1400 سال تاریخ ِ به ضرب و زور مسلمان شده ی ما پر است از «قهرمانان»ی که هر چند در راستای ایمان و اعتقادشان، کوششها کرده و گاه حتی جان باخته اند، اما بیشترشان در آلودگی محض فکری، نتوانسته اند سرافرازی کشورشان «ایران» را از منافع عقیدتی غیر ایرانیشان تفکیک کنند و به همین دلیل با طناب دار نافهمیشان به چاه ویل ایران ستیزی افتاده اند. اینان البته از دیدگاه پان اسلامیستی [1] «قهرمان» تعریف میشوند، چون برای پیشبرد منافع اسلامیون، جانفشانی کرده اند و میکنند، اما [اگر درست نگاه کنیم] بیشترشان «خائن» به منافع عالیه ی شهروندان ایرانی و «ایران» از کار درآمده اند؛ همه چیز بسته به این است که «تاریخ نگار» دوربینش را کجا کار بگذارد و اینان را از چه زاویه ای ببیند؛ اسلامی یا ایرانی؟!
در سده ی بیستم هم همین منوال بر تاریخ کشورمان حاکم است؛ این که ما «قهرمان» کشورمان را از زاویه ی منافع حزب کمونیست شوروی سوسیالیستی و آن اردوگاه فروپاشیده و از پشت دیوار بدنام برلین به ستایش مینشینیم، یا «قهرمان» را بر اساس ایرانی بودنش، بدون وابستگی و تحت الحمایگی فکری بیگانگان [عربها و روسها و چینیها] تعریف میکنیم.
تاریخ 1400 ساله ی پس از حمله ی اعراب به «ایران» پر است از این قیقاچ زدنهای بین مفاهیم ناپخته و در هم شده، و البته پارادوکس ایرانی و اسلامی. ابومسلم خراسانی یکی از نامدارترین این سنخ باصطلاح «روشنفکران» و «قهرمانان» تاریخ کج و کوله ی ماست.
ابومسلم که به نوعی صدای جنبش ضد فاشیستی [2] و ضد حاکمان اموی [3] بر ایران ِ هزار و سیصد سال پیش بود [یا میتوانست باشد] چون درک درستی از خواستهای آزادیخواهانه و ملی ایرانیان بر علیه اعراب نژادپرست نداشت، ایران آفت زده را دو دستی تقدیم دیگر حاکمان عربی کرد که 550 سال تمام بر ایرانیان و منطقه حکم راندند، زنان و دختران [4] ما را در بازارهای مدینه [5] فروختند و حتی گفتن و خواندن و نوشتن به زبان پارسی را ممنوع ساختند. شاهنامه ی گرانقدر فردوسی توسی، واکنشی ایران دوستانه به این روشهای فاشیستی حکومتی اسلامیان اموی/عباسی بود.
این «رهبری» [ابومسلم خراسانی] به دلیل کج فهمی اش از خواست ایرانیان که بیرون راندن اعراب حاکم را در چشم انداز داشتند، و به همین دستاویر «سیاهی لشکر ابومسلم خراسانی» شدند، بخشی از اعراب حاکم را از کشور راند، اما بخش خونریزتری از همان اعراب را بر ما حاکم ساخت که بزرگترین فاجعه در طول تاریخ 1400 ساله ی اخیر ایران و ایرانیان شد. [6]
طنز تاریخ این که جنایات عباسیان آنچنان تحمل ناپذیر شد که در تمام دوران حاکمیت عباسیان ِ قوم و خویش پیغمبر، ایرانیان به «عدل» بنی عباس پشت کردند و حسرت «ظلم» بنی امیه [دیگر پسرعموهای پیغمبر] را داشتند. باید بیش از پنج قرن میگذشت تا [آن هم نه ایرانیان] که مغولان از راه برسند و با پیمودن ِ آن همه راه، خلیفه ی نا اهل بغداد را نمدمال کنند و ایرانیان را از شر «عدل»شان برهانند، تا خود بر آنان «ظلم» روا دارند!
«دهم فوریه سال 1258 میلادی [21 بهمن] سپاهیان هلاکو خان نوه ی چنگیز [ایلخان مغول] بغداد را تصرف کرده، المستعصم بالله، آخرین خلیفه ی عباسی را در نمد پیچیدند و کشتند... علت نمد مال کردن خلیفه این بود که شنیده بودند قتل یک مقام مذهبی با دست، باعث خشم خدا میشود... [البته] طبق بعضی روایات، نزدیکان ایرانی هلاکو که از عربان و آسیبی که ایرانیان از دو قرن [شش و نیم قرن] حکومت آنان [امویان و عباسیان] بر وطنشان دیده بودند، دلخور بودند، او [هلاکوخان مغول] را به برانداختن بساط عباسیان تشویق کردند؛ گرچه در آن زمان اقتدار خلیفه ی عباسی [تنها] محدود به شهر بغداد بود.» [7]
حتی گفته اند که هولاکوخان مغول نازنین در هنگام نمدمال کردن آخرین خلیفه ی عباسی مدام چشم به آسمان داشت که اگر آسمان شکاف برداشت که برسرش هوار شود، دست از نمدمال کردن خلیفه بشوید!
