خیلی وقت است که جداشدگان از مجاهدین، مخصوصا آن بخشی که به رژیم متمایل شده، و یا روزمزد آنها شده اند، طی یک سری مقاله در سایت های خود، و یا ایمیل ها و نظرهایی که به من ارسال می کنند، به این نکته اشاره می کنند که من بعنوان نویسنده مقالاتم که در حمایت از حقوق ساکنین اشرف است، باید در بخشی از دستگاه ایدئولوژیکی/تشکیلاتی مجاهدین زندگی می کردم تا آنچه بر سر آنها آمده است را درک کنم. اینها با این پیش درآمد، به این نتیجه می رسند که من، و یا امثال من نباید در باره بودن یا نبودن ساکنین اشرف حرفی بزنیم، چرا که در بهترین شق، درک درستی از موقعیت این ساکنین (به زبان آنها، «اسیران») نداریم.
بدون اینکه بخواهم به ریز مسائل بپردازم (پیشنهاد می کنم به مجاهدین امر به وظیفه امر به نتیجه، اصولی کیست، تروریسم، از این نگارنده توجه شود)، و بی آنکه بخواهم از مجاهدین دفاع کنم چرا که دفاع از مسائل داخلی این سازمان به خودشان و اعضا و هواداران خودشان و جداشدگانشان مربوط می شود، اجازه می خواهم به چند نکته اشاره می کنم، به امید اینکه این سطور حرف اول و آخر را زده باشد.
فاکت ها
· در عرض 40 و اندی سال گذشته، این من نبوده ام که این سازمان ایدئولوژیکی (بقول «شما» خیلی خیلی بد و ....) را سر پا نگاه نداشته است، بلکه...
· این «شما» اعضای جدا شده بوده اید که رگ غیرتتان ورم می کرد، و اجازه نمی دادید کسی به مسئول اول سازمان چپ نگاه کند.
· این «شما» بوده اید که هر صدای مخالف را با جملات ناپسند خفه می کردید.
· این «شما» بودید که برای مسعود (و سپس مریم) شعر و سرود و مقاله و شعار های آنچنانی سر هم کردید.
· این «شما» بودید که در اواخر 1363، از سر و کول هم بالا می رفتید تا «بیانیه شورای مرکزی» - (شامل دفتر سیاسی، کمیته مرکزی، معاونین مرکزیت و مسئولین نهادها) را امضا کنید و با ابراز «تهنیت به ازدواج فرخندهء مریم و مسعود» آنرا گرامی داشته و در همان صفحه اول اعلام کنید که «امروز عقیده و آئین شما را برای شما تکمیل نمودم» (بر گرفته از قران).
· این «شما» بودید که در همین بیانیه شعار همیشگی (بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران) را بازنویسی کردید و نوشتید (بنام مسعود و مریم). – اگر این بیانیه را ندارید من آن را دارم (همراه با تمام امضاها)، و با اجازه برای درک بهتر از موقعیت «شما»، آنرا ده ها بار خوانده ام.
· آن روز که «شما» در اشرف «اسیر» نشده بودید، در آنروز که «رهبر عقیدتی» نداشتید، با این وجود، این بیانیه را امضا کردید.
· این «شما» بودید که در پایان همین بیانیه امضا کردید مرگ بر خمینی (که آفرین بر آن روز «شما») ولی ادامه دادید – درود بر رجوی.
· «شما» بودید که درود بر رجوی را رسم کردید.
· این «شما» بودید که از آن روز تا روزی که از این «ایدئولوژی» (بقول شما اسیر گیرنده) کندید و جدا شدید، شب و روزتان را برای تثبیت همین دو سه جمله فوق وقف کرده بودید.
· این «شما» بودید که در مقام «مسئول» در همین سازمان (بقول شما دیکتاتور منش)، تمام «تحت مسئولین» خود را برای درک صحیح از «رهبری»، چپ و راست می کردید.
· این «شما» بودید که ریسمان وصل به «رهبری» را ابداع کرده بودید.
