سالروز اعدام روزنامه نگار پیشکسوت علی اصغر امیرانی
سه دهه پیش در چنین روزی ، علی اصغر امیرانی روزنامه نگار شجاع و پر مایه در حالی که در اسارت دستگاه جبر و ظلم خمینی که با نام اسلام و روحانیت در کشورمان راه انداخته بود قرار داشت ، با ۱۷ گلوله تیرباران و اعدام شد.
گذشته از دستگاه ظلم جمهوری اسلامی و دشمنان سیاسی این پیشتاز روزنامه نگاری در کشور ، بسیاری از روشنفکرانی که امروز با استفاده از عنوان روزنامه نگار ، به غرب متواری شده و در این دیار رحل اقامت افکنده اند ، در آن روزها شریک دستگاه خمینی بوده و به اعدام امیرانی اعتراضی نکردند . خواندنیها با ابزار انزجار از دوروئی این مدعیان آزادی و دموکراسی یاد این پیشکسوست روزنامه نگاری را گرامی می دارد و با باز خوانی گوشه ای از ماجرای امیرانی ، امیدوار است ، روزی در کشور آنگونه که شایسته نام پر افتخار امیرانی است ، ازاو تجلیل شود .
امیرانی مدتی پس از بازداشت اول در یادداشتهائی که در اختیار فرزندش فرود امیرانی است می نویسد :
«….امروز درست سه هفته است که چند جوان مسلسل به دست، مرا در برابر چشمان حیرت زده زن و بچه از اطاق کارم که اطاق خواب هم هست، پس از دو ساعت تفتیش و برداشتن آنچه میخواستند، ابتدا با چشم باز و در وسط راه با چشم و روی بسته، برداشته به جائی آوردهاند که نه میدانم کجاست و نه میخواهم بدانم….».
البته هنوز به طور یقین نمی توان گفت امیرانی را به کجا برده بودند ولی خود او می نویسد :«…. اطاقی که مرا در آن جای دادهاند، اطاقی بزرگ با حمامی شیک و تمیز است. فقط عیبش این است که نه تنها در و پنجره و منافذ نور را در آن بستهاند…..»
به نظر می رسد« این اطاق بزرگ با حمام بزرگ و شیک » جائی جز مهمانسرای سازمان امنیت واقع در دهکده “شیان” در شمال تهران نبوده است . در آن زمان مراکز مخفی چون این مهمانسرا بیشتر در اختیار گروههای وابسته به حزب توده و سایر سازمانهای کمونیست ایرانی بود . نقابدار بودن عواملی که امیرانی را با خود بردند ، فرضیه دستگیری اوبوسیله آن گروه ها را تقویت می کند .البته از این نکته نیز نمی توان گذشت که در آن زمان عده ای از مامورین سازمان امنیت نیز که پیش از انقلاب با رژیم جدید همکاری داشته و یا تازه به آن ملحق شده بودند ، رسما در دستگاه امنیتی جدید به خدمت گرفته شده بودند . متن این صفحه یادداشت را بخوانیم :
بخشی از این یادداشت :
«این نوشتهها خطاب به کسی نیست، و به طریق اولی برای چاپ و انتشار هم نیست. نوشتههائی است درد دل ما نند که چون سنگ صبوری نیست خطاب به خودم نوشتهام، آن هم روی عادت که نویسنده بهرحال باید چیزی بنویسد و چه بسا خودم هم نتوانم یک بار آن را بخوانم تا چه رسد به دیگران. که وقتی ممکن است آن را بخوانند که: به کنج قفسم نیست، بجز مشت پری.
امروز درست سه هفته است که چند جوان مسلسل به دست، مرا در برابر چشمان حیرت زده زن و بچه از اطاق کارم که اطاق خواب هم هست، پس از دو ساعت تفتیش و برداشتن آنچه میخواستند، ابتدا با چشم باز و در وسط راه با چشم و روی بسته، برداشته به جائی آوردهاند که نه میدانم کجاست و نه میخواهم بدانم.
در اینجا نه تنها بازجوئی کنندگان و مراقبان، بلکه افرادی که غذا میآورند هر یک دستمالی بر چهره دارند به همین مناسبت در ابتدا خیال میکردم قربانی یک ماجرای آدم ربائی شدهام. ولی وقتی به تدریج فهمیدم اینان وابسته به پاسداران انقلاب هستند خیالم راحت شد و خود را در بازداشت خودی احساس کردم. خاصه اطاقی که مرا در آن جای دادهاند، اطاقی بزرگ با حمامی شیک و تمیز است. فقط عیبش این است که نه تنها در و پنجره و منافذ نور را در آن بستهاند، هوا هم به قدر کافی برای استنشاق وجود ندارد و من نمیدانم اکنون در بیرون بهار است یا زمستان. عیب دیگر کار اینها این است که مرا از مطالعه هر نوع روزنامه و مجله، کتاب و حتی شنیدن خبر از رادیو محروم کردهاند. و این برای کسی که شب و روز چهل سال تمام کارش مطالعه و خواندن و گوش کردن به خبر و تفسیر بوده، خدا داند که این درد کمی نیست».
