شوروی با تحریک احساسات قومی در کشورهای همسایه سعی میکردند بخشی از بدنه آن ملت را به ملتی دیگر تبدیل نمایند که در نهایت در خدمت آرمان پرولتری و اتحاد سرزمینی با شوروی است. در این مرحله با تبدیل به «مسأله» کردن تفاوتهای قومی و محلی، پروژه ملتسازی آغاز شد.
ریشههای مساله ملی
درآمد
« مسأله ملی» یکی از کلید واژههایی است از طریق گفتار چپ وارد ادبیات سیاسی در سراسر جهان شد و آبخشور معرفتی آن را بیشتر باید در مارکسیسم ـ لنینیسم جستجو کرد. هر چند وودرو ویلسون در اصول چهاردهگانهای که در سال ۱۹۱۸ به خطاب به کنگره مطرح کرد بر نقش حق تعیین سرنوشت و حل «مساله ملی» تاکید داشت اما اولا اصول ویلسون و ویلسونیسم هیچگاه به ایران نرسید و اصولا در آن دوره نیز دغدغه جامعه ایرانی نبود، دوما اصول چهاردهگانه وی را به دلیل ماهیت راه حل سریع مسائل ملی بایستی در شرایط و اقتضائات دوره پس از جنگ نحست بررسی نمود. در اردوگاه چپ، لنین بود که به صورت جدی در خصوص این مسئله کوشش داشت. هر چند اندیشمندان و سیاستمدارانی چون اتو بائور و کارل رنر در امپراتوری اتریش مجارستان در تکاپوی یافتن راه حلی برای چیزی که در آن دوره مسئله ملی نامیده میشد بودند، اما این کوششها نتوانست شمولیت جهانی یابد. لنین بر اساس فهمی که از سوسیالیسم داشت از یک سو به انقلاب ملی و اجتماعی و از سوی دیگر به ارتباط آن با انقلابهای بینالمللی میاندیشید. وی از حق اقلیتهای موجود در امپراتوریهای چند ملیتی برای تشکیل کشورهای مستقل به لحاظ تاکتیکی دفاع میکرد ولی در عین حال این روش را نوعی اقدام موقت برای تضعیف امپراتوریها از درون میدانست و میپنداشت انقلاب جهانی و وحدت کارگران در نهایت کشورهای ملی را از میان برخواهد داشت.در داخل امپراتوری تزاری لنین از یکسو شاهد غیاب و حتی تاخیر برآمدن بورژوازی در متصرفات آسیایمیانه و قفقاز بود و از طرف دیگر برای رسیدن به زمینه اجتماعی جهت گذار به سوسیالیسم شتاب داشت. از همین رو بود که : «خود بر مبنای برداشتی ویژه از مارکسیسم به خلق بورژوازی اقدام نمود.یعنی آن چه خود ضرورت تاریخی میپنداشت را به جای رخداد حقیقی نشاند» (۱).نظریه لنین پیرامون حق تعیین سرنوشت،مساله ملی و زیر مجموعه های آن بخشی از همین دستگاه نظری است.
آن چه امروز در ادبیات سیاسی احزاب و گروههای بنیادگرای قومی کشور ما نیز دیده میشود نه محصول مطالعات و بررسیهای سیاسی – اجتماعی، زمینههای اجتماعی و یا تجربه تاریخ، بلکه اغلب کوششی است در جهت ترجمه و اقتباس از نظریات لنین و برخی دیگر از اندیشمندان چپ در این خصوص که برای شرایط زمانی و مکانی سده نوزدهم و جغرافیای مشخصی بنام روسیه تزاری تنظیم شده بود.
به این ترتیب مسائل مطرح شده از سوی آنان نه یک پدیده یا تجربه تاریخی بلکه تلاشی است برای یافتن راهی به سوی تجزیه کشور از هر طریق،که در فقدان زمینههای اجتماعی به احتمالا گریزی از خلق و درنوشتن آن در چارچوب دستگاه فکری لنین اعم از ستم دیدگی ملی،زندان خلقها، خلق ملیتها و… نیست.