در باره ی ابومسلم نوشته اند که: «از جمله كسانی است كه درعین توجه به ملیت، درحالی كه قیامش برای تحكیم مبانی ملیت و استقلال ایران مفید و موثر بود [کذا] از طریق مذهب استفاده برد و با تقویت یكی از مذاهب اسلامی یعنی تشیع بر ضد خلفای اموی كه از مخالفین جدی شیعه بودند، قیام كرد و آنان را از میان برد؛ تا سرانجام مخالفین جدی ایران و ایرانیان و طرفداران سیادت نژادی عرب یعنی بنی امیه را برانداخت و حكومت را بدست ایرانیان داد.[کذا]» [8]
دیگر این که نوشته اند که: «ابومسلم خراسانی سردار ایرانی و داعی معروف عباسی [فارسی اش میشود دعوت کننده برای به حکومت رساندن عباسیان] مشهور به امین آل محمد و صاحب الدعوه است که در راس سیاه جامگان خراسان بر بنی امیه خروج کرد و مروان بن محمد خلیفه ی اموی را مغلوب و منهزم کرده و دولت خلفای بنی عباسی را تاسیس کرد.
«وقتی منصور به خلافت نشست... عاقبت ابومسلم را ناجوانمردانه [چه تهمتی است این واژه ی ناجوانمردانه به خلفای عباسی؛ همه ی حاکمان اسلامی تاریخ ایران اینگونه بوده اند] به قتل رسانید. وی [ابومسلم] یاران و پیروان جان برکف بسیاری داشت و فرقه های مسلمیه و راوندیه خاطره ی او را گرامی میداشتند و کسانی مانند سنباد [9] و اسحاق ترک مقنع [10] و بابک خرمدین داعیه ی خونخواهی او را داشتند. بابک خرمدین [11] تا به آن حد پیش رفت که میگفت روح ابومسلم در او حلول پیدا کرده است.» [12]
ابومسلم خراسانی «اولین کسی بود که بعد از گذشت یک قرن، کشور را از تسلط اعراب [ظاهرا نویسنده عباسیان را عرب نمیداند] نجات داد و عشق به وطنپرستی را در دلها زنده کرد [کذا]...» [13]
«بعد از استیلای کامل اعراب بر ایران، مردم برای فرار از «ظلم» امویان [چون قدرت مبارزه ی مسلحانه نداشتند] به مذهب شیعه که بزرگترین پایگاه مقاومت در برابر خلفای اموی بود، روی آوردند. در این راستا یک ایرانی به نام «ابن یسار» معروف به «ابومسلم خراسانی» برای مبارزه با اعراب [اموی] نهضتی را به نام قیام «سیاه جامگان» بر پا کرد.
«او در مکه با شیعیان آل عباس آشنا شد. [آل عباس] در نوزده سالگی وی [ابومسلم] را برای تبلیغ به خراسان فرستادند. ابومسلم اگر چه شیعه گری را تبلیغ میکرد، اما هیچگاه دین و آیین خود را آشکار نکرد و از رهبران تشیع پیروی ننمود [بدبختی همینجاست که ابومسلم برای پیشبرد منویات سیاسی اش، مردم را به اشتباه انداخت] تنها هدف او این بود که ایران را از ظلم خلفای عرب [نه اعراب بلکه امویان] نجات دهد... او از اختلاف بین اعراب [14] استفاده کرد و لشکری فراهم نمود و همه ی شهرها را یکی پس از دیگری آزاد کرد؛ سپس به بغداد حمله نمود و حکومت جور و ظلم امویان را سرنگون ساخت و بنی عباس را به حکومت رساند؛ اما بنی عباس هم با رسیدن به قدرت، بیش از بنی امیه ظلم و جفا کردند. آنان چون وجود ابومسلم را خطرناک دیدند، وی را با خدعه و نیرنگ در سال 137هجری به بغداد آوردند. در آنجا منصور دوانقی دومین خلیفه ی عباسی فرمان داد تا عده ای پشت پرده های کاخ او مخفی شدند. منصور به نیرنگ شمشیر وی را گرفت و با اشاره ای… گماشتگان بر سر او ریختند و این مبارز وطن پرست [کذا] را از پای درآوردند.» [15]
با سر به نیست کردن ابومسلم خراسانی، ایران پنج و نیم قرن دیگر زیر سلطه ی اعراب عباسی ماند، تا همانگونه که میدانیم مغولها از راه رسیدند و بساطشان را در هم ریختند.
آرامش دوستدار در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» این پارادوکس را اینگونه به تصویر کشیده است: «نیرومندترین و خطرناکترین مقاومتهای ایرانی بر ضد دین و قوم تازی را فاتحان عرب، به دست و دستیاری عناصر ایرانی سرکوفته اند؛ از جمله جنبش بابک خرمدین به دست افشین و قیام مازیار با تسلیم وی توسط برادرش کوهیار به عمال معتصم خلیفه ی عباسی...» [16]
هم او مینویسد: «فاجعه ی کنونی اسلام [پیروزی سید روح الله خمینی در سال 1357] دشمنی دیرین با عرب را چنان در ما زنده و تداعی کرد که از «حمله ی دوم عرب» سخن میگوییم. چه رابطه ای برای ما میان عرب و اسلام وجود دارد که غلبه ی سراپاگیرِ مجدد اسلام موجب این تداعی شده است...یک پاسخ احتمالی دیگر این است که اعراب فقط به سرزمین ما یورش نیاورده اند، بلکه ما را با هتک آیینمان به دین خودشان گروانده اند، و این حاکمان کنونی ضمنا داغ دل هزار و چند سد ساله ی ما را از نو تازه کرده اند؛ در این صورت ما میبایست ضد اسلام میبودیم که نیستیم؛ بالاخره پاسخ احتمالی سوم میتواند این باشد [که] البته اسلام حقیقت و موهبت الاهی است که نصیب ما شده، منتها به زور تازیان؛ بنابراین ما به همان اندازه که طالب موهبت اسلام هستیم و دشمن زورگویی و زورگویان تازی، مجازیم عاملان تیره روزی کنونی را مجازاً عرب بدانیم و بنامیم!
