دنیای نو با نقد دین راه به سوی مدرنیته گشود. انسان پرسشگر در آگاهی خویش جسارت نشان داد، در نقد گذشته، جهان سنت به دنیای کهن سپرد. جنبش رنسانس در غرب در شک و پرسشگری شکل گرفت و انسان خردمند کوشید خویشتن را در آیینه زمان دگرگونه کشف کند.
فرهنگ ما با نقد دین بیگانه است. در چهارچوب نگرش دینی هر از گاه جنبشی را هرچند کوچک در تاریخ خویش شاهد بودهایم که هیچگاه نتوانستند به پرسشی بنیادین فرارویند. پرسشهای زکریا رازی و عبدالله روزبه را در دین اسلام اگر به گذشتههای دور نسبت دهیم، جنبش باب در زمان مشروطه می بایست کورسویی باشد که به دنیای نو پیوند خورد، همانگونه که پروتستانها در غرب در برابر کاتولیکها قد برافراشتند. متأسفانه چنین نشد. پس از آن نیز حتا شعار "بهدینی" احمد کسروی، انسان دیندار و خداباوری که پیرایش دین از خرافات را هدف خویش قرار داده بود، با در خون غلتیدن او در ساختمان "عدالتخانه"ی نوبنیاد بینتیجه ماند. از آن پس، به ویژه پس از انقلاب سال 57، ما همیشه به عقب گام برداشته و دیوارهای سنت را استوارتر بنا کردهایم. متأسفانه تا کنون هیچگاه فرصتی پیش نیامده مسلمانان به خود بنگرند و واقعیتِ زمان را در خود کشف کنند. در این سالها همیشه ایمان معیار شناخت ما از جهان بوده است.
در سالهای اخیر کسانی به نام دین با شعار "اصلاحات" در آن، قدم به راه مبارزه گذاشتهاند که در کلیت خویش، خلاف ظاهر مدرن، سخت سنتپرستند و هنوز نتوانستهاند به پرسشهای جنبش باب و یا شعارهای کسروی در تاریخ ما و یا حتا انتقادهای آخوندزاده از جامعه صد سال پیش ما در این عرصه نزدیک شوند. از آنجا که هدفهای سیاسی را دنبال می کنند، قادر نیستند به شکلی بنیادین تکلیف خویش با مقولهای به نام اسلام بهطور کلی و اسلام سیاسی به ویژه مشخص کنند. کوششهای این عده بیشتر گرد و خاک بههوا کردن است و نادانی خویش در آن پنهان نمودن. آنان به شکلی نو به تدفین عقل در گورستان سنت اشتغال دارند و به هیچ شکلی قصد ندارند "از نابالغی خوکرده خویش" آنسان که کانت می گوید، بدر آیند. بهطور کلی ناقدان دین در ایران تا کنون کسانی بودهاند خارج از گردونه دین.
در خارج از ایران، در جهان اسلام و در میان پیروان این سنت هر از گاه تلاشی در نقد آن صورت می گیرد که می توان آن را کوششی دانست و یا توصیهای در تطبیق اسلام با جهان مدرن. "زوال جهان اسلام- یک بینش سیاسی" اثریست از حامد عبدالصمد، نویسنده مصری، در همین راستا. نویسنده در خانوادهای سنتی رشد کرده، پدر مفتی و امام یکی از مساجد مشهور قاهره بود که پسر تحت تعالیم او در 12 سالگی نیمی از قرآن را از بر داشت.
عبدالصمد خلاف اراده پدر، در دانشگاه قاهره رشتههای زبان انگلیسی و فرانسه تحصیل می کند، در 23 سالگی رهسپار آلمان می شود تا در رشته علوم سیاسی تحصیلات خویش ادامه دهد. به عنوان مسلمانی مومن با نفرت از یهودیان و غرب و تحقیر آنان زندگی را در آلمان آغاز می کند. در برخورد با فرهنگ کشور میزبان، تناقضات هویتی در او شکل می گیرند، در تلاشی جانکاه سرانجام به نقد خویش و فرهنگ خود روی می آورد، آنسان که مثلاً آلمانیها از تاریخ خویش انتقاد می کنند. "زوال جهان اسلام..." حاصل همین تجربه است، حاصل بازنگری آگاهانه و پرسشگرانه یک مسلمان به تاریخ و فرهنگ خویش به قصد کشف هویت.
