از هر زاویه ای که بنگریم، سنگینی نفوذ حزب توده بر تاریخ معاصر ایران انکار ناکردنی است و هفتادمین سال زایش آنرا نمی توان رویدادی ناچیز شمرد. شمار بازیگرانی که طی این هفت دهه، در خدمت این حزب و یا در پیکار علیه آن، به میدان های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران آمدند، انبوه تر از آن است که بتوان نادیده شان گرفت. نسل جوان امروز ایران نیز بدون آشنا شدن با پیدایش، بالندگی و زوال این حزب، از شناخت عمیق تاریخ کشور خود و نیز تاریخ جهان در قرن بیستم میلادی، محروم خواهد ماند.
قبله تازه
حزب توده روایت ایرانی کمونیسم بود که به عنوان منسجم ترین، بسیج کننده ترین و در نتیجه نیرومند ترین ایدئولوژی سیاسی دوران پایانی هزاره دوم میلادی، بخش بسیار بزرگی از کره زمین را در بر گرفت. ولی کمونیسم تنها یک ایدئولوژی نبود و با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به عنوان یک قدرت محرکه فکری در دولتی مقتدر تبلور یافت که یک پنجم زمین را، در همسایگی ایران، زیر نگین داشت. از این رو حزب توده نیز، از آغاز پیدایش و در مراحل بعدی تحول خود، همانند همتایانش در دیگر کشور های جهان، به مهم ترین اهرم اجرای خواست های این «دولت – مکتب» در محدوده مرز های ایران بدل شد.
این که آیا حزب توده در مهر ماه ۱۳۲۰ با اراده مستقیم شوروی در ایران پایه گذاری شد یا به صورت خود جوش، و این که آیا از همان آغاز کمونیسم را به عنوان ایدئولوژی مسلط خویش پذیرفت یا نه، طبعا برای مورخین موشکاف موضوعی بی اهمیت نیست. ولی درک ماهیت بعدی این حزب، در گرو حل نهایی این پرسش تاریخ شناسانه نیست.
حتی اگر زایش حزب توده به دست قابله روسی انجام نگرفته باشد، سازمان و ایدئولوژی و تاکتیک های تبلیغاتی و گزینش های آن در سیاست های داخلی و بین المللی، طی زمانی بسیار کوتاه، به «احزاب برادر» شباهت یافت. گسترش برق آسای نفوذ این حزب در سال های پس از تبعید رضا شاه پهلوی، از جمله رهیابی نمایندگان توده ای به مجلس و وزیران توده ای به دولت، بدون برخورداری از پشتیبانی نیرو های اشغالگر روسی، ناممکن بود.
با این حال سنگین تر شدن هر چه بیشتر وزنه حزب توده در سیاست ایران، تنها مدیون پشتیبانی شوروی نبود. در فضای آنروز، کمونیسم استالینی، که هاله پیروزی باور نکردنی نظامی در جنگ دوم جهانی را نیز بر گرد سر داشت، بخش بسیار بزرگی از جهان را مسحور خود ساخته بود، و روشنفکران ایرانی نیز گروه گروه به این قبله تازه روی میآوردند.
در نیمه شرقی اروپا، زیر چکمه ارتش سرخ، «جمهوری های توده ای» چون قارچ از زمین میروئیدند. در بخش غربی اروپا، احزاب کمونیستی در کشور های مهمی چون فرانسه و ایتالیا در اوج قدرت بودند. در آسیا، و به ویژه در چین، پیشروی کمونیسم غیر قابل مقاومت به نظر میرسید.
در ایران نیز بخش بزرگی از نخبگان و جوانان تحصیلکرده (با مقیاس های آن روزگار)، که برای رهایی از واپس ماندگی بیتاب بودند، بیش از بیش چاره درد های خود را در ادبیات تازه ای جستجو میکردند که سیل آسا به کشور نفوذ میکرد و در برابر خود رقیبی نمی دید. این ادبیات عمدتا دست پرداخته نظریه پردازان استالینی بود که به دور از پیچیدگی های فیلسوفان مارکسیست قرن نوزدهم اروپا، تحلیل های عوامانه ای را در قالب های «علمی» برای شناخت طبیعت و تاریخ و سیاست و اقتصاد عرضه میکردند.
