مخالفت با دموکراسی در ایران غالبا با مخالفت با نهضت ملی و مصدق درهم پیچیده شده است. شاید از این رو که تنها نیرویی که در جهت شکل دادن به مکانیسمهای دموکراسی عمل میکرد و هدفی جز آن نداشت مصدق و نهضت ملی او بود. این است که میبینیم سه جریانی که با دموکراسی مرزبندی دارند، برای مصدق و نهضت ملی او نیز در تاریخ معاصر کشور ما نقشی قائل نیستند.
یکی از این جریانها راست مسلکی است که به سیاست دوران پهلوی وفادار مانده است و به علت عاطفهورزی به آن دوران، بدبینیاش را به نهضت ملی و مصدق حفظ کرده است و نمیتواند به گونهای بیطرفانه پیوند دموکراسی و نهضت ملی را در تاریخ معاصر ایران درک کند.
چپ ایدئولوژیک نیز به دلیل باور به مرحلهای بودن تحول بورژوا- دموکراتیک، یعنی مرحلهای بودن پلورالیزم سیاسی، ناچار به نفی استراتژیک مصدق است. از نظر چپ ایدئولوژیک، مصدق، گاندی و ماندلا مجموعهای هستند که نظام سرمایهداری را میآرایند. با این نگرش جهانی و کلی است که تحول در عرصهی ملی نیز مورد بیاعتنایی قرار میگیرد.
اسلام سیاسی نیز از تجربهی مصدق و نهضت ملی عبور میکند. چرا که مصدق فرهنگ ملی را با دستآوردهای معنوی دموکراسی غربی درهم میآمیخت؛ در حالی که اسلام سیاسی به هردو عنصر یاد شده (ملی و جهانی) بدبین است. عبور از مصدق را نه تنها در بنیادگرایی دینی که در اصلاحطلبان محافظه کار، یعنی آن هایی که آگاهی ملی ندارند، نیز مشاهده میکنیم.
در این دو جریان اخیر(چپ و مذهبی) آمیختگی ناباوری به دموکراسی و ناباوری به نهضت ملی، نشان میدهد که جریانهای یادشده بجای تئوریِ پیوستِ تاریخی، از تئوریِ گسست جانبداری میکنند. یعنی باورهای خود را در قالبهای جدیدی بدون تکیه بر بستر تاریخ ملی میریزند.
ناباوری به دموکراسی بر فضای بیطرفی در تحقیق و بررسی تاریخی اثر گذاشته است. بررسی اختلافهای شاه و مصدق که به نوعی نبرد حق و باطل شبیه شده است، از این جمله است. در این بررسی مصدق یا اشتباه ناپذیر دیده میشود و یا اشتباههای او چنان پررنگ میشوند که دموکراسیخواهی او را به سایه میبرند و این حقیقت را که شاه به اصلِ «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تمکین نمیکرد، به دست فراموشی میسپارند. در حالی که ورود این اصل به قلمرو تحقیق، در داوری محقق به مصدق تغییر بوجود میآورد.
مصدق به مثابه رهبر ملی ایرانیان مسلما از اشتباه مصون نبوده است. مصونیت از اشتباه به قلمرو دین و ایدئولوژی تعلق دارد. عیب بزرگ بررسی اختلافهای شاه و مصدق آمیختگی این بررسیها با عواطف سیاسی است.
تاکید به رویدادهایی مانند انحلال مجلس سنا یا رفراندم و یا ایستادگیِ بیش از حد در برابر انگلیس و آمریکا در جهت دفاع از منافع ملی، و اختلاف شاه و مصدق را ناشی از اینها دانستن، بدون توجه به این حقیقت که شاه به هیچوجه حاضر نبود که «سلطنت کند و نه حکومت» به خرده کاریِ اسکولاستیکی میانجامد و راه رسیدن به وفاق را میان جریانهای گوناگون میبندد.
هدف اصلی مصدق استقرار پلورالیسم با شیوهای خشونتپرهیز و استقرار اصلِ «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» بوده است. در برابر این هدف، رویدادهایی که در بالا آمد و منتقدان او بر آنها به عنوان «اشتباههای» مصدق انگشت میگذارند، از اهمیت کمتری برخوردار است. توجه کردن به این نکته، هم این «اشتباهها» را در چشم منتقدان کمرنگتر میکند و هم گوشِ طرفداران مصدق را برای شنیدن آنها آمادهتر میکند و فضایی برای وفاق بوجود میآورد.
در تکاپوی یافتن اشتباه مصدق بودن، اشتباهِ بزرگ شاه - فاجعهی پانزده خرداد – را که سرنوشت سیاسی جامعهی ایران را دگرگون کرد، از نظر دور میکند.
پانزده خرداد رویارویی پیچیدهی سه نماد سیاسی- شاه، مصدق و خمینی- با یکدیگر بود. در این روز شاه با هدف سرکوب خمینی، آزادیهای نیمبندی را که از حدود سه سال پیش از آن برقرار شده بود، تعطیل کرد. با این کار جریان خشونتپرهیزِ جبههی ملی دوم از عرصهی سیاست بیرون رانده شد و جریان خشونتگرای مذهبی به اعماق جامعه نفوذ کرد. در این روز مصدق به عنوان نماد پلورالیسم شکست خورد و خمینی به مثابه یک نماد خشونتگرا جای خالی او را پر کرد و استبداد دینی جایگزین خشونتپرهیزی نهضت ملی شد.
پس در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ مصدق به مثابه شخص، شکست خورد و در پانزده خرداد ۱۳۴۲ به مثابه نماد. یعنی در این روز ایدهی پلورالیسم و خشونتپرهیزی، از تجسم یافتن در کالبدی تاریخی بازماند. شاه به مردم نشان داد که مصدق توانایی ایستادن در برابر او را ندارد و آنان را به جستجوی رهبر قاطعتری برانگیخت. در این روز بود که خمینی به نماد قاطعیت انقلابی تبدیل شد و پیروزی حاکمیت اسلامی گزیر ناپذیر گشت.
میبینیم که چسبیدن به قضیهی «اشتباه مصدق» میتواند ذهن را از توجه به فاجعهی اصلی بازدارد. چرا که چسبیدن به هر مسئلهای نشان دهندهی دخالت دادن عواطف در تحقیق و بررسی است.
شاه مصدق را شکست داد. برخی اما از شکست مصدق، شکست خشونتپرهیزی و قانونیت را استنتاج میکنند و برخی نیز منکر ارتباط میان قانونیت و خشونتپرهیزی با میراث نهضت ملی هستند. این هردو برداشت به نظریهی گسست تاریخی میانجامند. حال آن که میراث پلورالیستی و خشونتپرهیز مصدق و نهضت ملیاش میتواند به جنبش نسل جوان هویتی تاریخی دهد و به رنسانس آنها پشتوانهای انتیک بخشد. (رنسانس در اروپا نیز قدرت خود را از مراجعهاش به آنتیک در یونان میگرفت)
جنبش سبز مردم ایران بدون این پشتوانهی تاریخی، چشم انداز روشنی بدست نمیآورد و مورد بهره برداری ایدئولوژیهای دینی و غیردینی قرار میگیرد.
نکتهی دیگری که در همین زمینه قابل تذکر است این است که غالبا مصدق را صرفا رهبر ملی شدن صنعت نفت میدانند؛ در حالی که برنامهی نهضت ملی، دفاع از اهداف انقلاب مشروطیت، منافع ملی، پلورالیسم سیاسی و قانونیت بود. محدود کردن نقش اجتماعی مصدق به مبارزه برای ملی کردن نفت، یک تقلیلگرایی است.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
unknown
ظاهرا نظرات اعضا جبهه ضد خشونت ملی با اقای کاخساز در مورد "فاجعه 15 خرداد" یکی نیست. کافی است اطلاعیه ابان 42 انها را بخوانید و ببینید برخلاف ایشان انرا"قیام ضداستبدادو مقدس" میدانند!.
اما مصدق پلورال گرا میگوید" متصدی مطلقاً باید در کار خود آزاد باشد". انقدر پلورال گرا بود اجازه فعالیت حزب غیر قانونی توده را نه تنها داد بلکه در زمان پیشوا تعداد اعضای نفوذی انها در ارتش به چند صد نفر رسید. پلورالیسم از این بالاتر؟ انقدر اهل مشورت بود که "به احدی گوش نمیداد" انقدر مشورت پذیر بود که کشور را به چنان ورشکستگی کشاند که حل بحران و پرداخت بدهی ها سالها طول کشید. انقدر اهل مشورت و پلورال گرا بود که بجای پذیرش مشورتهای منطقی در حل بحران نفت و یا حتی استعفا, مملکتی را چنان بهم ریخت که مجبور شد کاسه گدایی بدست بگیرد و حتی بدنبال مشتری برای نفتی بگردد که حاضر بود "نصف قیمت" هم به چین و کشورهای کمونیستها بفروشد.
