حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
لحظهء خدمت و خيانت

December 02, 2011

جمعه 11 آذر 2570 = December 2, 2011

اسماعيل نوری علا اسماعيل نوری علا
 

انسان نه تنها حيوانی ناطق و انديشنده و ابزارساز است بلکه تنها حيوانی نيز بشمار می رود که در تودهء خاکستری مغز خود مجموعه ای به نام تاريخ را حمل می کند. آدمی با «بند ناف تاريخ» به هويت و فرهنگ و محيط و جهان خود متصل است و، زنده ای است که با آدميان و زمان های از دست رفته ای سر و کار دارد که در هم ميلولند و محکوم «قضاوت»ی محسوب می شوند که تاريخ جا خوش کرده در حافظهء مستقيم، غيرمستقيم، صادق، دستکاری شده، معوج و به مصالح و منافع زندگان آلوده شدهء ما نوع حکم شان را صادر می کند. و اين تاريخ، وقتی که در اذهان آدميان جا افتاد، بی رحم ترين موجود مجازی است که، ترازو در دست، همهء مردگان و زندگان را تعقيب می کند و يا، بقول نيمای يوشيج، «غربال به دست از عقب کاروان می آيد».

من، برای اولين بار، با اين بعد از مفهوم تاريخ و قضاوت اش در گفتگوئی روبرو شدم که با فروغ فرخزاد داشتم. او هشت سالی از من بزرگ تر بود و با اينکه در 33 سالگی به ديدار مرگ شتافت، برای ما جوان ها آدم سرد و گرم چشيده ای محسوب می شد. در آغازگاه شبی تابستانی در کافه نادری نشسته بوديم و او با حرارت تمام از شعری سخن می گفت که تازه در نشريهء آرش سيروس طاهباز منتشر کرده بود: «فاتح شدم! / بله، فاتح شدم؛/ خود را به ثبت رساند...» و بزودی سخن به اين «ثبت» کردن رسيد که فروخ با طنز تيز خويش در شعرش به سخره گرفته بود. من از او پرسيدم که «پس راستی، شما چرا شعر می نويسی؟» و او يک لحظه حالت شوخ و شنگ اش را کنار گذاشت، پشت راست کرد و گفت «از ترس مرگ!» و در برابر نگاه سرگردان و کنجکاو من توضيح داد که: «هيچ چيز بی رحم تر از مرگ نيست. می آيد و آدم را با خود می برد و به هيچ آرزو و توقع و نقشه و هدفی هم اعتنا ندارد. و من دانسته ام که تنها راه ضربه زدن به اين مرگ ِ بی ملاحظه آن است که کاری کنيم تا در تاريخ بمانيم. شعر من کوشش من برای باقی ماندن در تاريخ و گريختن از مرگی است که به هر حال روزی از راه خواهد رسيد». آيا اينگونه فکر کردن ويژهء انسانی خاص با روحيه ای عجيب نيست: مرگ را دانستن و شناختن و پذيرفتن اما زير بار فراموش شدنی که در خورجين اوست نرفتن؟!

اکنون، 47 سالی از آن گفتگو گذشته است و می بينم که فروغ در کار خويش موفق بوده است و، با آنکه مرگ در اوج جوانی به سراغش آمد، در همان مهلت کوتاه که داشت، توانسته است غوطه ور شدن در سياهی فراموشی را ناممکن کند و، هنوز و همچنان، زنده و پوينده، در حافظهء نسل های پس از خويش باقی بماند. من نمی دانم که ديگر بزرگانی که در زندگی ام با آنها محشور و دمخور بوده ام تا چه حد اينگونه نگاه فروغ را در ذهن خود پرورانده اند و آيا، در برابر پرسش من، می توانستند همانگونه استدلال کنند که او کرد. اما می دانم که وسوسهء باقی ماندن در تاريخ مبتلابه بسياری از آدميانی است که در صحنهء زندگی اجتماعی تشخصی می يابند، نامی پیدا می کنند، و شهرتی بهم می زنند ـ هر کس به فراخور حال اش و افق ديد اش، البته.

در اين مورد داستان ديگری را نيز از سيمين دانشور شنيده ام، دو سه سالی پس از مرگ فروغ، و در خانهء مشترک سيمين و جلال آل احمد، که در همسايگی خانهء نيمايوشيج و عاليه خانم واقع بود. سيمين خانم می گفت که در يک بعد از ظهر گرم تابستان که از دانشگاه به خانه بر می گشتم ديدم که چند نفری نزديک خانهء ما جمع اند. آن روزها در خانهء مقابل بنائی داشتند و تلی از آجر جلوی خانه شان انباشته بود. جلوتر که رفتم نيما را ديدم که با پيرهنی رکابی بر تن، و تفنگی قديمی در دست، بالای تل آجرها ايستاده است و رو به خانه شان، خطاب به عاليه خانم که گويا سر مطلبی از او گلايه کرده بود، فرياد می زند که: «آخر چرا مرا آسوده نمی گذاريد؟ باور کنيد روزی خواهد رسيد که مجسمهء مرا می سازند و وسط ميدان ها می گذارند. به اين حال و روز زپرتی امروز من نگاه نکنيد». سيمين خانم می گفت که ديدم رهگذران بی خيال «پير مرد» را (که آل احمد نوشت، «چشم ما بود») نگاه می کنند و می خندند. اما اکنون وسوسهء نيما را برای ماندن در تاريخ می توان در جای جای حرف هايش، از همان جوانی عهد «افسانه» تا پيرانه سری هايش ديد. باز ياد فروغ می افتم که می گفت وقتی نيما مرد خبرش را در دو سطر در روزنامه نوشته بودند و من که برای شرکت در تشييع جنازه اش رفته بودم ديدم که تعداد آدميانی که حضور داشتند ده نفر هم نمی شدند.

اکنون اين دو شاعر اگر از جهان ما رفته اند اما، بسا بيش از من و تو، زنده و پوينده و در کارند. و من ديده ام روزی را که مجسمهء برنزی نيما در پارک ملت به تماشای باغ و سبزه و رهگذران بی خيال اما شناسای او نشست. ديده ام که استخوان هايش را با عزت و احترام از گور موقت اش بيرون کشيده، در تابوت نشانده و به تالار وحدت برده اند تا تشييع کنند و آنها را، بنا بر وصيت و پيش بينی خودش، به يوش بفرستند تا وسط حياط خانه اش، که اکنون به موزه تبديل شده، دفن دوباره کنند. ديده ام که مزار فروغ ميعادگاه جوانان ما شده است. ديده ام که هزاران هزار تن از ما مرده اند و، به قول خيام، به «هفت هزار سالگان» پيوسته اند و کسی هيچ از آنان به ياد ندارد اما اين دو هر روز که می گذرد بزرگ تر و صاحب حضورتر می شوند.

***

بنظر من، شخصيتی که کار اجتماعی می کند، چه ادبی، چه هنری، چه فرهنگی و چه سياسی، اگر به فرداهای مرگ خويش و جايگاه اش در آن فرداها نيانديشد و در مورد اينکه تاريخ در موردش چگونه قضاوت خواهد کرد وسواس نشان ندهد نه تنها دارای ارزش ها و اصول و دقت لازم نيست و براحتی می تواند تن به هر پستی و خواری بدهد بلکه حتی ممکن است ماندگاري اش در تاريخ با بدنامی نيز همراه باشد؛ همانگونه که در همين سی سال اخير ديده ايم که چگونه خمينی ها و خلخالی ها و لاجوردی ها يکسره به جهنم بدنامی تاريخی واصل شده اند و چگونه نام و نشان آنان نازک اندام هائی که در برابر اين هيولاها قد برافراشتند و جان فشاندند بزرگ و بالنده شده است؛ آنگونه که زندگان طايفهء ظلم همچنان تا آنجا از آنان می هراسند که پيکرشان را در گورهای بی نام و نشان دسته جمعی «لعنت آباد» ها پنهان می کنند و کس را نيز به اين «خاوران های مردم» راه نمی دهند.

