فدرالیسم بعنوان راه حل مسئله قومی در ایران، از بیست سال قبل یعنی از اوایل دهه شصت مطرح شده است. این برنامه بیش از اینكه به مسایل و نیازهای مشخص اقوام ایرانی مربوط باشد، تحت تاثیر شرایطی كه آن زمان در كردستان بوجود آمده بود، مطرح گردید. مقاومت كردستان در مقابل حكومت مركزی اساسا جنبه مذهبی داشت. به قدرت رسیدن روحانیت شیعه موجب نگرانی شهروندان سنی ایرانی بود، و اهالی مناطق سنی نشین بر خلاف سایر مناطق ایران مجذوب انقلاب اسلامی نشدند. به همین دلیل اولین مقاومتها در همین مناطق یعنی كردستان و تركمن صحرا بوجود آمد. و اولین رهبران این مقاومتها روحانیون سنی بودند. آنچه كه آنها می خواستند كوچكترین ارتباطی با مسایل قومی نداشت، و اگر هم برخی از آنان شعار خود مختاری را مطرح می كردند، فقط با انگیزه دفاع از خود در مقابل شیعیان بود.
پس از آنكه رهبری جنبش كردستان به دست سازمانهای ماركسیستی افتاد، از آن جهت كه آنها سازمانهای غیر دینی بودند، نمی توانستند اختلاف شیعه و سنی و هراس اهالی از حكومت روحانیون شیعه را بعنوان انگیزه اصلی جنبش كردستان به رسمیت بشناسند. آنها چنین وانمود می كردند كه برنامه، هدف و ایدئولوژی خودشان انگیزه جنبش كردستان است. آنان كردستان را پایگاهی برای صدور انقلاب به تمام ایران می دانستند. در كنار اینها سازمانهایی كه از گذشته خود مختاری كردستان را در برنامه خود داشتند، مسئله قومی را به عنوان انگیزه جنبش مطرح می كردند. موفقیت سازمانهای سیاسی كردستان در جذب وسیع و توده ای اهالی منطقه و پایداری آنان در مقابل دولت مركزی بدون اختلاف مذهبی شیعه و سنی غیر ممكن بود. مسئله قومی، كه برای تمام كردهای ایرانی به یك اندازه وجود دارد، نتوانست به انگیزه ای آنچنان قوی مبدل شود كه كردهای شیعه را هم به داخل جنبش كردستان بكشاند.
وجود سازمانهای مسلح در كردستان، مسایل جدیدی را به مسایل قومی افزوده است. اكنون دیگر در آن منطقه فقط با نیازهای مشخص قومی مانند آزادی تحصیل به زبان مادری، رشد فرهنگ قومی و اداره امور محلی توسط افراد محلی و.. روبرو نیستیم، بلكه نیازهای مخصوص به دو سازمان سیاسی محلی هم به آنها افزوده شده است. نیاز سازمان سیاسی بدست گرفتن حكومت و یا سهیم شدن در قدرت سیاسی است. سازمانهای سیاسی كه نقطه حركتشان حل مسایل قومی بود خود به مهمترین مولفه سیاسی منطقه تبدیل می گردند، و خواست آنها برای سهیم شدن در قدرت سیاسی به هدف اصلی مبدل میشود. و تقسیم كشوری واحد به مناطق فدرال معادل حل مسئله تمامی اقوام قلمداد می شود.
در ایران پراكندگی و تداخل محل زندگی اقوام مختلف به شكلی است كه با تقسیم كشور به واحدهای خود گردان نمی توان مسئله قومی را حل كرد. در ایران 16 میلیون ترك زبان زندگی می كنند، اما مجموع جمعیت چهار استان آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، اردبیل و زنجان 8,36 میلیون نفر است. یعنی نزدیك به 8 میلیون ترك زبان خارج از آذربایجان زندگی میكنند. محل سكونت این عده تهران، استان مركزی و سایر مناطق ایران است. تعداد ساكنین آذربایجانی تهران (بیش از دو میلیون نفر) بیشتر از پرجمعیت ترین شهر آذربایجان (تبریز با 1,19 میلیون جمعیت) است . بدین ترتیب ایجاد یك واحد خود مختار در آذربایجان مسئله نیمی از جمعیت ترك زبان كشور را حل نشده باقی میگذارد. همینطور است وضعیت ارامنه كه در تهران، اصفهان، آذربایجان غربی و سایر مناطق پخش شده اند. در شهرهای بزرگ خوزستان اعراب و فارسها در كنار یكدیگر زندگی می كنند. اگر در این استان حكومت خود مختار برای هر كدام از این اقوام (عرب و فارس) بوجود بیاوریم قوم دیگر بصورت اقلیت قومی در می آید. برخی از قبایل عرب در مجموعه روستاهایی در ساحل خلیج فارس زندگی می كنند، مجموعه چندین روستا را نمیتوان بصورت یك واحد خود مختار در آورد. در مورد بلوچها هم وضع مشابهی وجود دارد.
در ایران مسئله قومی را با به رسمیت شناختن حق اقوام در تحصیل به زبان مادری ( در كنار زبان فارسی بعنوان زبان رسمی كشور)، گسترش و ترویج فرهنگ و سنتهای قومی، سپردن امور اجرایی هر محل به اهالی خود آن محل، و اختصاص دادن بودجه مخصوص كمك به رشد اقتصادی مناطق عقب مانده می توان حل كرد.
*****
هدف افراد و گروههای دیگر درپیشنهاد فدرالیسم برای ایران، تعمیق دمكراسی، توسعه موزون و پایدار و تضمین بیشتر حقوق شهروندان است. هدفی كه همراه با تعمیق دمكراسی به حل مسئله اقوام هم كمك می كند. این طرح گرچه صورت مسئله را تغییر داده، اما در عمل با طرح فدرالیسم برای حل مسئله اقوام تفاوت اساسی ندارد. تفاوت این دو طرح در تعیین محدوده جغرافیایی واحدهای خود مختار است. طرح اول محدوده هر واحد را با مرزهای تجمع اقوام معین می كند و طرح دوم بر اساس تقسیم بندی های استانی موجود است.