جبهه ملی و دولتش انقدر ضد خشونت بود که شعبان جعفری را استخدام شهربانی کرد."بلندگوی شهربانی: حالا هنگ شعبان بی مخ حمله میکند"
جبهه ملی و دولتش انقدر ضد خشونت بود که در تمام دوران صدارت مصدق بغیر از چند روز حکومت نظامی بود.
انقدر ضد خشنت بود که رزم ارا را بدین طریق نوازش میکند:"(با عصبانيت) اگر شما نظامي هستيد من از شما نظاميترم٬ ميکشم٬ همينجا شما را ميکشم"
چندی بعد رزم ارا ترور میشود, جبهه ملی به تبریک و شادمانی میپردازند, با مجاهدت جبهه ملی "استاد" خلیل طهماسبی با دخالت غیر قانونی مجلس تحت قیاد ازاد میشود و به ملاقات پیشوای ضدخشونت میرود!
ویا
روزنامه اطلاعات درروز يکشنبه هفدهم آذرماه ۱۳۳۰ جريان مذاکرات مجلس را نقل کرده است, آشتيانيزاده نماينده مجلس در سخنراني خود٬ مقايسهاي با دوران رضاخاني کرده و اظهار تعجب ميکند که چرا در مقايسه با آن دوران٬ آدمکشي در دولت پيشوا بمراتب سهلتر و دامنهدارتر است:
«شاه سابق وقتى که به لقب سردار سپه و رياست وزرائى رسيد و مىخواستند با دست او در مملکت جمهورى بسازند، مردم به پشتيبانى از مدرس و مخالفت با جمهورى روز دوم فروردين آن ميتينگ بزرگ و تظاهرات عظيم فراموش نشدنى را بر ضد جمهورى برپا کردند و تمام ميدان بهارستان و محوطه داخل مجلس از جمعيت پر شده بود اما تا رئيس دولت به نفسه مورد حمله قرار نگرفت و بر سر و شانهاش سنگ و آجر نزدند فرمان حمله به يک فوج نظامى که همراه خود آورده بود نداد، در حالى که با تربيت ارتشى و خوى نظامى که سردار سپه داشت انتظار مىرفت که خيلى [بیش از] از آنچه که شد بکند و در آخر فاجعه با حساب دقيق معلوم شد که مجروحين تعدادشان از ۱۲ نفر و مقتولين از ۲ نفر تجاوز نمىکند, حالا بفرمائيد که چطور شد، حکومت سردار سپه آن روز را بايد دوره ديکتاتورى ناميد و حکومت شما را با اين قتل عامهاى پى در پى و ايجاد رژيم پليس و ارعاب، دوره مشعشع آزادى و حکومت قانونى بناميم, مگر آقاى دکتر مصدق حکومتهاى ساعد و صدرالاشراف را براى جزئىترين خطائى به باد حمله و انتقاد نمىگرفتيد؟ تمنا دارم بفرمائيد در کدام از اين ادوار مردم تهران چنين روزهاى خون آلودى را ديدند؟»
سخنان کمال هدايت در مجلس سنا نيز در اطلاعات چهارشنبه نهم مردادماه ۱۳۳۰ چاپ شده است:
«روز ۲۳ تير در اين ميدان بهارستان ۱۰۰ نفر کشته و ۵۰۰ نفر زخمي شدند و اشخاصي اکنون در اين شهر هستند که نميدانند کشتهشدگان آنها کجا دفن شدهاند و يک چنين امر خطيري در هر کجاي دنيا اتفاق افتاده بود سراسر آن مملکت يکپارچه آتش ميگرفت و انقلاب سراسر مملکت را ميگرفت ولي در اينجا دولت ما همينطور ساکت نشسته و نگاه ميکند, در موقعي که مجلس اول را به توپ بستند من در همينجا بودم و به قدر ۲۳ تير آن روز آدم کشته نشد, آقاي صادق در آن روز آنجا بودند و ديدند آن روزي که لياخوف مجلس را به توپ بست به اندازه بيست و سوم تير آدم کشته نشد,,,, چطور ميشود که در شهر تهران عدهاي را قتل عام ميکنند ولي کسي حرف نزند,»
اطلاعات هفدهم آذرماه ۱۳۳۰ آورده است٬ سخنان آشتيانيزاده:
«روزنامه نيمه رسمي کيهان در شب فاجعه اطلاع داد که تصميم تيراندازي با حضور نخست وزير گرفته شده است,,,, آقاي مصدق تحمل ندارد مخالفيناش حرف بزنند٬ چيز بنويسند٬ ميتينگ بدهند٬ تظاهر کنند؟ اگر شما معتقديد که قاطبه مردم پشتيبان شما هستند پس چرا از ميتينگ مخالفين جلوگيري ميکنيد؟ چرا چاقوکش تجهيز ميکنيد؟ چرا آدم ميکشيد؟ چر در کمال ناجوانمردي کاميونهاي پليس را بر روي انبوه مردم اعم از زن و مرد و بچه حتي در پيادهروها ميرانيد؟ اگر مردم طرفدار شما هستند از چندهزار جوان چه ترسي داريد؟ تمام مردم تهران روز پنجشنبه ديدند که کاميونهاي پليس٬ چاقوکشهاي معروف و لاتهاي جنوب شهر را بار ميکردند و آنها را مجهز به چوب و چماق کرده و در ميان صفوف دانشجويان کسيل ميکردند و چون چاقوکشها جرأت حمله نداشتند پاسبانها و سربازها به کمک آنها با قنداق تفنگ و سرنيزه سر و دست مردم را ميشکستند تا چاقوکشها بتوانند مردم را بزنند, مسخرهتر از تمام اين قتل و غارتها از يک طرف اظهار تشکر شهرباني از چاقوکشها به عنوان مردم شرافتمند پايتخت است و از طرف ديگر اقرار آقاي نخستوزير به غارت روزنامهها و,,, و تعهد ايشان به پرداخت غرامت آنهاست,
و این هم اسم ضد خشونت گرایی پیشوابعد از کشتار:
اطلاعات بيستم آذرماه ۱۳۳۰ حاوي سخنراني ايشان است که از جمله فرمودهاند:
من ميخواهم بگويم که اگر اين آقايان ميتينگدهندگان وطن پرست هستند نبايد در اين موقع دولت وارد انجام يک امر مهمي است به تظاهر بپردازند, بنابر اين اگر بعضي از آنها اگر صدمهاي هم رسيده باشد به هيچ وجه متأسف نيستم
June 25, 2011 11:19:06 PM
---------------------------
حق
با درود
ناشناس گرامی، اینها انقدر در توهم اند و در گذشته ها غرق اند که حرکت عقربه های زمان را نمی بینند. این ؛از ما بهتران؛ ها انقدر در توهمات خود منجمد شده اند و در گذشته های ؛شیرین؛ مبارزه خود علیه شاه فقید غرق اند که نه وقت و نه حوصله دارند و نه نیازی می بینند و نه بنفع خود می دانند که از ان برج عاجشان پایین بیایند و به مقوله هایی بپردازند که آنها را از آن حالت نشئه بیرون می آورد و به جهان واقعا موجود پیوندشان می دهد. اینها فرا مکان و فرا زمان و فرا انسانند. مشتی مسئولیت ناپذیر و اصلاح ناپذیر و انعطاف ناپذیرند که خود را روشنفکر و روشنگر و حافظ تاریخ می پندارند که خیال می کنند حقیقت محضی وجود خارجی دارد که در مشت آنهاست. اینها فرشته اند! ما برایشان چیستیم بجز مزاحم و نفهم و امت و رعیت و رمه و بزغاله و گوساله و خس و خاشاک که قلیلیم و مزاحم و موی دماغشان. نظر این فرشتگان! اینست که ۷۵ میلیون نه ملت است و نه اکثر و نه دارای شعور که مثل خودشان فکر کند و نیازمند این فرشتگان که با چماق یا قلم و یا هر دو بسته به توانشان باید نادیده انگاشته شویم و تحت قیمومیت آنها باشیم چه بخواهیم و چه نخواهیم. اینست که اینها هیچوقت احترام به شعور ملت و احترام به حقوق ملت و حقوق شهروندی را بر نتافته و برنخواهند تافت. ما وقتی می گوییم ملت منظورمان ۷۵ میلیون شهروند صاحب سرزمین ایران است که در آن تکثر فکری هست ولی برای این فرشتگان! معنی واژه ملت، ۷۵ میلیون ایرانی صاحب ایران نیست بلکه خودی هایشان است که اندکی بیش نیستند ولی قدرت شان زیاد است. یک گروهشان ایران را اشغال کرده و بزور سر نیزه و تجاوز جنسی جلوی ملت را می گیرد و گروهی در خارج از کشورند و اختلاف های قبیله ای با هم دارند و هر کدام خودی های خود را ملت ۷۵ میلیونی می داند. خاتمی هم وقتی به پای خامنه ای کهریزکی افتاد و طلب بخشش کرد، از ۷۵ میلیون ایرانی اجازه نگرفت