سرنوشت سیاسی کشورمان بیشک تصویرگر ابهام و هراس است، زیرا مدعیان بیشمار ازادی و دمکراسی طی بیش از سه دهه نتوانستند فراتر از اعتراض بر بود نکبت نظام چالشی جدی را پدید اورند. انچه به نام اپوزیسیون چه وجوه حقیقی و چه مجازی ان تظاهر دارد ، مجموعه ای از نیروهای مدعی دمکراسی و گذار از نظام را شکل میدهند که نه پذیرای دمکراسی هستند و نه فراتر از بیان اعتراض بر هستی نظام به سازماندهی سیاسی خود اندیشیدند. سی و چهار سال است که اپوزیسیون خود را در بستر پیشا بلوغ سیاسی اسیر نموده و با تمکین به خودبینی و خودخواهی های درونی شده خود وعده های سرانجام ناپذیرش را تکرار مینماید.
جدا از نمونه سازمان مجاهدین هیچ نیرویی فراتر از اعتراض نتوانست گامی جدی در عرصه مبارزه بردارد. اپوزیسیون ایرانی در تمامی این سالها راوی و مفسر حوادثی بود که نظام و یا نیروی خودجوش معترض انسانی درون کشور افرید، و خود هرگز قادر نگردید افریننده حادثه ای چالشگرانه در تقابل با نظام باشد.
اپوزیسیون ایرانی درونی از هم گسیخته و پراکنده دارد زیرا نمی تواند جوهر اعتراض و سازماندهی مبارزه را در یک مقصد سیاسی تعریف نماید. حضور او مبین ماندگاریش در دو عرصه پایان ناپذیر است. عرصه اعتراض او را به مثابه مفسر سیاست و حوادث معرفی مینماید، و عرصه سازمادهی مبارزه او را در تقابل با نیروی متضاد درونیش میآراید. هر جبههای را که اراست یا از ابتدا برای مرعوب نمودن نیروی معترض دیگر بود و یا در فرایند بودنش بدین بیماری مزمن درونی دچار گردید. به همین علت قادر به نقش افرینی نمیشود و قادر نمیگردد چالشی را در برابر نظام حاکم بپروراند.
همه مفاهیم دمکراتیک و ازادیخواهانه را تاراج آرایش درونی خود در انکار دگر اندیشان میکند. اینگونه حتی مفاهیمی که دستاورد مبارزات بشری هستند به بیهودگی سوق داده میشوند. از فردای دمکراتیک و تحمل پذیریش در برابر دگر اندیشان وعده میآورد اما در بستر بود کنونیاش نه تنها همایشی را باور نمیدارد بلکه انتقاد درونی خود را نیز تاراج انشعاب و گسست مینماید. جمهوریخواه میشود تا در برابر مشروطه خواه خود را بیاراید. جمهوریخواه لائیک میشود تا دوگانگی خود را با تظاهر نخست بیاراید. مشروطه خواه میشود بیآنکه حتی درون خود را بیاراید زیرا بر وجود خود در ابهام است، میماند تا سر حادثه به تبیین چکونگی وجودش پی ببرد. سکولار میشود و انگاه بر مرقد امامزادگان دخیل آزادی میبندد. نشئه گفتار این و ان ملا میشود که از آزادی و مدنیت سخن میراند. گویی که این زاده جهل مرکب زایش بیداریش بسوی مدنیت ارمغان خود آزادیست. گویی که ازادی پیشا این زایش مفهوم نمیبود. این نیرو انچنان بیاعتماد به خویشتن خویش است که با یک تلنگر حادثه به یکباره میتواند به عصر طلایی امام کشتار و جنایات ایمان بیاورد و اسطورههای مقاومت را با پیکرههای جانیان نچندان نادم بر سر مناره حزب و منشور اندیشه اش استوار سازد.
این اپوزیسیون نه ملیاست و نه در اندیشه همایش همدلی هاست، تنها میخواهد بماند تا سر حادثه او را در بستر سیاست دوباره زنده نماید. اگر بر قوای درون و ملیگرایی و یا هر زبان اندیشه همسوی دیگر در گفتار پا میفشارد یا در اوهام است و یا دروغ میگوید چشم و دستش به سوی بارگاه جهانیاست که این روزها فصل یخبندان ناموس سیاسی را در قاموس بهار عرب رنگ نموده و قلندرانه به تاراج نفت نام رهایی اهدا میکند.این اپوزیسیون هرگز به سازماندهی همایش وار درون گسیخته خود نمیاندیشد و پای مصممی در چنین میدانی نمینهد. از مدیریت سیاسی خود را میرهاند و اما در تقابل هر اندیشهای که بخواهد بدین ارایش دست یازد میایستد. درون گوناگونش همچون شبکههایی را مانند است که نه از هم میگلسند و نه در یک فرایند امیدی به پیوندشان میرود. برزخیاست که سی و اندی سال گریبان رهایی را گرفته و خود مانعی جدی در گذار از نظام کشتار اسلامی گردیده است. ایا قرار است سرنوشت سیاسی ما با این برزخ و ماندگاری بختک وارش رقم زده شود؟ بی شک نمیتوان بدین فرایند باور اورد، همچنین نمیتوان نیرویی خارج از وجود و هستی خود بیافرینیم. هر انچه باید پدید اوریم از همین درون از هم گسیخته است، تنها میماند یک خانه تکانی جدی در زبان اندیشه و برون شد از منیت و خود بینی هایی که حاکم بر سرنوشت سیاسی نیروهای اجتماعی-سیاسی گردیده است. به کنار نهادن همه ان وعده هایی که در تمیز از یکدیگر بنا گردیدند و نه در تقابل با نظام حاکم. امروز بیش از هر دوران دیگر ضرورت همایش نیروهای عدیده و متفاوت به لحاظ نظری از یک دیگر پیش رویمان قرار دارد. انهم به دلایل گوناگون. نخست باید بپذیریم اندیشههای رهاییبخش هر منشور سیاسی قادر نمیباشند تنها بر نیروی شبکه و نهاد سیاسی خود چالشی جدی را پدید آورند. باید بپذیریم که میتوانیم با حفظ اندیشه های دورنگر خود بر سکوی میان پرده گذار از نظام یعنی انحلال ان و فراهم اوردن بستر گزینه های حقیقی و ازادی انتخاب شدن و انتخاب نمودن به همایشی دست یازیم بی انکه اندیشه های دورنگر خود را تاراج این همایش نماییم. باید بپذیریم که نمیتوان با تداوم سیاست اعتراض و نقد و تفسیر حوادث ادامه طریق داد و امر مدیریت سیاسی و مدیریت مبارزه را به سر حادثه رها نمود. باید بپذیریم که بنیاد همایش سیاسی ما نه وحدت جهانبینی هاست و نه پرهیز کارنامه های سیاسی بد و خوب از یکدیگر خواهد بود. همایش پیش روی تنها بر اساس برنامه انهم برای یک واحه کوتاه انتقال قدرت شکل و سازماندهی میپذیرد. تداوم ماندگاری اپوزیسیون در پیله کهنه خود تنها تداوم سرکوب و یا ناجی سرکوبگر دیگر را به همراه خواهد اورد.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کاوه یزدانی
منشع اعتماد به یک انسان نه خطاپذیری بلکه صداقت اوست. ( ازتعالیم سامورایی )
درود
آقای ملکوتی گرامی، دیگر از جنابعالی هیچ پرسشی ندارم . همینکه در این گفتگوی مزاجی شرکت کردید و پرسش ها را پاسخ ندادید، خود گویای دقیق ترین پاسخ به پرسشهاست. اگر برای جنابعالی ممکن می باشد به دیگر هم سنگرانتان سلام برسانید و دعوت من برای شرکت در گفتگو در همین صفحه را خدمتشان اعلام دارید. شما به فکر نجات ایران نیستید، که اگر اینگونه بود ابتدا در جهت سرنگونی رژیم اسلامی همراه می شدید، نه اینکه برای هفتاد وچند میلیون ایرانی در غیابشان نسخه شکل سیاسی را بپیجید،آن هم از نوع فدرالیسم که پایه های بسیار سستی برای حفظ یکپارچگی ایران را دارد واصرار به تحمیل کردن فدرالیسم به یک نسل جوان تحصیل کرده وپویا که متاسفانه رژیم تیغ برگلویشان گذاشته واجازه هیچ گونه ابراز نظر را به آنها نمی دهد. این روشی را که شما ودیگر دوستانتان پیش گرفتید، توهین ودهن کجی به شعور یک ملت می باشد. حق با نسل جوانی است که شجاعانه در مقابل دَدمنش ترین رژیم ایستاده وتا پای فدا کردن جانش مبارزه می کند، نه ما که کنار گود نشستیم. من معتقدم هیچ شکل سیاسی اداره کشور را نباید از خارج کشور بر مردم داخل کشور تحمیل کرد.
با احترام
دلایل قوی باید ومنطقی نه رگهای گردن به حجت قوی
October 10, 2011 08:50:47 AM
---------------------------
حق
با درود
آقای ملکوتی محترم،
۱. مقاله و مقاله های شما برای من بهانه نبودند که عقده دلم را بر سر شما خالی کنم بلکه فرصتی بوده است برای شنیدن پاسخ به انباشتی از پرسشها از شما و همفکرانتان که از پاسخگویی فرار می کنید و اینگونه جلوه می دهند که پرسشهای ما مغرضانه است و بهانه جویی است و نه پرسشهایی که به روشن شدن حقایق درباره طرز تفکر شماها برای ما بیانجامد. شفافیت و پاسخگویی اساس دمکراسی است و اگر کسی یا گروهی این مقوله ها را برخورنده تلقی کند این مشکل آنهاست و نه ما. سیاست با تعارف و هندوانه زیر بغل این و آن گذاشتن جور در نمی آید. من با احدی که ادعاهای سیاسی و دمکراسی و حقوق بشر برای ایران دارد کوچکترین تعارفی ندارم. اینرا من از زندگی با اروپائیان در کشورهای لیبرال دمکرات شان یاد گرفته ام. بقول انگلیسی ها اگر گرمای آشپزخانه نمی توانی تحمل کنی از آشپزخانه بیرون شو. احزاب و گروهها و شبکه های سیاسی ایرانی اگر نمی توانند همانند همتایان خود در غرب بیاندیشند و مردم و پرسشهایشان را تحمل کنند بجای قهرهای کودکانه خود و مظلوم نمایی بهترست از گرمای آشپزخانه بیرون شوند.
۲. حزب دمکرات! کردستان یک حزب ملی نیست چون حزبی سراسری ایرانی نیست بلکه حزبی است که خود را نماینده استان کردستان در ایران معرفی می کند و در بهترین شرائط می تواند فقط بدنبال حفظ منافع شهروندان این استان در چارچوب ایران باشد. به همین دلیل این حزب هرگز نمی تواند در ایران خود را حافظ منافع ملی ایران و کل ملت ایران معرفی کند و یا امیدی و انتظاری داشته باشد که ملت ایران باور کند که این حزب بین استان کردستان و دیگر استانهای ایران تبعیض قائل نخواهد شد. بنابراین، حزبی که یکی از استانهای ایران را برگزیند و منافع آن استان را بر حسب ژنیتیکی و زبان جدا از بقیه ایران بداند و از دید خودتنها منافعش و منافع مردمی که مدعی است نماینده آنهاست را در مقابل منافع ملی ایران و کل شهروندان ایران که در همه استانهای کشور پراکنده هستند قرار دهد را هرگز انتخاب نمی کنند. مگر نه اینست که این حزب خود را نه نماینده ملت ایران بلکه فقط نماینده بخشی از این ملت که در کردستان ساکن است می داند و نه کل ملت ایران، آقای ملکوتی محترم! با کدام تعریفی این چنین حزبی را کسی می تواند یک حزب ملی سراسری ایرانی معرفی کند و یا از ملت ایران انتظار داشته باشد که کشور ایران را به دست حزبی بسپارد که تمام هم و غمش متمرکز بر تنها یکی از استانهای آنست! در کجای دنیا چنین چیزی مرسوم است که ما دومی باشیم! با هیچ تعریفی نمی توان چنین حزبی را ملی سراسری قلمداد کرد. تبعیض در ماهیت چنین احزابی نهادینه شده است.
۳. شما در نقدتان ؛نفی کالبد اندیشه نه کالبد شکافی ست و نه نقد اندیشه؛ می پرسید که؛ در کجای سخن و نوشتار حامیان سکولاریزم ایرانی، بویژه نیروئی که آقای دوشوکی آن را «پرخاشگر» می نامند، طلب جدال با دین مردمان قابل استخراج است؟؛. برای روشن شدن این مطلب برای من، لطفا بفرمایید که آیا جناب نوری علاء و همفکرانش مثل شما اعتراضی دارید به وجود و فعالیت ملی مذهبیون بعنوان یکی از احزاب در ایرانی که قانون اساسی آن مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشرست و چنین حزبی این قانون اساسی را قبول دارد؟ حزب دمکرات اسلامی در آینده می تواند همانگونه باشد که حزب دمکرات مسیحی در کشورهای اروپایی است. آیا این برای شماها مشکل ساز است و اگر هست این چه اشکالی برای شماها دارد! باید پذیرفت که تکثرگرایی شامل حال قشر مذهبی ولی سکولار جامعه هم می شود و آنها هم باید نمایندگان خودشان را داشته باشند و غیرخودی محسوب نشوند. وجود همه احزاب غیر مسلح و باورمند به قانون اساسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر در ایران فردا باید آزاد باشد به شرط آنکه سعی در تغییر دادن این قانون اساسی نکنند درست مثل هر حزب دیگری. نام حزب به خودشان مربوط می شود و محتوایش نباید با قانون اساسی کشور در تناقض باشد.
پاینده ایران و ملت ایران
October 09, 2011 10:10:01 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
اقای کاوه یزدانی عزیز و دیگر هموطنان عزیزم
به نکات ارزنده ای اشاره نمودید که هر یک میتواند اموزه ای برای من باشد.
نخست مایلم شما و دوستان دیگر را متوجه روند بحثی که در این سایت و به بهانه مقاله من از اغاز تا کنون شروع شد جلب نمایم. من بی مبالغه میگویم که روند بحث نوعی عاطفه و نزدیکی را برایم بوجود اورد. و تصور میکنم پیش داوریهای ما خود را دارد به قضاوتی درست میرساند. بگذارید در همین رابطه برایتان تجربه ای را بگویم. هنگامی که برای راه اندازی بخش فارسی تلویزیون تیشک به پاریس و محل کار این رسانه رفتم ، پاسخ سلامم را به سختی دریافت میداشتم.برخی از هموطنان کردم دوست نداشتند که یک فارس را در میان خود داشته باشند. چندی نگذشت که یکدلی و همدلیها اغاز شد. و دامنه و گستره خود را بر روی میلیونها عاطفه همراه کشاند. در جستجوی پرایی های این دوری از یکدیگر میتوان پاسخهای عدیده ای را یافت باز هم میخواهم دو نمونه بیاورم. دوست کردی که امروز مانند فرزندم دوستش دارم در اغاز نمیتوانستم رابطه انسانی خود را برقرار نمایم ، مرا به مثابه یک بیگانه مینگریست. بعد ها دریافتم جلوی چشمانش پاسداران پدرش را انقدر زدند تا جان داد. این پاسداران اتفاقا فارس زبان بودند و به زبان فارسی اوای مرگ پدر را میخواندند. این جوان کرد در تمام طول زندگیش با این خاطره درد زیست ، ذهن اسیب دیده کودکی او همراهش بود تا انکه این فرصت پدید امد تا عاطفه و محبت را هم به زبان فارسی بشنود. انگاه میتوانست مرا بشنود و قضاوتش بر گفته های من باشد و نه پیش داوریش از من.
مورد دوم: من میدانستم که دلهره و هراس زنده یاد داریوش همایون از تمایل به جدایی و یا تجزیه حزب دمکرات کردستان اشتباه میباشد. با هم بارها بر سر این موضوع صحبت داشتیم تا انکه دیدار او را با معاون دبیر کل حزب دمکرات کردستان ممکن ساختم. هر دو سوی با پیش داوری با هم مواجه شدند و سپس با احترام از هم جدا گردیدند. داریوش همایون پذیرفت که اینان یک نیروی ملی هستند و ان حزب پذیرفت که داریوش همایون انسان فرهیخته ایست و بد اندیش فردای اقوام نیست. شرفی در پاسخ به پرسش مشخص همایون در مورد تجزیه گفت. مگر انسان میتواند از سرزمین مادریش تجزیه شود. تجزیه به کدام سو؟ یعنی من کرد به کجا بروم؟ ایا معنای دیگرش این است که در فردای تجزیه برای بوسیدن مرقد حافظ باید کرد ویزا بگیرد؟ این سخن همه پیش داوریها را پاک نمود و عاطفه ای را بنا داشت. اینکه تداوم این نشستها انجام نپذیرفت به نظرم اشتباه بزرگی بود. در صحبیتی که پس از انجام این نشست با هر دو سو داشتم جز بیان احترام خاطر دیگری برایم نمانده است. دوست من ما با دو مشکل در این رابطه مواجه هستیم . نخست نمایش قدرت . مرعوب نمودن یکدیگر و از میدان به در کردن یکی از نمودارهای فرهنگ سیاسی ما ایرانیان میباشد. هر سیاستمدار و هر سازمان سیاسی خود را شایسته تر از دیگری میداند و این شایستگی را با بایستی های اندیشه خود یگانه میپندارد. تهمت و مخالف را در زاویه پاسخگویی قرار دادن یک روش ارعاب سیاسیست که در جوامع ما از طریق اموزه های استبداد میراث ما گردیده است. شما نگاهی به هنگامه تقابل با اقوام ایرانی بیافکنید . در هر نوبت گفتگو و دیدار حتی رسانه های سیاسی و وابسته به وزارتخانه های خارجی مانند صدای امریکا با احزاب اقوام پرسش تجزیه طلبی را مطرح مینمایند. این نحله پرسش و فکر بدون شک با خود بیگانگی و همچنین بیان مالکیت می افریند. طرح پرسش از بنیاد اشتباه میباشد و در روابط عاطفی تاثیرگذار. نکته مهم دیگر اینکه احزاب سیاسی و افراد سیاسی اموختند روانشناسی تخریبی را در مورد یکدیگر چکونه بکار ببندند اما روانشناسی ترمیم روابط سیاسی و عاطفی را هرگز نیاموختند. ما همه خود را محق میدانیم این بد نیست اما برای بیان و تصویر محق بودن خود نمی بایست دیگران را ناحق دانست. باید از این فرهنگ رفتاری خود را جدا نماییم.
نکته دیگر در بروز بیگانگیها که نقش گسترده ای ایفا مینماید وجود برخوردهای سطحی و بیگانه خوانی و دشمن خوانی یکدیگر است که هواداران این و ان اندیشه سیاسی با یکدیگر روا میدارند. کافیست گردشی در فیس بوک بنمایید به مجموعه عظیمی از اندیشه های نژادپرستانه برمیخورید. این اندیشه ها دارند به نام من و شما خود را معرفی مینمایند و حس بدبینی اجتماعی ما را نسبت به هم گسترده تر میسازند. وقتی صدها نوشته در مذمت عرب و توهین اشکار به عرب اورده میشود هموطن محروم و ساده دل عرب زبان من چگونه میتواند خود را عضوی یگانه با خانواده ایران بداند؟ وقتی وحدت ملی با رجز خوانی این و ان مجری بی کفایت فلان رسانه با عرب ستیزی و دشمن خوانیهای اینچنین اغاز میشود چگونه عرب ایرانی مرا باور کند که فردای وعده من برای برابری حقیقیست؟ باید بگویم که در احزاب سیاسی ایرانی اموزش سیاسی در حوزه فرهنگ سیاسی جایی ندارد. به همین خاطر میبینیم که اینهمه شلخته وارگی اندیشه و بیان اندیشه میتواند پیروان یک جزب سیاسی باشد. وقتی اندیشه ای در تلاش هست تا ژن و دی ان ای ایرانی را بیابد چه معنایی جز نژاد پرستی میدهد؟ مگر برای ایرانی بودن باید ژن یکسانی داشت؟ مگر باید ریشه های زبانی یکسانی داشت؟ من دوستان اسوری و ارامنه ای دارم که جانشان را برای وطنی به نام ایران میدهند. همانگونه که در جنگ با عراق دها تنشان دادند. ما با انها چه کردیم؟ ایا جز این است که انها را در انزوای تاریخ اجتماعی خود رها نمودیم؟ از 25000 اسوری امروز کمتر از 20000 اسوری در ایران باقی نماندند. بسیاریشان جلای وطن نمودند و نسل دومشان خود را از مدار وطنی به نام ایران بیگانه میپندارند. اما هنوز نسل نخستین ارزوی دیدار وطن دارد. میدانید ما چه گستره ای از فرهنگ بشری را از دامان خود جدا ساختیم؟ کافیست که به مامن تاراج فرهنگهای بشری یعنی موزه بریتانیا مراجعه کنید میبینید که یکی از مهمترین سازندگان فرهنگ بشریت اشوریان بودند. چرا دور برویم معماری ماندگار میراث فرهنگی ما نمیتواند خود را از این امیزش فرهنگی جدا نماید. همه این شاید زیاده گوییها برای این است که به قول برتولت برشت بدانیم" ما که میخواستیم جهانی مهربان بسازیم با خود نیز مهربان نبودیم" با سپاس و مهر
سیروس ملکوتی
October 09, 2011 06:23:28 PM
---------------------------
م.موبدی
آقای ملکوتی گرامی٬ بنظر من هم هر کسی بایستی به صرف بندهای منشور اکتفا نکند. بنده تا حدودی در جریان این توافق ها و میثاق ها هستم و میدانم دوستان قوم گرا هم بخوبی از محدودیت ها و ضوابط با خبر هستند. در منشور و میثاق های حقوق اقوام صراحت هایی وجود دارد که تفسیر بنده و شما را برنمی دارد و بقدر کافی گویا است. مانند هر پدیده و نظری٬ بسته به شرایط پیش آمده٬ تفسیرهایی تکمیلی برمنشور صورت گرفته است. حق تعیین سرنوشت یکی از آنهاست که ابتدا شامل کشورهای اشغالی یا مستعمره گردید و در روند خود به تعیین سرنوشت مردم یک کشور گسترش یافت(تمام مردم یک کشور) بدون آن که میثاق های قبلی را مردود کند. این که در آینده چگونه تکمیل خواهد شد را بنده به آینده واگذار می کنم . حق تعیین سرنوشت هم طبق همان میثاق ها دقیقتر شده است که پرداختن به مسیری که طی کرده است در اینجا اتلاف وقت است. آنچه که صراحت دارد و بر مبنای اداره امور جهانی طبیعی هم است این طور باشد٬ احترام به تمامیت ارضی کشور ها است که بحث و تفسیر ندارد. برای نمونه ماده ۸ اساسنامه دیوان کیفری بین المللی مصوب ۱۹۹۸ با صراحت اعلام می دارد که دولتها حق دارند تا با تمام وسایل قانونی از وحدت و تمامیت ارضی کشور خود دفاع نمایند. این فقط نمونه ای است و بهتر است خاطر نشان شود حق تعیین سرنوشت شامل مردم سراسر کشور می شود نه فقط بخشی از آن مثلا گروههای مذهبی قومی و نژادی یا عده ای مثلا در گوشه یک شهر. این حق هم برای یک بار نیست آن گونه که در مورد مستعمرات یا کشورها اشغالی برقرار بود. در رابطه با اقوام آزادی زبان و حفظ هویت فرهنگی خود نیز توصیه هایی شده است. حتی زیر پا گذاشتن چنین حقی هم چراغ سبز جدایی طلبی و تجزیه قلمداد نشده است. حق تعیین سرنوشت به معنای حق انتخاب نمایندگان و در کل حکومت است. نقش حق تعیین سرنوشت اقوام از طریق همین مشارکت است که تعین می یابد.
