در ربط با مقاله ی «یک یادداشت خیلی نادر سیاسی» نوشته ی هایده ترابی
خانم ترابی ! در کیفر خواست تان (علیه هرچه ایران و ایرانی است ) آن قدر احساسات به خرج داده اید که ، راستش حیفم آمد ، به سرفه ای ، یا حتی به سینه صاف کردنی ، نظم شاعرانه ی این واژگان مواج را درهم شکنم.
چه زیبا احساس تان را بیان کرده اید. اما ، حیف و هزار حیف که این شعرمنثورِ حماسی ( یعنی همین ، کیفرخواست ) به زبان پلید فارسی سروده شده است ! این را هم بگذارید به حسابِ دیگر مصیبت هایی که از رهگذر ما « فارس ها » و « زبان فارسی » بر شما ملل! تحت ستم فرود آمده است . اگر فارس های راسیستِ حاکم بر ایران ( که بلا استثنا، همه ی مشاغل و مقامات مهم و غیر مهم کشوری و لشگری را اشغال کرده اند ) مدارسی به زبان ها و لهجه های کردی، ترکی (آذری ، قشقایی و ... ) ترکمنی، طالشی ، لهجه های مختلف گیلکی و مازندرانی و... تآسیس می کردند و پس از ده ـ دوازده سال دانشگاه هایی به همین زبان ها و لهجه ها » راه می انداختند و پس از چند سال ، این « ملیت !» ها ، سازمان های اداری شان را ، با همین زبان ها و لهجه ها می گرداندند ، چه می شد؟!
و اگر این اتفاق مبارک می افتاد و ملل! تحت ستمِ آذری و کرد و بلوچ و عرب و قشقایی و ... دولت ـ ملت ! های خودشان را ( به سبک دموکراسی های اروپایی ) تداوم می بخشیدند ،کجای نظم عالم به هم می خورد؟!
گیریم که در بخش های زیادی از ایران ( که «ملیت !» های چندگانه ، در کنار هم زندگی می کنند ) این « ملیت!» ها ، برای رفع کسالت ِ روحی و یکنواختی زندگی ، گهگاهی هم با چوب و چماق و داس و تبر و کلاشینکف و ... یکدیگر را کمی بنوازند و ، در این میان ـ هر بارـ چند دوجین انسان بیگناه هم لت و پار شوند ! و اصلا ، گیریم که حمام خون راه بیافتد ! خوب ! که چی؟!
فدای سر رهبران و نمایندگان خود خوانده ی این «ملت !» ها . اصلآ ، ده ، صد ، هزار، ده هزار کشته ، در مقابل استقلال یک دولت ـ ملتِ نوینِ فردِ اعلا ، چه قابل است!
آخ ، که این فارس ها چه قدر راسیست و خودخواه تشریف دارند و چقدر بر طبل «انکار ستم ملی، انکار چندگانگی زبانی و ملیتی در ایران، انکار مبارزۀ مستقل میلیونها انسان حیّ و حاضرِ غیرفارسزبان ، برای حاکم شدن بر سرنوشت خویش ... » می کوبند؟
راستی ! تا فراموش نکرده ام ، بگویم ( بر اساس اطلاعات دست اولی که از « حماسه ی خروشان ِ» خانم ترابی به دست می آید ) ما نه تنها به لحاظ ذخایر معدنی ( مثل نفت و مس و ...) غنی هستیم ، به لحاظ تعدد « ملت!» نیز سخت ثروتمند ایم و قرار است ـ به زودی ـ شرکت های اسرائیلی ، فرانسوی ،انگلیسی و آمریکایی ( همانگونه که در یوگوسلاوی ، لیبی و... عمل کرده اند ) برای استخراج این ملل ِ! تحت ستم ، در ایران نیز فعال شوند. ( البته ، اگر ما فارس های راسیستِ خبیث بگذاریم!)
داشتم می گفتم ، اگر ما راسیست های پان فارس نبودیم و اگر رضا خان ، ایل ها را وادار به اسکان و شهر نشینی نمی کرد ، خانم ترابی ، هنوز« ریشه ی قشقایی» خود را داشت و می توانست از « گنجینۀ فرهنگِ یگانۀ کوچ نشینی آن تعذیه » کند . با این تفاوت که مجبور بود ، « موبایل» به دست و سوار بر پیکان و پراید ، دنبال گاو و گوسفند راه بیافتد و ییلاق و قشلاق کند. و شاید ( در هنگام زایمان ) از سر ناچاری مجبور بود با همان دست ها استرلیزه شده ی « ماما »ی قبیله ، کنار بیاید و بلافاصله ، پس از زایمان نیز ، به دنبال ایل طی طریق کند . و البته ( در چنین حال و هوایی ) معلوم نبود که دختر نازنین ایشان ( زبانم لال ) بتواند ، از انواع و اقسام بیماری ها جان سالم به در بَرَد و به غرب بیاید و « دررقص عربی ، زُبده » شود.