که آیا حق دارد از جانب ملت از خامنه ای کهریزکی گدایی بخشش کند و یا از آشتی ملی سخن گوید. خود یک نفری و هم قماشان خود را بجای یک ملت ۷۵ میلیونی نشاند. اینها چه سکولار و چه غیرسکولارشان و چه در درون و برون مرز آپوزیسیون نیستند. اینها در مرحله ملوک طوایفی خود بسر می برند که روسای قبیله هایشان با هم دعوا می کنند و آشتی می کنند و با هم چانه می زنند برای سهم بیشتر و کمتر. و چون همه مثل قویترین طایفه یعنی خامنه ای کهریزکی سلاح گرم و سرد ندارند که توی سرش بکوبند متوسل شده اند به برخی ابزار مدرن مثل مبارزه مسالمت آمیز و لابی ها اینور و آنور. مردم هم ابزاری هستند که جناح خاتمی و موسوی چون سلاح گرم و سرد و نیروی نظامی ندارند تا جواب زور را با همان زور بدهند، مردم را به خیابانها می کشند تا با ایجاد توازن قوا از رقیب خود امتیاز بگیرند. یعنی ملت برای هر دو گوشت دم توپ است و ابزار برای رسیدن به اهداف کثیف شان. ملوک طوایفی که ملت سرش نمی شود که از جانب ملت حرف بزند یا قهر کند و یا آشتی. در چنین سیستمی آشتی ملی یک دروغ بزرگ است و ما دیدیم که ملت در تظاهراتش نشان داد که با هم اصلا قهر نیستند بلکه آشتی آشتی اند و آن بالایی ها هستند که با هم قهرند. بالاهایی که هر کدام رئیس قبیله ی خودش است و برای منافع قبیله ای خودش مبارزه می کند و بس. عده ای فرصت طلب و جاه طلب و پول پرست و بیوطن هم که استادان دانشگاههای غربی شده اند و به خدمت بی بی سی فارسی و صدای امریکا در آمده اند می دانند که ایرانی که درگیر این رژیم کهریزکی نباشد مساویست با از دست دادن موقعیت های امروزی شان. چه نیازی در آنزمان خواهد بود که این دلقک ها را دعوت کنند که گزارش تهیه کنند یا کتاب های تاریخی بنویسند که سه شاهی هم نمی ارزد چون جهت سیاسی دارد و فاقد ارزش است یا بعنوان ایرانیان موفق و فرهیخته قیافه های نحس شان را ما ببینیم که اخبار و اوضاع را برای ما تحلیل و تفسیر کنند. اینها همه چیزشان را از دست می دهند بخصوص آبروهای نداشته خود را. بله، ناشناس گرامی، اینها همگی توهین به شعور ما می کنند و تف به صورت به ما هی می پاشند. باشد، روزی نوبت ما هم خواهد رسید که در دانشگاههای مستقل و معتبر خود و بوسیله مستعدترین دانش ورزان و دانشمندان خود تاریخ را آنطور که با استانداردهای بین المللی برابری می کند و با ارزش است بنویسیم. آنروز شاعر فقط شعر خواهد گفت، ادیب فقط با ادبیات سر و کار خواهد داشت و مرزهای خود را خواهد شناخت. مثل امروز نخواهد بود که هر کس و ناکسی به حیطه تاریخ که تخصص اش نیست پایش را دراز کند و به هر آنچه خواست دستبرد بزند. شاعر و ادیب را چه به تاریخ! قضیه ما امروز ؛اشتباه مصدق؛ نیست بلکه قضیه ؛با این رزیم چه باید کرد و جایگزینش چه باید باشد و چطور باید آن جایگزین را نهادینه کرد؛ باشد.
آخر در این ۳۳ سال ۱۰ تا حقوقدان ایرانی پیدا نشد که یک نقد و بررسی از قانون اساسی مشروطه بکند و معلوم کند که این حرف که چماق کردند و هنوز می کنند که ؛شاه باید سلطنت کند و حکومت کند؛ اصلا حرف مهمی باید باشد و یا فقط ؛حرف؛ است در راستای اهداف سیاسی؟!
پاینده ایران و ایرانیان وطنپرست
June 25, 2011 06:45:58 PM
---------------------------
حق
با درود خدمت ایرانیان وطنپرست، خوشحالم که به جمع ما تعدادی دیگر پیوستند و من و کاوه را که جانمان به لب رسیده را تنها نگذاشتند. امیدوارم مرتب با ما همراه ولی نه لزوما همفکر باشید.من و کاوه هم اختلاف نظرات خود را حتما داریم که تا حالا بروز نکرده و هیچ ترسی هم در اینمورد نداریم چون در اصول با هم موافقیم. من نظر زیر را برای کیهان لندن فرستاده ام و به خبرنت هم خواهم فرستاد. شاید به اخبارروز هم بفرستم چون به عنوان نظردهنده در همه این سایت ها فغالم. عجیب آنکه این اواخر اخبارروز مرا سانسور نکرده است. بهر حال با سپاس از همه شما که نظراتتان برای من و کاوه مهم است. ما باید حرفهایمان را بگوش بالایی ها! برسانیم چون حتی اگر پاسخمان را ندهند ولی بالاخره مجبور می شوند تحت تاثیر ما روشهای غلط و بازیهای مسخره شان را با یکدیگر و با ملت تنزل دهند یا بروند کنار.تندرست و پیروز باشید دوستان
************************
اینم آپوزیسیون که داشتیم و داریم! شرمتان باد. کمپین 12 تن امام معصوم یا کمپین فاجعه ی هولناک خمینی شهر؟
گفتگوهای آقای سعید قائم مقامی با آقایان سیروس
آموزگار و احمد احرار سر دبیر کیهان لندن در پرشین رادیو ارزش چند بار گوش کردن را برای همه ایرانیان بویژه نسلهای سرنوشت ساز کنونی دارد. من نوجوانی بیش نبودم وقتی فاجعه شوم سال 57 رخ داد و نمی دانستم که چگونه این "انقلاب اسلامی" اسلامیست ها به سرکردگی خمینی گجستک و آن "انقلاب شکوهمند" کمونیست های روس محور و یارانشان زندگی مرا که هیچ نقشی در آن نداشتم بجز نظاره کردن، داغان کرد و چند سالی است که مرا از خانه و کاشانه ام در ایران ریشه کن کرده و به تبعید فرستاده است. من طلبکارم از آنهایی که این بلا را بسر من و خانواد و کشور و ملتم آوردند. من حق دارم بدانم چه شد، چرا شد، چطور انقلاب شد، مسئول چه کسانی بودند، و در این 33 سال این مسئولان انقلاب که نام آپوزیسیون را با خود یدک می کشند و هنوز تنها نقطه اشتراکشان ضدیت کور با پهلوی ها و جمهوریخواه بودنشان است تا حالا چه غلطی می کرده اند که ایران را از قعر چاهی که با دستان نابکار خودشان پرتاب کردند بیرون بکشند و ایران را به دست ما نسلهای کنونی بسپارند تا سرنوشت خود را بدون دخالت های بیجای آنها برای خودمان رقم بزنیم. بیشرمی آنها بحدی است که مرا فاقد این حقوق طبیعی ام می دانند و انگار که من بچه یا دیوانه هستم بدون اجازه من قیم من شده اند ولی مرتب از جانب من بدون اجازه من درافشانی می کنند. می بینم که اکثر اینها از کرده خود پشیمان که نیستند و از پیشگاه ملت عذرخواهی هم که نکرده اند و خیالش را هم ندارند که هیچ بلکه دو قورت و نیمشان هم باقیست و مرتب با دروغ و تزویر در صدد تطهیر خود هستند، و هر طناب و ریسمانی را هم که ما را به جنبش سبزی که ما براه انداخته ایم تا خود را از چاهی که آنها ما را به قعر آن افکنده اند نجات دهیم را قطع و پاره کرده و می کنند. این قباحت آخوندی را همه این رفوزه های انقلاب سال 57 شان دارند که ملت را آدم حساب نمی کنند ولی مزورانه و وقیحانه خود را ملی و دمکرات و حقوق بشری و سخنگو و نماینده ما هم جا می زنند. من یک کلام برای گفتن به اینها دارم و آن اینست که "ای رفوزه های بینوای کوردلی که منافع ملی ایران را در طول تاریخ تان هرگز درک نکردید، بروید کنار باد بیاید. خجالت هم خوب چیزی است، یاد بگیرید خجالت بکشید."