گفته اید بنده کار را به تهدید نظامی کشانده ام. سوءتفاهم شده است. قانون اساسی آینده بر اساس منشور حقوق بشر و میثاق های حقوق اقوام آن راهکار روبرو شدن با تجزیه طلبی و استقلال را مشخص خواهد کرد. قبلا هم خاطر نشان کردم هر گروهی دست به اسلحه و خشونت ببرد جلوگیری خواهد شد همانطور که کشورهای آزاد از تمامیت ارضی خود دفاع می کنند. ما در حزب خود ترجیح داده ایم حرف آخر را اول بزنیم هر چند دیگران را خوش نیاید یا بخواهند پیرهن عثمان درست کنند که باکی نیست. شما ممکن است اطلاع نداشته باشید عده ای غیر از سازمان های قومی که به فدرالیسم روی خوش نشان میدهند کاردهای خود را برای شماها٬ زیر میز پنهان کرده اند تا بعدا بیرون بیاورند. حال شما باز مختارید که این را هم تهدید قلمداد کنید
گردش بحث ما - صرفنظر از خود محور بودن ما از نظر شما و گوشه هایی که زده شد- مسیر آرام و منطقی خود را طی نکرده است. پرسش بنده در مورد نظر شما راجع به حزب دمکرات کردستان ایران که بقول شما ملی است و مساله کرد و کشور مستقل کردستان دبیر کل این حزب هنوز از شما پاسخی نگرفته است. شاید همین مساله ناخودآگاه بحث شما را به حق استقلال طلبی کشاند. اگر اینطور باشد بنده پاسخ خود را دریافت داشته ام و اگر اینطور نیست آیا بهتر نیست در ابتدا شما روشن کنید چگونه خوانندگان منشور حزب دمکرات کردستان ایران و همینطور اظهارات شما٬سخنان ضد و نقیض را بپذیرند.
تمام منشور جهانی حقوق بشر لیبرال دمکراسی است. برآمد آن فتحنامه آن است. شما از ما نخواهید و اجازه بدهید ما برای جلوگیری از تکه پاره شدن ایران٬ به تکه پاره شدن آن روی نیاوریم. باز اگر تهدید به حساب نیاورید میخواهم عرض کنم ناسیونالیسم سر برآورده ایرانی را هم در محاسبات بهتر است در نظر داشت.
بنده اتهام شما که گویا هر که با فدرال کردن یک کشور یکپارچه مخالف است سودای خود کامگی سیاسی دارد بی پاسخ می گذارم . هر چند به تجریه میدانم وقتی کار به اینجاها بکشد پای استدلال لنگ شده است.
فدرالیسم بی تردید تجزیه ایران است و برای تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی تا آخر خواهیم ایستاد. اما این نسبت که به ما دادید که ما هر که گفت فدرالیسم٬ می گوییم تجزیه طلب است واقعیت ندارد. بهتر نیست آن را با نمونه ای نشان دهید یا اگر نیست آن را پایه استنتاجات بعدی خود قرار ندهید
ما اداره غیرمتمرکز را برای آینده ایران در نظر داریم. بطور فزاینده ای می بینیم که مردم را میخواهند در بین منگنه سیستم اداره متمرکز کشور و فدرالیسم قرار دهند. در برابر آن خواهیم ایستاد و روشنگری خواهیم کرد. هر که باشد. متاسفانه نوشته های شما هم عملا عدم تمرکز غیرفدرالی را مسکوت میگذارد. عدم تمرکز ما به معنای (تقسیم قدرت )نیست. فدرالیسم است. حال شما هر چه اسمش را بگذارید برای ما قابل قبول نیست. حاکمیت در ایران یکپارچه خواهد ماند ولی ایران از یک مرکز اداره نخواهد شد. معنایی از آن این است که نمایندگان مردم ایران قانونگزاری خواهند کرد و در سرتاسر ایران یکسان خواهد بود. وقتی بگویید تقسیم قدرت٬ یعنی حاکمیت را دوگانه کرده اید. در نظامی به شیوه غیرمتمرکز حق آموزش به زبان دلخواه٬ گسترش فرهنگ ٬انتخاب شهردار و استاندار و اداره امور محلی.. همه و همه برآورده می شود. عدم تمرکز گزینه بهینه ای است که ضعف های سیستم متمرکز و گسیختگی ناشی از فدرال کردن یک کشور یکپارچه آنهم در شرایط و وضعیت ایران را نخواهد داشت. در خود کشورهای فدرالی که بر اساس توافقهای واحد های جداگانه تاسیس شده اند مشکلات بسیاری وجود دارد که البته چاره ای ندارند. لازم نیست مشکلات آنها را برایگان برای خود فراهم آوریم.
October 09, 2011 01:48:05 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود برآقای سیروس ملکوتی عزیز وگرامی
همچنین درود بر هم میهنان گرامیم
آقای ملکوتی عزیز، جنابعالی نیز بدرستی تشخیص دادید که منظوراین مُخلص چیست.
همانطور که پیش تر عرض کردم، من بعنوان یک شاگرد وجنابعالی استاد بنده هستید. اینکه جنابعالی وقت می گذارید وبه پرسش های من و دیگر هم میهنانان مان پاسخ می دهید، برای من بسیار ارزنده است وتفاوت فکری یا جناحی یا آیینی یا هر چه که می نامید یا می نامند، هرگز به این ارزش خللی وارد نمی کند واین ارزش والا سزاوار ارج نهادن می باشد. در جوامع پیشرفته این ارزش پاس داشته می شود ومسئولین به پرسش مردم پاسخ می دهند.
اما متاسفانه این ارزش از سوی برخی اهل قلم پاس داشته نمی شود، چونکه به پرسش های مخاطبین شان پاسخ نمی دهند وبه گفتگو نمی نشینند، تا کار به جایی می رسد که این عدم پاسخگویی باعث شک وتردید وبی اعتمادی می شود، هم چنانکه شده است، وزیان هایش نیز پیش رویمان می باشند. یعنی زیان های عدم همکاری. این فرهنگ گفتگو هنوز در جامعه ایرانی بویژه فعالین سیاسی اهل قلم که مردم از ایشان انتظار پاسخگویی در باره نوشته ها وادعاهایشان دارند جا نیفتاده است. اینجا مقالات زیادی منتشر می شوند وبسیاری مثل من نظر می دهند ودر نظراتشان همه جور پرسش دیده می شود، اما هیچ پاسخی از طرف نویسنده مقالات نمی بینید، جز اندکی. اگر این مشکل حل شود، که نمی دانم چگونه، آنوقت می توان دریافت کدامین اشخاص یا گروه ها یا احزب چه هدفی را دنبال می کنند، ودر نتیجه ملت ایران می تواند از آنانی حمایت وپشتیبانی کند که واقعا برای حاکمیت ملت ایران وحفظ تمامیت ویکپارچگی ایران وحفظ منافع ملی ایران به نفع فقط ملت ایران می کوشند، نه بیشتر. برخی می کوشند وضع به همین روال بی اعتمادی پیش رود تا آن هسته اصلی حامی ملت ایران تشکیل نشود، لازم است این افراد یا گروه هایی که منافعی از این فضای بی اعتمادی می برند را شناسایی نمود تا راه تشکیل آن هسته اصلی حامی منافع ملت ایران باز شود. به نظر من گفتگو، میزان عیار افراد را در می یابد، همانگونه که تیزاب، عیار طلا را می سنجد. افرادی هستند که نمی خواهند تن به این تیزاب دهند. زمانی زنده یاد آقای دکتر داریوش همایون به پرسش ها در این سامانه پاسخ می دادند. حدود یکسال پیش از ایشان پرسیدم، اصول همکاری بین اپوزیسیون کدامند؟ ایشان بلافاصله پاسخ دادند. گفتند اصول همان هایی هستند که در آن بخش از کشورهای خوشخت جهان می باشند.
یادش زنده وگرامی باد.
آقای ملکوتی گرامی به پاسداشت ارزش گفتگو و روشنگری هایتان بی نهایت از جنابعالی سپاسگزاری می کنم.
اما، در مورد موضوع گفتگویمان.
همینطور است که جنابعالی بدرستی فرمودید، منظور من در باره نیروهای اجتماعی اپوزیسیون ایران می باشد که با تمکین صوری بدین میثاق، تفسیر جداگانه ای از حقانیت دادخواهی خود را میخواهند بیان دارند.
همچنین فرمودید ، دو عامل می توانند باعث تجزیه ایران شوند. در این باره نیز با جنابعالی صد در صد موافقم، ولی من عامل سومی را نیز می بینم که در ادامه به آن نیز می پردازم.
به باور من ما با هر سه عامل مواجه هستیم، عامل اول قدرت متمرکز رژیم فاشیست اسلامی می باشد که باعث همه گرفتاری های ملت ایران است. یکی از گرفتاریهای مان این است که رژیم با زور سرکوب می خواهد همه ایرانیان را تسلیم شیعه گری، آن هم از نوع خودش( بنامیم اوباشگری) خود نماید که آن نیز غیر ممکن است و داستان خودش را دارد ک کار بدینجا کشیده است که مورد گفتگوی اکنون ما نمی باشد. اما عامل دوم، یعنی دست بیگانگان درجهت تجزیه ایران می باشد که درست است ودر طول تاریخ ایران بسیار زیاد اتفاق افتاده است.
به نظرم وجود رژیم فاشیست اسلامی ورفتار واعمال تروریستیش وگام برداشتن رژیم در جهت تولید سلاح کشتار جمعی( بمب اتم ) باعث تقویت عامل دوم( بیگانگان) درجهت تجزیه ایران می باشد. فراموش نکنیم بیگانگانی که رژیم واعمالش را دلیل گام برداشتن درجهت گزینه برخورد نظامی با رژیم توجیح می کنند، بسیارنادرست وغیر منطقی وبر خلاف منافع ملی وتمامیت ارضی ایران می باشد که دلایل خودش را دارد واین نیز مبحث دیگری می باشد. چونکه صحیح ترین وکم هزینه ترین گزینهُ مقابله با رژیم حمله نظامی از هر نوعش نمی باشد، بلکه یاری رساندن به خیزش ملی می باشد که بیگانگان نه تنها خیزش ملت ایران را یاری نکردند بلکه در سرکوبش نیز به رژیم فاشیست اسلامی کمک کردند که می توان نمونه های بسیاری از کمکشان به رژیم را با ارائه اسناد معتبر برشمرد. مثل فروختن نرم افزار استراق سمع توسط شرکت زیمنس ونوکیا به رژیم اسلامی برای کنترل ارتباطات جامعه وخیزش ملی و آزادی خواه جامعه. من با مشاهده رفتار بیگانگان در مقابله با خیزش ملی اینگونه نتیجه گیری می کنم که وجود خیزش ملی با توجه به سیاست اقتضادی حاکم بر جهان در تضاد با منافع اقتصادی بیگانگان می باشد که خود مبحث دیگریست ومورد گفتگوی اکنون ما نمی باشد.
وجود دو عاملی که برشمردیم باعث حضور عامل سومی نیز می باشد که برای هدف شوم تجزیه ایران گام بر می دارند. عامل سوم ایرانیان فرصت طلبی می باشند که حاکمیت قدرت مرکزی سرکوبگر یعنی رژیم تمامیت خواه اسلامی را بهانه اهدافش قرار داده ، وهمگی خوب میدانیم که ظلم و ستم رژیم به اقوام دگراندیش وهمچنین مرزنشین هیچ ربطی به ملت ایران ندارد، چرا که سرکوب در تمام شهرهای ایران وجود دارد، منتها هر جایی دلیل خودش را دارد ودر فرهنگ ملت این هرگز سرکوب دگراندیش نبوده ونیست . همین عامل سوم از عامل دوم یعنی بیگانگان به دلیل امکانات وقدرتی که دارند کمک می گیرد تا به هدف مشترکی که هردو گروه یعنی عامل دوم وسوم دارند برسند. این عامل سوم است که باعث نگرانی و بی اعتمادی ملت ایران وهمچنین اپوزیسیون آزادیخواه ایران می باشد ورژیم اسلامی نیز از این فضای بی اعتمادی تا اکنون بهره برداری نموده ودر نتیچه باعث از هم گسیختگی اپوزیسیون وایجاد عدم همکاری وهمراهی اپوزیسیون ایران می باشد. همین عامل سوم است که وجود رژیم اسلامی وکمک خارجی را فرصت مناسبی برای اهدافش می داند وهمینطور نیز می باشد، چونکه بدون عامل اول یعنی رژیم که بهانه بدستشان داده، وعامل دوم یعنی بیگانگان وکمکهایی که می توانند از آنها دریافت کنند که می کنند.اگر عامل اول ودوم نباشند، برای عامل سوم هیچ شانسی وجود ندارد که بتوانند به کمترین موفقیتی دست یابند.عامل سوم بشدت با برقراری یک دمکراسی نسبی در ایران مخالف است، چون در آن صورت نه تنها به فراموشی سپرده می شود، بلکه اگر کوچکترین اقدامی نماید از مردم عادی کوچه وبازار جواب دندان شکنی دریافت می کند که دیگر حتی نیازی به برخورد دولت نیز ندارد. اگر بشود عامل سوم را خنثی کرد، واز اپوزیسیون ایران پالایش نمود ، البته پیش از اینکه برخورد نظامی بین رژیم وقدرتهای بیگانه اتفاق اُفت، می توان به همکاری اپوزیسیون امیدوار شد .
با پالایش اپوزیسیون از نیروهای نابکار، اولاً، امکان همکاری در اپوزیسیون فراهم خواهد شد، تا با توانایی بیشتری به مقابله با رژیم(عامل اول) بپردازند، دوماً، عامل دوم نیز دیگر نمی تواند از بهره گیری توسط نیروی ایرانی به اهدافش برسد.
جمله بسیار زیبایی در پایان سخنانتان فرمودید:
فرمودید، « با پذیرش اینکه همه ساکنین ایران سهامداران این سرزمین مشاع هستند نشست و چاره ای اندیشید». بسیارموافقم وباید که چاره اندیشید.همچنین در بخش دیگر همین پاراگراف فرمودید:
بدیل ایران قدرتمند ویکپارچه می تواند موثرتر از ایران پاره پاره برای قوای جهانی باشد وآنها را متقائد کند. من نیز موافق گفته جنابعالی هستم، اما پرسش اینجاست که قوای بیگانه چگونه ایران یکپارچه وقدرتمندی را می خواهند؟ مگر ایران زمان پهلوی قدرتمند ویکپارچه نبود؟ چه دلیلی داشت که قوای جهانی خمینی دَدمنش را بر سرنوشت ایران به محمد رضاشاه ترجیح دادند؟ اصلاً نگوییم توطئه که بخشی نیز توطئه بود واسنادش نیز از بایگانی سازمان سیا درآمدند. آنچه که قوای جهانی می خواهند نه همه آنی هستند که ملت ایران می خواهد. هر زمان ایران یکپارچه وقدرتمند بخواهد دست قوای بیگانه را از منابع ملی ایران به نفع ملت ایران کوتاه کند، آن ایران دیگر مورد علاقه قوای بیگانه نیست، یا اینکه مورد تهدیدی برای بیگانگان باشد، مثل رژیم اسلامی وبمب اتمیش، چنین ایرانی دیگر مورد علاقه بیگانگان نیست وحتماً اقدام به پاره پاره کردنش می نمایند.
،همه نگرانی ها اینجاست که قوای بیگانه تنها گزینه ای که به نفع ملت ایران می باشد را نمی پسندد، یا به مماشات با رژیم می پردازد، یا به گفتگو با گروه هایی که هرگز مورد اعتماد ملت ایران نیستند، واین نیز سابقه طولانی دارد، یا اینکه نهایتاً گزینه نظامی را برمی گزیند.
هیچکدام از گزینه های قوای بیگانه نمی توانند به نفع ملت ایران باشد. مصداق جمله معروف: کس نخوارد پشت من، جزناخن انگشت من.
بیش از این وقت جنابعالی وخوانندگان گرامی را نمی گیرم وبه نکته پایانی ونتیجه گیری می پردازم. فرض می کنیم جنابعالی و اینجانب هردو به شکل عدم تمرکز قدرت مرکزی باورمندیم، ودربرابردوگزینه در محتوا مشابه ولی نام های متفاوت دارند. یعنی یکی نامش فدرلیزم ودیگری نامش عدم تمرکز قدرت مرکزی می باشد. دراین زمینه بسیاربه سخنان زنده یاد دکتر داریوش همایون گوش دادم البته از یوتوب ونوشته هایشان را نیز مطالعه نمودم. در گفتگوی جنابعالی باآقای پرویز دستمالچی نیز به این مبحث پرداخته شد. من گزینه مورد نظر آقای دکتر همایون را با توجه به سیانت از حقوق فردی بسیار می پسندم. همچنین اهرمهای نگهدارنده بسیار قوی در حفظ یکپارچگی ایران را دارد.
اما واژه فدرالیزم. اگر اشتباه نکنم فدرالیزم همان فدراسیون می باشد. مثلا، فدراسیون کشتی یا فوتبال وبسیاری دیگر که چندین تیم مستتقل در زیر یک چتر جمع می شوند وهیچ مانعی نیز وجود ندارد اگر زمانی یک یا چند تیم تصمیم به جدایی بگیرند. همینطور هم شد که پیش از تشکیل کشور فدرال امریکا در زمان جرج واشینگتن، سیزدده ایالت کاملاً مستقل از یکدیگر که تحت حاکمیت بریتانیا بودند تشکیل یک فدراسیون مرکزی دادند ومتحد شدند تا از زیر سلطه پادشاه بریتانیا بیرون آمدند و آن زمان آغاز تشکیل کشور امریکا شد. اگر بخواهیم به معنای واقعی واژه فدرالیزم جامه عمل بپوشانیم میباید ابتدا ایران را به چند تکه جدا ومستقل از یکدیگر تبدیل کنیم ، سپس این تکه های مستقل را زیر چتر یک فدراسیون جمع کنیم تا به آن شکل فدرالیسم دست یابیم. نمی دانم ، چه ضرورتی دراین کار می باشد؟ بیاییم یک کشور یکپارچه را تکه تکه کنیم که شکل عدم تمرکزقدرت مرکزی را ایجاد نماییم؟ وبه فدرالیزم اینگونه برسیم؟ اگر اختلاف برسر نام یا کلمه می باشد، باید گفت هرچیزی در اول کلمه یا واژه می باشد سپس وارد ارثه فعالیت می شود وباید از بازی با اینگونه واژه هایی که تمامیت ارضی ایران را تهدید می کنند براستی بپرهیزیم وبا هر واژه با تکیه بر معنای واقعیش به گفتگو بپردازیم..
خیلی مایلم بدانم، معنی دیگر واژه فدرالیسم چیست؟ اگر جنابعالی راهنمایی بفرمایید و واژه نامه یا لغت نامه منبع را نیز معرفی بفرمایید بی نهایت سپاسگزارتان می شوم.
با احترام
ارادتمند کاوه یزدانی
October 08, 2011 08:14:50 PM
---------------------------
حق
با درود به هموطنانم
با درود خدمت آقایان مویدی و سیروس ملکوتی محترم،
۱. آیا در درک و تفسیر و اجرای منشور جهانی حقوق بشر در کشورهای لیبرال دمکرات غربی تا به حال بین آنها نزاع و سوء تفاهم هایی بوجود آمده است؟ یا نه، همگی یک درک و تفسیر از یکایک این مفاد این منشور داشته اند؟ آیا هیچیک از این کشورها به دیگری اعتراض کرده است که در کشور شما اجرای این و آن ماده منشور جهانی درست درک و تفسیر و اجرا نشده است و بنابراین شما حقوق مردم کشورتان را در این و آن مورد نقض کرده اید؟ با سپاس
۲. فدرالیسم آب و خاکی، و نژاد زبانی در کدامیک از کشورهای لیبرال دمکرات بطور موفقیت آمیز و بدون بخطر انداختن تمامیت ارضی شان را می توان دید؟
ارادتمند حق
پاینده ایران و ملت ایران
October 08, 2011 01:31:39 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
اقای کاوه عزیزم
به نکته مهمی اشاره نمودید. تفسیر ابزار سازانه از منشور جهانی حقوق بشر بیشک نقض ان میباشد. بند سی منشور جهانی حقوق بشر با صراحت این نکته را گوشزد مینماید. منشور جهانی جقوق بشر را نمیتوان با منافع گروهی و شخصی در هم امیخت و از ان روایتی دیگر بدست داد. مانند روایت جمهوری اسلامی از ان و یا دیگر خودکامگان.
این بدان مغنا نیست که بندهای بیست و نه گانه تفسیر پذیر نمیباشند. به همین علت کمیسیونهای عدیده پژوهش و کار چه در دانشگاه ها و چه مستقل و چه در سازمان ملل ، در بست و تعمیم بخشی این مفاد و تفسیر معاصر ان بر بنیاد داده های روز و جهانی همواره در کار و تکاپو هستند.
فکر کنم منظور شما از این پرسش احتمالا بر میگردد به نیروهای اجتماعی اپوریسیون ایران که با تمکین صوری بدین میثاق، تفسیر جداگانه ای از حقانیت دادخواهی خود را میخواهند بیان دارند. اگر مقصودتان این است که باید با روشن نمودن موارد مشخص و نقد ان درکی روشن را حادث سازیم.
و اما هراس شما در مورد تجزیه ایرانمان.