آنچه كه هر دو طرح در نظر نمی گیرند شرایط تاریخی ایجاد كشورهای فدرال است. آنچه كه برای ما ضروری است مطالعه تاریخی ایجاد كشورهای فدرال و بررسی دلایل موفقیت و یا عدم موفقیت آنها است. بحث در باره جنبه های تكنیكی فدرالیسم كوچكترین كمكی به این منظور نمی كند. می توان دهها مقاله در مورد مناسبات داخلی یك سیستم فدرال و یا روابط سیاسی یا اقتصادی واحدهای خود مختار با حكومت مركزی، سیستمهای توزیع درآمدها و یا اخذ مالیاتها نوشت بدون اینكه كوچكترین پاسخی به این سوال اساسی بدهد كه آیا فدرالیسم برای ایران مناسب است یا نه.
مطالعه تاریخ ایجاد كشورهای فدرال نشان می دهد كه فدرالیسم به معنی پیوستن چند كشور مستقل به یكدیگر، و ایجاد یك كشور بزرگتر است، و نه تقسیم یك كشور به واحدهای خود مختار كوچكتر. برسی مختصر چگونگی ایجاد چند كشور فدرال موفق (كشورهایی كه معمولا به عنوان الگو نشان داده می شوند) به روشن شدن این نكته كمك می كند.
سوئیس قدیمی ترین كشوری است كه به شیوه فدراتیو اداره می شود. این كشور از قرن سیزدهم تا شانزدهم از بهم پیوستن شهرهای مستقل قرون وسطایی به یكدیگر بوجود آمد. ابتدا سه كانتون اولیه اوری Uri ، شووتس Schwyz و اونتروالدن Unterwalden برای مقابله با امپراتوری اتحاد مقدس روم، در سال 1291 با یكدیگر متحد شدند، و آنرا اتحاد ابدی Ewige Bund نامیدند. در سال 1332 لوسرن Luzern، در سال 1351 زوریخ Zurich و در سال 1352 گلاروس به اتحاد ابدی می پیوندند. با پیوستن بازل Basel و شافهاوزن Schaffhausen در سال 1501 و آپنسل Appenzell در 1513 تعداد كانتونها به 13 می رسد. در سال 1648 محدوده جغرافیایی سوئیس در صلح وستفالی با آلمان معین می شود. در سال 1789 انقلابی در سوئیس به وقوع می پیوندد، سوئیس به كشوری دمكراتیك ولی متمركز مبدل می گردد. 1803 ناپولئون سوئیس را فتح می كند، و سیستم فدرال را با 19 كانتون دوباره برقرار می كند. بعد از دوران ناپولئون كنگره وین (1815-1814) استقلال و بی طرفی سوئیس را تضمین می كند. در سال 1848 اولین قانون اساسی سوئیس رسما آنرا به صورت كشوری فدرال و لیبرال در می آورد.
ایجاد ایالات متحده آمریكا هم شرایط نسبتا مشابهی داشت. در سال 1775 دوازده دولت آمریكای شمالی علیه استعمار بریتانیا با یكدیگر متحد شدند. پس از پیروزی آنها در جنگهای استقلال (1783-1775) درمیان دولتهای عضو كه به صورت كنفدراسیون با یكدیگر متحد شده بودند، اختلافاتی بوجود آمد. در زمینه سیاست خارجی و سیاستهای اقتصادی هماهنگی وجود نداشت، در اثر انتشار بی رویه اسكناس در برخی ایالتها تورم بوجود آمده بود، مجوز حقوقی برای افزایش دادن مالیات وجود نداشت و بر سرشیوه تقسیم مخارج جنگ استقلال، میان ایالات اختلاف وجود داشت. تنها نهادی كه آنها را بهم پیوند می داد كنگره نمایندگان كشورهای عضو بود كه فقط مركز تجمع سفرای این كشورها بود. و ارگان دولتی لازم برای هماهنگ كردن روابط داخلی و تضمین سیاست واحد خارجی وجود نداشت. برای خروج از این بحران طرحی برای قانون اساسی تهیه و برای تصویب در مقابل كشورهای عضو قرار داده شد. طرح قانون اساسی، ایجاد یك دمكراسی مبتنی بر سیستم نمایندگی برای اتحاد كشورهای عضو و ایجاد كشوری بزرگ، با دو مجلس بود، كه در آن قدرت اجرایی به یك رئیس جمهور انتقال می یافت. طراحان اصلی این قانون اساسی ساموئل آدامز الكساندر همیلتون جان جی و جیمز مدیسون بودند كه فدرالیست نامیده می شدند. مخالفین این قانون اساسی، ضد فدرالیست ها به رهبری تامس جفرسون بودند. فدرالیست ها حزب جمهوریخواه و ضد فدرالیست ها حزب دمكرات آمریكا را بوجود آوردند. اتحاد كشورها كه ابتدا دوازده كشور بود و بعد به 13 كشور افزایش یافت، بتدریج از طریق پیوستن كشورهای دیگر، خرید مستعمرات فرانسه، و یا تصرف مناطق مجاور گسترش یافت.تعداد ایالات در سال 1836 به 25 ، در سال 1850 به 31 ، در سال 1900 به 44 و در سال1959 با افزایش آلاسكا و هاوایی به 50 افزایش یافت.