داشتم می گفتم که امواج خروشان ِ احساسات خانم ترابی ، چنان متأثرم کرد که شرمم آمد ( در ربط با این کیفرخواستِ منثور) به « اما » و « اگر» ی و حتی پرسش ملیحی ، بیشتر جریحه دارشان کنم و ناخواسته ، بر طول و عرضِ جرمنامه ی سیاسی ـ تاریخی شان بیفزایم.
از این رو ( همچون « مُجرم ِ بالفطره » ای که ، تنها با تأیید « کیفرخواست » و اظهار ندامت ، می تواند از بارگناهان تاریخی اش بکاهد ) می کوشم ، بر بند ـ بند این کیفرخواست صحه بگذارم.
سرکار خانم ترابی!
شما صحیح می فرمایید . تاریخِ ایران ، تاریخِ ستمِ « فارس ها» بر «غیر فارس» هاست. در طول هزار سال اخیر (البته ، از بد حادثه ) این فارس ها و پادشاهان فارس تبار بودند که بر ایران حکومت کرده اند و ستم مضاغف بر « مللِ! » غیر فارس روا داشته اند . همانطور که واقف اید ، پادشاهان غزنوی ، از تبار داریوش و کوروش و یزدگرد بودند . خوارزمشاهیان نیز ( جد اندر جد) نَسَب شان به شاهان ساسانی می رفت . سلجوقیان هم ، همین طور . صفویان هم که در فارس نژاد بود نشان ، ذره ای تردید روا نیست . ( ای کسی که اعتراف مرا به دیده تردید می نگری! جنگ های صفویان با ترک ها را به خاطر بیاور . آخر بی انصاف ، ترک که با ترک نمی جنگد . این ایرانی است که با انیرانی می جنگد!)
داشتم می گفتم . نادرشاه افشار و کریمخان زند هم ، نطفه شان (در پاسارگاد ) از سوی پدرانی ( که در نِسبَت شان به شهریاران ساسانی ، هیچ شک وشبهه ای روا نیست ) بسته شد . آقا محمد خان قاجار هم ( که بدخواهان ، به قصد ِ جعل تاریخ ، تُرک نژاد یا ترکمن نژادش می خوانند ) اصالتأ فارس تبار بود . تکلیف فتحعلی شاه و محمد شاه و ناصرالدین شاه و ... هم ( به این ترتیب ) معلوم است که آریایی پاک نژاد بودند . (البته ، با همان کینه ی تاریخی ، نسبت به « ملل!» غیر فارسِ ساکن ایران.)
درست به همین دلیل بود که دربارِ بسیاری از این شاهان ، محل اعتلای شعر فارسی بود و خودشان نیز ، به فارسی شعرمی سرودند و به آن فخر می فروختند.
اصلا ، این که ( تا پیش از نفوذ انگلیس ، در هندوستان ) ضبط و ربط ِ امور دیوانی هندوستان ، به زبان فارسی بود، شاهدی است بر قلدر مآبی پادشاهان ایرانی ِ حاکم برهندوستان ! مثل همین اکبر شاه گورکانی ، که در چند سطر پایین ، خدمت تان معرفی اش خواهم کرد.
همین حلوا ـ حلوا کردن زبان فارسی ، ( به صورت سنت شاهنامه خوانی ) در دربار سلاطین سلجوقی روم و دربار عثمانی نیز رواج فراوان داشته است . این که سلاطین عثمانی ( در سرزمینی ترک زبان ) به زبان فارسی شعر می سرودند و به آن فخر می کردند ، شاهدی بر ستم زبانی ـ فرهنگی شاهان آریایی تبارِ عثمانی، بر هر چه ترک و ترک تبار است.