این هراس بیمورد نیست من هم بر این باورم که این امکان برای اینده ایران میتواند امکان پذیر باشد. اولا باید دید منابعی که این وعده بر بنیادش تغذیه میشود چیست؟ دوما تجزیه گران فرضی ما از چه نیرو و ارایش نیرویی بر خوردارند ، و این سودای سیاسی ایا خود را بر بنیاد حرمت انسانی قرار میدهد و یا توطئه؟ سوما راه تقابل با ان چگونه میتواند انجام پذیرد؟
با شناختی که من از شرایط موجود و ارایش نیروها دارم تصورم بر این است که این هراس خود را فراتر از مرزهای حقیقی چنین وجودی قرار میدهد. و خود این عاملی در دریافتهای اینچنینی و گستره بازتولید ذهنی ان میشود.
با نگاهی به تاریخ ایران هرگاه قدرت متمرکز و یک سویه ای در انکار قدرتهای پیرامونی در ایران شکل گرفت در هنگامه های ضعف سیاسی خود نیرو و جاذبه های گریز از مرگز بسیار فزونی گرفتند. و هر گاه قدرت مرکزی خود را در احترام بر تکثر قومی و حتی ایینی و باورها قرار داد نه تنها توانست مرزها را از گزند دشمنان حفظ بدارد بلکه گستره انرا نیز موجب گردید. حال به بستر سیاست و موقعیت سیاسی امروز ایران بازگردیم.
به روایت و درک من دوعامل میتوانند در این سودا یاری رسانند. نخست وجود اندیشه و قدرت متمرکزی که گوناگونیهای فرهنگی-قومی را نمیتواند در سامانه فلسفه کشورداری خود بگنجانند، و در نتیجه به ارعاب، انکار و انواع سرکوب برای تمکین همه نیروهای گریزنده روی می اورند . دوم تمهیداتیست که خارج از نیروی درون برای گسست جغرافیای سیاسی ایران وجود دارند. مانند نقش دولت انگلیس در سده های پیشین و احتمالا نیاز خود ارایی اسرائیل به مثابه تنها قدرت برتر امروز منطقه. این اندیشه بیرونی اما تا کنون نتوانست قوای جهانی را متقاعد به چنین امری نماید و مدیریت سیاسی امروز جهانی که میتوان در سیاستهای جهانی ایالات متحده امریکا و همپیمانانش دریافت ضرورتا این بدیل را در اولویتهای خود قرار نداده اند. برای این مدیریت سیاسی در طرح نظم نوینش ایران قدرتمند و یکپارچه اتفاقا میتواند موثرتر از ایران پاره پاره باشد.
به ارایش و اندیشه های گوناگون درونی خود در امر کشورداری و بدیلها بازمیگردیم و ببینیم چه میتوان کرد تا این روزنه جدایی خود را به دربی گشوده بروی این سودا نکشاند.
به نظر می اید که دو راه بیش پیش روی ما قرار ندارد. نخست قدرتی متمرکز بر یک باور ملی و تمکین پذیری همه نیروهای گریزنده بدان میباشد. و دوم تقسیم قدرت به واحدهای ملی-قومی-استانی در خودگردانی اجتماعی-فرهنگی.
بدیل نخست به نظر نمی اید که هم امکان پذیر باشد و هم تابعیت تمکین گنانه نیروهای قومی و یا فکری را بتواند بدون سرکوب مطلق فراهم اورد. گسست های درون فرهنگی هم تا بدان سو پیش رفتند که نمیتوان با شاهنامه خوانیها و نمایش همگنی فرهنگی بر بستر میراث ملی به روایت یک زبان انرا به همایشی عاطفی و شوری امیخته به یگانگی فراهم اورد. بنابراین میماند بدیل دوم برای نوعی از تقسیم قدرت در همه واحدهای قومی-ملی-استانی یا جغرافیایی ایران.
در این وادی طرحهای گوناگونی پیش روی ما قرار دارد که ضرورتا هیچ یک از انها پایان مکاشفه خود را به سرانجام نرسانده اند. انچه در این گزینه ما مهم میباشد تبیین نقش و قدرت حکومت مرکزی و حد و ارتفاع قدرتهای منطقه در خودگردانی خواهد بود.
جکومت مرکزی قدرت برتر در تصمیم گیریهای داخلی و خارجی خواهد بود. سیاست کلان اقتصادی، سیاسی، نظامی ، فرهنگی و اموزشی به عهده دولت مرکزی میباشد. جکومتهای محلی که در پارلمانهای ان تجلی می یابند بر بنیاد قانون اساسی یگانه کشور در جوزه مسائل اجتماعی منطقه جغرافیایی-فرهنگی-قومی و زبانی خود تصمیماتی را به اجرا میگذارند. این تصمیم گیریها نمیبایستی جدا از روایت قانون اساسی ملی صورت بپذیرند. تا اینجای قضیه همه احزاب سیاسی کرد و احزاب مسقر در کنگره ایران دمکراتیک و فدرال نیز هم رای میباشند. انها در منشور خود بر این تفکیک قدرت مرکزی و منطقه و همگنی و تمکین به قانون اساسی کشور تکیه نموده اند. حال میماند بر گزینه صورت و نامی که ما بدین نظام اداری کشور میدهیم. انها فدرالیزم را برگزیدند شما احتمالا نام دیگری برای ان برمیگزینید. پیشنهاد من این است که بارها مطرح نمودم دست از این تقابل های خودسرانه و گروه گرایانه برداریم و نخست منطق کشورداری خود را در محتوی و مضمون به قضاوت و بحث بگذاریم و سپس بر سر عنوانش به حدال بنشینیم. اما تکرار توهین امیز و تحریک امیز فدرالیزم مترادف خوانی ان با تجزیه طلبی تنها میتواند ابزاری برای تقابل باشد و نه درافتادن در یک بحث و گفتمان. این شیوه بیشتر به رجزخوانیهای پیشا جدال حقیقی شباهت دارد تا با ایجاد صعف و هراس در دگر اندیش جدال حقیقی را بتوان به نفع خود به پایان رساند. برای رفع هراس شما و بنده از پاره پاره شدن ایران باید به اندیشه هایی نشست که امکان همایش را بیافرینند و نه هراس فکنی و رجز خوانیهای سیاسی . این شیوه اگر هم زمانی در گذشته مشروعیت زمانی میافت امروز فاقد هر گونه ارزش حقیقی میباشد. بنابراین باید در فضایی بدور از پیش داوری، بدور از احساس مالکیت و اقایی و برتری فرهنگی سیاسی بر سر خاک، با پذیرش اینکه همه ساکنین ایران سهامداران این سرزمین مشاع هستند نشست و چاره ای اندیشید. با سپاس سیروس ملکوتی
October 07, 2011 08:29:05 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر آقای ملکوتی گرامی
در بخشی از گفتگوی جنابعالی با آقای موبدی فرمودید ، برای همایش ایران یکپارجه شروط دیگری ضروریست. از نظر جنابعالی آن ضرورت ها چه شرط هایی می باشند؟ وچگونه می توان به آن شرط های ضروری مورد نظر جنابعالی د ست یافت؟
پرسش دیگرم در باره ماده شماره 30 اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر می باشد.
ماده 30
هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های مندرج در اعلامیه را ازبین ببرد ویا در آن راه فعالیتی بنماید.
نقش ماده شماره 30 در اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر چیست؟
اگر کسی یا گروهی یک یا چند ماده منشورحقوق بشر را به نفع اهداف خود تعریف وتفسیر کرد ودر آن راه اقدام به فعالیت کرد، واین اقدامات بر زیان حقوق ملت نتیجه دادند ، تکلیف ملت با آن فرد یا گروه چیست؟
حتماً با چمله معروف، مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد را شنیده اید. وتردید ندارم که میدانید در طول تاریخ چه تعداد مارهای رنگارنگ ملت ایران را گزیده اند وهر بار ملت ایران را چند ده سال چاپیدند وخراب کردند وداغدار کردند. دور نرویم، در صد سال اخیر دوبار ایران اشغال شد وهر دوبار اقدام به تجزیه ایران شد ودر هر دو بار نیز هم دست بیگانگان هم د ست ایرانیان در کار بود. حقیقتاً مردم عادی ایران وقتی سخنانی، حال درست یا نادرست در باره خطرات تجزیه ایران را می شنوند نگران ایران وسرنوشت خود وسرزمینشان می شوند. با توجه به تاریخ سرشار از شوربختی که ما ایرانیان داریم، منطقی می باشد که نگران باشند. برای رفع نگرانی شان نیاز دارند بیشترین احتیاط را بکار گیرند تا فاجعه سال 1357 تکرار نشود ودر ضمن امنیت ویکپارچگی ایران نیز حفظ شود. با توجه به سیاست اقتصادی حاکم بر جهان که به انرژی وابسته است وهمچنین به حضور دیکتاتور درکشورهای دارنده انرژی نیز نیازمند می باشد وایران نیز یکی از منابع مهم انرژی در جهان می باشد ، احتیاط اولین شرط لازم می باشد.
سپاسگزارم
با احترام
کاوه یزدانی
October 06, 2011 02:12:27 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
اقای مویدی گرامی
باور به منشور 29 گانه و به روایتی سی گانه حقوق بشر تنها نمی تواند از بنده و شما حاملان اندیشه انسانی بسازد ، ضرورت دیگری همچون ادراک تدقیق شده تفسیری ان نیز می رود. شاید برای اموزش و تدقیق باور خود بهتر باشد از وجود حقوقدانان اگاه در این فرایند تفسیری بهره گرفت و قرائت شخصی خود را در این بازخوانیها بکار نبست. شما با تکیه بر قرائت خود از هستی شناسی ، قومی، ملی ، و اجتماع انسانی در یک واحد ملی به تقسیم حق و حقوق برای ادای مطالبات اشاره مینمایید و این هیچ تناسبی با اموزه های منشور جهانی حقوق بشر ندارد. اموزه های ما از منشور جهانی حقوق بشر در بند های به اختصار اورده ان تنها یک نقطه عزیمت برای دریافت کلی ما میتواند باشد . اگر دانش و دریافت شما بر چنین بنیادی قرار دارد به نظرم کافی نخواهد بود که ان مفاهیم را در داوری خود بکار ببندید. در سال 2000 من به سبب مسئولیت حقوقی که در قبال اثار ادبی و هنری برخی از هنرمندان جهانی عضو هنرمندان بدون مرز داشتم مجبور شدم به موضوع ازادی بیان و اندیشه و بویژه سانسور و مرزهای حقوقی ان مراجعه نمایم. به محموعه عظیمی از ادبیات تفسیری و توضیحی در این زمینه برخوردم که میتوان انرا در هزاران صفحه در اختیار گرفت. محموعه عظیمی که تحت نظارت کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل پزوهش شده بودند. همین مجموعه و شاید دها برابر افزونتر را میتوان در زمینه های حق و حقوق شهروندی ، ملل، اقوام، باورها و غیره دریافت نمود. شما در پاسخ به پرسش من در مورد گزینه استقلال و یا جدایی قومی یا ملی و یا حتی گروهی از انسانها و چگونگی مصاف سیاسی با ان دست به تفسیر غریبانه ای زدید و حتی مرزهای تهدید را هم برای مصاف نظامی پیش روی نهادید. شما بدرستی میگویید ملت تعریف مشخص و حقوقی خود را دارد. حتما میدانید که این تعریف برامده از یک هستی شناسی تاریخی از دیر باز بشریت نیامده است و تاریخی کوتاه در بستر حقوق دول از منظر حقوقی دارد. و حتما میدانید میثاقیست حقوقی که میتواند تابع تغیرات تفسیری و حقوقی باشد . یعنی اگر قرائت سازمان ملل از ملت تغییر نماید تفسیری که بر بنیاد پرچم و معرفه های گمرکی قرار گرفته همه امیختگی و قرائت بنده و شما از سرزمین چندگانه زبانی-فرهنگی درهم میریزد. و میبینیم که اتفاقا همین سازمان ملل امروز در نهادهای زیر مجموعه خود دارد ملت فرهنگی را به مثابه یک ملت حقوقی به رسمیت میشناسد و ارام ارام ملت های بدون دولت را در بستر حقوقی تعریف و تفسیر خود وارد میسازد. پس تمکین بدین تعاریف تابع میثاقهای قابل متغیر نمیتواند همیت و یکپارچگی ایران را ضمانتی باشد . برای همایش ایران یکپارجه شروط دیگری ضروریست که متاسفانه سیاست و تدبیری که شما انرا دنبال مینمایید بسیار از ان فاصله دارد. اتفاقا به تعبیر من این بنیاد اندیشه شماست که این هستی همگنانه را دارد به چند شقه گی میکشاند انهم بر بنیاد تمرکز قدرت سیاسی. شما درست میفرمایید که نام و عنوان فدرالیزم در منشور جهانی حقوق بشر نیامده است. هرچند که بیان انهم موردی نمیداشت . دوست عزیز فدرالیزم صورتبندی نظام سیاسیت و نه مفهوم دمکراسی و ازادی و یا دیکتاتوری و یا به گمان فاقد معرفت شناسی دوستان تجزیه طلبی. دلیلی ندارد که این صورتبندی را بخواهید در منشور جهانی حقوق بشر بیابید. همچنان که نمی توانید مشروطه پارلمانی و یا حتی مفهوم لیبرات دمکرات را هم بیابید. متاسفانه شما و هم اندیشانتان در بستری گام نهادید که خود را از یک دیسکورس حقیقی بدور نگاه میدارید. چه بخواهید و چه نخواهید فدرالیزم یکی از گزینه های سیاسی مردم ایران در انتخابات ازاد سیاسی ایران فردا خواهد بود. راه مبارزه با ان حذف این دادخواهی نیست که شما با تجزیه طلب نامیدن حامیان نظری ان سودای خودکامگی سیاسی را علارغم تمکین نظری خود به منشور جهانی حقوق بشر در بن اندیشه میپرورانید. بجای نفی و حذف گزینه های سیاسی موجود باید فرهنگ پذیرا شدن را پدید اورد. باید درک نمود که هستی ما از هم اندیشی بنا نمیگردد بلکه مجموعه ای از هم اندیشان و دگراندیشان انرا پدید می اورند. مهم نیست که هریک از ما در کدام زاویه ان قرار میگیریم . مهم این است که این شرایط را پذیرا باشیم و از ان سکویی برای همگنی سیاسی در بستر دمکراسی فراهم بیاوریم. فقدان اندیشه مدبر و یک مدیریت سیاسی اصولی شرایطی را فراهم اورده که هر یک با درک و یافته های کوتاه اندیشی بتواند داور سیاسی در تبیین بود و نابود باشد. تداوم این شرایط بیشک نمیتواند محصول همگنی بیافریند . با احترام
سیروس ملکوتی
October 04, 2011 09:29:56 PM
---------------------------
م.موبدی
آقای ملکوتی گرامی. همچنان چشم انتظارم نظر جامع تر از این که فرمودید حزب دمکرات کرستان ایران یک حزب ملی است از شما دریافت کنم که - مساله کرد- که دبیرکل حزب درباره آن بارها موضع حزب را بازگو کرده است در بر داشته باشد. بنظر من برای بحث مان لازم است نگاهها روشن تر شود. روال گفت و گوی ما آن وقت استوارتر خواهد شد که قدم بقدم به پرسش های اصلی مطرح شده از دو طرف پرداخته شود تا شاید در مسیر این تلاش٬ حداقل به همرایی بر برخی مفاهیم و موضوعات نایل آییم و به همان نسبت٬ اعتماد ٬ که بدون آن دمکراسی امکان ناپذیر است افزایش یابد. وقتی اشاره کردم اگر به پرسشی بی توجهی کرده ام یادآوری کنید به این جهت بوده است.
پرسیده اید : اگر قومی خواستند مستقل شوند باید حقوق بشر را در موردشان زیر پا گذاشت؟ باید گفت حق استقلال برای سر زمین هایی است که تحت اشغال هستند یا ملت هایی که میخواهند دولت خود را تشکیل دهند. احترام به مرزها و رعایت آنها در جوامع جهانی پذیرفته شده است. در غیر از موارد بالا حق هیج قوم یا گروهی نیست که سرزمینی را تکه پاره کنند. از این رو ادعای استقلال در غیر از موارد بالا پذیرفته شدنی نیست. در منشور جهانی حقوق بشر نه استقلال خواهی برسمیت شناخته شده است و نه فدرالیسم حق هیچ گروهی شمرده شده . ما به منشور حقوق بشر آنهم نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد معتقدیم. اما دوست عزیز٬ من فکر می کنم بسیاری از ایرانیها وقتی از منتهی علیه اعتقادات دیکتاتوری٬ به سمت دمکرات شدن میروند ناگهان چنان جهشی به دمکراسی میکنند- البته در عالم خیال- که جفرسن هم برایشان کسی به حساب نمی آید. بدنیست نظری به بریتانیا و اسپانیا بیندازند و ایرلند و باسک را هم نظاره کنند. برای من انسان ایرانی از ایران جدا نیست و انسان ایرانی و ایران را هم در شرایط مشخص ش و همسایگانش و فرهنگ اجتماعی سیاسی ش در نظر دارم.
پرسیده اید با قومی که میخواهد جدا شود چکار می کنید؟ تا زمانی که دست به اسلحه و خشونت نبرده است باید تحمل شود و با آگاهی و گفتگو و رواداری کوشید دست بردارد. جایی هم که دست به اسلحه و خشونت برد سرمشق کشورهای دمکراتیک فرا راه است. ایران گوشت قربانی نیست که هر کس هر کجا نشسته است یا مدعی است نشسته است تکه ای بردارد. ایران ملک مشاع همه ایرانیان است و هر کس در هر نقطه آن سهیم است و برای حفظش اجداد ما از هر نقطه ای برایش جانها داده اند. بنظر من عدم تمرکز که این روزها آن را با سیاستبازی و یا شیادی برابر فدرالیسم قلمداد می کنند راه بهینه ای است در برابر همه ما. بهتر است قبول کنیم در دمکراسی هیچکس به صد در صد خواسته هایش نمی رسد.
گفته اید :یکپارچگی ایران را نه برای ارتقاع اقایی و سروری خود بر ملل فرودست میخواهم . دوست گرامی٬ بعنوان یک ناسیونالیست ایرانی و بقول ملت سازان٬ آسیمیله٬ حقیقتا برایم این جملات شگفت آور است. آقایی و سروری بر ملل فرودست؟ آخر کدام آقایی؟ چگونه؟ اگر کسانی بگویند حق شهروندی برای همه ایرانیان و در ذهن خود٬ حقیقتا بر اساس همان ناسیونالیسمی که رفقا مثل جذام همیشه از آن فاصله گرفته اند اعتقاد داشته باشند ایرانی٬ همه یکی و برابر است و سرفراز باید زندگی کند٬ آخر چکار باید بکنند تا دیگران باور کنند. بدنبال سروری بودن خیانت به همان ناسیونالیسمی است که معتقدند.
شما بدرستی از نقش منفی و جنایتکارانه حکومت اسلامی در رشد نیروی گریز از مرکز سخن گفتید. به اینها می شود کوبیدن بر طبل امت سازی اسلام گرایان در کنار ملی - مذهبی ها را اضافه کرد. بخشی مهمی از چپ نیز بعد از شکست تاریخی و بینوایی اندیشه راهبردی٬ همچنان به خلق ها و ملیت ها و حق تعیین سرنوشت چسبیده است که در کل٬ مبارزه با جمهوری اسلامی را به دست انداز انداخته است. انصافا فقط جمهوری اسلامی باعث همه این مسایل نیست
اینکه بجای ملت ایران٬ می کوشند ملت های ایران یا ملیت های ایران را جا بیندازند بسیار خطرناک است و ما نمیتوانیم در برابر آن بی تفاوت باشیم. اندیشیده اند در فردای دمکراسی در ایران که چماق زور و سرکوب نخواهد بود با استناد به منشور حقوق بشر که هر ملتی حق جدایی و تشکیل دولت دارد هدف هایشان را پیش ببرند. بر اساس یک برنامه دقیقا طراحی شده ابتدا از ملیت ها ی ایران شروع کردند و حال به ملت های ایران رسیده اند. این بسیار خطرناک است و ما به این امر نمی توانیم مشروعیت بدهیم. بر اساس دو رویکرد متفاوت بنده و شما در مورد استقلال و تجزیه ایران٬ این طبیعی است که حساسیت های بنده و شما متفاوت باشد. ولی این احتمال را نباید از نظر دور داشت که مردم ایران برای حفظ کشور خود- اگر بخطر بیفتد- ممکن است یک دست برتر از میان خود بالا ببرند و برا ی من و شما و خیلی ها٬ روز از نو و روزی از نو٬ البته اگر عمری باقی باشد. در تاریخ خود از این نمونه ها داشته ایم. این آلترناتیو را هم٬ کوشندگان آلترناتیو سازی بهتر است بحساب بیاورند.
ما پاکپاختگان تاریخ هستیم. هجوم اعراب٬ مغول٬ ترک و اخیرا بنیادگرایی اسلامی هر چه این ملت هر بار گردآورده بودند تا شتاب پیشرفت شود کوبیدند و کوبیدند و حداقل در این آخری سهم ما قابل توجه بوده است. صد در صدی بودن در سی و سه سال پیش ما را به این روز انداخت. اینک نیز که گفتمان آزادی و دمکراسی بالا می گیرد میتوان بدنبال همان صد در صد بود و اندوخته ی گردآوری شده با رنج و درد را بار دیگر به باد داد یا ..
