جایگاه محاکمه دین، افکار عمومی ست، برغم حساسیت و تعصب و غرور و غیرت برخی از هموطنان. این داد گاه، داد گاهی ست جوینده ی حقیقت از طریق نقد و نظر. بدین منظور یا باید از خشم مردم هراس بدل بداریم و دم فرو ببندیم و در لانه خود بخزیم؟ و یا بحساب دینی که بر ما فرمانروایی میکند برسیم. در دادگاه دین، همگان حضور دارند، یا بعنوان متهم و مدافع و یا بعنوان دادخواه و طلبکار. هر فردی میتواند نقش خود را بر گزیند که قاضی باشد یا بازپرس و یا دادستان و یا وکیل مجرم. حضور شاهد و شهود و ارائه مدارک جرم نیز در این داده گاه آزاد است. در این دادگاه هیچ چیز پشت درهای بسته اتفاق نمی افتد. نه بازجویی هست و مفتش ی و نه تیغ و تازیانه ای، نه مشت و لگد ی، نه شکنجه و تجاوزی، نه ترسی و هراسی. چرا که در جهانی به وقوع می پیوندد که مجازی ست، جهانی که حتی امام زمان هم قادر نیست که بر آن مدیریت کند. وانگهی، هم اکنون هستند بسیاری که دین را به دادگاه کشانده اند از جمله است آقای مشیری، که تماشاگران و شنوندگان بیشماری در آن دادگاه حضور دارند.
در این دادگاه، ضرر و زیانی که دین ببار آورده است مورد سنجش و قضاوت قرار گیرد ، دینی که بجای آنکه آرم بخش روان های نا آرم باشد و مرحمی بر زخم ستمدیدگان و پناه و ملجا بینوایان ، فرمانروا گردیده، تیغ بدست گرفته است و تازیانه، که تسلیم و اطاعت و بندگی و عبودیت، چیزی نیست دلبخواهی، وابسته به اراده ی آزاد و اختیار فردی، امری شخصی یا خصوصی، بلکه فرمان الهی است، یک تکلیف شرعی. در آن نه چند و چونی هست و نه چون و چرایی. یکسانی و یک رنگی، همگونی و همآهنگی اجباری ست در زندگی اجتماعی. دینی که فرمانروا میشود، جامعه را به نماز جماعت در روزهای جمعه تبدیل میکند، جماعتی که همه خصوصیت ها و نابرابری های فردی و گروهی و طبقاتی برای لحظاتی در آن به تحلیل میرود، غنی و فقیر و سردار و سر باز، فرمانروا و فرمانبر، برابر میشوند و مساوی با یکدیگر در مقابل الله، خدای یکتا و یگانه که مظهر آن ولایت است و یا امام جمعه. به تبعیت از او ست که دست به نیایش بر میداریم، خود را می شکنیم و سر بندگی بر آستان ش میساییم.
بر خلاف آنچه به نظر آید، ولایت فقیه، تنها یک عالم و مجتهد، و یا یک روحانی، بریده از جهان مادی و وسوسه های آن نیست بلکه فرمانده ی کل قوا نیز هست. یعنی که او دارای چنان قدرتی است در خطه ی فرمانروایی خود که نیست احدی را تاب و توان مقاومت در برابر او. شمشیر برگردن ش فرود آید و یا بدار مجازات آویزان گردد به جرم گفتن نه و یا جنگ با الله. یعنی که ولایت در لباس روحانیت، عمامه و عبا و قبا، پوسته ای را میماند همچون پوسته ی دانه ی بادام و یا گردویی که باید برکنی تا به مغزش برسی. ولایت فقیه در زیر لباسی روحانی اش، تیغ دارد و تازیانه، شلاق دارد و شمشیر، توپ و طپانچه، سراسر خشم و خشونت و بیرحمی. بنگر به امام جمعه ای که لوله ی تفنگ را در دست خود میفشرد -اگر چه بعید بنظر میرسد که بداند ماشه تفنگ چیست. امام جمعه با تفنگ ش بر فراز منبر چیزی نیست مگر نماد دین و قدرت.