· و بالاخره (هرچند که حرف زیاد است) این «شما» هستید که با وخیم شدن اوضاع، و یا با درک اینکه هر آنچه می گفته اید نادرست بوده، به یکباره پس از جدایی از سازمان، قلم و تیغ در دست، و بجای نقد از خود، و ابداع راهی نوین، به جان «من»ها که نه در آنش شریک بوده ایم و نه در اینش، افتاده اید که
· مگر نمی دانید که این ساکنین اسیر هستند؟
· مگر نمی دانید که رهبری می خواهد از کشته پشته بسازد تا به قدرت برسد؟
· مگر نمی دانید که رهبر ی این کرده و آن کرده و این نکرده و آن نکرده؟
· اصلا تو می فهمی چه سخت است یک روز (فقط یک روز) با این سازمان زندگی کردن؟
· اصلا می توانی تجسم کنی؟
· اگر نه، که حتما نه، پس چرا در فلان روز از حق من (جدا شده) دفاع نمی کردی؟
· چرا امروز از حقوق ساکنین دفاع می کنی؟
بدهکاری
اگر تمام این ایراداتی که از من گرفته می شود و اصلا تمامی ندارد، و همه آن انتقادهایی که از سوی هواداران این سازمان که هنوز جدا نشده اند و در نتیجه سنگ را بر سینه خود و بر سر من می زنند، را کنار هم بگذاریم، می بینیم که همه (اعضای جدا شده و نشده) گویی فکر می کنند که این وسط تنها «بدهکار» اصلی، من هستم.
· بدهکارم که به جمهوری اسلامی رأی ندادم.
· بدهکارم که در فاز سیاسی، به خمینی، «امام» و «پدر» نگفتم.
· بدهکارم که در آنروزی که انقلاب ایدئولوژیکی شد، شفاف گفتم، من با «این پدیده» جور در نمی آیم.
· بدهکارم چون به بعضی از آنهایی که جدا شده اند و امروز مزد می گیرند، گفتم خائنید.
· بدهکارم چون به بعضی از آنهایی که جدا شده اند، اما در برابر رژیم ایستاده اند، گفتم که از روی بدن «رفیق»، وقتی به زمین افتاده رد نمی شوم.
· بدهکارم چون به مجاهدین انتقاد می کنم که چرا آنروز به بحران های امروز نمی اندیشیدند، و چرا امروز به بحرانهای فردا نمی اندیشند.
· بدهکارم چون ماده الحاقیه (در تحدید رکن چهارم) شورای ملی مقاومت را نادرست و غم انگیز خواندم.
· بدهکارم که امروز از حقوق سیاسی و انسانی ساکنین اشرف دفاع می کنم، و کوتاه هم نمی آیم.
· من، تک و تنها با سوادی به اندازه خواندن چند خط کتاب و نوشتن دو سه خط مقاله، بدهکارم، اما «شما» حضراتی که باعث و بانی و حامی و تغذیه کننده بوده اید، بدهکار نیستید. خنده دار اینکه، همین امروز هم به شکل دیگری تغذیه کننده دستگاه و سیستم دیگری با همان ویژگیها هستید.
شفاف گویی
اجازه می خواهم که یکی دو نکته را به روشنی و وضوح کامل بیان کنم:
· در چشم و ذهن محدود و کوچک من (با سواد محدودی که دارم)، مجاهدین خلق (از جمله مسعود و مریم و ....)، فرزندان خلقند، چرا که به خمینی و رژیم جانی خمینی پسند می گویند نه، می گویند نابود باد. آنها فرزند خلق نیستند چون ملیت ایرانی دارند. آنها فرزند خلقند، چون آرزوی خلق را فریاد می زنند.
· حال، همین فرزندان خلق (از جمله مسعود و مریم و ....)، اگر فردا از سازمان جدا شوند، ولی باز هم بگویند مرگ بر خمینی و بر بازماندگان خمینی و اندیشهء خمینی و هر چه خمینی صفت است، باز هم در چشم و ذهن کوچک این حقیر «فرزند خلقند». به زبانی دیگر، برای من، جدا شدن از سازمان نه محک است و نه شاخص خلقی و ضد خلقی بودن.
· اما اگر این فرد، (از جمله مسعود و مریم و ....)،گوشه چشمی به رژیم جانی اسلامی بچرخانند (نه از روی خشم و خطا و بگونه ای هیستریک، بلکه سیستماتیک و قانونمند)، برای من، آنها (از جمله مسعود و مریم و ....)، به همان اندازه ضد خلقند که تمام سران این رژیم. مرز بین «خلقی» و «ضد خلقی» برای من از همبستری با رژیم (بعنوان یک واقعیت و نه ایدئولوژی) می گذرد. به زبانی دیگر، مسلمان بودن یا نبودن محک نیست. اسم سازمان (مجاهدین یا فدایی) هم محک نیست. باورمند به مبارزه قهرآمیز و یا مسالمت آمیز هم محک نیست. خواهان سرنگونی تمامیت رژیم بودن یا نبودن محک است. همبستر شدن با رژیم محک است.
· اگر «شما» خواهان سرنگونی هستید، و بده و بستان، رفت و آمد، و خلاصه سر و سرّی با این رژیم ندارید، ولی از سازمان جدا شده اید، برای من، شما «فرزند خلق» هستید.