با مهر
م.موبدی
October 04, 2011 01:41:13 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
اقای مویدی گرامی
هنگامی که نقطه عزیمت، برداشت ، تفسیر و نتیجه گیری سیاسی شما از مفهوم فدرالیزم اغاز تجزیه ایران باشد و انرا حتی در دیسکورس سیاسی میان اهل مبارزان با حاکمیت به مثابه یکی از گزینه ها پذیرا نیستید جای زیادی برای بحث باقی نمیگذارید. تصور بفرمایید که اندیشه کشور داری شما توانست در این رقابتهای نظری پیروز شود و شما باز مواجه با عدم رضایت اقوام ایرانی از چگونگی زیست خود شدید. پاسخ شما بر اصرار و پافشاری انان بر تداوم دادخواهی انان چه میباشد؟ ایا پس از انکه منشور جهانی را در نظام حکومتی و قوانین خود دخالت دادید ، به نقض ان خواهید پرداخت و سرکوب نظامی را پیشه میکنید؟ حتی توجه شما را به مورد دیگر و احتمالی که خود مرتب بدان اشاره میدارید جلب میکنم. اگر قومی بخواهد استقلال خود را از ایران بدست بیاورد با ان چه باید کرد؟ شما میگویید یکپارچگی ایران را در الویت قرار میدهید. من اما میگویم اگر مدافع منشور جهانی حقوق بشر هستید خود را در تضاد قرار میدهید زیرا این انسان هست که در برابر هر تفسیر مالکانه از جغرافیا و خاک در الویت قرار میگیرد. یعنی حرمت انسان همیشه مقدم بر خواستگاه سیاسی ما میباشد. در این پیوند هست که با برقراری و حفظ حرمت انسانی خاک و جغرافیا ارزش معنوی خود را می یابد. زیستن در سرزمین جهل و جنایت نه غرور می اورد و نه لذت از زیستن. به همین خاطر و بدلیل وجود جنایات و نقض اشکار حقوق بشری در ایران امروز هست که نیروی گریز از همیت ملی گسترده تر میگردد. برخی از اندیشه پردازان سیاسی در ایران در تقابلی سیاسی و نه مفهومی و علمی ، تصویر بداندیشانه ای از فدرالیزم را در ذهنیت باورمندان خود کاشتند. این بی روشی اما محصول چالش های بازیگرانه قطب های نظری سیاسی بود و نه مفهوم شناسی و متاسفانه شما و دوستانتان این محصول را پذیرا شدید و انرا اما به مثابه یک تعریف سیاسی مفهوم شناسانه بکار میبندید. یکی دیگر از مشکلات ما در این است که اصرار داریم همین اکنون درک خود را از برخی نشانه های دریافتیمان مشخص سازیم و فقدان انرا دلیلی بر عدم همگنی میپنداریم. بطور مثال اقوام ایرانی خود را ملت مینامند ، جدال بر بود و یا نابود چنین مفهومی تلاش اصلی ما را از ما ستوده است. نه انکه تبیین چنین مفهومی مهم نیست اما بحث بر سر الویت های سیاسیست. در اینکه واحد زبانهای متفاوت در ایران میتوانند ملت فرهنگی را نمایندگی نمایند شاید کمتر بتوان بدان شک نمود اما میدانم پرسش شما و نقد شما بر سر دولت ملت های گوناگون است . من نیز میتوانم با تضاهر نخست موافق باشم و با تظاهر ملل سیاسی متفاوت ایرانی مخالف. و انرا در خرد سیاسی ایران یک نماد بی خردی ببینم. اما حل انرا به فضایی میسپارم که توانسته باشم در صمیمیت همگنانه ای انرا واکاوی علمی نمایم. من نیز بر این باورم که اگر اندیشه ها و گزینه های سیاسی متفاوت ما نتوانند یکپارچگی ایران را تضمین نمایند و همگنی ملی را پدید اورند باید در خود و اندیشه خود تجدید نظر جدی بنماییم. بنابراین مقصد همه ما به نظر می اید که نخست: سعادت انسان ایرانی جدا از ایدئولوژی، نژاد] و خواستگاه زبان و فرهنگ ان میباشد. دوم ارایش اجتماعی همزیستی این انسانها که با دریافت حرمت خویش پاسدار فرهنگ و جغرافیای سیاسی ان باشند. و یکپارچگی و اندیشه احترام بدان نه صرفا با تبیین حقوقی و یا اتوریته جکومتی بلکه از عاطفه به هم تنیده ساکنینش در این اب و خاک سرچشمه بگیرد. این مقصد اما راه دارد ، نگاه مدبرانه و مدیرانه ای را طالب است و نه اتوریته مالکانه . در شرایطی که عاطفه های تحقیر شده فرصت اندیشیدن را از ذهنیت عمومی زدوده ما نیازمند بوجود اوردن جوهر شکیبایی بیشتری در خود باید باشیم. برایتان میخواهم مثالی شاید خنده اور اما حقیقی بزنم. در مجلسی داشتم از حقوق اقوام ایرانی دفاع مینمودم هموطن ترکمنی شروع نمود به نقد و توهین به من. میگفت که من پان ایرانیست چگونه به خود اجازه میدهم بر علیه اقوام اینگونه سخن بگویم. هر چه توضیح دادم که برادر من دارم از هستی تو دفاع میکنم فایده ای نداشت تا انکه برایش سرود ترکمنی خواندم و از دوستی خود با زنده یاد توماج سخن گفتم. انگاه همه چیز حل شد و او شروع به شنیدن نمود. میخواهم با چنین مثال شاید ساده ای بگویم که دوست من ما بدلیل حاکمیت پیش داوری بر ذهنیت هایمان همدیگر را نمیشنویم . قبل از هر نکته ای باید فضایی از اینهمانی عاطفی توام با احترام انسانی در برابر یکدیگر بوجود بیاوریم تا قادر باشیم دست از پیشداوریهایمان برداشته و قادر اییم بحث استدلالی خود را به سرانجامی برسانیم. برای روشن شدن بیشر مایلم نظر خود را یکبار دیگر بیان نمایم. برای من نام و عنوان هر گز دلیل تقدس بخشیدن نمیشود. انچه برایم مهم است به ثمر رسیدن معنای باورهای ملی و انسانیم میباشد. من ایرانی دمکراتیک و ازاد از جهان بینی ها میخواهم. یکپارچگی ان را نه برای ارتفاع اقایی و سروری خود بر ملل فرودست میخواهم بلکه میدانم در ان میتوانم سعادت ساکنینش را بر پا نمایم. همچنین این سرزمین گواه عواطف تاریخی و ملی من میباشد و من این میراث انسانی را نمیخواهم از وجود خود و فرزندانم جدا نمایم. من ایرانم را از ان یک واحد زبانی و فرهنگی نمیدانم انرا سرزمین مشاع ساکنینش بر میشمارم و همه اقوام را سهامداران ان میدانم .برخی از این سهامداران از هزاره های پیش امدند برخی در صده های پیش و برخی دیگر شاید سه دهه هست که مهمان سرزمین ما میباشند مانند هموطنان افغانی ما که از هیچگونه حقوق برابر برخوردار نمیباشند. همه ساکنین ایران از یک نژاد نمی باشند. اسوریها و ارامنه از دیرباز سهامداران هستی مشترک ما بودند و با همه نامهربانیها و یا بی تفاوتیهای ما خود را ایرانی میدانند. ایران خانه ماست ، خانه ای که هر اطاقش بیانگر ارایش فرهنگی ویژه خود میباشد. ما همه برای حفظ و زیبایی خانه خود میکاویم، اما ازادیم که اطاقهای خود را به سلیقه خود ارایش نماییم. این استقلال اما خود را از بکپارچگی خانه جدا نمی نماید . حال این مفهوم و دادخواهی را در گزینه ای نام دهیم . دیگر برایم فرقی نمیکند که نامش چیست. چرا باید سرنوشت یک سرزمین و همه ساکنینش را در تعصب و تقدس گرایی های بیمورد فدا نمود. تصور من این است که با چنین عاطفه ای میتوان بحثی را به روشنی و صمیمیت اغاز نمود. ما از مفاهیمی که میشناسیم و انرا درست دریافت نمودیم میخواهیم خانه خود را ارایش دهیم پس در اعاز مصمون را خواهیم یافت انگاه مینگریم ایا نامهای گزینشی ما متناسب با چنین مضمونی خواهند بود یا نه. این راه را میرویم زیرا ادراک گوناگون ما از مفاهیم مانع همایش ما هستند بنابراین مجبوریم از راه معنا پردازی اغاز نماییم. در خاتمه مایلم از دوستانی چون کاوه و حق پوزش بخواهم ، اگر شیوه نگارش و سبک و سیاق ادبی من ترجمان نخوت و غرور گردید ، باید بگویم نه دوستان عزیزم.خاک پای فرد فرد ازادگان سرزمینم هستم و ذره ای وجود خود را فراتر از هموطن دیگرم نمیبینم. این سبک نوشتاری عادتیست همراه . که ضرورتا مبین دانش فراتر و یا بیشتری نمیباشد. این نیز مهم نیست که نقد دوستان به تحقیر من و تمسخر من تکیه داشت یا نه مهم این است که بدانید احترام من به هستی شما همان بس که در پرسش و پاسخ خود را به کناره ای نکشیدم . با احترام و مهر
سیروس ملکوتی
September 30, 2011 09:57:05 PM
---------------------------
م.موبدی
دوست ارجمند آقای ملکوتی
با درود. ترجیح دادم صبر کنم و بعد از خواندن اظهار نظرهای شما و دوستان که پی در پی ادامه داشت و برایم آموزنده بود٬ چند سطری بنویسم
سپاسگزار خواهم بود اگر نکته ای مد نظر داشته اید و بنده به آن توجه نکردم یادآوری کنید. بنظر من این یکی از نکاتی است که سطح بحث را بالا می برد که در نگاهی کلی تر مرز خودی و غیر خودی را کمرنگ می کند از این رو که دو طرف بتوانند تا حد ممکن خود را موقتا جای دیگری قرار دهند و به اصطلاح گزینه ای برخورد نکنند
یک : در مورد این که در آغاز به فدرالیست بودن شما برخورد شد نه به متن مقاله شما ٬ حق با شما است. استنباط من این است که این برخوردها شخصی نبود و ترفندی هم برای مقابله با نوشتار شما نبود. واکنشی بود از نگرانی سرانجام ایران. خوشبختانه در ادامه گفتگو٬ بحث به مسیر سودمندی تغییر جهت یافت. بنظر بنده نوشتار شما بر فرضیه ای استوار است که بعید میدانم به هدفی که از آن داشته اید نایل آید. ناتوانی اپوزیسیون در بیرون را با رهنمودی که داده اید نمیتوان علاج نمود. اپوزیسیون با چنان مولفه هایی که نشان داده اید بدرد کنگره ملی و آلترناتیو هم نمی خورد و کنگره ملی نمیتوان بر فعالیت اپوزیسیون شتاب بخشد. شما بارها در این باره نوشته اید و حتی از سازمان های قومی و یا بقول شما ملی هم بازتابی دلخواه نیافته اید. زنده یاد همایون بعد از سال ها کوشش به این نتیجه رسیده بود که کوشش ها نه برای تشکیل جبهه یا شورا یا کنگره ملی بلکه برای همرایی برای اصولی که ایران آینده بر آن استوار باشد بنا شود.بنظر من زمانی که پیام درون را که در جنبش سبز نمایان شد دید٬ بر حمایت بیرون از درون بسیار بیشتر اصرار ورزید. نگرانی دیگری نیز داشت. شوراهای رهبری و کنگره ملی و مشابهات آن از آنجا که پیوند و ارتباط درونی و پشتیبانی از مردم ایران نخواهند داشت و رهبرانی خودخوانده خواهند بود یا در شروع کار متوقف خواهند شد یا دربست در خدمت بیگانه قرار خواهند گرفت.
دو: در مورد خود محوری و اشاره شما به آن لازم است گفته شود ما در منشور حزب٬ خود محوری را به حقوق بشر محوری نسبت داده ایم. اگر این جایگزینی در هر نگاهی صورت بگیرد دیگر از خودمحوری نشانی باقی نمی ماند. حل رابطه ناسیونالیسم نگهدارنده و جهانگرایی از دستآورد های حزب ما است.
پیشنهاد شما در مورد فدرالیسم و بحث سیاسی درباره آن بسیار ارزش مند است. ما تا حدودی به آن پرداخته ایم و در گزارشات دفتر پژوهش آن را در اختیار هم قرار داده ایم. این کار باز هم باید ادامه یابد
سه: من نمی توانم خود را مجاب کنم فردی مانند جنابعالی با این که عضو حزب دمکرات کردستان ایران نباشد در تفسیر منشور این حزب و گفته های صریح دبیر کل آن ناتوان باشد. مسئله کرد و مشروط بودن فدرالیسم به شرایط منطقه ای و جهانی٬ ترغیب معاون دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران از آمریکا و اکنون حزب منشعب شده از آن یعنی حزب دمکرات کردستان به لیبیایی کردن ایران برای تشکیل کردستان مستقل شفاف تر از آن است که به تفسیر پیچیده نیاز داشته باشد.
چهار: پرسش اصلی برای ما ایران و ماندن این کشور چند هزار ساله بهر قیمت و پیکار مدنی برای برکناری این رژیم بوده است. دو گفتاورد از زنده یاد همایون که فکر میکنم شما با آن کاملا آشنا هستید می آورم:
"اولویت ما سراسر حفظ ایران و یکپارچگی ملی ایران است؛ مبارزه با گرایشهای تجزیهطلبانه است بر عنوان فدرالیسم؛ مبارزه با عنوان ساختگی ملیتهای ایران است."
" شما همین قدر که تایید کنید فدرالیسم یکی از راههای مورد قبول است که میتواند در ایران اجرایی شود بازی را باخته اید. شما اگر بخواهید ایران را فدرال کنید اول باید آن را تجزیه کنید چون ایران یک کشور یکپارچه است و تکه تکه نیست که فدرال شود. حالا چون میگویند ایران در دوره اشکانی، دو – سه هزار سال پیش ملوک الطوایفی بوده؛ این ربطی ندارد. این کشور یکپارچه است و از دوره رضا شاه بنیانهایش کاملا محکم شده است. اصلا بحث فدرالیسم مطرح و قابل مذاکره نیست و نمیتواند در ایران برقرار شود تا بپذیریم مردم بعدا به آن رای بدهد. و این مثل این است که ما تبعیض مذهبی را هم به رای بگذاریم که آیا مردم موافق هستند که تبعیض مذهبی را اگر به آن رای دادند عملی کنیم. ایران یکپارچه، یک ملت ، یک کشور، قابل بحث و مذاکره نیست . اگر در تمام ایران یک ملت نباشد، که اصلا وجود نداریم. در طیف ما نیز یک گرایشهایی هست که متاسفانه متمایل به این نوع نگرش شده که ما در مقابل آنها ایستادگی خواهیم کرد."
آقای ملکوتی عزیز٬ برای جلوگیری از تبعیض و دیکتاتوری٬ نهادهای مدنی و فرهنگ سیاسی و عمومی چاره کار هستند یا تقسیم یک کشور یکپارچه به مناطق فدرال؟
ارادتمند
م.موبدی
September 30, 2011 02:23:27 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود
ادب واحترام خدمت آقای سیروس ملکوتی گرامی
وقتی قلم جنابعالی را در مقام مقایسه با قلم کُندِ خودم قرار می دهم، خودم را بیش از یک شاگرد مبتدی نمی انگارم وبه این شاگردی وحضورم درمیدان گفتگو با اساتیدی همچون جنابعالی افتخار می کنم. وامیدوارم و سعی می کنم شاگرد بَدی نباشم.
منظورم از شیوه نگارش جنابعالی اساعه ادب نبود بلکه سواد ناکافی من درک نوع نوشتار وسطح بالای آکادمیک جنابعالی را ندارد. توجه داشته باشید یازده میلیون کارگر درایران داریم ومن نیز یک کارگر هستم .فرمودید « خودم را از مفاهیم عامیانه و با تدبیر تحقیر امیزی همچون سنگ بر سینه زدنها ازاد نمایم ». باور بفرمایید این نوع سخن گفتن ناشی از بی ادبی من نمی باشد، بلکه ناشی از بی اخلاقی وناراستی(بی صداقتی) بسیاری ازشخصیتها وگروه های سیاسی ایرانی می باشد که سرنوشت یک ملت را فدای مطامع شخصی وگروهی خود کردند وبا واژه ها بازی می کنند وملتی را به سخره گرفتند وسعی در گِل آلود کردن آب می کنند تا بلکه هرچه بیشتر ازاین آشفته بازار ماهی بگیرند. منظورم همان کسانی هستند که جنابعالی بدرستی فرمودید، با برقراری اصول اعلامیه جهانی منشور حقوق بشردرایران حقشان پایمال می شود. از اسلامی ها وچپهای سابق وفدرالیسم ها که همه اینها تابحال جز ضربه زدن به خیزش ملی کاری از پیش نبردند. حتی برای یک بار کنار هم ننشستند، هر کدامشان ساز خود را می زنند.
من از نسلی هستم که در هنگام نوجوانیم، نسل انقلابی سرنوشتم را به خمینی وآخوند دَد منش سپرد وبار هرچه بدبختی وجنگ حاصل از بی خردیشان را بر روی دوش ما گذاشتند وخودشان نیز پا به فرار گذاشت و در ساحل آرامش در کشورهای غربی سکنا گزیدند.
من وهم نسلانم منتقدانی هستیم که گذشته را با تمام رنجها وتحقیری که متحمل شدیم را به تاریخ وتاریخ نگاران منصف سپردیم وآنچه برایش می کوشیم سرنوشت اکنون ونسل جوان وآینده میهن ونسلهای آینده می باشد. ما که سوختیم وفناشدیم، ولی تمام امید و آرزویمان برای فرزندانمان ونسلهای آینده میهن می باشد. وایرانیان با هر باور دینی ومذهبی وازهر قوم وبا هر زبانی برایمان برابر هستند وایران را یک ملت ویک کشور میدانیم ودر این راه از هیچ کوششی باز نخواهیم ماند، واجازه نخواهیم داد تا پیش از رهایی میهن دیگران همچون سه دهه پیش شکل سیاسی اداره کشور را در خارج برایمان تعیین نمایند.
با سپاس واحترام
شاگرد مبتدی
کاوه یزدانی
September 27, 2011 02:52:58 PM
---------------------------
حق
با درود خدمت هموطنانم،
با درود خدمت شما آقای ملکوتی، هموطن عزیز، اولا که بسیاری از ما مردم برنامه های شما را ندیده ایم و همه مقالات شما را هم یا نخوانده یا نفهمیده ایم تا شما را خوب بشناسیم. اینهم فقط مختص به برنامهها و نوشتههای شما نیست. بنابراین، اگر این بحث ها برای شما تکرار مکررات است، نه خسته و نه ناراحت شوید. فعالیت سیاسی با تکرار مکررات و درگیری اجین (عجین؟) است و اینرا در غرب هم می بینیم چون مخاطب ملت ها هستند که همه همزمان مطالب را درک نمی کنند و همه مطالب را دقیقه به دقیقه دنبال نمی کنند. بنابراین فعالیت سیاسی صبر و حوصله و پوستی به غایت کلفت طلب می کند. کسانی که زود رنج اند و توقع دارند که با یکی دوبار تکرار مبحثی، باید فهمیده شوند، با جامعه در تماس نیستند، جامعه ای که اکثریت وقتش را باید بدنبال نان باشد و حل مشکلات و مسائل شخصی اش. من خودم روزانه 8 تا 10 ساعت باید جان بکنم تا لقمه نانی برای خود بدست آورم و بخشی از آن را به ایران بفرستم بویژه که حالا اوضاع اقتصادی ایران سخت بحرانی شده است. اکثر ایرانیان برون مرزی با این مشکلات روبرو هستند و وقت زیادی برای پرداختن به دقایق آنچه در برون مرز می گذرد را ندارند. اکثر اینها بعلت کمی وقت نیازمند کسب خبر سریع بزبانی ساده هستند. نمی دانم که این خوش شانسی یا بد شانسی منست که به یمن! اثرات ناشی از جنگ 8 ساله و اظطراب هایی که برای من بدنبال داشت، سالهاست که در شبانه روز به بیش از 4 ساعت خواب ندارم و این وقت بیشتری به من می دهد که فعالیت سیاسی بیشتری داشته باشم. با اینحال در درک برخی نوشته ها و مباحث مثل اکثر ایرانیان مشکل دارم که طبیعی است چون می بینم که در غرب هم مردم با چنین مشکلاتی روبرو هستند. با این درک از جامعه است که ژورنالیست ها و فعالان سیاسی در غرب، طبق ظرفیت مردم می گویند و می نویسند. این انتظار طبیعی را جامعه ایران هم باید از ژورنالیست ها و فعالان سیاسی خود داشته باشد که مشکلاتش صد برابر مشکلات غربیهاست. بنابراین، مشکل توانایی نوشتاری شما و امثال شما، و ناتوانی درک ما از نوشته های شماهاست. من اگر توانایی شماها را می داشتم، برای خوب درک شدنم نظراتم انقدر دراز نمی بودند. از همه شما می خواهم که همواره به یاد داشته باشید که مخاطب همه شماها ما هستیم. عصبانیت ما را هم نسبت به آن بخش از آپوزیسیونی که می نویسد و می رود و در قبال نوشته ها و اعمالش هیچ مسئولیتی در پاسخگویی بما تقبل نمی کند، موجه بدانید و آنها را مذمت کنید. رنجیده خاطر نشوید و ما مردم را آنطور که هستیم دریابید.
هموطن عزیز، من به ایرانیان زیادی برمی خورم که وانمود می کنند که مطالب را می فهمند چون از ابراز حقیقت خجالت می کشند بویژه دیپلم به بالاها. مثلا اغلب همه مفاد منشور جهانی حقوق بشر را نمی دانند با اینکه از موهباتش در غرب برخوردارند. گوشهای مردم را در رسانه ها، برخی عمدا و برخی سهوا، فقط به نقض برخی از این حقوق در برخی موارد عادت داده و می دهند مثل زندانی سیاسی و شکنجه. برخی ها هم عمدا حق تعیین سرنوشت در یک کشور را طوری تعبیر می کنند که یعنی هر استان و شهر و ده و قبیله ای هر وقت اراده کرد می تواند اعلام تجزیه خود و آب و خاکی که فرض می کند فقط متعلق به اوست را بکند! خب، توده های ناآگاه را اینگونه تحریک می کنند و به بیراهه ها می کشانند و جلوی اتحاد ایرانیان را در مقابل این رژیم کهریزکی می گیرند. مسئول این کژفهمی ها در میان مردم که به تعویق انداختن آزادی ایران تا حالا انجامیده، و گروکشی از جنبش سبز وقتی که در اوج خود بود که، «تا تن به "ایران کثیرالمله" و فدرالیسم خونی و آب و خاکی ندهید ما نیستیم»، کیستند که با این اعمالشان تنها به تداوم عمر این رژیم کهریزکی تا حالا یاری رسانده اند! اینان یا آنانی که بدرستی این مباحث را وضعیت کنونی ما بیربط و بدور از اصول و فروع دمکراسی و حقوق بشر می دانند و ایران را برای همه ایرانیان می خواهند! اگر بحث از خود محوری و خودخواهی و زیاده خواهی است، این بحث به آنانی برمی گردد که مزورانه اصول دمکراسی پارلمانی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر برای ایران را خود محوری، خودخواهی، تنگ نظری، زیاده خواهی ارزیابی می کنند چون خودشان خوب می دانند که چنین نظامی در غرب دقیقا برای جلوگیری از اعمال همه این خواص زشت در جامعه پایه گذاری شده است تا جامعه در مسالمت و امنیت و آزادی و رفاه زیست کند و حقوق شهروندی همه ساکنان یک کشور صرفنظر از همه تفاوتهای ظاهری شان تامین شود تا جامعه ملتهب و خفه نشود. حال از شما هموطن عزیز می پرسم که آیا خواستار همان نظام لیبرال دمکراتیک مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر برای ایران شدن که در غرب تجربه شده و نتیجه مثبت داده است، خودخواهی و خودمحوری و زیاده خواهی من و امثال من و حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) است یا آنانیکه چنین نظامی را نمیخواهند و میدانند که با اعلام این موضع خود، از چشم ملت ایران میافتند و بهمین دلیل به دروغ و دغل بازی و مغلطه متوسل می شوند؟ اول به این بپردازیم و بعد به مشکلات برقراری آن در ایران و اینکه تعهد این حزب به چنین نظامی ممکن یا ناممکن یا خالی بندی است. بعد بپردازیم به اخلاق سیاسی و روان این و آن. من مواضع این حزب را به اندازه ظرفیت خود می شناسم و خیلی مایلم که نطرات شما و دگراندیشان را بدانم تا با استدلال های قانع کننده دیگران، ایرادهای لازم را به این حزب بگیرم و ببینم که این حزب چه برخوردی خواهد کرد. از اینکه بواسطه این مقاله تان و بویژه حضورتان در بخش نظرات توانسته ایم تا حدودی با شما آشنا شویم، من از شما بخاطر حضورتان در اینجا سپاسگزارم.