فرود امیرانی فرزند او می گوید « پدرم تقریبا دو ماه در آنجا بود و هر روز بازجوئی می شد . وی در این مدت به تقاضای بازجوهایش در جلسااتی که به آن “استعلام ” می گفتند ، شرح حالی از رجال رژیم را برای آنها نوشت .۹ صفحه این روایات به اسدالله علم ، ۷ صفحه به دکتر منوچهر اقبال ، ۶ صفحه به مهندس جعفر شریف امامی ، ۵ صفحه به سپهبد فضل الله و اردشیر زاهدی و بالاخره ۱۳ صفحه به امیر عباس هویدا اختصاص داشت » .
امیرانی بعد از آن مدت به زندان قصر اعزام شد ولی چون نامی از او در لیست طویل وابستگان رژیم وجود نداشت ، آنجا هم او را نگه نداشتند و به زندان اوین فرستاده شد و پس از ۱۴ روز بدون هیچ توضیحی آزاد شد.فرود امیرانی می گوید «در ورقه ای که هنگام آزادی از زندان اوین به پدرم داده بودند ، گواهی شده بود که او ۱۴ روز در زندان اوین بازداشت بوده و آزاد شده است . پدرم به این مطلب معترض بود و به آنها می گفت من ماهها است که در اماکن مختلف زندانی بوده ام ، به من بگوئید من در بازداشت چه کسی بوده ام و دلیل دستگیری من چه بوده است ؟»اما اعتراض او بی فایده بود و کسی توضیحی نمی داد .
اما این پایان ماجرای امیرانی نبود . علی اصغر امیرانی از مرداد سال ۱۳۵۸ تا شهریور ماه ۱۳۵۹ آزاد بود .او در این مدت عملا از سرپرستی خواندنیها دست کشیده بود ولی با نامه نگاریهای خود به مقامات مختلف از جمله ابوالحسن بنی صدر که در آن زمان به کرسی ریاست جمهوری تکیه زده بود ، کار خود و خواندنیها را دنبال می کرد . امیرانی برای بار دوم در شهریور ماه سال ۱۳۵۹ دستگیر و در زندان اوین محبوس شد. در اینجا ، در یاداشتهایش با عنوان «من متهم می کنم !» می نویسد
تهران: زندان اوین ـ بند ۲
۲۲ اسفند ماه سال ۱۳۵۹
«امروز که بیست و دوم اسفند ۱۳۵۹ میباشد درست دو سال تمام از نخستین روز بازداشت شبیه به آدمربائی اینجانب میگذرد. با آنکه انواع بازپرسیها در پنج زندان مختلف مدتهاست به پایان رسیده و دو هفته تمام هم از پایان محاکمه و تسلیم کتبی آخرین دفاع میگذرد و چه بسا که حکم دادگاه هم به تبعیت از بیانات تُند حاکم شرع و ادعاهای خلاف واقع مندرج در کیفرخواست صادرشده دیر یا زود به من ابلاغ گردد، که از آزادی و تبرئه تا حبس ابد و اعدام برایم فرق نمیکند چرا که به قول شاعر: پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند / چه رها، چه بسته، مرغی که پرش شکسته باشد.
با وصف این وجدان انسانی و وظیفۀ نویسندگی و رسالت در روزنامهنگاری که در مورد من یکجا، به خاطر شم تحقیقاتی و تبعی که دارم به مرحله تحقیق رسیده، اقتضاء میکند که در آستانۀ مرگ و زندگی، آنچه به ذهنم میرسد بگویم و بنویسم اگرچه مرا به کار نیامده باشد که محققان آینده و یا تحقیق کنندگان در وضع گذشته و حال را به کار آید، تا به کمک آن بتوانند پرده از روی رمز و راز توطئه منجر به بازداشت نویسنده خواندنیها و ضبط اموال و دارائی و مؤسسه او قبل از محاکمه و محکومیتش برداشته شود.