· من به این گفته باور ندارم که ساکنین اشرف «اسیر» هستند. آن «ساکنی» که می رود جلوی زرهی و یا بی سلاح در برابر آتشبار می ایستد، حتما آنقدر عرضه و شهامت دارد که در برابر «اسیر کننده» خود هم بایستد. اگر نمی ایستد، آن «ساکن» یا نمی خواهد بایستد یا تحمیق شده است.
· بر خلاف «شما»، بر این باورم که «تحمیق» یک پروسه است. «تحمیق» سالها طول می کشد. پروسه «تحمیق» در روز اول، ماه اول، و یا سال اول راندمان ندارد. می توان از آن برید، از آن گریخت. اما اگر «فرد» 30 سال در این پروسه «تحمیق» به سر ببرد و عکس العمل هم نشان ندهد، منطقا نمی تواند، یکشبه و به یکباره به این باور متضاد برسد که همه آنچه که گفته و کرده و بوده و هست، همگی دروغ بوده و فریبند.
· فراتر اینکه، می خواهم به تمام این جداشدگان که هنوز در ورطه خیانت و وطن فروشی نیفتاده اند، خاضعانه هشدار بدهم دیروز که مرا به این راه - حمایت از «سازمان» - دعوت می کردید تنها به این خاطر بود که «شما» بر این باور بودید که «شما» حق هستید. و امروز هم که مرا از همین حمایت اندکی که می کنم پرهیز می دارید تنها به این خاطر است که «شما» به این نتیجه رسیده اید که «شما» حق هستید. مدعی هستید که «شما» بهتر از من می فهمید (فکر نکنم)، اما اگر در دیروزتان آنقدر به خطا رفته اید، چه تضمینی است که حرفهای امروزتان را هم چند سال دیگر به زباله نریزید؟ به راستی، طبق چه اصل و منطق و چگونه می شود به «شما» اعتماد کرد؟
· حرف مرا بد نفهمید، نه می خواهم آنروزتان را «فریب» بنامم و نه امروتان را، بلکه می خواهم به نکته ای ریشه ای تر اشاره کنم. من برخلاف «شما»، به «جبر جوّ» باور ندارم، به اینکه «جّو حاکم، ما را گرفته بود» و از این قبیل تئوری ها، باور ندارم. «جّو» چگونه می تواند بر مبارز خلق مسلح، آنچنان حاکم شود که او و دیگر مبارزان هم ردیفش، نتوانند «اصل و اصول» را از «فرع و ابتذال» تفکیک دهند؟ نتوانند «تضاد اصلی» (دیکتاتوری و ابتذال در داخل تشکیلات) را تشخیص دهند؟
· جّو حاکم بی شک تأثیر گذار است، اما برای یک روز و دو روز، و نه برای یک عمر. در عین حال، جّو حاکم بدون ابزار شکل نمی گیرد.
o «شما» یک عمر بخشی از این «سیستم و جوّ» بوده اید.
o «شما» خود «جوّ» را زمینه سازی می کردید.
o این «جوّ» در اصل خود «شما» بودید و هستید.
o «شما»، تک به تک «شما»، یک «رهبر خاص الخاص» هستید.
o هر کدام از «شما» در جایگاه یک «رهبر عقیدتی» به این نتیجه رسیده اید که «شما» حق هستید. آن روز حق بودید، و امروز هم حق هستید.
o آن روز درست می گفتید، امروز هم درست می گویید.
o آنروز «من» بدهکار بودم، امروز هم «من» بدهکار هستم.
· این تفکر «امام»گونه است، که همه مقصرند بجز «شما». اگر با دشمن همبستر نشده اید، بخاطر خلق، این خودبینی را از خود دور کنید. مدعی هستید که «شما» خیلی بیشتر از «من» می فهمیدید. شب و روزتان را با «این سیستم» گذرانده اید. حال که چنین است، از خود بپرسید که چرا پس از یک روز و یا دو روز به این نتیجه نرسیدید که این تفکر «سیستماتیک» برای شما ساخته نشده است؟ «شما» که بهتر می فهمید و بهتر تشخیص می دهید، چرا نفهمیدید که اگر بر این زمین سخت ایدئولوژیکی «بشاشید» اول پای خودتان آلوده می شود؟ چرا پس از اولین بار، وقتی بر بدنتان پاشید، صدایتان در نیامد و باز هم فریاد زدید «ایران رجوی ایران» و همه را هم ترغیب و تشویق می کردید که به این «جوّ» دامن بزنند؟ و وقتی «من»ها نمی گفتیم به «من»ها چشم غره می رفتید؟ «شما» بودید که پشت سر این رهبر عقیدتی ایستادید و از او حفاظت کردید، «شما» برای او سرود ساختید، شما پشت سر او نماز جماعت خوانده و به او اقتدا کردید. آری، «شما»، که امروز، گویی که یکمرتبه وحی به «شما» نازل شده باشد، می خواهید به «من»ها بقبولانید که همه اینها تقصیر «من»ها است. و «من»ها بدهکاریم. ول کن هم نیستید، «امام»گونه به دنبال «گفتمان» هستید تا پروسه «تحمیق» را آغاز کنید. چه بیهوده.
