«جمهوری اسلامی ایران» به طور رسمی و در جغرافیای سیاسی جهان، از نظر فرم و مضمون، یک حکومت دینی و اسلامی است که رگههای سوسیالیسم استالینی، از جمله در شیوه حکومت و اقتصاد دولتی نیز در آن برجسته است و از همین رو مورد علاقه آن طیفی از چپ است که از همان دوران باقی مانده است. «جمهوری عربی سوریه» به طور رسمی زیرعنوان حکومت خلقی و سوسیالیستی شناخته میشود که منابع حقوقی آن مبتنی بر شریعت است. آنچه این دو رژیم را به هم پیوند میدهد، همان است که در سالهای پیش از انقلاب اسلامی و نیز پس از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران، اسلامیستها و برخی چپها را با رژیم خلقی و سوسیالیستی- اسلامی قذافی پیوند میداد: غربستیزی، سوسیالیسم استالینی و اسلام!
همبستگی جمهوری اسلامی و لیبی زمانی خدشهدار شد که قذافی در برابر غرب راه دیگری در پیش گرفت: نخست از برنامههای اتمی خود کوتاه آمد و سپس مسئولیت ترورهایی را که در سراسر جهان انجام داده بود بر عهده گرفت و حتا به بازماندگان قربانیان آن ترورها غرامت پرداخت. با این سیاست، لیبی با آغوش باز کشورهای غربی روبرو شد و خیمه و خرگاه خود را در اروپا برپا ساخت. دیکتاتور بودن وی البته پنهان نبود، ولی کسی را نیز نمیآزرد.
تجربه تلخ ما
بیایید آنچه را در پس پرده سیاست بینالمللی گاه به مافیاییترین شکل ممکن پیش میرود و مهمترین توجیه «مشروع» آن چیزی جز «حفظ منافع ملی» و البته گسترش آن نیست، در بررسی خود در نظر نگیریم. تأکید من بر «پشت پرده» تنها به این دلیل است که بگویم وجود دارد، و نقش گاه تعیین کننده بازی میکند و نمیتوان وجود آن را به عنوان یک «فاکتور مخفی و فعال» نادیده گرفت. این فاکتور اما زمانی به شدت فعال میشود که شرایط داخلی یک کشور و تحولات اجتماعی این فرصت را به آن بدهد تا به ایفای نقش چه بسا نهایی بپردازد. رویدادهای لیبی و سوریه نیز درست مانند ایران سی و اندی سال پیش و مصر و تونس چند ماه پیش نشان میدهد، بدون زمینه اعتراضی و مبارزاتی در یک کشور، دست سیاست جهانی برای فعال کردن «فاکتورهای مخفی» بسته است.
در مناسبات بینالمللی مدرن، از هنگامی که روابط کشورهای جهان به گونهای در آمد که بسیاری از رویدادهایی که در قرون پیش «داخلی» به شمار میرفت، پا را از مرزهای ملی فراتر نهاد و تغییرات مختلف در یک گوشه جهان، سبب نوسانهای سیاسی و اقتصادی در دیگر نقاط دنیا گشت، مرحله «باید برود...» نیز در مورد برخی رژیمها به اصطلاحی آشنا و تکراری تبدیل شد.
اگر مردم کشورهای عربی این را هنوز تجربه نکرده باشند، لیکن تجربه ما ایرانیان در این زمینه بسی تلخ است. به نظر میرسد اینک پس از سه دهه جمهوری اسلامی کم باشند ایرانیانی که به این نتیجه نرسیده باشند که «باید برود...» تنها یک طرف قضیه، آن هم سادهترین بخش آن است که در حقیقت به سرعت به گذشته میپیوندد. آنچه اهمیت دارد چیزی است که «باید بیاید...» و تمام آینده و زندگی نسلهای بعدی در گرو آن است و سنگینی بار مسئولیت نسل موجود نیز در ساختن و ارائه آن نهفته است و نه در رفتن آنچه که به هر حال دیر یا زود زمانش فرا خواهد رسید.
تجربه شیرین آنها
نکته سزاوار تأمل اما این است که گویی سیاست جهانی و کشورهای قدرتمند جهان به این تجربه توجهی نشان نمیدهند. شاید هم آن اهمیتی را که این تجربه برای ملتهایی دارد که سرنوشتشان به آن بسته است، برای کشورهای دیگر ندارد چرا که آنها به دنبال ثباتی در جهان هستند که منافع آنها را تأمین کند. روزی این ثبات، اگرچه ناپایدار ولی به هر حال طولانی، با انواع و اقسام دیکتاتوری تأمین میشد. لیکن امروز با شتاب روند جهانی شدن، و بالارفتن توقع نسلهای جدید در کشورهای آفریقایی و آسیایی، بدون شکستن سدهای سیاسی نمیشود این ثبات را حفظ کرد.