به نظر عبدالصمد، اسلام به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی به زوال خویش نزدیک می شود. در تقابل سنت و مدرنیته، صاحبان این بینش "نمی تواند با جهان مدرن کنار آیند، برای فرار از آن به دیانت خود پناه می برند." از آنجا که "توانایی آفرینش نیروهای خلاق ندارد، فقط فرهنگ مقاومت برایش باقی می ماند که می کوشد عامل عقبماندگی خود را خارج از خود بیابد." او با توجه به تاریخ و فرهنگ خویش، با تکیه بر تجربههای شخصی، از اسلامی سخن می گوید که از نظر اجتماعی و فرهنگی بیمار است. بر این باور است که در حال حاضر، جنگ اصلی نه بین اسلام و غرب، بلکه در درون همین کشورهای مسلمان جاریست؛ "بین فرآیند فردگرایی و همگرایی و بین سنت و نوآوری".
این واقعیتیست که بسیاری از کشورهای اسلامی می کوشند ظاهر خویش به ابزار و دستاوردهای تکنیکی جهان مدرن بیارآیند، ولی در واقع فاصلهای بزرگ با اندیشهی مدرن دارند. از ثروت کشور در ساختن بزرگترین بناها و بلندترین برجها در جهان و یا حتا پیست اسکی در صحرای سوزان استفاده می کنند، بیآنکه اجازه دهند نگاه علمی وارد دانشگاه کشور گردد و یا نظام آموزشی متحول گردد، زن از خانه به اجتماع گام گذارد و تاری از موی او پرده حجاب بدرد.
در فرار از دنیای نو، مسلمانان می کوشند در انزوای خویش زندگی کنند. جامعهی بسته آنان هر زایشی را در خود خفه می کند. با توجه به تاریخ، "جهان اسلام بدون غیرخودیها، یعنی دشمنان" بیمعنا بوده است. همیشه حضور بیگانگان بوده که مسلمانان به خویش نگریستهاند و ضعفهای خود دریافتهاند. در عدم پذیرش ضعفهاست که دشمن آفریده می شود. یهودیان و مسیحیان ابتدا در شمار مومنان بودند، محمد در مکه می گفت: "شما به دین خود، من هم به دین خود"، اما او خود در موقعیتی دیگر بذر نارواداری را با شکستن بتهای کعبه در اسلام بنیان گذاشت. با مهاجرت از مکه به مدینه و رونق اسلام، زبان قرآن در برابر یهودیها نیز دشمنانه شد. کسانی که زمانی "صاحب کتاب" بودند، "جعلکنندگان کتاب" شدند، مومن دیروز، حال به عنوان "فرزندان میمون و خوک" در شمار خائنان درآمدند تا از این طریق "پاکسازی عربستان" با قتلعام آنان ممکن گردد.
مسلمان "جهان را به دو خانه اسلام و جنگ تقسیم می کند. صلح فقط زمانی می تواند حاکم شود که همهجا اسلامی شود." در تقسیم دنیا به "جهان کفر" و "جهان ایمان" است که شعار "مرگ کفار" از قرآن سر بر می آورد، شعاری که نشان از روانشناسی "انسان کینهورز" دارد. غرب نیز در همین رابطههاست که دشمن می شود.
عبدالصمد بر این باور است که مسلمان در تطبیق خویش با جهان معاصر باید درک خویش را از قرآن، خدا، پیروان ادیان دیگر، انسانهای آتئیست و زن تغییر دهد. می نویسد: "از یک انسان گوشهگیرِ حساس و پرسشگر در غارِ حوالی مکه، یک رهبر قبیله قدرتمند بیرون آمد که همه تناقضات درونی یک مرد شرقی را در خود حمل می کند و تصویر مسلمانان از خدا را بیان می کند؛ خدایی والا، محاسبهناپذیر و خشمگین که در عینحال خوب و مهربان است. خدایی که همواره دیکته می کند و هرگز مذاکره نمی کند، ولی گهگاهی جنبههای بزرگوارانه خود را نیز نشان می دهد. او مرتدان را با آتش جهنم تنبیه می کند. در باره مرگ و زندگی انسانها حکم صادر می نماید، ولی هیچکس مجاز نیست او را زیر علامت سئوال ببرد. خدایی که جنون قدرت دارد و حسود است و هیچ خدای دیگری را در کنار خود نمی تواند تحمل کند و برای حفظ قدرت خود از روی اجساد می گذرد. وقتی آدم به حاکمان کنونی جهان اسلام می نگرد، شباهتهای شگفتانگیز آنها را با این خدا به روشنی می بیند. تکیه همه این حاکمان چنین خداییست، و همین خداست که قدرت آنها را متبرک می کند. همه حاکمان مانند این خدا، خواهان وفاداری مطلق هستند و هرکس را که به قدرت آنها شک کند، سزاوار نابودی می دانند."