در اثبات ِستم ملی و زبانیِ سلاطین آریایی نژادِ امپراتوری عثمانی ، همین بس که ، ژدانف های آریاییِ دربار عثمانی ( با تهدید و تطمیع ) نویسندگان ترک را وا می داشتند که تاریخ ایران باستان را خمیرمایه کارهای ادبی خود بکنند. محض افشاگری تاریخی ، چند نمونه به نظر مبارکتان می رسانم:
1ـ تراژدی سیاوش، نمایشنامه در 4 پرده ، از احمد مدحت.چاپ استانبول 1301
2ـ سرگذشت پرویز ، از علی حیدر ، چاپ استانبول 1282
3ـ رستم زال ، از راسم اوگن 1962
4ـ شاه اسمعیل، از فریدون فاضل تولیندچی ، چاپ های 1952 و 1956
و...
اصلآ چرا راه دور برویم . این که زبانِ درباری ِگورکانیان فارسی بود ، دال بر این نیست که گورکانیان ( بر خلاف نظر بعضی تاریخ نگاران مسئله دار و مشکوک ) فارس نژاد بودند و نه مغول تبار؟ و به همین دلیل نیست که کتاب « اکبرنامه » ( که زندگی نامه ی اکبر شاه گورکانی است ) توسط وزیرش به زبان فارسی ( نه هندی یا مغولی ) نوشته شد؟
راستی ، تا فراموش نکردم ، بگویم که جواهر لعل نهرو هم « پان فارس » بود . می گویید ، نبود ؟ اگر نبود ، چرا برای دخترش مهاتما گاندی نوشت : اگر زور استعمار انگلیس نبود ، امروز زبان اداری ما هندی ها ، فارسی بود؟
در همین بعد از مشروطیت خودمان ( در دوره رضا شاه ) سید حسن تقی زاده ، هی میگفت که باید از سر تا پا غربی شویم . اما ، ناجنس ، به زبان و فرهنگ که می رسید ، « دبه» می کرد. می گفت (جز زبان فارسی و فرهنگ ایرانی ) در همه چیزمان باید مقلد غرب باشیم.
این تنها تقی زاده نبود .حسین کاظم زاده ایرانشهر هم می گفت ، زبان فارسی عامل وحدت ما ایرانی هاست.
دلیل این همه پارتی بازی برای زبان فارسی این بود که هم تقی زاده و هم حسین کاظم زاده ایرانشهر ( که بدخواهان ، به غلط آذریشان می خوانند و زاده تبریزشان می دانند ) در شیراز و کنارِ« آب ِ رکناباد» زاده شدند ! ( حالا اقای پور پیرار بگوید ، که تقی زاده و کاظم زاده ایرانشهر ، اگر شیرازی هم بودند، تُرکِ شیرازی بودند. و این شعر حافط را شاهد بیاورد که می گوید : اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را // به خال هندویش بخشم تمام ملک ایران را . بعد تقی زاده ـ با همان لهجه ی شیرین تبریزی ـ در جواب بگوید: مرد حسابی! برو پی کارت. من خودم تو این مملکت صاحبخانه ام.)
داشتم می گفتم . سید احمد کسروی تبریزی هم ، به زور سرنیزه ی « رضاخان » ، در پالایش زبان فارسی می کوشید . وگرنه ، می خواست سر به تن زبان فارسی نباشد . این که ، کسروی در کتاب « آذری ، یا زبان باستان آذربایجان » می گوید : « زبان منطقهٔ آذربایجان تا چند سده پیش ، زبانی از خانوادهٔ زبانهای ایرانی بود » ، در واقع از ترس داغ و درفش مفتشین رضاخان و آیرم و سرپاس مختاری بود. همه ی مورخین حلال زاده و منابع موثق ، متفق القول اند که ، بعد از قضایای شهریور 1320 و رفتن رضاشاه ، کسروی از فرصت استفاده کرد و حرفش را پس گرفت و گفت زبان منطقه ی آذربایجان ، از خلقت آدم ، ترکی استانبولی بود!
راستی ، تا از خاطرم نرفته بگویم ، دکترمحمد مصدق ( همان سمبل ناسیونالیسم ایرانی ) نیز، گرچه از شاهزادگان قاجار بود، اما برخلاف نظر مورخین مشکوک و مسئله دار، تُرک تبار نبود . بلکه نسل اندر نسل دهقان زاده ( یعنی ایرانی) بود. واِلا ، آنقدر ، ایران ـ ایران نمی گفت.