اگر «انقلاب ثور» افغانستان را در سال 1978 که آن را به دامان اتحاد شوروی انداخت و یک سال بعد «انقلاب اسلامی» در ایران را که قرار بود پاسخی «دندانشکن» به انقلاب چپی افغانستان باشد زاییده شرایط جنگ سرد بدانیم که هر دو کشور را به تباهی کشاند، اینک رویدادهای کشورهای عربی را نمیتوان همچنان در گرو جنگ اقتصادی کشورهای قدرتمندی ندانست که علاوه بر آمریکا و روسیه، در آن چین و اتحادیه اروپا نیز به سهمخواهی برخاستهاند و کشورهایی مانند هند و برزیل نیز گاهی چنگ و دندان نشان میدهند.
نکته مهم در آنچه ما به مثابه تجربه تلخ خودمان مورد نظر قرار میدهیم این است که چه همسایگان منطقهای ما و چه آمریکا و اروپا و حتا آن دورها، در آمریکای لاتین و خاور دور، سود خود را از تجربه ناکام ما برده و میبرند. در طول جنگ هشت ساله همه طرفین از جمله اسراییل به هر دو طرف جنگ، تسلیحات فروختند! برنامه اتمی جمهوری اسلامی به یکی از منابع درآمد شرکتهای خصوصی اروپا و آمریکا که در این زمینه فعالیت داشتند، هم چنین به یکی از منابع سیاسی و اقتصادی روسیه (سیاسی به مثابه فاکتور در معامله قدرت با غرب و اقتصادی به دلیل قراردادهای میلیاردی که نیروگاه بوشهر تنها یک قلم آن است) و هم چنین محل فروش میلیاردی اسلحه از سوی آمریکا و اروپا به کشورهای منطقه برای مقابله با «خطر ایران» تبدیل شد. چین بازارهای ایران را قرق کرد و نه تنها تولید داخلی را که به دلیل انحصار اقتصاد دولتی و مافیایی به هر حال به سوی ورشکستی میرفت، به نابودی کشاند بلکه با کپیبرداری و سرقت، حتا به رقیبی برای تولیدات سنتی ایران تبدیل شد. رژیمهای چپگرای آمریکای لاتین و اسلامیستهای منطقه نیز از برکت «تجربه تلخ ما» زدند و بردند. تجربه همه اینان از «شاه باید برود...» تلخ که نیست، هیچ، شیرین نیز هست.
و آنچه قرار است بیاید...
ولی چرا امروز هیچ کس از آنهایی که میگویند مبارک و بن علی و قذافی و اسد و... باید بروند، نمیپرسد قرار است چه کسی به جای آنها بیاید؟! یا زمینه را برای آمدن چه کسانی فراهم ساختهاند؟! ما در مورد ایران به این پنداریم که به دلیل تجربه جمهوری اسلامی و بهای سنگینی که تقریبا سه نسل آن را پرداختهاند، نباید نگران باشیم که بار دیگر اسلامیستها بر کشورمان حاکم خواهند شد. ولی نوعی از رژیم اسلامی وجود دارد که من فکر میکنم همان را کشورهای غربی پس از تجربه افغانستان و عراق برای بقیه کشورهای مسلماننشین، از جمله ایران، در نظر گرفتهاند.
جالب اینجاست همانهایی که مدعی بودند با «طرح خاورمیانه» آمریکا مقابله خواهند کرد، خود به دست خویشتن در حال تحقق آن هستند! خاورمیانهای که رژیمهای اسلامی بر کشورهای آن حکومت میکنند و امتیازشان نسبت به افرادی که «باید بروند» این است که ظاهرا از سوی مردمشان «انتخاب» شدهاند، پس خواست دمکراسی متحقق شده، و همزمان مشکلی با غرب و اسراییل ندارند، پس موضوع ثبات هم حل شده است! رژیمهای شترگاوپلنگ اسلامی که در دست «دموکراتور»های دوست غرب اداره میشوند!
تجزیه هند و تأسیس نخستین «جمهوری اسلامی» در منطقه که بر خلاف واقعیتهایش و آنچه بر آن حاکم است «پاکستان» نام گرفت، آشکارا ساخته و پرداخته غرب بود که بر جنبش استقلال هند به رهبری گاندی تحمیل گشت. آن «جمهوری اسلامی» زاییده شرایطی بود که جنگ جهانی دوم را رقم زد و ترکش آن در خاورمیانه همانا جابجاییهای سیاسی و حتا تلاش برای تجزیه بود.
«جمهوری اسلامی ایران» اما زاییده شرایط جنگ سرد بود. سالها پس از آن، «جمهوری اسلامی افغانستان» و «جمهوری اسلامی عراق» که با «تدبیر» جنگ زاییده شدند، نطفهشان در شرایطی بسته شد که نبود قطب اتحاد شوروی و بلوک شرق، آن را ظاهرا ناگزیر میساخت چرا که رژیم ثابت صدام و رژیمهای متغیر افغانستان، حتا نوع طالبانی اش، همگی از «اقمار» شوروی و پس از آن، روسیه به شمار میآمدند.
