پژوهشگران تاریخ دوران حکومت سیصد ساله مغولها بر ایران را تلخترین و سختترین دوران تاریخ ایران و مردم ایران دانستهاند. واقعیت هم این است که مغولها نه تنها در زمان حمله به ایران در نهایت قساوت و بیرحمی هزاران هزار ایرانی غیرنظامی را از دم تیغ گذراندند و به زن و مرد و کودک ابقا نکردند و به قول معروف از کشتهها پشتهها ساختند، بعد از تسلط بر ایران و در طول دوران حکومت خود نیز به بهانههای مختلف در مورد ایرانیان شقاوت به خرج دادند و از خونریزی دریغ نکردند. آنچنان وحشت و هراسی در دل ایرانیها انداخته بودند که بنا به یک حکایت معروف، در حومه یکی از شهرهای خراسان، روزی ده پانزده نفری ازمردم به چنگ یکی از مغولها افتادند و آن سرباز مغول به بهانهای قصد جان آنها را کرد. او ناگهان متوجه شد شمشیر خویش را همراه نیاورده است. با آنکه نگران از این بود که این عده با یک حمله دسته جمعی او را از پای درآورند، امّا خود را نباخت، بر روی اسب خود پرید و گفت شمشیرم را نیاوردهام، همین جا بمانید تا بروم تیغ خود را بیاورم و گردنتان را بزنم! شگفتا که همین هم شد. آن چند نفر که میدانستند اگر اطاعت نکنند، فردا به همین بهانه لشکر مغول خانوادهها و کل افراد قبیله آنها را از دم تیغ خواهد گذراند، همان جا ماندند تا سرباز مغول برگشت و همه را گردن زد.
حکومت مغولها به رغم این وحشتی که ایجاد کرده بود، سرانجام نپائید و مغولهای سفاک و خونریز نهایتاً در برابر فرهنگ ایرانی به زانو درآمدند و در جامعه ایران مستحیل شدند.
مذهبیون خرافاتی و تندرویی که از سی و دو سال قبل بر ایران حکومت میکنند از برخی لحاظ روی مغولهای اشغالگر را سفید کردهاند. مغولها، قومی بیگانه بودند امّا اینها که بر ایران امروز حکومت میکنند زاده همین سرزمین و ظاهراً ایرانی هستند. آنچه موجب حمله مغولها به ایران شد این بود که سپاهیان ایران به دستور حکومت وقت سفیر مغولستان و همراهانش را که با هدایای فراوان به ایران آمده و حامل پیام دوستی بودند مورد حمله قرار داده و گردن زدند و همین هم موجب حمله آنها به ایران شد. ولی مردم ایران به حاکمان امروزی نه تنها جور و ستمی نکرده بودند بلکه همواره آنان را مورد احترام و محبت خود قرار میدادند. دیگر این که مغولها در دوران حکومت خود لااقل به قانون خود که «یاسای چنگیز» نام داشت پایبند بودند و به کسی که از این قانون تخطی نمیکرد آزاری نمیرساندند حال آنکه روحانیونی که امروز بر ایران حکومت میکنند به هیچ قانونی، از جمله قوانین اسلامی متعهد و وفادار نیستند و حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی و سایر قوانین را رعایت نمیکنند. از این گذشته مغولها اگر در مورد سرکشی مردم در مقابل حکومت شدت عمل به خرج میدادند، لااقل با موارد غیرسیاسی به ویژه با آزادیهای فردی و امور خصوصی مردم کاری نداشتند و مزاحمتی ایجاد نمیکردند.