(بعد التحریر : اصل و نسب شاهان قاجار، به بهرام پنجم ـ معروف به بهرام گورـ می رسد! درست به همین خاطر ، شاهان قاجار ـ مثل ناصرالدین شاه و مظفرا لدین شاه ـ عاشق شکار بودند . اما ، چون در آن موقع ، در اطراف تهران گور خر پیدا نمی شد ، این بود که کبک شکار می کردند. در کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه آمده است که یکی از شاعران دست چندم در باری ـ پس از ترور ناصرالدین شاه ، توسط میرزا رضا کرمانی ـ این بیت را ، محض عبرت مظفرالدین شاه سرود : ناصر! که تو کبک می گرفتی همه عمر ــــ دیدی که چگونه کبک ناصر بگرفت؟)
داشتم می گفتم ـ اصلآ ، در ایران ، بر همه چیز مُهر و نشان آریایی و غیر آریایی خورده است . حتی فقر و تنگدستی و مرض و نکبت نیز برمدار آریایی و غیر آریایی می چرخد . از این رو، « فقرو فلاکت » وقتی می خواهد وارد خانه ای شود ، اول شناسنامه ی ژنتیکی ( یعنی ، « دی .اِن .آ » ) ی اهل خانه را می خواهد . وقتی دید که « دی .اِن .آ » ی اهل خانه ، با « دی .اِن .آ » ی آریایی ها همخوان نیست ، آنوقت بی اجازه و بی آن که محرم و نامحرم حالیش باشد و « یا الله» بگوید، به خانه دخول می کند و دمار از روزگار ساکنینش در می آورد. درست به همین دلیل است که بازار تهران دست فارس هاست و آذری ها را به آن راهی نیست!
اصلآ ، یک نگاه به همین جمهوری اسلامی خودمان بیاندازید . راستی ـ راستی آریایی پرستی از در و دیوارش می بارد. رهبر مملکت، آریایی نژاد است ! ( یعنی، نه اهل خامنه است و نه سید اولاد پیغمبر ، که نَسَبَش به عرب برسد) . مهندس میرحسین موسوی ـ رهبر جنبش سبزـ هم همین طور. موسوی اردبیلی ( رئیس دیوان عالی کشور، در سال های اول انقلاب) هم از اَعقابِ یزدگرد سوم است. آیت الله خلخالی هم ، هیچ ربطی به خلخال ندارد و بچه ی نافِ تخت جمشید است . موسوی تبریزی هم ، اهل تبریز نیست و « تبریزی» ، به ضرورت ِ« موسیقی بیرونی کلام !» ، به دنبال اسمش آمده است . آیت الله ملاحسنی هم از اعقاب تَنسَر ( از مؤبدان عصراردشیر اول) است. فقط لهجه اش ( به خاطر سر و کله زدن با مامورین مرزی ترکیه ) کمی عوض شده است . و قس علیهذا.
این که نشد وضع ، که پان فارس ها ، همه ی مملکت را قُرُق کنند و محض تفریح و رفع بیحوصلگی هم که شده ، هی ، به « مللِ !» غیر فارس ، ستم ملی و زبانی و تاریخی ... روا دارند.
مثلآ ،همین دکتر تقی ارانی . طفلک ، قبلآ اسمش «دکتر تقی آذربایجان شمالی » بود، نه تقی ارانی . آیرم ، رئیس نظمیه رضاشاه ( که نه زاده ی باکو، بلکه بچه ی محله ی سنگلج تهران و یک پان فارس دو آتشه بود) مجبورش کرد که اسمش را عوض کند و بگذارد دکتر تقی ارانی . تا ، تاریخ را به نفع پان فارس ها تغییر دهد و سرزمین تاریخی ، به نام « آذربایجان شمالی » ! را از منابع تاریخی حذف کند و نام جعلی « اران » را ، به جایش بنشاند ! و تا امروز، هیچکس هم ، به این جعلِ آشکار ِتاریخی اعتراض نکند!
حالا، خدا پدرِ دست اندرکاران کشور شوراها را بیامرزد که پس از انقلاب اکتبر ، حق را به حقدار رساندند و به کوری چشمِ پان فارس ها ، نام جعلی «اران» ، دوباره « آذربایجان» شد!
