حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
پروژه کهنه دوم خرداد

January 11, 2012

چهارشنبه 21 دی 2570 = January 11, 2012

نادره افشاری نادره افشاری
 

«از کتاب رنسانس وارونه»

این مطلب را زمانی نوشتم كه هنوز “خرِ” اصلاحات “می‌رفت”. اولین بار در نشریه‌ی تلاش و بعد هم در چندین و چند سایت اینترنتی چاپ شد. تا آنجا كه خودم دیدم، كسی نقدی بر آن نوشته بود و با این كه از شیوه‌ی كار و نوع ردیف كردن اطلاعات [!] راضی بود، اما از این كه من چیز تازه‌ای را به عنوان جانشین جریان دوم خرداد ارائه نكرده‌ بودم، ناراضی بود. تصور می‌كنم بی انصافی باشد اگر كسی مرا “متهم” كند كه چیزی به عنوان آلترناتیو اصلاح طلبان حكومتی در آستین ندارم. البته من نه حزبی دارم، نه گروهی و نه می‌خواهم كار سیاسی بكنم. در كارهایی از نوع این گونه كارها قرار نیست كسی بازار انتخاباتی‌ای را گرم كند؛ اما من هم اندیشه‌ای و آرمانی دارم؛ البته نه آرمانی متافیزیكی، بلكه آرمانی كاملا دم دست و دست یافتنی؛آرمانی برای بهره‌مند شدن همه‌ی انسان‌ها از همه‌ی دستاوردهای بشری یا دست كم در مسیر این بهره‌مندی قرار گرفتن! به باور من هیچ دستاورد بشری منطقه‌ای نیست و آزادی و رفاه و امنیت و دموكراسی حق طبیعی همه‌ی انسان‌ها برای زیستن در جهانی مدرن و متمدن است!

پروژه‌ی كهنه‌ی دوم خرداد

سال 1375 برای رژیم تهران سال خوبی نبود. ادامه‌ی روند كار دادگاه میكونوس در رابطه با صدور تروریسم دولتی حكومت اسلامی به جاهای باریكی كشیده بود. محكوم شدن نفرات درجه اول این حكومت به عنوان آمران آن جنایت فجیع تاریخی كه در نوع خود بی‌نظیر بود، دنیا را تكان داده بود. شیخ علی اكبر هاشمی رفسنجانی كه سال پایانی هشت ساله‌ی ریاست جمهوری‌اش را می‌گذراند، می‌كوشید با دستكاری در نص قانون اساسی حكومت اسلامی كه ریاست جمهوری هر رئیس جمهوری را تنها به 2 دوره محدود می‌كرد، پایه‌های قدرتش را در سنگ و سمنت فرو كند. شیخ رفسنجان خواب ریاست جمهوری مطلقه‌ و مادام‌العمری از سنخ كشور “دوست و برادر” سوریه و پرزیدنت مادام‌العمر آن حافظ اسد را می‌دید! در چند گفت‌و‌گو هم خود را رئیس جمهور بعدی ایران معرفی كرده بود. بعد كه با این پرسش روبرو شده بود كه با نص قانون اساسی كشورتان چه خواهید كرد، با همان لبخند كجِ معروفش گفته بود: آن هم درست خواهد شد.

همه‌ی این كارها در شرایطی انجام می‌شد كه رفسنجانی به عنوان رئیس جمهوری دولتی كه وزیر اطلاعات و امنیتش علی فلاحیان در سلسله‌ قتل‌ها و ترورهای این دوره نقشی آمرانه داشت، در این ماجرا نیز نقشی كلیدی ایفا كرده بود. در دو دوره‌ی ریاست جمهوری همین شیخ، دكتر شاهپور بختیار، فریدون فرخزاد، دكتر عبدالرحمان قاسملو و بسیاری دیگر از مخالفین حكومت اسلامی كه تنها با سلاح كلام به مصاف این نظام رفته بودند، ترور شده بودند. حتا برخی عاملان این قتل‌ها توانسته بود با زرنگی خاصی از معركه گریخته، به حكومت اسلامی “پناهنده” شوند. چند كشور اروپایی در جریان محكومیت اعضای دولت اسلامی به عنوان آمرین واقعه‌ی رستوران میكونوس، سفیرهاشان را از ایران فراخوانده بودند. ایران در ایزولاسیون “بی‌سابقه‌ای” به سر می‌برد. حتا آن “روشنفكرانی” كه در دوران 8 ساله‌ی ریاست جمهوری شیخ علی اكبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی به دستاویز “پراگماتیست” بودن این شیخ، رفت و آمدی را به كشور آغاز كرده بودند، و می‌كوشیدند افتتاح هر روزه‌ی سدی و زدن كلنگی در هر خرابه‌ای را روند توسعه‌ی اقتصادی و سازندگی توسط “امیركبیر ایران” و “سردار سازندگی” [یا همان شیخ رفسنجان] جا بیاندازند، كم و بیش سرشان پائین بود.

هیاهویی برپا بود. از یكسو انزوای بین‌المللی، از سویی محكومیت نفرات طراز اول دولت اسلامی كه در عرف حقوقی غربی دیپلمات شناخته می‌شدند و الزاما نمی‌توانستند قابل تعقیب باشند، غوغایی برانگیخته بود. از درون كشور جوانانی سر برآورده بودند. برخی از خود حكومتیان برای این كه زهر این همه جار و جنجال را بگیرند، در چند نشریه شروع به زدن حرف‌هایی كردند كه تا آن تاریخ برای به زبان راندنِ 01% آن‌هم خیلی‌ها به صلابه كشیده شده بودند. دوران هشت ساله‌ی ریاست جمهوری شیخ به پایان خود نزدیك می‌شد و در جریان همان اعتراضات و دعواهای قدرت در درونِ نظام بود كه رئیس جمهوری وقت نتوانست قانون اساسی حكومت اسلامی را همانند سال 1368 و پس از مرگ سیدروح‌ الله خمینی دستكاری كند.

800 نفری كه در آن بلبشو برای انتخابات هفتمین دور ریاست جمهوری ثبت نام كرده بودند، همگیشان بجز 10 نفر مشمول قانون عام نظارت استصوابی شدند و از صحنه‌ی انتخابات حذف. چند خانمِ با چادر و چاقچور هم در میان آن 800 نفر بر خورده بودند. حتا دختر آیت‌الله سید محمود طالقانی هم خود را نامزد انتخابات ریاست جمهوری كرده بود. در برخی نشریات زنانه كه در این دوران می‌رفتند تا جانی بگیرند، بحث در باره‌ی تفسیر واژه‌ی “رجل” در گرفته بود. اوضاع جنجالی بود. خیلی جنجالی بود. از نخست وزیر دوران جنگ آقای مهندس سید حسین موسوی خواسته شده بود او هم در انتخابات ریاست جمهوری شركت كند، اما او ـ كه به تعبیر طنزنویسی مدت‌ها بود تصویر داشت ولی صدا نداشت ـ از شركت در این انتخابات استنكاف كرده بود. از همان آغاز هم معلوم بود كه 8 نامزدِ از 1001 فیلتر رد شده‌‌ی ریاست جمهوری، در كنار حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی، وزیر پیشین ارشاد اسلامی دولت شیخ علی اكبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی، و آیت‌الله علی اكبر ناطق نوری رئیس مجلسِ همان زمان شورای اسلامی، بیشتر برای دكوراسیون جعبه‌ی رنگی نمایش انتخاباتی حكومت ولایت مطلقه‌ی فقیه بوده‌اند.

در همین دوران كلی جریان و حزب سیاسی از زیرِ زمین سبز شدند. كلی نشریه و مجله اجازه‌ی انتشار یافتند. اوضاع خیلی هیجانی بود. هر چه دوم خرداد و روز انتخابات نزدیك‌تر می‌شد، داستان، التهاب بیشتری می‌یافت. حجت‌الاسلام خاتمی از جامعه‌ی مدنی و توسعه‌ی سیاسی و آزادی و آزادی‌های اجتماعی و گفت‌وگوی فرهنگ‌ها سخن می‌گفت. آیت‌الله ناطق نوری در برابر این همه شعار تازه در حكومت اسلامی كه تا آن زمان حكم تابو را داشت، پاك مات شده بود. در همین گیرودار بود كه رهبر ـ خود ـ به میدان آمد و بر خلاف نص صریح قانون اساسی از آیت‌الله ناطق نوری حمایت كرد. این حمایتٍ غیرقانونی [انگار بقیه‌ی كارهاشان قانونی بود!] جوانان و به ویژه زنان ایران را كه طی 19 سال در منگنه‌ی رادیكالیسم حكومت اسلامی مجالی برای تنفس نیافته بودند، به میدان كشاند. از اقصا نقاط جهان خبرنگار و روزنامه نگار و عكاس به ایران سرازیر شد. همه مصاحبه می‌كردند. برخی در وصف رئیس جمهوری كه آمده بود تا همه چیز را و حتا شربت سیاه سرفه را قسمت كند و قدش از چنار حیاط خانه‌ی “مش قاسم” هم بلندتر بود، حرف می‌زدند. این طرف غوغا بود. از اروپا یكی هر شب مصاحبه‌ی رادیویی می‌كرد و از روی اخباری كه از ایران براش فاكس می‌شد، تحلیل‌های تازه‌ای می‌داد. عصر نوینی در ایران آغاز شده بود؛ عصر دموكراسی، آزادی، برابری، رفاه و خیلی چیزهای دیگر. عصر اتوپیا سازی و مدینه‌ی فاضله‌ سازی دوباره اوج گرفته بود. هیاهوی این دوران را تنها می‌توان با هیاهوی خبرنگاران غربی از بی بی سی گرفته تا رادیوها و تلویزیون‌های انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و امریكایی در هنگام اقامت سه ماهه‌ی سید روح‌الله خمینی در زیر درخت سیبی در “نوفل لو شاتو”ی پاریس مقایسه كرد. همه هیجان زده بود. همه منتظر بودند. دنیا را جنجال انتخابات هفتمین دور ریاست جمهوری در ایران برداشته بود. یكی كه خیلی سنگ اصلاحات و دموكراسی را در دوران ریاست جمهوری این حجت‌الاسلام به سینه می‌زد، مدعی بود كه در بین همه‌‌ی طیف‌ها و صنف‌ها آدم‌های گوناگونی وجود دارند و آقای خاتمی در میان عمامه‌داران از آن “خوب خوباش” است. انقلاب عجیبی در گرفته بود. جوان‌ها در تهران سوار بر اتومبیل‌های بعضا روباز ویراژ می‌دادند و مردم را به شركت در انتخابات ترغیب می‌‌كردند. از خودشان كه می‌پرسیدی، حمایت از حجت‌الاسلام را دهن كجی‌ای به نامزدِ رهبر تفسیر می‌كردند. برخی هم آرزو می‌كردند روزی رئیس جمهوری غیرمعمم داشته باشند!

دوم خرداد فرا رسید. رادیوها و تلویزیون‌ها لحظه‌ای از كار نمی‌افتادند. مجله‌ها و روزنامه‌ها هی كاغذ سیاه می‌كردند، هی عكس می‌گرفتند. هی مصاحبه می‌كردند. هی جنجال می‌كردند. هی شلوغ می‌كردند؛ تا بالاخره زمان خواندن رای‌ها فرارسید.

نامزد انتخاباتی سید علی خامنه‌ای ولی مطلقه‌ی فقیه حكومت اسلامی با تفاوت سهمگینی در انتخابات شكست خورد. بیست میلیون رای، نه، بیش از بیست میلیون رای به پای شعارهای سید اردكان روانه‌ی صندوق‌های رای شده بود.

پاره‌ای كه مدت‌ها بود در غرب خرجشان را از حكومت اسلامی جدا كرده بودند، برخی شرمسارانه، برخی هم سرافرازانه رفتند و به حجت‌الاسلامِ گفت‌وگوی تمدن‌ها رای دادند. اوضاع خیلی شلوغ شده بود. در این میان البته داستان میكونوس كمرنگ و كمرنگ‌تر شد. بعد دولت آقای خاتمی تشكیل شد. بعد نمایش‌هایی در كشاكش انتخاب وزیران پیش آمد. یكی از این طرف می‌كشید، یكی از آن طرف. یكی از سینه چاكان درجه اول رئیس جمهوری از این سو به جناب خط می‌داد: اگر شیخ محمد یزدی را از بالای قوه‌ی قضائیه كنار بگذارید، ایران بهشت خواهد شد. اگر محمد جواد لاریجانی را از سرِ صدا و سیمای حكومت اسلامی بردارید، تمام آزادی‌های غربی “قلپی” می‌پرد در دامن رسانه‌های ایران. كشاكشی بود. یكی از این سو می‌كشید، یكی از آن سو.

یكی/دو خانم ایرانی استاد دانشگاه در غرب را، طرح نسبیت فرهنگی حكومت اسلامی به میدان كشانده بود. اینان رفتار مردسالار و زن ستیز اسلامی را متمدنانه و هوشمندانه تئوریزه می‌كردند. این “دوستان و سینه چاكان آزادی زنان ایرانی!” در میان زنان فمینیست اسلامی درونمرز، مجتهدین مونثی كشف می‌كردند كه خیال داشتند قوانین شرعی حكومت اسلامی را تفسیری زنانه كنند، تا لابد سطح حقوق زنان را در ایران به سطح حقوق دوبله‌ی مردان مسلمان برسانند! در همین بلبشو بود كه نشریات جامعه و نشاط و توس و صبح و سلام و زن و خیلی‌های دیگر از زیرِ زمین سبز شدند. در برخی از این نشریات همانند دوران خروشچفٍ پس از استالین در رابطه با جنایات شیخ رفسنجان افشاگری‌ها می‌شد. عالیجنابان خاكستری و عالیجنابان سرخپوش رسوا می‌شدند. هر روز خبرهایی، هر روز شایعه‌هایی، هر روز جنجالی، و در این میان هر روز قهرمانانی ظهور می‌كردند و به فاصله‌هایی كوتاه نردبام از زیر پاهاشان كشیده می‌شد.

درست در همین دوران است كه رویای ائتلاف بزرگ به ذهنِ تیز برخی دولتمردان دولتٍ اصلاحات می‌رسد. درست در همین دوران است كه رابطه‌ی بین “قهرمانان” درون كشور و “روشنفكران” بیرون از كشور نضج می‌گیرد، یا علنی می‌شود. دیگر خجالتی در بین نیست. همه برای همراهی و همگامی و همكاری و همیاری و همپایی با دولتٍ بخت سید محمد خاتمی با هم مسابقه گذاشته‌اند. همه به رئیس جمهوری اصلاحات خط می‌دهند و بقیه‌ی داستان‌هایی كه همه‌مان كم و بیش می‌دانیم!!

در همین دوران جریانی به نام اصلاح طلبان حكومتی ظهور می‌كنند كه بلندگوهایی در خارج از كشور دارند. این جنابان كه همگی از “رجال” طراز اول و دوم بیست ساله‌‌ی سپری شده‌ی حكومت اسلامی هستند، بیشترشان فیلسوف و دانشمند و تئوریسین از آب در می‌آیند. آنانی كه تئوریسین سازمان اطلاعات و امنیت حكومت اسلامی و مسئول آن همه قتل و حرق و سنگسار و مرگ و حذف و كشتار بودند، ناگهان در هیئت فیلسوفان و دانشمندان و طنزنویسان و تئوریسین‌ها و فیلمسازان و نویسندگان و شاعران پاكباز و قهرمان از سوی “روشنفكران برونمرز” هی باد می‌شوند و هی باد می‌شوند. خود رئیس جمهوری هم با بالنی به هوا می‌رود. كار برونمرزی‌ها در دمیدن به دمِ حضرت خاتمی دیدنی است. همگی‌شان با رویای این رئیس جمهوری به خواب می‌روند و با عشق همان رئیس جمهوری خندانِ اصلاح‌طلب از خواب ناز دموكراسی و آزادی و رفرماسیون اسلامیشان بیدار می‌شوند!

هنوز این جماعت در حال تراش دادن بت عیارشان هستند كه یك‌باره خبری از درون همه را گیج می‌كند. به خانه‌ی پروانه‌ی اسكندری و داریوش فروهر حمله شده و ایشان را سلاخی كرده‌اند. چه افتضاحی!؟ حالا چه موقع این كارهاست؟! صبر می‌كردید چند صباحی دیگر. آخر ما هنوز داشتیم حلاوت رئیس جمهوری را زیر زبانمان مزمزه می‌كردیم. بهار پراگ [ببخشید تهران] را خراب نكنید. “روشنفكران برونمرزی” كاسه‌ی “چه كنم؟” را دستشان گرفتند و نشست گذاشتند و سمینار برگزار كردند و مذاكره كردند و مصاحبه كردند و جلسه گذاشتند و گفت و گو كردند و مقاله نوشتند و نوشتند و نوشتند و نوشتند و گفتند و گفتند كه:… بله… این كار، كارِ جناح راست حكومتی است. سریال قتل‌ها جریان داشت و این جماعتٍ این سوی مرز، همچنان در حال چاله كندن بین دو جناح حكومتی بودند. چه كار سختی! بیچاره‌ها بعضی وقت‌ها گیر می‌افتادند، اما تجربه‌ها داشتند و همان تجربه‌هاشان در به بن بست كشاندن مبارزات ملت ایران در 50 سال گذشته‌ی تاریخ معاصر، این جا هم به كارشان آمد. می‌رفتند كه تجربه‌هاشان را به جهل اجتماعی بدل كنند و كردند. و چه نیكو!

مردم امیدوار بودند. این امیدواری‌ از سوی “روشنفكران” خارج از كشوری دامن زده می‌شد. به شدت دامن زده می‌شد. كارنامه‌ی 4 سال اول ریاست جمهوری سید محمد خاتمی، كلی كاغذٍ سیاه شده بود ـ مطبوعات اصلاح طلب ـ كه هر كدام عمر چند ماهه‌ای داشتند و بعد هم تمام می‌شدند. هر روز روزنامه‌ و نشریه‌ی تازه‌ای اجازه‌ی چاپ می‌یافت. جنجالی می‌كرد. بعد كه می‌رفت خسته كننده و یكنواخت شود، تعطیل می‌شد. در همین دوران كلی قهرمان از میان همین روزنامه‌نگاران تازه كار كه در آغاز پایگیری حكومت اسلامی هر یك عنوان نان و آب دار و البته بوداری داشتند، ظهور كردند. حامیان خارج كشوری این جریان داخلی جنجالی، در تقسیم كاری اساسی به انجام این وظیفه گمارده شده بودند. اعمال جناح اصلاح طلب حكومتی باید توجیه می‌شد. اما ایشان كه كاری نمی‌كردند. فقط حرف می‌زند. فقط جنجال می‌كردند. فقط شعار می‌دادند و بعد می‌رفتند در خانه‌هاشان با رویای تداوم حكومت اسلامی می‌خفتند و باز روز از نو و “روزی‌های كلان” از نو!

همان جریان‌هایی كه در آغاز به قدرت رسیدن اسلامیست‌ها در ایران، از اشغال سفارت كشور ایالات متحده به عنوان حركت ضد امپریالیستی امام خمینی یاد كرده و ایشان را باد می‌كردند، از مقر پناهندگیشان در غرب، این بار سید محمد خاتمی را و شهردار تهران را و روزنامه‌ی نشاط را و روزنامه‌ی جامعه را و آقایان شمس‌الواعظین را و علوی تبار را و موسوی خوئینی‌ها را و سعید حجاریان را و جلایی پور را و محسن سازگارا را و مجتهد شبستری را و خیلی‌های دیگر را به عرش اعلا می‌بردند. وظیفه‌ی ایشان سخت بود. گاه می‌باید حرف‌هایی بزنند كه جماعت درونمرزی یادش می‌رفت بزند. هرچه به ذهن آنان نرسیده بود، این جا گفته می‌شد. این جا عنوان می‌شد. اینجا تفسیر و تعبیر و تاویل و توجیه می‌شد. كمدی آن كه شعارهایی را كه به عقل آن طرفی‌ها نمی‌رسید، این‌ها در دهنشان می‌گذاشتند. دیوار حاشا بلند بود. هنوز هم بلند است!

“روشنفكران” برونمرزی در این روزها با بازگشت به خویشتن عزیزشان، برای چندمین بار، این بار به دامان متولی دموكراسی دینی و ریاست جمهوری كه در اولین دوره‌ی حكومتش سلسله قتل‌های زنجیره‌ای اتفاق افتاد، بازگشته بودند. “مام میهن اسلامی” برای بازگشت ایشان پرپر می‌زد. خیلی از همین جماعت به ایران گریختند و بیچاره یكی/دوتاشان هم شكار یك محفل پرسنلی وزارت‌خانه‌ی دولتی اطلاعات و امنیت حكومت اسلامی شدند كه خود بعدها به انجام “پروژه‌ی كشتار درمانی” اعتراف كردند. اما مگر می‌شد از پس حامیان خارج كشوری‌ جناح اصلاح طلب حكومتی برآمد؟! هركدام یك خروار توجیه و تفسیر و تاویل در چنته داشتند. تازه بیشترشان برای مبرا جلوه دادن رئیس جمهوریشان از مسئولیت قتل‌های زنجیره‌ای، دسته جمعی همه‌ی گناه‌ها را به گردن رهبر و شیخ رفسنجان می‌انداختند. اصلا گفتند كه تدارك این جنایات در دو دوره‌ی ریاست جمهوری شیخ رفسنجان دیده شده بود و حضرت سید خندان روحش هم از آنچه در “برخی محافل” وزارت اطلاعاتش می‌گذرد، خبر ندارد. چه توجیه خوبی؟! دانشگاه‌ها كه به آتش كشیده شدند، حضرت رئیس جمهوری كه برای هر چیز بیمزه‌ای، مزه‌ای در وصف دموكراسی و آزادی می‌پراند، ساكت شد. با مقاش هم نمی‌شد زبان صاحبمرده‌اش را از دهانش بیرون كشید. اصلا لال شده بود. بعد هم كه 18 تیر سپری شد، رئیس جمهوری اصلاحات، با افتخار تمام و البته خندان خندان فرمود: «از كجا كه دانشجویان كتك خورده و كشته شده و زندانی، بی گناه باشند؟!»

خنده‌دار بود، ولی مگر این جماعت دست برمی‌داشتند؟! بازهم دكان توجیه‌هاشان رواج داشت. باز هم مصاحبه، باز هم جلسه، باز هم سمینار، باز هم سخنرانی، باز هم حرف و حرف تا این كه این جریان هم كهنه شد و از مد افتاد. مردم هم از نفس افتادند.

فرج سركوهی را در همین دوران دزدیدند و به زندان كشاندند، اما رئیس جمهوری اصلاح طلب مبرا از هر مسئولیتی بود. غلامحسین كرباسچی را گرفتند، ول كردند، دوباره گرفتند، دوباره ول كردند و كلی ملات برای “مطبوعاتِ آزادیخواه اصلاح‌طلبان حكومتی” و دعوای دو جناح حكومتی تدارك دیدند. شهردار به اوج رسید. قهرمان شد. قهرمان قهرمانان. تفسیر “روشنفكران” برونمرزی از كشاكش رفت و آمد جناب كرباسچی به زندان جالب بود. هنوز رگه‌های تیزهوشی در میانشان دیده می‌شد: جناح راست حكومتی به این دلیل برای كرباسچی پاپوش دوخته است كه جناب، پول‌های شهرداری را خرج انتخابات سید محمد خاتمی كرده بود. خیلی جالب بود، نه؟!

در جریان شورش دانشجویان در تیرماه 1378 یكی از همین “روشنفكران برونمرزی” به تلویزیون آلمان آمد و افاضه فرمود كه: «من مطمئنم قلب رئیس جمهوری آقای خاتمی با قلب دانشجویان زندانی و شبیخون زده می‌تپد.» سكوت رئیس جمهوریشان را این‌گونه توجیه و تفسیر می‌كردند. بعد البته ایشان سكوتش را شكست. حاج آقا همان روز یا روز بعدش فرمود: مطمئن نباشید كه دانشجویان، بیگناه به زندان افتاده‌ باشند، اما مگر این جماعت دست برمی‌داشتند. حرف می‌ساختند و در دهان رئیس جمهوریشان می‌گذاشتند. شعارهای رئیس جمهوریشان را كه حالا دیگر نیازی هم نداشت نقش بازی كند، با 180 درجه اختلاف، تفسیر به رای می‌كردند و شرمی هم از این همه فریب نداشتند.

اول كارنامه‌ی یكساله‌ی خاتمی را منتشر كردند. هیچی نبود و جای حرف زیاد داشت. این‌ها هم فقط حرف زدند. بعد كارنامه‌ی 18 ماهه‌اش را منتشر كردند، باز هم جز حرف و شعار هیچی برای مردم نداشت، اما این جماعت از نفس نمی‌افتادند. حالا دیگر از اعمال فشار بر دولت خاتمی حرف می‌زدند. آقا اصلا اجازه نداشت وزیر و حتا معاونش را تعیین كند. همه را رهبر و آن جناح به ایشان حقنه می‌كرد. روزنامه‌ی توس توقیف شد، روزنامه‌ی جامعه قبلا توقیف شده بود، حاج آقا تشریف بردند به كشور شیطان بزرگ تا برای ارشاد پرزیدنت بیل كلینتون و همه‌ی امریكایی‌ها و ایرانی‌های ساكن امریكا هم سخن‌سرایی كنند. ایشان رفتند و آمدند و كارنامه‌ی كارشان چند نوار ویدئویی بود و چند صد خروار شعار و خطابه؛ با این همه ریل حمایت از ایشان از سوی جمهوری خواهان برونمرزی بیشتر و بیشتر می‌شد. داریوش فروهر را كشته بودند، پروانه‌ی اسكندری را هم كشته بودند، محمد مختاری و پوینده و شریف و زالزاده و دیگران را هم به سیخ كشیده بودند، و این جماعت همچنان در پی توجیه بی‌مسئولیتی رئیس جمهوری اصلاحات در تلاش بود.

حالا دو گروه بودند كه منافعشان به هم گره می‌خورد؛ همین “روشنفكران برونمرزی” و همان اطلاعاتی‌ها و امنیتی‌های درونمرزی كه حالا به دفتر ریاست جمهوری رخت كشیده بودند و هی پشت سر هم روزنامه و نشریه منتشر می‌كردند.

جبهه‌ی اصلی مصاف كه در تمام 19 سال پیش از ریاست جمهوری حضرت خاتمی بین ملت ایران و حكومت اسلامی سرسختانه در جریان بود، حالا به میان دو جناح حكومتی رخت كشیده بود. مردم تنها برای رای دادن‌ها به كار می‌آمدند. بعد هم به سادگی كنار گذاشته می‌شدند. هر حرفی از زبان جناح موسوم به اصلاح طلب، این طرف كلی مفسر پیدا می‌كرد. همه‌ی آن حرف‌ها، این طرف “هرجور كه این‌ها دوست داشتند” تفسیر می‌شد. همه هم برای توجیه بی عملی این جناح و در روند مشروعیت تراشیدن برای همین جناح!

همه‌ی كاسه/كوزه‌ها سر جناح تمامیت خواه می‌شكست. در این میان چند انتخابات هم انجام شد، ولی مردم دوباره به حاشیه نشینی كشانده شدند. “روشنفكران” خارج كشوری‌ای كه در دوران پادشاهی پهلوی دوم حاضر نبودند «انقلاب را با چند رفرم دم و گوش بریده معامله كنند» این بار به هر ترفندی دست می‌زدند، تا اسكلت حكومت اسلامی را حفظ كنند و تا همین اكنون هم حفظ كرده‌اند.

دوران چهار ساله‌ی ریاست جمهوری آقای خاتمی به پایان رسید. دوباره همان جنجال‌ها، دوباره همان شلوغ‌كاری‌ها، همان توجیه و تاویل‌ها. این بار اما 14 میلیون نفر از مردم در انتخابات شركت نكردند. با این همه خیلی‌ از كانال‌های رادیویی، بسیاری از كانال‌های تلویزیونی، خیلی از مطبوعات خارج كشوری همچنان در كار حمایت از این جریان ناكارآمد و جنجالی بود و هنوز هم هست.

در این میان البته اتفاقات دیگری هم افتاد. دولت‌های غربی سیاستشان را در رابطه با حكومت اسلامی عوض كردند. بحث گفت‌وگوی انتقادی به محور اساسی سیاست غرب، اروپا و به ویژه آلمان در رابطه با حكومت اسلامی بدل شد. رفت و آمدها جریان داشت. برخی دولت‌های غربی كه در جریان دادگاه میكونوس سفیرهاشان را از ایران فراخوانده بودند، این بار سفیرهاشان را با دسته گل به تهران و به ملاقات رئیس جمهوری اصلاح طلب گسیل داشتند؛ با این كه حكومت اسلامی “هلموت هوفر” آلمانی را گروگان زد و بندهایش و آزادی كاظم دارابی فرمانده‌ی اجرایی “كشتاردرمانی” رستوران میكونوس كرده بود، اما روند حمایت از ریاست جمهوری از سوی روشنفكران برونمرزی و جمهوری‌خواهان بعدی همچنان ادامه داشت.

سهم مردم البته از این همه جنجال، تنها وضع بدتر اقتصادی بود و ناامیدی و بعد هم موج‌های پی در پی گریز از میهن كه برخی‌شان یا در اقیانوس‌های دور به كام كوسه‌ها می‌افتادند، یا هدف شلیك تیر مرزبانانی قرار می‌گرفتند كه دولتشان می‌خواست با حكومت اسلامی زد و بندی داشته باشد. ناامیدی و گریز از میهن این بار در موج طویلی كه می‌رفت دیگر به میهن بازنگردد، آغاز شده بود. موجِ حامی دولت اصلاح طلب، با این كه اشك‌هایی برای این جوانان و پناهجویان می‌ریخت، اما همچنان ناكارآمدی دولت اصلاحات را به مانع تراشی جناح راست و رادیكال حكومتی تعبیر می‌كرد. اتفاق جالب دیگری هم در این میان افتاد. شعارهای انتخاباتی حضرت خاتمی در فاصله‌ی سال‌های 76 تا 80 كلی رنگ باخت. تازه ایشان در هنگام توشیح فرمان دوره‌ی دوم ریاست جمهوری‌اش از پدیده‌ی تازه‌ای سخن گفت كه تا این زمان از سوی ایشان دست كم رسما اعلام نشده بود. دموكراسی و مردمسالاری ادعا شده در سال 1376 رنگ باخت و رنگ باخت تا در مراسم گرفتن فرمان ریاست جمهوری ـ آن هم نه از دست رهبر كه از دست رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام ـ به مردمسالاری دینی تغییر ماهیت یافت. جامعه‌ی مدنی هم در تعبیر دوره‌ی دوم ریاست جمهوری ایشان به جامعه‌ی مدینه‌النبی تقلیل یافت. ایشان دو ساعت حرف زد و “هیچ چی” از توش در نیامد. كمدی‌ترین بخش فعالیت ریاست جمهوری این بود كه پس از ترور اسدالله لاجوردی رئیس زندان‌های حكومت اسلامی كه در طول دو دهه در قتل و شكنجه‌ی دست كم صد هزار شهروند ایرانی شركت داشت، به ایشان لقب سردار شهید اسلام را اعطا فرمود. با این همه هیچ ككی حامیان خارج از كشوری ایشان را نگزید. همه‌، سلاح‌هاشان را همچنان به سوی محمد یزدی و لاریجانی و فلاحیان و سید علی خامنه‌ای زوم كرده بودند. دوربین‌هاشان فقط همان‌ها را می‌دید. چشم‌هاشان بر مسئولیت یك و نیم دوره‌ی ریاست جمهوری سید خندان همچنان بسته ماند. مگر نه این بود كه آقای خاتمی همچنان چند میلیون رای مردم را در كیسه داشت؟! كنفرانس برلین پیش آمد و همه‌ی آنانی كه كمی ناپرهیزی كرده بودند و فریب شعارهای گفت‌وگوی تمدن‌‌های این ریاست جمهوری را خورده بود ـ از معمم و مكلا و محجب ـ به زندان افتادند؛ حتا با دستكش جراحی آلت زنانه‌ی ایشان را در ورودی زندان زنان دریدند و تحقیرشان كردند، اما حاج آقا در خواب ناز بود و در خواب ناز هم ماند.

روزها می‌گذشت. هنوز زنان را در ایران اعدام می‌كردند. هنوز موتور قتل‌های زنجیره‌ای از كار نیفتاده بود. هنوز در شهرها جوانان را در خیابان‌ها به دار می‌كشیدند. هنوز در میدان‌های بزرگ شهرها برای جوانان تخت شلاق بپا می‌كردند. هنوز زنان را تا سینه در خاك فرو می‌كردند و سنگسار می‌كردند. هنوز دست و پای مردم را ضربدری قطع می‌كردند. زنی را هم در خیابان به دار كشیدند. جلاد را هم از میان همین زنان حامی حكومت اسلامی برگزیده بودند. اما میخ آهنی در سنگ فرو نمی‌رفت…

“پروژه‌ی دوم خرداد” علیرغم موفقیت نخستینش كه با به اشتباه انداختن ملت ایران برای حمایت از سید محمد خاتمی در هم آمیخت، به این دلیل كه از اساس “برنامه ریزی” و طراحی شده بود تا حكومت اسلامی را از بن بست عملكردهای دولتٍ پس از جنگ شیخ علی اكبر هاشمی رفسنجانی و به ویژه از بن بست استراتژیكی تروریسم دولتی حكومت اسلامی نجات بخشد، در نهایت خود نیز به بن بست رسید؛ چرا كه دولت اصلاحات چون اساسا برای استیفای حقوق شهروندان ایرانی به میدان نیامده بود، ماهیتا نمی‌توانست حقوق حقه و اولیه‌ی ایرانیان را فارغ از جنسیت و نژاد و قومیت و باور نمایندگی كند. به همین دلیل نیز در تمام دو دوره‌ی این ریاست جمهوری، این دولت نه تنها نتوانست و اساسا نخواست گرهی از كار فروبسته‌ی شهروندان ایرانی بگشاید كه با ترفندهای گوناگونی كوشید سدٍ راه به كرسی نشستن حقوق ملت ایران شود. این پروژه‌ی خونین كه به گفته‌ی علی رضا علوی تبار سه گروه و دسته را نیز همدست و همراه دارد، از اساس برای حفظ موجودیت این جمهوری به میدان آمده است. افرادی كه از این جریان حمایت می‌كنند و در پی آنند كه این حمایت‌ها را به “ائتلافی تازه و قدرتمند” ارتقاء بدهند، از چند طیف ویژه خارج نیستند.

1 ـ سری اول همان طیف دوم خردادی‌ها و دولتمردان پروژه‌ی اصلاحات هستند كه معضل اصلی‌شان حفظ تمامیت حكومت اسلامی و حفظ حكومت “مردمسالارانه‌ی دین در قدرت” است. این جریان كه از همراهان و همكاران تئوریك نضج گرفتن حكومت اسلامی هستند، بیشترشان در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و در سرفصل‌های گوناگون برای تحدید حقوق ملت ایران در تمام این 25 سال در میدان حفظ حاكمیت حكومت اسلامی بوده‌اند و همچنان هم هستند.

2 ـ جریان دیگر این ائتلافِ بالقوه، ملی/مذهبی‌ها هستندكه شاخص اصلی‌شان نهضت مذهبی آزادی است و افرادی نظیر عزت الله سحابی، حبیب‌الله پیمان، ابراهیم یزدی و تنی چند از همین طیف. نهضت مذهبی آزادی در اردیبهشت ماه 1340 خورشیدی توسط مهدی بازرگان و یدالله سحابی بنیانگزاری شد. وجه مشخص این جریان از دیگر جریان‌های سیاسی از نهضت مشروطه به این سو این است كه نهضت آزادی، از همان آغاز تاسیسش خواهان دخالت دین در حكومت بود و با این كه بنیانگزارانش خود را مصدقی و مشروطه خواه ـ نیز ـ معرفی می‌كردند، اما در كلیتشان خواهان كشاندن دین به دایره‌ی حكومت هستند و اساسا اصل جدا بودن دین و به ویژه تشیع را از حكومت مصرانه رد می‌كنند.

3 ـ جریان سوم كه هم در درون و هم بیرون از كشور هستند، خود را منتسب به دكتر محمد مصدق و راهیان راه جبهه‌ی ملی می‌دانند. اینان نیز چه به رفت و آمدی كه به درون كشور دارند و چه به سكوتی كه در مورد فجایع حكومت اسلامی می‌كنند و چه به امیدی كه برای دست یافتن به قدرت دارند و به ویژه‌ این كه همچنان خود را عزادار كودتای 28 مرداد و مرثیه خوان این واقعه‌ی تاریخی می‌دانند، فاصله گرفتن از حكومت اسلامی را با بازگشت حكومت پادشاهی در یك راستا ارزیابی می‌كنند و به همین دستاویز هم هرگونه همراهی‌ای را برای آرایش چهره‌ی اصلاح طلبان حكومتی مجاز می‌شمارند. اینان از طرفداران پروپاقرص ائتلاف تازه و قدرتمند با اصلاح طلبان حكومتی هستند؛ هرچند كه می‌باید در تمام این 25 سال دریافته باشند كه حكومت اسلامی اساسا نافی هرگونه ایرانی گری، ملی گرایی و ناسیونالیسم است. این جریان در واقع برخلاف شعارهایی كه می‌دهد، هیچ گونه سنخیتی با ایده‌های دكتر محمد مصدق در رابطه با كوتاه كردن دست جمعیت فدائیان اسلام و ابوالقاسم كاشانی از دولت و حكومت ندارند.

4 ـ جریان دیگری كه بخشی از آن همچنان در درون كشور است، بازمانده‌ی حزب متلاشی شده‌ی توده و بخش جوانان این حزب، یعنی سازمان فدائیان اكثریت است. اینان با این كه تعداد انگشت شماری بیش نیستند، اما با همان نگرش استالینیستی با هر گونه مدرنیته و تجدد و آزادی‌های فردی و اجتماعی ـ تحت عنوان گرایش‌های بورژوایی و امپریالیسم ـ ضدیت می‌ورزند. اینان چه در آغاز نضج گرفتن حكومت اسلامی و چه در به سرانجام رساندن پروژه‌ی دوم خرداد سهمی اساسی دارند. این افراد كه بسیاری از هوادارانشان را نیز در ایران به كشتن داده‌اند، در تمام این سال‌ها برای رسیدن به سهم كوچكی از قدرت با حكومت اسلامی همراهی‌ها كرده‌اند. جالب این كه بیشتر اینان زمانی كه تیغ حكومت اسلامی‌ را كه خودشان در تیز كردنش سهمی اساسی داشته‌اند، بر گردنشان حس كردند، از ایران به كشور شوروی مرحوم گریختند و بعدها پس از فروپاشی آن نظام به غرب “امپریالیست” پناهنده شدند. مركز اصلی استقرار بیشتر اینان در استكهلم و پاریس و برلین است. وجه مشخص این جماعت و دوم خردادی‌ها این است كه در مورد صلح خاورمیانه، با رادیكال‌ترین بخش حكومت اسلامی وجه مشترك و مشخصی دارند و آن هم به بن بست كشاندن جریان صلح خاورمیانه و دخالت در روند این صلح است.

5 ـ یك جریان دیگر هم در این میان وجود دارد كه بسیاری از آن‌ها بازماندگان و زندگان كنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا و امریكا در سال‌های پیش از انقلاب هستند. این افراد كه گرایش‌های گوناگونی دارند، عموما توده‌ای‌های قدیمی هستند كه برخی‌شان در دهه‌ی 60 میلادی مائوئیست شدند. اینان بیشتر جوانانی بودند كه پس از كودتای 28 مرداد برای ادامه‌ی تحصیل به اروپا و امریكا آمدند. وجه مشخص این افراد، ضدیت هیستریك و دشمنی غیرمنقطی‌شان با هر گونه رفرم و سازندگی در دوران پادشاهی پهلوی‌ها است و به همین دلیل هم از هیچ گونه همراهی‌ای با ارتجاعی‌ترین بخشِ “اپوزیسیون” حكومت محمدرضا شاه ابا نداشته‌اند. برخی‌شان حتا سابقه‌ی تلاش‌هایی تروریستی برای قتل سردمداران آن نظام را داشته‌اند. لیست‌های دروغین كشتارهای چند صد هزار نفری در زندان‌های ساواك را اینان ـ بنا بر نوشته‌ها و اعترافات خودشان ـ منتشر می‌كرده‌اند، تا از این طریق چهره‌ی نظام پیشین ایران را در افكار عمومی بین‌المللی آلوده، خشن، جنایتكار و نافی حقوق بشر در مقیاس‌هایی نجومی نشان دهند. البته تازگی‌ها نویسنده‌ای در درون ایران تمام دروغبافی‌های ایشان را در دهه‌ی 60 و 70 افشا كرده و بر اساس اسنادی مستند این دروغ‌های نجومی كنفدراسیونی‌ها را بی اعتبار خوانده است؛ اطلاعات دروغینی كه مبنای دروغبافی‌های خمینی و دستیارانش برای مشروعیت بخشیدن به “مبارزاتشان” برای دست یافتن به قدرت شده است. اینان یك وظیفه بیشتر برای خودشان نمی‌شناخته‌اند و آن هم سرنگون كردن حكومت عرفی سلطنتی در ایران بوده است. جالب این كه بیشتر اینان همچنان بر این رفتارهای فریبكارانه‌شان در آن دوران، انگ “مبارزه” و “انقلابی” می‌زنند و افتضاح تاریخی سال 57 را كه با سركردگی ایشان و با دروغبافی‌های ایشان به وقوع پیوست، همچنان “انقلاب شكوهمند اسلامی” ارزیابی می‌كنند.

ویژگی اساسی و تازه‌ی ایشان برای به دست آوردن سهمی از قدرت در كنار اصلاح طلبان حكومتی این است كه لیست‌های طویل “جمهوری خواهی“ و “فقط جمهوری” و “چارچوب جمهوری” را در حمایت‌های مرحله‌ای و لحظه به لحظه از پروژه‌ی دوم خرداد منتشر و امضاء می‌كنند. به عنوان یك نمونه‌ی ساده در تابستان سال 1381 همین جماعت بیانیه‌ای منتشر كرد كه در آن خواهان گفت و گوی دولت امریكا با دولت ایران بدون هیچگونه پیش شرطی شده بود. اینان در این بیانیه حتا حاضر نشده بودند كه غرب در گفت و گویی انتقادی با دولت اصلاحات به معامله و مذاكره بنشیند. توضیح این كه دولت‌های غربی چند محور را برای معامله و مذاكره با دولت ایران در این سال‌ها مرتبا اعلام می‌كرده‌اند كه مهمترین محورهای آن عدم نقض حقوق بشر در ایران، عدم سنگ انداختن بر سر راه صلح خاورمیانه و چند محور دیگر بوده است.

به هر صورت چندی است كه مجموعه‌ی این افراد همراه با افراد نخودی‌ای كه فقط برای امضای این بیانیه‌ها به كار می‌آیند، با وارونه جلوه دادن خواست اساسی‌شان ـ كپی كردن شعارهای آزادیخواهان سكولار درون و بیرون كشور ـ به شركتشان در ائتلافی “تازه و قدرتمند” برای حفظ حكومت اسلامی ادامه می‌دهند. وجه مشخص این جماعت، فلسطینیزه كردن سیاست خارجی دولت ایران، حفظ بخش “انتخابی” حكومت اسلامی، و مثلا نفی بخش انتصابی این حكومت و در نهایت ایجاد سدی در برابر خواست اساسی ملت ایران برای دست یافتن به آزادی، دموكراسی [غیر دینی] ورود به روند جهانی شدن، عدم صدور تروریسیم دولتی و سنگ نیانداختن بر سرِ راه روند صلح خاورمیانه است.

علی رضا علوی تبار در گفت‌وگویی كه نشریه‌ی آفتاب در آبان‌ماه 1381 منتشر كرده است، تحت عنوان «ائتلاف‌های تازه، گامی برای نوسازی جبهه‌ی دوم خرداد» سخنانی دارد كه هم شنیدنی است و هم اندیشیدنی! او كه به این همیاری‌ها و همراهی‌های فكری/عملی امید بسیاری بسته است، برای پیروزی در جنگ شكلی میان دو جناح حكومتی و البته تداوم حكومت اسلامی این گونه برنامه‌ریزی كرده است. فراموش نكنیم كه علوی تبار با پیشنهاد این پروژه، تنها در نقش “یك روشنفكر دینی” ظاهر نشده است، بلكه او كلیت اصلاح طلبان حكومتی و این گونه “روشنفكران ایدئولوژیك/دینی” را نمایندگی می‌كند.

پرسشگر از او می‌پرسد: «در بعضی از گفته‌ها و نوشته‌های اخیرتان از لزوم گسترش جبهه‌ی دوم خرداد و شكل گیری ائتلاف‌ها و پیوندهای تازه سخن می‌گویید. این تاكید تا حدودی “تازه” است. چرا حالا به این فكر افتاده‌اید؟ آیا مقطع زمانی حاضر ویژگی خاصی دارد؟»

و علوی تبار در پاسخ كه: «این تاكید تصادفی نیست. به گمان من گسترش جبهه‌ی دوم خرداد و شكل دادن به ائتلاف‌های تازه‌، این روزها هم “ضرورت” بیشتری دارد و هم “امكان” بیشتری. یكم، پیش بینی من این است كه به زودی زلزله‌ای سیاسی در منطقه‌ی ما رخ خواهد داد… فكر می‌كنم ایران تنها كشوری است كه می‌تواند از این زلزله به سلامت خارج شده و حاكمیت ملی [اسلامی] و تمامیت ارضی خود را حفظ كرده و جلوِ گسسته شده “فرآیند توسعه‌ی” خود را بگیرد. اما شرط آن [شرط جلوگیری از روند گسسته شدن فرآیند توسعه توسط دولت اصلاحات] این است كه یك “نیروی قدرتمند” كه كم و بیش تمامی گرایش‌های میهن دوست [جمهوری اسلامی دوست] كشور را در برمی‌گیرد، و “قادر به جلب اعتماد مردم” است، در صحنه‌ی سیاسی حضور داشته و با طرح “شعارهای مناسب” مردم را هدایت كند.

«دوم… تنها یك “ائتلاف قدرتمند” است كه می‌تواند به جهانیان نشان دهد كه با وجود “برخی نشانه‌های مخالفت” تحولات تدریجی و درونزای ایران از این كشور “مردمسالاری‌ای مسالمت‌جو” خواهد ساخت و این تنها آینده‌ی اطمینان بخش و پایدار ایران [حكومت اسلامی] است…

«چهارم: در آغاز جنبش اصلاحات میان نیروهای مختلف علاقمند به مردمسالاری و اصلاح‌گری، نوعی بدبینی و بی اعتمادی نسبت به یكدیگر وجود داشت… اما “قرار گرفتن تحت فشار واحد” [از سوی چه كسانی!؟] و كمك به یكدیگر در دوران سختی، تا حدودی اعتماد به هم را در میان نیروها افزایش داده است… امروز به روشنی می‌دانیم كه چه كسانی در حمایت از مردمسالاری [دینی] پیگیر و مسئولیت پذیر هستند و “مستقل از گذشته‌ای كه داشته‌اند” امروز مردمسالاری را به عنوان یك ضرورت با حضور و هدف پذیرفته‌اند… از “دشمنی با نسل انقلاب و عناد با “حضور مردمسالارانه‌ی دین در عرصه‌ی جامعه” [بین نیروهای ائتلاف] دیگر خبری نیست. از تحقیر پیشینه‌ی دیگران و متصل كردن آن‌ها به بیگانگان چیزی به گوش نمی‌رسد. [به ویژه] دیگر حضور در انقلاب و جنگ و دفاع از نظام انقلابی برای كسی “پیشینه‌ی منفی” محسوب نمی‌شود. در نتیجه می‌توان گفت كه ائتلاف‌های تازه و گسترش ائتلاف‌های موجود امروز، هم ضروری‌تر است و هم ممكن‌تر. لابد شما هم این تحلیل را شنیده‌اید كه یكی از اهداف قتل‌های زنجیره‌ای، از میان بردن هر نوع زمینه‌ای برای حمایتٍ نیروهای بیرون از حاكمیت، از اصلاح طلبان درون حاكمیت بوده است؟!»

اما سه جریانی كه علوی تبار و همراهانش برای ایجاد یك نیروی قدرتمند ائتلاف روی آن‌ها سرمایه‌گزاری كرده‌اند:

«همانطور كه قبلا هم گفته‌ام، سه نیروی شناخته شده در عرصه‌ی سیاسی ایران فعال هستند كه در مجموع در یك طرف درگیری‌های سیاسی [و نه مطالبات ملت ایران از كلیت این نظام] قرار می‌گیرند. این نیروهای اصلاح طلب و مردمسالاری‌خواه عبارتند از: جبهه‌ی دوم خرداد، نیروهای ملی/مذهبی و نیروهای “جمهوری خواه”. در درون این سه جریان بخش‌هایی وجود دارد كه ائتلاف آن‌ها می‌تواند نقش تعیین كننده‌ای در ترسیم چهره‌ی آینده‌ی كشور داشته باشد… در میان نیروهای ملی/مذهبی نیز بخش‌هایی كه توانسته‌اند فاصله‌ی معناداری از میراث و الگوی مجاهدین خلق [كذا] بگیرند و كینه‌ی ناشی از برخوردهای سال‌های نخست انقلاب را به فراموشی سپارند، در وضعیت مساعدی برای مشاركت در چنین ائتلافی قرار دارند. در میان “جمهوری خواهان” نیز بخش‌هایی كه دین ستیزی و برخورد منفی با همه‌ی نیروها و پدیده‌های منسوب به انقلاب را كنار گذاشته‌اند، از اجزای مناسب چنین ائتلاف محتملی تلقی می‌شوند. باید توجه داشت كه این نیروها را هم در داخل كشور می‌توان یافت و هم در خارج از آن…»

اما ائتلاف‌های تازه‌ای كه علوی تبار روی آن سرمایه‌گزاری كرده است، چند ویژگی دارد:

نخست این كه بخش ملی/مذهبی این ائتلاف باید «فاصله‌ی معناداری از میراث و الگوی مجاهدین خلق [كذا] بگیرند و كینه‌ی ناشی از برخوردهای سال‌های نخست انقلاب را به فراموشی سپارند [تا] در وضعیت مساعدی برای مشاركت در چنین ائتلافی قرار» بگیرند.

دوم این كه بخش “جمهوری خواه خارج از كشوری” این “ائتلاف تازه و قدرتمند” باید حتما “دین ستیزی و برخورد منفی با همه‌ی نیروها و پدیده‌های منسوب به انقلاب را كنار” بگذارد!

سوم این كه امروز روشن شده است كه «از دشمنی با نسل انقلاب و عناد با حضور مردمسالارانه‌ی دین در عرصه‌ی جامعه [بین نیروهای ائتلاف] دیگر خبری نیست. از تحقیر پیشینه‌ی دیگران و متصل كردن آن‌ها به بیگانگان [هم] چیزی به گوش نمی‌رسد. [به ویژه] دیگر حضور در انقلاب و جنگ و دفاع از نظام انقلابی برای كسی “پیشینه‌ی منفی” محسوب نمی‌شود.»

چهارم این كه جریان این “ائتلاف قدرتمند و تازه” هنوز هم “قادر به جلب اعتماد مردم” است، و می‌تواند با طرح “شعارهایی مناسب” برای “نوسازی جبهه‌ی دوم خرداد” از مردم به عنوان ماشین رای گیری استفاده كرده و ضمن استفاده‌ی مجدد از “اعتماد مردم” همچنان حكومت اسلامی یا “حضور مردمسالارانه‌ی دین” را در حكومت تداوم بخشد.

پنجم این كه “ضرورت” و “امكان” این ائتلاف‌ “تازه و قدرتمند” بیشتر بر اساس چراغ‌های سبزی است كه از “خارج كشور” تحت عنوان “جمهوری خواهی” با نادیده گرفتن خواست اساسی ملت ایران برای دست یافتن به حكومتی عرفی و سكولار ـ بدون توجه به شكل حكومت ـ دریافت می‌شود.

ششم و از همه جالب‌تر این كه به قول آقای علوی تبار: «تنها یك ائتلاف قدرتمند است كه می‌تواند به جهانیان نشان دهد كه با وجود برخی نشانه‌های مخالفت، تحولات تدریجی و درونزای ایران» از حكومت اسلامی «مردمسالاری‌ای مسالمت‌جو خواهد ساخت و این تنها آینده‌ی اطمینان بخش و پایدار ایران [حكومت اسلامی] است.» و صد البته “مردمسالاری‌ای مسالمت‌جو” با همكاری و همراهی حزب الله لبنان و حضرت حسن نصرالله رهبر این جریان و توافق‌های مابین ایشان و دیگر جریان‌های تروریستی منطقه با رئیس جمهوری اصلاحات در سفرهای چندگانه‌ی ایشان به منطقه‌ی خاورمیانه!

به هر صورت این جماعت یا هر سه بخش این ائتلاف “قدرتمند و تازه” كه همچنان در صددند از فرآیند “فروپاشی تمامیت حكومت اسلامی” جلوگیری كنند و خواهان حفظ سلطه‌ی “مردمسالارانه‌ی دین در حكومت” هستند و “پیشینه‌ی منفی‌شان” هم چندان اهمیتی ندارد و دست داشتنشان در بخش‌های اطلاعاتی و نظامی و امنیتی سال‌های آغازین حكومت اسلامی هم باید “به فراموشی سپرده شود” با پرداختن پروژه‌ی تازه‌ای نظیر “پروژه‌ی شكست خورده‌ی دوم خرداد” می‌خواهند با “نوسازی جبهه‌ی دوم خرداد” و “با ائتلاف‌های تازه و قدرتمند” باز هم یك دوره‌ی تاریخی دیگر ملت ایران را در منگنه‌ی حكومت اسلامی و جنجال‌های درونی‌ پروژه‌ی دوم خرداد زندانی كرده، با این ترفند باز هم بر عمر به سر آمده‌ی این حكومت عقب افتاده و قرون وسطایی بیافزایند. جالب این كه دست داشتن بخش “جمهوری‌خواه” برونمرزی این ائتلاف ـ به دلیل عملكردشان در دو دوره‌ی ریاست جمهوری سید محمد خاتمی ـ دلیل اصلی خوابنما شدن متولیان پروژه‌ی شكست خورده‌ی دوم خرداد و اصلاح طلبان حكومتی، برای سرمایه گزاری روی “این ائتلاف تازه و قدرتمند” در جهت تداوم همین حكومت اسلامی است!

جالب این كه همین چندی پیش جناب سید محمد خاتمی، نمی‌دانم در كدام‌یك از سخنرانی‌های كمدی‌اش مدعی شده بود كه استبداد [دینی] داخلی، بهتر است از استعمار خارجی. پیامد این پیام ویژه برای دست اندركاران تمام كردن كار ملت ایران و تكمیل كنندگان روند به اضمحلال كشاندن این كشور ویران [دوم خردادی‌ها و حامیانشان] تئوریزه كردن این شعار ویژه‌ی آقای خاتمی است، آن‌هم درست در این سرفصل ویژه‌ی تاریخ معاصر ملت ایران!

در همین رابطه در تاریخ 25 سپتامبر 2003 نوشته‌ای روی نت سایت گویا نیوز رفت با عنوان به سوی آینده، كه خط مشی آینده‌ی جریان دوم خردادی را مشخص كرده بود.

علیرضا علوی تبار كه در آبان‌ماه سال 1381 با دریافتی دیگر از فرایند اصلاح طلبی در ایران، مبتكر تز ائتلافی وسیع و قدرتمند و تازه همراه با دو جریان دیگر ـ جمهوریخواهان برونمرزی و ملی/مذهبی‌های درونمرزی ـ برای در دست گرفتن قدرت شده بود، در مهر ماه 1382با توجه به پارامترهای تازه‌ای كه در منطقه و سرنوشت تاریخی این جریان رخ نموده است، اساسا از طرح پروژه‌ی ائتلاف بزرگ دست برداشته و جریان اصلاح طلبی را در حضیض بدنامی و ناتوانی و بی اعتمادی ملت ایران معرفی كرده است.

علوی تبار در بخش نخستین این پیام ویژه، به بررسی 4 مشخصه‌ی اصلی این 7 ساله‌ی پس از دوم خرداد پرداخته و نتیجه‌گیری جالبی از این دوران ارائه داده است.

ایشان با این كه در این نوشته مدعی است كه پروژه‌ی اصلاحات دچار بحران شده است، با این همه نماد این 7 سال اصلاح طلبی را همچنان آقای خاتمی معرفی می‌‌كند كه به تعبیر ایشان هیچگاه نخواست و یا نتوانست رهبری طرح اصلاحات را در دست داشته باشد.

ایشان صریح و روشن نوشته است كه در این چند سال، اصلاح طلبان پذیرفته بودند كه “در چارچوب جمهوری ولایی" یا به گفته‌ی خود ایشان “جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت انتصابی مطلقه‌ی فقیه” می‌توان حكومت را از درون متحول كرد و به شاهراه اصلاحات و مشروعیت كشاند.

با این همه ایشان با تاسف ارزیابی می‌كند كه با تمام این ترفندها نه تنها اصلاحات نتوانست كاری از پیش ببرد، بلكه در همان گام نخست نیز از حركت باز ماند. حتا به نوشته‌ی ایشان، خاتمی نماد این جناح، نه تنها دیگر نماینده و سخنگوی این جریان نیست، بلكه خود خواسته به گونه‌ای نماینده‌ی سیاسی تمامیت و كلیت حكومت اسلامی ارزیابی می‌شود.

آنچه در این نوشته از سوی آقای علوی تبار تاسف انگیز ارزیابی می‌شود، این است كه مردم البته زودتر از فعالان اصلاح طلب، این واقعیت [واقعیت به بن بست رسیدن پروژه‌ی دوم خرداد] را درك كرده‌اند و با شركت نكردن در انتخابات شوراها درك خویش را از ناتوانی نهادهای منتخب به نمایش گذارده‌اند.

با این كه علوی تبار خود نشان داده است كه در چارچوب این جمهوری ولایی، اساسا اصلاح طلبی امكانِ تحقق ندارد، با این همه برای راهی به سوی آینده راهكارهایی را پیشنهاد می‌كند كه بررسی‌ آن می‌تواند نقش ویژه‌ی این جریان را در سد كردن مبارزات ملت ایران به روشنی نشان بدهد.

ایشان در ادامه‌ی همین نوشته 4 طیف را در میان اصلاح طلبان طبقه بندی می‌كند كه هر یك راه و روش ویژه‌ای را برای تداومِ به بن بست كشاندن مبارزات ملت ایران در نظر دارند. طرفداران نخستین راهكار به همراهی و امید به آینده معتقدند. به باور ایشان، تهدید قدرت سلطه‌گر خارجی (امریكا و متحدانش) جدی است و این قدرت سلطه‌گر خواهان سرنگون سازی نظام جمهوری اسلامی و جایگزین كردن گزینه‌ای وابسته و غیرمردمسالار به جای آن است!

البته پوشیده نیست كه منظور ایشان از تهدید قدرت سلطه‌گرِ خواهان سرنگونی حكومت اسلامی، نه به دلیل مانع تراشی حكومت اسلامی در روند صلح خاورمیانه و حمایت فعال لجستیكی و پشتیبانی این حكومت از جریان‌های خشونت طلب و تروریست‌های خاورمیانه‌ای‌ است، و نه به دلیل خفقان وحشتناك موجود در متن جامعه‌ی ایران و تضییق هر روزه‌ی حقوق شهروندی ایرانیان ـ فارغ از باور و جنسیت و قومیت ـ است. و نه حتا وضع اسفبار اقتصادی و به ویژه تدارك جانانه‌ای برای دست یافتن به سلاح‌های كشتار همگانی، یا حتا همیاری با رادیكال‌ترین و تروریست‌ترین حكومت‌های سرنگون شده‌ و سرنگون نشده‌ی منطقه است. حتا نارضایتی بیش از 90% ملت ایران از كاركردهای حكومت اسلامی در هر دو شق آن، در این ربع قرن نیز دلیل سرنگونی این حكومت اسلامی نیست، بلكه یك جریان سلطه گر خارجی قرار است به اینان كه خود را در موضع ملت ایران، ایرانی هم می‌انگارند، حمله كرده، حكومتی وابسته و غیر مردمسالار را [!] به اینان تحمیل كند! جالب این كه همین اینان در تمام این سال‌ها همیشه و همیشه برعلیه منافع عالیه‌ی ملت ایران، به تحقیر تاریخی این ملت و ضدیت با هر آنچه كه نمادِ ایرانیگری است، پرداخته‌اند. از سوی دیگر هم همین اینان نبوده‌اند كه با بستن راه ملت ایران برای راه یافتن به روند جهانی شدن و ترقی و پیشرفت، این كشور را در این ربع قرن در قرون وسطای انكیزیسیونی‌شان قفل كرده‌، مبارزات ملت ایران را برای دست یافتن به تمدن و تجدد و مدنیت، فلج كرده‌اند!!

در واقع علوی تبار با این كه خود در آغاز نوشته‌اش پروژه‌ی دوم خرداد را ناكارآمد و متوقف شده ارزیابی می‌كند، اما به دلیل نگرانی از تهدید سرنگونی كلیت حكومت اسلامی، وظیفه‌ی جناح اصلاح طلب حكومتی را این ارزیابی كرده است كه با نزدیك شدن به اقتدارگرایان، امكان سرنگونی را از بین ببرند و به صفر نزدیك سازند.

گویا ایشان معتقد است كه همین حكومت اسلامی، حكومتی مردمسالار است كه قرار شده است غرب، نخست این حكومت مردمسالار [!] و غیر وابسته [!] را سرنگون كند و بعد هم پس از تسخیر ایران، حكومتی وابسته و غیر مردمسالار را بر سر كار آورد!

البته دلیل نگرانی ایشان روشن است، هر چند كه ایشان می‌كوشد، این نگرانی را در بسته‌بندی‌های ملی‌گرایانه‌ی اسلامی به همگامانش معرفی كند، چرا كه خوب می‌داند طشت ایران دوستی و حاكمیت ملی این حكومت كمدی ـ با این همه سابقه‌ی درخشان در ایرانی ستیزی ـ سال‌هاست از بام افتاده است و تلاش‌های همپالگی‌های ایشان نیز، دیگر نمی‌تواند بهانه‌ای برای فریفتن ملتی باشد كه 8 سال است زندانی شعارها و نمادها و راهكارهای این اصلاح طلبان در چارچوب جمهوری ولایی اسلامی است.

جالب این كه ایشان با این كه طرح ائتلاف بزرگ و قدرتمندش، هنوز به صحنه نیامده، از كاركرد افتاده است، همچنان از جمهوری خواهان خارج از كشوری حامی پروژه‌ی اصلاحات می‌خواهد در چنین جبهه‌ای جایگاه والای خویش را حفظ كنند!

و البته مهمترین فراز نوشته‌ی ایشان این است كه: «اصلاح طلبان حكومتی در چالش میان آنانی كه خواهان سرنگونی تمامیت حكومت اسلامی هستند [یعنی مردم ایران] خود را به اقتدارگرایان نزدیك‌تر می‌یابند!»

آیا بهتر از این می‌توان چهره‌ی بزك كرده‌ی این همه شعارها و نمادها و راهكارهای اصلاح طلبی را در صبح صادق آگاهی ایرانیان، دست و رو نشسته و چرك و پف آلود، نشان داد و از آن به وحشت نیفتاد؟!

رئیس جمهوری اصلاحات هم دارد چیزی می‌شود شبیه به بهلول یا مثلا ملا نصرالدین یا دلقك دیگری از همین دست كه جملات قصارش دل از عارف و عامی می‌رباید و برخی سیاسی‌كاران همیشه سیاست باز اپوزیسیون چند تا نقطه‌ی ما را، با همین افاضات چند طبقه‌اش به میدان می‌كشاند.

مثلا وقتی سید اسدالله لاجوردی را در دهنه‌ی بازار تهران ترور كردند، جناب، این حاجی را سردار بزرگ اسلام نامید و كلی اشك در فقدان حاج آقا به ریش مباركش سرازیر كرد.

وقتی هم به دانشجویان در 18 تیرماه 1378 شبیخون زده شد و این دانشجویان را از بالای بلندی‌ها با شعار “یا زهرا از ما بپذیر!” به پائین پرت كردند، جناب رئیس جمهوری كه معمولا برای هر چیز بی‌مزه‌ای، مزه‌ای می‌پراند، این بار افاضه فرمود كه: «از كجا كه دانشجویان زندانی، بیگناه به زندان افتاده باشند؟!»

همین شخصیت بزرگ اسلامی حاج آقا رئیس جمهوری در ماه آوریل 1984 كه تازه وزیر ارشاد اسلامی شده بود، در اولین سمینار نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از كشور كه به دلیل همدلی و دوستی میان علماء و غلامان سفارت در شهر لندن برگزار شد، در تعیین اولویت‌های استراتژیك فرهنگی تصمیم گرفت كه زبان عربی را به عنوان زبان بین‌المللی جمهوری اسلامی معرفی كند. و كوشید با تاكید بر اشاعه‌ی زبان عربی به عنوان زبان بین‌المللی اسلامی در تحكیم پایه‌های اسلام، زمینه را برای اعلام زبان عربی به عنوان زبان رسمی مردم ایران فراهم آورد.

همین جناب در تلویزیون حكومت اسلامی در تاریخ 18 نوامبر 1997 افاضه‌ی دیگری مرتكب شد. فرمود: «كسانی در ایران حق فعالیت و حیات سیاسی دارند كه به اسلام و رهبری اعتقاد داشته باشند.» بعد هم اضافه فرمود: «با كسی كه نظام را قبول ندارد و در فكر براندازی است، با زبان امنیتی و تنبیهی باید برخورد كرد!»

از قول همین ایشان در كیهان چاپ تهران در تاریخ ژوئن 1986 چاپ شد كه فرموده‌اند: «اگر منظور از آزادی این باشد كه با مبنای انقلاب اسلامی و اسلام برخورد شود، این آزادی را به هیچ وجه، مردم انقلابی ایران نمی‌تواند (قبول كند) و اجازه هم نمی‌دهد!»

حضرتشان در تلویزیون حكومت اسلامی در تاریخ 23 ماه مه 1998 با گردن فرازی دیگری فرمود: «هوشیار باشیم كه در عین‌حالی كه بر آزادی و نهادی شدن آزادی پای می‌فشاریم و برای آن فداكاری می‌كنیم، به هیچ‌وجه همسوی دشمنان [البته یعنی ملت ایران] نشویم!»

كیهان چاپ تهران، 16 اسفند 1367 از قول ایشان در رابطه با سلمان رشدی نویسنده‌ی كتاب آیات شیطانی نوشت: «باید بر اساس حكم شرعی حضرت امام خمینی [سلمان] رشدی اعدام شود، و هیچ راهی برای گریز وی از اجرای این حكم نیست!»

همین تازگی‌ها هم این جناب در رابطه با در چشم انداز بودن فشارهای بین المللی برای دست برداشتن از تولید سلاح‌های كشتار جمعی و عدم دخالت در روند صلح خاورمیانه از سوی حاكمان كشوری كه ایشان كباده‌ی ریاست جمهوری‌اش را به دوش می‌كشد، فرموده‌اند: استبداد داخلی بهتر است از استعمار خارجی! البته به قول انشاهای دبستانی خودشان واضح و مبرهن است كه منظورشان از استبداد داخلی همین استبداد دینی اعمال شده از سوی دولت و حكومت اسلامی است كه ایشان هفت/هشت سال است كاخ ریاست جمهوری‌اش را با فریب ملت ایران اشغال كرده است.

خانم شیرین عبادی هم كه جایزه‌ی صلح نوبل را برنده شد، ایشان البته شوخ طبعانه فرمودند: «این كه چیزی نبود!»

از آخرین شاهكارهای كلامی ایشان یكی دیگر هم این است كه همانگونه كه برای مرگ اسدالله لاجوردی عزادار شدند و لاجوردی را سردار بزرگ اسلام خطاب كردند، برای مرگ قاضی قاتل شیخ صادق خلخالی اطلاعیه‌ی بامزه‌ای مرتكب شدند. از همه جالب‌تر و داغ‌تر این كه فرموده‌اند: «در مجلس شورای اسلامی هیچ مخالفی، یعنی كسی كه قانون اساسی و جزایی و مدنی حكومت اسلامی را زیر سوال می‌برد، نباید حضور داشته باشد.»

راستی من مدتی است به سال‌هایی فكر می‌كنم كه بچه‌های ما این افاضات را می‌خوانند و از این كه برخی روشنفكران ما در درونمرز و برونمرز این حاجی را تنها شانس نجات كشور برای رها شدن از بن بست همین حكومت اسلامی تلقی كرده‌اند، به بی‌سوادی و ناآگاهی ما و ملت ما و اپوزیسیون و روشنفكرانش می‌خندند. جای عبید زاكانی خالی كه از این گربه‌ی عابد زاهد مسلمانا تصویر تازه‌تری ارائه كند.


در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده می‏تواند با نظرگاه‏های حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) هم‏خوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهی‏رسانی و احترام به نظرگاه‏های دیگراندیشان می‏باشند.


---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites