نزاع بر سر ولایت و قیمومیت مردمی است که همواره نیاز به قیم و سرپرست داشته اند تا حقوق آنان را استیفا کرده و تقدیم آنان کند. از جانبی شهریاران این سرزمین در طول تاریخ همواره درصدد تصرف این جایگاه (ولایت) بوده تا صاحب جان، مال و ناموس ملت گردند. و از جانب دیگر مردانی خداجو بوده اند که مردم را از حقیقت این معنا آگاه میکردند. خودکامهگان اما این حقیقت را برنتافته دست به قبضه ی سلاح میبردند تا روی مردم را به جانب خود برگردانند. این جدال درازدامن تا همین اکنون بر سر تصرف مقام ولایت تداوم داشته است.
جنگ بر سر تصرف مقاوم ولایت:
در طول تاریخ پر نشیب و فراز ایران، همواره شهریاران را میل و اراده بر این بود که بر مقام بلند ولایتِ بر مردم چنگ اندازند و صاحب جان، مال و ناموس ایشان شوند. چه در ایران پیش از اسلام، که به واسطه ی هاله ی مقدسی به گرد چهره ی پادشاهان که از آن به فره ی ایزدی یاد میکردند بیواسطه این مقام را از جانب آفریدگار تصرف میکردند و چه پس از اسلام که جانشینی پیامبر، به حاکمان مستبد این مجوز را میداد که خود را قیم و ولینعمت ملت خویش معرفی کنند. در جانب دیگر، معنای دیگری از ولایت که از قضا مفهوم حقیقی آن در ادیان الهی است، توسط گروهی از مردان خداجو و حق پرست پیگیری و جستجو میشد. این همان ولایت معنوی بود و کسانی که بدین مقام و مرتبه نایل میشدند در نزد مردم به اولیای الهی یعنی دوستان خداوند لقب مییافتند. اهمیت موضوع در این بود که مردم یعنی رکن اصلی جامعه به کدام سو مایل میشدند و بر کدام دسته باور میآوردند. بررسی و پژوهش این موضوع در تاریخ این مرزبوم، پرده از حقایقی برخواهد افکند که بیانگر نزاع بر سر کسوت ولایت خلق است. از جانب دو گروه که یکی به سوی خود میخواند و دیگری به سمت خدا و بدیهی است که چالشی عظیم و نبردی نابرابر در کار است.
مفهوم ولایت و محمل تاریخی اش:
ولایت در لغت عرب، به معنای دوستی و دوست داشتن و همچنین مالک شدن، دست یافتن، تسلط و تصرف در هر چیز است. مفهوم ولایت در زندگی اعراب بیش از آن که معرف دوستی باشد بیانگر تسلط و تصرف است. همان طور که میدانیم اعراب پس از تسلط به اقوام دیگر و به ویژه ایرانیان، آن قوم را موالی یعنی زیردستان میخواندند و آنها را به منزلهی مملوکات خویش (مانند اشیاء و اموال) دانسته و خود را مولا (یعنی سرپرست و قیم آنها) میشمردند. در سیاست نیز ولایت در معنی حکم راندن و پادشاهی استعمال میشده و ولی، که پیشوای مردم بود، به منزلهی قیم و سرپرست ملت به شمار میرفت و این معنا، آزادی عمل نامحدودی به حکمران میبخشید که بعدها موجب شده که پیشوایان و امراء خود را مالک جان، مال و ناموس ملت بدانند.
با ظهور اسلام در شبه جزیره، واژه ی ولایت بار معنایی تازهتری نیز یافت: ولایت معنوی و دینی که صرفاً به منزلهی سرپرستی مؤمنان در امور دینی به کار میرفت. در اینجا، مردم در حکم امت بودند و واژه ی امت در مقابل ملت، مفهومی دینی از پیروان را بر ذهن متبادر میساخت. هنگامی که پیامبر اسلام، خود را ولیِ مسلمانان و مؤمنان خواند، از آنجا که وی رهبر سیاسی جامعه ی نومسلمان نیز بود، دو مفهومِ متفاوت ولایت، در شخص وی به یگانگی و وحدت رسید و شخص ولی، در دو معنای حاکمِ سیاسی و پیشوای معنوی به صورت توأمان متجلی شد.
