیهای اقتصادی در اختیارمان میگذارد که بیانگر چالشهای سیاسی دولت هستند و از آن چنین تعبیری میشود. کافی است که مشروطه، جنبش ملی شدن نفت یا کنشهای متعدد کارگران و تعطیل کردن بازار در سال 1357 را در نظر بیاوریم.
حدود دو پس از تولد جنبش سبز، اکنون برآورد شما از دستاوردهای آن چیست؟
به نظر من جنبش سبز چندین دستاورد داشته و امیدوارم لحن انتقادی من تعبیر به این نشود که من فکر میکنم مبارزات در ایران بیهوده است و از آغاز محکوم به شکست بوده. این جنبش به گفتمان حقوقی عمق بخشیده است، به مفهوم تکثر در عین یگانگی جلوهای واقعی داده، مسائل زنان را به کانون توجهات تبدیل کرده و نشان داده که این مسائل چگونه تبعاتی برای کل جامعه دارد. همچنین این باور را تقویت کرده که همگان مجاز به کنش سیاسی هستند و قدرت نباید تنها توسط جمع اندکی اعمال شود. در ضمن، علیرغم آنکه به نظر میرسد حکومت توانسته علیه سبزها به یک اتحاد نائل شود، پرواضح است که حتی در میان آنانی که محافظهکار نامیده میشوند، مناقشههای ایدئولوژیک و رقابتهایی وجود دارد که میباید در زمان خود و هر چه زودتر به آنها نیز پرداخت. انتخابات مجلس تقابلها و تضادهایی را به معرض نمایش خواهد گذاشت که حکومت همواره تلاش کردهاست آنها را پنهان کند.
سرانجام اینکه، گروههای کلیدی در ایجاد هژمونی دولت ـ سیاستمداران، روزنامهنگاران، فیلمسازان و اساتید دانشگاهها ـ از 2009 تاکنون به دولت پشت کردهاند. حکومت مجبور خواهد بود روی بازتولید نیروهای جدیدی سرمایهگذاری کند و مسلما هم هیچ گاه قادر نخواهد بود که روی عملکرد آنها نظارت کاملی داشته باشد. بنابراین، فرصتهای دیگری برای آن کسانی به وجود خواهد آمد که به منظور دموکراتیک کردن جامعه و سیاست ایران مبارزه میکنند. وقتی که این فرصتها فراهم شود، تجربههای الهامبخش، تراژیک و بیاحتیاطیهای جنبش سبز نباید فراموش شود.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|