م. الف به آذین شیفتگی جوانان روشنفکر آنروز ایران را در برابر «کشور شورا ها» چنین خلاصه میکند : «انقلاب سوسیالیستی اکتبر زایش دشوار و دردناک جهانی تازه بود. آن نسل از مردم بزرگ روس و ملل اتحاد شوروی که همه خون و درد و ضایعات این زایش غول آسا را از جان و تن خویش مایه گذاشت، تا جاودان بر گردن بشریت حق دارد… و چنین بود که جهان از بن بست هزاران ساله به در آمد.»
بر بال های رویا
می بایست ده ها سال بگذرد تا این حباب نیز همچون بسیاری دیگر از حباب های زاییده خیالپردازی انسان ها، بترکد. البته در همان زمان، دیری بود که این حباب در خود شوروی ترکیده بود و ده ها میلیون انسانی که در زنجیر اسارت مافیای استالینی گرفتار آمده بودند، میدانستند که انقلاب اکتبر نه تنها گره ای را از کار فرو بسته آنها نگشوده، بلکه بن بست وحشتناک دیگری را بر بن بست های پیشین افزوده است. امروز که بیست سال از فروپاشی شوروی میگذرد، روس ها هنوز در این بن بست دست و پا میزنند.
ولی در سال های دهه ۱۹۴۰ میلادی، همزمان با دهه ۱۳۲۰ شمسی، رویای بر آمده از انقلاب اکنبر هنوز در اوج تشعشع خود بود. حزب توده بر بال های این رویا، و با تکیه بر پشتیبانی همه جانبه همسایه ای که دیگر یکی از دو ابر قدرت جهان بود، به نیرومند ترین سازمان سیاسی ایران بدل شد و، مهم تر از آن، هژمونی فرهنگی را در جامعه روشنفکری و طبقه متوسط شهری از آن خود کرد.
با چنین تشکیلات و اعتباری، روشن تر ازآفتاب است که حزب توده خود را برای نشستن بر کرسی قدرت آماده میکرد. نگین این توانایی تشکیلاتی، سازمان نظامی حزب بود، که با صد ها افسر و درجه دار خود، مسلما برای برگزاری جلسات شعر خوانی به وجود نیآمده بود. چرخش نامنتظره رویداد ها در صحنه جهانی، و یا در فضای منطقه ای و داخلی، می توانست ایران را در نخستین سال های دهه ۱۹۵۰ میلادی به «دموکراسی توده ای» تازه ای بدل کند.
ولی چرخ حوادث بر مدار دیگری به حرکت در آمد و ایران، در دنیای دو قطبی آن روزگار، در اردوی غرب باقی ماند. در فاصله کوتاهی پس از رویداد های بیست و هشتم مرداد ماه ۱۳۳۲، تشکیلات پر قدرت حزب توده، از جمله سازمان نظامی، در هم شکسته شد.
در پی این رویداد ها از هیمنه تشکیلاتی حزب توده چیز زیادی بر جای نماند، ولی نفوذ ایدئولوژیک آن دست نخورده باقی ماند و حتی پیشروی خود را در کانون های فرهنگ سازانه کشور، از محفل های رو به گسترش روشنفکری و هنری گرفته تا فضای مطبوعاتی و مراکز آموزش عالی به ویژه دانشگاه ها، با آهنگی پر شتاب تر از گذشته، ادامه داد.