پاینده ایران و ملت ایران
September 27, 2011 02:18:25 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
هموطن ارجمند اقای حق
شما پرسیدید:
آقای ملکوتی محترم، در پاسخ تان، ۱. من هیچ اشاره ای در آن به منشور جهانی حقوق بشر نمی بینم، چرا؟!؛ ۲. به این پرسش که آیا فدرالیسم ربطی به دمکراسی و حقوق بشر دارد هم که پاسخ نداده اید؛ ۳. شما پاسخ آقای زاهدی را هم نداده اید که راه حلی که حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) برای تمرکز زدائی ارائه کرده است، چه کاستی هایی دارد؟
در موزد نگاهم به منشور جهانی حقوق بشر پیشتر توضیح دادم.
در مورد پرسش دوم شما که ایا فدرالیزم ربطی به دمکراسی و حقوق بشر دارد ؟
منشور جهانی حقوق بشر در کلیت خود انسان را به مثابه یک فردیت ازاد و مختار در تعیین سرنوشت خویش مورد خطاب قرار میدهد. وظیفه قوانین مدنی منطبق بر منشور جهانی حقوق بشر ، تطبیق دادن خود از این نقطه عزیمت به بستر اجتماعی میباشد. منشور جهانی حقوق بشر خود به تنهایی نمی تواند قانون مدون اساسی برای اداره یک کشور باشد اما بنیادی خواهد بود که قوانین بران استوار میشوند.
فدرالیزم به مثابه نوعی از نظام اداری کشور در گذار از تمرکز قدرت به عدم تمرکز میتواند امدادی بر دمکراسی باشد اما خود به تنهایی و در تجرید نه بیان دمکراسی میباشد و نه ماهیت یک نظام سیاسی را معرف میگردد.
در مورد ارتباط ان با حقوق بشر میتوان همین استدلال را اورد که خود نه زاده منشور جهانی حقوق بشر است و نه ضرورتا با ان در تضاد قرار میگیرد. مانند پادشاهی پارلمانی یا جمهوریت .
شما میپرسید:
آقای ملکوتی محترم، آیا برای شما کافی نیست که این رژیم برود و برای رفع هر گونه تبعیض در ایران برای همیشه، نظامی برقرار کنیم که مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد؟
صد در صد با شما موافقم و همه تلاش من نیز در بیان همین موضوع میباشد. بر این باورم که ما می بایستی همایشی را برای انحلال نظام فراهم بیاوریم . منشور حداقلی از نقاط اشتراک را بپذیریم . بپذیریم که انواع بدیلهای سیاسی همچون بدیل سیاسی مورد نظر شما و بنده و دیگران در یک فرایند ازاد که میتوان انرا دوران انتقال قدرت نیز نامید خود را به رای شهروندان ایران بگذارند . تصمیم نهایی با صندوق رای میباشد . در پی ان تمکین نیروهای سیاسی به انتخاب و گزینش مردم میبایست امری محتمل باشد. در این فرایند ،مهم اما بدست اوردن ان نقاط مشترک میباشد. شرط نخستین برای چنین همایشی بوجود اوردن زمینه های احترام حقوقی همراه با حفظ اخلاق سیاسیست. شرط دوم نکات کلیدی برای مضمون نظام دمکراتیک اینده میباشد، و نه شکل و همچنین صورت ان.
در مورد اندیشه و بیان اندیشه هموطن مشترکمان که مورد انتقاد شما گردیده من دلیلی برای دفاع و مسئولیت پاسخگویی در خود نمیبینم.
در جای دیگر میپرسید نظر شما در مورد مانیفست سیاسی مشروطه پارلمانی و یا عنوان جدید ان لیبرال دمکراسی چیست؟ برای پاسخ به تلاش گسترده این عزیزان در تدوین میثاق سیاسی حزب خود نگاه گذرا و کمی از یاد رفته ام کافی نخواهد بود که نظری مشخص ارائه بدهم ،جز انکه نکات شفاف و سامانه لیبرالی ان قابل تعمق و پذیرش میباشد و بیشک خود این تلاش بیانگر همگنی های بیشمار همه ازادگان و دمکراسی خواهان میباشد. همچنان که در میثاق احزاب دیگر نیز میتوان کمابیش همین موارد را باز یافت. بر این باورم که نقاط اشتراک در اندیشه کنشگران ازادی بسیار گسترده تر از موارد جدایی هاست. با تاسف باید بگویم بیشترین برهان حقیقی جدایی های ما جنبه های اخلاقی و تا حدی روانی خود را دارد. امیدوارم با ایجاد یک بستر صمیم و بدور از خود خوانی و خود محوری بتوان همه نیروهای سیاسی انحلال طلب را در همایشی برای بنای ایران ازاد فرا خواند.
در ضمن امیدوارم زبان عاجز من اینبار توانسته باشد بیان مقصود کرده باشد.
همچنین باید اضافه نمایم، اگر به همه نظرات مطرح شده پاسخ ندادم حتی ان اندیشه ای که با تمسخر به اندیشه من مینگرد پوزش میخواهم دلیل ان احترامیست که برای همان فردیت قائل هستم و بیان اندیشه او را در عدم شناختش می بینم. بیشک پاسخ به مواردی که شخصیت عاطفی و اجتماعی را مورد خطاب و نکوهش قرار میدهد قادر نمیشود زمینه بحثی مفید را فراهم بیاورد بنابراین باید از پاسخ اجتناب نمود. این امتناع اما امدیوارم بیانگر نخوت و غرور نگردد.
با سپاس و مهر
سیروس ملکوتی
September 27, 2011 11:28:22 AM
---------------------------
حق
با درود خدمت هموطنانم
آقای ملکوتی محترم، در پاسخ تان، ۱. من هیچ اشاره ای در آن به منشور جهانی حقوق بشر نمی بینم، چرا؟!؛ ۲. به این پرسش که آیا فدرالیسم ربطی به دمکراسی و حقوق بشر دارد هم که پاسخ نداده اید؛ ۳. شما پاسخ آقای زاهدی را هم نداده اید که راه حلی که حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) برای تمرکز زدائی ارائه کرده است، چه کاستی هایی دارد؟
وقتیکه شبکه سکولارهای سبز آقای نوری علاء اعلام موجودیت کرد و این خبر در سایت اخبارروز منتشر شد، آقای ب بی نیاز (داریوش) در بخش نظر اظهار داشتند که خوبست که همه بزیر پرچم:-
۱. این رژیم باید برود؛ و ۲. منشور جهانی حقوق بشر برای ایران جمع شویم. من از این نظرش بسیار استقبال کردم ولی در عرض یکی دو روز در همان بخش نظرات حرفش را پس گرفت! او گفت که با یکی از دوستان حقوقدانش در آلمان باید در مورد این دو اصل مشاوره کند. از آنروز به بعد مرتب از او خواستم توضیح دهد که چرا این دو اصل برای همبستگی ایران نباید کافی باشد، و از او توضیح خواستم که چرا منشور جهانی حقوق بشری که برایش کافی بود بیکباره ناکافی از آب درآمده است. در پای هر مقاله ای که در سایت اخبارروز منتشر می کرد، از او می خواستم که توضیح دهد که با اجرای این منشور در ایران، کدامین حقوق حقه شهروندی در ایران پایمال می شود. جواب می داد که این منشور برای ایران کافی نیست چون حقوق اقوام بخوانید ؛ملتها؛ در آن منظور نشده است! آخر سر بر من معلوم شد که مشاوره اش با آن دوست حقوقدان در آلمان کافی بود تا به ؛حقوق ملتهای ایران؛ بپردازد و منشور جهانی حقوق بشر را فقط در کنار حقوق ؛ملتهای کشف شده در ایران؛ بپذیرد.. برای من این دو اصل در آنزمان کافی بودند چون تمامیت ارضی ایران را به زیر سئوال نمی کشید و نوید برقراری یک نظام لیبرال دمکراتیک مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر را می دادند. حرفی هم از فدرالیسم و ؛ملتهای ایران؛ در بر نداشتند که عمدا جلوی همبستگی ها و همدلی های اپوزیسیون را بگیرند یا مبارزات ملت ایران را بتوانند منحرف کنند و به بیراهه بکشانند. بعدها دیدم که ب بی نیاز از اخبارروز به سایت سکولاریزم نو جناب نوری علاء نقل مکان داده اند!
آقای ملکوتی محترم، آیا برای شما کافی نیست که این رژیم برود و برای رفع هر گونه تبعیض در ایران برای همیشه، نظامی برقرار کنیم که مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد؟
بخشهایی از پاسخ شما بزبانی نوشته شده اند که برای من قابل فهم نیستند. اگر بدنبال حاکمیت ملی هستیم باید بزبانی با مردم سخن بگوییم که قابل فهم شان باشد همانطور که در غرب مرسوم است. با تشکر از شما
پاینده ایران و ملت ایران
September 27, 2011 03:05:37 AM
---------------------------
سیروس ملکوتی
با احترام به شما اقای کاوه یزدانی هموطن عزیز:
پرسیدید:
آیا شخص جنابعالی به اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر معتقد هستید؟
بله دوست من . فکر کنم بیش از 100 برنامه تلویزیونی در تائید ، شناخت، و فرهنگ سازی در این زمینه ساخته باشم. و فکر کنم همه نهادهای گوناگون حقوق بشری چه ایرانی و چه جهانی مهمانان برنامه های من بودند. جدا از این در بسیاری از نوشته هایم فردای ازادی ایران را در تمکین و پذیرش تمامیت منشور جهانی حقوق بشر بدون پیشوند و پسوند ارزیابی میکنم و قانون اساسی اینده سرزمین ما میبایست خود را بر بنیاد این منشور تدوین نماید.
می پرسید:
آیا با برقراری اصول اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر در ایران حقی از کسی پایمال می شود؟
بله از کسانی که حرمت انسانی را در الویت زندگی اجتماعی- سیاسی قرار نمیدهند ،بیشک با این منشور در تضاد قرار خواهند گرفت. از دیدگاه من حرمت انسان فراتر از هر اندیشه دیگری قرار دارد . انان که مرزهای عقیدتی، سیاسی و جغرافیایی را تقدیس مینمایند و بر حرمت انسانی ارجح میخوانند بیشک حق خود را در این منشور پایمال شده می انگارند. حال میخواهد یک کرد ناسیونالیت یا فارس و ترک ناسیونالیست باشد، که بی توجه و نادیده انگاشتن به حرمت انسانی و حقوق انسان در همه ابعاد فردی و اجتماعیش ، از هویتی همگنانه گروهی در نفی فردیت راه اندیشه و سیاست میجوید.
انان که برتری نژادی را چه در بستر فرهنگ و زبان و چه در بستر سیاست و برخورداری از امکانات اقتصادی اجتماعی سامان میدهند بیشک حق خود مداری خود را در برابر منشور جهانی حقوق بشر پایمال می انگارند.
انان که اپارتاید جنسی را یا سامان میبخشند و یا به انکارش مینشینند، و با منشور نانوشته اما اشکار عصر طلایی بیعت میبندند . بلی حقوق سلطه جوی خود را پایمال می یابند.
دوست عزیز مشکل در پذیرش صوری منشور جهانی جقوق بشر نمیباشد ، امروز همه احزاب و کنشگران خوانده یا ناخوانده بدان تمکینی در گفتار دارند. مهم در ادراک سیاسی انان نسبت به پدیده های سیاسیست که دریافت جقیقی و حقوقی انان را بدین منشور نشان میدهد.
شما بر شیوه نگارش من خرده گرفتید ، اجازه بدهید که من با همین زبان اشنا و اموخته الکنم سخن بگویم و از این حد اقل ازادی در چگونگی بیان اندیشه ام برخوردار باشم.
در پایان من نیز از شما تقاضا دارم از مفاهیم عامیانه و با تدبیر تحقیر امیزی همچون سنگ بر سینه زدنها خود را ازاد نمایید و گود گفتگویی را که میزبان یا مهمانش میشوید محترم بشمارید. سالها با چنین ادبیاتی تنها توانستیم به ازار یکدیگر بنشینیم و نتیجه ای هم بدست نیاوردیم . فرهنگ ارعاب، تحقیر، و ....، سویه های گوناگون خود را حتی میتوانند در یک واژه متحقق سازند. با احترام به شما و دیگر دوستان
سیروس ملکوتی
September 27, 2011 02:53:08 AM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر جناب سیروس ملکوتی
آقای ملکوتی، در ایران از هفتادوپنج میلیون ایرانی ممکن است فقط چند هزار شاید هم چند ده هزار نفر زبان نوشتاری جنابعالی را متوجه شوند، اما تردید نداشته باشید که چند ده میلیون ایرانی هموطن من وجنابعالی زبان ساده وشفاف وصریح را می پسندند و بدرستی نیز تشخیص می دهند که کی چکاره است و بدنبال چه هدفی می باشد، وبه همین دلیل ساده نیز در دو سال واندی پیش هیچ کدام از گروهای سودجو و فرصت طلب موفق به سوء استفاده از خیزش ملی نشدند، فقط توانسته اند ضربه بزنند، همانند گروه هایی که برای پیوستن به خیزش ملی شرط شکل سیاسی فدرالیسم را پیش روی جنبش ملی گذاشتند.
هموطن گرامی از خیر پرسشهایم گذشتم. شما را به خیر و من را هم به هر آنچه که پیش آید خوش آید.
اگر دوست داشتید به دوپرسش ساده با جواب آری یا نه پاسخ دهید که متحمل زحمت زیادی نشوید. وبگذریم از اینکه فلان حزب یا گروهی که جنابعالی سنگشان را به سینه می زنید چه هدفی را دنبال می کنند.
آیا شخص جنابعالی به اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر معتقد هستید؟
آیا با برقراری اصول اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر در ایران حقی از کسی پایمال می شود؟
با احترام
زنده باد آزادی
پاینده باد ایران
September 26, 2011 11:51:47 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
گذار از نظامهای خودکامه به سوی دموکراسی بیشک هم فرایندی را در حوصله زمان و هم تلاش و دخالت مستقیم شهروندانش می طلبد. نخستین مهم در این فرایند حق برابر شهروندان در برابر قانون میباشد. زن و مرد، کودک ،خارج از تعلقات ایدئولوژیک، باور مذهبی و قومی و فرهنگی. این اولین و مهمتریت سنگ بنای دمکراسی یا گذار به دمکراسی میباشد.
مهم دیگر در تبیین صورت نظام کشوری قرار دارد که چگونه و از چه ساختاری میتوان عدم تمرکز قدرت را در بیان نقش افرینی شهروندان چه در گرایش و مطالبات فردی و چه قومی-فرهنگی متحقق نمود. در این مهم باید پذیرفت که راه کارهای متفاوتی نیز وجود دارند. فدرالیزم در گونه های متفاوت خود یکی از راهکارها بوده و نه تنها طریق ممکن. نه تقدسی در این گزینه بایستی جایگزین خرد گردد و نه نکوهشی حذف گرایانه و بر گرفته از توهم سازی .
تقسیم قدرت امری نیست که بتوان انرا یکشبه حادث ساخت میتوان قانون و ساختار را به امداد گرفت اما برقراری ان دهه ها و حتی در مورد فرانسه میتوان بیش از قرن را درنوردید. یک فرایند ساختاری در بنیادهای اجتماعست و نیازمند هضم و دریافت ان به مثابه وجوهی از فرهنگ رفتاری و انسانی و حتی ساختاری تلقی میشود. انان که این حادثه را در اثر خانه تکانی های واژگون واره اجتماعی مانند انقلاب دریافت میدارند شکنندگی این ساختار را در حادثه دیگر نیز وعده می اورند. مانند انقلاب سوسیالیستی در روسیه 1917. عدم تمرکز قدرت سیاسی-اقتصادی و فرهنگی در جغرافیای سیاسی ایران شاید تنها اندیشه ممکن برای برقراری دمکراسی و حل تضادهای بنیادی باشد. برای سامان بخشیدن بدان و پذیرش این و یا ان نوع از صورت و ماهیت نظام کشوری میبایست دریافت های خود را بر بنیاد داده ها و مطالبات حقیقی تنظیم نماییم. بنابراین نیازمند بستری ازاد برای حوصله پزوهش، و گفتمان حقوقی میباشیم. امری که اپوزیسیون ایرانی طی سی سال و اندی با اندیشه خودمحور خوانی فراتر از دانش پروپاگاند یافته های بی بنیاد خویش گام بر نداشت. خودمختاری های منطقه ای. استان داری همراه با مجالس محلی مانند پیشنهاد دوست فرهیخته ام مهندس زعیم مجلس مهستان، ایالتی ولایتی، فدرالیزم با گونه های متفاوتش. همه و همه نمودارها و راهکارهایی هستند که گذار از تمرکز به عدم تمرکز را نشانه خود گرفتند. برای تبیین درستی ، انطباق و اینهمانی این و ان وعده سیاسی با فرهنگ عرفی این سرزمین، با تضادهای برامده از تاثیر پذیری از جهان پیرامونی معاصر، با دریافت دادخواهی های متعارف، ووو نمودارهای ملزوم دیگر، اپوزیسیون فرهیخته و مسئولیت پذیر ایرانی باید خانه تکانی جدی در رفتار سیاسی خود بنماید. اولین گام ،جدایی از زبان اندیشه پروپاگاند و پلمیکهای ارزان سیاسیست . نیروهای سیاسی باید بدین درک برسند که نمی توانند حل این موضوع را در اختیار اندیشه و زبان اندیشه ای قرار بدهند که با تهمت و افترا میخواهد به حذف این و ان بدیل بپردازد. در تقابلی اینهمان به لحاظ مضمونی با چنین نحله اندیشه ای میتوان بدیلی را در میان گروهی از شهروندان وعده تقدس بخشید و انرا تبدیل به تنها طریق رهایی و امال نمود. بویژه در سرزمین ما که ذهنیت تقدس سازی ان بسیار پرتوان میباشد. بنابراین انچه به مثابه بدیل رفتاری پیش روی ما قرار میگیرد چرخش زبان اندیشه از پلمیک سیاسی به خرد و دانش سیاسیست. راسیونالیزه نمودن قدرت سیاسی را نمی توان با این و ان عاطفه معیوب و گاه نوستالژیک به انجام رساند. دوستانی که خود را در مقام اموزگار و پرسشگر قرار میدهند تا تبیین راستی و ناراستی این و ان وعده و باور را ارزش گذاری نمایند خود هنوز قادر نگردیدند به پرسش اغازین دلیل وجودی خود در این فرایند زندگی سیاسی پاسخی دهند. وجودی که خود را معلق و اویز در گزینه ها میبیند و جایگاه ناداشته زمینی خود را در وعده برامد یک حادثه متصور میسازد. تصور من از ساختاری ممکن برای فردای دمکراسی ایران و حل ناهنجاریها به هنجارها و همگنی های ملی برقراری نظامی فدراتیو میباشد در گزینه نوع ان نیازمند نیروی پژوهنده ای هستم که بر بنیاد دانش اقتصاد سیاسی، حقوق سیاسی، دریافت تدقیق شده از جامعه شناختی تطبیقی، دانش روانشناختی اجتماعی، در داده های اجتماعی -فرهنگی سرزمین مان، گزینه های ما را بنیادی جقیقی از معرفت دهند. بنابراین من بر این باورم که گزینه نهایی ما در پی تحقیق و گفتگوی متخصصین میتواند صورت عملی به خود بگیرد، و نه وعده چند اهل سیاست و مبارز ازادی. ما داریم در رابطه با ساختار کشوری سخن میرانیم و نه مفاهیم کلی همچون ازادی که هر کس با درک شخصی خود میتواند وارد میدان سیاست گردد. بنابراین گزینه من در جستجوی گفتمان و شناخت خود را میتواند مستدل سازد و یا متحول در صورتی دیگر. من گزینه خود را صورتی تقدس گرایانه نمی بخشم و دگر خوانی ها را نفی و حذف نمی نمایم . گزینه زبان افترا و حذف دگر اندیشان در این وادی تنها بیانگر عدم دانش ضروری برای درگیر شدن مسئولانه در یک دیسکورس سیاسی را گواه میدهد، باید از ان پرهیز نمود و صمیمانه نیروی خرد خود را برای یافتن راستی ها بکار گرفت. احزاب و کنشگران سیاسی که با ترسیم مرزهای ایدئولوژیک در نکوهش و تقدس مفاهیم سیاسی و ساختاری میخواهند عرصه سیاست را محاصره نمایند بیشک امداد گر برامد بستری تقدس گرا از سیاست و قدرت سیاسی خواهند شد. حادث سازی دمکراسی در همه راهکارهایی همچون مشروطه پارلمانی، جمهوریت، با و بدون فدرالیزم امکان پذیر میباشد . مهم دریافت مضمونی و ماهیت درون ساختاری نظام کشوریست که این و ان صور سیاسی را میتواند برای اینهمان ساختن درون خود با هنجارهای بیرونی ان برگزید. اگر بتوانیم در اغاز درک مضمونی مشترکی را میان این بدیلها پدید بیاوریم انگاه قادر میشویم بر بنیاد خرد و عاطفه مشترک در یک فرایند تفاهم امیز صورت انرا برگزینیم.
