پنجاه سال پیش وقتی ملکه الیزابت به ایران سفر می کرد هرگز کسی پیش بینی نمی کرد که روزی عکسی که او در ضیافت شاه ایران انداخته است به عنوان سند نگهداری عکس «شاه مخلوع» از اتاق های ویران شده سفارت بریتانیا بیرون آورده شود و همچون سندی از یک جرم محرز در خبرگزاری یک دولت اسلامی منتشر شود.
کاری به این ندارم که عکس و خبرش می خواهد وانمود کند که دولت بریتانیا همچنان گویی طرفدار شاه است چون خودش او را سر کار آورده و با کودتای آمریکایی حفظ اش کرده است و این داستان ها. به این هم کاری نداشته باشم که اتاق های سفارت در زیر چشم پلیس دولت اسلامی تخریب شد و آن را اصلا اوباشان دولت که هر جا بخواهد حاضر می شوند تخریب کردند و اموال را سوختند و چه و چه ها که بی نیاز از گفتن من است و اکنون همه جا عکسهایش هست و تلویزیون دولت آخرالزمان تصاویر آن را هم پخش کرده است. به اینکه این دولت آخر نظام چه حاصل کرد جز تف و لعن و بیانیه های محکومیت همه جانبه حتی از شورای امنیت هم کاری نداشته باشم. سخن بر سر آنچه امروز در ایران گذشت بسیار است و دیگران گفته اند و خواهند گفت. سخن من بر سر همان یک عکس است که شاه و فرح را که تازه مادر شده بود در حال تعارف به ملکه الیزابت در سر میز شام رسمی نشان می دهد. و البته هم آن عکس و هم عکس آن عکس که در خبرگزاری سپه نشان فارس منتشر شد.
به رخ کشیدن آن عکس از چشم من نشانه ای است از دو دنیای سخت متفاوت. چند کلمه ای از این تفاوت می گویم و می گذرم.
یادم نیست چه سالی بود ولی باید سالهای اول انقلاب و اغاز دهه 60 بوده باشد. در ساختمان ستاد انقلاب فرهنگی کار می کردم. دوست بسیجی خوشدلی داشتم که اهل نماز و پرهیز بود. یک روز با یک دو تن دیگر از دوستان اش مرا هم به دیدن خانه ای برد که تازه مصادره شده بود. خانه ای در شمال شهر تهران که گویا تا آن زمان که ما آن را دیدیم لاک و مهر بود و هنوز هیچ چیزی دست نخورده بود. دوره مجله کیهان هفته را یادم می آید دیدم در اتاق خواب خانه و یک دفترچه تقویم جیبی بزرگ که پر از یادداشت بود. برداشتم و ورقی زدم. به نظرم رسید نویسنده از اقلیت های مذهبی بوده است. خاطرات روزانه بود. آن صفحه ای که من درنگی در آن کردم رویایی را ثبت کرده بود با قلم خودنویس آبی و خطی خوش. این اولین و آخرین باری بود که به یک خانه مصادره شده وارد می شدم. همه چیز را سر جای خود گذاشتیم و بیرون آمدیم. نه کسی خندید و نه کسی چیزی کشف کرد و نه چیزی را به رخ کسی کشید. خانه بود با تمام متعلقات اش. صاحبخانه گذاشته و رفته بود. لابد جانش را در برده بود که آنطور رفته بود که دفترچه اش هم روی میز کنار تخت جا مانده بود. همه می دانستیم و اصلی ناگفته داشتیم که هر چه آنجا هست به حریمی تعلق دارد که حریم ما نیست. ما مثل گروهی از کودکان برای کنجکاوی سری به خانه ای زده بودیم که انقلاب صاحبخانه اش را خوش نداشته بود.
آمدن و ریختن به داخل یک سفارت به خودی خود کاری نابکارانه است. بدتر از آن آتش زدن اموال و ماشین ها ست. بدتر برداشتن چیزها از اتاق ها و بیرون بردن و غنیمت گرفتن است. و از آن بدتر آن است که چیزی آنجا پیدا کنی و به دیگران نشان دهی و فکر کنی کشفی کرده ای و بگویی این اینجا چه می کند؟ کسی نیست بپرسد تو خودت آنجا چه می کنی؟
کسی که می پرسد این عکس اینجا چه می کند دنیایی با آن که این عکس را نگه داشته تفاوت دارد. برای پرسنده تاریخ با خود او و حکومت او و نظام او و حتی رئیس جمهور محبوب اش شروع می شود. برای این کسان تاریخ انقلاب هم تا شش سال پیش به پشیزی نمی ارزد چه رسد به تاریخ قبل از آن و یا تاریخهای پیش و پیشتر از آن. برای کسی که عکس را نگه می دارد تاریخ قابل تجزیه نیست. تاریخ همه تاریخ است. تاریخ روابط دو ملت یا دو دولت از از ابتدای آن معنی دارد تا امروزش. برای نگهدارنده طبیعی است که تاریخ را وسیعتر ببیند و برای یابنده اسباب پرسش های نابجا ست.