مساله ملی و مارکسیسم – لنینیسم
مقاله استالین با عنوان «مسأله ملی و سوسیال دموکراسی» که به توصیه لنین نوشته شده بود در سال ١٩١٣ به چاپ رسید و از همان سالها بهعنوان یکی از منابع مهم جریان چپ درخصوص موضوع اقلیتها باقی ماند (۲). این کتابچه که سالها یکی از نصوص مهم مارکسیسم ـ لنینیسم بود سعی میکرد از امپراتوری تزاری جامعهای ترسیم کند که برای «خلق»های حاضر در آن چیزی بیش از یک« زندان» نیست و ملیتهای دربند آن نه تنها مشارکتی در قدرت سیاسی ندارند بلکه «ملل تحت ستم» این دولت استعمارگر به شمار میروند و گرفتار پدیدهای بنام «استعار داخلی» هستند. از نظر استالین راه آزادی خلقها مشارکت آنان با بلشویکها در جریان انقلاب و سرنگونی دولت برای برقرار کردن حکومتی مساواتطلب بود.هر چند تحولات پس از انقلاب اکتبر خلاف آن چه را که لنین ترسیم میکرد را نشان داد و نخستین کوشش ملیتهای تحت ستم روسیه تزاری سابق برای استقلال در ترکستان شرقی به شدت سرکوب شد، اما لنین تلاش میکرد با قواعد و اصولی دیگر گونه یکپارچگی شوروی را در داخل تضمین نماید چیزی که خود قبلا با استفاده ابزاری و شعارهای رادیکال به مخاطره انداخته بود.
شکل ملی،ماهیت سوسیالیستی
لنین و استالین جهت حفظ این خلقها و سرزمینهایشان و اقبال بیشتر «ملیتها» به سوسیالیزم اصلی به نام « شکل ناسیونالیستی- ماهیت سوسیالیستی» را مبنا قرار میدادند که بر حفظ اتحاد بیشتر سرزمینی در داخل شوروی و نیز زمینهسازی برای ادغام مناطقی از کشورهای همسایه از جمله ایران تأکید داشت.
با انتشار وسیع مقاله استالین و راهیابی آن به جوامع و کشورهای دیگر کلید واژگانی چون مسأله ملی، زندان خلقها، حق تعیین سرنوشت، ملیتهای دربند، ملل تحتستم و… که همگی از مقاله مسأله ملی و سوسیال دموکراسی (در چاپهای بعدی مسأله ملی و مارکسیسم ـ لنینیسم) استخراج گردیده بود وارد ادبیات سیاسی ایران نیز شد .به این ترتیب گفتار چپ با پیاده کردن این ادبیات در ایران کلیدواژه هایی چون ستم ملی و مساله ملی،ملل تحت ستم و… را به وفور به کار برد. در خصوص برداشتهای بعدی از مقاله استالین باید به چند نکته مبتلابه در جامعه امروز ایران اشاره کرد: نخست این که نکته اساسی این مقاله که چپ و به ویژه چپ نو، همواره از آن غافل بودهاند تعریف استالین از «ملت» است. او در این مقاله ملت را یک جماعت بادوام که در طول «تاریخ» شکل گرفته و بر پایه اشتراک زبان، سرزمین، حیات اقتصادی و شکلبندی روانی که هر دو را در اشتراک فرهنگی نشان میدهد تعریف نمود (۳). با توجه به این تعریف مارکسیستهای امروزی با عدول از این نظر برخلاف لنین و استالین که برای «ملت» اصالت تاریخی قائل بودند آن را پدیدهای برساخته و معاصر و غیرتاریخی میدانند که محصول کار ـ ویژه دولتهای مدرن است.
مارکسیستهای ایرانی هم در گذشته و هم در زمان کنونی توجه کمتری به تعریف استالین در قبال مفهوم ملت داشتند و بیشتر ترجیح میدادند کلید واژههایی چون ملل تحت ستم و… را از مقالة “سوسیال دموکراسی و مسأله ملی” استخراج کنند. شاید این موضع از نوع رویکرد به مقوله «اتحاد» سرخ قابل توجیه باشد باشد زیرا اتحاد سرخ (برخلاف اتحاد در معنای غربی که بیشتر ناظر به اتحاد دولتهاست) اتحادی سرزمینی توام با ادغام به شمار میرفت.
از نظر جریان چپ (البته نه همة آن) ملتگرایی در ایران مانع این اتحاد بود. بنابر این با حمله به خمیرمایه آن، نخست میبایست پارادایم ناسیونالیسم کلان شکسته شده و سپس با بهاء دادن به ناسیونالیسمهای خرد از طریق « اصل شکل ناسیونالیستی و محتوای سوسیالیستی» فرآیند بلعیدن و اُباریدن سرزمینی، که بیشتر معطوف به شمال ایران بود آسانتر شود.
لنین و استالین با نگاه ابزاری به مقوله ملیت «اصل شکل ناسیونالیستی و محتوای سوسیالیستی» را مطرح کرده و در قالب آن از مسأله ملیتها طرفداری میکردند. این رویکرد چنین توجیح میشد که کمونیسم را میتوان با زبان بومی نخبگان هر قوم به تودهها ارائه داد.