«این پاسخ احتمالی با همه ی ظاهر آراسته اش پرت ترین پاسخ ممکن میتواند باشد؛ نه از اینرو که اسلام را حقیقت و موهبت الاهی میداند [این نوع «حقیقت بینی و موهبت جویی» شاخص سلطه ی هر پندار دینی مربوط است، نه مختص اسلام] بلکه چون نمیتواند بفهمد که اسلام به عرب زور داده و او را زورگو کرده بوده است، نه بعکس؛ یعنی اگر زورگویی ذاتی اسلام نمیبود، اصلاً عربیتی بوجود نمیآمد و ما از موهبت الاهی اسلام محروم مانده بودیم!» [17]
همین کج فهمی است که بنیان فکری ابومسلم خراسانی را ساخته است؛ چرا که او تنها با بخشی از اعراب جنگیده است و نه با اسلام تجاوزگر!
«ابومسلم عبدالرحمان بن مسلم خراسانی و در اصل بهزادان پسر ونداد هرمز با کنیه ی «ابوایوب» [بعضی او را ابومسعود گفته اند] از سرداران بزرگ ایرانی پس از اسلام است. اسم پدر او را بعضی عبدالله و برخی میسره آورده اند. مرگ او به سال ۱۳۴ هجری قمری در اریحا روی داد و جسدش را به اورشلیم بردند و درآنجا بخاک سپردند.»
لابد برخی تاریخنگاران در «ایرانی بودن» ابومسلم اصفهانی یا خراسانی تردید داشته اند؛ به همین دلیل کوشیده اند با این دستاویز که ابومسلم در فلان جای ایران به دنیا آمده و پدر و مادرش فلان نام ایرانی را داشته اند، بکوشند او را ایرانی بنمایانند؛ که البته این همه ی داستان نیست. [18]
«در مورد محل تولد ابومسلم [19] نیز اختلاف است، چنانكه گروهی وی را از اهل«فریدن» اصفهان دانسته اند و دسته ای وی را از ناحیه ی «فاتق» اصفهان میدانند كه بعدها به خراسان رفته است. عده ای هم او را اهل روستای «سنجرد» یا «ماخوان» مرو دانسته اند. ضمناً باید دانست كه درایرانی بودن ابومسلم تردیدی نیست، زیرا پدر او اصلا ونداد هرمز [بنداد هرمز] نام داشت و پس از آنکه [زورکی] قبول اسلام كرد به عثمان و یا مسلم موسوم گردید.
«ابومسلم در كودكی نزد عیسی بن معقل در اصفهان زندگی میكرد. در این زمان چند تن از مبلغین ابراهیم بن محمد، امام بنی عباس، نزد عیسی رفتند و چون استعداد و هوش ابومسلم را مشاهده كردند، او را پیش ابراهیم امام در مكه بردند و ابومسلم در نزد امام به خدمت پرداخت، تا سرانجام در سال 128 هجری، هنگامی كه [ابومسلم] جوانی نوزده ساله بود، از جانب ابراهیم امام مامور خراسان گشت، تا در آنجا كه در آن زمان از مراكز مهم تشیع بود، به تبلیغ شیعه ی عباس بپردازد.» [20]
«از جمله سفارشهای ابراهیم به ابومسلم آن بود كه:
«اگر بتوانی در خراسان هیچكس را كه به عربی تكلم كند باقی مگذار!» از این فرمان به خوبی معلوم میشود كه بنی عباس پیشرفت خود را تنها در جانبداری از ایرانیان میدانسته اند و ابومسلم نیز در عین تظاهر به تشیع [منظور همان تشیع عباسی است] خالی از تعصب ملی نبود.» [21]
به بیانی دیگر خیلی هم «ملی گرا» نبود؛ آنچنانکه بعدها برخی تاریخنگاران به دلیل خالی بودن تاریخ ایران از قهرمانانی به واقع ایرانی و کوشنده در راستای ساختن ایرانی آزاد و آباد، «اتهام» ایرانی بودن و عرق ملی داشتن را به ابومسلم بستند؛ ادعایی که خود ابومسلم اساسا نداشت و در این راستا هم تلاشی نکرد؛ ابومسلم حتی بسیاری از جنبشهای ایرانی مخالف عباسیان در دوران خودش به شدت سرکوب کرد.
«گفته اند که ابراهیم پیش از آنکه ابومسلم را گسیل کند، به او گفت: «ای عبدالرحمان، تو از ما اهل بیت هستی «اِنّکَ رجُلً مِنّا اهل البیت» و سپس سفارش کرد که بایمانیان نیکو رفتار کند و با ایشان باشد؛ چه قیام جز به یاری آنان به جایی نرسد، اما به ربیعه بدگمان باشد و در کار مضریان نیکو بنگرد که ایشان دشمنان خانگی هستند و هر که را از آنان که درباره ی او بدگمان است، بکشد و اگر توانست در خراسان یک تن عرب زبان برجای نگذارد و حتی از کشتن بچه ای که درباره ی او بدگمان است، درنگذرد.» [22]
جالب این که «او [ابومسلم] در این دوران به سرکوبی تمام نیروها و جنبشهایی پرداخت که سر برآورده بودند؛ [برعلیه عباسیان] از جمله جنبش دینی به آفرید .