يعنی، وسواسی اگر برای ماندن در تاريخ وجود داشته باشد بايد با نگرانی در مورد جايگاه آدمی در تاريخ نيز همراه شود. از اصغر قاتل تا خلخالی قاضی شرع، از امیرمبارزالدین اینجوی خونریز عصر حافظ تا خمینی عصر ما، از هيتلر تا قذافی، همهء اين آدميان نيز در تاريخ مانده اند اما ـ انگار که تاريخ نيز همان «آن دنيا»ی اهل ايمان به غيب است و بهشت و جهنمی دارد ـ آنها همگی در آتش جهنم تاريخ مخلدند. آری، از راه بدکاری و ظلم گستری و خيانت راحت تر می توان در جهنم تاريخ برای خود جائی دست و پا کرد. اما ورود به بهشت تاريخ کار آسانی نيست و عزم و جانفشانی و عرق ريزان روحی می طلبد. بقول عطار: «گر مرد رهي ميان خون بايد رفت...»

و نام فروغ را به شهادت می گيرم که منظور از اين «مرد ره» نه «مرد» که «انسان منتشر» است و ميان خون رفتن نيز، لااقل، برای من، نه به معنائی است که در فرهنگ شهادت طلبی خرافه زده داريم، که تنها به معنای از اعماق جان و ايمان عمل کردن و بهترين های خويش را عرضه داشتن به جامعه ای است که اکنون می زيد، فردا می ميرد، و پس فردا در قامت جوانان ديگرش قد علم می کند تا نام های شرف و عزت و سربلندی تنها برخی از رفتگان را در ذهن خويش بخوانند و تکرار کنند.

***

اما، در کنار رفتار بطئی و تدريجی عمر، و کوشش هائی که از آدمی به عشق ماندن بعد از مرگ سر می زند، «لحظه های خطير تصميم گيری» نيز وجود دارند که به اندازهء همهء تاريخ حال و آيندهء هر کس وسعت دارند و آدميانی که در اين لحظات قرار می گيرند و بر پايهء مفروضات و گرايش هاشان دست به تصميم گيری می زنند بايد دريابند که همهء عمرشان را می توان به يک طرف نهاد و آن لحظه های فرار را در طرفی ديگر. می توان عمری به عزت و افتخار زيست و در لحظه ای همهء اندوخته های تاريخی خويش را از دست داد و متضرر شد.

در اين موارد عوامل گوناگونی در ماهيت عواقب تصميمی که گرفته می شود اثر دارند، اما اين اصلی مسلم است که فقط «خود را در فردای بی خود ديدن» و «قضاوت تاريخ را به درستی حدس زدن» است که آدميان سرشناس اجتماعی را به بهشت و جهنم تاريخ روانه می کند. و نتيجهء روياروئی با همينگونه «لحظه ها» است که اينگونه در سخن شاملو حاصل می دهد: «مردی ز باد حادثه بنشست / مردی چو برق ِ حادثه برخاست / آن، ننگ را گُزيد و سپر ساخت / وين، نام را، بدون ِ سپر خواست».

اين لحظه در زندگی شخصيت های اجتماعی نام های مختلفی دارد، می توان آن را، مطابق سخن شاملو، «لحظهء نام و ننگ» خواند، يا آن را «لحظهء خدمت و خيانت» دانست. ما اينگونه لحظه ها را در تاريخ معاصرمان به دفعات داشته ايم و بخصوص، شايد بيشتر از هميشه، آن را در مورد روشنفکران سال 1357 در کار ديده ايم. در واقع، روزی نيست که کسی از خيانت روشنفکران در آن سال تاريک نگويد و يکی را بخاطر همراهی با خمينی در انقلاب آن سال خائن نخواند.

اما آيا آن همه انسان، که هنوز هم کسی در شرافت برخی شان ترديد ندارد، آگاهانه دست به خيانت زدند و به خمينی پيوستند؟ يا، نه، آنها، در آن لحظهء خطير تصميم گيری، نيک و بد را از هم تشخيص ندادند، اشتباه کردند و سرمايهء عمر خويش را باختند؟ و طرفه اينکه همان مردم که اغلب اشتباه کنندگان به سودای خدمت به آنان با آنان همراه شده و شعار مذهبی داده بودند، روزگاری دورتر، که طعم تلخ حکومت مذهبی را چشيدند، روی از آنان برگردانده و آنان را به دوزخ تاريخ فرستادند. و معنای «بی رحمی تاريخ» درست در همين نکته نهفته است: به نيکنامی در تاريخ ماندن همواره به معنای مقلد مردم شدن نيست و گاه عليه خواست های لحظه ای خويشتن و آنان اقدام کردن است.

***

و اين همه را نوشتم تا گفته باشم که شخصيت های اجتماعی و روشنفکران و سياستورزان ما، بخصوص در خارج کشور، هم اکنون در يکی از لحظات تاريخی وطن مان ايستاده اند و هر تصميم و حرکت شان جايگاه شان را در گزارش «آنکه غربال به دست از عقب کاروان می آيد» معين می سازد. بزودی زمانه خواهد گذشت، فردای ميهنمان از راه خواهد رسيد، و غربال دار گزارش خواهد داد که آن «نخاله ها»ی شريف کيستند که از روزن لحظه های ترديد و اراده به فراخنای فراموشی و بدنامی راه نبرده اند و، در چارخانهء تصميم، ماندگار خانهء نيکنامی گشته اند.

اين روزها، هيچکس منکر آن نيست که ايران ما در خطرهائی گوناگون گرفتار است؛ خطر حملهء نظامی، خطر کشتار مردم بيگناه، خطر هرج و مرج، خطر فقر و گرسنگی، خطر از هم گسيخته شدهء شيرازهء جامعه، خطر جنگ داخلی، خطر تکه تکه شدن ايران و حتی خطر اتمی شدن حکومتی تروريست که مديران اش از تعمير يک آفتابه نيز عاجزند. و به همين دليل هم هست که بازار صدور اعلاميه و اعلام مواضع عليه جنگ، عليه حکومت اسلامی، عليه تجزيه کشور، و عليه روزهای سياه بی آينده سخت رواج دارد و نيز، از هر در و بامی، گفتار و نوشتاری در فضای سياسی پخش می شود مبنی بر اينکه چارهء اين وضعيت «اتحاد نيروهای سکولار ـ دموکرات انحلال طلب» است، در راستای بوجود آوردن بديلی برای حکومت اسلامی که از جنس خودش و ارزش هايش نباشد و بتواند برای قطعی شدن «تغيير» امکان بيافريند و مبارزات را جهت دهد و رهبری کند. من، در اينجا، به اتحاد نيروهای خواستار حفظ حکومت اسلامی در قيافه ای بزک کرده کاری ندارم و در مورد اتحاد آنهائی سخن می گويم که می خواهند حکومت اسلامی را در همهء اشکال اش روانهء زباله دان تاريخ کنند و برای اين کار اتحادشان ضروری شده است.