گفتگوهایی که در بالا به آنها اشاره کردم به نسل های کنونی نشان می دهد که چه شد و چرا شد و چطور اینطور شد و چه کسان و گروههایی مسئول مستقیم فجایع این 33 سال بوده و هستند و چطور بزیر پرچم "شاه باید برود" جمع شدن مشتی بی خرد و کور دل و از دنیا بی خبر و جاه طلب کار امروز به جایی کشیده شده است که امروز کک شان نمی گزد وقتی تجاوز جنسی فله ای در خمینی شهر و دانشگاه ها اتفاق می افتاد و اینرا کمپینی بین المللی موثر و موفق برای سلب هر گونه مشروعیت و اعتبار از کل رژیم نمی کنند و بجایش مسعود بهنود و همدستانش کمپینی براه می اندازند برای 12 امام معصوم که قریب بالاتفاق آنها ملی مذهبی یا هوادار موسوی و کروبی و خاتمی هستند و برخی انقدر ما را ابله پنداشته اند که این 12 تن معصوم شان را کابینه دولت محبوب خود معرفی می کنند. شرمتان باد که تجاوز جنسی به زن و مرد و دختر و پسر در کهریزک و خمینی شهر و و و که موجه تر و برانگیزاننده تر در عرصه بین المللی است را عمدا ول کرده اید و چسبیده اید به منافع شخصی خودتان واین رژیم کهریزکی تان. این 12 تن امام معصوم ارزانی خودتان که نه برای سرنگونی کل رژیم و نه برای برقراری یک دمکراسی پارلمانی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر و نه ایران برای همه ایرانیان بلکه برای منافع قشری گیج که پیتزای قرمه سبزی ای بنام ملی مذهبی می نامند و بین مذهب شان و ملیت شان همیشه ان مذهب واپسگرای خود را بر می گزینند. آنوقت لابی های برون مرزی شان شکایت هم می کنند که چرا مردم در برابر اعتصاب غذای این 12 تن سکوت قبرستانی اختیار کرده اند. این به آن سکوت قبرستانی شما در مقابل آن تجاوز های جنسی فله ای در خمینی شهر و دانشگاه در. این 12 تن قهرمانان شما هستند و نه من. قهرمان ملی من آن ناصر حجازی با غیرت و ناموس و وطنپرست است که کل شما رویهم به گرد پایش هم نمی رسید. حسادت و ترس شما را نسبت به مراسم ناصر حجازی دیدم. نه، کور خواندید، نتوانستید مراسم سحابی را با شکوهتر جلوه دهید. شماها نه در دوره شاه فقید آپوزیسیون درست و حسابی و غیر معیوب بودید و نه حالا بعد از 33 سال تجربه ی رژیمی که جایگزین او کردید. شما را هم جایگزین این رژیم نمی کنیم چون سالی که نکوست از بهارش پیداست. شما بدترین زمستانهای سیبری را خجل می کنید. شرمتان باد.
پاینده ایران و ایرانیان وطنپرست
June 25, 2011 03:55:35 PM
---------------------------
unknown
مطلب اقای کاخساز را توهین به شعور خود تلقی میکنم وبنابراین از اینکه تند مینویسم پوزش نمیخواهم. ایشان بی اطلاع است و طوطی وار مزخرفات مصدق اللهیان را تکرار میکند بدون استناد.
1- برطبق کدام اصل قانون اساسی مشروطه" شاه باید سلطنت کند نه حکومت"؟
2-اصل بیست و هفتم: قوای ممکت به سه شعبه تجزیه میشود:
اول: قوه مقننه که مخصوص است به وضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی میشود از اعلیحضرت شاهنشاهی و مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هریک از این سه منشاء حق انشاء قانون را دارد.
سیم: قوه اجراییه که مخصوص پادشاه است
یعنی شاه حق انشاء قانون را دارد و بند سیم هم که توضیح لازم ندارد
3-اصل چهل و ششم: عزل و نصب وزراء به موجب فرمان همایون پادشاه است.
اصل چهل و هفتم: اعطای درجات نظامی و نشان و امتیازات افتخاری با مراعات قانون مختص شخص پادشاه است.
اصل چهل و هشتم: اعلیحضرت همایون شاهنشاهی میتواند هریک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا هردو مجلس را درآن واحد منحل نماید.
اصل پنجاهم: فرمانفرمایی کل قشون بری و بحری با شخص پادشاه است.
اصل پنجاه و یکم: اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است.
اینها معنی حکومت میدهند نه سلطنت!
4- مصدق برای اجرای ملی کردن نفت نخست وزیر شد نه اجرای اصل؟ " شاه باید سلطنت کند نه حکومت"
تازه شاه بین 20-32 قدرتی نداشت که مصدق بخواهد محدودش کند. بقول سپهر ذبیح "شاه کاملا در اختیار مصدق بود"مثلا فرماندهی کل قوا را به مصدق با اصرارو استعفای وی تفویض کرد. سرپرست دربار را با اصرار مصدق عوض کرد, اصلاحات ارضی را با فشار مصدق متوقف و کلیه زمینهای دربار را در اختیاردولت مصدق قرار دادو بودجه دربار را هم زد. دیگر محدودتر از این.
نه قربان مصدق نمیخواست اصل" شاه باید سلطنت کند نه حکومت"را اجرا کند, بلکه میخواست سلطنت پهلوی را واژگون کند. کودتای 25 مرداد مصدق برعلیه سلطنت و روزنامه های 25-28 مرداد بخصوص باختر امروز کاملا مشخص و روشنگرند.
June 25, 2011 03:01:39 AM
---------------------------
کاوه یزدانی
سخنان سامان از تهران:
سرنوشت ایران بعد از نابودی آخوندها - آیا فقط باید به فکر نابودی حکومت باشیم یا باید به بعد آن هم نگاهی داشته باشیم ؟
متاسفانه با وجود اینکه اکثر جمعیت ایران خواهان تغییر رژیم در کشور هستند اما افکاری منفی و سیاه در ذهن جمع کثیری از مردمان قرار میگیرد که یکی از این افکار این است که بعد از سقوط رژیم چه کسانی بر روی کار خواهند آمد ؟ آیا بهتر از این می شود ؟ یا اینکه تجربه ی تلخ بعد از انقلاب 57 را تجربه خواهیم کرد . و ... .
متاسفانه تجربه ی تلخ ملت ایران نسبت به وعده وعیدهای قبل به ثمر رسیدن انقلاب 57 که از سوی گروههای سیاسی مخالف و تبلیغات غیر علنی و مخفیانه ی بیگانگان در مورد بهتر شدن اوضاع ایران بعد از سقوط حکومت شاهنشاهی و نشست یک جمهوری دموکرات با نام اسلام وخدا و یا شکست اعتماد ملت به ملی – مذهبیون و روشنفکرانی که گویا ملت از آنها علامه دهر زمان ساخته بودند و سرانجام وعده های خمینی بنیانگذار انقلاب ننگین که هیچ یک به مقصود نرسید همه و همه خود یک تجربه ی کاملا تلخ بودند که نه تنها خود نسل انقلاب آسیب دیدند بلکه تاثیر این بی خردی مردمان آن دوره را نسل بعد هم چشید .
بنابراین باید کاملا به این نسل از جوانهای نسل سوم حق داده شود که نگران آینده ی بعد از سرنگونی رژیم فعلی باشند اما اگر از حق نگذریم دلایلی هم وجود دارند که گویای این هستند که جمهوری اسلامی از هیچ نظر برای خود جای نیک نگذاشته که نسل بعد ما حسرت نبودش را بکشد . در این دنیای بزرگ که هر ایرانی بعد از انقلاب به یک گوشه ی آن پرتاب شدند هنوز که هنوزه کسانی هستند که غیرت و وطن پرستی در آنها وجود دارد که در ایران امروز جای آنها خالی است اما در این میان هم افراد و گروههایی شکست خورده از انقلاب هم هستند که از یک سو خود قربانی انقلاب شدند و از سوی دیگر نسل قربانی شده ی بعد از انقلاب که امروز در حال سوختن در آتش برافروخته ی رژیم اسلامی هستند این گروهها را مسئول این جنایات می دانند .
اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم و با ذره بین به این قضیه بنگریم می شود به تعدادی از افرادی که صاحب نام و در بین مردم اعتبار دارند اشاره کرد . برای مثال شاهزاده رضا پهلوی فرزند شاه فقید ایران : با وجود اینکه این شخص هیچگاه بعنوان یک مسئول یا خدمتگذار یا حداقل بعنوان یک فرد نبوده که کارنامه ای از عملکرد خوب یا بد او در دست داشته باشیم اما کارنامه ی 50 سال پدر و پدربزرگ او و خدماتی که این دو برای ایران و ایرانی انجام دادند و غیرت و ایران پرستی که این نسل و دودمان در خود دارند باعث شده تا در این سی سال وقتی صحبت از تغییر رژیم و آینده ی بعد از آن به زبانها می آید اسم این شاهزاده بر سر زبانها و بحث و گفتگوها جاری شود که در بین تمام افراد در نظر گرفته شده از سوی ملت برای آینده ی کشور شاهزاده رضا پهلوی مخصوصا از وقتی که وی در هر جایی اعلام کرد که دنبال سلطنت موروثی که حق قانونی وی است نمی باشد و خواهان یک حکومت دموکرات و برپایی دموکراسی بر پایه های سکولار می باشد طرفداران وی بسیار بیشتر از منتخبان دیگر هستند . یا انتخاب دیگر می شود به گروه مجاهدین خلق و خود شخص مسعود رجوی اشاره کرد : با اینکه گروه مجاهدین در داخل ایران طرفدار چندانی ندارند اما می شود رهبران این گروه را بعنوان یک منتخب برای آینده ی کشور دانست . با اینکه این گروه بیش از هر گروه سیاسی قبل از انقلاب به ملت ایران و به نسل سوم خیانت کردند و با تغذیه شدن از سوی بیگانگان از خمینی و امثال او حمایت می کردند و با تحریک ساختگی تعدادی افراد ساده و بی اطلاع را هم به مبارزه و حمایت از انقلاب به اصطلاح اسلامی دعوت میکردند و این خود یک ضربدر قرمزی است که باید قبل از اعتماد به این حذب نظامی – سیاسی کاملا مورد بررسی قرار گیرند چون ممکن است روی کار آمدن مجاهدین آینده ای به مانند زمان حکومت بعثی ها و صدام حسین در عراق شود که صدام هم با به قدرت رساندن حذب دلخواه خود کشور عراق را به اشغال دیکتاتوری خود و حذبش در آورد اما در هر حال این گروه هم قربانی رژیم اسلامی و یکی از مخالفین این رژیم می باشند .
اما اگر به پایه های اصلاح طلبی بیشتر نگاه کنیم با اینکه در آغاز خشم ملت ایران که بعد از سی سال با نام جنبش سبز و حمایت از رای دزدیده شده و به رهبری و حمایت میر حسین موسوی و کروبی و خاتمی اصلاح طلب شروع شد اما در گذر زمان کاهش میل ملت نسبت به اصلاح طلبی و اصلاح طلبان نمایان است . اما این اصلاح طلبان چون خود بهانه و آغازگر کشاندن ملت به خیابانها و به جوش آمدن خون ملت بودند باز درمیان جمعی از ملت طرفدار دارند و شاید گزینه ای باشند برای آینده ی ملت البته اگر برای سقوط رژیم فاسد با ملت همکاری کنند نه اینکه به بهانه ی اصلاح طلبی به حفظ رژیم و کشته شدن جوانان بی گناه و آزادی خواه کمک کنند .
اما همینطور که گفته شد این افراد فقط تعدادی از منتخبین معروف و آشنا در میان ملت هستند اما غیر از این افراد نخبگان و دانشمندان ایرانی تبار در عرصه های اقتصادی – سیاسی هستند که متاسفانه آواره ی غربت هستند و به دلیل بی لیاقتی رژیم مافیایی جمهوری اسلامی که حق به غریبه ای نمی دهد که وارد جمع خود شوند مجبور به کار برای بیگانگان هستند که تعدادشان کم نیستند و اینها میتوانند در نقش مدیران و مسئولان به کشور خود در آینده خدمت کنند .
اما با وجود دخالت بیگانگان و اینکه هر قدرتی سعی در این دارد که گزینه ای که برای خود منفعت دارد را بر قدرت بنشاند اما با توجه به گفته های قبلی و پی در پی شاهزاده رضا پهلوی در آخر این مردمان هر کشور هستند که سرنوشت خود را می سازند .
اما همین انقلاب ننگین 57 و قربانی شدن هزاران جوان با اینکه تجربه ای تلخ برای ملت بعد از 50 سال تمدن داری و مردم سالاری در عصر پهلوی نسبت به دو رژیم قبل و بعد از خود به حساب می آید اما می توان این تجربه ی تلخ را بعنوان یک هشدار برای ملت قربانی ایران دانست که قبل از هر حرکتی برای آینده ی کشور اول اطلاعات دقیق از اوضاع و فرد مورد نظر بدست آورند و قبل از اینکه به منافع شخصی خود فکر کنند به منافع ایران و نسل آینده ی خود فکر کنند که آینده از آن آنها هم میباشد و ما امروز با رقم زدن سرنوشت کشورمان سرنوشت چندین دهه ی کشورمان و فرزندانمان را رقم خواهیم زد و اجازه ندهیم مانند پدرانمان و نسل گذشته مدیون نسل بعد خود باشیم .
با امید فردایی روشن برای وطن
سامان از تهران
June 24, 2011 11:29:21 PM
---------------------------
مینا ملکی
من فکر میکنم که روشن کردن تاریخ یک کار جدی و تحقیقی و بهمین دلیل وظیفه تاریخدانان و روزنامه نگاران و محققین است که هی مدرک ها و سند ها را بکاوند و بر تاریکی ها نور بیفکنند. گمانه زنی ریطی به تاریخ ندارد. جناب کاخساز که در آلمان زندگی میکنند حتما میدانند که کم نیستند اتفاقات تاریخی که هنوز هم بر سر آن توافق کامل وجود ندارد. مثلا رویدادهای اواخر شست و اوایل هفتاد که به جنبش شصت و هشتی ها مشهور است. هنوز هم محافظه کاران آلمانی معتقدند که این کارها وحشی بازی و غیرلازم بود، برعکس چپ ها آن را ستایش میکنند. آقای کاخساز، آیا با وجود این اختلافات در مسایل تاریخی بارها و بارها چپ ها و راست ها در آلمان باهم اعتلاف سیاسی نکرده اند؟ اختلاف بین نیروهای سیاسی ما نتیجه عقب افتادگی فرهنگی و غلبه فرهنگ قبیله ای آنهاست. وگرنه برای مثال این همه گروههای چپ ایرانی چرا نمیتوانند به یک اتحاد عمل برسند؟ مصدق که در اختلافات آنها کوچکترین نقشی ندارد. براستی چرا آقای کاخساز آسمان را به زمین میبافید؟
June 24, 2011 10:20:47 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود جناب حق
در مقابل چشم جهان وجهانیان آشکارا به شرف حیصیت و دختر وپسر و زن و ناموس هرچه ایرانی تجاوز می کنند، این جماعت ایرانی خارج نشین کَکشونم نمی گذه، اگر ایران را هم تکه تکه کنند به تو قول می دهم که این جماعت خوش نشین به لالایی خودشون همچون سه دهه گذشته ادامه خواهند داد.برای جنابعالی و همه فرهنگ سازان آرزوی توفیق دارم.