«مسکو در نخستین سالهای حکومت کمونیستی سیاست نهادینهسازی استفاده از زبانهای بسیاری از ملتهای اتحاد شوروی را در پیش گرفت. اکثر زبانهای غیرروسی به رسمیت شناخته شدند و توسعه ادبیات آنها در محدود ایدئولوژی رسمی تشویق شد. نخبگان فرهنگی جمهوریها اجازه یافتند به زبانهای ملی خود بنویسند و قطعات ادبی ملی کلاسیک را که شامل پیام بومی انقلابی و طرفدار پرولتاریا بود منتشر کنند. در دهة ١٩٢٠ اتحاد شوروی سیالت بومیسازی نخبگان سیاسی در جمهوریهای محلی را اجرا کرد. مسکو در سالهای بعد به تدریج یکی از اعضای هر یک از گروههای قومی عمده را به ریاست حزب کمونیست هر جمهوری منصوب کرد و معاونی اسلاو برای او تعیین نمود» (۴).
به نظر میرسد همین روش در صدور انقلاب به بیرون از مرزهای شوروی نیز در پیش گرفته شد. آنها با تحریک احساسات قومی در کشورهای همسایه سعی میکردند بخشی از بدنه آن ملت را به ملتی دیگر تبدیل نمایند که در نهایت در خدمت آرمان پرولتری و اتحاد سرزمینی با شوروی است. در این مرحله با تبدیل به «مسأله» کردن تفاوتهای قومی و محلی، پروژه ملتسازی آغاز شد.
رویکرد سازمانهای چپ:
حزب توده به عنوان سنتیترین سازمان و تشکیلات مارکسیستی در ایران با احتیاط بیشتری به مقوله مسائله ملی نگاه میکرد و کمابیش نظر نهاییاش در این خصوص تا اندازه زیادی مبهم ماند با این حال سازمان فدائیان خلق به صور مختلف با اذعان به مسئله ملی و ستم دیدگی ملی در ایران تلاش کردند اندیشههای لنینی را وارد گفتار خود کرده و در جامعه ترویج دهد. به تبع آن نخست گروههای سیاسی قومی کرد و سپس سایرین با الهام از اندیشههای لنین، قومگرایی و واگرایی خود را توضیح دادند.
هر چند در جریان غائله ۲۱ آذر، حزب دموکرات کردستان ایران که با دستور مستقیم شورویها تاسیس شده بود فاقد هرگونه گفتار سیاسی جدی محسوب میشد و تنها رنگی از سوسیالیسم در آن دیده میشد، اما برخی از نخبگان کرد بعدها بسیاری از کلیدواژههای مقاله مساله ملی استالین را استخراج کردند. نخستین بار حزب کمونیست ایران در کنگره دوم خود در ارومیه بر مسئله ملی انگشت گذاشت و بعدها برخی از ناراضیان کرد نیز بر مسائلی مانند ستم ملی،حق تعیین سرنوشت و… تاکید کردند. هر چند حزب توده نیز آگاه و بیگاه به این ادبیات متوسل میشد اما نظر صریح این حزب در این خصوص مشخض نگردید.
آن چه روشن است افسانگی ادعاهایی چون ستمملی است که به نظر میرسد بیشتر محصول ترجمه و قرینهسازی متون لنینی در این خصوصاند تا تجربهی گونهای از ستمدیدگی در میان گروههای جمعیتی. بنیادگرایان قومی که بیشتر در صدد غیریتسازی و ترویج ادبیات نفرت تا مرز گسستاند،به استقبال چنین مفاهیمی رفتند بدون آنکه مصداقی برای این تصورات داشته باشند. گروههای سیاسی کرد در این زمینه پیشتار بودند. آنچه بقیه کردند تنها جابجای و جایگذاری نام یک گروه جمعیتی دیگر در گزارهها بود نه بیشتر. بدون آنکه احتمالا خود به تقلیدی بودن “الگو” واقف باشند.
