آقای ملکوتی من قصد اعدام دوباره گلسرخی را ندارم اما به راستی قصد دارم هر آنکه قهرمان ساز ناراست است را مورد پرسش قرار دهم .
شما در محکومیت اینجانب نه ادله و شهودی از حال یا گذشته آورده اید بلکه با توسل به شیوهای ادبی پر از کنایه های توهین آمیز چیزی شبیه هجو سروده اید.
خود ادعا میکنید که انقلاب ۱۳۵۷ به خاطر آرمانهای بلندی شکل گرفت و نوشته ید:"همایش عظیم مردم و نیروهای سیاسی- اجتماعی در هنگامه "انقلاب بهمن ۵۷" بر بنیاد اندیشه ها و یا ویژه گیهای گوناگونی چون توهم - اندیشه هایی انتقام جویانه- ازادی و بویژه ازادی سیاسی( بی انکه درک روشنی از ان و یا به گمان من باوری بدان وجود داشته باشد) - جدال با اهریمنی به نام امپریالیزم جهانی ، اعتقاد بر بنیاد نهادن منشوری تابع جهان نگری سوسیالیزم ملی و یا نظام اقماری- تدابیر نظمی نوین در پایان بخشیدن به جنگ سرد و یک قطبی نمودن فدرت. و اما ده ها دادخواهی حقیقی برای دریافت حرمت انسانی و گروهی خویش و گونه های دیگر از وعده و یا پیمان شکل پذیرفت."اما نفرموده اید به کدام یک از آن آرمانها دست یافتید ؟آیا غیر از این است که به هیچ یک ؟ اولا آن چیزی که از آن به نام انقلاب نام میبرید هیچکدام از شاخصههای انقلاب را نداشت و باز این از واژه پردازیهای مجعولانه ما ایرانیان در ۵۰ سال گذشته است که حتا سکولاریزم و فدرالیزم و دمکراسی را هر روز باز تعریفی دوباره میکنیم.
به هیچ کدام از آن چیزی که میخواستید نرسیدید اما آیا اندیشیده آید چرا؟
من در همان مقاله که شما به باد تمسخرهای انقلابی تان گرفته اید گفتهام که دلیل اینهمه برای چیست چون حقایق قلب شده بود. آیا غیر از این است که حتی کمونیستها نیز مذهبی شده بودند؟ آقای ملکوتی کمی انصاف داشته باشید و بفرمائید دلیل جانبداری همه آنکسانی را که شما روشنفکر مینامید از خمینی متحجر چه بود؟ آیا هر لشگرکشی کور میتواند نام انقلاب بر خود نهد؟
سال هاست در وادی سیاست یک تنه میتازید و بعد از این همه سال آیا نمیتوان از احدی از شما پرسید که گلسرخی کمونیست بود یا مسلمان رادیکال؟ فعال سیاسی بود یا تروریست؟ از ارزش و ضدّ ارزش صحبت کرده اید، بفرمائید ارزش چیست و ضدّ ارزش کدام است؟ تابوسازی غیرواقع و فریب مردم ارزش است یا شکستن هر آنچه به غلط تابو شده است؟ تابوهایی که شما از امثال گلسرخی و رضائی و نوّاب صفوی ساختید نتیجه اش، ظهور تابویی به نام خمینی بود که هنوز هم که هنوز است از شکستن آن واهمه دارید.