طی دوران پس از بیست و هشتم مرداد ماه، تا وقوع انقلاب اسلامی، ایدئولوژی حزب توده از بستر تشکیلانی آن (و یا آنچه از آن بر جای مانده بود) فراتر رفت و بسیاری دیگر از محافل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور را در بر گرفت. نفرت از غرب و به ویژه امریکا، تحقیر «دموکراسی بورژوایی»، کینه ورزی به سرمایه داری و شیفتگی در برابر «اردوگاه سوسیالیسم»، چاره همه دشواری ها را در انقلاب جستن، به جنگ طبقاتی ایمان داشتن…، و بسیاری دیگر از مفاهیم و هنجار هایی که پیش از این به «جهان بینی» حزب توده تعلق داشت، کم کم به ادبیات مسلط در میان بخش بسیار بزرگی از نیرو های سیاسی ضد سلطنتی ایران راه یافت.
در فاصله بیست و هشتم مرداد ماه ۱۳۳۲ تا انقلاب اسلامی، شمار زیادی از با نفوذ ترین چهره های هنر و ادبیات ایران، از سر اعتقاد یا برای واپس نماندن از غافله، آداب کم و بیش مدون «رآلیسم سوسیالیستی» (هنر از دیدگاه کمونیسم استالینی) را مو به مو رعایت میکردند تا در وفاداری آنها به «خلق» تردیدی نباشد.
جوانان برآمده از گرایش های غیر توده ای مخالف نظام پهلوی، از جمله جبهه ملی، در روی آوردن به دگم های جهان بینی توده ای سر از پا نمی شناختند، و تنها انتقادشان به حزب توده این بود که در به کار بستن این دگم ها قاطعیت لازم را از خود نشان نداده است. و یا آنکه در جریان رویداد های بیست و هشتم مرداد از خود سستی نشان داده و یک فرصت درخشان را، برای استقرار «دموکراسی توده ای» در ایران، از دست داده است.
حتی بعضی از جریان های سیاسی – مذهبی ایران بسیاری از مفاهیم پرورده ادبیات توده ای را البته با تغییر واژه ها پذیرفتند، و با دیدگاه هایی مشابه «حزب طبقه کارگر» به تحلیل رویداد های ایران و جایگاه آن در روابط بین المللی پرداختند. آنها با به عاریت گرفتن شماری از ابزار های فکری کمونیستی، که حزب توده متولی رسمی آن در ایران بود، به رقابت با این حزب بر خاستند.
رادیکالیسم ضد غربی
در این شرایط چه جای شگفتی است که همزمان با به راه افتادن نخستین موج های انقلاب، حزب توده، به رغم ضربه های سختی که بر تشکیلات آن وارد آمده بود، در فاصله ای بسیار کوتاه بخش بزرگی از گرایش های چپ ایران را به گونه هایی آشکار و غیر آشکار، زیر پر و بال خود گرفت.
از آن مهم تر، رادیکالیسم ضد آمریکایی توده ای به گونه ای دراز مدت بر جهتگیری های پیروزمندان انقلاب در عرصه سیاست خارجی تاثیر گذاشت. حتی امروز، سی و دو سال پس از استقرار نظام بر آمده از انقلاب، گفتمان دیپلماسی جمهوری اسلامی به رادیکال ترین نظام های بر جای مانده از کمونیسم یا چپ انقلابی جهان سومی شباهت دارد. طنز تاریخ در آنجا است که جمهوری اسلامی، با تکیه بر همین رادیکالیسم ضد غربی، مرگبار ترین ضربه ها را بر انقلابیون چپ، و به ویژه حزب توده، وارد آورد.