اما چندان هم نباید عجیب و غریب بنظر آید که مردان خدا، نفرین کنند گان آزادی، آموزگاران عبودیت و بندگی، اگر لبریز از خشونت و کینه جویی باشند. چرا که دوگانگی دین و قدرت، پدیده ای است نا شناخته در اسلام. تحت شمشیر و خشم و خشونت و به هلاکت رساندن دشمنان الله، بوده است که دین اسلام موجودیت خود را در تاریخ به ثبت رسانده است. پیامبر اسلام، محمد، فرمانروایی خود را از جنگ بدر آغاز نمود- غارت کاروانی که مالکین آن کسانی بودند که بر سینه ی محمد دست رد گذاشته بودند و دعوت او را برای تسلیم و اطاعت از آئین الله، که او یکتا و یگانه ست و "کسی نیست بجز او،" نپذیرفته بودند. از اینرو برای حفظ جان خود به مدینه گریخت و شمشیر بر کشید، و بیش از 60 بار در ده سال، دست به لشگر کشی زد. محمد از شاعر و گوینده بسیار وحشت داشت و آنها را یک به یک به قتل میرساند. در جنگ بدر اگر خانواده اسیری توانایی خرید او را نداشتند، گردن اسیران را میزدند. دین اسلام بر بنیان غنائم جنگی و ریختن خون اسیران بود که ساخته شد.
خمینی و خامنه ای خود را با پیامبر اسلام و خاندان او شناسایی میکنند. آنها حال و آینده را بر اساس آنچه 1400 سال پیش اتفاق افتاده است معماری مینمایند. این است که بین دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت حد و مرزی نمی بینند. همچنانکه الله مظهر هر دو جفت آنها ست. الله، خدای یکتای یگانه، کسی که بجز او هیچکس نیست، تبلور قدرت است و خشم و خشونت و کین خواهی. البته الله خود را رحیم و رحمان هم مینامد اما تنها شامل آنان شود که توبه کنند و اظهار پشیمانی، نه آنان را که "منافق " می شناسند و "مشرک " که الله خونشان را مباح ساخته است. یعنی که اقتدار الله ناشی است از دادن پاداش به پرهیزکار و مجازات گناهکار، تنها به یک منظور که انسان را به تسلیم بکشاند و اطاعت، به بندگی و عبودیت. که دین الله چیزی نیست مگر خواست قدرت مطلق. این است که الله مالک هم بر بهشت است و هم بر دوزخ.
اصول گرایان که برهبری ولایت در پیروی از پیامبر، قدرت مطلق را میخواهند، بر آنند که تنها آنان هستند حافظ حق و حقوق خدا و بجز در راه خدا در راه هیچ بشری دیگری قدم نمیگذارند. آنان هستند تشنه ی جهاد و شهادت. آنها به پیروی از انصار پیامبر ذاتا جنگ جو هستند و منافع خود را در نابودی کسانی میدانند که گستاخی میکنند و از تسلیم و اطاعت سر باز میزنند. میتوان حدس زد که در صفوف اصول گرایان افرادی را میبینی غنی و سرمایه دار و نیز کارگر و بسیاری از قشر های میانی. مضاف براین، اصول گرایان حکمرانی را حق خود میدانند زیرا که آنها خود را نماینده راستین عقاید و باورها و ارزشهای مردم می پندارند.
این بدان معنا است که اسلام، دینی نیست طبقاتی، بلکه بنا بر قول ابوعلی سینا، اسلام دین توده ها ست. بنابراین، دفاع از شریعت اسلامی، از راه و روش و سنت اسلامی را اصولگرا وظیفه کسی میداند که به قدرت مطلق ولایت، ایمان تزلزل ناپذیر دارد. این است که آنها را باید قانون گذارانی خواند که خود را در مرزهای شریعت آئین اسلام زندانی ساخته اند. یعنی که خود را به تبعیت و تقلید از آیت الله ها و حجت الاسلام ها از جمله ولی فقیه، بسیار پا بند اخلاق و نظم و انضباط شریعت میدانند. بیش از آنکه نگران فقر و عقب ماندگی جامعه و تورم و بیکاری و رفاه ملی باشند، پیوسته در اضطراب بسر میبرند مبادا که بد حجابی و اختلاط جنسیت رواج یابد و احساسات مردم جریحه دار شود. چرا که بد حجابی نشانی ست از هنجار شکنی و ظهور فرهنگ بی بند و باری، که خود نقشه ی شیطانی قدرتهای جهانی ست.