كانادا كشور دیگری است كه فدرالیسم در آن به تاریخ دوران استعمار مربوط می گردد. تا دهه هشتاد قرن هجدهم بخشی كه در منطقه غربی رودخانه میسی سیپی قرار دارد و مناطق غربی كانادا یعنی كبك، جزیی از مستعمرات فرانسه بود. بعد از انقلاب كبیر فرانسه رابطه مستعمرات با دولت مركزی ضعیف شد. انقلابیون فرانسوی نظر واحدی در مورد سرنوشت مستعمرات نداشتند برخی حتی معتقد بودند دولت فرانسه باید به تمامی مستعمرات استقلال بدهد. سرنوشت مستعمرات عملا بدست فرماندهانی كه در محل بودند سپرده شده بود. دولت بریتانیا با استفاده از موقعیت ضعیف فرانسه تمام مستعمرات آن را تصرف كرد. ناپولئون كه قدرت مقابله با نیروی دریایی انگلستان را نداشت، نمی توانست این مناطق را پس بگیرد. او در سال 1803 لوئیزیانای فرانسه را به ایالات متحده آمریكا فروخت. ابتدا دولت انگلستان تصور می كرد با ورود موج جدید مهاجران و اسكان آنها در كبك منطقه به تدریج انگلیسی می شود، اما وقتی انتظارات او در این زمینه برآورده نشد، و فرانسویها علاقه ای به سیستم اداری انگلیسی از خود نشان ندادند، دست از این نقشه بر داشت. در 1791 با قانون اساسی جدید، كوشش كرد آزادیهای مشروطه را با قدرت دولتی تركیب كند. انگلستان علاوه بر تقسیمات موجود بخش انگلیسی، ایالت كبك را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم كرد، و به فرانسویها این امكان را داد كه نهادهای دولتی خود را به شكل سابق حفظ كنند، هر یك از مناطق از گذشته دارای مجلس قانون گذاری بود، و همین سیستم، به شكل فدرال به حیات خود ادامه داد.
آلمان در شكل كنونی آن كشوری است كاملا جدید. تا پایان قرن هجدهم در محدوده جغرافیایی آلمان كنونی بیش از 120 شاهزاده نشین كوچك و بزرگ حكومت می كردند. مناطق مختلف آلمان مانند هامبورگ، بایر و وستفالن تاریخهای كاملا متفاوتی با یكدیگر دارند. در سال 1792 فرانسه منطقه غربی راین را تصرف كرد و اتحادیه ای میان شاهزادگان آن بوجود آورد. ناپولئون با متحد كردن شاهزاده های جنوب و جنوب غربی آلمان كنفدراسیون راین (Confédération du Rhin) را بوجود آورد. در سال 1806 تمام ایالات آلمانی زبان بغیر از اطریش و پروس به این كنفدراسیون پیوستند. با شكست ناپولئون در 1813 كنفدراسیون راین منحل شد. كنگره وین در 1815 كشور فدرال آلمان (Deutsche Bund) را با 39 عضو به وجود آورد. 35 شاهزاده نشین بعلاوه پادشاه بریتانیا (هانوور)، پادشاه دانمارك (هولشتاین)، هلند (لوگزمبورك) و اطریش و پروس با بخشی از خاكشان به این اتحادیه پیوستند. در دوران صدراعظمی بیسمارك، در ژانویه 1871 پس از پیروزی آلمان در سه جنگ علیه پروس، دانمارك و فرانسه اتحاد كامل آلمان صورت می گیرد. بیسمارك دو مجلس نمایندگان مردم(Reichstag) و مجلس نمایندگان ایالات(Bundesrat) را بوجود می آورد. در دوران جمهوری وایمار (1933-1919) فدرالیسم و سیستم دو مجلس حفظ می شوند، اما با به قدرت رسیدن هیتلر سیستم فدرال از میان می رود. پس از شكست هیتلر و اشغال آلمان توسط متفقین در سال 1949 جمهوری فدرال آلمان در مناطق تحت اشغال آمریكا و انگلستان بوجود می آید. در سال 1947 ایالت زارلند با انتخاب مجلس و تدوین قانون اساسی، بصورت كشوری مستقل در اتحاد اقتصادی با فرانسه در می آید. اما پس از رشد اقتصادی سریع آلمان تمایل برای پیوستن به آن افزایش می یابد و بالاخره در سال 1957 به جمهوری فدرال آلمان می پیوندد.
در هندوستان تا قبل از 1947 پیش از 500 شاهزاده نشین وجود داشت كه هر كدام از استقلال نسبی برخوردار بودند. امپراتوری مغول كه حكومتی متمركز بر فراز این شاهزاده نشین ها بوجود آورده بود، با مرگ اورنگ زیب (1707) به سراشیب سقوط افتاد. طی پنجاه سال پس از مرگ او اقتدار حكومت مركز بطور منظم كاهش یافت. شش ایالت دكان Dekkan عملا مستقل شده بود و در پنجاب سیك ها حكومت خود را بوجود آورده بودند. تهاجم نادر شاه 1739-1738 تا دهلی و تاراج آن و تهاجم قبایل افغان پس از آن حكومت مركزی را بیشتر تضعیف كرد. در داخل بعضی از ایالات گروههای مسلح جنگ داخلی براه انداخته بودند. در این دوران امپراتوری بریتانیا به هندوستان وارد شد. و به تدریج بر تمام مناطق آن مسلط گردید. انگلستان بارها بر اساس تقسیم بندیهای موجود و با ادغام كردن شاهزاده نشین ها تقسیم بندی های بزرگتری بوجود آورد. از سال 1861 بتدریج در ایالات مختلف مجالس قانون گذاری برای اداره امور محلی بوجود آمد. در 1935 یازده ایالت با مجالس قانون گذاری وجود داشت. هندوستان پس از استقلال خود سیستم غیر متمركز موجود و سیستم اداری باقی مانده از دوران حاكمیت انگلستان را حفظ كرد.