«موبدان و مغان به او از به آفرید و دینش که حد میانه ای میان اسلام و زرتشتیت بود، شکایت بردند. به آفرید هوادارانی جمع کرده بود و لذا ابومسلم دستور دستگیری و قتل به آفرید و پیروانش را صادر کرد. در این میان نصربن سیار از ترس لشکریان خراسان به همدان گریخت که در میان راه مریض شد و در ۸۵ سالگی درگذشت.»
ابومسلم در راستای خوشخدمتی به عباسیان، بسیاری از هم میهنانش را که بر علیه اعراب [عباسیان] نبرد میکردند، کشت و نابود کرد.
«بنی عباس با این که در آغاز کار به مردم روی خوش نشان دادند [اما بعد از به قدرت رسیدن] به نام «انتقام خون شهدا» بنی امیه را قتل عام کردند، و قبر خلفا را شکافتند و به آتش سوختند؛ ولی پس از چندی روش ظالمانه ی بنی امیه را پیش گرفتند؛ تا جایی که «ابوحنیفه رئیس یکی از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت و شکنجه ها دید و ابن حنبل یکی از سران چهار مذهب [تسنن] تازیانه خورد و امام ششم شیعه ی امامیه پس از آزار و شکنجه ی بسیار مسموم شد و درگذشت. [عباسیان] علویین [پسرعموهاشان] را دسته دسته گردن میزدند، یا زنده زنده دفن میکردند و بالای دیوار یا زیر ابنیه ی دولتی میگذاشتند.» [23]
به قول دکتر غلامحسین زرین کوب: «عباسیان نه فقط بنی امیه را نابود کردند، بلکه [بسیاری دیگر از ایرانیان را نابود کردند]... از این رو به دست ابومسلم و یاری او نه فقط سلیمان بن کثیر، بلکه ابوسلمه ی خلال را نیز که وزیر آل محمد خوانده میشد، از بین بردند... بعد نوبت به خود ابومسلم رسید...» [24]
ابومسلم خراسانی در راستای خوشخدمتی به عباسیان، بسیاری از ایرانیان و نهضتهای ایرانی مخالف حکومت فاشیستی عربی را خود و به دست خود نابود کرد، ولی دست آخر خودش نیز خوراک کفتار شد؛ چیزی شبیه به سرنوشت نورالدین کیانوری، یکی از رهبران حزب توده که در راستای جانفشانی برای سید روح الله خمینی جانفشانیها کرد، ولی در نهایت خودش، خانواده اش و حزبش خوراک خوشمزه ی کفتار جماران شدند.
راستی این چگونه ایرانی بودنی است که برای به قدرت رساندن بیگانگان، با هم میهنانش میجنگد و آنان را از دم تیغ میگذراند، تا بیگانگان [اعراب یا روسها] را به قدرت برساند؛ آیا اساسا دادن لقب «قهرمان ملی ایرانیان» به شخصیتی چون ابومسلم خراسانی بی انصافی نیست؟
به باور من ابومسلم خراسانی «قهرمان» بود؛ ولی قهرمانی برای سلسله ی خلفای عباسی که بیشترین خدمت را برای به قدرت رساندنشان کرد و متاسفانه خودش نیز طعمه ی نگرانیهای ولینعمتانش شد.
از یکی از شیوخ بنی امیه سبب سقوط و زوال ان حکومت [بنی امیه] را پرسیدند؛ گفت: «به لذتهای خودمان مشغول شدیم و از رسیدگی به کارهای لازم بازماندیم. با رعیت ستم کردیم تا از عدل ما مایوس شدند و آرزو کردند از دست ما آسوده شوند. بار خراج پردازان ما سنگین شد و از ما ببریدند. املاک ما ویران شدند و بیت المال خالی ماند. به وزیران خویش اعتماد کردیم که مقاصد خود را بر منافع ما ترجیح دادند و کارها را بدون اطلاع ما سامان دادند. مستمری سپاه ما عقب افتاد و از اطاعت ما به در رفتند و دشمنان ما آنها را دعوت کردند و با آنها به جنگ ما همدست شدند. از مقابله ی ایشان ناتوان ماندیم که یاران ما اندک بودند. اخبار از ما نهان میماند و این مهمترین سبب زوال ملک ما بود.» [25]
و سالها بعد، پس از سرنگونی محتوم حکومت جمهوری اسلامی، از یکی از «حافظان نظام اسلامی» دلیل سرنگونی و نابودیشان را میپرسند و پاسخ خواهد شنید:
«به لذتها و دعواهای درون جناحی خودمان مشغول شدیم و از رسیدگی به کارهای لازم مردم باز ماندیم. زنان و دختران مردم را به اتهام بدحجابی کتک زدیم و به صورتشان اسید پاشیدیم و به زندانشان افکندیم و گذاشتیم تا مردانمان در زندانها به ایشان تجاوز کنند؛ تا سپاهیان و نظامیانمان را خوشحال کرده باشیم. با مردمی که تنها برای رایشان به خیابانها آمده بودند، وحشیانه رفتار کردیم. ایشان زدیم و با تک تیر از روی پشت بام مساجد شکارشان کردیم. افراد لباس شخصیمان را با موتور به جانشان انداختیم. آنانی را که از ستم ما به ستوه آمده بودند و بر بالای بام خانه هاشان خدایشان را صدا میزدند و «الله اکبر» میگفتند، دستگیر کردیم و به زندان افکندیم. به زندانیانمان پس از شکنجه های فراوان تجاوز کردیم، بعد جنازه هاشان را با اسید سوزاندیم و اجساد را در سیمان دفن کردیم، تا رد پای شکنجه ی سپاهیان و زندانبانانمان را محو کرده باشیم. برای خوشخدمتی به روسها و چینیها، اقتصاد کشورمان را به نابودی کشاندیم و بازاریان را که قشر همیشه همراهمان بودند، به فلاکت افکندیم. به وزیرانمان اعتماد کردیم و آنها پستها و مقامهای دولتی و غیردولتی را به دوستان و خویشانشان فروختند، بدون این هیچکدام تخصصی در اداره ی نهادهای گوناگون کشور داشته باشند. بدینگونه بود که حکومتی خانوادگی راه انداختیم و از تخصص ایرانیها در کارهایی که میتوانستند، بهره نجستیم. آنقدر به سپاه و نیروی انتظامی و بسیجیان و نیروهای کمکی برای سرکوب مردم پول تزریق کردیم که خود اینان ماری در آستین حکومتمان شدند و دست آخر خیلیهاشان از ترس جان و آبروشان به ما که حکومت اسلامی بودیم، پشت کردند و با معترضین و مخالفین ما همراه شدند. به کارگرانمان حقوق ندادیم و ایشان را به فلاکت افکندیم و... تا هزاران صفحه ی دیگر...