اگر من ژولیده سخن میگویم شما سنجیده و منظم به جای هجو پرسشگران و سرودن شعر عاشقانه در وصف گلسرخیها که فرقی با نوّاب صفوی نداشتند، در اینباره سخن گویید که دلیل شکست آنچه که از آن به عنوان انقلاب شکوهمند یاد میکنید چیست؟
اما سوالی هم از مدیریت محترم سایت اخبار روز دارم که چگونه بدون آنکه مقاله اینجانب را چاپ کرده باشند، پاسخی برای آن درج نموده اند تا خوانندگان یک طرفه به قاضی روند
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر هم میهنان گرامی
پرسشی که برای من پیش آمد؟، آیا سازمان مجاهدین خلق که شادروان گلسرخی نیز عضو این سازمان یا یکی از همین تفنگداران بوده ، از طرف ملت ایران، بقول آنها خلق ایران، وکالت دفاع مُسلحانه داشتند؟ مثل اکنون که سازمان مجاهدین خلق با پرونده درخشانش بدون رای ملت ایران رئیس جمهور مادامل عمری انتصاب کرده و نمی خواهد پیاده شود. من نمی دانم تاریخ رای گیری انتخابات ریاست جمهوری سرکار خانم مریم رجوی در چه تاریخی ودر کدامیک از شهر های ایران انجام گرفته؟ الحمدالله اون تفنگ پدری را در پرچمش حفظ کرده، فعلا هم که سه هزار نفر هم وطن عضو این سازمان محترم در شرایط بلا تکلیفی در شهر اشرف بسر می برند. از فرصت بهره می گیرم ومراتب همدردی خودم را با شرا یط سخت هم میهنان گرفتار در شهر اشرف ابراز می کنم. از دوست عزیزم ایرانی نهایت قدردانی برای مرور تاریخ درخشانمان . پیشنهاد می کنم مصببین« هاراگیری » افسانه انقلاب شکوه مند سال 57 یک کسیه ولیف حمام بر مغز مبارک بکشند وقهوه داغ کنار دست قلم های مبارک را هم لطفاً قلاف کنید. بشینید دور هم یک چای یا قهوه داغ نوش جان کنید. بخدا چای خوردن، نیاز به تخصص ندارد. لطفا کمک کنید بر گردیم سر خط سی وسه سال پیش، نخواستیم از حقوق ما دفاع کنید. هقوق بشر هم نخواستیم. همانقدر که بود از سرمان هم زیادی بود.
عمویی دارم، حدود هشتاد سال عمرش را از دوران کودکی در شغل شریف کشاورزی صرف کرد گندم کاشت تا نان شما درس خونده ها را تهیه کند، نمی دانست که روزی بلای جونش می شید به جای اینکه قاتق نونش بشید. بی چاره عموم.
با احترام
کاوه
October 10, 2011 04:48:17 PM
---------------------------
ایرانی
جناب آقای موحدی
درود و سپاس مرا از دو گفتمان قلمی اخیرتان با آن آقا, که خود خواسته نامش را نمی برم پذیرا باشید. می توان در مقابل پرسش, شعر سرود با محتوای بی معنی! (همه می دانیم پیشوند زیبای شعر بی معنی چیست!). اینها فکر می کنند با دسته کورها طرفند و پیچیدن اغراض شخصیشان در لفافه الفاظ, دردی از آنها دوا می نماید, که شعر نویی (با همان پیشوند معروف!) مانند ایشان سرودن از هر شاعر دوره گردی که در دربار شاهان و در کوی و برزن, کلمه به گدایی می فروخت آسان که هیچ, هیچ درهیچ است.
1. بعد از واخوردن گروه های سیاسی وشبهه سیاسی چپ پس از انقلاب سفید و رنگ باختن شعار "کارگر متحد برزگر", و زمانی که توده های خلق قهرمان! پس از اصلاحات ارضی پای شاه را می بوسیدند (که به نظر شخصی من اشتباه بود), دوره ای از سردرگمی را به خوبی در رفتار و گفتار این گروه های مسکو پناه می بینید. نمی خواهم تاریخ را بازخوانی کنم, اما خواندن و دانستن حقایق 28 امرداد سال 32 تا 22 بهمن 57 لازم و ضروریست.
2. پس از این سرخودگی از به جنبش درآمدن توده ها!, مشی مسلحانه انتخاب قالب این گروه ها بود. از چریک های فدایی خلق گرفته تا مبارزه مسلحانه پیشگام, از مجاهدین خلق تا گروه فداییان اسلام ناب محمدی انقلابی تروریست!. اکثریت و اقلیت نیز ندارد!, همه پیش به سوی تروریسم و آدم کشی!. که چه ناب و زیبا ساواک در فاصله سال های 54 و 55 آنها را متلاشی نمود بدون اینکه بتوانند مانند بعد از انقلاب هموطنانمان را در خیابان با بمب های سرقتی از پادگانها سلاخی کنند. صدای ضبط شده ای از بیژن جزنی موجود است که جواب فرد دیگری از گروه چپ دیگری (چقدر دیگری!) را می فرمود, می گفت استالین مگر چیزی جز خاری است در چشم امپریالیزم؟! امروز ارزش کار ساواک را بیشتر می دانیم وقتی حوادث سال های انتهای دهه 50 و ابتدای دهه 60 را به خاطر می آوریم. بودن مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا به سلاخی هموطنانمان در خیابان مربوط نیست, بلکه ترور دو مستشار آمریکایی در قلهک بدست این گروه دلیل این موضوع است. فکر کنم در دموکراسی کثیرالمله! آقایان باید تروریست را روی سر گذاشت و حلوا حلوا نمود! چرا آمریکا اعضای القاعده و بن لادن را می کشد؟ دموکراسی نمی داند برادر, بیاید در محضر این آقا چمباتمه زده! دوزانو کسب فیض نماید.