بیش از 95 در صد كشورهایی كه اكنون با سیستم فدرال اداره می شوند از پیوستن واحدهای كوچكتر به یكدیگر به وجود آمده اند. در بسیاری از كشورهای آمریكای لاتین و آفریقا پروسه ایجاد ملت و دولت در داخل سیستم استعماری انجام گرفت. و پس از استقلال مستعمرات، با اتحاد قبایل، و یا شاهزاده های محلی كه هر یك اتحاد چند قبیله را نمایندگی می كردند، دولتهای جدید فدرال بوجود آمدند.
بریتانیا تقریبا در تمامی مستعمرات خودش با تكیه بر تقسیم بندی های موجود محلی سیستم فدرال بوجود آورد. ایالات متحده آمریكا، كانادا، استرالیا، هندوستان، پاكستان، برمه، مالزی، نیجریه و...همه از مستعمرات سابق بریتانیا هستند.
*****
فدرالیسم لزوما به معنی دمكراسی نیست. كشورهای فدرال سوئیس و یا آلمان در دوران فئودالیسم بوجود آمدند. در سوئیس دمكراسی بیش از پانصد سال بعد از ایجاد این كشور بر قرار شد. در تعداد زیادی از كشورهای فدرال آسیایی و آفریقایی هنوز هم دمكراسی وجود ندارد. كشور پاكستان كه ساختاری فدرال دارد، سالیان دراز است كه میان دمكراسی نیم بند و دیكتاتوری در نوسان است. نیجریه از اتحاد 36 كشور بوجود آمده و بصورت فدرال اداره می شود، اما دهها سال دیكتاتورهای نظامی بر آن حكومت كرده اند. امارات متحده عربی هنوز با اسلوب قرون وسطایی اداره می شود. برمه فدراسیونی است كه از هفت كشور و هفت استان تشكیل شده، در این كشور سالها است كه نظامیان حكومت می كنند. با وجود فشار بین المللی در این كشور تغییر جدی صورت نگرفته است. خانم آونگ سان سو كی Aung San Suu Kyi رهبر اپوزیسیون بارها دستگیر و زندانی شده و اكنون هم در حبس خانگی به سر می برد. خانم سو كی در سال 1991 برنده جایزه صلح نوبل شد. كه خود نشاندهنده توجه كشورهای غربی به اوضاع سیاسی برمه است. در سال 1997 حزب مخالف دولت برای اولین بار پس از حكومت نظامی توانست كنگره ای برگزار كند. اما فعالیت این حزب كاملا محدود و تحت كنترل نظامیان است. نه فشار بین المللی و نه جایزه صلح نوبل هنوز نتوانسته است تغییری اساسی در این كشور به وجود آورد.
حتی در میان دمكراسی های غربی هم كشورهای فدرال دمكراتیك تر از كشورهای غیر فدرال نیستند. هیچكس نمی تواند ادعا كند كه آلمان به خاطر فدرال بودن دمكراتیك تر از هلند، سوئد و یا فرانسه است. كشور فدرال سوئیس آخرین كشور اروپایی بود كه در سال 1971 به زنان حق رای داد.
این عقیده هنوز وجود دارد كه تمركز بمعنی دیكتاتوری و یا حداقل كمبود دمكراسی است. در نتیجه از میان بردن تمركز از اهداف دمكراسی قلمداد می شود. در حالیكه نه تمركز لزوما به معنی دیكتاتوری است و نه عدم تمركز به تنهایی دمكراسی به وجود می آورد. اگر تقسیم یك كشور به واحدهای كوچكتر به خودی خود به معنی دمكراتیك تر شدن باشد باید به این نتیجه برسیم كه هر چه كشور كوچكتر باشد دمكراتیك تر است. امارات متحده عربی كشوری است كه از 7 امیر نشین تشكیل شده است. مناسبات میان این هفت كشور به طور دمكراتیك حل می شود. آنها یك شورای عالی با شركت هفت امیر كشورهای عضو دارند و یك مجلس نمایندگان با 40 عضو كه از طرف امرای هفت كشور هر دو سال یك بار انتخاب می شوند. اما در داخل هر یك از این امارات نه مجلسی وجود دارد، نه حزب سیاسی، و مردم كشور كوچكترین امكان مداخله در امور سیاسی را ندارند.
*****
بزرگترین خطری كه یك كشور فدرال را تهدید می كند عدم وجود دمكراسی در واحدهای خود مختار است. در كشورهایی كه در آنها سابقه دمكراسی وجود ندارد و یا دمكراسی نهادینه نشده، خصوصیات اخلاقی سیاستمداران و یا رهبران احزاب سیاسی، جاه طلبی ها، و رقابت های آنها با یكدیگر نقش تعیین كننده ای ایفا می كند. در كشورهای عقب مانده فراوان هستند سیاستمدارانی كه ترجیح می دهند پادشاه یك دهكده باشند تا فرماندار یك كشور بزرگ. همین پدیده موجب از هم پاشیدن تعداد زیادی از كشورهای فدرال شده است. تعداد كشورهایی كه از تجزیه كشورهای فدرال به وجود آمده اند از كشورهای فدرال موجود بیشتر است. در اینجا به تعدادی از آنها اشاره می شود.
در سال 1823 كشور ایالات متحده آمریكای مركزی بوجود آمد . كه از كشورهای كنونی گواتمالا، هندوراس، السالوادور، كوستاریكا و نیكاراگوا تشكیل شده بود. این ایالات از سال 1520 در كنار ایالت مكزیكی چیاپاس Chiapas پادشاهی اسپانیای جدید را تشكیل می دادند. آنها در سال 1821 به استقلال دست یافتند، و دو سال بعد یك جمهوری فدرال بوجود آوردند. كه هر یك از ایالات عضو از اختیارات داخلی وسیعی برخوردار بودند. برده داری ملغی شد و امتیازات كلیسای كاتولیك به رسمیت شناخته شد. در سال 1830در این كشور یك دولت لیبرال بر سر كار آمد و امتیازات كلیسا را لغو كرد. در سال 1837 بیماری وبا تلفات سنگینی به بار آورد و كلیسا آنرا بگردن لیبرالهای بی دین انداخت و در این جو ملتهب احزاب محافظه كار قیامی از سرخ پوستان براه انداختند و در سال 1838 پایتخت را تصرف كردند. پس از آن تا سال 1840 كشورهای عضو یكی پس از دیگری از فدراسیون جدا شدند.