از ستم پان فارس ها ، به « ملل ! » تحت ستم ایران ، هر چه بگویم کم گفته ام . مثلأ ، همین جنبش سبز و حوادثِ بعدی اش ، یک نمونه ی فردِ اعلای جنگ دولت پان فارس ، با «ملل ! » تحت ستم غیر فارس است. والا ، دولت منتخب فارس که فارس را به زندان نمی اندازد؛ شکنجه نمی کند؛ به گلوله نمی بندد و... اصلآ ، مگر فارس ها مغز خر خوردند که با دولتی که نماینده ی نژادی آن ها و حافظ منافع شان است، بجنگند و تضعیف اش کنند ؟! پس، در این شک نباید کرد که احمد زیدآبادی ها ، عیسی سحر خیز ها ، مسعود باستانی ها ... نمایندگان « ملل ! » تحت ستم ایران هستند که در راستای « حق تعیین سرنوشت تا مرز استقلال/جدائیخواهی » با رژیم پان فارس جمهوری اسلامی می جنگند . و البته ، شش دانگ حواسشان جمع است که پای شان را آن طرف « مرزِ استقلال/ جدائیخواهی » نگذارند. زیرا خوب می دانند که ، در غیر این صورت ، از طرف پان فارس ها ،« رأی به نسلکشی و قتل عام ملیتها » ی تحت ستم ِایران داده خواهد شد!
داشتم از جنبش سبز می گفتم . دولت پان فارس جمهوری اسلامی ، گرچه می داند ، فارس ها از صد متری تظاهرات جنبش سبز هم رد نمی شوند ، به رغم این ، وقتی به کشور های اروپایی ( مثلآ آلمان ) ادوات جنگ های خیابانی و ضد شورش را سفارش می دهد ، سخت تأکید دارد که ( به مَثَل ، باطوم و تفنگ ) دارای سیستم های تشخیص DNA باشند. تا اگر ( در هنگام تظاهرات ) یکی از فارس ها ، بر حسب اتفاق از خانه اش خارج شد ( تا مثلآ ، برای خانواده اش نان سنگک بخرد ) و ناخواسته در مسیر گلوله ی تک تیراندازان قرارگرفت ، آن گلوله، با تشخیص سریعِِ« دی. ان .آ» ی او ، راهش را کج کند و به طرف دیگر برود . یا اگر باطومی بالا رفت و در پایین آمدن ، گذارش به سرِ این فارس ِاز همه جا بی خبر و بیگناه افتاد ، به جای « شتلق !» ، قِلقِلَک اش دهد . ( و البته ، آنقدر قِلقِلَک اش ندهد که طَرَف ، از فَرط خنده غش کند و زیر دست و پای «ملل !» تحت ستم بیافتد و لگد مال شود .)
مثل آن که زیاده روی کردم . پس ، کوتاه کنم ، که به قول شیخ اجل : زبان بریده به کنجی نشسته صُمُ بُکم / به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
------------------------------------
یک یادداشت خیلی نادر سیاسی
هایده ترابی
با یاد نادرپور و نادرشاه
انسانیتم را گم میکردم اگر که سکوت میکردم و حملات پی در پی ناسیونالیستهای “منورالفکر” و “میهنپرست” ایرانی را علیه جنبشهای ملیتهای زیر ستم در ایران به زیر نقد نمیکشیدم. چند سال است که دارم مینویسم و اعتراض میکنم. در همین روز روشن و در ملأ عام اعلام میکنم که هنوز حق تعلق به زادگاهم ایران و ریشههای بومیام را دارم و در عین حال خویش را با تعریف شمایان ایرانی نمیدانم. نیز شمایان را، با همان تعریف خودتان، جنگافروز و تجزیهطلب و مستبد و زورگو میشناسم.
آن که حق تعیین سرنوشت تا مرز استقلال/جدائیخواهی را، با برچسب “تجزیهطلبی” گناه کبیره میشمارد، دارد رأی به نسلکشی و قتل عام ملیتهای در مقاومت میدهد. در “تجزیه” گزینش آزادانه و آگاهانۀ انسانها و ملیتها نقشی ندارد. قدرتهای فرادستاند که میآیند و کارد را بر میدارند و میان خودشان تقسیم میکنند. استقلال/جدائی داوطلبانه ملیتها ربطی به “تجزیه” ندارد، تنها یک “حق” درخور احترام است برای ممانعت از جنگ و خونریزی، برای همزیستی در صلح و آرامش و دوستی. همانگونه که ازدواج نیز بدون “حق طلاق” جز زندان نیست.