این هم طنز تلخ تاریخ زندگی ما ایرانیان است که همواره در مقاطعی که اتفاقاً از امنیت و امکانات و رفاه نسبی برخوردار بودهایم، خود آتش به خرمن خویش زدهایم و خویشتن را به انواع مصائب و فلاکتها دچار کردهایم. تلخترین آن نیز معاملهای بود که در انقلاب اسلامی سی و سه سال قبل با زندگی و سرنوشت خود کردیم. اگر مغولها به بهانه قتل سفیر و فرستادگانشان دست به حمله به ایران زدند و اگر اعراب با همراهی و همکاری (و در حقیقت با خیانت) برخی افراد و گروههای ایرانی توانستند بر ایران تسلط یابند، هر چه هست حمله این بیگانگان و خشونتی را که به عنوان دشمن ایران و ایرانی به کار بردند شاید به نوعی بتوان توجیه کرد. امّا آنچه در انقلاب انجام شد و بلایی که امروز گریبانگیر مردم ایران است با هیچ معیار و میزانی قابل توجیه نیست. مردم یک سرزمین که به تائید دوست و دشمن به رغم تمام نارساییها، از امنیت و رفاه و امکانات وسیعی برخوردار بودند، با شعار حقوق بشر انقلاب کردند و زمام امور خود و کشور خویش را به روحانیونی سپردند که اساساً اعتقادی به حقوق بشر نداشتند و از همان ابتدا با قتل و کشتار مخالفان نقض حقوق بشر را آغاز کردند که همچنان ادامه دارد و فلاکت و مصیبتی را بر سر ایران و ایرانی آوردند که سابقه نداشته است.
انقلاب در ایران به تعبیر چهرههای سیاسی مخالف نظام پادشاهی و گروهها و سازمانهای سیاسی به منظور دستیابی به آزادیهای کامل سیاسی و دمکراسی صورت گرفت، هر چند که آیتالله خمینی و روحانیون پیرو او به هیچوجه دغدغه دمکراسی و آزادی سیاسی برای مردم نداشتند و هدفشان برپایی حکومتی مذهبی و به دست گرفتن اختیار امور کشور و جامعه بود.
امّا به قول معروف «شد غلامی که آب جو آرد ـ آب جو آمد و غلام ببرد». در این مسأله تردیدی نیست که آزادیهای سیاسی به معنای کامل در نظام گذشته وجود نداشت. هرچند به رغم تبلیغات گستردهای که مخالفان میکردند، آنگونه هم نبود که هیچکس اجازه اظهار نظر و انتقاد نسبت به مسایل سیاسی نداشته باشد. روزنامهها و مطبوعات آن زمان سرشار بود از مطالب و مقالاتی بود که در انتقاد از مقامات ارشد و وزراء و نخست وزیر منتشر میشد و چه بسا در تصحیح عملکرد این مقامات نیز تأثیرگذار بود. ولی در هر حال در هر کشور و هر نظامی خط قرمزهایی وجود داردکه در ایران آن روز نیز باید رعایت میشد.
امّا گذشته از عرصه سیاسی، در تمام زمینههای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و غیره آزادی کامل وجود داشت که هیچکس نمیتواند منکر آن شود. در زمینه اقتصادی هرکس میتوانست به هر فعالیتی از کسب و کار معمولی تا سرمایهگذاری در واحدهای تولیدی و ایجاد کارخانه بپردازد. انواع تسهیلات و اعتبارات بانکی در اختیار کسانی قرار میگرفت که قصد تولید و سازندگی داشتند و یا در زمینه صادرات و واردات فعالیت میکردند. تبعیضی میان زن و مرد وجود نداشت و زنان ایرانی حتی ده سال قبل از اینکه زنان در سوئیس آزادی حق رأی و حضور در پارلمان را به دست آورند، به این حقوق دست یافتند. زنان همراه با مردان در عرصههای آموزشی، فرهنگی، هنری، قضایی و حقوقی فعالیت میکردند و محدودیتی برای آنان وجود نداشت. تبعیض مذهبی برقرار نبود و کسی را بابت مذهبی که داشت تحت فشار نمیگذاشتند و مسلمان و یهودی و مسیحی و بهایی و بیدین در کنار هم زندگی میکردند و اساساً کسی را با مذهب دیگران کاری نبود.
گذشته از این آزادیهای اجتماعی، آزادی فردی نیز به طور کامل محترم شمرده میشد. زن را بابت پوششی که به تن داشت یا آرایشی که میکرد شلاق نمیزدند، و مرد را به جرم اینکه دست در دست نامزد خود در خیابان گردش میکند محاکمه و محکوم نمیکردند. برای حفاظت از این آزادیها نیز امنیت انتظامی و اجتماعی در خور برقرار بود تا کسی مزاحم و مخل آزادی دیگران نشود.