در سال 1811 كلمبیای بزرگ شامل اكوادور، ونزوئلا و پاناما مستقل شد و در محدوده جغرافیایی آن یك كشور با حكومت فدرال بنام ایالات متحده گرانادای جدید بوجود آمد، اما میان فدرالیستها و طرفداران حكومت متمركز جنگ در گرفت. نیروهای اسپانیایی از فرصت استفاده كرده و آن سرزمین را در سال 1816 دوباره اشغال كردند.
در سال 1836 ژنرال سانتاكروز رهبر بولیوی كه خودش متولد پرو بود كنفدراسیون پرو- بولیوی را بوجود آورد. اما نیروهای ناسیونالیست پرویی بر علیه او قیام كردند و در سال 1839 با شكست دادن او دو كشور را از هم جدا ساختند.
فدراسیون آفریقای مركزی در سال 1953 از مستعمرات سابق بریتانیا بوجود آمد. این كشور از رودزیای شمالی ، رودزیای جنوبی (زیمبابوه كنونی) و سرزمین نیاماسا Nyamassa تشكیل شده بود. بریتانیا قصد داشت با ایجاد این فدراسیون وزنه ای در مقابل آفریقای جنوبی بوجود آورد. اما بدلیل رقابت میان رهبران این مناطق فدراسیون در سال 1964 با جدا شدن نیاسا و رودزیای شمالی از هم پاشید. از رودزیای شمالی كشور زامبیا بوجود آمد و از نیاسا كشور مالاوی.
در سال 1958 از مستعمرات بریتانیا در دریای كارائیب، فدراسیون هندی های غربی از ده عضو به وجود آمد، كه جامائیكا، ترینیداد، توباگو Tobago و بارباد Barbade سرزمینهای بزرگ آن بودند. رقابت میان ترینیداد و توباگو از یك سو و جامائیكا از طرف دیگر در سال 1962 به تجزیه این كشور انجامید.
به همین ترتیب فدراسیون مالی از كشورهای سنگال و سودان فرانسه (مالی كنونی) بوجود آمد ولی بدلیل بوجود آمدن رقابت میان رهبران تجزیه شد.
*****
فدرالیسم نه تنها بمعنی رشد شتابنده و پایدار اقتصادی نیست، بلكه در كشورهای توسعه نیافته موجب كندی رشد اقتصادی هم می شود. فدرالیسم موجب تداخل برنامه های اقتصادی مناطق مختلف می شود. نمونه روشن این پدیده اوضاع پاكستان در ده هشتاد است. در آن سالها درگیریهای وسیعی میان رهبران ایالت پنجاب كه اشرافیت زمیندار را نمایندگی می كردند و حكومت مركزی خانم بی نظیر بوتو، كه با تمایل بیشتر لیبرال، منافع اقتصادی اجتماعی اقشار متوسط شهری را نمایندگی می كرد، به وجود آمد. اختلافاتی كه بحران جدی اقتصادی بوجود آورد.
كشورهای فدرال آمریكای لاتین با وجود اینكه اكثرا در اوایل قرن گذشته به استقلال سیاسی دست یافتند، رشد اقتصادی بسیار كندی داشته اند. برزیل با بدهی خارجی معادل 237 میلیارد دلار، آرژانتین با بدهی خارجی معادل 146 میلیارد دلار جزء ركوردداران بدهی خارجی هستند. مكزیك با وجود اینكه جزء كشورهای صادر كننده نفت است، و توانسته نرخ تورم را از 130 درصد( سال 1987) به 18 درصد كاهش بدهد، هنوز150 میلیارد دلار بدهی خارجی دارد. در میان كشورهای فدرال آفریقایی كامرون بدلیل صادرات نفت خام با درآمد سرانه 500 دلار در سال جزء ثروتمندترین كشورهای منطقه است. كشورهای دیگر فدرال مانند كنیا با درآمد سرانه معادل 350 دلار، نیجریه با درآمد سرانه 260 دلار، و اتیوپی با درآمد سرانه معادل 100 دلار جزء كشورهای فقیر جهان هستند. در میان كشورهای فدرال در حال توسعه تنها رشد اقتصادی مالزی استثناء است. زیرا این كشور علاوه بر قرار گرفتن در حوزه اقتصادی پر رونق اقیانوسیه، در چند دهه گذشته حكومت مركزی پرقدرتی داشته و در زمینه اقتصادی عملا مانند كشوری متمركز عمل كرده است.
فدرالیسم می تواند میتواند همبستگی ملی بوجود آورد، اما میتواند تنشها و اختلافات قومی را افزایش هم بدهد. علت این عمل كرد متضاد فدرالیسم این است كه گروهها و احزاب قومی در یك كشور فدرال، از یك دولت و سازمانی كامل از امكانات و نهادهای وابسته به دولت هم برخوردار می شوند. كه از آن می توانند به عنوان پایگاه قدرت در دامن زدن به اختلافات جدید و شدید كردن اختلافات موجود استفاده كنند. یكی از مهم ترین دلایل از هم پاشیدن اتحاد شوروی و یوگسلاوی این بود كه كشورهای تشكیل دهنده این دو كشور از دستگاه كامل دولتی برخوردار بودند. و به همان نسبتی كه دیكتاتوری مركزی و ایدئولوژی حاكم ضعیف تر می شد خود خواهی ها و قدرت طلبی های منطقه ای افزایش می یافت. و وجود این دولتهای جداگانه و تضادهایی كه سابقه آن به دوران استعمار بر می گشت، همه چیز را برای جدایی آماده كرده بود.