پرسنده و خبرگزار می خواهد تاریخ در او خلاصه شده باشد. نگرانی اش این است که چرا غیر از من هم دیگری وجود دارد و دیده می شود. یا اصلا حیرت می کند که چطور عکس یک شاه مخلوع می تواند در سفارت یک دولت مهم هنوز موجود باشد. پرسنده و خبرگزار هر دو همدل اند که همه دیگران و سفارت ها به عنوان نماینده آن دیگران باید از خط و خواهش آنها پیروی کنند. پرسنده و اشغالگر و خبرگزار بیرون جای سالمی باقی نگذاشته است. انتظار دارد وقتی به درون سفارتی هم هجوم می برد باز تصویر خود را ببیند. از اینکه تصویر دیگری را می بیند شگفت زده می شود. برایش تازگی دارد. خبرش می کند.
پرسنده و خبرگزار همیشه از طریق اشغال ارتباط برقرار می کند. راههای دیگر رابطه برایش بسته است. ناچار باید از دیوار بالا برود. وقتی هم بالا می رود برای رسیدن به جایی و یافتن نیست برای تخریب است و تهدید. راه دیگری نمی شناسد.
اشغال سفارت بریتانیا میکروکاسم وضعیت سیاست امروز ایران تحت ولایت آقای خامنه ای است. بن بست است. خامنه ای احساس حقارت می کند و با "تهدید عملی" سفارت می خواهد این تحقیر را فرافکنی کند. تماشای عکس شاهی که میزبان رهبر یک قدرت جهانی است حسی توامان از خردشدگی و حسرت و سرکشی دارد. آن عکس تنهایی سیاست ولایی و ولایتمداران را نشان می دهد و جهانی که به دست خود آن را پر از دیوار کرده اند. دیوارهایی که قادر به برداشتن اش نیستند. تنها می توانند از آن بالا روند. این تمام حیثیت این نظام است.
آن عکس شاهد یک دوره دیگر و دنیای دیگر است. دنیایی که ایران ولایی با آن بیگانه مانده است. آن عکس از تاریخی در گذشته نشان دارد اما شاخص عجز امروز و شاهد دنیای آینده ای است که در آن حریم ها چه خصوصی چه سیاسی و دیپلماتیک حفظ می شود و کسی نمی پرسد شما در حریم خود چه دارید و چه نگه می دارید. دنیای ارتباط است. دنیای انزوا نیست. دنیای کنجکاوی تهاجمی کسانی نیست که به خانه من و شما و آنها سرک می کشند، خانه شما را خانه خود می پندارند، و اسباب خانه شما را می شکنند یا می برند و اسناد خانه شما را عکس می گیرند که ببینید اینها متهم اند که دنیای دیگری دارند.
-------
ملکه الیزابت تنها یک سفر رسمی به ایران داشته است که مربوط است به مارس 1961. فیلمی از آن سفر را که تاریخ 9 مارس دارد می توانید در اینجا ببینید:
http://www.britishpathe.com/record.php?id=42043
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
شیر و خورشید و تاج
درود سیستان گرامی،
شما نوشتید: سخن من بر سر همان یک عکس است...
من هم وقتی عکس را در دست اراذل و اوباش رژیم دیدم به یاد این ضرب المثل معروف افتادم: "یک عکس از هزار کلمه گویا تر است".
عکس ملکه و پادشاه ایران را که در دست این وحشیها دیدم، بیختیار با خود گفتم: "عکسی بزرگ، در دست رژیمی کوچک".
با تمام، بی انصافیهایی که دشمنان و مخالفین خاندان سلطنتی ایران، در این ۳۲ سال گذشته بر این خاندان روا داشتند، وقتی این عکس را انسان در دست این موجودات قرون وسطایی میبیند، بی اختیار در خلوت خود میپندارد که ما ایرانیان در ۳۲ سال از چه بزرگی به چه خفتی سقوط کردهایم.
جای تامل و تفکر برای هر ایرانی، حتی دشمنان پادشاهی.
تصویر دیگری که هرگز از ذهنم محو نمیشود، چشمان اشک آلود شاه، روزی که ایران را ترک میکرد. هر زمان که به تصویر حلق آویز شدن یا سنگسار یک زن و مرد ایرانی مینگرم، با خود فکر میکنم، آیا در آن روز آخر، شاه برای این روزهای تاریک در تاریخ ایرانزمین اشک میریخت، یا اینکه، این روزهای تاریک در تاریخ ایران به آن دلیل رخ میدهد که ملتی چشمان پادشاه میهندوستی را اشک آلود کرد؟
شیر و خورشید و تاج
مرد رزمی گوشه گیر و دربدر - ناکسان و سفلگان بر کار ها!
این چنین شد بهره ایرانیان - از خرابیهای کج رفتارها!
---
November 30, 2011 02:44:48 PM
---------------------------
|