در تاریخ ایران كم نبوده اند كسانی كه بدنبال توسعه و پیشرفت كشور باشند ، اما چرا موفق نشدند !؟ كجا به اشتباه رفتند ؟ كدام بخش از چرخه توسعه و پیشرفت را نیافتند ؟
پیش از پاسخ به سوالات فوق كه از نظر من پاسخی كوتاه ، روشن و ساده دارد ، حكایتی مكرر از تاریخ پیشرفت آدمی را بیان می كنم :
هركشوری كه از نظر شما پیشرفته است را در نظر آورید ، حال اگر پیشرفت را بمعنای برخورداری انسانها از سطح بالاتری از دانش و تكنولوژی و رفاه وآسایش می دانید ، بایك تعلیل عقلانی – كه البته كار بسیار ساده ایی است – بررسی نمایید انباشت ثروت و دانش كی و چگونه در كشوری شكل می گیرد ! اگر رفاه زاییده تلاش موثر و مستمر آدمیان باشد ، انسانهایی كه دانش و ثروت لازم را هم برای دستیابی به اهداف بلندپروازانه اشان دارند ؛ سوال این است كه كی و چگونه انسان خواستار تغییر و دستیابی به سطح با كیفیت تری از زندگی می شود ؟ چرا سطح توقع و شناخت برخی از انسانها از زندگی و جهان در محدوده تنگ و مكرر امور روزمره زندگی می ماند اما گروهی دیگر با اقیانوسی از سوال و پرسش همه چیز و همه كس را به چالش می گیرند از پیچیده ترین امور اجتماعی مانند حكومت گرفته تا ساده ترین امور طبیعی مانند افتادن یك سیب از درخت برایشان سوال می شود !؟ سوالی كه حركت و تغییر آدم و عالم را درپی می آورد .
آن زمان كه بشر در غار زندگی می كرد جهان پیرامونش پراز نیروهایی ناشناخته و قدرتمند بود كه بصورتی دم افزا حیاتش را تهدید می كرد ، تصورچنین انسانی از هستی ، مجموعه ایی ناشناخته ، پر زور ، و نا امن بود كه برای ادامه حیات در آن می بایست به جنگ و دفاع روی آورد و به امید ابر و باد و مه و خورشید وفلك بنشیند تا كه نانی بدست آرد و به غفلت نخورد كه غفلت یعنی نابودی ! آیا در فضایی چنین نا امن و ناشناخته كه انسان اسیر و ذلیل طبیعت و مهمتر از آن جهل خودش می باشد مجالی برای پرسش از افتادن یك سیب از درخت وجود دارد ؟ در جایی كه قدرت بازو و نیروی بدنی و درندگی و تند خویی به همراه جنگ افزارهای برا و كشنده سبب برتری و سلطه باشد آیا انسان خواهد توانست از عقلانیت و تدبیر برای اداره امورش سخن بگوید !؟
اگر شما این طرز تفكر را حفظ كردید دیگر فرقی نمی كند كه در كدام عصر و چه سالی زندگی می كنید ! اگر جهان برای من یك مجموعه آشفته و پر از اتفاقات ناخوشایند باشد كه هیچ كنترلی بر آن ندارم طبیعی است كه خود را ضعیفی در برابر قدرت های ویرانگر هستی بشمارم و روز شب در فكر دفاع و حفظ جان خود باشم جانی كه به نان وابسته است و نانی كه جان می طلبد و برای بدست آوردنش باید جنگید و غارت كرد ، كشت و كشته شد ، و چنین سیاق معیشتی بصورت طبیعی ، نا امنی گسترده ایی را پدید خواهد آورد كه در آن نه خبری از عقلانیت خواهد بود و نه مجالی برای حق و انتخاب و دمكراسی ؛ در چنین جوی جامعه ایی كوتاه مدت و گذرا شكل خواهد گرفت و توقع انباشت ثروت و دانش و رسیدن به توسعه و پیشرفته سرابی بیش نخواهد بود
همه كسانی كه راه توسعه را نادرست رفته اند از همین جهت گمراه شده اند و راه را نیافته به مقصد نرسیده اند زیرا امنیت كه سنگ بنای هر گونه توسعه و پیشرفت پایداری است در چنین شناختی از هستی بدست نخواهد آمد در چنین وضعیتی فرقی نخواهد كرد كه آدمی در كجای هرم قدرت قرار گرفته باشد ، احساس نا امنی هماره در شراشر وجودش جاری خواهد بود . پادشاه چنین ملكی باید به غارت مردم خود بپردازد ، بازرگانانش باید طلاهای خود را خاك نمایند ، دانایانش از بیم جان لجام بر دهان زنند و نادانانش كرامت و عزت یابند كه جان در بند نان است و نان در دست نادان!!