بیشترین تنشها و درگیری های قومی، و یا جنبشهای جدایی طلب را در كشورهای فدرال می توان یافت. در نیجریه از زمان انتخاب اوباسانجو به ریاست جمهوری (1999) تا زمان كناره گیری او (2002) حداقل ده هزار نفر در درگیریهای قومی كشته شده اند. در مجموع از تابستان 2001 بیش از 550 هزار نفر از مناطق بحرانی فرار كرده اند. در هندوستان هر در گیری قومی به كشته شدن صدها نفر می انجامد. قیام سیكها در ایالت پنجاب (1977) برای بدست آوردن استقلال، تنها با سركوب شدید ارتش هند پایان یافت. جنبش جدایی طلبان كشمیر هر روز بحران تازه ای بوجود می آورد. در فدراسیون روسیه هنوز هیچ راه حلی برای بحران چچین پیدا نشده است.
بلژیك جزء معدود كشورهایی است كه به خاطر حل مسئله قومی كشور واحد خود را به مناطق فدرال تقسیم كرده است.
تا قرن نوزدهم كشوری بنام بلژیك وجود نداشت. این منطقه كه جزیی از هلند قدیم بود، در پایان قرن 15به تصرف پادشاهی هابسبورگ در می آید. در سالهای پایانی قرن 16 در جنگهای استقلال طلبانه هلند این منطقه به دو قسمت تقسیم می شود بخش شمالی به تصرف هلند در می آید و بخش جنوبی جزء قلمرو پادشاهی هابسبورگ باقی می ماند. در سال 1815 كنگره وین تمام این منطقه را به هلند باز می گرداند. اهالی بلژیك در سال 1830 در یك انقلاب بر ضد حاكمیت هلند، مستقل می شوند، در سال 1831 قدرتهای بزرگ اروپایی آن را به رسمیت می شناسند و كشور بلژیك بوجود می آید. در بلژیك سه قوم فرانسه زبان ( والون ها)، در نیمه جنوبی كشور، هلندی زبان (فلامان ها)، در نیمه شمالی كشور، و آلمانی زبانها در شرق كشور داخل محدوده والونها زندگی می كنند. ابتدا زبان رسمی كشور فرانسه بود. در فاصله كوتاهی بعد از استقلال خواست فلامانها برای حق استفاده از زبان هلندی در مدارس و ادارات دولتی به مسئله اصلی مبدل می شود. در سال 1840 فالامانها حق استفاده از زبان خود را به دست می آورند. دو جنگ جهانی و خرابی های ناشی از آن به تضادهای قومی می افزاید. در سال 1960 بلژیك به سه منطقه فدرال مبدل می شود شمال منطقه فلامانها، جنوب منطقه والونها، و بروكسل منطقه ای كه در آن والونها و فلامانها در كنار هم زندگی می كنند. بلا فاصله بعد از ایجاد فدرالیسم در گیری بر سر نحوه تعیین مرزهای زبانی بوجود می آید. چندین دهكده (به نام فورون Les Fourons) كه در گذشته به حوزه اداری لییژ Liège تعلق داشتند بر خلاف تمایل اهالی در محدوده فلامان قرار می گیرد. نبرد قومی ابعاد بزرگتری پیدا می كند. والونها، فلامانها را متهم می كنند كه سیاست فلامانی كردن اجباری مناطق فرانسه زبان را در پیش گرفته اند. در دهه هفتاد این منطقه بارها محل درگیریهای گاه بسیار خشونت آمیز میان ناسیونالیست های فلامان و والونها بوده است. افراطیون از دو طرف به مسئله قومی جنبه نژاد پرستانه می دهند. در نوشته ها و سخنرانی های ناسیونالیست های فلامان، رشد اقتصادی منطقه آنان در مقایسه با ركود مناطق والون، به برتری نژاد فلامان بر نژاد والون نسبت داده می شود مسئله نژادی آنچنان جدی میشود كه دولت در سال 1981 با تصویب قانونی هرگونه نوشته یا گفتار نژاد پرستانه را ممنوع اعلام می كند. در بسیاری از موارد سیاستمداران آگاهانه از در گیری های قومی برای پوشانیدن شكست سیاستهای اقتصادی و سیاسی خود استفاده می كنند.
در بلژیك اختلافاتی كه ابتدا جنبه قومی داشت، خصلت ناسیونالیستی پیدا كرده است. اكنون دیگر طرح مسئله جدا شدن والونها و فلامانها از یكدیگر تابو نیست، و صرفا به گفتار ناسیونالیستها منحصر نمی شود. 30 در صد اهالی فلامان طرفدار جدایی هستند. بزرگترین عاملی كه وحدت كشور را حفظ كرده، خواست كشورهای همسایه و اتحاد اروپا است. هلندیها، فلامانها را با وجود هم زبانی از خودشان نمی دانند. آلمان و فرانسه هم طرفدار وحدت بلژیك هستند و به همین دلیل هم پایتخت اروپا را بطور سمبولیك در بروكسل قرار داده اند.
متاسفانه كشور ما در منطقه ژئوپولیتیكی دیگری قرار دارد. نه تنها در ایران بلكه در هیچ یك از كشورهای همسایه آن هم دمكراسی وجود ندارد. كشورهایی مانند اسرائیل، تركیه و جمهوری آذربایجان برای تجزیه ایران تلاش می كنند. و این تلاشها تنها به گفتار محدود نمی شوند.
در كردستان جایی كه طرح فدرالیسم برای قامت آن تهیه شده، دو سازمان محلی فعالیت می كنند كه چه از نظر ساختاری و چه از نظر برنامه ای سازمانهای دمكرات محسوب نمی شوند. هر دو سازمان مسلح هستند. و خواستار این هستند كه نیروهای مسلح آنان بعد از بدست آوردن خود مختاری به نیروهای انتظامی منطقه تبدیل شود. در شرایطی كه در منطقه ای سازمانهای مسلح وجود دارند، انتخابات آزاد، پلورالیسم سیاسی و تناوب قدرت (Alternance) نمی تواند وجود داشته باشد. اساس برنامه های سیاسی و سازمانی آنها حكومت ابدی به سبك كشورهای اروپای شرقی قدیم است.
حزب دمكرات كردستان معتقد است در كردستان بخش دولتی باید صنایع پیشرفته را ایجاد كند. باید با تعیین قیمت محصولات و وضع مالیات از گسترش « بی رویه» سرمایه خصوصی جلوگیری كرد. باید دگرگونیها مهمی در شیوه موجود مالكیت زمین بوجود آورد و.... با توجه به این برنامه پیش بینی آنچه كه می تواند اتفاق بیافتد مشكل نیست. تاریخ هشتاد ساله سوسیالیسم واقعا موجود نشان می دهد كه این برنامه، در حقیقت برنامه ریزی فاجعه است. اولین تلاش برای تحقق آن موجب فرار تمام سرمایه ها، و روشنفكران از منطقه می شود. از آنجایی كه معمولا هیچ حزب سیاسی حاضر نیست بپذیرد كه خود بوجود آورنده فاجعه اقتصادی اجتماعی بوده انگشت اتهام بسوی دولت مركزی دراز می شود و اختلافات وارد مرحله جدیدی می شود.
با توجه به مطالب فوق طرح شعار فدرالیسم برای ایران بسیار خطرناك و غیر مسئولانه است.
پروسه جهانی شدن علاوه بر تغییر چهره اقتصادی جهان، در افكار سیاسی اجتماعی بخش پیشرفته دنیا هم تغییر ایجاد كرده است. اكنون همه جا صحبت از كنار زدن مرزهای جغرافیایی و حمایت از تنوع فرهنگی (Multiculturism) است. جدا كردن و مرز كشیدن به گذشته تعلق دارد.
دیر یا زود دمكراسی به منطقه جغرافیایی- سیاسی ما هم راه پیدا خواهد كرد. در آن شرایط ما باید برای جبران عقب ماندگی خود از جهان پیشرفته بدنبال اتحاد با تمامی كشورهای همسایه خود در چارچوب دولتی بزرگ و فدرال باشیم تنها این نوع فدرالیسم است كه با روند آتی جهان تطابق دارد.
---------------------------------------------------
تازه های آمار 1382 از انتشارات مركز آمار ایران.
Fischer Weltgeschichte: Die Kolonialreiche seit dem 18 Jahrhundert S 121
همانجا ص 233
United Provinces of Central America
Le dictionnaire historique et géopolitque du 20e siècle, Edition de poch. pp 263-264
برای آشنایی بیشتر با تاثیر منفی فدرالیسم بر رشد اقتصادی كشورهای توسعه نیافته مراجعه كنید به :
Ursula Kathleen Hicks, Federalism and economic growth in underdeveloped countries
Kurt Müller, Die Minderheiten im Konflikt S. 186
Marco Martinello, Culturalisation des defférences, différenciation des cultures dans la politique belge
مراجعه كنید به برنامه حزب دمكرات كردستان
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
حق
با درود به ایرانیان وطنپرست،
آقای حبیب برزین با سپاس فراوان از این مقاله ارزنده شما که امیدوارم آنرا به سایت اخبارروز برای انتشار ارسال کنید تا ببینیم که چه واکنشی از خود نشان می دهند چون اینگونه واکنش ها مهم است که بوسیله ایرانیان دیده شود. من نمی دانم که شما هم مثل من خواننده سایت اخبارروز و عصرنو هستید یا نه ولی من مایلم که آخرین مقالات و نظری که در اخبارروز داده ام و چاپ شده است را با شما در میان بگذارم. عصرنو علاقه ای به نظرات خوانندگان ندارد و جعبه نظرات را فقط برای خالی نبودن عریضه گذاشته است وگرنه کد ارسال آن آنقدر ناخواناست که ارسال نظرات را تا ۹۹ درصد اوقات غیرممکن می کند. با سپاس فروان از مقاله خوب شما و آرزوی پیروزی و تندرستی برای شما. ارادتمند حق
نظر زیر را پای مقاله های یونس شاملی و بهنام امینی که در سایت اخبارروز منتشر شده است گذاشته ام و مایلم در اینجا هم منتشر شود. لینکهای دو مقاله مورد نظر بقرار زیر هستند:-
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=38912
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=38913
ضدیت با ایران و ایرانی از نوشته های شما می بارد. سیاست نفاق و نفرت افکنی تحت لوای حقوق انسانی و انسانها در بسیاری از کشورها یا بین کشورها سدها میلیون سر را بباد داده است، تاریخ گواه آنست. برخلاف دیگر کشورهایی که چنین سیاست نفرت و نفاق افکنی هایی مردم را بجان هم انداخته است چنین سیاستی در ایران تیرش به سنگ خورده است. ملت ایران هوشیارتر از آن است که بازیچه دست نوشته های جعل و تحریف شده عده ای که هیچ تعهدی به ایران و ایرانی ندارند شود. عده ای که نوشته هایشان پر است از ایران و ایرانی ستیزی و نفاق افکنی بین ایرانیان که پیش زمینه ی بسیاری از جنگهای داخلی و تجزیه ی کشورها در دیگر جاها بوده است. این مایه ی خوشبختی همه ی ایرانیان هست و باید باشد که سیاست این عده تا حالا آن میوه ای را که می خواسته اند نداده است بویژه در این سالهای سخت که معیارها محکی سنگین می خورند. کسی که خود را متعهد به ایران بداند هرگز و هرگز در پی ایجاد تنفر و نفاق بین ایرانیان بر نمی آید بلکه در پی همبستگی آنها بویژه در این سالهای سخت برمی آید تا سهمی در سرنگونی این رژیم و برقراری یک نظام لیبرال دمکرات مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر داشته باشد. یک ایرانی آگاه و متعهد به ایران و ایرانی می داند که پس از آزادی ایران و اجرای کامل منشور جهانی حقوق بشر هر گونه تبعیضی برطرف می شود و همبستگی ملی بیشتری بین مردم ایجاد می شود تا همگی به همان امنیت و رفاه و آزادی هایی برسند که همه کشورهای لیبرال دمکرات مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر به آن رسیده اند. وطن یک ایرانی متعهد به ایران و ایرانی، ایران است و تا پای جان برای حفظ تمامیت ارضی آن پیش می رود، و نه فقط بخشی از ایران که به زبان او سخن می گویند و از تبار او هستند، این نژادپرستی و شوونیسم و فاشیسم است. یک ایرانی متعهد به ایران و ایرانی می داند که سرزمین ایران ملک مشاعی است که متعلق به همه ایرانیان است صرفنظر از آنکه در کدام استان و شهر و روستا بدنیا آمده و در آن زندگی کرده باشد، و برایش ایران قابل تفکیک و تجزیه نیست و نباید هم باشد. برای یک ایرانی متعهد به ایران، همه ایرانیان دارای حقوق مساوی هستند، حقوقی که در منشور جهانی حقوق بشر آمده است و باید اجرا شود. احدی هم بر حسب نژاد و زبان از حقوق ویژه ای برخوردار نیست که با سوء استفاده از و یا کژفهمی اش درباره این منشور، همه ارتباطات بین مردم را با نابودی زبان مشترک فارسی ما از بین ببرد.