البته قدر این آزادیها شناخته شده نبود و چه بسا مردم اهمیت و ارزشی برای آن قائل نبودند و به یاد نمیآوردند که از دوران قاجار که همچنان زنان در پرده حجاب بودند، امر قضا در دست روحانیون و پیشنمازهای هر مسجد و محله بود و مردم از آموزش همگانی بیبهره بودند، چه راه صعب و دشواری را جامعه ایران طی کرده تا بدین مرحله رسیده است. بعد از استقرار حکومت اسلامی و قدرت گرفتن آیتاللهها که با سیاستی حساب شده و به تدریج این آزادیهای اجتماعی و فردی را سرکوب کردند و از بین بردند، تازه ارزش و اهمیت آنها برای مردم آشکار شد.
لازم به ذکر این واقعیت نیست که رژیم اسلامی حاکم بر ایران با چه خشونت و شدتی، نه تنها آزادیهای سیاسی، بلکه آزادیهای اجتماعی و فردی را سرکوب کرده و ایرانیها را تحت فشار گذاشته است. حتی گروهها و احزابی که تا همین چند سال قبل بخشی از حکومت را تشکیل میدادند مانند اصلاحطلبان و کارگزاران بشدت سرکوب و حذف شدهاند و گروه احمدینژاد نیز با آن همه نزدیکی که به رهبر نظام داشت از خشم و غضب حکومت در امان نمانده است. از نظر آزادیهای فردی و خانوادگی هم نه تنها پیش پاافتادهترین حقوق مانند حق انتخاب پوشش و حق انتخاب شیوه زندگی و مراودات معمولی با افراد را از مردم گرفتهاند، بلکه کار به جایی رسیده است که مردم از حق تفریح و شادی هم محروم شدهاند. تعجبآور است که بسیاری از آنها که به قول معروف دستشان به دهانشان میرسد، امروزه مراسم عروسی برای فرزندان و گاه مهمانیهای بزرگ را در دوبی و ترکیه برگذار میکنند و مبالغ کلانی را به جیب اماراتیها و ترکها میریزند تا لااقل برای چند روزی فارغ از محتسب و عسس جمهوری اسلامی به شادی و تفریح بپردازند.
بهرحال، گرچه در نظام پیشین نقائص و ایراداتی وجود داشت و منکر آن نمیتوان شد، ولی مردم ایران دست به انقلابی زدند که آن نعمتها و موهبتهایی را که داشتند نیز از آنها گرفت. محمدرضا شاه که در وطن دوستی او و علاقهاش به هموطنان تردیدی نمیتوان روا داشت، در مقابل اعتراضهای گسترده مردمی که هیجان وجودشان را فرا گرفته بود، با چشمانی گریان موطن خویش را ترک کرد. پادشاه درگذشتۀ ایران اهل قساوت و کشتار و انتقام نبود، ولی به گفته بعضی، آیتالله خمینی بود که بابت قدرنشناسیها، انتقام شاه را از مردم گرفت و چنین سرنوشت فلاکت باری را برای آنان رقم زد.
امّا این را باید در نظر داشت که مردم ایران با تجربههای گران قیمت و پرهزینهای که در این مدت به دست آوردهاند به رشد و آگاهی بالایی دست یافتهاند و اینک راه خود را پیدا کردهاند. میلیونها نفر دانشجویان، آموزگاران، نویسندگان، هنرمندان، کارکنان دولت، زنان و مردان، پیشهوران و فرهنگیان و کارکنان بخش خصوصی از ظرفیتهای بسیار بالایی برخوردارند و این در حالی است که میلیونها نفر از ایرانیان در خارج از کشور نیز موفقیتهای درخشانی در عرصه سیاسی، اقتصادی، سرمایهگذاری، آموزشی، حقوقی و مدیریت به دست آوردهاند و اینها سرمایههای کلانی را تشکیل میدهد که ملت ایران با بهرهبرداری از آن میتواند سرنوشت خود را در جهت دستیابی به آزادی و رفاه تغییر دهد.