اما چرا هيچ اتفاقی نمی افتد؟ چرا کوشش های گوناگون برای ايجاد يک چنين اتحادی اغلب به ناکامی می انجامند؟ چرا کسی تن به يک وجه مشترک حداقلی برای برساختن بديل حکومت اسلامی نمی دهد؟

من پاسخ اين پرسش ها را در غفلت شخصيت هامان از حضور خود در «لحظهء تاريخی» اکنون می دانم. آنها غافلند از اينکه آمدن فردا را نمی توان متوقف کرد و آنکه از عقب کاروان می آید گزارش غربال اش را به آيندگان خواهد داد و فهرست نام نيکان و بدان همين اکنون ما را در آن گزارش اعلام خواهد داشت.

من اين لحظه را لحظهء بحران و تعليق و تصميم می دانم؛ لحظه ای که حاصل کار و تصميم و اقدام امروز ما را به صفات «خدمت» و «خيانت» متصف خواهد کرد.

نيز می دانم که اکنون همه مشغول محاسبه اند و از خود و ديگران چنين می پرسند که در اتحاد محتملی که چارهء دردها و رافع خطرهای کنونی است و در مجموعه ای که از خالقان حاملان اين اتحاد تشکيل می شود:

- جايگاه من کجاست؟

- آيا کسی به خواست های من پاسخ خواهد داد؟

- آيا تضمينی وجود دارد که در فردای فروپاشی اين حکومت منافع و مقام و منزلت من حفظ شود؟

- آيا نشستن من ِ جمهوری خواه با پادشاهی خواهان، من ضد فدراليسم با خواهندگان فدراليسم، من مسلمان اما سکولار با بی اعتقادان و کافران و دگر دينان، همه و همه، موجب نخواهد شد که خواست هاي من پايمال شود، سهمی به من نرسد، و بدنامی تاريخ را هم برای من به سوغات آورد

اما فراموش نکنيم که هم اکنون لحظه ای است که هر کسی تکلیف اش را با وضعیت ایران مشخص می کند. او یا باید بگوید «من از ایران مهم ترم» و یا تصديق کند که «ایران از من مهمتر است». و اين نکته بلافاصله در رفتار و مواضع اش مشخص می شود.

***

براستی هيچ توجه کرده ايد که وقتی هواپيما از زمين بر می خيزد و ميهماندار راهنما در مورد ايمنی پرواز برای شمائی که در کنار فرزند دلبندتان نشسته ايد سخن می گويد چه سفارشی به شما می کند؟: «اگر اکسيژن داخل کابين کم شد و ماسک های اکسيژن از بالای سرتان پائين افتاد اول ماسک خودتان را بصورت بزنيد و سپس به فرزندتان بپردازيد». تعبير غلط نکنيم؛ آن کودک نشسته در کنار مادر يا پدر مائيم و اگر بخواهيم ماسک را اول بصورت خود بزنيم نه توانش را داريم و نه فرصت می دهيم تا کنار دستی مان (ايران) جان بگيرد و به داد ما برسد.

و اين همان قانون تشخيص اولويت ها در لحظه های بحرانی است. و درست به همين دليل است که دو دلی ها و پيچيدگی های غامض کنونی ما را نيز فقط داشتن توانائی برای تشخيص اولويت ها به پايان می برد.

آيا نخست بايد مطمئن شد که ايران آينده حکومتی جمهوری خواهد داشت و آنگاه دست بکار اتحاد با نيروهای ديگر شد؟ آيا نخست بايد نگران آن بود که پذيرفتن نظام فدراليستی، آن هم بعنوان تضمينی برای حفظ يکپارچگی کشور و تماميت ارضی ايران، و پايه ای برای عدالت گستری، کثرت مداری، و دموکراسی، ممکن است به خودمختاری و سپس تجزيهء ايران بيانجامد؟ آيا نبايد به اين احتمال انديشيد که کوشش در راه اتحاد با تکه های ستمديده ای از ملت ايران می تواند بصورتی کاراتر وحدت آيندهء کشور را تأمين کند؟ و آيا اولويت با اتحاد است يا محور قرار دادن برنامه های کلان من برای اتحاد؟

***

توجه کنيم که شخصيت های اجتماعی امروز، حتی مهلت روشنفکران سال 57 را هم ندارند. آنها می توانستند صبر کنند تا رژيم سابق از هم بپاشد و سپس، با خيال راحت و وجدان پاک با موج مردمی که سودا زده خواهان حکومت مذهبی بودند، همراه شوند. اما برای روشنفکر امروز مهلت صبر کردن وجود ندارد و آنچه در پی صبر و بی عملی او اتفاق خواهد افتاد از همان ابتدا با ويرانی و مرگ همراه خواهد بود. پس تنها اکنون، هم اکنون، است که آيندهء تک تک اين شخصيت ها را مشخص کرده و آنان را يا در صف خادمين و يا در جمع خائنين خواهد نشاند.

***

دو سال پيش مردم به خيابان آمدند، به زندان رفتند، مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند و چون رهبری قاطعی وجود نداشت با درد و زخم و دل چرکين به خانه هاشان برگشتند تا دوران انتظاری ديگر را آغاز کنند. اما انتظار آنان نمی تواند برای آدميانی که هم اکنون خود را شخصيت سياسی می دانند زمان و مهلت بخرد. تاريخ همچون بمبی ساعت شمار تيک تاک دلهره آور خود را به سوی لحظهء صفر، لحظهء ويرانی و فراموشی آغاز کرده است و در کمين همهء ما است تا بداند نام هر کس را در کدام فهرست اش بنويسد.

و اگر «راه حل» مان ايجاد اتحاد فراحزبی و فراجناحی اغلب نيروها و شخصيت های سکولار ـ دموکرات و انحلال طلب ايران است، تنها مردان و زنانی که نجات ايران را مهمتر از خواسته های خود می دانند، آمادهء گام نهادن و حرکت کردن آگاهانه در اين راه خواهند بود. اما آنکه در اين راه بهانه می تراشد، سنگ می اندازد، خروجی های جعلی ايجاد می کند و در ميان جادهء مستقيم، در روز روشن، ميخ چهار پر می پراکند بايد بداند که با اين کارها خبر پيوستن خويش به خائنان و جنايتکاران در جهنم تاريخ را مژده می دهد.


در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده می‏تواند با نظرگاه‏های حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) هم‏خوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهی‏رسانی و احترام به نظرگاه‏های دیگراندیشان می‏باشند.


---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

ایرانی

جناب مفخمی
مسلم است که این نظرات (تحت نام ایرانی) نظرات بنده است که در ایران زندگی می کنم و امنیت شما را ندارم تا با نام حقیقی مطلب بنویسم؛ این یک. دو اینکه ما پرسش های خود را از حضرت نوری علا در غیاب شما مطرح نموده ایم و تا ایشان پاسخ بدهند حرف تازه ای برای مطرح نمودن با ایشان نداریم. سه اینکه این حق آزادی بیان هم کم کم دارد به آن تابوهایی تبدیل می شود که نمی دانم سن حضرتعالی قد می دهد یا نه؛ اما تعدادشان در اول شورش 57 آنجنان بود که شکستنشان تا سالیان بعید می نمود؛ برادر من! آزادی بیان عقیده و نظر حدی دارد که حد آن خیانت است؛ که "همه گونه آزادی باید موجود باشد بجز آزادی خیانت".ما نباید حرف حتی خیانت آمیز کسی را سانسور نماییم اما حداقل وظیفه اینجانب روشنگری درباره یاران آن شیخ قاتل است که امروز ردای مملکت بر باد ده دیگری پوشیده اند. حال نظر حزب چیست به خودش مربوط است و من ایرانی هم طبعا" حزب مورد علاقه ام را در اینده بر اساس همین نظریات انتخاب خواهم نمود که اصل بر پادشاهی مشروطه و شاهزاده رضا پهلوی است و باقی افراد همه فرع هستند.
با درود