این یگانگی معنای سیاسی و دینی ولایت، پس از محمد در جانشینان وی که خلیفهی او بر مسلمین به شمار میرفتند امتداد یافت. گر چه هیچگاه مانند شخص پیامبر، این مسأله مورد قبول عامه ی مردم قرار نگرفت. پس از آن که خلیفهگان اموی، تحت لوای جانشینی پیامبر در رهبری دینی، متوسل به بیرحمانهترین و وحشیانهترین روشها در حکمرانی گشتند و به ویژه آن همه جنایت و قساوتی که در حق ایرانیان روا داشتند، مردم از حکومت اعراب به تنگ آمده و از یک سو به اعتراض و قیام بر علیه حکومت مرکزی برخاسته و از جانب دیگر، پیشوایی معنوی خود را در امور دینی، در جای دیگری جستند. مذهبِ تشیع، نمادِ مخالفت ایرانیان با زمامداری اعرابِ بدوی و حکام مستبد اموی است که در آن زمان شکل و انسجام گرفت و نخستین جوشش آن در قیام ابومسلم خراسانی تبلور یافت.
باری، مقصود ما بازخوانی دوبارهی تاریخ نیست بلکه قصد ما تبیین تاریخی جایگاه مقام ولایت در میان مردم است. واقعیت این است که ایرانیان هیچگاه، دین اسلام را به آن شیوهای که اعراب اراده ی تحمیل اش را داشتند نپذیرفته، و تا آن جا که توانستند آن را به شکل دینِ ملی خویش درآوردند. از یک سو، در خاستگاههای اجتماعی، چرخشی بر ملیت ایرانی خویش پدید آورده و آیینهای بهدینی باستان از جمله تعالیم مزدک و مانی و زرتشت را زنده نگاه داشته و با دین تازه درآمیختند و از دیگر سو، در مقابل شریعت خشک و به شدت عربیِ اسلام، طریقتی (روشی) مبتنی بر آموزههای حکمت باستانی ایران و همچنین یکتاپرستی عاشقانهای بنیان گزاردند که بعدها در آیینهای صوفیانه تجلی یافت. نمونهی آن هم در میان دانشمندان، شخصی همچون سهروردی است که حکمت باستانی مغان و خسروانیون ایرانی را از نو زنده کرده و فلسفه اشراق را پایهگذاری کرد و در عرفان عاشقانه، افرادی امثال سنایی و عطار و مولانا، زهد جامد و بی روحِ دین عربی را با اشعههای درخشان عشق و زیبایی جایگزین کردند.
در مقابل این افراد، کسانی نیز بودند که از همان نخستین سالهای طلوع اسلام، سعی در مصادره ی دین تازه به سود خویش داشتند. این گروه، متشرعان و کاهنان دینی بودند که طیف گستردهای از فقها و وعاظ دونپایه گرفته تا علمای علم کلام را شامل میشدند. اینان مناصب مختلفی داشتند از جمله قضاوت، امام جماعت مساجد و فقیهانِ آیتالله و مجتهدان اهل فتوا بودند. غالب این فقها و مجتهدان شرع، به جانب ولایت سیاسی، یعنی حکومت وقت گرایش داشتند که آن اوایل خلیفهی بغداد بود و سپس با قدرت گرفتنِ حاکمان بومی، در خدمت سلاطین سلجوقی و غزنوی و مغول ایلخانی و .. انجام وظایف میکردند.
در تاریخ ایران، موارد بسیاری میتوان مشاهده کرد که سلاطین وقت برای توجیه جنایتها و اعمال غیر شرعی و فراقانونی خود از فتوای این فقیهان بهره میجستند. مثلاً برای اینکه شخص یا قوم و فرقه ای را که برای حکومت ایجاد مزاحمت کرده یا مردم را گرد خویش جمع میکردند از سر راه برداشته یا قتل عام کنند از مجتهدان وقت میخواستند حکم تکفیر آنان را صادر فرموده تا خون ایشان را حلال نمایند. به عنوان نمونه حکم تکفیر حلاج و سهروردی و عین القضات همدانی را همین مجتهدان شریعتمدار، امضا نمودند تا حلاج را بر سر دار کرده، سهروردی را مسموم و پوست از تنِ عین القضات همدانی بر کنده و جنازهاش را به آتش بکشند.