حتی در عرصه اقتصادی، سیاست معروف به «راه رشد غیر سرمایه داری»، که نظریه پردازان حزب کمونیست شوروی برای کشور های جهان سوم فراهم آورده بودند، از کانال حزب توده به برنامه ریزان نظام جمهوری اسلامی منتقل شد. اصل چهل و چهار قانون اساسی (ناظر بر دولتی کردن بخش بسیار بزرگی از اقتصاد ایران) و اصل هشتاد و یک همان قانون (که راه را بر سرمایه گذاری مستقیم خارجی می بندد) با الهام گیری از اقتصاد توده ای به مهم ترین سند حقوقی کشور راه یافت. «اقتصاد دانان» توده ای به سردمداران نظام تازه توصیه میکردند که در سیاستگذاری اقتصادی از الگوی کشور های «مترقی» مانند الجزایر و لیبی و سوریه پیروی کنند و به راه کشور هایی چون کره جنوبی، که برای چپ جهان سومی «پایگاه امپریالیسم» به شمار میرفتند، کشانده نشوند. این توصیه ها تمام و کمال به کار بسته شد.
با این حال چیزی نگذشت که حزب توده در چرخ و دنده نظامی که در خدمت آن از هیچ مجیز گویی پرهیز نکرده بود، گرفتار آمد و بر او همان بلایی رفت که «احزاب برادر»، در کشور های زیر سلطه خود، بر نیرو های رقیب وارد آورده بودند.
این بار نه تنها تشکیلات حزب توده زیر ضرباتی به مراتب مخوف تر از گذشته از هم فرو پاشید، بلکه (بر خلاف رویداد های پس از بیست و هشتم مرداد ماه) هژمونی سیاسی و فرهنگی آن نیز به خاک ریخت.
استالین، الهام بخش اصلی دستگاه رهبری حزب توده، قربانیان سیاسی خود را زیر شکنجه های مخوف در هم میشکست و سپس آنها را در «دادگاه پرولتری» به اعتراف وامیداشت. همین تکنیک را «نظام مستضعفین» در مورد قربانیان توده ای خود به کار بست.
در شنزار تاریخ
ولی زوال حزب توده، علاوه بر عوامل داخلی، از رویداد های سترگی هم که در صحنه بین المللی میگذشت، سرچشمه میگرفت. آفتاب عمر شوروی بر سر بام رسیده بود و دیری نگذشت که «امپراتوری سرخ» نیز، همچون امپراتوری های دیگری که قرار بود جاودانی باشند، در شنزار تاریخ فرو رفت.
موج های پی در پی مهاجران توده ای و فدایی، که در نیمه نخست دهه ۱۳۶۰ خورشیدی برای فرار از سرکوب جمهوری اسلامی به شوروی پناه بردند، با کشف واقعیت های درون «خانه عمو یوسف»، بخش بزرگی از رویا های خود را از دست دادند. آنها که توانستند، به سوی «جهنم سرمایه داری» پر کشیدند. دیگران بر جای ماندند و سقوط بت بزرگی را که ده ها سال از فروش بهشت دروغین تغذیه کرده و پروار شده بود، از نزدیک دیدند.
از «دموکراسی های توده ای» اروپای خاوری نشانی بر جای نماند. احزاب و سندیکا های بزرگ کمونیستی در اروپای غربی و جنوبی چون برف در آفتاب تابستانی، آب شدند. حتی کشور های معدودی هم که هنوز رسما زیر سلطه حزب کمونیست روزگار میگذرانند، صحنه اقتصادی را به «سرمایه داری ملعون» سپرده اند. در این میان کره شمالی، با مردمی گرسنه، استثنایی است که قاعده را تایید میکند.
شماری از ایرانیانی که از تشکیلات توده ای و شبه توده ای بر جای ماندند، دلشکسته از این تجربه درد ناک، با سیاست بدرود گفتند. شمار دیگری، به ویژه در مهاجرت، به لیبرالیسم یا سوسیال دموکراسی روی آوردند. جمع کوچک تری همچنان به گذشته خود وفادار مانده اند و «بازگشت به دوران طلایی» را انتظار میکشند.
اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دیگر به تاریخ پیوسته، اما بسیاری از زوایای زندگی هفتاد و چهار ساله آن هنوز برای ایرانیان در هاله ای از ابهام است. ولی بدون شناخت شوروی، پی بردن به واقعیت حزب توده ناممکن است. و بدون شناخت شوروی و حزب توده، پهنه های مهمی از تاریخ جهان و ایران در قرن بیستم میلادی برای ایرانیان ناشناخته خواهد ماند.