· به این دستگاه ایراد می گیرید، و در این ذهنیت به سر می برید که «من»ها نمی دانیم که «شما» این دستگاه را باغبانی و آبیاری و پروراندید، و حال زیرکانه «من»ها را ملامت می کنید. آنروز به دنبال شما راه نیافتادیم و شعار «شما» را فریاد نزدیم، و «شما» امام گونه حکم تکفیر «من»ها را صادر می کردید، و امروز هم که «شما» از این سازمان جدا شده اید، «من»ها فریاد نمی زنیم که این سازمان «اسیر» می گیرد. و یا «اسیر»ان را به قتلگاهشان هدایت می کند تا ذبح شوند. و اینبار به این خاطر، «من» ها بار دیگر ملامت می شویم. تنها و تنها به این خاطر که «شما» می گویید، «شما»، مثل هر «امام»ی فتوا می دهید. امام گونه مفاهیم را بازنویسی می کنید، خلق و ضد خلق می تراشید، و حکم به تکفیر مخالف می دهید. و بر این نکته اصرار دارید که «من»ها بدهکاریم. هر چند که هیچگاه در بود و نبود «شما» و سازمان «شما» نقشی نداشته ایم.
نتیجه
اگر در جبهه خلق هستید و خواهان سرنگونی این نظام در تمامیتش، برای من (علی ناظر) شما فرزند خلق هستید، اما اگر در ورطه خیانت افتاده اید، و خروج از مجاهدین فقط بهانه برای انجام وظیفه برای وزارت اطلاعات است، مرا با شما سخنی نبوده، نیست و نخواهد بود.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
شیر و خورشید و تاج
علی ناظر گرامی،
سپاس از این مقاله، نکات جالبی را در بر داشت.
همانطور که میدانید، این روزها بازار همبستگی و اتحاد و تشکیل یک نوع (شورای رهبری، یا شورای براندازی، یا کنگره ملی، یا دولت در خارج، و و و) بحث داغ روز است.
از آنجا که من و یارانم به هیچ دسته و گروه و فردی (که در آوردن خمینی به ایران سهیم بود) اعتمادی نداریم - اما از آنجا که برخی اصرار شدید میکنند که همه در این کنگره یا شورا باشند، مدتی است که مانند خیلیها دست بکار هستیم که ببینیم این کار عملی است یا نه.
در این راستا اولین پرسشی که برای من و یاران مطرح است این است که آیا در این ۵۷ یها هیچ تغییر قابل ملاحظه روی داده است پس از ۳۳ سال تجربه سیاسی و پس از مشاهده این همه ویرانی در کشور؟ و اصلا واقعا میشود روی این ۵۷ یها حساب کرد؟ آنچنان که بعضیها اصرار دارند؟ پرسشی است دیگر. گفتیم شاید آنها که اصرار دارند همه باشند یک چیزی میدانند که ما نمیدانیم.
از این رو از مدتها ما تا آنجا که از دستمان بر میاید با هر فرد و گروه و دسته و سازمان و و و که بتوانیم، گفتمان را باز کرده ایم، حتی با افراد و گروههایی که... چه عرض کنیم.. بگذریم... مطلب اینکه اتفاقاً دو شب پیش از این مقاله شما.. ما موفق شدیم با چندی از بالا رتبهها و دست اندر کاران سازمان مجاهدین گفتگوی چند ساعته داشته باشیم.
کافیست بگوییم، تحولی که در اینها پس از ۳۳ سال ایجاد شده این بود که تحولی در اینها رخ نداده.
- در مورد عراق و وضعیت ایرانیان در اشرف صحبت کردیم. که به دیوار خوردیم. هر چه در مورد اشرف گفتیم که با سند خودمان میدانستیم حقیقت و درست است، همه را رّد کردند و گفتند صحت ندارد. در واقع به ما گفتند وضعیت مجاهدین در عراق به شما ربطی ندارد و اصلا نمیخواستند در مورد آن حتی بحث کنند. کمکی هم نمیخواستند.