پانویسها
1 - پان اسلامیسم را «جنبشی برای وحدت کشورهای اسلامی» تعریف کرده اند که تحت نفوذ فکری سید جمال الدین اسدآبادی در قرن نوزدهم آغاز شد. [به باور پان اسلامیستها] سید جمال الدین اسدآبادی مهمترین و مزمنترین درد جامعه ی اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. [همچنین] سید جمالالدین برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه ی مسلمانان را در سیاست واجب شمرد و برای بازیافتن «عظمت مسلمانان» بازگشت به اسلام نخستین را [درست مثل علی شریعتی] لازم میدانست و اتحاد اسلام را تبلیغ میکرد. از پان اسلامیستهای نامدار میتوان از علی شریعتی و جلال آل احمد نام برد که سلاطین صفوی را به دلیل دامن زدن به تشیع برای «خنجر زدن» به پشت خلفای اسلامی عثمانی، خائن به وحدت اسلامی ارزیابی میکردند. این گونه پان اسلامیستها در همین راستا مخالف هرگونه نوگرایی، تجدد، مدرنیته و برابری حقوقی انسانها هستند و مدرنیته را مخالف نص صریح قران ارزیابی میدانند.
2 - منظور برتری طلبی نژادی عربها نسبت به کشورهای مغلوب است که «سید» بودن هم از همین دوران باز مانده است؛ چه برتری «سید» ها را به عنوان ارباب و صاحب و برتر در نظر بگیریم و چه سید بودن را برتری خانوادگی خاندان پیغمبر و علی و بچه هاشان بشناسم که «خمس» یا بیست در صد از درآمد هر کس را تنها به دلیل همین برتری نژادی تصاحب میکنند.
3 - امویان از دودمانهای تاریخی اسلامی بودند. اینان برای نخستین بار خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی کردند. این دودمان از قبیله ی قریش و از طایفه ی بنیامیه بودند. نخستین خلیفه ی اموی معاویه فرزند ابوسفیان و هند مشهور به جگرخوار به دلیل پاره کردن سینه و خوردن جگر حمزه عموی پیغمبر بود. او در زمان عمر خلیفه ی دوم فرمانروای شام شد. در زمان خلافت عثمان که از خویشان او بود، قدرت بسیار زیادی پیدا کرد. با کشته شدن عثمان با علی بیعت نکرد و تا علی زنده بود با او بر سر خلافت مسلمانان جنگید. پس از کشته شدن علی در کوفه، به نبرد با حسن فرزند علی پرداخت و سرانجام خلافت را به چنگ آورد و شهر دمشق را پایتخت خود و خاندانش ساخت. او مردی دانا و آینده نگر بود. از او ویژگیهای خوب و بدی گفته شده؛ برای نمونه از ویژگیهای نیکش شکیبایی بود و از بدیهایش شکمبارگی. پس از او یزید پسرش خلیفه ی مسلمانان شد. او دانایی و سیاست پدر را نداشت. از کارهای او نبرد با حسین فرزند علی و رویداد کربلا بود. همچنین تازش به مکه. دیندارترین خلیفه ی اموی عمر فرزند عبدالعزیز بود. واپسین خلیفه ی اموی مروان بن محمد بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد. امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. در مورد قتل عمربن الخطاب [به دلیل همان نژادپرستی خشن اعراب بر علیه ایرانیان] نوشته اند که پیروز نهاوندی یا «ابولؤلؤ» جایگاه بلندی در سپاه ایران در دوران یزگرد سوم داشت. او احتمالا دختری به نام مروارید نام داشت؛ به همین دلیل ابولؤلؤ خوانده میشد. او پس از تجاوز اعراب به ایران در جنگ موسوم به «فتحالفتوح» اسیر شد و در تقسیم بردگان سهم مغیره بن شعبه شد. پیروز هنرهای نقاشی و درودگری و نجاری و... را میدانست و شاید یه همین دلیل اربابش او را «ابولؤلؤ» مینامید. طبری مینویسد عمربن خطاب اجازه نمیداد هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود. بنا بر كهنترین روایات، مغیره بن شعبه از كوفه نامه ای به عمربن خطاب نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدینه بیاید و مردم از فنون او مانند نقاشی، آهنگری، و درودگری و... بهره مند شوند. عمربن خطاب پذیرفت. شعبی میگوید پیروز نهاوندی وقتی اسیران خردسال ایران را میدید، میگریست و با خود میگفت عمربن خطاب جگرم را به آتش کشید. پیروز میخواست انتقام یزدگرد، رستم فرخ زاد، برادرش پیروزان و زنان و دختران اسیر شده ی ایرانی را از عمر بازستاند. روزی عمر از او میپرسد شنیده ام تو صاحب دستانی هنرمندی، میتوانی آسیابی بسازی که با باد، گندم آرد کند؟ پیروز پاسخ میدهد که چنان آسیابی برایت میسازم که آوازه اش شرق و غرب عالم را بردارد. پیروز همزمان با ساختن آسیاب، شمشیری نیز برای خود ساخت. پیروز روزی خنجر را زیر شالش پنهان کرد و به مسجد رفت. عمربن خطاب امام جماعت بود. پیروز به عمر حمله کرد. سه ضربه به او زد. آخرین ضربه را به شکم عمر زد و آن را تا زیر گلویش بالا کشید. پیروز هنگام فرار، دوازده تن از همراهان عمربن خطاب را زخمی کرد که شش نفرشان از همان ضربه ها مردند. پیروز نهاوندی، یا ابولولو دو سال بعد از فتح شهر نهاوند، عمربن خطاب را کشت و [ و به روایتی] به کاشان گریخت.آرامگاهی منسوب به ابولؤلؤ در شهر کاشان قرار دارد.