با آنکه در این نوشته به نظر خودم ردّ پا و اثر انگشت و جای سُمّ و دم خیلیها ارائه میشود، با وصف این، من خود به هیچوجه مدعی نیستم که این نظرات درست است و چه بسا که سوء ظنی بیش نبوده و اشتباه محض هم باشد. و این محققان آینده و دارندگان وسائل تحقیق در حال حاضر است که در تکمیل و تصحیح و تحقیق آن بکوشند»
محمدی گیلانی جلاد سفاک رژیم جمهوری اسلامی محاکمه علی اصغر امیرانی را به عهده داشت . وی در سمت حاکم شرع رژیم خمینی عامل قتل و اعدام بسیاری از دلیر زنان و مردان ایرانی ،بویژه متهمین ارتشی بود . چه اینکه او پیش از محاکمه حکم اعدام امیرانی را صادر کرده و تنها برای انجام تشریفات دادگاه تشکیل داده بود ، معهذا امیرانی در بیاناتی که در دادگاه ایراد کرد از جمله گفت :
« در بهار سال ۱۳۵۷ درست ۹ ماه قبل از انقلاب، آن روزها که گفته میشد، به تحریک و تشویق وزیر دربار وقت، نخست سپهبد بازنشسته آزموده، دادستان محاکمه کنندۀ دکتر مصدق، در مجله رنگین کمان و سپس علی شعبانی سردبیر تحمیلی و چند شغلی وزارت اطلاعات به خواندنیها در دوران اشغال، و دیگر قلمزنانِ گوش به فرمان، حمله به خواندنیها و نویسندۀ آن را آغاز کردند که چرا اسرار و اسناد سانسور را در مجلهات منتشر کردهای؟ در شماره ۳۷ از سال سی و هشتم مجله نوشتم:
«من دشمن شخصی و خصوصی حتی یک نفر هم ندارم. هر نوع دشمن داشتن، فرع بر ستم به مردم و تجاوز به حق و حقوق اشخاص و خوردن مال آنهاست. سه عامل زر و زور و زیبائی و خِرد هم که موجب انواع حسادتهاست، شکر خدا که ما، به قدر خودمان هم نداریم. هر نوع مخالف و دشمن که داشته باشیم زیر سر این دکان مخالف سازی و کارخانۀ دشمن تراشی است که به نام خواندنیها و به خاطر نویسندگی در آن، به قصد خدمت به مملکت و مردم آن باز کردهایم. بنابراین هرکس خود و یا دیگری را به نحوی طلبکار و یا مورد ستم و آزار شخص من میداند بیاید بگوید تا در منتهای منت از او پوزش هم بخواهیم.»امروز بعد از گذشت قریب سه سال از انشاء و انتشار این نوشته،بینهایت مفتخرم به عرض دادگاه برسانم که آن نوشته هنوز هم به قوت خود باقی است و میتوانید بار دیگر آ ن را به نام من در روزنامهها اعلان کنید.
بحشی از یادداشت شادروان علی اصغر امیرانی از شلاق خوردن در زندان
“در بازداشت دوم در ۸/۶/۵۹ (سه روز پس از بازداشت )پس از شلاق خوردن نابجا ، آنهم به جرم و اتهام مشروبخواری که در عمرم ، با آن سر و کار نداشته ام چند ساعت بعدوقتی به زور مرابرای شستشوی مدفوع مخلوط با جراحات ناشی از شلاق بر روی ران و کفلم و پشتم میبردند دم در بند انفرادی جلوی مستراح به مرد ریشوئی برخوردم که با یک لحن و حالت خشک و خاصی ، مرا که به بدبختی خود و حال مملکت و مردم آن می گریستم مخاطب قرار داده و گفت :حال شما چطور است !!”
سرانجام این روزنامه نگار شجاع در ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر روز ۳۱ خردادماه ۱۳۶۰ در زندان اوین به جوخه مرگ سپرده شد و با ۱۷ گلوله کشته شد .
سه روز پس از اعدام ، جسد علی اصغر امیرانی بدون انجام مراسم مذهبی و در حالی که اوباش رژیم به او خانواده اش ناسزا می گفته و سنگ می پراندند به خاک سپرده شد و به این ترتیب دفتر زندگی روزنامه نگار دلیری که عمر خود را صرف قلمزنی در راه سعادت کشور کرده بود بسته شد .
امیرانی در آخرین نامه بپیش از اعدام به همسرش نوشت:
««همسر عزیزم، بانو اقدس امیرانی. از این که در این آخر عمری نتوانستم از تو و دختر بیسرپرستم فریده، که خود سرپرست سه طفل یتیم است خداحافظی کنم، متأسفم. ولی باور کن هرگز خدمات و زحمات ترا که در این روزهای آخر عمر مرتباً به من سر میزدی، فراموش نمیکنم. نعش مرا که هیکل ظاهریم باشد، هرجا خواستی پرت کن. اصل کار روح من است و فکرم که جای هر دو در صفحات مجلۀ خواندنیهاست. هر وقت خواستی با من صحبت کنی، نوشتههای مرا که طی چهل سال چاپ شده در مجله بخوان…»
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|