نویسنده از تطبیق متن انجیل با قرآن به چگونگی بنیان گرفتن دگمگرایی در میان مسلمانان می رسد و ادامه آن را تا زمان حاضر پی می گیرد. او تجربه خویش بر تاریخ استوار می کند تا در یک "تحلیل و ارزیابی شخصی، فرآیند تغییرات در بخشهایی از جهان اسلام" را مورد بررسی قرار دهد. با بررسی اسلام در بافت تاریخی، دینی و سیاسی به این نتیجه می رسد که: "دولتهای اسلامی زوال خواهند یافت و سرانجام اسلام به عنوان یک ایده سیاسی و اجتماعی و یک فرهنگ از بین خواهد رفت."
امروزه در کشورهای اسلامی همه به قرآن متوسل می شوند. یکی در این کتاب مبانی حکومت اسلامی را می جوید، کسانی جملاتی مثبتی در آن می یابند که نشان "اصلاحطلبی" داشته باشد و بتواند به درد زندگی در جهان مدرن بخورد و "در این میان کسی از خود نمی پرسد که؛ بهراستی ما امروز به قرآن نیاز داریم یا نه؟"
به نظر عبدالصمد، در برونرفت از وضع موجود، مسلمانان باید دین را به امری خصوصی تبدیل کنند. در این راه "به روحانیانی نیاز داریم که ابنرشد و کانت و اسپینوزا را خوانده باشند. به مساجدی نیاز داریم که در آنها نه تنها زنان بتوانند در کنار مردان بنشینند، بلکه بتوانند وعظ کنند."
نویسنده با نگاهی گسترده به زندگی اجتماعی مسلمانان، "دوران سختی" را پیشبینی می کند، دورانی که در نهایت: "جنگلها خواهند سوخت و دود به سوی آسمان خواهد رفت. ولی درختان جدید در همانجا سبز خواهند شد. فرهنگها بوجود می آیند و محو می شوند مانند قلعهای شنی بر ساحل دریا. ولی دریا می ماند و امواج آن همیشه خواهند آمد و خواهند رفت، و تفاوتی نمی کند که قلعه شنی در ساحل چه شکل و شمایلی داشته باشد."
کتاب "زوال جهان اسلام..." در پانزده فصل و یک مصاحبه در 238 صفحه تنظیم شده که به زندگی مسلمانان از جنبههای گوناگون پرداخته است. بیتالله بینیاز آن را با ترجمهای شیوا از آلمانی به فارسی برگردانده و انتشارات پویا در کلن منتشر کرده است. پخش آن را انتشارات فروغ در آلمان بر عهده دارد.
از آنجا که بسیاری از روایتهای نویسنده بر جامعه ایران نیز جاریست، خواندن آن برای ما جذابتر می شود. می توان حتا جاهایی با نویسنده موافق نبود، اما پرسشها و یافتههای او می توانند برای ما نیز به همانسان طرح شوند. با به پایان رساندن آن به حتم این پرسش برای خواننده پیش می آید که چقدر حضور چنین آثاری در جامعه ما خالیست و چرا مسلمانان "اصلاحطلب" ما توان درک و طرح آن ندارند.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
كيومرث
بر اساس يک اصل شناخته شده هر آغاز را پاياني است و هر بهار را پائيزي . هر زايش را مرگي و هر بالندگي را زوالي . هر مولود را عمري و بالاخره هر آمدني را رفتني است . و چرخ روزگار بر يك پاشنه نمي چرخد .
هر پديده و هر موجود مانند انسان زماني متولد مي شود . مراحل رشد و بلوغ و بالندگي را طي مي كند . اما در كشاكش دوران كهنه و فرسوده مي شود و سرانجام در سراشيب زوال مي افتد .
فرضيه هاي علمي هم همين گونه است . زماني در ذهن متفكران زاده مي شود . با پژوهش و استدلال و آزمايش در باورهمگان جاي مي گيرد و فراگير مي شود . سالها با قدرت و صلابت اعتبار قانوني خود را حفظ مي كند . اما با آمدن نظريه اي ديگر مهر باطل مي خورد و از گردون خارج مي گردد . مثل فرضيه نجوم و كيهان شناسي بطلميوس كه بوسيله فرضيه گاليله باطل شد .
مسئله دين و ايدئولوژي و باورهاي عقيدتي هم از اين قضيه مستثني نيست . شما نگاه كنيد به اديان زردشتي و كليمي كه از جمله قديمي ترين اديان هستند . و امروزه پيروان آنها آنقدر كم شده كه در آستانه انقراض قرار دارند .
October 07, 2011 11:57:07 AM
---------------------------
|