مردم ایران با مبارزه پیگیری که علیه نظام دیکتاتوری مذهبی انجام میدهند سرانجام پیروز خواهند شد و سرنوشت روشنی را برای خود و آیندگان رقم خواهند زد.
بنیانگذار و دبیرکل شورای دمکراسی برای ایران
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کشکساب
با درود بر همه ایرانیان.هم میهن گرامی؛آقای همایون؛پس از خواندن اظهارات شما؛وظیفه میدانم با تمام وجود؛خفت خویش را نسبت به عزیزانی چون شما که پس از جهالت بنده بدنیا آمده اید؛اعلام کنم و با چشمانی اشکبار این چندر سطر را مینویسم.باورکنید دو سوم عمرم را با تحمل شگنجه ها وسالها زندان وتمام مصائب پس از آن ؛که تماما حقم بوده ومیباشد؛با تمام خفت وخجالت درپیشگاه عزیزان وبزرگواران رهایی از دست رفته؛چون شما؛همچنان برای نجات میهنم تلاش میکنم.آنقدر خود را مجرم میدانم که یارای پوزشخواهی ندارم.سربلندباشید که مردم ایرانید. پاینده ایران.سربلندایرانی. ا
December 25, 2011 03:02:19 AM
---------------------------
همایون
گویند یک دیوانه یک سنگی توی چاه میندازد 100 تا عاقل نمیتوانند آن را در بیاورند.
من از اولین نسل های بزرگ شده در دوران پس از شورش و خودکشی ملی سال ننگین 57 هستم. این به من ثابت شده که کسانی که در اون شورش شرکت کردند شامل چند گروه به اصطلاح سیاسی بودند که همه ضد ایران و ایرانی بوده و هستند، از نهضت نا ملی و جبهه نا ملی طرفدار مصدق السلتنه بگیرید تا مجاهدین طرفدار شریعتی بچه آخوند و توده ییها انیرانی که 70 سال است که فکر ویرانی و نابودی وطن ما را دارند و هنوز (بیش از 20 سال فرو ریختن دیوار برلین) میخواهند ایران را ایرانستان کنند. دسته دوم ملت نادانی بودند که از روی نادانی، حماقت و شور حسینی نفهمیده و نسنجیده خود را بازیچه دست اینها قرار دادند. علت این خانه خرابی نه بخاطر نفت بود، نه بخاطر قدرتمند شدن ایران و یا دیگر دلأیل صد من یک غاز و دا یی جان ناپلونی ساخته ذهن بیمار مصدقی ها، توده یی ها و اسلامیست ها است که میخواهند از زیر بار مسئولیت خیانت خود شانه خالی کنند. اینها اصلا به فکر ایران و ایرانی نبوده و نیستند. چون در 60-70 سال گذشته جز ننگ و خیانت به ایران چیز دیگر در کارنامه ننگین خود ندارند.
ما بهترین فرصت برای رسیدن به آرمانهای انقلاب مشروطه را از دست دادیم، رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه فقید در واقع بیشتر آن آزادی ها را برای ملت ایران به ارمغان آوردند و فقط مانده بود آزادی سیاسی که آن هم به مرور زمان بدست میامد.
امروز علت دوام این رژیم و نابودی ایران و ایرانی و تمام سیاه روزی هایی که گریبان گیر ما شده است همان گروهای به اصطلاح سیاسی است که با پافشاری بر حماقت و اشتباهات ایران ویران کن مملکت ما را به ورطه نابودی میکشانند. اینها در کمال بیشرمی خود را “روشن فکر” خطاب میکنند و هنوز ضد ایران و ایرانی عمل میکنند. بهترین نمونه آن نیز سکوت معنا دار اینها مقابل در خواست شاهزاده رضا پهلوی برای محاکمه گدا علی است.
..........................................
کاوه یزدانی
آقای همایون عزیز با نظر جنابعالی موافق هستم.
December 24, 2011 03:44:03 AM
---------------------------
|