June 24, 2011 09:30:36 PM
---------------------------
حق
با درود
کاوه، دوست عزیز من، بغض! فریاد! قرص آرام بخش! و همه اینها در خلوت ات! دوست من، بی وجدان ها، بی مسئولیت ها، نادانان و مغرضان ارزش آنرا ندارند که تو نازنین از دست ما بروی. حیف است که تو از دست همسر و فرزند نازنین ات، خانواده و دوستان حقیقی و مجازی ات بروی و جنتی ها و خاتمی ها صحیح و سالم بمانند. یادت باشد که قرار ما اینست که در کنار هم سهم خودمان را در آزاد و آباد کردن ایران داشته باشیم و به سهم خود جبران مافات خرابیهای محیط زیستی و صنعت کشاورزی ایران را بکنیم. راهی بس دشوار در پیش داریم که دیگران پیش از ما در هموار کردنش نقش خود را ایفا کردند و رفتند و بقیه راه را بما سپرده اند که برویم. اگر امثال من و تو وا دهیم و بیمار و افسرده شویم، آنانی که دوستمان دارند خرد خاکشیر می شوند و آنانی که تا حالا موی دماغشان شده ایم جشن خواهند گرفت که آخیش، دو تا مزاحم کمتر. باور کن وقتی فردوسی دیگری در آینده پیدا شود، که امیدوارم پیدا شود، و توانایی های او را داشته باشد، ایران نامه ای خواهد آفرید که شاهنامه فردوسی و آن داستان هفت خوان رستم و ضحاک ماردوش را خجل خواهد کرد. کاوه جان، مبارزه ما مبارزه ای فرهنگی است که بس دشوارتر از مصاف دادن با ابزار جنگی سرد و گرم در میدان جنگ است. پیروزی در این مبارزه فرهنگی بیمه ای است جاودانه برای ایران علیه خود و علیه دشمنانش. وقتی تفکر جامعه ای سالم بشود تا دنیا دنیاست از بدترین گزندها جان سالم بدر خواهد برد. در این رابطه ژاپن بهترین نمونه است که حتی افکندن بمب اتم بر سرش هم باعث نشد که از بین برود. بعد از جنگ همه آنچه در فرهنگ خودش خوب بود را نگه داشت و همزمان هر آنچه که در فرهنگ غرب خوب بود را قاپید. اینگونه ژاپنی نوین چشم به جهان گشود و خود را برای همیشه بیمه کرد. فاجعه فوکوشیما و سونامی هم نتوانست آن جامعه را از هم بپاشد و کشور را را بباد دهد. ژاپنی مثل ایران یکی از کهنترین کشورهای جهانست و ما خیلی چیزها می توانیم از آنها بیاموزیم و همانطور که آنها از زیر خاکستر بارها پیروزمندانه بیرون آمدند ما هم پیروزمندانه بیرون خواهیم آمد. دو امتیاز آنها بر ما داشتند. یکی نبود آخوند و دیگری بی ریشه های پرمدعایی که در تاریخ معاصر ما، خود را ؛روشنفکر؛ بخود و بما قالب کرده اند. خیال می کنند که ما هم ملت معصوم سال ۵۷ ایم که با برخ ما کشیدن مدارک تحصیلی شان از دانشگاههای استنفورد و جرج واشنگتن و سوربن و و و دلیل ایمان ما به آنها می شود و قبله ی دوم ما می شوند. خیال می کنند که ما نمی فهمیم که یکی به نعل و یکی به میخ می زنند یا نمی فهمیم که با پیش کشیدن موضوعات بیربط به حال و روز امروز ما، ما از هدف خود غافل نمی شویم و این درک خود را از آنها برخشان نخواهیم کشید تا بفهمند که با مشتی ابله طرف نیستند. ما که بیکار نیستیم که پای این و آن مقاله هی نظر بنویسیم. می توانیم بخوانیم و و نظر خودمان برای خودمان نگه داریم ولی چرا نظراتمان را می نویسیم؟ که ابراز وجود کنیم یا اینکه به اندازه قد و توان خود فرهنگ خردگرایی که ذهنیت پرسشگر بی محابا است را در جامعه جایگزین آن بی فرهنگی بیگانگی با خرد فردی خود یا آن خرد گریزی ای کنیم که در افراد ایجاد می شود وقتی ذهنیت پرسشگرشان اساس آنچه اعتقادات شان است را می لرزاند! تا زمانیکه بیگانگی با خرد فردی و خردگریزی در جامعه ای حکمران باشد، ان جامعه چیزی بهتر از آنچه در سال ۵۷ دیدیم از خود بیرون نخواهد داد. امروز همان عواملی که در سال ۵۷ باعث آن فاجعه شوم شدند هنوز دست بردار نیستند و با راهکارهای بزک یافته تری بر علیه ایران و ملت ایران عمل می کنند. آخوند عمامه بسر پر ریش و پشم و آخوند بی کراوات و ته ریش دار را مردم شناخته اند و کمتر نیاز به شناساندن آنها داریم. هر روز هم گزارش ها از اعمال شنیع آنها مثل تجاوز جنسی در خمینی شهر و دانشگاهها و و و مستند بگوش مردم می رسد. می ماند این تبعیدی ها و خود تبعیدی ها و نفوذی ها که در خارج از کشورند. آن تبعیدی های سرشناسی که من و تو، کاوه جان، می پسندیم و تا حالا همدلان ما بوده اند و زنده یاد داریوش همایون گل سر سبد آنها بود بدون پشتیبانی من و تو و امثال ما مثل زنده یاد شاپور بختیار بختیار به هیچ جا نمی رسند و اگر هم مثل او دیگر با چاقو قصابی نشوند تنها و بی اثر خواهند ماند. این برای آنها انزوا و افسردگی می آورد و قند در دل دشمنان ایران و ملت ایران آب خواهد کرد، و از طرف دیگربرای ما که آزادی و آبادی ایران را می خواهیم غیر مسئولانه و برای ایران فاجعه بار خواهد بود که پشت آنها را نگیریم. با نظرات خود پای مقاله هایشان و تبادل نظر با یکدیگر و نقد و بررسی مقالاتشان و تبلیغ و ترویج افکارشان ما می توانیم مبارزان قلابی را رسوا کنیم تا پشتشان را از توده های مردم خالی کنیم. ما نمی توانیم در حال حاضر پشتشان را از حامیان بیگانه مثل صدای امریکا و بی بی سی فارسی خالی کنیم ولی وقتی وزارت خارجه دولتهای غربی ببینند که کسی خریدار چرندیات اردشیر امیر ارجمند، محمد برقعی و نامور حقیقی، حسن شریعتمداری، مهرداد مشایخی، یوسف عزیزی بنی طرف، نوری علاء،،کدیور، اشکوری، سروش، فرخ نگهدار و آن کسانی که یکی به میخ و یکی به نعل می زنند مثل عباس میلانی و باز نوری علاء، ولشان خواهند کرد. ما با پشتیبانی از الاهه بقراط، ناصر محمدی، حسن داعی که صدای امریکا برای خالی نبودن عریضه آنها را می آورد، پشت رژیم و پشت دولت هایی که حامی مستقیم و غیرمستقیم مهرداد مشایخی ها و یوسف عزیزی بنی طرف تجزیه طلب هستند را خالی می کنیم. بال و پر اینها را می چینیم تا هم خودشان و هم حامیانشان بفهمند که هالو خودشان اند و ما هیچ شباهتی با آن ملت سال ۵۷ ایران نداریم که هر که خود را آخوند و ؛روشنفکر؛ بما معرفی کرد و در بی بی سی فارسی به او بال و پر دادند و از او چهره ای ساختند، ما کورکورانه بدنبالشان می افتیم و یکبار دیگر کشورمان را بنفع آنها بباد خواهیم داد. اگر ما نمی خواهیم کشورمان بباد رود امروز باید دست در دست هم بگذاریم و یارگیری هایمان را بکنیم. سرشناسان و برنامه سازان و احزاب و فعالان سیاسی و رسانه ها و نویسندگانی که بنظر من ۷۰ درصد وقتشان را صرف مبارزه امروز ما برای ریشه کن کردن این رژیم نمی کنند و ۳۰ درصد مابقی را صرف افشای رزیم، تجزیه و تحلیل مسائل مهم روز، نقد و بررسی علمی مقالات و نوشته های دیگران، و پیگیری تاریخ معاصر ایران نمی کنند به چه درد ایران می خورند؟ بررسی تاریخ ایران باید علمی و غیر مغرضانه و برای نقد و بررسی آنها در آن شرائط زمانی و مکانی باشد و هیچ بخش مربوطی به آن عمدا و سهوا از قلم نیفتد که یکی را خوب و دیگری را بد جلوه دهد بلکه برای آگاهی مردم و درس عبرت گرفتن باشد و نه دیو و فرشته سازی.