روشن است که دینی که مطلق گرا ست، مظهر آن نیز مطلق گرا ست. دینی که خشونت زا است، مظهر آن نیز خشونت آفرین است. این است تاریخ و سرگذشت دین اسلام. اگر نظری به کشورهای اسلامی بیاندازیم ، از کدام یک میتوان نام برد که بعنوان جامعه ای باز و آزاد پای بند به حق و حقوق بشر باشد؟ در اسلام هنر نقاشی و مجسمه سازی اکیدا حرام بشمار میرود، چرا که ایجاد شبهه میکند، شک و تردید را نسبت به وحدت و یکتایی و یگانگی الله را بر میانگیزد. نقش اسلام را در استبداد 1400 ساله شاهی و ظهور استبداد مضاعف دین و قدرت را نباید از نظر دور داشت. چرا که اسلام انسان را از شک و تردید، بنیان همه ی بدعت های بشری، منع میدارد و به مجازات در این دنیا و عذاب الیم در آخرت تهدید مینماید.
این حقیقتی است که به دشواری از گلوی بسیاری پائین میرود: که شرایط موجود زائیده ی یک نوع جهان بینی ست. تحت قانونمندی هایی واقعیت یافته است که ممکن است با قوانین ماتریالیسم دیالکتیکی که خود نیز به قانونی مطلق از جنس دین تبدیل شده است، سازگار نباشد. شاه در برنامه ی مدرن سازی ایران شکست خورد به آن دلیل که با دین کاران حوزه ای به مماشات می پرداخت و از آنها در مبارزه با کمونیسم بهره بر میگرفت . بدین ترتیب او نیز میتوانست از مطلق گرایی دین به نفع مطلق گرایی در سیاست، بسی سود بر گیرد. شاه میتوانست و شرایط اجتماعی آماده بود که بساط حوزه ای را بر چیند و ریشه ی این نهاد انگلی را بر کند. اما او بزدل تر از آن بود که به کارهای بزرگ دست زند و نامی نیک از خود بجای بگذارد.
این بدان معنا است که دینی که علما و فقها در حوزه های علمیه به حفظ و حراست ش پرداخته اند در واقعیت هرگز جدا از قدرت نبوده است، مالیات دینی و سهم امام و وجوه در یافت میکردند، مستقل از قدرت. نهاد های قضایی و آموزشی را نیز در انحصار خود داشته اند. در دارو غ خانه ها احکام شریعت را به اجرا در میآوردند و مکتب خانه ها را دایر میکردند. حال آنکه از گشایش مدارس جلوگیری مینمودند. در سالهای 40 هنگام اصلاحات شاهی بیش از 90% مردم بی سواد بودند. سپاهیان دانش پیوسته با مقاومت روستائیان در فرستادن کودکان به مدرسه روی در رو بودند بویژه از فرستادن فرزندان مونث خود به دلایل دینی خود داری میکردند. دین قانون خود را همیشه اجرا کرده است. هر گاه نور نقد و نفی بر دین پاشیده شد آنرا خاموش ساخته اند. قتل احمد کسروی بدست چندی از دین کارن طلبه، نمونه ای ست از اتهامات بیشمار دین و قدرت. ساختار قدرت نیز از سر همراهی با دین به سرکوب و سانسور اندیشه های آزادی خواهانه می پرداخت و بدین ترتیب بر مصونیت دین از نقد و نفی میافزود. حال آن جانیان و قاتلان بیان آزادی و ادبیات انتقادی و گفتمان نه گویی، به قهرمانانی تبدیل شده اند که در راه اسلام به مقام "رفیع " شهادت رسیده و هم اکنون در آغوش حوریان بهشت تا ابد آتش شهوت خود را می نشانند.