- سوم اینکه، اینان معتقد هستند اگر آمریکا مجاهدین را از لیست تروریستها بیرون بکشد، اینها به تنهایی میتوانند ایران را آزاد کنند. و اصرار عجیبی داشتند که این تنها مسالهای است که هم اکنون جلوی مجاهدین را در آزاد کردن ایران گرفته است.
هر چه هم که با اینها بحث کردیم که آقایان شما نه تنها در داخل ایران هیچ محبوبیتی در میان مردم ندارید، بلکه مردم عادی در ایران سایه شما را با تیر میزنند چه رسد به اینکه در سرنگون کردن رژیم شما را پشتیبانی یا با شما همکاری کنند. به خرجشان نمیرفت. تمام امیدشان در واقع به پشتیبانی آمریکا بود، که خود بحث طولانی دارد از اینکه چرا ما از صحبتهای آنها اینچنین استنباط کردیم.
- جالب اینکه شدیدا معتقد بودند اگر مجاهدین ایران را آزاد نکنند هیچ گروه دیگری نخواهد توانست ایران را آزاد کند.
سر شما را درد نیاوریم، در آخر ما دیدیم داریم با دیوار صحبت میکنیم. همانطور که قبل از این جلسه خودمان میدانستیم ولی خوب باید یک بار دیگر سعی خود را میکردیم ببینیم که آیا در اینها تحولی رخ داده یا نه. و دست کم برای خودمان ثابت میکردیم که وقتی ما میگوییم "نمیشود روی ۵۷ یها حساب کرد" از روی هوا این مطلب را نمیگوییم.
ناگفته نماند، که تا اینجا تجربه ما با هر ۵۷ تی همین بوده. البته، بعضی از ۵۷ یها در ظاهر میگویند بله حتما باید بفکر کنگره ملی و شورای رهبری و و و بود و هیچ مخالأفتی هم برای هم کاری ندارند اما در خفا به سیاه لشکرهای خود چیز دیگری میگویند. که آن هم بحث طولانیست و بر میگردد به سیاستی که از حزب توده یاد گرفتهاند و حالا اینها تقلید میکنند.
اشاره ما به زمانیست که حزب توده گر چه اعتقادی به دین مخصوصاً دین اسلام نداشت، اما پشتیبانی خود را از اسلامیستها اعلام کرد. که بعدها وقتی پرسش شد گفتند: "آن زمان اینطور ایجاب میکرد که پشتیبانی کنیم ولی در عمل هدف چیز دیگری بود و و و.. که عملی نشد و بقیّه داستان را همه میدانند".
در حال صحبت از این مجاهدین بود. و اینکه ما بالاخره خسته و کوفته پس از چند ساعت نتیجه نگرفتن، بجز آنچه خود از قبل میدانستیم، قبل از اینکه جلسه را ترک کنیم. من شخصاً چیزی به آقایان مجاهد گفتم که انتظار شنیدن آن را نداشتند و مشخص بود که غافلگیر شدند از این گفته من، (مخصوصاً اینکه با تمام ناهماهنگیهای تفکری بین ما و آنها، کل جلسه بسیار آرام پیش رفته بود تا آن لحظه... نمیدانم از رک گویی من جا خوردند، یا یک لحظه حقیقتی در جمله من یافتند که برای لحظهای ماتشان برد.
چیزی که به آن آقایان مجاهد در جلسه گفتم را اینجا هم تکرار میکنم به امید اینکه مجاهدینی که چشم بسته دنبال رهبری خود به ناکجا آباد میروند، کمی تامل و تفکر کنند.
بهترین خدمتی که شما مجاهدین میتوانید به خودتان و آینده خودتان بکنید این است که همین فردا اعلام انحلال سازمان مجاهدین را به اطلاع همه برسانید. تاریخ را از دست دادید، دست کم آینده را از دست ندهید.
***
اریک آرتور بلر، گفت: "در دورانی که فریب جهانی به اوج خود رسیده است، گفتن حقیقت یک امر انقلابی محسوب میشود."
یکی از وظایف ما طرفداران نظام پادشاهی حقیقت گویی بوده و است. حال مردم با این حقایق چه کنند یا نکنند، آن دیگر از دست ما خارج است.
به امید روزی که مردم ایران با صدای رسا آلترناتیو اصلی را صدا کنند و هم خودشان و هم ما ایرانیان خارج از کشور را از این دربدری و از دست این ۵۷ یهای تحول نایافته نجات دهند،
شیر و خورشید و تاج
November 14, 2011 02:41:33 PM
---------------------------
|