3. خسرو گلسرخی از اعضای یکی از همین گروه ها بود. (به ویکی پدیا مراجعه شود). در همان سال دو گروه قصد ربودن ولیعهد نوجوان و یا ترور ولیعهد و شهبانو را در رادیو تلویزیون داشتند که موفق نشدند. خسرو فرزند یک کمونیست تجزیه طلب بود. پدرش در کنار آن جنگلی بلشویک تجزیه طلب جنگیده بود. همان که جمهوری خلق جنگل را برپا داشته بود و در جپهه شوروی تازه تاسیس در مقابل ارتش انگلیس که به کمک روس های سفید می رفتند می جگید. تا اینجا من تعلق خاطر آن آقایی که نامش را نیز نمی برم به این تروریست مادرزاد را می فهمم. هم تروریست است و هم تجزیه طلب! غایت آرزوی آقایان پنج زاری نگار. اما دادگاه گلسرخی یکی از اولین دادگاه های علنی است که با استانداردهای بین المللی (نه مانند دادگاه خلخالی برآمده از انقلاب کینه توز و حق به جانب شکوهمند! این آقا) برگزار شد و زیر زره بین داخلی و خارجی بود و گلسرخی در آن آزادانه هرچه خواست گفت. من درآن زمان دانشجو بودم و جو دانشگاه را به خوبی می شناختم. من با تحصیل کردنم دل خوش بودم و تازه از کوچینی برگشته, این آقا در تلویزیون به نام خلق قهرمان (که من باشم!) صحبت میکرد و مایه خنده بنده بود. که هرچه حرف داشت حرف خلقش بود, من که زبان داشتم و اگر می خواستم حرف می زدم, پس او از جانب کدام خلق صحبت می کرد؟ درست مانند همین آقا که از جانب ملیت های! موهوم خودش در هپروت خیال می بافد.
خسرو گلسرخی نماد نسلی بود متوهم و کم دانش. نسلی که امروز اعلام می کند گز نکرده پاره کرده بود (به نامه ارسالی یکی از سران کنفدراسیون دانشجویان به علینقی عالیخانی پس از انتشار یادداشتهای علم مراجعه شود). نسلی که سرمایه نخوانده مارکسیست شده بود! نسل کمونیست قهوه خانه ای! نسلی که تاوان دویست سال مملکت برباددهی و عقب اقتادگی دوران ترکان قجری را از پادشاهان پهلوی طلب می کرد. نسلی که سرنوشت ما را با بمباران فرهنگی جامعه با رمان و موسیقی و"اسرار گنج دره جنی" و "گوزنها" و هزار خزعبل دیگر به باد داد و پس از خزیدن زیر عبای آیت ا... انقلاب شکوهمند نمود! نسلی که تا دید از انقلاب شکوهمند تحفه ای نمی تواند به مسکو ببرد به دامن امپریالیزم! خزید و روزگار در غرب سرمایه داری (همان که تضاد عمده با او بود و نه با خمینی!) به خوشی می گذراند. که اگر به مسکو می رفت لابد شنیده بود روسها به تمام زنان و دختران و پسران فراریان قائله آذربایجان تجاوز نموده بودند, پس چاره پناه بردن به دامن امپریالیزم! بود. نسل متوهم و کم سوادی که خداوند ایران دیگر نصیبمان نگرداند.
پس زندگی خواهیم کرد, و دعا خواهیم خواند و قصه های قدیم خواهیم گفت و خواهیم خندید به شاپرک های زرین, وخواهیم شنید که مشتی مفلوک بدفرجام بدطینت از تازه های دربار سخن خواند راند, و ما نیز با آنها از برآمدگان و برافتادگان, از مغزوبان و محبوبان سخن خواهیم گفت, و درباب رمز و راز جهان خواهیم اندیشید, انگار که از خفیه نویسان خداییم, و ما برجا خواهیم ماند, در چهاردیوار زندان, شاهد خواهیم بود رمه ها و دسته ها را, بزرگانی را که فراز و فرودشان به جذر و مد ماه وابسته است. (شاه لیر, شکسپیر)
پاینده ایران
October 10, 2011 02:09:54 PM
---------------------------
|