هر چه کشوری به جهان قرن ۲۱ نزدیکتر باشد، لزوم یک زبان رسمی در کشور برای ارتباطات وسیع بیشتر می شود، و لازم به ذکر نیست که فراگیری زبان انگلیسی بعنوان زبان بین المللی هم برای حفظ منافع ملی کشور پر اهمیت تر می شود. کشورهایی که در آنها بیش از یک زبان هست، مثل برزیل، زبان رسمی شان یکی از آن زبانها بوده است. زبان پرتغالی زبان رسمی کشور است که همه به این زبان با هم ارتباط برقرار می کنند و هر کشور دیگری که بخواهد با آنها ارتباط داشته باشد یا باید زبان پرتغالی را خوب بداند و یا زبان انگلیسی را. در مدارس تمام دروس به زبان پرتغالی است و فراگیری زبان انگلیسی هم اجباری است. برزیلی های آلمانی، اسپانیایی، .... ژاپنی و عرب تبار و غیرو فرزندانشان را برای آموزش این زبانها به کلاسهای مربوطه می فرستند. حاصل همین سیاست آموزش و پرورش برزیلی ها، نه تنها کسانی که سه زبان می دانند را در کار و زندگی شخصی خود موفق تر از دیگران در جامعه شان کرده و می کند. در عین حال، آنها را در سطح جهانی حتی نسبت به پیشرفته ترین کشورها ممتاز هم کرده است. آنها از چند زبانی در کشورشان بهترین استفاده ها را بردند و اجازه ندادند که تفاوت های زبانی باعث کینه و نفاق و پراکندگی آنها شود. در هر زمینه ای که ناموفق بوده باشند، در این زمینه پیروز و سربلند بیرون آمده اند. تحصیلکرده های آنها هم انقدر عاقل و دوراندیش بوده اند که از این تفاوتها سرمایه ای برای کشورشان بسازند و نه اینکه منفردانه و سازمان یافته با این تفاوت ها بازی های خطرناکی را پیشه خود کنند که کشور و ملت شان را بباد دهد. برای هر نژاد و زبان یک ملیت جداگانه قائل نشدند و سعی نکردند که همه را مجاب کنند که چنین طرز تفکر مخربی را به رسمیت بشناسند و اگر نشناختند به آنها برچسب هایی مثل شوونیسم این و آن زبان و تبار و و و استعمارگر و استثمارگر و و و بزنند. همین اعمال نابخردانه سدها میلیون زندگی را تا حالا بباد داده است و تاریخ پر است از حاصل کار نفاق افکنان کوتاه فکری که مردم را بجان هم انداختند و تخم کین و نفرت بیشتر را برای مدت بیشتری کاشتند.
ما ایرانیان متعهد به ایران و ایرانی هیچ مشکلی با هیچ تبار و زبانی در کشورمان نداریم و خوشبختانه تا حالا قادر بوده ایم که حساب عده ای که منفردانه و یا بطور سازمان یافته بدنبال تجزیه ما ملت بوده اند را از حساب مردم خود صرفنظر از همه تفاوت هایشان جدا کنیم. برای ما هر کسی که در هر جای ایران متولد شده باشد یک ایرانی و صاحب حقوق مساوی با دیگر هموطنان ایرانی اش است، نه بیشتر و نه کمتر. حساب کسی که خود را نه ایرانی و نه متعهد به ایران می داند کاملا جداست. پاینده ایران و ایرانی متعهد به ایران
توضیح:
در برزیل، همه بچه های برزیلی ها از هر تیره و تبار و زبان سر یک کلاس درس می نشینند و به زبان پرتغالی آموزش می بینند. بعد از مدرسه، بچه ها به کلاسهای زبان مادری خود می روند. این سیاست ملت برزیل را همبسته نگه داشته و در عین حال هویت های متفاوت را هم حفظ کرده است. درود بر برزیلی ها.
June 28, 2011 04:30:10 PM
---------------------------
مهدی مفخمی
بجای پرخاشگری ُآين است آنچه که بايد به روشنگری در باره هر موضوعی پرداخت. درود به نویسنده آقای برزین. ارادتمند
June 27, 2011 05:11:54 AM
---------------------------
|