December 05, 2011 09:27:57 AM
---------------------------

کاوه یزدانی

با درود به جناب مفخمی گرامی
خوشحالم ازحضورتان بعد از غیبت کبری، وهمچنین بسیار سپاسگزارم از اینکه وقت می گذارید و کامنتها را با دقت مطالعه می کنید ونمره می دهید . کامنت جنابعالی را با دقت خوانم واز رابطه کامنت تان با مقاله بسیار استفاده بردیم. لطفا گاهی از صفحه نظرات دیدن بفرمایید وراهنمایی های لازم را جهت کیفیت کار بفرمایید. سپاسگذارم. ارادتمند شما کاوه یزدانی

December 05, 2011 07:59:17 AM
---------------------------

مهدی مفخمی

مقاله اصلی را خواندم و با دقت تمام کامنت های حاشیه را. متاسفانه رابطه ای منطقی بین آنها ندیدم مگر البته نکاتی منفی که متاسفانه از جانب نامهای متعدد مستعاری است که نمی باید به عنوان نقطه نظرهای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) به حساب آید. نقطه نظرهای آقای بهمن زاهدی البته فرازهائی است که با درایت و سلامت نفس سعی در تلطیف مطالب حاشیه ای و احیانا تاکید بر این دارد که بر اساس احترام به اصل آزادی بیان ، سامانه با ارزش حزب اقدام به درج بدون سانسور نظریات خوانندگان مقالات میکند. ارادتمند
مهدی مفخمی

December 05, 2011 01:46:27 AM
---------------------------

کاوه یزدانی

درود بر دوستان کافه نادری
درود ویژه به شیر و خورشید و تاج عزیز، از خواندن مطلب زیبایی که برای رفع سوئ تفاهم برای آقای اسماعیل نوری علاء نوشتید، بسیار لذت بردم. بویژه شعر زیبایی که نوشتید . این حرکت شما برای من بسیاری با ارزش و قابل ستایش است. ارادتمند کاوه

December 04, 2011 09:03:19 AM
---------------------------

حق

با درود به هم میهنانم
درود ویژه به دوستان و دوستداران کافه نادری، کاوه جان، من در ایران آزاد اصلا بدنبال قدرت سیاسی نخواهم بود چون نه استعدادش را دارم و نه علاقه ای به آن دارم. اما همیشه چهار چشمی مواظب خواهم بود که هیچ آسیبی به لیبرالیسم وارد نشود و منشور جهانی حقوق بشر بطور کامل اجرا شود.
کاوه عزیزم، من مددکار اجتماعی هستم، کمی استعداد و علاقه خیلی زیاد به همین کار فعلی ام دارم. خیال ول کردنش را هم ندارم چون در ایران آزاد با مسائل اجتماعی و فرهنگی تلنبار شده ای شوک آوری روبرو خواهیم شد که نیاز مبرم به حداقل رساندنشان ظرف مدت کوتاهی خواهیم داشت. فقر، اعتیاد، فحشا، ایدز، بیماری های روانی، بیسوادی، .... تجارب من به درد همه اینها خواهد خورد چه در روستاها و چه در شهرها. در ایران آزاد مایلم با سپاه دانش یا بهداشت یا مراتع و جنگل یا کشاورزی همکاری کنم. تجارب این سالهایم به درد بیشتر اینها می خورد و با روحیه من جور است. تازه باید با تو چند درخت گردو بکاریم تا نشانی از ما برای نسلهای اینده باشد.

اگر سخن از خدمت یا خیانت به کشور و ملت مان باشد. تا به حال نه خیانت به کشور و ملت ام کرده ام و نه به دوستانم. خدمت هم هر چه از دستم برآمده تا حالا کرده ام و بیشتر هم می توانستم خدمت کنم اگر آن رفوزه های سال ۵۷ کشور را بهتر از آن چیزی که شاه فقید بدستشان داده بود بدست ما نسلهای بعدی شان می دادند. کشور را به گَند کشیدند و هنوز دست از سر ما برنمی دارند. بعد از ۳۳ سال یکی و دو تا مثل محمد ملکی یک غلط کردیم را تحویل مان می دهند ولی بقیه مرغشان هنوز یک پا دارد. اقلا خود را بازنشسته نمی کنند که حداقل اگر خیر نمی رسانند انقدر شر برای ما نیافرینند. باید در ایران آزاد در مدارس به بچه ها آموخت که خدمت چیست، خیانت چیست و تفاوت ایندو را خوب به آنها با مثالهای فراوانی که از هر دو اینها در ۷۰ سال اخیر داشته ایم، تفهیم کرد که جوانی ها و میانسالی هایشان را صرف همه چیز نکنند بجز ایندو مقوله و خیلی دیر در زندگی تازه یادشان بیفتد که چیزی بنام خدمت و خیانت هم هست.

پاینده ایران و ملت ایران

December 04, 2011 01:31:28 AM
---------------------------

کاوه یزدانی

درود بر آقای بهمن زاهدی گرامی وحق گرامی ودوستان کافه نادری
می خواستم به اطلاع شما دوستان برستانم وهمچنین به اطلاع دیگر هم میهنان برسانم که اگر می خواهید در آینده صندلی های قدرت را بدست بیاورید، باید رای جذب کنید تا بتوانید به آن صندلی ها برسید. خواستم بگویم در آینده بدست آوردن صندلی قدرت کار ساده نخواهد بود. باید از حالا تمرین کنید تا رانندگان خوبی برای قطار امروز باشید وبتوانید رای من را نیز بدست آورید وبدست آوردن رای در زمان آزادی کار ساده نیست وشرط دارد.خواستم به شمان دوستان راهنمایی کنم تا کمکی کرده باشم. با احترام کاوه

پاینده ایران وملت ایران

December 03, 2011 10:14:31 PM
---------------------------

حق

با درود به هم میهنانم
بویژه دوستان عزیز کافه نادری، از نظر لطف یکایک شما سپاسگزارم. بهمن خان گرامی، اول لیبرال دمکرات و بعد جمهوریخواهم. هر کمکی که در اشاعه لیبرالیسم و منشور حقوق بشر برای ایران بتوانم انجام می دهم و اینرا مدتهاست که در کنار شما پادشاهی خواهان لیبرال دمکرات ها انجام داده ام. ادامه اش هم خواهم داد ولی نه تا ابد. در فردای آزادی ایران و بعد از رفراندوم پادشاهی یا جمهوری وقتی انتخابات آزاد و دوره ای برای مجلس برگزار می شود، من و شما نه در کنار هم بلکه رو در روی هم برای تصاحب صندلی مجلس قرار خواهیم گرفت. رقابت های من و شما سر آن صندلی در مجلس شوای ملی ایران در آینده خواهد بود. در امر لیبرال دمکراسی ولی همیشه با همه لیبرال دمکرات ها چه جمهوریخواه و چه پادشاهی خواه خواهم بود و کوتاه نخواهم آمد. امروز ولی نه در رقابت با شما بلکه در کنار شما خواهم ماند تا آنروز موعود بهمن خان گرامی، تمام مخارج کیک و قهوه و ودکا و ماست و خیار پای بازنده آن صندلی مجلس خواهد بود. فکر می کنید من آن صندلی را بقاپم یا شما!