چرا همه جهانگردانی كه در سده نوزدهم از ایران دیدن كرده اند از نا امنی گسترده آن خبرها گفته اند و اثرها شمرده اند !؟ از راهزنی قبایل و عشایر تا دزدان شهر و روستا و حرامیان حكومتی گرفته تا بی ثباتی بازرگانی و داد و ستد و آشفتگی اوضاع اجتماعی ؛ از قحطی ها و بلایای طبیعی تا ویرانی های برآمده از خودخواهی های جاهلانه ، چرا از گدای پایتختش گرفته تا شاه پای تختش همه و همه احساس نا امنی می كنند !؟ از آینده می ترسند و پولها و طلاهای خود را برای روز مبادایی كه زاییده اعمال امروزشان است ذخیره می كنند !؟
چون جهان بینی بدوی حاكمان و كارهای زشت محكومان چنان تصویر زشتی از نا امنی و هراس را مجسم می كند كه همه زوایای آن سرشار از ترس و نادانی و نا امنی و ویرانی است ، چنین وضعیتی انسانها را به بازآفرینی جامعه ایی كوتاه مدت كه در آن منافع آنی و شخصی برهرچیز دیگری رجحان دارد و خبری از مصالح جمعی نیست رهنمون می شود و اصولا در چنین فضایی توقع درك و فهم از مفهومی بنام مصالح جمعی غیر عقلایی و موهوم است . در چنین جامعه ایی هر فرا دستی فرودستش را می چاپد و دارا و ندار عاجزانه در احساس نا امنی و ترس نقطه اشتراك می یابند ، شاه ، حكام و وزرایش را می چاپد ، حكام مردم را غارت می كنند ، شهری روستایی را به بند می كشد ، عشایر هردو را چپو می كنند و درماندگان و بی چارگان یا با قناعت و فقر می سوزند یا با دزدی و راهزنی می سوزانند .
حكایتی از این ماجرا و گوشه ایی از این كران آن است كه نویسنده كتاب "ماجراهای اولیه در ایران" آورده است ، این حكایات چون بقصد شناخت بیماری و یافتن درمان می آید از نظر من سیاه نمایی نیست كه كشف علل انحطاط و مقدمه توسعه پایدار است كاری كه تنها از تاریخ بر می آید نه دیگر علوم و بدین سان من پاسخ پرسش نخست را هم واگویه می كنم كه چرا جنبش اصلاح طلبی در ایران كامیابی پایداری نیافته است ؟ چون منادیان و رهروان آن به تاریخ بعنوان یك تفنن نگاه كرده اند و روشها و آموزه هایش را جدی نگرفتند :
تو بر اوج فلك چه دانی چیست كه ندانی كه در سرای تو كیست
چون گمان كردند با اصلاحات نظامی و پایدار ساختن قدرت برآمده از زور و مشروعیت یافته از شمشیر می توان اصلاحات كرد ، چون به ماشین بیشتر از آدم بها دادند و چون با تاریخ علمی بیگانه بودند بی آنكه " ماگنا كارتا " را ببینند آرزوی انقلاب صنعتی نمودند ، و چون تلاش كردند انسانها را بزور به بهشت ببرند سر از جهنم درآوردند.
نویسنده كتاب فوق می گوید هنگامی كه محمد شاه قاجار و اردویش در 1841 م همدان را ترك كردند این شهر به صورت یك شهر جنگزده در آمد " زیرا سربازان شاهی قبل از حركت بازار شهر را غارت كرده بودند،تمام باغهای اطراف شهر و درختان میوه دار لخت و بدون بار و تنه و ساق شد،درختان از بیخ قطع شده بود.كلیه دكاكین بسته شده ومردم از ترس تعدی و اجحاف سربازان در خانه های خود پنهان شده بودند.بنظر می آمد شهر دچار یك فاجعه جنگی شده است." (لایارد، سر هنری اوستین ، سفر نامه لایارد یا ماجرهای اولیه در ایران،ترجمه مهراب امیری،1367،تهران ،چاپ ونشر وحید ، ص33) راهها پر از آشوب و نا امنی بود و خود سری و تاخت و تاز عشایر و قبایل در كنار جهل و نادانی گسترده عمومی انحطاطی فراگیر ایجاد كرده بود كه در آن هر فرنگی حكیمی حاذق شمرده می شد و هر ایرانی بدنبال درمان ناكامی هایش می گشت ، زنان مصرانه داروی محبت،توانایی زائیدن بچه های بیشترو طلسم و افسونی می خواستند كه بتواند در مقابل آزار و اذیت شوهرانشان حفطشان نماید (لایارد ص74) و این همه از جور و ستم جهل و نادانی بود كه حكومتی جائرانه آن را تشدید می كرد و با اینهمه من در ایران " یك كشور پر جمعیت و قابل رشد و ترقی را مشاهده كردم كه بدبختانه مردم بی پناه آن در این منطقه زیر نفوذ و سلطه جابرانه حكومت ایران زندگی اسفباری را تحمل می نمودند " (لایارد ص45)
در چنین حكومتی حس نا امنی چنان گسترده است كه حتی حاكم وجیه المله ایی همچون كریم خان زند هم تنها و تنها بدنبال پول است ، وسیله ایی كه گمان دارد برایش امنیت به بار خواهد آورد ، گفته شده است كه وی عمالش را ترغیب می كرد كه از هر راه ممكن مداخلی كسب كنند و حق خان حاكم را هم بدهند : "سی خودشان بگیرند ، سی خودشان بخورند، و حق حكومت را هم بدهند " (كاشانی،میرزا سید حسن،مكالمه سیاح ایرانی با شخص هندی،بكوشش غلام حسین میرزا صالح،تهران،كویر 1380،ص 99)
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|