کاوه گرامی، مبارزه فرهنگی سخت تر از هر مبارزه دیگری است بخصوص برای ما که نه در فضای موجود در ایران می توانیم بی خطر چنین کنیم و نه رسانه هایی مثل صدای امریکا و بی بی سی فارسی چنین امکانی بما می دهند. امکانات مان کم است ولی با وجود همه این کاستیها، این مبارزه فرهنگی ۳۳ سال اخیر که خارج کشور سهم بزرگی در آن داشته است آنقدر موثر بوده است که نهایتا جنبش سبزی بوجود اورد که همه را چه دوست و چه دشمن و حتی خودمان را غافلگیر کند بطوریکه چه همکاری هایی بین نیروهای حتی متضاد شد که این جنبش را به قتل برساند. اما نتوانست چون هیچ نیرویی هر چقدر هم نیرومند، جلوی نیروی مردم نمی تواند بایستد همانطور که دو فاجعه اتمی در ژاپن یکی در جنگ جهانی دوم و یکی چند ماه پیش نتوانست جلوی این ملت با فرهنگ و عاقل را بگیرد. نه در خلوت خود بغض کن و نه فریاد بزن و نه زیاد داروهای آرام بخش بخور. فقط نظراتت را سرازیر کن و برنامه ها و مقالات خوبی که می خوانی را با ما در میان بگذار. اینگونه روی خوانندگان و نویسندگان و گویندگان و گردانندگان سامانه ها تاثیر بگذار. بگذار همه بدانند که نتیجه کارهایشان چه تاثیراتی روی مردم گذاشته و می گذارد. آنانیکه خیر مردم را می خواهند از طریق همین نظرات استفاده های زیادی می برند که به نفع مبارزه ماست. نه در خلوت خود بغض کن، نه فریاد بزن و نه زیاد داروی آرام بخش بخور. مثل من پوست کلفت شو و در کنار ما بمان. تندرست و پیروز باشی
پاینده ایران و ملت یگانه ایران
June 24, 2011 02:52:30 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر هم میهنان گرامی
حقیقتش این است هر جایی مطلبی در مورد گذشته و داستانهای بین شاه و مصدق می خوانم و شرایط اکنونی کشور وهم میهنانمان را در کنار این بحث و جدالهایی که دو ریال بدرد مشکلات کنونی کشور نمی خورد قرار می دهم، دوچار سردرد ونفرت از هردو شخصیت می شوم. در صورتی که هر دو را از صمیم قلب دوست داشتم. از خود می پرسم، آیا افرادی که سعی در داغ نگهداشتن تنور اینگونه بحث ها را دارند، واقعا درک شرایط بحرانی ایران وملت ایران را دارند؟ آیا این افراد واقعا رهروان مصدق وشاه وآرمانها جنبش مشروطیت هستند؟ این افراد یا احزاب ملی چه جوابی برای دانشجویانی مثل مجید توکلی ها دارند؟ آیا جوابی برای مادر داغ دیده فرزاد کمانگر را دارند؟ برای هزاران مادر داغ دیده دیگر جوابی دارند؟ همین چند روز پیش مادر فرزاد کمانگر پیام دعوت به اتحاد برای همه ایرانیان داخل وخارج کشور فرستاد. آیا هرگز این پیام را خواندند؟
نه از مصدق خیری به من ونسل من رسید نه از شاه. ونمی دانم چگونه باید نقش این دو شخصیت را از سرنوشت کشورم وخودم وآینده فرزندم جدا کنم. بدون تعارف، گاهی آنقدر بغض گلویم را می فشارد که چاره ای جز فریاد برایم باقی نمی ماند وناخودآگاه بسوی جعبه قرص آرام بخش می روم.
June 23, 2011 05:32:15 PM
---------------------------
حق
با درود
آقای کاخسار محترم، اولا که جنبش سبز نباید درگیر وقایع ۶۰ سال پیش دو شخصیت تاریخی شاه و مصدق شود. دوم، آنان که خیر جنبش سبز ما را می خواهند نباید این جنبش جوان و جنبش جوانان ایران را آلوده به دعواهای تاریخی و شخصی خود و آن ذهنیت پر کین و نفرت و تفرقه برانگیز ایران بر باد ده خود کنند. سوم، اگر واقعا عاشق ایران و ایرانی هستند و دغدغه ای بجز آزادی و یکپارچگی ایران و ایرانی ندارند، موقعیت شناس باشد و اجازه دهند تاریخ از سیاست جدا باشد و با قاطی کردن ایندو در وضعیت کنونی ایران ذهن جوانان امروز را مثل جوانان دیروز به فرقه گرایی و جنگ و جدل آلوده نکنند.
مسائل تاریخی هر کشوری باید در محیط آکادمیک و مستقل از نفوذ حکومت و احزاب و گروههای سیاسی انجام گیرد و مرتب بازنگری شود. سپس نتایج بدست آمده در اختیار ملت قرار گیرد. مطالعه و تجزیه تحلیل و نقد و بررسی تاریخ حرفه ای تخصصی است که امروزه در دانشگاهها روشهای مدرن و مختص بخود را دارد. رشته تاریخ مثل گذشته نیست که فقط حفظ کردن کتابهای دانشگاهی باشد و بس. تاریخ حساس ترین رشته برای کشورهاست که سیاسیون را اغلب مجبور به فضولی در این حیطه می کند. ببینید که چطور با هویت ملی ما بیش از سه دهه است که بازی می کنند. رژیم، حزب توده و دیگر احزاب چپ و احزاب فاشیستی نژاد زبانی فدرالیست و و و هر کدام یک تعبیر از تاریخ ما تحویل مان می دهند. همه و همه با جعل و تحریف تاریخ اهداف سیاسی خود را دنبال می کنند و همه ایران بر باده بوده و هستند. آقای کاخسار محترم، هر انسان عاقلی می داند که هر کشوری بر سر تاریخ خود توافق نکند پایدار نخواهد ماند. تاریخ یک کشور هویت ملی اوست بخصوص کشوری تاریخی مانند ایران. یک فرد و حزب سیاسی که متعهد به ایران باشد و از استعداد کافی برخوردار باشد هیچوقت برای رسیدن به اهداف سیاسی خود از تاریخ کشورش سوء استفاده نمی کند و تاریخ را نه خود بازیچه دست می کند و نه اجازه می دهد که کس دیگری چنین کند چون انقدر درک سیاسی دارد که با اینکار هویت ملی و در نتیجه منافع ملی را بخطر می اندازد، آنهم کی؟ زمانی که کشورمان در اشغال قبیله ای آدمخور است و سایه جنگ روی سرمان سنگینی می کند و تجزیه طلبان دهانشان از شادی کف کرده است. یادتان است وقتی پروانه فروهر به امریکا آمد و مرتب داد و فغان می کرد که ؛ایران در خطر است؛ هیچکس او را جدی نگرفت؟ یادتان هست که چندی بعد از بازگشت به ایران با چاقو هم او و هم داریوش فروهر را تکه و پاره کردند؟ جبهه ملی اگر بواقع مثل پروانه فروهر ایران را در خطر می بیند بهتر است بجای پرداختن به مباحث تاریخی و سعی در مجاب کردن همه به تعبیر خود از تاریخ، ایران را انقدر در خطر ببیند که با نیروهای دیگر لیبرال دمکرات و حقوق بشری که ایران برایشان از همه چیز بالاترست وارد گفتگو شود. امروز ما به مبارزان سیاسی جدی وطنپرست نیاز داریم و نه تاریخ سرایان.
این جنگ و جدل نسلهای گذشته است که ناشی از عدم سیاست ورزی و عقب افتادگی فکری ؛روشنفکران؛ و اولویت دادن به دعوای ۶۰ سال پیش و احساسات شخصی تنگ نظرانه شان است که آتش آن ملت و ایران ما را بباد داد و هنوز هم دست بردار نیستند. اینها هیچ تفاوتی با ملاهای شیعه ندارند که هر ساله و وقت و بیوقت به صحرای کربلا می زنند و مرثیه خوانی می کنند ولی برای انروز و فردای ما هیچ حرف بدرد بخوری ندارند که بزنند. این بی فرهنگی مکتب شیعه گری است که ۵۰۰ سالست دامن ما را ول نمی کند. این مرض در میان معدودی که متاسفانه از بد روزگار سرشناس هم شده اند و خود را ملی و لیبرال دمکرات هم بما قالب کرده اند انقدر عمیق است که تفاوت بین آنها و آخوندها را اندک کرده است. آخوند حسین مظلوم را علم می کند و جبهه ملی! مصدق مظلوم را. حرفها و اعمال هیچکدامشان هم هیچ ربطی به امروز و فردای ما مردم و ایران دربند ندارد. یکی لیبرال دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر و حفظ منافع ملی ایران را مباحثی شرکی می داند و دیگری برخلاف آنچه در منشورش آورده نه لیبرال دمکرات است، چون با حزب مشروطه ایران که لیبرال دمکرات است قهر است، و نه درکی از حفظ منافع ملی را دارد که اگر داشت هنوز برای وقایع ۶۰ سال پیش سینه نمی زد و سعی نمی کرد با درآوردن اشک ما مخرب ترین احساسات که همانا کین و نفرت و تفرقه است را در ما برانگیزد و با اینکار خود به سهم خود آپوزیسیون را همچنان ضعیف نگه دارد و تداوم عمر رژیم کمک کند. اگر جبهه ملی ریگی به کفش نداشت و اگر درکی از منافع ملی داشت و به لیبرال دمکراسی و حقوق بشر پایبند بود و فقط ادعای این مقوله ها را نداشت، رژیم و بنی صدر و ؛اصلاح طلبان؛ حکومتی و تجزیه طلبان فدرالیست و برخی از اینها که مسلح اند را ول می کرد و با حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) وارد گفتگو می شد. آنوقت تنها تفاوت ایندو در یک چیز می بود، یکی جمهوریخواه مشروطه و دیگری پادشاهی خواه مشروطه می بود. این حزب هم که در منشور خود آورده است که وقتی ایران آزاد شد در یک رفراندوم مردم تعیین خواهند کرد که پادشاهی می خواهند یا نه و از این دمکرات تر و منصفانه تر هم نمی شد که بگوید. من به قطع می توانم بگویم که توافق ایندو برای همکاری، ملت ایران را امیدوار به ایرانی خواهد کرد که آزاد و امن و مرفه خواهد بود و حق انتخاب شان برای سالها بین ایندو بصورت دوره ای در انتخابات آزاد خواهد بود. این، آن آپوزیسیون واقعی و قوی و آن آلترناتیوی است که عزم ملت ایران جزم خواهد کرد که پشتش را بگیرند و چاره ای برای دولتهای خارجی نگذارد بجز تمکین به این خواست مردم.