امشب ولی برنده شمایید بهمن خان که بخاطر یک شوخی بی نمک بنده در مورد افتتاح سایتی بنام والاترین در برابر یک شوخی بی نمکتر من در مورد سایت موجود بالاترین، ۱۵۰ پوند خرج روی دستم گذاشتید. این مبلغ را یکجا بعنوان آبونمان یکسال در اسرع وقت به حساب تان واریز می کنم که با آن هر کاری صلاح دیدید برای مبارزات مان بکنید. ایکاش ۱۵۰ هزار پوند داشتم که بدهم ولی هنوز در هیچ شط بندی ای حتی مسابقه ی سگ دوانی هم تا حالا برنده نشده ام. هر چند زندگی ام در این سالهای غربت خودش سگ دوی بوده است ولی به گرد پای سگهای میدان سگ دوانی هنوز نرسیده است تا خرگوشی راستکی گیرم بیفتد. البته مسابقات سگ دوانی فقط مختص انگلستان هستند و در هیچ کشور دیگری در جهان برگزار نمی شوند. حتما شمه ای از آنرا در اینترنت ببینید. شاید در ویکی پدیا بزبانهای مختلف و نه لزوما پارسی هم پیدا شود. هر بار که ویکی پدیا یادم می افتد، یاد سکولاردمکراسی و سکولاریسم نو آقای نوری علاء می افتم که اولین بار که به این مقوله های من درآوردی او برخوردم هر چقدر در ویکی پدیا گشتم و گشتم، پیدایشان نکردم که نکردم.

بهمن خان گرامی، من نگران باختن! این ۱۵۰ پوند ناقابل به شما نیستم که بهرحال نفعش اول به خودم می رسد ولی ببینم آیا شما نگران باختن آن صندلی مجلس به من نیستید رفیق! انگلیسی ها مثل خوبی دارند که می گوید آن کسی که آخر از همه بخندد از همه بیشتر و بلندتر خواهد خندید. آن صندلی را هر کداممان ببرد بیشتر و بلندتر خواهد خندید، نه! تندرست و پیروز باشید، دوست من. ارادتمندت حق
پاینده ایران و ملت ایران

December 03, 2011 08:39:11 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

با دورود خدمت ایرانی عزیزم،
اشتیاق به دیدار شما و دیگر عزیزان در ایران، دیگر آرزو نیست. می‌توانیم به آن برسیم. با اعتماد‌کردن به همدیگر و قبول کردن اینکه در مواری اختلاف نظر داریم از همکاری‌هایمان کم نمی‌کنیم بلکه با این همکاری‌ها بدنه مبارزه را متشکل‌تر می‌کنیم و هر روزه هم بیشتر می‌شود.
به امید آن روز دیدار روزشماری می‌کنم.

ارادتمند

بهمن زاهدی

December 03, 2011 07:14:42 PM
---------------------------

ایرانی

با درود خدمت کلیه دوستان و سروران؛ کافه نادری های عزیز
همچنین بهمن خان زاهدی که تلاشش را سپاس می گویم و امیدوارم دیداری نیز با ایشان به زودی زود در سرزمین پدری انجام پذیرد
دوستان چه پیشنهاد جالبی داد این سرور ارجمندم حق گرامی؛ دوست نازنینم؛ پاینده باشی؛ من می دانم کمک به احزاب و گروه ها با این غربی که بنده هم دیده ام و آنجا اگر گرفتار شوی هیچ کس محض رضای خدا حال شما را نمی پرسد چه معنی می دهد. به هموطنی با تو و کاوه جان افتخار می کنم و بسی بر خود می بالم که در این دنیای مجازی (یا به قول کاوه جان مزاجی) با شما آشنا شده ام. امیدوارم عرفان خان نیز دیگر سرش سوت نکشد و سر کلاس هم بی احتیاطی نکند که ایران به امثال ایشان که از فرهیختگان دانشگاهی ما هستند نیاز مبرمی دارد در آینده نزدیک. بنده هم دستم از خارج ایران کوتاه است و نمی توانم به لحاظ حمایت مالی در خدمت این حزب جلیل باشم. امیدوارم در کوتاه ترین زمان ممکن با انتقال تشکیلات حزب به جای اصلیش (ایران) ما نیز بتوانیم ضمن تشکر حضوری از دست اندرکاران جبران نموده عضو رسمی نیز بشویم. امیدوارم تا آن زمان بهمن خان بنده را نیز به عنوان عضو با همی نام مستعار بپذیرند.
پاینده ایران

December 03, 2011 05:53:12 PM
---------------------------

کاوه یزدانی

درود بر هم میهنان گرامی
همچنین درود بر دوستان کافه نادری
حق گرامی، با پیشنهاد شما و انتخاب نام « والاترین» ، امیدوارم یک دریچه تازه گشوده شود. با نظر شما موافقم واز پیشنهاد شما سپاسگزارم. ازخواندن شعر زیبایی که جناب شیر وخورشید وتاج گرامی ارسال کردند لذت بردم. ارادتمند کاوه.

December 03, 2011 05:25:21 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

با دورود بر حق گرامی

لطفا به قول خودتان عمل کنید. یکی از دوستان خیلی خوب سامانه زیر را به مراحل تکمیلی رسانده است.

http://iran-khabar.info/

برای کمک مالی به سامانه هم به این لینک مراجعه کنید.

http://www.irancpi.net/menshor/komek.php

باقی مانده مبلغ را بعدا برای مدیریت ایران خبر واگزیر کنید.
قبلا ار کمک مالی شما به سامانه حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) سپاسگذارم. شما اولین جمهوری‌خواهی خواهید بود که به سامانه حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) کمک مالی کرده است.
در بالاترین به سامانه حزب فعلا کاری ندارند و لی می‌دانم خبرنت هنوز در لیست سانسور شدگان است.


ارادتمند
بهمن زاهدی

December 03, 2011 05:00:46 PM
---------------------------

حق

با درود به هم میهنانم
بویژه دوستان کافه نادری و با خوش آمد گویی اینجانب به بهمن زاهدی عزیزم، با سپاس فروان از نظر لطف کاوه نازنین و عرفان و ایرانی عزیزم. مطالب و مقالات و تحولات انقدر زیاد و با سرعت پیش می روند که آدم نمی داند که به کدام بپردازد و کدام را فعلا کنار بگذارد. همه بحث ها نیمه تمام می مانند. راستش هم من این صفحه را بیشتر از تالار گفتگوها دوست می دارم.
باشد، بهمن جان، من فعلا کاری به آن نخواهم داشت که آن نظر متعلق به آقای نوری علاء است یا نه، و پرسشهای خود را دوباره مطرح خواهم کرد تا طرف هر که هست فرصت پاسخ دادن داشته باشد.
من مطالب زیر را در خبرنت و کیهان آنلاین گذاشتم:-

((سوء استفاده از نام نوری علاء در تخریب وی یا نه، این بواقع نظری است که در پای مقاله خودش داده است؟!

آقای نوری علاء محترم، من مطلب زیر را در بخش نظرات کیهان آنلاین برای ژورنالیست آقای صدرالدین الهی که ارادت خاصی به شما دارد قرار داده ام تا بدست شما برساند.

«سوء استفاده از نام افراد سرشناس چه با آنها موافق و چه با آنها مخالف باشیم غلط و زشت است. تخریب اشخاص به این طریق غیرقابل پذیرش است و برای همه بویژه فرد مورد نظر ایجاد دردسر می کند. من یکی از مخالفین سرسخت آقای نوری علاء هستم ولی از حقوق حقه او هر جا که لازم ببینم دفاع می کنم. من فکر می کنم فردی از نام او سوء استفاده کرده است و باورم نمی شود که او نظری را که در زیر می بینید را به کسی بدهد. بهرحال تایید و تکذیب یا نادیده گرفتن آن به عهده شخص ایشان می باشد. وظیفه من اطلاع رسانی به ایشان در اینمورد از هر طریقی که می دانستم بود و بس.