ایها الناس من به نشر این همه دروغ و تحریف و تعصب و جهالت استبدادی اعتراض دارم. آی آدمها… آقایان یا خانمهائی که چنین عاشقاید به “زبان” و “فرهنگ” و “هویت” و “تاریخ” خودیتان، دیگرانی هم اینجا آدماند، یا حوّایند آخر! شما تا کی میخواهید هویت بیش از نیمی از جمعیت ایران را مطابق نسخههای خودیتان بپیچید و برای سرنوشت دهها میلیون انسان با شابلونهای مورد پسند “ملی” خودیتان تعیین تکلیف کنید؟ به چه حقی آخر؟
تاریخ جنگ سالاران و پدرسالارانی که شمایان بدانها چنین مینازید و مفتخرید، میبایست پیوسته به زیر پرسشها و نقدهای جدی کشیده شود. کار نسلهای آینده هم هست. این میراث محتوم هر انسانی است که در ایران زاده شده و زیسته است. نمیتوان از سر بازش کرد. نمیبایست به دست نسیاناش سپرد. ما به ریزترین و ناخواناترین تکههای خُرد و شکستۀ آثار مدفون در این خاک نیازمندیم. و با اینهمه هیچ گونه بدهکاری هم به تاریخ حاکمان و فاتحان آن نداریم. امروز ما تنها مسئول سرنوشت خویشیم. مسئول به اندازۀ حقوق فردی و انسانی خود. مسئول با رعایت حقوق فردی و انسانی دیگری.
آن که در برابر حقایق سکوت میکند، مسئول است و به گونهای همدست، دیگر چه برسد به آن که حقایق را تحریف هم میکند. امپراتوریها (فارس و غیر فارساش) به ضرب تعرض و کشتار و چپاول و باجگیری در حق اقوام مغلوب و فرودستان، در این سرزمینی که امروز نامش ایران است، بر سر پا ماندند، تا آنجا که زورشان رسید. یا به زیر کشیدند، یا به زیر کشیده شدند. تازه مادربزرگها و پدر بزرگهای من هم که فارس نبودند. روزی روزگاری قلدری، گردنکشی دیگر از راه رسید و آمد به زور دگنک و سرنیزه فارس فارسشان کرد. آنقدر فارس که نوه و نتیجههاشان مدعی شدند که خون آریائی در رگهای قشقائیان هم جریان دارد و پدران و مادران آنها از بد حادثه ترک شدند چون “لابد آن زمان امکانات نبوده است”. دریغا که دیگر ریشۀ قشقائی ندارم و از گنجینۀ فرهنگ یگانۀ کوچ نشینی آن تعذیه نمیکنم. از زبانهای ملیتهای دیگر اقوام ایران تنها فارسی را که زبان مادریام “کرده شده بود”، میشناسم. عربی هرچه خوانده بودم در مدرسه، از یادم رفت. چقدر مبتذل تدریس میکردند. یک “ضرب، ضربا، ضربوا” بود به عنوان زبان دینی. نه آدونیس را به عربی خواندم، نه محمود درویش را. دخترم هم در غرب بود که در رقص عربی زبده شد و شکفت. ایران به من چه داد؟ یک انگیزۀ قوی برای زیستن در حاشیه و تبعید.
داشتم میگفتم این سرزمینی که امروز نامش ایران است، جایگاه اقوام و تمدنهای گوناگونی بود. زمانی که هنر و فرهنگ عیلامیها در اوج شکوفائیاش بود، از پارسها و مادها هیچ نشانی در تاریخ این منطقه نبود. و تو هم بالا بروی و پائین بیائی، نخواهی توانست جعل و تحریفت را برای من جا بیاندازی. آری تو، نخیر، همان خودت را میگویم! عیلامیها همان پارسها یا مادها یا ایرانیان نبودند، قومی دیگر بودند. خیلی ساده، به سبک خودت بگویم، فرهنگشان آریائی نبود. زبانشان هم هیچ نسبتی با زبانهای هند و اروپائی ندارد. یک شاخۀ یگانه و تنهاست، جزو زبانهای آفرو-آسیائی. منظور این است که تاریخ هفت هزار سال سکناگزینی مردمانی، یا پنجهزار سال شهرنشینی عیلامیان در این منطقه، آغاز تاریخ و “هویت ملی” مورد ادعای تو نیست. خلاصه اینکه هر چه که از زیر خاک این فلات در آمده به پای کورش و داریوشات و اجداد آریائی و ارث پدریات ننویس، این جعل تاریخ است و امروزه روز دست جاعلان را خیلی راحت میتوان رو کرد.