اینک نیز چندین «جمهوری اسلامی» در مصر و تونس و یمن و بحرین و لیبی، آن هم با لقاح مصنوعی، در حال و انتظار به دنیا آمدن هستند. متأسفم بگویم آن «اصلاح» که جمهوری اسلامی برای کشورهای منطقه از آن دم میزند و منظورش به بازی گرفتن «اسلام» از هر فرقهاش در حکومت و قدرت سیاسی است، با آنچه غرب در نظر دارد، تفاوت چندانی ندارد. من پیش از این هم تلاش کردم در مقالههای متعدد توضیح دهم که جهان غرب بر این پندار است که تنها از یک راه میتواند افراطیون اسلامی را در کشورهای مسلماننشین مهار کند: با رژیمهای اسلامی «دستنشانده» که در عرف سیاسی «دوست» خوانده میشوند. نمیدانم، شاید این سیاست، پاسخ مطلوب بدهد و تجربه ظاهرا تلخ طالبان و القاعده و حماس و جمهوری اسلامی را که غرب در شکل گرفتنشان نقش تعیین کننده داشت، جبران کند. ولی این را میدانم که با این رژیمها همزمان بر دمکراسی و مدافعان آن نیز در کشورهای مسلمان نشین که بزرگترین منابع انرژی و بازار تولید و مصرف را در خود جای دادهاند، مهار زده خواهد شد.
به نظر میرسد برای غرب تبدیل جنگ گرم با اسلامگرایان به یک جنگ سرد که طرف مقابل روزی روزگاری مانند اتحاد شوروی از درون فرو بپاشد، یک پیروزی به شمار میرود. غرب این نقش را پیش از این هم بازی کرده است: هم در انقلاب اکتبر که چندی پیش اسنادش در یاری اروپا و به ویژه آلمان به انقلابیون روسیه منتشر شد و هم در جریان جنگ جهانی دوم. غرب از این نقش سود فراوان نیز برده است: رشد اقتصادی مداوم و بدون بحرانهای کنونی، مهار عملی «اندیشه سرخ» در محدوده «احزاب برادر» و به فلاکت نشستن اقتصاد کشورهای بلوک شرق!
امروز، تمام نبرد درون جمهوری اسلامی نیز با وجود شاخ و شانههایی که برای آمریکا میکشند، از اصلاحطلبان و اصولگرایان و «جریان فتنه» و «جریان انحرافی» بر سر همین است که یکی با تکیه بر جنبش سبز و آن یکی با سرکوب جنبش سبز و هر دو با لابیهای خود در آمریکا و اتحادیه اروپا، میخواهند به غرب ثابت کنند: ما همان رژیم اسلامی هستیم که شما میخواهید و به آن نیاز دارید! مجاهدین خلق نیز میخواهند همین را اثبات کنند!
هیچگاه شرایط فعالیت مدافعان دمکراسی در کشورهای خاورمیانه و عربی تا این اندازه دشوار نبوده است. شرایطی که اتفاقا مردمشان از ایران و سوریه تا آفریقا، پس از دهههای طولانی، سرانجام به میدان آمدهاند و شوربختانه جنبششان از چندین سو در محدوده یک رژیم اسلامی قاب گرفته میشود حتا از سوی نیروهای ظاهرا مدافع دمکراسی در خود کشورشان! قابی که ترکیه نیز دیر یا زود در آن جای خواهد گرفت تا هم پایش از اتحادیه اروپا قطع شود و هم چه بسا نقش «برادر بزرگ» را برای «بلوک اسلامی» بر عهده گیرد. بلوکی که آن نیز دیر یا زود مانند برادر دوقلوی «سرخ» خود از درون فرو خواهد پاشید زیرا نه بر واقعیات بلکه تنها بر نماد و اعتقاد تکیه دارد.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
افشین سالار
تا زمانی که یک اندیشه راهنمابه طور مشخص ناظر و ناقد اعمال ما در هر مقطع از زندگی اجتماعی و جنبشهای اجتماعی ما نباشد , هیچ حر کتی طبیعتآ ره به مقصود نخواهد برد .یک بار برای همیشه باید با این مفهوم مبهم "مردم " خدا حافظی کنیم .
برای انسان صاحب اندیشه, آزادی از نان شب واجب تر است اما توده مردم مشکلی بنام آزادی ندارند.همینجاست که کنشگر اجتماعی و روشنفکر عرصه سیاست هنر خود را به مثابه موتور حرکت جامعه ,به نمایش میگذارد.
بزودی خواهیم دید که مردم کشورهای مصر و لیبی و سوریه( یعنی کشورهایی که انقلابات باصطلاح مردمی در آنها جریان دارد ) , کشول گدایی در دست بدنبال مبارک و قذافی و اسد میگردند .
جنبش روشنگری و آزادیخواهی در ایران باید و میتواند به چراغ راهنمای همه جنبشهای روشنگری و آزادیخواهی منطقه خاورمیانه تبدیل شود به شرط اینکه بتوانیم به این سئوال جواب دهیم که :چه شد که از شاه به خمینی رسیدیم ؟
August 26, 2011 09:09:29 PM
---------------------------
|