با مطالعهی تاریخ اجتماعی آن دوران درمی یابیم که از این دست جنایات و کشتار بیرحمانه بسیار انجام میشده و فقهای درباری، مورخان مزدور و شاعران وابسته به حکومت حقایق و واقعیات را چنان جعل و تحریف میکردند که این اعمالِ پادشاه را قهرمانانه و دلاورانه به شمار آورده و جنبشهای اجتماعی همچون سربداران و اسماعیلیه را به بهانههای گوناگون سرکوب کرده و به آن وجهی دینی و مقدس ببخشند. حتی مسألهی حلاج را دگرگون کرده و او را که به دنبال اصلاحات دینی و اجتماعی بود، به واسطهی نسبت های ناروای کفر و ارتداد بر سر دار کردند.
از آنجا که همواره، جامعهی ایرانی، جامعهای دینمدار و مبتنی بر مناسبات مذهبی و سنتی بوده که میان دو مرز ایمان و خرافهپرستی نوسان میکرده، لذا حاکمان برای همراه کردن مردم با حکومت خویش ناگزیر بودند ظواهر دینی نظام استبدادی خویش را آراسته سازند. به همین سبب یا تلاش میکردند مجتهدان و علمای دین را با خود همراه ساخته تا جواز همهی اعمال آنها را صادر کنند و یا مانند صفویه، خود را ولی مطلقِ مردم دانسته و برای خود شأنی الهی و قدسی قایل بودند. اما مردم اگر هیچ چیز را تشخیص نداده و خود را به خواب بزنند، ظلم وستم را میشناسند و فرق خداپرست و خدانشناس را میدانند. لذا گرایش آنها بیشتر به سمت مذهبِ عارفان بوده و آنها را اولیای حقیقی شمرده و به پیروی از ایشان بر میخاستند. بیزاری ایرانیان از اعراب، در طول تاریخ گرچه هیچگاه مجال بروز اجتماعی به شکل گسترده و قدرتمند نیافته اما در نهان و در روح و جان ملت حضوری مستمر داشته است. برخی فرقههای صوفیانه و درویشی از جمله قلندریه، نقطویه، خاکسار و اهل حق اسلامِ عربی را به عرفان ایرانی بدل کرده و آیین های ایران باستان را با رنگ و بویی اسلامی در قالبِ مرام یا آیین خود از نو زنده کردند. همین مسایل موجب اقبال مردم به تصوف و عرفان میگشته و از آن سو، حکومتهایی همچون صفویه، با این که سرمنشأ خودشان را از تصوف میدانستند اما به زودی شروع به آزار و کشتار درویشان کرده تا از مقامِ ولایت خویش محافظت نمایند.