با درود به آقای صدرالدین الهی محترم، از آنجا که شما در نوشته های این هفته تان به آقای اسماعیل نوری علاء اشاره کرده اید بنظرم آمد که او را از نزدیک می شناسید و با او در تماس هستید، سپاسگزار خواهم شد اگر با ایشان تماس بگیرید و از او بخواهید که ایشان را در مورد نظری که بنام او در پای مقاله اش "لحظه خدمت و خیانت" نوشته شده است و در زیر می بینید، آگاه بفرمایید. امکان اینکه کسی شیطانی کرده و نام او را اینگونه مورد سوء استفاده قرار داده باشد می رود. شبیه همین درخواست را من در پای این مقاله آقای نوری علاء در سایت حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) و در سایت خبرنت در پای مقاله ایشان کرده ام. با سپاس و احترام، حق

http://www.irancpi.net/digran/matn_4903_0.html

http://www.irancpi.net/nezar/nazhrhaa.php

"لحظه خدمت و خیانت

اسماعيل نوری علا
خانم يا آقای شير و خورشيد و تاج نشان. نکاتی را که زير برخی از نوشته های من می آوريد ديده ام. نمی دانم اين همه تلخی و کينه را از کجا آورده ايد و کيستيد که، پشت نام مستعار، بازگشت مرا به آغوش ميهن خوش آمد می گوئيد. از کی شما دربان آغوش مام وطن شده ايد و از «بازگشت ها» خبر داريد؟ اينگونه سخن گفتن شرم آور است و اهانت به همان شير و خورشيد و حتی تاجی محسوب می شود که به آن ـ گويا ـ اعتقاد داريد. ياد بگيريد که آنها که چون شما نمی انديشند نيز در همين آغوش ميهن جای دارند. خودمحوری تا بدين حد هراسناک است."»

با سپاس از ایرج خان عزیزم، گرداننده این سایت خوب. آقاجان، پارس دیلی نیوز و حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) را در بالاترین راه نمی دهند. چرا شماها دور هم جمع نمی شوید و در رقابت با سایت بالاترین یک سایت با نام "والاترین" را راه نمی اندازید! اگر چنین تصمیمی بگیرید من این نام "والاترین" را به شماها اهدا می کنم ولی هر کسی دیگر بخواهد از این نام استفاده کند مورد تعقیب قانونی شخص من قرار خواهد گرفت. شما این سایت را راه بیاندازید، خرجش با شما و نامش با من. از شوخی گذشته، اگر "والاترین" را راه بیاندازید حتما پرداخت ماهانه آبونمان مختصری را قبول خواهم کرد. تندرست و پیروز باشید. ارادتمند حق))
پاینده ایران و ملت ایران

December 03, 2011 04:13:16 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

با دورود خدمت حق گرامی

آمدن یا پاسخ ندادن و یا حتا با اسم‌ناشناسی در این مکان کامنت گذاشتن و در بحث‌ها شرکت کردن آزاد است.
بهتر است اشخاصی که با نام خودشان می‌نویسند بصورت مجازی قبول کنیم. چهره مجازی می‌تواند به انگاری (میان true, false ) تبدیل شده و در آخر به آن هویت واقعی خود که واقعی می‌باشد برسد.

قبول کنید سامانه حزب اطلاعات نادرست را جلوگیری (نه سانسور) خواهد کرد. زمان بهترین قاضی می‌باشد.

ارادتمند
بهمن زاهدی

December 03, 2011 02:45:03 PM
---------------------------

حق

با درود به هم میهنانم،
بویژه دوستان کافه نادری و دوستدارانش. من باورم نمی شود که نظری که نام اسماعیل نوری علاء را دارد از او باشد. آقای نوری علاء، که من می دانم همه نظرات به مقالاتش را در همه جا می خواند بیاید تایید و یا تکذیب کند که آیا این نظر از اوست یا نه. یادم می آید که زمانیکه در ستون نظرات سایت اخبارروز بسیار فعال بودم، نظری با نام میهن جزنی پای مقاله ای منتشر شد و من باور کردم. بعد معلوم شد که از او نبوده است. میهن جزنی، همسر بیژن جزنی بنیانگذار چریکهای فدائی خلق است. بیژن جزنی مسئول عملیات مسلحانه در سیاهکل بود. پاسبان و ژاندارم کشی و سرقت مسلحانه بانکها مبارزات! او علیه شاه فقید بود. هنوز که هنوز است تشکیلاتی که او بنیانگذارش بود و حالا نام چریکها را با سازمان و اتحادیه عوض کرده است و دست از عملیات مسلحانه برداشته ولی از گروههای مسلح قومی حمایت می کند، عمل تروریستی ۴۰ سال پیش خود در سیاهکل را جشن می گیرد! خجالت هم خوب چیزی است، نه! ولی برخی خجالت را به وقاحت و وقاحت را به آنچنان سطحی رسانده اند که واژه ای برایش هنوز اختراع نشده است. بهرحال من تا خود آقای نوری علاء این نظری که بنام ایشان در اینجا منتشر شده را تایید یا تکذیب نکنند باور نخواهم کرد که از جانب ایشان باشد. من این نظری که بنام ایشان داده شده است را در سایت خبرنت و کیهان آنلاین برای آقای صدرالدین الهی خواهم گذاشت تا شاید واکنشی از او در آنجا یا در سایت سکولاریسم نو خودش ببینم. آقای الهی در مقاله خود در کیهان آنلاین درباره آقای نوری علاء نوشته است و او را اندیشمندی بزرگ و مطرح معرفی کرده است. من می دانم که همه نظرات داده شده در کیهان آنلاین بویزه اگر در مورد یا در رابطه با مقالات ژورنالیست ها یا برای آنها نوشته شده باشد بدستشان می رسد. من مطمئنم که آقای الهی مطلبم را شخصا به آقای نوری علاء ارجاع خواهد داد. من شکی ندارم که او و شبکه سبزش همه نظرات داده شده به مقالاتشان را دنبال می کنند و مراتب را به عرض آقای نوری علاء برای تایید و تکذیب خواهند فرستاد. پاسخ ندادن های آقای نوری علاء به ما در دو سال اخیر دال بر نخواندن نظرات داده شده به مقالات ایشان بوسیله او بهیچ وجه نیست. اکبر گنجی هم به احدی پاسخگو نیست. این جماعت یکی دو تا نیستند که ادعای دمکراسی و حقوق بشر و ؛خدمت؛ به ایران و ملت ایران را دارند بدون آنکه اصول اولیه آنرا مثل پاسخگویی به مردم را رعایت کنند. امیدوارم پیش از آنکه برایشان دیر شود تغییر رویه داده و بواقع دمکرات و پایبند به منشور جهانی حقوق بشر شوند که پاسخگویی به مردم از اصول اولیه آنست. حال صبر می کنم تا ببینم آقای نوری علاء چه واکنشی از خود نشان خواهند داد.
پاینده ایران و ملت ایران

December 03, 2011 01:46:02 PM
---------------------------

شیر و خورشید و تاج

اسماعیل نوری علا گرامی‌،

به هیچ وجه قصد توهین در کار نبود. و در خانه‌ای‌ که ما بزرگ شده‌ایم هم هیچگونه درس "تلخی‌ و کینه" به ما آموزش داده نشده است. اصولا تلخی‌ و کینه کاری را از پیش نمی‌برد و به درد ایران فردا هم نمیخورد. هدف رهایی میهن از دست این ابلیس جمهوری اسلامی است و سازندگی میهن برای نسل فردا و روزهای بهتر برای تمامی‌ ایرانیان.