4 - درست مثل این روزها در کشورمان و صدور زنان و دختران ایرانی به کشورهای عربی...
5 - راستی شما هیچ تشابهی بین حکومت عباسیان با حکومت جمهوری اسلامی در ایران ِ پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم نمیبینید؛ و آیا کسی فاجعه ی زلزله ی بم را به یاد دارد که حکومتیان تنها کمکشان به زلزله زدگان این بود که کودکان و زنان و دختران زلزله زده را میدزدیدند تا در بازارهای دوبی و امارات به فروش برسانند و «دوزدوزانی» نامی از افسران سپاه را که خود از همینان بود و در تقسیم سهم، سهم کمتری به او رسید و قضیه ی فروش این زنان و کودکان را فاش کرد، بلافاصله همین باند خامنه ای اعدام کردند؟
آخ که چه دردی است این حافظه ی تاریخی قورباغه ای ما ایرانیان!
6 - نمیدانم چرا اینجا به یاد موسوی و موسویچیها میافتم که میخواهند «امویان» [یا باند خامنه ای] را کنار بگذارند و خودشان یعنی عباسیان یا «موسویان» بر ما حاکم شوند؛ حتی با این تجربه ی چند صد بار تکرار شده ی تاریخ فلک زده و کج و کوله و دفرمه ی ما!
7 - و بدین سان آخرین خلیفه ی عرب نمدمال شد.
8 - از نوع همان تاریخنگاریهای شیعی/کمونیستی
9 - سنباد سردار زردشتی سپاه ابومسلم بود و به بهانه ی خونخواهی وی رهبری قیام برضد خلیفه ی عباسی را بر عهده گرفت. جنبش سنباد به زودی از نواحی نیشابور تا حدود کومش و ری را فراگرفت و در تمام این حوالی مخالفان خلافت به وی پیوستند. سنباد در ری با کمک جمعی که به وی پیوسته بودند موفق به اعدام فرمانروای ری شد. با اسپهبد خورشید رابطه ی دوستانه برقرار کرد و بدین گونه از نیشابور تا طبرستان اجتماع را به شدت متشنج ساخت. با پیوستن گروهی از ملیگرایان، نهضت که در اصل مبارزه با خلفا را هدف خویش قرار داده بود، جنبه ی ضداسلامی به خود گرفت. سنباد با بیان اندیشه ها و شعارهای ضداسلامی، مردم ناراضی را به گرد خود جمع کرد، قدرت را به دست گرفت و قدرت خلیفه را به خطر انداخت. خلیفه سپاهی را برای مبارزه با او فرستاد. در جنگی که بین سردار خلیفه با سپاه سنباد در نواحی بین ری و ساوه روی داد، سپاه وی از سپاه اعراب شکست خورد و تعداد زیادی از یاران وی در آن حوالی کشته شدند. خود سنباد به شاهزاده [اسپهبد خورشید] پناه برد، اما در بین راه به خدعه و فریب به دست پناه دهندگان خویش کشته شد. نام قاتل وی را طوس نامیده اند . امول وی و اموال ابومسلم هم به اسپهبد خورشید [پادشاه سلسله دابویگان] رسید و بدین گونه نهضت سنباد شکست خورد.