پرداختن به همه ی جنبههای پنهان و تاریک این مجادلهی عظیم تاریخی در حوصلهی این نوشتار نیست و در مقالهای جداگانه باید بدان پرداخت اما به خلاصه باید گفت:
نزاع بر سر ولایت و قیمومیت مردمی است که همواره نیاز به قیم و سرپرست داشتهاند تا حقوق آنان را استیفا کرده و تقدیم آنان کند. طبق قانون شرع، صغیر و ضعیف و یتیم و نابالغ، نیاز به قسم و ولی دارد. لذا، حاکمان این سرزمین، مردم را در حکم رعیت، صغیر و ضعیف پنداشته و درصدد تصرف ولایت بر آنان برآمدند. ایشان، برای فریب مردم هر گونه رنگ و لعاب شرعی و دینی به اعمال جنایت بار خویش میدادند اما در مقابل، مردانی از جنس مردم و از تبار آزاده گان، پارادایمی (الگویی) دیگر برابر چشم مردم گشودند. آنها معنای حقیقیِ ولایت را آن گونه که از دوران باستان در دین و آیین آنها وجود داشت به مردم نشان دادند. آیات و نشانه هایی برای شان بیان کردند که میگفت: ولایت مطلق تنها از آن خداست و هیچ کس جز از طریق خداوند بر مردم ولایت نمی یابد. ولایت مسأله ای باطنی و شخصی است و نقش ولی، تنها آن است که فرد را در مقابل پروردگار خویش قرار دهد. اولیای خدا همچون آینهاند که شخص، تجلی خداوند را از طریقِ آنان در وجود خویش میبیند. جز این هر معنای دیگری از ولایت، مترادف با استبداد است. اما خودکامه گان و جباران، این تعریف از ولایت را برنتافته، به مقابله با آشکارکننده گان آن برخاستند زیرا که قدرتِ مطلقشان که بر پایه ی برساختهها و جعلیاتِ مذهبی قرار داشت، به دست این طایفه در معرض فنا قرار میگرفت.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
حق
با درود به هموطنانم
انگار در دنیا از اول دمکراسی و حقوق بشر و مدنیت بوده بجز ایران!
آقای داریوش ایزدیار محترم، اگر قصد روشنگری است نباید در نوشته هایتان در این باب طوری وانمود کنید که انگار ایران تنها کشور در دنیا بوده و تافته جدا بافته ای در اینمورد بوده است. اینکار امثال شما تصویر درستی به مردم و بویژه به نسلهای جوان نمی دهد. تاریخ اروپا را هم ورقی بزنید و ببینید که مثلا تا ۳۰۰ سال پیش اوضاع در انگلستان چطور بوده است. چارلز پادشاه انگلستان ادعا داشت که منشا قدرت او خداست و بنابراین او به هیچکس حز خدا پاسخگو نیست و هر کاری دلش بخواهد حق دارد بدون اجازه و مشاوره مردم بکند. سرش را از تن جدا کردند و نظام جمهوری را جایگزین نظام پادشاهی کردند. دیری نپایید که اوضاع با جنگهای داخلی و استبداد نوین بدتر شد. رئیس جمهور را نابود کردند و نظام پادشاهی پارلمانی را جایگزین جمهوری و پادشاهی مطلق کردند. اگر می خواهید روشنگری کنید، اینکار با جدا کردن ایران و مسئله دین خویی اش از بقیه جهان فقط می تواند برای گمراه کردن مردم باشد و یا بی اطلاعی شما از تاریخ دیگر کشورها در مقایسه با ایران. اگر قرار است خود و کشور و معضلات مان را بشناسیم تا برخورد درست با آنها داشته باشیم باید حتما از اوضاع و احوال دیگر کشورهای جهان هم اطلاعات کافی داشته باشیم و آنها را به مردم عرضه و با ایران مقایسه کنیم. در غیر اینصورت نوشته های شما روشنگران! جهت دار و ناقص و بنابراین بی ارزش و گمراه کننده است و دردی از درد ما را دوا نمی کند.
پاینده ایران و ملت ایران
October 24, 2011 01:49:55 AM
---------------------------
امید آزادی
باید گفت جای چنین مباحثی که به ریشه های تاریخی مصائب و چالش های امروز ایران بپردازد خالی است. بسیاری از مسائل و حوادث غالبا تلخ و ناگواری که امروزه در جامعه ایرانی رخ می دهد بازتاب و پیایند رفتارهای تاریخی در صحنه ی فرهنگ ایرانی است. تداوم چنین مباحثی موجب می گردد دست کم از تکرار فجایع و بازآفرینی موقعیت های دشوار جلوگیری کرد زیرا حصول شناخت تاریخی از جامعه خصوصا برای جوانان ایرانی در ایجاد تحرک اجتماعی و گزینش روش های صحیح تر جهت نیل به مقصود و عدم تکرار اشتباهات گذشته بسیار راهگشاست.
October 23, 2011 10:05:48 PM
---------------------------
|