“عیلام” را با عین مینویسم و نه با الف زیرا براستی “عیلام” “ایلام” نیست. دوست و همکلاسیای داشتم کرد و مرکزنشین که اهل ایلام بود. او دوست نداشت دیگران مادرش را در لباس کردی ببینند. میگفت که خانوادهاش در واقع کرد نیستند و زبانی که حرف میزنند یک جور “فارسی ایلامی” است. بهر رو، اشارۀ من به “ایلام” نیست، بلکه به “عیلامی” است که ضربۀ نهائی را از کورش دوم خورد و دیگر هرگز به عنوان یک قوم و دولت در تاریخ این سرزمین سر بلند نکرد اما تا رمقی داشت، هخامنشیان را تغذیۀ فرهنگی کرد و به دولتهاشان سرویس داد و داد… تا کاملا محو شد.
چند سالی است که دارم سعی میکنم منطق “خیر و شر” تو و شاهنامهات را در خط کشی میان “ایران” و “انیرانی” درک کنم. بسیار خوب، توران زمین، دشمن ایران زمین بود. اما مگر ایران زمین دوست توران زمین بود؟ تمدن باستانی ختن و ترکستان شرقی را که نمیبینی. چشم دیدن تاریخ باستانی عربهای خوشبخت یمنی با خط و تجارت و ملکهشان را هم که نداری، یکریز بند کردهای به شترسوارها و بیابانگردهایش. همانهائی که هم سرکوب میشدند و هم گروههائیشان مزدوریها دادند به شاهان پارسی و ایرانیات، از جمله به کورشات در فتح بابل. داریوشات نیز که خود در کتیبۀ بیستون فتوحاتش را یک به یک برشمرد. سرزمین اعراب هم جزوش بود. شرح چاپیدن و گوشبُریاش هم که به تفصیل آمده در آنجا. حالا بگو ببینم دزد و وحشی و غارتگر کدام یکی بود در این تاریخ؟ خیرش برای که بود و شرّش برای که؟
مشکلات را با خوردن سوسمار یا شترسواری و بیابانگردی هم، درخور پرداختن نمیبینم. دریغا که شعر و داستانهایت ایرانی را از انیرانی تجزیه میکند. هنگام باستانشناسی و ایرانشناسی هم که داری شعر و داستان به هم میبافی و پرچم ضدانیرانی بالا میبری. آخر این چه بساطی است؟ مگر تو وجدان علمی نداری؟ دست کم، برو کمی مشق زیبائیشناسی کن تا زیبائی خرامیدن شتر را در برهوت بیابان دریابی. بیابانگردی هم برای خودش عالمی دارد، کمی هم از سنت اگزوپری یاد بگیر. نمیدانم تکلیف “هویت ملی” تو با خوردن ران قورباغه در رستورانهای شیک و مجلل پاریس چه خواهد شد؟
من تبعیدی “غرورستان” توام، آزادی بیغرورم آرزوست. و دیگر از “خلیج هماره تا ابد فارسات” نیز با من مگو! زیرا واقعیت ندارد، افزون بر اینکه من از هر گونه ابدیتی و از هر گونه لایتغیّر بودنی وحشت دارم. زمانی بود که نام این خلیج نه به فارس منسوب بود، نه به عرب. کدامین مردمان در کنارهاش سکنا گزیده بودند؟ گونهگون مردمان. عربها کجا بودند؟ همانجاها. شبه جزیرۀ عربستان سرجای خودش بود، همسایۀ همان خلیجی بود که در زبان سومری “دریای خورشید برآینده” نام داشت. آن زمان کسی به فکرش نمیرسید که نام خلیجی را به قوم و ایل و تبارش منسوب کند. تا اینکه داریوش نامی آمد و در کتیبۀ سوئزش نوشت:”… بسوی دریائی که از پارس می رود.” از پارس میرود به کجا؟ حالا چرا تنها از پارس میرود؟ مگر از کنارههای دیگرش نمیرود؟ براستی خلیج از هیچ سرزمینی نمیرفت بلکه در خشکیهای کنارهاش پیشروی کرده بود. این را سومریان و آشوریان بهتر از پارسها و یونانیها دریافته بودند. آنها خلیج را در تملک خود و هیچ قومی نمیپنداشتند، بلکه الهۀ سرکش آن را پرستش میکردند تا در آرامش آن بزیند و از قهر و توفانهایش امان یابند.