10 - اسحاق ترك، از داعیان ابومسلم خراسانى در نیمه ی اول سده ی دوم قمری؛ اطلاعات ما درباره ی وی بسیار اندك و تقریباً منحصر است به الفهرست ابن ندیم [ص 408] گزارش ابن ندیم تلفیقى از سه روایت كهن است كه ماخذ دوتای آن دانسته نیست؛ اما روایت سوم برگرفته از كتابى است با عنوان «اخبار ماوراء النهر» از نویسنده ای گمنام؛ نوشته ی گردیزی [ص 273 به بعد] تا اندازه ای مكمل الفهرست است و آگاهیهایى از شورش سپاهیان ابوداوود خالد بن ابراهیم ذهلى عامل خراسان در زمان اسحاق ترك و عصیان عبدالجبار بن عبدالرحمان ازدی جانشین وی، به دست مىدهد [نیز نگاه کنید به صدیقى، ص151 به نقل از زینالاخبار، نسخه ی خطى كمبریج]
به نظر مىرسد كه گردیزی رویدادهای خراسان را در سده های نخستین اسلامى از كتاب مشهور «اخبار ولاة خراسان نوشته ی سلامی/در 300ق/913م» گرفته باشد؛ زیرا در روایت منحصر نویسنده ی كتاب القند درباره ی مقنّع به روشنى به نوشته ی سلامى اشاره شده است [نسفى، ص 72] و چون جنبش اسحاق ترك پیش از قیام مقنع رخ داده، احتمال دارد كه اخبار گردیزی درباره ی رویدادهای خراسان بعد از كشته شدن ابومسلم [137ق/754م] بر كتاب «اخبار ولاة خراسان» سلامى متكى باشد. ابن ندیم دو روایت مختلف درباره ی خاستگاه و نسب اسحاق نقل كرده است؛ یكى حاكى از آن است كه او از علویان و از فرزندان «یحیى بن زید ابن على» بود كه از بیم امویان گریخت و به سرزمین تركان رفت؛ از این رو به اسحاق ترك شهره شد [همانجا؛ برای احتمالات دیگر درباره ی نسب او، نگاه کنید به صدیقى، ص 152 آمورتى] و پرچم مخالفت برافراشت [نگاه کنید به بارتولد، ص 199] بر پایه ی این روایت ابن ندیم، احتمالا اسحاق ترك پیش از آمدن ابومسلم به خراسان، به سرزمین تركان رفته، و پس از روی كار آمدن عباسیان در دوره ی امارت ابومسلم به خراسان بازگشته است. روایت دیگر ابن ندیم برگرفته از اخبار ماوراءالنهر است كه به نقل از ابراهیم بن محمد از آگاهان به اخبار مسلمیه مىگوید: «او ماوراءالنهری و امی بود و با جنیان ارتباط داشت و اگر كسى چیزی از او مىپرسید، پس از گذشت شبى، پاسخ مىگفت و هنگامى كه ابومسلم كشته شد، مردم را به سوی او فراخواند» [همانجا] نام او، اسحاق، مىتواند زردشتى بودن وی را به تردید افكند، اما با توجه به آراء او مىتوان چنین گمان كرد كه وی اسلام آورده بوده، و سپس به دین كهن خود بازگشته است [صدیقى، آمورتى، همانجاها].
مقارن شورش اسحاق، ابوداوود خالد بن ابراهیم حاكم خراسان بود كه ابومسلم در 136ق/753م به هنگام رفتن به عراق او را جانشین خود كرده بود و او لشكریان اسحاق را از بین برد [نگاه کنید به صدیقى، و خود در 140ق كشته شد] [گردیزی، همانجا]. اگر بپذیریم كه اسحاق پس از كشته شدن ابومسلم به ماوراءالنهر و سرزمین تركان رفته است، آغاز فعالیت او را بعد از قیام سنباد [ه م] و پیش از جنبش مقنع مىتوان پنداشت. به نظر مىرسد كه آراء اسحاق ترك در ماوراءالنهر، زمینه های بسیار مناسبى برای شورش و پیروزیهای اولیه ی مقنع فراهم آورد.از این رو قیام اسحاق مىبایست پس از كشته شدن ابومسلم و قتل ابوداوود در سال 140قمری رخ داده باشد. به نوشته ی الفهرست اسحاق ادعا كرد كه ابومسلم زنده است و در كوههای ری زندانى است و در زمان معینى ظهور خواهد كرد و نیز ارتباطى میان ادعاهای اسحاق و اعتقادات زردشتیان دیده مىشود [ابن ندیم، همانجا] از گزارش ابن ندیم برمىآید كه اسحاق برای جلب توجه زردشتیان به دعوت خود از آوازه ی ابومسلم نیك بهره برده است. آنچه در قیام اسحاق ترك جلب نظر مىكند و در سایر جنبشهای عصر عباسى به چشم نمىخورد، این است كه او تنها به دعوت اكتفا كرد و هیچ گونه رویارویى و درگیری میان او و پیروانش با كارگزاران حكومت روی نداد. برخى از معتقدات اسحاق ترك شبیه به آراء سنباد و پیروان اوست. شاید آنان تركیب افكار دینى را وسیله ی سودمندی برای اتحاد برخى گروههای ناتوان ضد عباسى یافته بودند [صدیقى، همانجا؛ دانیل، 132] پس از درگذشت اسحاق كه تاریخ آن همانند زمان تولدش دانسته نیست، پیروانش كه بیشتر از مسلمیه ی ماوراءالنهر بودند، پراكنده شدند و جنبش او دوامى نیافتت.