بهره سخن:
در تاریخ معاصر ایران در میان توده و نخبگان مسئله ملی و ملیت از آن جنس که لنین تفسیر میکرد موضوعیت چندانی نداشت. قرائتهای قومگرایانه از تاریخ معاصر و فراز و نشیبهای آن ناتوان از اثبات الزامات عقلی و نقلی است و به سختی میتواند توضیح دهنده چرایی و کجایی ِ مقولاتی چون «ستم» از نوع ملی باشد. مشارکت نخبگان بیشتر گروههای جمعیتی کشور در امور اداره یا تاسیس نظمی جدید جهت اداره بهتر نشان دهنده غیاب مسئله بنام ستمملی است. به این ترتیب بنیادگرایان قومی ناچار از استناد به متون و نصوصی هستند که در جوامعی جون روسیه و اروپا بر اساس وقایع تاریخی آنجا رخ داده است. هر چند در سالهای گذشته در مسیر پیشینهسازی بر اساس دستکاری روایتهای تاریخی جهت مهیا شدن قرائتهای مورد نیاز ، از تاریخ ایران به ویژ در خصوص مسئله حاضر تلاشهای نافرجامی صورت گرفت، اما به نظر نمیرسد این کوششها توانسته باشد در عمق جامعه ایرانی جایی یافته باشد. از سوی دیگر تضعیف الگوی دولت – ملت در دو سطح بینالملل و همین طور سطح داخلی باعث تضعیف حس ملی و افزایش احتمال باورپذیری در سطح عام نسبت به روایهای سادهسازی شده قومی میگردد.
بنیادگرایی قومی در هر کشوری که ظهور کند معمولا یکی از موانع عمده برای توسعه محسوب خواهد شد. ایران نیز استثنایی از این شمول عام نیست. همانطور که در اوایل انقلاب ظهور گروههای مسلح تروریست در غرب کشور این ناحیه را برای مدتهای مدیدی نا امن کرده و سطح توسعه آن را پایین آورد در سایر مناطق نیز مانند بلوچستان بنیادگرایی قومی سبب اقبال کمتر بخش خصوصی و دولتی برای سرمایهگذاری گردید.
جنبش مسلحانه نتیجه ناتوانی و بیرمقی جنبش شهروندی است. اگر وابستگیهای قومی را به بخش احساسی و غیر عقلانی شخصیت نسبت دهیم به این ترتیب به طور بالقوه آن را ویرانگر جامعه مدنی خواهیم یافت. تجربههای متعددی در عرصه جهانی وجود دارند که به ما نشان میدهد بنیادگرایی قومی به دلیل ویژگیهای حاد عاطفی برای نظم مدنی و شهری جامعه زیان آور است. استفاده از تعلقات قومی برای رسیدن به سود و زبان و منابع بیشتر از سوی نخبگان امر جدیدی نیست و مختص جامعه ما نیز نمیباشد. نخبگان محلی برای نیل به قدرت بیشتر فرآیندی را در راستای دستکاری آگاهانه برخی از نمادهای فرهنگی و هویتی آغاز می کنند تا در رقابت اقتصادی و سیاسی از آنها بهرهبرداری نمایند. مجموعه این احساسات غریزی، دستکاری آگاهانه و گزینشی و روایتی برساخته از هویت، حرکتهای قومی منطقه را شکل میدهند که نتیجهای جز عدم توسعه این مناطق دری ندارد.
ظهور تشکیلات تروریستی پژاک از درون سازمانی دیگر به این روند کمک کرد. پژاک یکی از آخرین تجربههای ناموفق جذب پیاده نظام برای تشکیلاتی تروریستی و تجزیهطلب محسوب میشود. آمار نشان میدهد که بیشتر اعضای این سازمان غیر ایرانی و از اتباع کردزبان ترکیه و عراق و یا سوریه هستند. گفتار پژاک نیز جدای از سایر گروههای تروریست چون حزب دموکرات، کومله و … نیست. این گفتار عموما تقلیدی از گزارههای متعصبانه و غیر واقعبینانهای است که کم و بیش اغلب سازمانهای تجزیهطلب در جهان ارائه میدهند و ریشه در دستگاه فکری لنین و تاسیسهای مبهم و چند پهلویی چون حق تعیین سرنوشت، مسئله ملی و… دارد.
1- چپ و پرسش ملی،مراد ثقفی،فصلنامه گفتگو، شماره ۳
۲- Marxism and the National Question, JV Stalin ,1913
3- برای دیدن بخش های از مقاله استالین به فارسی در خصوص تعاریف ملت بنگرید به گفتار” ملت چیست” در : ملی گرایی، هاچینسون و اسمیت، ۱۳۸۶: ۴٣ ، ترجمه علی مرشدی زاد ، پژوهشکده مطالعات راهبردی.
۴- دایرهالمعارف ناسیونالیسم، ج ٣: ۹۳۳
۵- به ویژه در خصوص ایران این مسئله موضوعیت تام داشت. مسکو به هر یک از اقوام ایرانی به عنوان یک ملت بالقوه می نگریست .
منبع: ایام- ضمیمه تاریخ معاصر روزنامه جام جم،دی
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|