بعبارت دیگر، قبل از آنکه استعمار به سر زمین ایران نفوذ کند دین، تخم استبداد را در ما کاشته بوده است. «او هست و بجز او نیست دیگری، » شاهان را جلوه ی الله میساخت و مردم را فرمانبر و رعیت. ما ایرانیان باید اعتراف بکنیم که مفاهیمی همچون آزادی و خود مختاری فردی و حق و حقوق بشری را از استعمار گران بورژوازی آموخته ایم. بقول مارکس این بورژوازی بود که کهنه و پوسیده را ویران ساخت و سرف های وابسته به زمین و مالک را آزاد ساخت. اما آزادی بورژوازی بر آزادی رقابت در بازار و مبادله نیروی کار برای هزینه ی روزانه، محدود نمیشد آزادی های بورژوازی دامنه گیر بود و هم در ادبیات و موسیقی بازتاب یافت و هم در سیاست و دین.
تاریخ ایران نشان میدهد که کسب آزادی، آزادی در پرستش و دگر اندیشی، در نقد و نگارش، آزادی در انتخابات و سرمایه گذاری، در تجارت و داد و ستد، آزادی آمیزش زنان با مردان، الغاء احکام شرعی، از نقد و نفی دین و دین ستیزی عبور میکند. خساراتی که دین در تاریخ وارد کرده است، ترویج موهوم پرستی و خرافی زیستی را ممکن است در شرایط آزاد ترمیم نمود. اما خساراتی که دین از زمانی که بر مسند فرمانروایی ظهور یافته است به سوی سقوط و نابودی به سرعت در حال حرکت است. چرا که همه هر آنچه خوب و زیباست در خوی ایرانی از جمله غرایز دوستی، خواست آمیزش آزاد بین افراد بشر صرفنظر از جنس و مذهب، زشت و حرام و سزاوار تنبه و مجازات بشمار آید.. غافل از آنکه بشر تمایل دارد که همه چیزهای درونی خود را به بیرون بریزد و نیرو و قدرت خود را بیان کند. وقتی نظام ولایت با پدیده ی ناگهانی "آب بازی " و زنده ساختن و به نمایش گزاردن برخی از لباسهای دوران پیشین که در فیلمها ثبت گردیده است، در پارکها رو برو میشود، دست پاچه و مضطرب و نگران شده و با گسیل داشتن نیروهای انتظامی مبادرت به سرکوب و خاموشی سازی آن می پردازد، گویی که ناقوس فروپاشی نظام را به صدا درآورده اند.
جهان نیوز ضمن گزارش ضرب و شتم دو طلبه در هنگام انجام وظیفه ی" امر به معروف " اظهار میدارد که:
"به یکباره شاهدیم که اتفاقات تلخی در دو نقطه تهران، یعنی پارک آب و آتش و یکی دیگر از پارک های تهران رخ می دهد که نه تنها مصداق بارز ترویج بی بند و باری و اباحه گری است که در واقع اگر دقیق تر نگاه کنیم، روی دیگر آن به سخره گرفتن غیرت نیروهای امنیتی و انتظامی کشور و در ادامه خواست عمومی شکل گرفته مبنی بر برخورد با ناامنی های اخلاقی است."
جهان نیوز، یک سایت حوزه ای نیست بلکه یکی از ارگانهای تبلیغ و ترویج بندگی و عبودیت است. کمی بعد میافزاید که گویی مصیبت آب بازی که "غیرت " نیرو های سرکوب گر را به آزمایش گذارده بود، کفایت نکرده بود که مصیبت دیگری در نقطه دیگر از تهران بوقوع پیوسته است:
"پسرها و دخترهایی با قرار قبلی به پارک می روند و خود را همانند بالماسکه های خارجی به شکل شعبان بی مخ ها و کاراکترهای فیلم فارسی های سابق آرایش می کنند.و شروع می کنند دور یکدیگر رقصیدن و شعر خواندن و عکس گرفتن.آیا هنوز هم آنهایی که به توهم توطئه معتقدند باور ندارند که این اقدامات اتفاقی نیست و دست های کثیف دشمن در پشت پرده آنها قرار دارد؟ در اینجا بر این نکته نیز باید تأکید کرد که دشمن همواره از نقاط تغافل ما سود می برد( جهان نیوز8 مهر.)"
گزارشگرسایت جهان نیوز، چون خود تن به بندگی و عبودیت داده است و به آن خوی گرفته است، تاب و توان "دگرباشی" و دگر زیستی را ندارد، آنرا یا "اباحه گری " و یا توطئه استعمار و قدرت های خارجی میخواند. آیا این گزارشگر، مطلق گرایی و واپس اندیشی را میتواند از چیز دیگری بجز دین آموخته باشد؟ او نیز همراه آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم، نگاه دارنده ی شریعتی ست که قرن ها پیش باید می پوسید و منقرض میگردید و هم اکنون در دوران ابزار روابط اجتماعی که اقصا نقاط جهان را بهم پیوند میدهد، انتظار دارد که جوانان ایران به مساجد رفته و زندگی خود را در نیایس و عبادت بپردازد تا در دفتر آخرت شان ثبت گردد.. نگاه این گزارشگربازتابنده ی نگاه دین است به انسان: کودکی که باید تادیب بشود و گرنه انگیزه و غرایزش سر بعصیان و طغیان میکشد. آنچه در نظام ولایت نشانی از بی اعتنایی به احکام شریعت خوانده میشود در کشورهای استعماری نشانی از انرژی خلاقی بشمار آید که نیاز به بیرون ریختن دارد، انرژی ایکه بیانگر خواست قدرت است که بسوی سازندگی از آن سود میبرند. در حالیکه باورها و ارزشهای دینی حاکم بر جامعه که بوسیله یکی از سایتهای ولایت بیان میشود، دشمن آشتی ناپذیر هرگونه فعالیتی ست که آزادانه و خارج از چارچوب شریعت صورت بگیرد. این منافع طبقاتی نیست که جوانان را به پارک های شهر کشانده است و دست به ابتکار و بدعت و خلقت میزنند. بلکه فعالیت آنها را باید دقیقا ناشی از ستیزی دانست که جوانان کشور در خود نسبت به سلطه نظم و انضباط شریعت احساس میکنند. جوانان پرورش یافته در دامن ولایت هستند که راه عبور از دین را بما نشان میدهند. اگر ادامه ی سلطه ی دین به ویران ساختن و نابودی آنچه خوب و زیبا در انسان، می انجامد، محاکمه ی دین به تشویق و ترویج و بیرون ریختن غرایز انسانی میانجامد. چون تنها در آن صورت است که خواست قدرت، جوهر اصلی زندگی انسانی بمنصه ظهور میرسد.
fmonjem@gmail.com
rowshani.org
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر ناشناس
دکتر مصدق یک آخوند بوده، با این تفاوت که عمامه ونعلین نداشت. می توان گفت مصدق یک آخوند کراواتی سلطنت طلب بود، نه یک رهبر ملی جمهوریخواه. او فقط مخالف سلطنت پهلوی بود نه بیشتر. عجیب این است که پیروان مصدق مدعی جمهوریت هستند. آنچه از خواندن اسناد بدردآینده می خورد این است که از نفوذ آخوندهای کراواتی در سیاست ایران جلوگیری کنند.
نابود باد اسلام سیاسی.
زنده باد آزادی
پاینده ایران
August 11, 2011 03:48:10 PM
---------------------------
unknown
اسلام گرایی پیشوا
عقیده ما مسلمین این است که حضرت رسول اکرم و پیغمبر خاتم (ص) پادشاه اسلام است و چون ایران مسلمان است لذا سلطان ایران است .امروز در مملکت ما اصل اسلامیت اقواست زیرا یک مسلمان حقیقی تسلیم نمی شود.هر ایرانی که دیانتمند است و هرکسی که شرافتمند است تا بتواند باید روی دو اصل از وطن خود دفاع کند و خود را تسلیم هیچ قوه ای نماید که یکی از آن دو اصل اسلامیت است و دیگری وطن پرستی.
http://2.bp.blogspot.com/_p4VLnjnN54E/SKnT_CH-cRI/AAAAAAAAB4k/XJwwye1m2es/s1600-h/dr.mohammad+mosadegh.jpg
--------------------------------------------------------------
مصدّق در محکمۀ نظامی اثر جلیل بزرگمهر تهران انتشارات نیلوفر 1369 صفحه 413 :
«قبل از اینکه به جواب تیمسار محترم مبادرت کنم باید عرض کنم: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. [در این موقع دکتر مصدق از جای خود بلند شد] این شهادتین است که تمام مذاهب اسلام باید بگویند، یعنی حنفی و شافعی و حنبلی و مالکی. این چهار مذهب تسنن و همچنین هر کس که مسلمان است این شهادتین را باید بگوید. یک شهادت هم مال مذهب شیعه است: اشهد ان علیا ولی الله.
من در این دادگاه اقرار می کنم که مسلمان و شیعۀ اثنی عشری هستم. مسلک من مسلک حضرت سید الشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوه ای مخالفت می کنم؛ از همه چیزم می گذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم؛ هیچ چیز ندارم مگر وطنم را در جلو چشمم دارم. [در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد] رسول اکرم فرموده است: «قُم فَاستَقِم» ــ بایست و مقاومت کن. البته نفرموده است: «بدون مطالعه مقاومت کن. وقتی دیدی موضوعی بحق است بایست و مقاومت کن.» حالا من پیروی از مولای خودم را که در یک عمر کرده می کنم؛ و تا نفس دارم، دنبال عقیدۀ صحیح خود هستم.»
------------------------------------------------------------------
«مصدق تداوم یک راه»، هفته نامه ی پیام هاجر، سه شنبه 6 بهمن 1377، شماره ی 251، صفحه ی 6:
«کسی که همواره قرآن در جیب خود داشته و بارها در مجلس شورای ملی آن را درآورده و نمایندگان را به پاس احترام به آن به برپاخاستن دعوت نمود ... کسی که تز دکترایش "وصیت در اسلام" بوده و مشاورش در نوشتن تز، یک روحانی به نام شیخ محمدعلی کاشانی بوده .
--------------------------------------------------------
شیخ باقر نهاوندی، به نقل از محمد ترکمان، در مجله ی ایران فردا، شماره ی 53، صفحه ی 82، به نقل از منوچهر کدیور، اصلاح طلبان ناکام، تهران، انتشارات کویر، 1380، صفحه ی 332: «ایشان چند سال قبل برای من نقل می کرد که قبل از نخست وزیری و بعدها در ایام محرم در منزل دکتر مصدق برنامه روضه خوانی داشتند. ایشان می گفت: مجلس روضه بود و من می رفتم و روضه می خواندم. در دوران نخست وزیری دکتر مصدق طبق معمول رفتم و باز هم مشغول ذکر مصیبت شدم. خانم مرحوم دکتر مصدق آمد و با ناراحتی به من گفت: آقای نهاوندی بس است دیگر ادامه ندهید! گفتم خانم مگر چه شده؟ گفت آقا حالش بهم خورده. گفتم: من نمی دانستم که آقای دکتر مصدق هم در اینجاست در واقع دکتر مصدق هنگام ذکر مصیبت در اتاق دیگری تنها نشسته و به روضه گوش می داده است. مرحوم آقا شیخ باقر ادامه داد که من رفتم نزد دکتر مصدق و علت بهم خوردن حالش را سؤال کردم، دکتر گفت: داشتم به این فکر می کردم که اگر به همراه این جمعیت که پشتیبان نهضت است در کربلا در خدمت حسین بن علی ع بودیم چگونه می شد که یاد مصیبت های آن بزرگان مقداری حالم را متأثر و دگرگون کرد.»
---------------------------------------------------------
« در خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت: دکتر مصدّق! برو و زنجیرهائی که به پای ملّت ایران بسته اند، باز کن .... وقتی به اتفاق آراء (طرح) ملّی شدنِ صنعت نفت از کمیسیون گذشت، قبول کردم که حرف آن شخص نورانی غیر از الهام چیز دیگری نبوده است.
-----------------------------------------------------
دكتر مهدي آذر (پزشك عمومي) نیز وزير فرهنگ دولت دكتر مصدق گرديد كه اولين اقدامش بستن مدارس مختلط (دخترانه- پسرانه) بود! همچنین، منع فروش مشروبات الکلی و مخالفت با دادن حق رأی به زنان، از تصمیمات اوّلین کابینۀ دکتر مصدّق بود.
-------------------------------------------------
مصدّق تاریخ تشکیل جلسۀ شورای امنیّت سازمان ملل متحد در نیویورک را برای رسیدگی به شکایت دولت انگلیس علیه ایران (به علّت همزمانی با ایّام عزاداریِ تاسوعا و عاشورا) 3 روز به تأخیر انداخت
------------------------------------------------------------------------
مصدق الهیان چه پاسخی دارند.؟
August 11, 2011 02:04:44 PM
---------------------------
حق
با درود خدمت ایرانیان وطنپرست،
آقای فیروز نجومی محترم،
در شأن مبارزان متشخص و آزاده و روشنفکران نیست که بهر دلیلی نیمی از وقایع را عمدا پنهان کنند. مصلحت طلبی، شغل سودجویان و آخوندهایی است که شما می گویید در مبارزه با آنها هستید. من نیمه ای را که شما عمدا پنهان کرده اید را از ویکی پدیا در اینجا می آورم تا انصاف رعایت شده باشد. از شما هم می خواهم که یک بازنگری جدی در گفتار، کردار و پندار خود در اینمورد بعمل آورید.
در بخشی از این مقاله می فرمایید که، "شاه میتوانست و شرایط اجتماعی آماده بود که بساط حوزه ای را بر چیند و ریشه ی این نهاد انگلی را بر کند. اما او بزدل تر از آن بود که به کارهای بزرگ دست زند و نامی نیک از خود بجای بگذارد."
این دو جمله شما از بن غلط است ولی من فقط به یک نکته از آن می پردازم، و آن "بزدل" نامیدن شاه بوسیله شماست. بخشی که در زیر می آورم را مطالعه بفرمایید و شهامت دکتر مصدق را در برابر اسلام و آخوندها، و همانطور همت او را در برکندن نهاد انگلی دین بمن نشان دهید. همانطور نشان دهید که دکتر مصدق در طول صدارت خود از کارت دین و دینکارانی مثل آیت الله کاشانی استفاده نکرد و سیاست او در اینمورد، به پر و بال دادن به اسلام و دینکاران کمکی نکرد. اما اول شهامت و درایت دکتر مصدق را بمن در این بخش نشان دهید تا با "بزدلی" شاه مقایسه شود.
"کاشانی در دی ۱۳۲۶ زمانی که دولت اسراییل در فلسطین تأسیس شد برای نخستین بار مردم را بر ضد آن عمل دعوت به تظاهرات کرد و طی بیانیهای از برادران مسلمان ایرانی خواست جهت تجدید قوای اعراب اعانه جمع آوری کند. سپس به اتهام هواداری از آلمان در جنگ جهانی و همچنین دست داشتن در سو قصد بهجان شاه دستگیر و در بهمن ۱۳۲۷ به قلعه فلک الافلاک خرم آباد منتقل و از آنجا به لبنان تبعید شد. با بازتر شدن فضای جامعه و جنبش آزادیخواهان و جبهه ملی در اوایل سال۱۳۲۹ به ایران بازگشت. مصدق ملت را به استقبال از او دعوت کرد و شخصاً به فرودگاه رفت.در روز ورود وی از فرودگاه تا محله او «پامنار»، ۲۷ طاق نصرت بسته شد."
خواهشمندم دو جمله آخر را دوباره و چند باره بخوانید و خوب بخاطر بسپارید.
برای دسترسی به منبع، سید ابوالقاسم کاشانی - ویکی پدیا را گوگل کنید.
با احترام، حق
پاینده ایران و ملت ایران
August 11, 2011 02:40:01 AM
---------------------------
|