11 - دینوری بابک را از نوادگان ابومسلم خراسانی میداند. ابن ندیم که نوشته های او در باره ی بابک آکنده از غرض و کینه است، او را فرزند نامشروع مردی روغن فروش و زنی یک چشم میداند. وابستگیهای مورخان دستگاه قدرت و تعصبات دینی آنان، نوشته های آنان را محشون از اضافه سازیها و داستانهای بی اساس در جهت تخریب چهره های رهبران ضدخلافت عباسی نشان میدهد. بابک در جوانب تبریز و کوهستانهای آنجا به پیشه وری و شبانی مشغول بود و از این رهگذر با اندیشه های خرمدینان آشنا شده و با آنان و رهبر آنها جاویدان بن سهل [شهرک] پیوند یافت. جاویدان بن سهل در زمان خلافت هارون الرشید عباسی، رهبری و هدایت گروهی از طرفداران نهضت و تعالیم مزدک و بقای یاران ابومسلم و ناراضیانی را به عهده گرفت که از مدتها قبل در آذربایجان، طبرستان، ری، همدان و اصفهان فعالیت میکردند. بعد از مرگ جاویدان، بابک به رهبری خرم دینان رسید و به روزگار خلافت مامون عباسی حدود سال 200 هجری در آذربیجان سر به شورش برداشت. گفته میشود حاتم بن هرثمه والی عباسی ارمنستان که پدرش به تحریک وزیر مامون [فضل بن سهل] به قتل رسیده بود، از شورش بابک اطلاع داشت و او را تحریک و حمایت میکرد. شورش بابک بر بنیاد ضدیت و دشمنی با عربیت شکل گرفت. روستائیان و دهقانان خرده پا که سالهای سال از برتری جویی و سنگینی جزیه و خراج و تحقیرها و تعبیضهای نژادی حاکمیت عربی رنج و مرارت کشیده بودند، دسته دسته به بابک پیوستند؛ بدینسان یک مقاومت ملی گسترده در آذربایجان علیه خلافت عباسی شکل گرفت. مامون عباسی چندین بار سپاهیان خود را برای دفع و سرکوب خرم دینان فرستاد. اما بابک توانست چندین شکست بر سرداران عرب و ترک خلیفه وارد نماید و حتی سردار بزرگ محمد بن احمد طوسی در 214 در مصاف بابک کشته شد. با این پیروزیها شورش خرمدینان گسترده تر شد و اصفهان را نیز در بر گرفت. بابک توانست مناطق وسیعی در آذربایجان و آران را تحت سلطه ی خویش در آورد. خواجه نظام الملک در سیاستنامه ی خود مینویسد که معتصم خلیفه به مجلس شراب برخاست و در حجره ای شد. زمانی در انجا بود، پس بیرون آمد و شرابی یخورد و باز برخاست و در حجره ای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و بارسوم در حجره شد و پس بیرون آمد و در گرمابه شد و غسل بکرد، و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بگذاشت و به مجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت نه؛ گفت نماز شکر نعمتی از نعمتی خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این ساعت از سه دختر بکارت برداشتم که هر سه دختران دشمنان من بودند؛ یکی دختر بابک، دیگری دختر افشین و سومی دختر مازیار گبر.»
قیام بزرگ بابک خرمدین(بیدارگرهمه ی زمانها) بر ضد سیطره اعراب، برگرفته از کتاب «سطیره ی 1400 ساله ی اعراب بر افغانستان» جلد دوم[ص 265 – 269] سلیمان راوش
12 - مشاهیر و نام آوران ایران، ابومسلم خراسانی
13 - همانجا
14 - این همان کج فهمی ای است که بر بخشی از جنبش سبز حاکم است که میخواهد از اختلاف درون جناحی حاکمان اسلامی [باند خامنه ای و موسویچیها] استفاده کند؛ در حالی که ما بارها و بارها در حالی که خواسته ایم «فریبکار» باشیم، خود فریب خورده ایم و یک دوره ی تاریخی دیگر تاریخا به عقب رانده شده ایم.
15 - مشاهیر و نام آوران ماندگار ایران، ابومسلم خراسانی به نقل از وبسایت چهره های ماندگار.
16 - «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» آرامش دوستدار، صفحه ی 163
17 - چرا دشمنی با عرب، آرامش دوستدار
18 - خیلی دوست دارم بدانم این افراد، سید روح الله خمینی، یا سید علی خامنه ای یا مثلا سید محمد خاتمی یا اکبر رفسنجانی را کجایی میدانند؛ یا به فرض اگر «بیگانگان» بر ما حاکم بودند، با ما چه میکردند که این مثلا «ایرانیان» نکرده اند؟!
19 - ابومسلم خراسانی کیست؛ گردآوری از ارشام پارسی، كتاب دليران جانباز، ذبيح الله صفا
20 - این تشیع با تشیع علی ابن ابیطالب پسرعموی عباس فرق دارد. در زبان عربی شیعه یعنی پیرو. یعنی اینان شیعیان و پیروان عباس پسرعموی علی ابن ابیطالب بودند و نه شیعه ی دوازده امامی که ما حالا از شیعیان علی یکی دیگر از پسرعموهای محمد و عباس و معاویه میشناسیم. اینها همگی پسرعموی هم بودند، ولی هرکدام کلی طرفدار و پیرو و به زبان عربی «شیعه» داشتند.
21 - ابومسلم خراسانی کیست؛ گردآوری از ارشام پارسی، كتاب دليران جانباز، ذبيح الله صفا
22 - یعقوبی،۲/۳۴۲؛طبری،۷/۳۸۴-۳۸۵، العیون، ۱۸۴؛مقریزی، المقفی،۴/۱۳۶، النزاع،۹۵-۹۶ [ویکیپدیا]
23 - تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 456 ، به نقل از تاریخ اجتماعی ایران، جلد دوم، راوندی، ص 126
راستی شما یاد قبرستانهای ایران و نابود کردن مزار ایرانیان از هنرمندی چون «بنان» تا سنگ گور ندا آقاسلطان و دیگر قربانیان قدرت طلبی حکومت جمهوری اسلامی نمیافتید؟
24 - تاریخ ایران، ص 468، به نقل از تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، ص 126
توجه بکنیم که بسیاری از ایرانیان در این دوران نامهایی عربی داشتند، مثل ابن مقنع، ابومسلم و خیلیهای دیگر...به ویژه نهضت شعوبیه و...
25 - مروج الذهب، جلد دوم، ص 230
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|