چرا جبهه ملی با حزبی قهر است که طبق منشورش نکات اشتراکش با حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) انقدر زیاد است که تفکیک آنها از هم مشکل است ولی با دیگرانی که بنظر نمی اید که هیچ نکته اشتراکی با او داشته باشند آشتی است حتی اگر تجزیه طلب و مسلح باشند و پایگاه چریکی در ولایت کردستان عراق داشته باشند مثل حزب دمکرات کردستان که نام ایران را در آخر نامش فقط یدک می کشد؟؟؟ آیا یک حزب یا جبهه سالم می تواند یا باید به قهر سیاسی متوسل شود و آنرا سیاست ابدی خود کند و به چه بهایی؟؟؟ آقای کاخسار محترم، به بهای ایران؟
بفرض محال جمهوریخواهان جبهه ملی بتوانند حزب مشروطه (لیبرال دمکرات) را مجاب کنند که بگویند ؛بله، ما تا حالا درباره شاه و مصدق دروغ می گفتیم و هر چه شما درباره ایندو در این ۶۰ سال گفته اید حقیقت محض بوده است، همه ما به درک و حالا بیایید به محض خاطر ایران با هم برای حفظ تمامیت ارضی ایران، ایران یک کشور با یک ملت، دمکراسی پارلمانی برای ایران، یک قانون اساسی نوین مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر همکاری کنیم. آقای کاخسار محترم، آیا خیال می کنید که جبهه ملی تن به این حرفها و راه حل ها خواهد داد؟ یا بهانه ی دیگری خواهد تراشید؟ بهانه شان را من به شما خواهم گفت. جبهه ملی خواهد گفت که ؛از پادشاهی هم صرفنظر کنید و جمهوریخواه شوید چون ما جمهوریخواهیم و پهلوی ها را نمی توانیم تحمل کنیم.؛. در اینصورت این وسط کدام طرف قضیه دیکتاتور از آب درخواهد آمد با آنکه ادعای دمکراسی و پلورالیسم سیاسی و منشور جهانی حقوق بشر را هم دارد؟ آیا با جمهوریخواه شدن حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات)، پادشاهی خواهان در ایران یکشبه محو خواهند شد یا اجازه خواهند داد که جبهه ملی جمهوریخواهی خود را به آنها هم تحمیل کند؟ آیا این یک استخوان لای زخم بزرگ نخواهد شد که یک دعوا و قهر ۶۰ ساله دیگر را بهمراه خود بیاورد؟ دیکتاتوری را کنار بگذاریم و دور اندیش باشیم و ایران را بالاتر از هر چیری قرار دهیم. آیا فکر می کنید جبهه ملی چنین ظرفیتی را داشته باشد وقتی که تاکنون یک ستون نظرات در سامانه های خود مثل حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) نمی گذارد تا مردم با آنها و با یک دیگر تبادل نظر کنند، راستی از چه می ترسد؟
آقای کاخسار محترم، جبهه ملی باید به این درک برسد که مصدق در انحصار آنها نیست و متعلق به فرقه آنها نیست. شاه و مصدق یا هر شخصیت سیاسی دیگر ملک خصوصی این و آن نیستند که مثل ناموس از آنها حفاظت شود. ناموس ما فقط ملک ایران و ثروتهای زیر و روی زمینی آن است. انسان ملک و طلا و جواهر نیست که متعلق به انسان دیگری باشد که هر کاری خواست با او بکند. بنابراین، جبهه ملی نه حق کشیدن یک خط بدور مصدق را دارد و نه اجازه دارد با معیار نام و نشان تعیین کند که چه کسی مصدقی است و نیست یا حق دارد درباره او نظر بدهد و چه نظری بدهد. این خودی و ناخودی کردن ها را کنار بگذارند چون دیدیم که به چه تفتیش عقاید و مجازات هایی در ایران انجامید. من آزاده هستم و اجازه نمی دهم کسی با این و آن معیارهای مسخره شان روی پیشانی من داغ خودی یا ناخودی بچسباند. از کسانیکه با خود و با دیگران چنین می کنند هم بیزارم. مصدق می تواند همان نقشی را در چبهه ملی داشته باشد که چرچیل در حزب محافظه کاران انگلیس دارد. می تواند نماد حزب و جبهه ای باشد ولی آن حزب و جبهه حق تملک او را ندارد. شاه و مصدق و ستارخان و باقرخان و شاپور بختیار شخصیت های سیاسی کشور ما ایران هستند. همه اینها به تاریخ پیوسته اند و کارنامه های سیاسی برخی از اینها مورد منازعه کسانی قرار گرفته است که نه تنها مستقل نیستند و در محیطی آکادمیک که مستقل و متعهد به کشف حقایق باشد کار نمی کنند بلکه هیچ تخصصی در رشته تاریخ و روشهای امروزین دانشگاههای معتبر جهان را هم ندارند که جدی گرفته شوند. اینها متعصبینی هستند که فقط بدنبال ارضاء شخص خود یا مردمفریبی و یا هر دو هستند. احساسات و عواطف شان چشمشان را کور کرده و مثل آخوندها بدنبال کور دل کردن عوام اند که از آنها سوء استفاده سیاسی کنند. یک آدم سالم و عاقل می داند که تاریخ معاصر ایران باید وقتی ایران آزاد شد و وقتی دانشکده های تاریخ ما همپا با معتبرترین دانشکده های تاریخ جهان بود مورد تحقیق و تفحص قرار گیرد، مرتب بازنگری شود همانطور که امروزه در غرب معمول است و هر بار نتایج به ملت ایران تقدیم شود. فقط محیط دانشگاهی با وجود متخصصین مستعد و مستقل و بدور از های و هوی این و آن در ایرانی آزاد باید به شاه و مصدق و هر چه در تاریخ معاصر ماست بپردازد. باید مرزهای تاریخ از مرزهای سیاست جدا شود همانطور که در غرب مرسوم است و اجازه نداد که سیاسیون وارد حوزه تاریخ و یا تاریخ دانان وارد حوزه سیاسی شوند. همانطور که دین باید از سیاسیت جدا باشد تا ما از شر سیاسی شدن آن یکی و دینی شدن این یکی خلاص شویم، تاریخ هم باید از سیاست جدا باشد تا ما از شر سیاسی شدن آن یکی و تاریخی شدن این یکی خلاص شویم. امروز وظیفه هر ایرانی وطنپرست و متعهد به ایران و ایرانی است که اول کشورش را آزاد کند و نه اینکه دعوا و قهر کند که ؛تو بدی چون به مصدق / به شاه چیزی گفتی و نوشتی که من خوشم نیامد.؛. این حرکات بچه گانه و ایران بر بادده باید از کسانیکه سنی از آنها گذشته بعید باشد. اخر یک تفاوتی باید بین آن بچه، آن عامی و آن تحصیلکرده ی سه یا چهار دهه فرنگ زیسته که خود را روشنفکر هم می داند باشد وگرنه لیاقت ندارد خود را نماینده و یا سخنگوی ملتی به بزرگی ایران بداند یا مقاله و کتابهایی بنویسد که محتویاتش به کوچکی مغزش و به تنگ و تاری نظراتش باشد.
با آرزوی تندرستی و شادی، ارادتمند حق
نیایش داریوش بزرگ: اهورمزد ایران را از خشکسالی، دروغ و دشمن دور بدارد.
ایران امروز گرفتار هر سه اینها شده است.س است دیگر.
پاینده ایران و ملت یگانه ایران
June 23, 2011 03:36:14 PM
---------------------------
|