در پی فرو ریزی شوروی، بخش بسیار بزرگی از آرشیو های آن بر پژوهشگران گشوده شده و آثار بسیار با ارزشی درباره ظهور و صعود و افول «امپراتوری سرخ» فراهم آمده است. آنچه در این هفتاد و چهار سال بر پهناور ترین کشور جهان گذشت، یکی از مخوف ترین کابوس هایی است که در صحنه تاریخ به واقعیت بدل شد. ولی شگفت تر از ابعاد این کابوس، شور و شوق وصف ناپذیری است که در ستایش آن به حرکت در آمد. میلیون ها انسان، از جمله فرهیخته ترین آنها، در سراسر گیتی از جمله ایران، به این تجربه دل باختند و در پرستش آن تا پای جان پیش رفتند.
در ایران نیز بخش بسیار بزرگی از توانایی های فکری کشور، طی دورانی طولانی و حساس، در خدمت ایدئولوژی شوروی بر باد رفت.
ادبیات مشروطه، تکیه گاه رستاخیز فرهنگی کشور، ایرانیان را به شناخت ریشه های درونی و تاریخی واپس ماندگی شان دعوت کرد. دوام این گرایش می توانست ایران را با مدرنیته آشتی دهد.
در عوض تئوری «امپریالیزم»، در روایت لنینی-استالینی آن، ایرانیان را از متمرکز شدن بر ریشه های درونی واپس ماندگی خود بازداشت و ستیزه جویی با غرب را به چالش عمده آنها بدل کرد. نفرت مشترک از «غرب امپریالیست»، و به ویژه آمریکا، یکی از دلایل اتحاد شگفتی است که در نیمه دوم دهه ۱۳۵۰ خورشیدی میان پیروان ولایت فقیه و طیف های گوناگون توده ای به وجود آمد.
امروز نیز بخش بزرگی از رادیکال ترین گرایش های بر جای مانده از «چپ جهان سومی»، هنوز از گفتمان ضد غربی و ضد سرمایه داری رهبران جمهوری اسلامی به وجد میآید. پیوند های نزدیکی که میان محمود احمدی نژاد و هوگو چاوز به وجود آمده، ریشه در همان نفرت مشترک دارد.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
همایون
درود بر شما،
مشگل من یکی با این احزاب ایران ویران کن در واقع این است که هیچگاه گامی در راستای آبادی، آزادی و ساختن ایران بر نداشتهند هیچ با بیخردی و خیانت خود ایران را به این سیاه روزی کشانده اند و با بیشرمی تمام خاندان ایرنساز پهلوی را که در ظرف 57 سال سعی کردند ایران ویرانه دوران قاجار را به دروازهای تمدن برسانند را به بدترین شکل ممکن مورد لطف خود قرار میدهند. این گروها شامل حزب انیرانی توده (کلا چپ ایران) و جبهه ناملی و نهضت ناملی میباشد که عاملان سیاه روزی و نسل کشی در این 33 سال هستند.
یک بچه زاده شده در دوران شوم شورش کور و خانمان سوز 57
October 30, 2011 02:06:12 AM
---------------------------
کاوه یزدانی
درود بر آقای فریدون خاوند گرامی
اگر ما ملت ایران پاسخ در خور توجه به خیانت هایی که از طرف حزب توده مزدور بیگاه و پسمانده هایشان و خائنین به ایران را ندهیم ، آمرین آنها یعنی اربابان شان دست از سر ملت ایران وتوطئه بر علیه منافع ملی مان بر نخواهند داشت. موفق باشید.
با احترام
کاوه یزدانی
پاینده ایران وملت ایران
..
October 29, 2011 04:52:36 PM
---------------------------
|