ما حتی نسبت به افرادی که عزیزان ما را با بیرحمی تیر باران یا حلق آویز کردند نیز "تلخی‌ و کینه" نداریم. زیرا درد ما دشمنی شخصی‌ با افراد نیست. درد ما از دست دادن میهن است و شاهد این بودن که چگونه ایران و ایرانی‌ ذره ذره در برابر چشمانمان ویران میشوند.

اگر، ما در زبان فارسی و رساندن مقصود، کم آوردیم، این را به بزرگی‌ خود ببخشید. اشتباه از ما بوده است. تنها هدف ما، این بود که بگوییم از مقالات اخیر شما استفاده کردیم و آنها را بر حق و بجا میدانیم.

ما هر کسی‌ را که قدم مثبتی در راه ایران و ایرانی‌ بردارد را احترام می‌گذاریم، مخصوصاً در این روزهای سرنوشت ساز که بقای ایران و ایرانی‌، به عملکرد و گفتار درست همه ما بستگی دارد.

از اینکه از کلمه "بازگشت" استفاده کردیم، پوزش میطلبیم. حتما حق با شما میباشد، و رفتنی در کار نبوده است که بازگشتی در کار باشد.

من و دوستان من، هرگز خود را قاضی (یا به قول شما) دربان... ملت ایران قلمداد نکرده و نمی‌کنیم. ما هم مانند هر ایرانی‌ میهنپرست آرزوی سر افرازی میهن را در قلب و روح و اندیشه میپرورانیم. سپاس از توجه شما.

ای‌ طبیعت ای‌ زمین ای‌ آسمان - ای‌ ستاره ای‌ فلک ای‌ کهکشان

خاک ایران گشته جولانگاه بیداد و ستم - پیکر ایران شده مجروح جور طاغیان

سرزمین کاوه آهنگر و کورش کنون - گشته گوی صحنه بیداد و جور تازیان

علم بوسینا و فرهنگ حکیم طوس بین - گشته چون بازیچه اندر دست دلالان نان

لوحه کورش که باشد افتخاری در جهان - گشته اندر سرزمین خویش بی‌ ارج و مکان

میهن و میهنپرستی گشته چون الحاد و کفر - گشته تاریخ وطن بازیچه طاغوتیان

هر که را عشق وطن در دل‌ بود او کافر است - هر که شد بیگانه از میهن بود یک قهرمان

قهرمانان وطن اندر کف بیدادگاه - دسته دسته میشوند اعدام همچون جانیان

***

سرزمین ما بود اندر سراشیب سقوط - کرده از هر سو برایش تیز دندان دشمنان

شیر زنها در قفای پرده محکوم و خموش - شیخ گشته حاکم و فرمانروا و کامران

راحت و آسایش گیتی‌ بود بر ما حرام - درد و محنت باید و اندوه و حرمان و فغان

ای‌ دریغ از میهن یعقوب لیث و مازیار - ای‌ دریغ از سرزمین کورش و نوشیروان

قلب ایران گشته مالامال خون از بیکسی - گشته خون از پیکر ایران روان زین ناکسان

بار‌الیها خود تو فکری کن بحال این وطن - حیف باشد گر شود ایران بی‌ نام و نشان

(کتاب "خروش شاهین ها": زندان اوین ۱۳۵۹ / از روانشاد دکتر منوچهر سلیمی که در شب یلدای ۱۳۶۰ همراه با ۱۶ تن دیگر از یاران طرفدار نظام پادشاهی تیر باران شدند).

***

بقول روانشاد دکتر ضیا مدرس که ایشان نیز در شب یلدای ۱۳۶۰ بجرم میهنپرستی و طرفداری از نظام پادشاهی تیرباران شدند: "این چنین شد بهره ایرانیان، از خرابیهای کج رفتار ها!"

بقول شاهدین عینی در زندان اوین، در لحظه اعدام، این دو میهنپرست ناگهان چنین فریاد بر آوردند:

"به خونی که از سینه من بر آید، وطن باید از چنگ دشمن در آید".

...و این اراده آخر، بدون شک روزی به حقیقت خواهد پیوست...

فرزندان ایرانزمین،

شیر و خورشید و تاج

December 03, 2011 07:32:35 AM
---------------------------

ایرانی

دورود به کلیه دوستان و سروران علی الخصوص دوستان کافه نادری
کاوه عزیزم, حق نازنینم, فکر کنم حضرت نوری علا بوی کباب شنیده اند از بحث کلامی این چند کامنت اخیر بین ما سه نفر قافل از اینکه....
دوستان گرامی, چناچه این آقا یا خانم کامنت گذار واقعی باشند و حضرت نوری علا تشریف داشته باشند, دو موضوع جالب را می توان تصور نمود, دومش را می گویم و اولش باشد برای بعد!, پرسش های بسیاری توسط حداقل ما اعضای باشگاه نادری به طور عموم و درباره حضرت امام ماه پناهش به خصوص, توسط من از ایشان پرسیده شده است. ببینم چه پاسخ دارند و بعد به ایشان خوش آمد خواهیم گفت اگر جای خوش آمد داشتند, که بله, بنده دربان وطنم تا بار دیگر وطنم به یغما نرود توسط کسانی که روزی زیر عبای شیخی قاتل و نادان پناه گرفته بودند و امروز زیر علم مسلک مملکت بر باد ده دیگری سینه می زنند و خوابهای پریشان برای این ملت می بینند. که بنده دربان وطن که سهل است, سرباز وطنم در برابر مملکت بر باددهان خمینی پناه, که پس از انقلاب شکوهمندشان! در حالیکه می توانستم برای عافیت طلبی, به سادگی از ایران خارج شوم و کنجی عافیت بجویم و ایام به درس و بحث و تحقیق بگذرانم و با نوش جان نمودن پرسی چلوکباب! یادی هم از وطن نموده باشم و...اما ایستادم, ایستادم به قیمت جانم و نسلی را دانشگاه تربیت کردم که آگاه است, نسلی را تربیت کردم که نشناخته به عنوان روشنفکر! به دنبال روشنفکر! راه نمی افتد. نسلی که می داند ایران کجاست, نسلی که می داند وطن چیست, نسلی که می داند ایران ملک مشاع همه ماست و همه ما ایرانی هستیم. نسلی که می داند و می داند و می داند....
دوستان گرامیم, چناچه پاسخ پرسش های خود را دریافت نمودیم, آن زمان تازه وقت بحث اساسی فرا می رسد. حق گرامی, بگذار توسط تو مطرح کنیم جمهوری ملی ایرانی لیبرال دموکرات چگونه است و توسط من پادشاهی مشروطه لیبرال دموکرات را شرح دهیم و ثابت نماییم اختلافش آنقدر اندک است که کمتر به چشم می آید که هر چه پسوند ملی ایرانی داشته باشد, ما از آن دفاع می کنیم . برای یک کشور, یک ملت و یک پرچم ایران جان می دهیم, شکل حکومتش اهمیتی ندارد.
پاینده ایران و ایرانی

December 02, 2011 09:03:08 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

با دورود خدمت آقای اسماعیل نوری علا

از اینکه زمانی می‌گذارید و به کامت‌گذاران سامانه پاسخ می‌دهید بسیار سپاسگذارم و امیدوارم در آینده هم در کنار ما باشید و به سوالات دوستان پاسخ دهید. سامانه حزب در تلاش است که این گفتگوها را بهتر و سازنده‌تر کند تا بتوانیم به اشتراکاتمان برسیم و از اختلافاتمان کم کنیم.