امیدوارم این پاسخ کافی بوده باشد تا ارزان اندیشی روان ازرده پرسشگر در مترادف خوانی اینجانب یا احزاب ملی کرد با جندالله و پژاک ارام و مرحم یافته باشد.
با سپاس و مهر
سیروس ملکوتی
September 26, 2011 07:16:35 PM
---------------------------
حق
با درود خدمت هموطنانم بویژه کاوه عزیزم،
1. به پرسشهای هموطن و یار گرامی،کاوه پاسخ دهید:-
"آیا جنابعالی و حزب دمکرات کردستان وحزب کوموله کردستان به اعلامیه جهانی حقوق بشر معتقد هستید؟
آیاد با بر قراری اصول اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر حقی از کسی در ایران پایمال می شود؟
آیا فدرالیسم جزء منشور حقوق بشر می باشد؟"
وقتی یک دمکرات راستین را در مقابل این پرسشهای کلیدی قرار می دهید، پاسخ خواهید شنید که، "مگر می شود دمکرات بود ولی منشور جهانی حقوق بشر را قبول نداشت! مگر می شود دمکرات بود ولی برای رفع کلیه تبعیضات در یک کشور خواهان یک قانون اساسی مبتنی بر کلیه مفاد این منشور نبود و در اجرای کامل آن در کشور جدی نبود تا کلیه شهروندان کشور به این حقوق حقه شهروندی خود صرفنظر از همه تفاوتهایشان برسند! در مورد فدرالیسم هم، واقعا مسخره است اگر کسی ادعا کند که فدرالیسم، کوچکترین ربطی به منشور جهانی و دمکراسی دارد. هم روسیه فدرال است و هم آلمان، ولی اولی غیردمکراتیک و دومی کاملا دمکراتیک است. فرانسه و ایران هیچکدام فدرال نیستند، ولی اولی کاملا دمکراتیک و دومی غیردمکراتیک ترین کشور جهان و توتالیتر است. پس فدرال بودن و نبودن یک کشور هیچ ربطی به دمکراتیک بودن و نبودن یک کشور ندارد.". می گویید نه، ایرانیان برون مرزی می توانند با نمایندگان مجلس کشورهای میزبان خود تماس بگیرند و بپرسند. اگر جوابی غیر از آنچه در بالا شنیدند، بمن بگویند تا من از پیشگاه همه پوزش بطلبم. این خواهش را بخصوص از آقای ملکوتی، حزب دمکرات! کردستان، کومله، پژاک، جندالله، مجاهدین خلق و حامیان شان دارم.
پاینده ایران و ملت ایران
September 26, 2011 02:11:59 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود جناب سیروس ملکوتی
تعریف های جنابعالی در باره حزب دمکرات کردستان بسیار متفاوتند با گفته های آقای ادریس محمدی که عضو رسمی حزب دمکرات کردستان می باشد. به گفته ادریس محمدی که عضو شورای مرکزی حزب نیز می باشد، یا پیش از این بوده، ایشان فرمودند کردستان چهل میلیون جمعیت دارد وسرزمین بزرگی می باشد ونیز حق خود می داند یک کشور ویک ملت مستقل داشته باشد. آقای ملکوتی گرامی جایی که عضو رسمی حزب دمکرات کردستان چنین آرمانی را آرزو دارد، جنابعالی چه اسراری دارید که ماهیت حزب را وارونه جلوه دهید؟ امیدوارم که ایشان « ادریس محمدی » را خوب بشناسید. من حاضرم گفته های ایشان را در حضور شما وحضور ادریس محمدی وحضور ملت ایران تکرار کنم. برای اطمینان خاطر شما که بدانید در تاریکی ننشستم، میتوانید از ادریس محمدی استعلام کنید.
جنابعالی قلم توانایی دارید، لطفا پرسش ساده مرا جواب خلاصه وساده بفرمایید.
آیا جنابعالی و حزب دمکرات کردستان وحزب کوموله کردستان به اعلامیه جهانی حقوق بشر معتقد هستید؟
آیاد با بر قراری اصول اعلامیه جهانی منشور حقوق بشر حقی از کسی در ایران پایمال می شود؟
آیا فدرالیسم جزء منشور حقوق بشر می باشد؟
جهت اطلاع جنابعالی بنده نیز کردزبان از خطهُ شمال خراسان هستم. باسپاس بسیار اگر پاسخ مرا بفرمایید.
با احترام
کاوه یزدانی
September 26, 2011 09:47:01 AM
---------------------------
سیروس ملکوتی
اقای مویدی گرامی
من نه عضو حزب دمکرات کردستان ایران هستم و نه عضو هیچ حزب دیگر که خود را در مقام مفسر و توحیه کننده نظرات این و ان حزب سیاسی بدانم. حضور من نیز در تلویزیون تیشک به مثابه مدیر بخش فارسی با پذیرش استقلال نظری من از جانب مدیریت ان همره میبود که در هنگامه هایی به نقد و بیان متفاوت اندیشه من نسبت به ان حزب نیز همراه بود. بر این باورم که احزاب قومی ما در جوهر خود احزاب ملی ایرانی هستند و جز سعادت برای ایرانیان و مردم منطقه خود سودای دیگری در سر ندارند. دادخواهی این احزاب چندان تفاوتی با دادخواهی اندیشه ملی ندارد تنها در یک مورد انهم شکل و صورت حکومتی در جدایی از تمرکز قدرت اختلاف نظر وجود دارد. این تفاوت اما مختص به نیروهای قومی نمیگردد امروز بسیاری از شخصیتهای سیاسی و نیروهای سیاسی معتقد به فدرالیزم برای نظام کشوری میباشند. بنابراین جایی برای هراس و هراس پروری نمی باشد و به جای بیگانه انگاشتن مدعیان این اندیشه بهتر است خود را درگیر یک گفتمان اساسی نمود و از اندیشه و شیوه بیان تئوری توطئه و داوریهای اخلاقی خود را به سوی واکاوی حقیقت در زبان تدقیق شده سیاست در انداخت.
هرچند بر این باورم که گام نخستین ما همانا ارایش همه نیروهای انحلال طلب برای گذار از موجودیت و کلیت نظام در برپایی بستری ازاد برای گفتمان حقیقی و گزینه ازاد شهروندان ایرانی میباشد. با این حال اگر بتوان پرسشهای خود را بدور از فرهنگ خود حق مداری مطرح نمود و زمینه درست گفتگو را فراهم اورد کار شایسته ای را برای شناخت تا همایش حقیقی سامان داده ایم. سرزمین مشترک ما از یک اندیشه بنا نگردید و با یک اندیشه هم در فردای دمکراسی اداره نخواهد گردید. مهم بوجود اوردن یک احترام متقابل بر بستری حقوقی و حقیقیست که بیشک با نفی خود حق مداری گروهی و جهان نگری اغاز خواهد شد. بکار گیری زبان اندیشه ای که قرائتی خودی و غیر خودی و هویت شناسانه در بستر ملی دارد میتواند به سازماندهی قهر اجتماعی-سیاسی نیروها بیانجامد و بیشک با پدیداری این فرایند گفتمان سیاسی به کنار نهاده میشود و کارزار جانگیر دیگری اغاز میشود.
من هم با شما و دیگر هم اندیشان موافقم که چاره ایران تنها مبارزه سیاسی میباشد و نه مبارزه مسلحانه. اما دز سیاست هر چند گزینه های ما صراحت خود را داشته باشند حکومتها میتوانند بر این اراده و گزینه خود و چگونگی تقابل را تا حدی تحمیل نمایند. من نمی دانم گزینه دفاع ملی و میهنی حزب مشروطه پارلمانی در یک بحث فرضی در احتمال وقوع جنگ ایران با امریکا و جانبداری این نیروی سیاسی از جمهوری اسلامی در چنین معادله ای چه معنایی جز گزینه مسلحانه میتوانست داشته باشد. میبینیم که حتی این حزب کاملا سیاسی بدون داشتن نیروی نظامی و حتی کمیت سیاسی برای مداخله در چنین معادله ای این گزینه نظامی را در طرح شعار خویش انکار ننمود. چگونگی این بود و همسنگری مهم نمی باشد مهم گزینه جنگ در یک انتخاب تحمیلی و فرضی بود .احزاب کردستان به جز پژاک سالهاست گزینه سیاسی خود را با پذیرش تبعید و جدایی از بودن در سرزمین خود مدافع میباشند. نیروی خود را در بستر مبارزات سیاسی، در سطوح درونی و بینالمللی قرار دادند. این حقیقت کتمان ناپذیر میباشد. اما به چه دلیل به یکباره این موضوع میخواهد تبدیل به گفتمان شود؟ مگر شواهدی دال بر اغاز مبارزه مسلحانه پیش روی قرار گرفته است؟ پدیداری این پرسش خود بسیار پرسش بر انگیز میباشد.
و اما ایا میپذیرید همه این پرسشها و سخنان پراکنده برای این بود تا عدم صلاحیت من را در گفتارم و نوشته ام به نمایش بگذارد؟ ایا میپذیرید که منتقدین کاری به مضمون متن پیش روی نداشتند و با تصویر نمایی و داوری ویژه خود از اندیشه و چهره من خواستند بگویند که نویسنده این متن را پذیرا نیستند؟
نوشته من ستایش احزاب کردی و نکوهش دیگر احزاب را به همراه نداشت که این داوری سراسیمه مطرح میشود. نقد من شامل همه این اپوزیسیون میگردید که در سودای بقای خود مبارزه حقیقی را در حد مفسران حوادث افریده شده از سوی نظام تنزل بخشیدند. تلاش من برای بیداری همه ما بود تا بتوانیم حادثه افرین باشیم . تا بتوانیم از وجود و بیان اعتراض به بدیل تبدیل گردیم. اما نقدی بر ان نبود بلکه میبایست عدم صلاحیت گوینده ان متن به نمایش گذارده شود انهم در جانبداریش از احزاب قومی ایرانی.
اقای مویدی عزیز مشکل اساسی در فرهنگ سیاسی ما همین داوریهای ماست. باور بفرمایید بیشترین دلیل جداییهای ما از یک دیگر بر بنیاد ناشناخته های ما قرار دارد و تفسیر دگرگونه و فاقد بنیادی که گمان دارد میشناسد و قادر به داوریست. گاه داوریهای ما برای حفظ موقعیت عاجزانه خود پرداخته میگردند برای بیان دگرگونه ای از پنهان نمودن وجود ناتوان خود. نتیجه اولین و تنها ملاقات زنده یاد داریوش همایون و حزب دمکرات کردستان ایران پایانی بود بر این نوع از داوریهای اخلاقی و پیش داوریهای سیاسی. من متاسفم و بسیار هم متاسفم که این دیدار از سوی حزب دمکرات تکرار نگردید اما محصول همان دیدار برای خود دستاوردی بود در منش و رفتار احترام امیز متقابل.
پرسش مهم پیش روی ما اما درک هویت پژاک و پژاکها نیستند، این پرسش هم نیست که ایا این و ان حزب سیاسی در اینده دور و نزدیک خیال دیگری در سر دارد یا ندارد. زیرا میتواند ما را از برخورد به واقعیتها به بستری از توهم و تخیل سیاسی بکشاند. پرسش بر سر چرایی عدم سامان پذیری یک جبهه و یا همایشیست از همه گزینه های سیاسی نیازمند به انحلال نظام جمهوری اسلامی. پرسش بر سر ماندگاری در این نکبت است و یا گذار از ان.
پرسش در مورد گزینه ماست که خود را در کدام سوی این همایش تاریخی می انگاریم. ماندن و هم اوایی با رویای ترمیم پذیری نظام و یا گذار از کلیت ان؟
با سپاس و احترام
سیروس ملکوتی
September 25, 2011 09:21:02 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
دوستان ارجمند:
جمهوری اسلامی تا کنون به دفعات مکرر تجاوز نظامی به خاک کردستان عراق نموده است، انهم هم به بهانه مبارزه با پژاک. سپاه قدس در عملیات تروریستی خود بیش از 950 تن از پناهندگان کرد ایرانی در کردستان عراق را ترور نموده است. تعجب اور است که این نمونه ها از دید شما عزیزان بدور قرار گرفته و این نظام را در بمباردمان خانه روستاییان قندیل به بهانه مبارزه با پژاک حافظ خاک و مرزهای ایران بر میشمارید و به اقدامات تروریستی ان مشروعیت حقوقی نیز از منظر حقوق بینالملل میدهید.
موضوع پژاک با همه ساده انگاری دوستان پیچیده تر از ان است که بتوان با یک شعار پذیرش یا عدم پذیرش به سرانجامش رساند.
طی سی و اندی سال گروهای بسیاری در کردستان شکل گرفتند که در بنیاد و پدیداری انها سپاه قدس بی نقش نبود. مانند القائده اسلامی . این نیروها برای جایگزینی ساخته و پرداخته گردیدند. بنا شدند تا احزاب سنتی را جانشین باشند . حتی اگر نیروهایی در استقلال درونی پدید امده باشند و شیوه ای از مبارزه را بخواهند بر ذهنیت جمعی تحمیل نمایند ، و مبارزه سیاسی را به سوی خشونت و اقدامات نظامی سوق دهند من ان سیاست را در راستای سیاست جنگ طلبانه نظام میبینم و این شیوه را امدادی برای استمرار و ماندگاری ان. با این حال من این نیروها را محصول نظامی خودکامه میدانم که با خودکامگی خویش فرصت پدیداری بدیل های مصنوع را فراهم می اورد. پژاک با اتخاذ سیاست مبارزه مسلحانه میخواهد خود را تنها نیروی سیاسی جدی در مبارزه با نظام معرفی نموده و ذهنیت خشم و دادخواهی جوانان کردستان را اینگونه تصرف نماید. این فرصت را برای خود میسازد زیرا احزاب سنتی کردستان ، به مبارزه سیاسی و همگنانه خود با دیگر نیروهای اجتماعی -سیاسی ایران معتقدند.
ایرانی بودن و نبودن این نیرو از منظر حقوقی و یا داوری سیاسی برداشتهای گوناگون خود را خواهد داشت. اجازه بدهیم که در همین حد که این شیوه از مبارزه را درست یا غلط میدانیم بسنده نموده و نقش اداره ثبت احوال را بعهده داوران مربوطه بگذاریم.
گفته میشود به چه دلیل احزاب سنتی کردستان در کردستان عراق میزیند و دارای پایگاه های نظامی میباشند. اولا مقصود از پایگاه های نظامی چیست؟ کدام پایگاه نظامی؟ ایا داشتن چند سلاح برای حفظ جان و امنیت اوارگان سیاسی که تا کنون کشته های بسیاری در همان پایگاه ها دادند به مفهوم پایگاه نظامی تلقی میگردد؟ کدام عملیان نظامی حزب دموکرات کردستان ایران شما را بر وجود چنین پایگاه و عزمی اینگونه مستدل ساخته که این نیروهای کاملا سیاسی را در زمره نیروهای مسلحانه تعریف مینمایید؟ ایا شرایط زیست در کردستان عراق را میشناسید؟ ایا میدانید که سپاه قدس بیش از صدها دفتر تجاری خود را در کردستان عراق بنا نموده است و به راحتی و با داشتن اسلحه قادرند در خیابانهای اربیل و سلیمانیه به شکار هموطنان کرد ما بپردازند؟ قرار دادن احزابی نظیر حزب دمکرات کردستان ایران را در زمره نیروهای نظامی و مسلحانه نه تنها یک خطای سیاسی بشمار می اید بلکه مبین نا اگاهی گوینده چنین ادعایی میباشد. حزب دمکرات کردستان ایران و دیگر احزاب کردستان تا کنون طی این سی و اندی سال نه جنگی را اغاز نمودند و نه این شیوه از مبارزه را تحمیل نمودند. فرمان جهاد اقای خمینی را به یاد بیاورید. قتل عام مردم کشاورز و بی سلاح قارنا را بیاد بیاورید. بمباران سنندج و مهاباد و دیگر شهرهای کردستانرا. احزاب سیاسی کردستان برای احتراز از مبارزه مسلحانه راهی تبعید گشتند تا جان مردم را بهانه خونخواهی های دیوانه وار نظام نسازند. برای این اقدامشان نیز هزینه های سنگینی هم پرداخت نمودند. با همه تشویق و مداخلات نظام طی همه این سالها حاضر نگردیدند دست بر اسلحه برده و تقابل نظامی را سازماندهی نمایند. زیرا میدانند راه نظامی ضرورتا تامین کننده دمکراسی برای ایران نخواهد بود. حتی علارغم سلیقه و شیوه اندیشه من و امثال من برای گفتگو با این نظام قربانیانی چون دکتر قاسملو را دادند. حال شما عزیزان این حزب را متهم به اندیشه و رفتار نظامی در تقابل با نظام خودکامه ایران مینمایید؟ میخواهید که انها پایگاهای زیست خود را تسلیم نظام نمایند؟ مقصودتان از این انحلال پایگاهای زندگی چیست؟ در این پایگاها جز فعالیت فرهنگی، اموزش سیاسی، رادیو و تلویزیون و یک زندگی بسیار درویشانه ، کودکستان و مدرسه ، زمین ورزش ، چند مغازه کوچک چیز دیگری نمی یابید.
در صحبتهایم با دوست زنده یادم داریوش همایون به همین نتیجه مشترک رسیده بودیم. که محصول ان دیدار بود و حس احترام متقابل و سکوتی دوساله در تئوری اشتباه تجزیه طلبی این احزاب ملی .
به فدرالیزم و مفهوم ان انچنان مینگرید که گویا مبین و سراغاز یک فرایند جداییهاست. برایش نه برهانی دارید و نه میتوانید چنین تعریفی را در حوصله دانش علوم سیاسی بگنجانید. قادر نیستید همایش ایرانی ر ا در گوناگونیهایش پذیرا باشید . همایش سیاسی ایرانی جز داده هایش امکان پذیر نمی باشد. سوسیالیست، ملی، مشروطه خواه، فدرالیست و حتی اصلاح طلبان غیر حکومتی همه اینها بیانگر گونه های متفاوت اندیشه ایرانی هستند که میتوان در فرایند همایش سیاسی برایش احترام متقابلی را پدید اورد، احترامی که مبنای حقوقی خود را بیابد. گزینه نهایی از ان صندق رای و شهروندان ایران میباشد و نه تصویر سازیهایی که این و ان فرد و نهاد کنشگر از خودی و غیر خودی مینماید. تجزیه ایران از اندیشه ای زاده میشود که برای حفظ تمامیت ارضی خود را بر سانترالیزم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قرار میدهد. این تجزیه سالهاست که شهروندان ایرانی را به درجات فرادست و فرودست فراخوانده است. مراتب اگاهی شهروندان ایرانی را نمی توان با ذهنیت پیشینه های سیاسی ناکار به چالش کشاند.
با زبان ارعاب و مقام خداوندگاری و برتری قومی نمی توان وارد گود سیاست امروز شد. این زبان کهنه امروز بکار گرفته نخواهد شد. تنها انزوای سیاسی و ماندگاری در همین اندک کمیت، میراث این اندیشه میشود که در رایزنی حقیقی قدرت و سیاست بدیل خواهانه چاره ای جز بیان عجز نخواهد داشت. عجزی که مرتب در تبیین هستی و هویت داشته و ناداشته خودیها و غیر خودیها میباشد.
از جنبش سبز و عدم هم اوایی های نیروهای قومی نام میبرید و انرا ملاکی برای عدم باور به همایش ایرانی بودن میخوانید. این تفسیر و قرائت شماست و به نظرم کاملا هم اشتباه میباشد. و خطای بزرگتر چنین تفسیری در خودی و ناخودی خواندن نیروها در چنین فرایندهای اجتماعیست. گویی که شما خود را به مثابه نیرویی حقوقی در تبیین هویت قرار داده و اجازه داوری برای اهدای شناسنامه و هویت سیاسی را در دست دارید که در هر جلوه و تظاهر سیاسی قرائتی از بود و نابود شهروندان را ارائه میدهید. جنبش سبز با همه گستردگیش نتوانست جنبش عمومی در طرح خواسته ها گردد. ایا در این باور شکی دارید بنشینیم و به واکاوی ان بپردازیم. این جنبش اما میتوانست بدیل افرین باشد اما رهبران نمادین و اهل مماشات انرا به خاموشی و سکون سوق دادند. شکست و یا سکون این جنبش را بر سر اقوام ایرانی اوار ننمایید. و خود را از پرداخت به واکاوی حقیقی به حاشیه ها نکشانید. جدال کودکانه شما با نیروهای ملی مانند حزب دمکرات کردستان ایران حتی در پیروزی ناممکن این جدال برایندی جز برامد پژاکها به مثابه نیرویی جایگزین نخواهد داشت. این احزاب توانستند با بدیل خود اندیشه گریز از زیستی همگنانه را تا حدی خنثی نمایند. باید درک نمود که نیروی سومی در ارایش خویش است نیرویی که تغذیه میشود تا جدایی را سازماندهی نماید. نیرویی که این احزاب قومی را بیش از شما مورد توهین و دشمن خواهی قرار میدهد. نیرویی که حزب دمکرات، کومه له و همه احزاب مستقر در کنگره ایران دمکرات و فدرال را پان ایرانیست میخواند و از این طریق در ذهنیت ازرده و تحقیر شده میخواهد خود را جایگزین نماید. و شما بدون درک و شناخت درست از وجود و چگونگی ارایش نیروهای موجود وارد میدانی میشوید که با زبان اندیشه ویژه خود این نیروهای ملی را از هر دو سو مورد فشار قرار میدهید. ارایش سیاسی در برابر نظام ولایی در طرح گوناگونی نیروهای موجود در ایران اندیشه نوینی را میجوید ، اندیشه ای که قادر باشد صراحت را جایگزین تهمت و افترا نماید. اندیشه ای که قادر باشد همایش ملی را با گوناگونیهای درون از هم گسیخته اش درک نماید و با شکیبایی و صبری انقلابی و مبارزاتی به درک مشترکی برای بنای ایران ازاد و دمکراتیک برسد.
در ضمن پیشنهاد دارم اگر اصرار دارید در مقام پرسشگر راستی ها ادامه دهید از هویت پنهانی خود بدر ایید و نام حقیقی خود را زیر نوشته هایتان امضا فر مایید ، این اگر توهین نباشد اما بیشک توهم امیز است که از دل تاریکیها بخواهیم صداقت و صراحت را در یک گفتگو سازمان دهیم و خود را در مقام داوری قرار دهیم. نامی مجهول که بیشک هیچ مسئولیتی در برابر گفته ها نخواهد داشت. با سپاس و مهر
September 25, 2011 07:21:35 PM
---------------------------
حق
درود به هموطنان میهنپرستم،
برخی از نتایجی که از نظرات شما گرفته ام بقرار زیر هستند. اگر اشتباه فهمیده ام با همین زبان ساده و قابل فهم من که در آخرین نظرتان پیشه کرده اید، لطفا تصحیح بفرمایید.
1. مشکل شما با پژاک طرز تفکر و شیوه های آنهاست و نه اینکه رهبر این حزب شهروندی غیر ایرانی است و اعضاء این حزب هم طبیعتا خود را ایرانی نمی دانند و همانند پیشوایشان تره برای ایران و ایرانی خرد نمی کند. چرا شما اصلا هیچ ایرادی به این شاخصه های پژاک نمی گیرید و آنرا غیر ایرانی و بنابراین، فاقد صلاحیت در دخالت در امور ایران برآورد نمی کنید. آیا اگر شیوه ها و طرز تفکر این حزب مثل کومله بود، مورد قبول شما واقع می شد و برایش حق دخالت در امور ایران و ایرانی را قائل می بودید با علم به اینکه رهبرش یک غیر ایرانی و شهروند ترکیه است؟
2. در پاسخ به این پرسش من که، " آیا شما مثل کیهان یوسفی معتقدید که عملیات مسلحانه پژاک، دفاع مشروع است و این نظامها هستند که باعث پیدایش چنین گروههای مسلح چریکی می شوند؟ آیا با وجود آپوزیسیونی که بیش از نیمی از آن را گروههای اینچنینی تشکیل می دهند می توان به دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر رسید؟ در کجای دنیا چنین شده است که در ایران بشود؟"، شما فقط به بخش اول پاسخ داده اید و بخش دوم را بکلی نادیده گرفته اید، چرا؟ در رابطه با بخش اول در 1. آوردم. شما در پاسخ به بخش اول، کومله و حزب دمکرات! کردستان را جدا از پژاک کرده اید ولی نشان داده اید که جنگ مسلحانه علیه رژیم را مثل هر سه این احزاب "دفاع مشروع" در مقابل اعمال رژیم را امری طبیعی و قابل توجیح می دانید. در این رابطه تفاوتی بین طرز تفکر شما و این دو حزب با پژاک و کیهان یوسفی ها دیده نمی شود که باعث تاسف منست. حال که این مواضع شما روشن شده است به بخش دوم پرسشم پاسخم بفرمایید تا آینده ایران را با وجود چنین احزابی را در ذهن خود ترسیم کنیم که، "آیا با وجود آپوزیسیونی که بیش از نیمی از آن را گروههای اینچنینی تشکیل می دهند می توان به دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر رسید؟ در کجای دنیا چنین شده است که در ایران بشود؟"
3. شما می گویید که حزب دمکرات! کردستان و کومله، اسلحه را کنار گذاشته اند. اخیرا در مصاحبه ای که بی بی سی فارسی با مصطفی هجری داشت، او گفت که فعلا اسلحه را کنار گذاشته اند. این با حرف شما کاملا متفاوت است. اگر اینها اسلحه را کنار گذاشته بودند، در شاخه چریکی و اردوگاه خود در عراق را تا حالا تخته کرده بودند و مثل جبهه ملی و حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) به احزابی کاملا سیاسی تبدیل شده بودند، نه؟ لطفا توضیح دهید که چرا چنین نمی کنند و چرا شما و همدلان تان برای جلوگیری از تکرار قندیل ها، از حکومت عراق خواستار نمی شوید که در اینگونه احزاب سیاسی چریکی را در عراق تخته کنند؟ آیا شما هیچ مسئولیتی برای حکومت عراق قائل نیستید که با اجازه دادن به فعالیت های مسلحانه این سه حزب سیاسی چریکی بنوبه خود در کشتارها شراکت مستقیم دارد؟ آیا شما مخالف قوانین بین المللی هستید که هر کشوری را مجاز می داند که از مرزهای خود دفاع کند و این شامل ایران هم می شود چه با وجود این رژیم کهریزکی و چه با وجود نظامی لیبرال دمکرات مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر در ایران که امثال من برای ایران می خواهیم؟ آیا در دید سازمان ملل این دفاع مشروع است یا آن دفاع مشروعی که پژاک و کومله و و حزب دمکرات! کردستان از آن سخن می رانند. شما با سازمان ملل همفکر باید باشید یا با این چنین احزابی؟!
نکات دیگری هم هست که در نظرات بعدی خواهم آورد. از اینکه برای روشن شدن مواضع و طرز تفکر و راه حلهای تان برای ایران با امثال من و حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) به ادامه این گفتگو ها می پردازید، سپاسگزارم. حق
پاینده ایران و ملت ایران
September 25, 2011 01:45:13 PM
---------------------------
م.موبدی
آقای ملکوتی٬ دوست ارجمند
با درود. اگر هدف بحث و گفتگو٬ رسیدن به نقاط مشترک یا حداقل برطرف کردن سو تفاهمات است بنظرم اگر بتوان سطح بحث را بالا برد بهتر بتوان به نتیجه رسید. این پیشنهاد به کسی نمی شود که توانایی ش در این مورد ٬ مورد تردید باشد.
مواضع شما در رابطه با حزب دمکرات کردستان ایران برای من تا حدودی ناروشن است. این ناروشنی از این روست که شما در مورد این حزب ٬ هیچ نگفته اید. برنامه این حزب با توجه به منشور و گفته های دبیرکل بقدر کافی گویاست که سکوت شما پرسش برانگیز شود. اخیرا رفقا آش را بقدری شور کردند که اعتراض بخشی از چپ مماشات گر را نیز برانگیخت.
در مورد جنبش سبز٬ موسوی و کروبی را عامل خاموشی آن دانسته اید در حالی که در پاسخ به هموطن گرامی ٬حق٬ پرسش او را با اشاره به حمایت عبدالله مهتدی از جنبش سبز به پایان می برید و همچنان جای حزب دمکرات کردستان و گروکشی های ملیت سازان خالی است و بدان نپرداخته اید. موسوی و کروبی چیزی را از دیگران پنهان نکرده بودند و قول سرنگونی به کسی نداده بودند و توانایی این کار را هم نداشتند. از کسی که قول چیزی را نداده است٬ که هیچ٬ از اول هم نظرش را شفاف گفته است نمیتوان گله ای داشت. توجه به روند حرکات در ایران برای بنده نشان داده است که مردم در این مرحله ترجیح دادند موقتا عقب بنشینند. مثل همیشه در تاریخ حزبی نگاشته شده ایران٬ مردم فرشته هستند و یکی دو نفر ابلیس همه بلایا را سبب گشته اند.
فرمودید فدرالیسم مفهوم دیگر یکپارچگی ملی است و ما معنی آن را نمی دانیم. اگر همین است چه اشکالی دارد که شما همان یکپارچگی ملی را بکار ببرید و دست از فدرالیسم بردارید و دوستان را هم راضی کنید چنین کنند.
گفته اید نام مهم نیست و محتوی مهم است. بنظر من هم نام مهم است و هم محتوی. نام بر محتوی بر اساس تعاریف شناخته شده ی بین المللی بایستی دلالت کند. نظامی که قدرت سیاسی و اقتصادی را تقسیم میکند فدرالیسم نام دارد. فدرالیسم با حق حکومت دوگانه تعریف میشود. آیا فکر می کنید بی سبب است که احزاب قومی علیرغم هر نوع عدم تمرکز٬ یک چیز دیگر میخواهند؟ از اینها به کنار٬ لطف کنید بفرمایید قطعنامه پیوست کنگره حزب که بالاترین عدم تمرکز را پیشنهاد میکند از نظر شما چه کاستی دارد؟
ارادتمند
م.موبدی
September 25, 2011 10:00:54 AM
---------------------------
حق
با درود خدمت هموطنانم
آقای ملکوتی محترم، با سپاس از نوشته شما.
در خطاب بمن می فرمایید که ؛به زیر سوال کشاندن مردم کرد از جانب شما خود سوال برانگیز است.؛
لطفا مشخص بفرمایید که من کی و کجا کردهای مان را به زیر سئوال کشیدم که شما چنین اتهام سنگین و غیر قابل بخشودنی را بمن وارد آورده اید؟
با سپاس، حق
پاینده ایران و ملت ایران
September 24, 2011 10:34:20 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
اقای حق: نخست باید در مورد پژاک بگویم که هرگز این سازمان را در هیچ یک از گفتگوهایم شرکت نداده و انرا یک نیروی موثر و سالم برای بنای دمکراسی نیافتم. نتیجه و محصول ان نیز قرائت طرفداران این حزب از من به مثابه پان فارسیست، فاشیست ایرانی ، و ده ها برچسب بی مورد سیاسی دیگر بود. اما در مورد احزاب سنتی کرد مانند حزب دمکرات کردستان ایران و کومه له موضوع کاملا متفاوت میباشد. اولا اگر اندک اشنایی با این احزاب داشته باشید باید بدانید که این احزاب هرگز جز به بهانه دفاع دلیل دیگری برای مبارزه مسلحانه همراه نیاوردند و نداشتند. اکنون هم سالهاست که مبارزه سیاسی را پیشه نمودند. دلیل مبارزه مسلحانه را بهتر است در حکم جهاد امام راحل بجویید و نه این احزاب. در همین رابطه میتوانید به مصاحبه من با اولین رئیس جمهور جمهوری اسلامی اقای بنی صدر مراجعه نموده و حقایق را دریابید. احزاب رسمی کردی در طرح شعار خودمختاری و یا فدرالیزم خود پیش از تبیین خواسته ملی خود از ایران دمکراتیک نام میبرند ، مفهوم ان این است که اولین مقصد مبارزه این احزاب ایرانی دمکراتیک میباشد و از دل این ایران درخواست ویژه خود را بیان میدارند.
دوم نگاه این احزاب به جنبش سبز را می فرمایید. اولا دانش شما کافی نیست دوست عزیز . من در همه برنامه هایم در زمانی که در تیشک بودم از جنبش سبز حمایت نمودم و به انعکاس مبارزات ان توجه خاصی داشتم در همان حال اما مبارزه مترادفی را با اندیشه ای داشتم که قصد خاموش نمودن و سکون جنبش خودجوش سبز را داشت. نتایج این دخالت رهبران نمادین را هم دیدیم. که چگونه این جنبش را در طرح اشتی درونی خود با کلیت نظام به خاموشی کشاندند. اگر در این مورد اختلاف نظر دارید و گمانتان بر این است که این رهبران نمادین قصد متحول ساختن این جنبش را داشتند میتوانیم در حوصله دیگر به بحث بنشینیم. از میان اجزاب کرد عبدالله مهتدی بطور مشخص از این جنبش حمایت نمود. اما احتمالا میخواهید بدانید چرا همزمان این جنبش نتوانست در کردستان و اذربایجان و بلوچستان گسترش یابد. دلایل بیشماری دارد دوست من. اولا جنبش سبز در تداوم جنبش اعتراضی مردم ایران قادر نگردید که سطح مطالباتش را ارتقا دهد و عوامل بازدارنده انرا باید در مماشاتی دید که سعی مینمود این جنبش را در محدوده رای من کو قرار دهد. پیش از این جنبش جوانان ایران که ستایش امیز بود جنبش دادخواهانه زنان، دانشجویان ، کارگران و اقوام به گونه های متفاوت خود در هنگامه های متفاوت حضور داشتند ، وظیفه و رسالت یک جنبش فراگیر ان است که بتواند مطالبات و دادخواهی سراسری را در خود بگنجاند و نه انکه در بیانی عمومی ابهام را جایگزین نماید. زمانی که ما جمهوری ایرانی و مرگ بر دیکتاتوری را از همین جنبش اخذ نموده و طرح شعار زنده باد ازادی را مطرح مینمودیم اقایان اصلاح طلب اینجا نشین تنها به شعار بیمورد الله اکبر بسنده مینمودند. فراموش نگردد که با فرمان همین اقایان بود که جنبش سبز از تداومش باز می ایستاد ، به مرحصی اجباری و غیر ارادی فرستاده میشد و برامد دیگرش را در ماهی دیگر وعده می اوردند. این شیوه همواره فرصت تقابل و تدارک سرکوب را برای دولت و حاکمیت فراهم مینمود. به زیر سوال کشاندن مردم کرد از جانب شما خود سوال برانگیز است. سی سال این مردم در تنهایی خود با این نظام جنگیدند بی انکه کوچکترین نوای همدلی در تهران بگوش برسد. اینهمه اعدام و کشتار شهروندان. اوارگی ده ها هزار کشاورز به بیابانهای بی اب و علف و زندگی درداور بی هویتی در خارج از مرزها. قتل بیش از 950 تن از همین اوارگان در خارج از مرزها توسط سپاه قدس . اتخاذ سیاست هم اوایی با جنبش سبز یعنی اغاز مبارزه خیابانی در کردستان نمی توانست مانند تهران انجام پذیرد ، با اندکی اشنایی به مناسبات سیاسی ان منطقه میتوانستید معنای انرا درک نمایید .در این هنگامه احزاب کرد نیازمند شواهد مستدل تری برای دخالت میبودند زیرا میدانستند که با امدن در خیابان فریاد میبایست هزینه سنگینی این مردم پرداخت نمایند. فراموش نکنیم که کردستان در همین ایام بیشترین رقم اعدامیها را داد. حتی شماری از کشته شدگان تهران نیز دانشجویان کرد بودند. سپاه اماده بود از زمین و هوا کردستان را بمباردمان نماید و شهروندان کردستان را قتل عام نماید همچنان که در دورانهای پیشین در مهاباد و سنندج نمود.
جنبش سبز به رهبری مماشات گران به سکون کشانیده شد . اما به فراموشی و نیستی کشانیده نگردید. امروز با تجربیات گذشته باید اموخته باشیم که جنبش سبز و یا هر نام دیگری که برگزینیم نمیتواند خود را در ترمیم نظام حاکم بیاراید. انحلال نظام تنها ثروت و موتور یک جنبش واقعی خواهد بود. جنبشی که بتواند دادخواهی همه دادخواهان ایران را در طرح مطالبات خود بگنجاند. دلیل نبود یک مدیریت سیاسی مدبر نیز در فقدان همین امر خلاصه میشود.
و اما نقد و قرائت شما و دوست و هموطن دیگرم از مفهوم فدرالیزم. به نظرم دوستان عزیزم شما معنای فدرالیزم را نمیدانید. فدرالیزم مفهوم دیگر یکپارچگی ملیست . اگر نامش را دوست ندارید بگذارید ایالتی ولایتی. اگر انرا هم دوست نمیدارید بگذارید مجالس مهستان . موضوع بر سر این است که ما باید قادر گردیم نظامی را پدید اوریم که بتواند تنوع قومی و فرهنگی را در درون خود پذیرا باشد. این نظام باید میزبان انکشاف فرهنگ و زبانهای گوناگون در کنار زبان مشترک و رسمی فارسی باشد. این نظام باید با برقراری دولت مرکزی توان دخالت و اداری را در مناطق گوناگون ایران بدست شهروندانش بسپارد. نظامی که قدرت سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی را در امور داخلی میان اقوام خود تقسیم نماید، تا بتواند ایران را از این عدم تعادل و ناهنجاریهایش به توازنی برساند. حال شما نامش را هر چه میخواهید بگذارید من انرا در مقهوم فدرالیزم می یابم اما اصراری هم بر سر این نام ندارم. مانند اختلاف بر سر نام قوم یا ملت. اینها مباحثی مجازی هستند و نمی بایست درک مضمونی ما را از نظام سیاسی بدیل خواهانه تسخیر نمایند. به همین دلیل همایش نیروهای سیاسی را در چند نکته زیر میبینم و راه دیگری نیز برای برون شد نمی یابم. قبول این مهم که انحلال نظام جمهوری اسلامی شرط نخستین همایش سیاسی ما میباشد. پذیرش اینکه نظام اینده نظامی سکولار خواهد بود. پذیرش تقسیم قدرت سیاسی ، اداری ، اقتصادی و فرهنگی در امور داخلی و پذیرش قدرت مرکزی در مناسبات کلان اقتصادی و سیاسی ، حفظ مرزها و تبیین امور بین المللی. ما نیازمند یک بستر ازاد سیاسی خواهیم بود که میتوان نامش را دوران انتقال قدرت نامید. این دوران تعیین کننده شکل اداری کشور از طریق رای مردم خواهد بود. دوستان عزیزم گزینه های توهین و تحقیر القابی که برای اندیشه های سیاسی متفاوت می اورید بیشک نه زبان سیاست است و نه اصولا قادر است در امر مدیریت سیاسی دخالتی نماید. مانند فاشیست خواندن این و ان احزاب و راهکارهای سیاسی. این زبان سیاست نیست بلکه یک مقابله به مثل بسیار عوامانه است. باید توجه داشت که برای حفظ سرزمینمان نمیتوان از نمایش قدرت نظامی و یا گونه های تظاهر قدرت و برتری جویی قومی استفاده نمود. این شیوه تنها عامل تجزیه سرزمینمان خواهد بود. باید شکیبا بود و زبان گفتمان سیاسی را جایگزین قهر در برابر یکدیگر نمود. تنها قهر ممکن را باید در تقابل با نظام حاکم بکار بست. با سپاس و مهر
سیروس ملکوتی
September 23, 2011 07:42:51 PM
---------------------------
حق
با درود خدمت هموطنان ایران پرستم،
آقای ملکوتی محترم، یکبار دیگر مقاله شما، نظرات داده شده به آن و این نوشته شما را خواندم. می بینم با آنکه همه بزبان پارسی با هم ارتباط داشته ایم ولی یا زبان همدیگر را نمی فهمیم و یا عمدا خود را به کوچه علی چپ می زنیم. در مورد زبان پارسی خودم، من هیچ ادعایی ندارم چون یکی از بزرگترین ضعف های منست. بدین منظور همیشه سعی کرده ام پرسشهای خودم را مستقیما از نویسندگان زبردستی بکنم تا روشن شوم ولی دریغا که اکثرشان یا جواب نمی دهند و یا طفره می روند و یا همان حرفهایشان را تکرار می کنند. شما هم در این نوشته تان همانند ب. بی نیاز (داریوش)، اسماعیل نوری علاء، علیرضا نوریزاده، ف. تابان، کیهان یوسفی، و و و که در طیف فدرالیست های نژاد زبانی/فاشیسم هستند یا از آنها حمایت می کنند، طفره رفته اید. این نوشته شما پاسخ به هیچیک از پرسشهایی نیست که من در نظرم از شما کرده ام. از همدلی سخن می گویید ولی نمی گویید که چرا مثلا وقتی جنبش سبز در اوج خود بود، همین احزابی که من آنها را تروریست می دانم از این جنبش نه تنها حمایت نکردند بلکه در کوبیدن این جنبش دست کمی از خامنه ای و رژیم کهریزکی اش نداشتند. این جنبش را در موسوی و کروبی خلاصه کردن بسیار کار مذبوحانه ای بود و هست چون این جنبش بقدری قوی بود و هست که خود و خواسته های روز افزونش را بر موسوی و کروبی تحمیل کند. بنابراین، این عذر و بهانه بدتر از گناه آن آپوزیسیونی! بود که بجای حمایت از این جنبش ترجیح داد در مقابل این جنبش بایستاد مگر آنکه این جنبش قبول کند که ۱. ایران کشوری ؛کثیرالمله؛ است و ۲. که نظام آینده باید فدرال باشد. کجای ایندو شرط دمکراتیک بود و هست؟ کدام عقل سالمی حکم می کرد که بروی جنبشی به بزرگی جنبش سبز که مشروطه دوم بود شمشیر بکشد و وسط معرکه چنین نرخ هایی تعیین کند! جنبشی که در تاریخ ایران بی سابقه بود، پلورالیست و مسالمت امیز بود، و مهمترین شعارش ؛استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی؛ بود، چرا به مزاج فدرالیست های زبان نژادی/فاشیستی و مسلح تلخ آمد! اگر اینها خود را ایرانی می دانستند و ایران و ایرانی برایشان از همه چیز بالاتر بود که می بایستی از ما بلندتر شعار جمهوری ایرانی می دادند، چرا ندادند؟ آیا بغیر از اینست که اینها با ایران و ایرانی مشکل دارند و از هر چه ایرانی است متنفرند همانطور که رژیم از آن متنفرست! اگر اینها ایران را برای همه ایرانیان می خواستند، شعار جمهوری ایرانی را سر می دادند ولی اینها بدنبال جمهوری های خودشان در استانهای مرزی ایران هستند. اگر اینها ایران را برای ایرانیان می خواستند، خواستار یک قانون اساسی نوین بر مبنای کلیه مفاد منشور جهانی حقوق بشر می شدند و نه اینکه مثل ف. تابان بگویند که این منشور تعابیر متفاوت دارد! مگر این منشور قرآن است که هزاران تعبیر داشته باشد! حتما منظورشان این بود که اگر فدرالیسم و ایران ؛کثیرالمله؛ را بتوان از دل آن درآورد، آنوقت این منشور را او و همدلانش قبول می کنند وگرنه امثال من که منشور را آنطور که هست قبول داریم و برای ایران و همه ایرانیان می خواهیم ول معطلیم! شما خوب می دانید که نه به رسمیت شناختن دروغی مثل ایران ؛کثیرالمله؛ است و نه فدرالیسم کوچکترین رابطه ای با دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر دارد ولی اینکه چرا شما و همدلان تان به این حقیقت اعتراف نمی کنید، بزرگترین مشکل شماست. اینکه شماها به جنگ جنبش سبز رفتید و با اینکارتان به عمر این رژیم تداوم بخشیدید تا جنایتهای بیشتری در حق ملت و کشور ایران بکند را من هرگز نه فراموش خواهم کرد و نه خواهم بخشید. شما بمانید با وجدان هایتان در این موارد.
در پایان چند پرسش از شما دارم که مایلم به آنها بزبان ساده پاسخ بدهید. آیا شما مثل کیهان یوسفی معتقدید که عملیات مسلحانه پژاک، دفاع مشروع است و این نظامها هستند که باعث پیدایش چنین گروههای مسلح چریکی می شوند؟ آیا با وجود آپوزیسیونی که بیش از نیمی از آن را گروههای اینچنینی تشکیل می دهند می توان به دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر رسید؟ در کجای دنیا چنین شده است که در ایران بشود؟ کدام آپوزیسیون ایرانی را می شناسید که به اندازه جنبش سبز طرفدار داشته باشد، پلورالیست، لیبرال دمکرات، مسالمت آمیز باشد و توانسته در عرض چند ماه چنان تاثیری در مبارزات ملت ایران در طی این ۳۲ سال داشته باشد؟ چرا نباید از این جنبش حمایت کرد و بجای آن در پی بدست آوردن دل پژاک بود که بند نافش به اوجالان شهروند ترکیه وصل است؟ چرا حکومت عراق اجازه می دهد که گروههای تروریستی پژاک، کومله، حزب دمکرات! کردستان و مجاهدین خلق در خاکش اردوگاههای چریکی برپا کنند و در هر فرصتی به خاک ایران تعرض کنند و قندیل ها بیافرینند؟ حکومت عراق مسئول است و باید از مجامع بین المللی کمک بگیرد تا همه این تروریست ها را از خاکش پاکسازی کنند تا رژیم کهریزکی هیچ بهانه ای برای حمله ای نداشته باشد که طبق قوانین بین المللی توجیح پذیر باشد. این به ما ایرانیان اطمینان خاطر می دهد که تمامیت ارضی کشورمان در خطر نیست و نخواهد بود، و با خیال راحت تری می توانیم به امر سرنگونی رژیم و برقراری یک نظام لیبرال دمکرات مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر که ضامن کلیه حقوق تک تک آحاد ملت ایران است بپردازیم. در چنین نظامی فقط احزاب سیاسی مسالمت جو می توانند فعالیت کنند و نه احزابی که هر وقت اوضاع وفق مرادشان نبود بروی ملت ما اسلحه بکشند. اگر کومله، حزب دمکرات! کردستان، جندالله، پژاک و مجاهدین خلق چنین نظامی برای ایران و ایرانیان می خواستند، هیچ مشکلی نمی داشتند که با ما بر سر این اصول توافق کنند. اینطور نیست! مشکل اینها با موجودیت ایران و ملت ایران و با دمکراسی و حقوق بشر برای ایران و ایرانی است. مظلوم جلوه دادن اینها و وارونه جلوه دادن ماهیت اینها بوسیله شما و همدلان شما مثل مظلوم جلوه دادن رژیم و وارونه جلوه دادن ماهیت رژیم کهریزکی بوسیله هوادارانشان است. همه اینها مثل هم هستند و تنها تفاوتشان در اینست که رژیم در قدرت است و آنها نیستند. هر دو از یک قماش هستند، خشونت طلب و خونریز. لیاقت ایران و ملت ایران خیلی بیش از اینهاست. شما از این احزاب تروریست بخواهید که شاخه چریکی خود را منحل کنند و بعد بر سر میز بنشینند. چرا که نه! با تشکر
پاینده ایران و ملت ایران
September 22, 2011 10:56:43 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر آقای سیروس ملکوتی
مایلم در این گفتگو با جنابعالی شرکت داشته باشم، اگر وقت وحوصله دارید.
حدود یک سال، کم یا بیش بعد از گفتگویتان با آقای سعید قائم مقامی در پرژین رادیو،در یکی دو مکاتبه در فیسبوک با جنابعالی ارتباط برقرار کردم، پیش تراز برقراری این مکاتبه نسبت به مبارزات جنابعالی بر علیه ظلم و جور رژیم ننگین اسلامی، احساس بسیار خوبی نسبت به ایراندوستی جنابعالی از طریق تئوری های تان نسبت به ایران دوستی تان داشتم، ولی از زمانی که متوجه شدم فدرالیسم هستید، از چشم ودلم به قهقرا افتادید. بقول دوستانم از نوک کوه دماوند به تَه چاه جمکران سقوط کردید. با احترام وپوزش بسیار.
هموطن گرامی، من و تو و ما ایرانیان، برای رسیدن به سرزمینمان«خانه مان ایران» یک سدّی در پیش داریم، آن هم رژیم ننگین ودَدمنش اسلامی است نه بیشتر، اگر به یکپارچگی وتمامیت ارضی ایران وایران یک کشور ویک ملت بر اساس پایه های منشور جهانی حقوق بشر اعتقاد دارید، بدانید که برای رسیدن به ایران یکپارچه وسرافراز از طریق فدرالیسم هرگز به مقصد ومعبودمان ایران نخواهیم رسید. آیا جنابعالی وهم اندیشانتان به اعلامیه جهانی حقوق بشر صد در صد معتقد هستید؟ وبه عدم تمرکز قدرت معتقد هستید؟ پرسش دیگری ندارم.
با احترام
کاوه یزدانی
September 22, 2011 10:40:49 PM
---------------------------
سیروس ملکوتی
دوستان عزیز سپاسگزار که اندیشه خود را صریح و اشکار مطرح نمودید. با کمی جستجو در نوشتارهای موجود پی میبرید چگونه احزاب استقلال طلب حضور مرا در تلویزیون تیشک به مثابه عامل نفوذی برای گمراه نمودن کرد از مسیر استقلال خواهی برهان می اوردند. انبوهی از نوشتارهای انتقادی که بیشتر میتوان انان را در فرهنگ سیاسی نموداری از بی اخلاقی دانست مرا اماج خود قرار دادند. شما دوستان هم در این نوشتارهای کوتاه و بلند خود در جستجوی ذهنیتی گشتید که به گمان خود در لایه های پنهان شده و ناگفته من یافتید. و همچون فرهنگ کهنه بداندیش دیار نابخردی تصویری از من ارائه نمودید که اینه همتای برابر من نمی تواند باشد. دوستی و دوستانی از پژاک سخن راندند و از همدلی من با این سازمان. این یک دروغ و تهمت است. هیچ نوشتاری از من در این پیوند نخواهید یافت. اگر بمباردمان قندیل و نقد من را بر این توحش ملاک همدلیهاو همپیمانی با سازمان پژاک می اورید بسیار دور از دریافت حقیقت قرار گرفته اید. نقد من به بمباردمان خانه و کاشانه مردم عادی بود و انرا در زمره جنایت علیه بشریت اوردم. حمهوری اسلامی حضورش و حاکمیتش به مفهوم تجزیه ایرانیان از وجود و هویت ملی و تاریخی خود تلقی میگردد. جای تعجب دارد که توهمی را چون بمباردمان مناطق کردنشین از سوی جمهوری اسلامی را برخی بهانه ای برای جدال با اندیشه تجزیه طلبان می اورند. این دقیقا همان بیان اندیشه ایست که این نظام خودکامه به دستگاه تبلیغاتی خود دیکته مینماید. و چه ساده اندیشانه برخی از هموطنان در دام این پلشتی اشکار خود را به اسارت نابخردی کشاندند. نظامی که همه فرهنگ ملی را به تاراج و سودای ویرانگرانه اش میسپارد نمی تواند خود را در جدال برای بنای یکپارچگی سرزمین مشترکمان قرار دهد. این نظام خزر ما را به رایگان تنها برای هستی نامبارکش بر باد داد. خلیج فارس را در دستان بداندیشان به مناقشه واگذارد. خاک بلوچستان را اهدا نمود. شاهنامه را پاره پاره به حراج گذارد. میراث فرهنگی ملی ما را به تجار و رهزنان اثار عتیق در برابر پول روسیاهی بفروش رساند. تاریخ ملی ما را از هزاره هایش به تاریخ صفر یعنی اسارت ایرانی در تفکر و نیرویی غیر کشاند. حال میخواهید بر این یاوه رفتار توحش امیزش باور بیاوریم که در جدال با پژاک میخواهد وحدت ملی را برپا نگاه دارد؟ پژاک و پژاک ها محصول طبیعی همین نظام هستند ، جدال من و تو هموطن باید با نظامی باشد که در هر دم و بازدمش به بازتولید ذهنیت جدایی و بیگانه سازی درون از هم گسسته ما میپردازد. من اندیشه های استقلال خواهانه را در بود نکبت رژیم میبینم و فقدان نظامی همگرا و همایش پذیر. با بنای ان سرزمینم را میخواهم از شقه شقه شدنش برهانم. از تیشک سخن اوردید و از احزاب ملی کرد ایرانی و انان را بیگانه از یک همیت ملی خواندید. با این تفکر بیگانه از زمان اشنایم و میشناسمش و میدانم چگونه از تخیل و ارتفاع اوج گرفته بر شولاتی دارد به پیرامون خود مینگرد. ذهنیتیست که از مدار هستی سیاست بدور افتاده و جایی در همایش حقیقی و حقوقی ایران دمکراتیک نخواهد داشت. ایران سرزمین همه ساکنین ان میباشد از هر زبان و بنیاد نژاد و یا فرهنگی که امده باشند . فقدان اندیشه ای که بتواند مدیریت سیاسی را با صبر و شکیبایی در این برهه از انکشاف جداییها ی ذهنی و عینی برای ایرانی یکپارچه و دموکراتیک به سرانجامی برساند بسیار مشهود است. در این میان بیشک دخالت سازمان یافته رژیم و وزارت اطلاعاتش را نباید انکار نمود که گاه از زبان اندیشه اپوزیسیون برای جداییها و نفی همایشی ملی بهره میگیرد. کرد و بلوچ و ترک تافته جدا بافته از هستی مشترک ما نیستند که حضور من فارس زبان در رسانه تیشک بیانگر بیگانگی از یک همیت ملی تلقی اید. همه تلاش من در ان رسانه برای ایجاد اشتی ملی بود و بس. با سپاس و مهر سیروس ملکوتی
September 22, 2011 08:35:33 PM
---------------------------
شاهين
با درود، جناب ملکوتی یک ماه پیش در فیس بوک در برابر یکی از دوستان من (از اعضا حزب پان ایرانیست) بحث شدید داشتند که حمله جمهوری اسلامی به اردوگاه پژاک نسل کشی است!!! ایشان و امثال ایشان که در تجزیه طلب بودنشان هیچ شکی نیست،وقتی این چنین مفاهیم شناخته شده را دگرگون و جعل می کنند از کدام اپوزیسیون انتقاد می کنند؟ مشکل اینجاست که اینان فکر می کنند که فرزندان ایران به این سادگیها گول چنین نوشتارهایی را می خورند. آقای ملکوتی ، شوربختانه در میان اپوزیسیون مورد نظر شما گمراه و ابله زیاد داریم ولی نه آنقدر که شما فکر می کنید!
September 10, 2011 03:53:02 PM
---------------------------
فرامرز
به اقای ملکوتی پیشنهاد دارم بروند همان تیشک تجزیه طلبان را فعلا" بچرخانند تا انشاالله تعالی کم کم اپوزیسیون هم در کنار حزب دمکرات کردستان ایشان قرار بگیرند و فرش قرمز برای حمله کنندگان پهن کنند آنوقت ایشان به مراد دل خویش می رسند. آخر عزیز دل برادر شما به ملت سازی خود بپردازید به این کارها چکار دارید؟
September 10, 2011 11:55:13 AM
---------------------------
حق
درود به ایرانیان وطنپرستم،
دیروز مرخصی گرفتم و تقریبا به همه برنامه های دو هفته اخیر "با هم میهنان" پرشین رادیوی جناب سعید قائم گوش دادم. الان هم این مقاله جناب ملکوتی را خواندم و رابطه ی عجیب نزدیکی بین او و خط سیاسی پرشین رادیو و سازمان فدائیان خلق که همان چریکهای فدایی خلق زمان شاه فقید است، می بینم! مثل اینکه اینها و دوستان و همفکرانشان به توافق رسیده اند که همگی منبعد از هر بوق و کرنایی در گوش مردم بخوانند که کل اپوزیسیون اخته و اخ و پیف است! به این بخش از نوشته جناب ملکوتی توجه کنید و بعد بمن بگویید که همین حرف در پرشین رادیو اخیرا مرتب تکرار نشده است:-
"سی و چهار سال است که اپوزیسیون خود را در بستر پیشا بلوغ سیاسی اسیر نموده و با تمکین به خودبینی و خودخواهی های درونی شده خود وعده های سرانجام ناپذیرش را تکرار مینماید."
دو واژه خودبینی و خودخواهی آپوزیسیون در همه جا مرتب بوسیله این جماعت مورد استفاده قرار می گیرد تا خوب ملکه ذهن خواننده و شنونده شود که: کل اینها خودخواه اند و نادان؛ اصلا امیدی به آپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج نداشته باشید؛ از اینها چیزی نخواهید چون همه اینها آلوده اند و به عوامل بیگانه یا خود رژیم....و چرندیاتی از ایندست. اما آیا این خط سیاسی این جماعت برای نا امید کردن مردم از یک راه حل مردمی نیست که مردم از روی ناچاری تن به یک حمله نظامی بیگانه به ایران بدهند! وقتی جبهه ملی! ایران در آن بیانیه ننگین خود چراغ سبز را به غرب نشان داد که اگر به ایران حمله کند، این عمل همانقدر برای ملت ایران آزادیبخش خواهد بود که حمله و اشغال نظامی ایران بوسیله متفقین در جنگ جهانی دوم برای رهایی ایران از شر! رضاشاه آزادیبخش بود، آنوقت ما چه انتظاری می توانیم از مسعود رجوی، مصطفی هجری، سیروس ملکوتی، ف. تابان، حسن شریعتمداری، مهرداد مشایخی، اسماعیل نوری علاء و همسرش، حسین لاجوردی، علیرضا نوریزاده، محسن سازگارا، و سعید قائم مقامی ای داشته باشیم که ف. تابان را بطور غیرمستقیم/صحنه سازی دعوت کرد که با او مصاحبه کند!
این جماعت دارند افکار عمومی ایرانیان را همانطور به زیر ضرب خود می گیرند که قبل از حمله نظامی به افغانستان و عراق و لیبی، خودی های!!! بومی این کشورها اینکار را با مردم خود نجام دادند. در صحنه بین المللی هم دیدیم که چگونه با سرعت هر چه تمامتر پرونده و پرونده! هایی که غرب برای صدام و قذافی و بن لادن طی دهها سال فراهم کرده بود بیکباره در عرض چند روز بخورد مطبوعات جهانی داده شد تا حمله نظامی به این شرورها را در اذهان عمومی توجیح کند.
حال پرونده سیاه رژیم را از کشتار 60 و 67 گرفته تا کمک به القاعده و قتل رفیق حریری تا برنامه هسته ای و موشکی و و و را دارند در حلقوم مردم خود فرو می کنند تا توجیح لازم را برای یک حمله نظامی به ایران داشته باشند. خودی های!!! بومی ما هم همزمان شیپور همین بیگانگان را از طریق رسانه های خود فروخته بصدا در می اورند. بجای آنکه کمپینی علیه هر گونه حمله نظامی به ایران چه غیرمستقیم بوسیله ایادی بیگانه در مرزهای ایران و چه مستقیم بوسیله ناتو و غیرو، راه بیندازند و چنین حملاتی را تقبیح کنند، یا راننده واگن انتخابات آزاد برای ایران شده اند یا به انتخابات کذایی رژیم در اسفند ماه چسبیده اند و یا در حال قانع کردن یا توجیح کردن این دروغ بزرگ به ملت ایران هستند که تنها راه رهایی از این رژیم، راه حل نظامی بیگانگان و عمال ایرانی خود فروخته ی آنها به ایران است.
این عمال ایرانی خود شیفته و خود فروخته که خود را اصلا ایرانی نمی دانند و تنها هدفشان تجزیه ایران است، در اردوگاههای چریکی در کردستان عراق مستقر هستند. این گروهها به اضافه اردوگاه چریکی اشرف مجاهدین خلق، همگی زیر نظر سران عراقی کرد و با تمکین سران عرب به امریکا و یارانش مثل اسرائیل در عراق نگاه داشته شده اند تا در صورت حمله نظامی ناتو یا اسرائیل به ایران، از طریق زمینی مثل مور و ملخ وارد مرزهای ایران شده و هر کدام تکه ای از ایرانمان را تسخیر و مردم آن مناطق را به گروگان بگیرند تا 30 و 40 سال دیگر هم مردم این مناطق روی امنیت و آزادی و رفاه را نبینند.
حال جناب ملکوتی می فرمایند که، "سی و چهار سال است که اپوزیسیون خود را در بستر پیشا بلوغ سیاسی اسیر نموده و با تمکین به خودبینی و خودخواهی های درونی شده خود وعده های سرانجام ناپذیرش را تکرار مینماید."
آقای ملکوتی محترم، من به پژاک تروریست کار ندارم چون این ها را من اصلا ایرانی نمی دانم که جایی در اپوزیسیون ایران داشته باشند. رهبر/پیشوایشان اوجالان تروریست است و شهروند ترکیه می باشد. او سالهاست به سبب اعمال تروریستی اش دارد در یکی از زندانهای ترکیه آب خنک نوش جان می کند. ولی آخر چرا ما باید جندالله، کومله، حزب دمکرات! کردستان و مجاهدین خلق که تروریست هستند را بعنوان بخشی از آپوزیسیونی ایرانی قبول کنیم که بقول خودتان و قائم مقامی و و و فقط ادعای دمکراسی دارند و خودخواهند؟! اینها همه در کنار سازمان فدائیان خلق ف. تابان ها، توده ای ها، اتحاد جمهوریخواهان در هر فرصتی تا حالا در مقابل نه رژیم بلکه در مقابل ایران و ملت ایران ایستاده اند و بند ناف همگی شان به دولتهای غربی ای وابسته است که چشمشان به نفت و گاز ماست که شاید بعنوان خدماتشان تکه ای از خاک ایران را در آینده به آنها واگذار کنند، همچنانکه همینکار را ابر قدرتها در عراق کردند! چرا من باید اینها را بخشی از آپوزیسیون واقعی ایران قبول کنم وقتیکه با تمام قوا و با کمک رسانه های بیگانه ای مثل صدای امریکا و بی بی سی فارسی و دویچه ولر به ستیز با جنبش سبز ملت ایران پرداختند و با اینکارشان، ایران ستیزی خود را مثل رژیم به اثبات رساندند! چرا من باید خود را کور به این واقعیت کنم که همه این تروریستها و عمال/اربابان هموطن کت و شلوار پوش و کراواتی شان در غرب در عرض این 32 سال با جنگهای مسلحانه شان یا حمایت شان از این تروریستها در رسانه هایشان نتوانستند آن اثری را در ملت ایران از خود بجای بگذارند که جنبش سبز مسالمت آمیز ملت ایران در عرض چند ماه کوتاه توانست بگذارد و توانست برون مرزی ها و درون مرزی ها را بهم پیوند دهد! چرا این آپوزیسیون قلابی و تروریست و یاران تر و تمیزش که در غرب هستند، همانقدر این جنبش را "فتنه" ارزیابی کردند که خامنه ای آنرا فرض کرد؛ چرا من باید چنین آپوزیسیون! ای را قبول کنم وقتی که در دشمنی خود با این جنبش با در کنار خامنه ای قرار گرفتنش علیه این جنبش مثل خامنه ای از آن انتقامی گرفت که تا حالا ادامه داشته است و باعث تداوم عمر رزیم شده است! هر آپوزیسیونی که هزار دبه درآورد تا جنبش سبز به ثمر نرسد و آنرا در موسوی و کروبی خلاصه کرد و در تخریب نابهنگام ایندو تا حالا کوشیده تا به جنبش سبز ضربه ای مهلک بزند را من آپوزیسیون ایرانی نمی دانم بویژه که در 32 سال اخیر اعمال تروریستی انجام داده باشد و یا از این تروریست ها حمایت کرده باشد یا آنها را توجیح کرده باشد و یا انقدر ملت ایران را احمق فرض کرده باشد که خود را لایق چنین آپوزیسیونی بدانند که قول دمکراسی را هم می دهند!
این بخش از آپوزیسیون! و دمکرات! اگر ریگی به کفش نداشت، از فرصت طلایی که جنبش سبز در اختیار همه انها گذاشته بود که بقول استاد شجریان تفنگشان را روی زمین بگذارند و به ملت ایران بپیوندند، استفاده می کرد و شاید تا حالا ما امروز با خطر حمله نظامی بیگانه دوباره روبرو نمی شدیم که همین اپوزیسیون! دمکرات! امروز آیه یاس کل آپوزیسیون را در گوش مردم بخواند تا از نظر روانی آنها را آماده حمله نظامی بیگانگان کند. شما عمدا حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) را که در کنار جنبش سبز ایستاد و هر گونه حمله نظامی به ایران را رد کرد را با همان چوبی رانده اید که بقیه ای که درست سیاست مخالف این حزب را دنبال کرده و می کنند. من این حرکت شما را عمدی و برای تخریب این حزب می دانم. این حزب بر خلاف آن بخش از اپوزیسیون! دمکرات! نه شاخه چریکی دارد و نه اردوگاه چریکی در کشورهای بیگانه دارد و نه پرونده ی تروریستی.
تروریست، تروریست است و خشونت ماهیت اصلی اوست. او هیچ سر و کاری با دمکراسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر ندارد و اگر دم از دمکراسی بزند، قصدش مردمفریبی است برای سوار شدن بر گرد آنها در آینده مثل همین رژیم کنونی که با تروریسم آمد ولی ملت ایران خواستار برون کردن اینها با اعمال تروریستی نیستند وگرنه جنبش سبز شکل نمی گرفت. دمکراسی اصولی دارد که شامل اعمال تروریستی و آپوزیسیونی نمی شود که اگر با مذاکره نشد مسائل را حل کرد، اسلحه را در شقیقه طرف بگذارد.
درک من از منشور جهانی حقوق بشر که پایه های دمکراسی است اینست که مخالف هر گونه جنگ مسلحانه در درون کشورها برای حل معضلات است. حال بفرمایید که با چنین درکی از دمکراسی، کجای مجاهدین خلق، جندالله، کومله، پژاک، حزب دمکرات! کردستان و و و به دمکراسی می خورد که شما آنها را مدعیان دمکراسی معرفی کرده اید؟ با سپاس
پاینده ایران و ملت ایران
September 09, 2011 03:27:04 PM
---------------------------
شاهين
؛این اپوزیسیون نه ملیاست و نه در اندیشه همایش همدلی هاست، تنها میخواهد بماند تا سر حادثه او را در بستر سیاست دوباره زنده نماید؛
درودبرشما حق مطلب رو ادا کرديد
September 08, 2011 06:30:55 PM
---------------------------
بهمن زاهدی
با دورود
نويسند در مورد مشروطهخواهان کمی بیانصافی بخرج دادهاند چون واژه دگرانديش را حداقل رایزن حزب به گفتمان سیاسی وارد کرده است. در اینکه کسانی نمیتوانند از جمهوریاسلامی و دلارهای سرازیر شده بدست اصلاحطلبان آن به خارج از کشور و همچنین همکاریهای خود با سران جمهوریاسلامی در اوایل انقلاباسلامی برای بوجود آوردن وضع موجود دست بردارند، شکی وجود ندارد. آنچه مهم است تغییر روحیه جامعه میباشد. مردم از اپوزیسیون وابسته دل بریده شدهاند و دیگر در گذشته زندگی نمیکنند. آینده مردم را احزابی رقم خواهند زد که به آینده امیدوارند و خود را ایرانی مینامند.
September 08, 2011 08:25:42 AM
---------------------------
|