جغرافیای امپراتوریها همواره دستخوش دگرگونی بود. گاه آب میرفت، گاه گل و گشادتر میشد. کمر قلمروی امپراتورهای حاکم بر ایران نیز همواره چاق و لاغر میگشت. گردنکشان و جنگجویان جاهطلب در منطقه پیشروی میکردند، کرور کرور انسان را در خود میبلعیدند یا میتاراندند و سر به نیست میکردند. هنوز هم امپراتوریستها رضایت نمیدهند. افکار آنها مرتجعانهتر و سنتیتر از آن است که از این شیوههای تعرض و سرکوب دل برکنند. ایرانیهایش هنوز که هنوز است سرمست دزدیها و غارتهای کورش و کمبوجیه و داریوش و خشایار و نادر و شاه عباس صفویشان هستند. به اینجا که میرسد، ناسیونالیستهای ما ناگهان انترناسیونالیست میشوند و دیگر فرقی میان ترک و فارس و مسلمان و غیرمسلمان نمیبینند. مگر عربها، که تابو هستند. اینان یک جو مدرن هم نمیشوند. در خط و نشان کشی برای جنبشهای ملی در ایران و انواع دعاوی مرزی نسبت به همسایگان با امپراتوریستهای جمهوری اسلامی مسابقه گذاشتهاند.
در پژوهشهای نخود سیاهی، سیستم “ساتراپی” هخامنشیان راه حل معضلات “اقوام ایرانی” عنوان میشود. اینجا که میرسد، “فدرالیسم” میرود توی “دی ان ای”شان. “نظام ساتراپی” اما “نظام فدرالیسم” نیست. “خودگردانی” و “خودمختاری” هم نیست. “ساتراپی” هخامنشیان چیزی نبود جز ارگان سرکوب و باجگیری به سود شاه شاهان. “ساتراپ” هم کسی نبود جز مزدور دست نشاندۀ همان شاه شاهان.
توطئه و ائتلاف و تمرکزگرائی جنگجویان و یاغیان (پارس و غیر پارس) به قدرت و دولت رسیده، برای منافع خودشان بود، برای مکیدن خون اقوام مغلوب و فرودستان، این چه ربطی دارد به ایرانی بودن و هویت من شهروند امروزی؟ گیرم ایشان برای حفظ نام و تخمۀ پدرشاهیشان گماردند که بناها و کاخهائی هم بر تل استخوانها بر پا شود، ما چه بدهکاریای داریم به این حضرات تخمهپرست؟ برای زنانی که فاتحۀ این “تاریخ مذکر” را خواندهاند، سخن گفتن از “هویت ملی” زیر پرچم کورش و داریوش و نادر و شاه عباس ادامۀ متن فالوسمحوریست. قصۀ “نقش والای زن در ایران باستان” و گفتن اینکه آن کنیزان و زنان حرمسراها چه “ارج و منزلتی” داشتند، از شمار حرفهای صدتا یک غاز است. “شهرزاد قصهگو”یش هم تبلور شکست تاریخ زنانه بود. آن را برداشتند کردند نماد “خرد زن ایرانی”. پرسش خردمندانه اینست که این زن تا کی باید به تاریخ فالوسشاهی ایرانی کرنش کند و “بدهد”؟
و داشتم میگفتم که انکار ستم ملی، انکار چندگانگی زبانی و ملیتی در ایران، انکار مبارزۀ مستقل میلیونها انسان حیّ و حاضر غیرفارسزبان برای حاکم شدن بر سرنوشت خویش در آن تکه خاک، دیگر ممکن نیست. من با آنها میخوانم.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
بهمن زاهدی
با دورود
نمیدانم چرا افرادی که به فارسی علاقهای ندارند به فارسی مطالب خود را مینویسند. مگر نه اینکه با فارسی میتوانیم بهتر گفتگو کنیم. خانم هایده ترابی اگر نوشتارش را به آذری، کُردی و قشقائی مینوشتند ما نمیتوانستیم با نظرات ایشان آشنا شویم؟ شاید ایشان برای ما فارس زبانان مینویسد و زبان مادری خود را قابل نمیداند و یا اصلا برای قوم قشقائی ارزشی قائل نیستند.
زبان فارسی را تجزیهطلبان و ملتسازان برای چه منظوری استفاده میکنند، اگر از آن اینچنین نفرت دارند؟
ما ایرانیان نژادپرست نیستیم و گرنه در کشورمان این همه فرهنگ و زبان قومی وجود نداشت. فارسی پیونددهنده همه اقوام ساکن ایران است. وگرنه ما هم مانند عربها میتوانسیم زبانمان را از شمال افریقا تا سواحل اقیانوس آتلانیک با زور جایگزین کنیم و یا مانند انگلستان که زبان رسمی کشور هند را به انگلیسی تبدیل کرد عمل کنیم.
ارادتمند
بهمن زاهدی
September 19, 2011 10:02:59 AM
---------------------------
|