ارادتمند
بهمن زاهدی

December 02, 2011 07:43:56 PM
---------------------------

کاوه یزدانی

بنام ایران و بنام آزادی و بنام راستی
صداقت نخستین فصل دفتر دانایی است.( تامس جفرسون )

درود بر آقای اسماعیل نوری علاء گرامی
بخاطر دارم وهرگز فراموش نخواهم کرد:
زمانی که گزارش کنفرانس شبکه شما را در کانادا از قلم آقای مختاری را خواندم و به آن سطری رسیدم که آقای اسماعیل نوری علاء تحت تاثیر احساساتش قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد، با خواندن این جمله اشکهای من نیز سرازیر شدند.
اینجانب مرتب فعالیت های جنابعالی را دنبال میکنم ودر زیر مقالات تان پرسش هایی از طرف دوستان وهم میهنان مطرح می شد، ولی هرگز ندیدم که جنابعالی در زیر مقالات تان پاسخ به پرسش ها داده باشید. این روش پاسخ ندادن جنابعالی برای بنده زجرآور بود وهمواره از خود می پرسیدم ، آقای نوری علاء چرا پاسخ به پرسش های هم میهنان نمی دهد؟ تا اینکه کاسه صبرم لبریز شد ودر کامنت هایم زبان به جملاتی گشودم که هرگز دوست نداشتم ودوست ندارم به بزرگتر از خودم بی احترامی کنم وتهمت زنم. تا جایی که بخاطر دارم، پیش از ورود به جمع فعالین سیاسی کمتر پیش آمده که زبان به واژه های ناشایست بر علیه کسی بگشایم. تا آنجایی که خودم را می شناسم، از غیبت کردن پرهیز کردم ودر غیاب فردی حرف یا تهمتی به کسی نزنم، اما چه کنیم که دنیای مزاجی تنها امکان در دسترس می باشد وناچار باید حرفها را در غیاب مخاطبین مان بگوییم. اینها را گفتم که اگر در قضاوتم در باره جنابعالی اشتباه کردم، در حضور ملت ایران از این طریق از جنابعالی پوزش می خواهم و حضور جنابعالی را برای اولین بار در صفحه نظرات سامانه حزب مشروطه ایران ( لیبرال دمکرات ) را از طرف خودم از صمیم قلب خوش آمد می گویم.
آقای نوری علاء، بنده اهل قلم نبوده ونیستم که بخواهم با جنابعالی به گفت وشنود مباحث سیاسی بپردازم، همانگونه که اگر بخاطر بیاورید ، دوسال پیش در تنها تماس تلفنی که با جنابعالی داشتم، برایتان توضیح دادم که هدف اینجانب قدمی هر چند کوچک در جهت ایجاد اتحاد بین آزادیخواهان است وبیش از این نیز کاری از من ساخته نیست. بعد دوسال از آن تماس که اولین وآخرین تماس بنده باجنابعالی بود، باز همان جمله را عرض می کنم که هنوز نیز با همان هدف مبارزه ام را تعریف می کنم « اتحاد بر سر اصول دمکراسی با نیروهای آزادیخواه و دمکرات ) برای براندازی رژیم ننگین اسلامی.
خواستم ضمن ابراز حقایق، خوشحالی خودم را از حضور جنابعالی در صفحه نظرات اعلام نمایم و خوشآمد عرض کنم. به امید اتحاد وآرزوی آزادی میهن عزیزمان وهم میهنانمان از جور وظلم رژیم ننگین اسلامی. برای جنابعالی وهمه میهن پرستان تندرستی وموفقیت آرزو دارم. با احترام کاوه یزدانی

پاینده ایران و ملت ایران

December 02, 2011 07:35:33 PM
---------------------------

کاوه یزدانی

درود حق عزیز
دنیای مزاجی متاسفانه این دردسرها دارد که نمی دانیم کسانی که کامنت ارسال می کنند چه کسانی هستند. به همین دلیل هم مزاج من با دنیای مزاجی هرگز سازگارنبوده وبناچار مجبورم که در همین دنیای مزاجی فعالیت کنم.

December 02, 2011 06:42:44 PM
---------------------------

حق

با درود به هم میهنانم
درودی ویژه خدمت شیر و خورشید و تاج گرامی، شما اصلا نگران نظری که با نام اسماعیل نوری علاء در اینجا گذاشته شده است نباشید چون نوری علاء هرگز پاسخگو به من و شما نبوده است که حالا راهش را تغییر داده باشد. حتما کسی خواسته شیطانی کرده باشد که نام او را عاریه گرفته است. دوست عزیز، نظراتت را همیشه می خوانم و می دانم درد وطن داری. مبادا بخاطر بی ادبی این نظردهنده کافه ما را ترک کنی. حق
پاینده ایران و ملت ایران

December 02, 2011 05:30:27 PM
---------------------------

اسماعيل نوری علا

خانم يا آقای شير و خورشيد و تاج نشان. نکاتی را که زير برخی از نوشته های من می آوريد ديده ام. نمی دانم اين همه تلخی و کينه را از کجا آورده ايد و کيستيد که، پشت نام مستعار، بازگشت مرا به آغوش ميهن خوش آمد می گوئيد. از کی شما دربان آغوش مام وطن شده ايد و از «بازگشت ها» خبر داريد؟ اينگونه سخن گفتن شرم آور است و اهانت به همان شير و خورشيد و حتی تاجی محسوب می شود که به آن ـ گويا ـ اعتقاد داريد. ياد بگيريد که آنها که چون شما نمی انديشند نيز در همين آغوش ميهن جای دارند. خودمحوری تا بدين حد هراسناک است.

December 02, 2011 04:47:58 PM
---------------------------

شیر و خورشید و تاج

پنجشنبه، ۱۰ آذر ماه ۱۳۹۰

روزانه 300 نوجوان وارد چرخه اعتياد می ‌شوند

روزنامه شرق: شروع سن اعتياد رو به كاهش است و كودكان بيشتري در معرض معتاد شدن قرار دارند. مددكاران اجتماعي اعلام خطر مي‌كنند كه بارها با كودكان هفت و پنج ساله معتاد يا كودكاني كه معتاد به دنيا آمده‌اند، روبه‌رو شده‌اند.

----

همین یک گزارش که ما دو خط آن را نقل قول کردیم، قلب هر ایرانی‌ میهنپرست را می‌شکافد. آیا ما نباید بخاطر این فرزندان ایران فردا هم که شده اول به ایران فکر کنیم؟ و شرّ این رژیم را از سر ایران و ایرانی‌ کم کنیم؟

آقای اسماعیل نوری علا، بازگشت به آغوش ملت بخشنده ایرانزمین را به شما شاد باش میگوییم. اخیرا شما چند مطلب جالب را مطرح کرده‌اید که از دید ما بسیار با ارزش و لازم بوده است. ولی‌ کو گوش شنوا؟ و کو آن لحظه خدمت؟

بیچاره این سرزمین ما، ایرانزمین ما. همه این سرزمین را تنها گذشته اند در دست یک مشت جانی و دشمن خونین با ایرانیان.

شیر و خورشید و تاج

December 02, 2011 04:21:00 PM
---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites