سایت کلمه یاداشتی از یکی از سرداران خوشنام سپاه بنام حسین علائی را بمناسبت قیام 19 دی درج کرده است که وی در یک فضای خیالی فرض میکند شاه در واپسین لحظات سقوط خود چه باید می اندیشیده است؟ وی میپرسد، شاه باید بخود میگفت که: باید این کارها را میکردم و آن کار ها را نمیکردم. خلاصه ی حرف سردار علایی اینست که شاه باید در برابر ملت عقب می نشست. خودِ یادداشت، خواندنی است و من خواندن آنرا توصیه میکنم! (لینک زیر).
یاداشت سردار علایی کامنت های زیادی گرفت و یکی از آنها هم مال من بود. که نوشتم:
حبیب تبریزیان
« نه! من با نظر سردار علایی عزیز موافق نیستم! رژیم شاه میدانست که در برابر او یک سر بالایی دشوار است یعنی سرکوب اعتراضات ولی در پشت سر او یک پرتگاه مرگ که در صورت یک میلیمتر عقب رفتن کمترین شانسی برای زنده ماندن او نیست. رژیم شاه اگر عقل و دور اندیشی داشت و بهمان اندازه هم اگر اپوزیسیوین او هم به اندازه لازم عاقل و دور اندیش بود، امروز ما بجای این مملکت ویران و استبدادزده؛ حد اقل، با قطعیت میتوان گفت حد اقل، کشوری در سطح اسپانیای امروز با اقتدار زیاد جهانی داشتیم بویژه پس از فرو پاشی شوروی، و با همان درجه از دموکراسی که اسپانیای امروز دارد. ما امروز بی تردید ابر قدرت واقعی منطقه بودیم؛ هم بخاطر دموکراسی امان، هم قدرت اقتصادی امان و هم نیروی نظامی متکی به مردممان و هم از ایرانی بودن خود احساس غرور میکردیم نه اینکه احساس بدبختی و احساس حقارت!
حال اگر شاه، که یک هزارم خطاها و مردم کُشی های مقام معظم رهبری را نداشت که عقب ننشست چگونه میتوان از «رهبر» این انتظار را داشت؟ استبداد از یک نقطه ایی که بگذرد خودش راه بازگشت و عقب نشینی خود را مسدود می کند. بر قذافی این رفت، بر اسد همین خواهد رفت و بر مقام معظم رهبری از آندو بدتر خواهد رفت!»
دو روز بعد به همان یاداشت مراجعه کردم تا کامنتها را بخوانم که این کامنت زیر توجهم را جلب کرد:
بهروز
« عزیز من آقای حبیب تبریزیان, ۳۳ سال از سقوط رژیم پهلوی میگذره, آیا درست است که ما هنوز در نوستالژی رژیم سلطنتی باشیم, چهار سال دیگر یعنی در یک چشم بهم زدن عمر این رژیم برابر عمر رژیم محمدرضا شاه خواهد شد و ما هنوز وقت و فرصت را با تلف کردن در اینکه چه خوب بود آنموقع اینطور و یا آنطور میشد, بهدر میدهیم!!؟؟ باید پراگماتیسم بود, آب رفته دیگر بجوی باز نخواهد گشت, رژیمهای سلطنتی در ایران به تاریخ پیوستند و باید و باید در کتابهای تاریخ مدارس و دانشگاه ها از آنان یاد کرد( نه آنکه آنها را از دروس تاریخ خدف کرد), اما بعقیده من تنها راه معقول و ممکن در ایران ” جنبش سبز آزادیخواهانه مردم ایران میباشد” متاسفانه گروهای سلطنت طلب در ضدیت با اصلاح طلبان و جنبش سبز چیزی از جناح تمامیت خواه در ایران کم ندازند………..بیایید همه با هم سنگر جنبش سبز را روز بروز قویتر از دیروز کنیم .
پیروز باد ملت»
اگر تفاوتهای دو نگاه جنبه شخصی میداشت براحتی از آن میگذشتم. ولی متأسفانه در این پاسخ بسیار دوستانه و توأم با حسن نظر، که در این جنبه آن کمترین شکی ندارم، یک عارضه سیاسی ناسالم وجود دارد که اگر به بحث گذارده نشده و به سکوت برگزار شود مثل غده ایی چرکین همچنان به همگرایی فکری و هم دلی مردم ما «در قالب گفتمان ملی» امان، لطمه میزند. تنوع آراء و عقاید در مسائل مختلف سیاسی خوب است ولی هیچ ملتی «ملت» نمی شود مگر اینکه دردرون خود و حول محور یک «گفتمان ملی» به تفاهم و اجماع برسد.
من در پاسخ این بهروز عزیز چند سطر در کامنتی مجدد نوشتم که متأسفانه «کلمه» دیگر آنرا درج نکرد و من مجبور به نوشتن این یاداشت شدم که برای کلمه هم آنرا ارسال میکنم.
آنچه را در کامنت دومم نوشتم اینست که: بعنوان یک آدم لیبرال، پراگماتیست «ملی گرا و میهن محور» نه سلطنت طلب هستم، نه جمهوری طلب و نه دیکتاتور طلب و درعین حال متناسب اوضاع و باقتضای مصلحت مملکت هرسه هم میتوانم باشم. بقول تنگ شیا ئو پینگ« گربه باید موش بگیرد رنگ آن مهم نیست». من برای میهنم آزادی و ترقیِ سرشار از نشاط و امید میخواهم، همین بس! من خود را به نسلی [به لحاظ سیاسی] گناهکار متعلق میدانم، یعنی نسلی که انقلاب کرد، و لذا بزرگترین آرزویم اینست که فردا که میخواهم از این دنیا بروم با وجدانی آسوده چشم برهم نهم و از اینکه در پایان عمر برای چندمین بار اشتباه نکرده ام با خاطری آسوده چشمانم را فرو بندم. به این جهت خود را متعلق به خانواده بزرگ جنبش سبز میدانم. و پیشینه این تعلق هم به مدتها قبل ازاینکه این «جنبش» سبز شود برمیگردد!
بنظر من قصیده سرایی در رثای دموکراسی نیست که ازما انسانهای استبداد زده آدم های دموکرات میسازد بلکه جستجو گری نقادانه و فارغ ازخود محوری و فرقه محوری در عرصه سیاسی است که مارا به آن جاده ایی می اندازد که دینامیکال و بطور عینی به انسانهای پیش برنده دموکراسی و نه باز دارنده آن تبدیل میکند.
بر این مبنا من در یک تقسیم بندی کلی ضمن بیان نظر کلی خودم نسبت به جریانهای موجود سیاسی دو جریان ایدئو لوژیک سیاسی را در چشم انداز سیاسی کنونی در آینده تأثیر گذار هستند نشان میدهم. این توضیح را در اینجا اضافه میکنم که بنظر من یک جریان سیاسی میتواند یا بلحاظ گفتمان خود و یا بلحاظ انرژی سیاسی، جنشی و توده ایی خود اثر گذار باشد. یک گفتمان سیاسی درست، بصرف ضعف بدنی مردنی نیست و یک جریان سیاسی نیرومند ولی فاقد یک گفتمان منسجم، روشن و باب زمانه، نیز الزاماً تناورشونده و ماندگار نیست.
با نگاه به گذشته، من بر این اعتقادم که گفتمان مشروطه پادشاهی و رژیم پهلوی بعنوان «نوعی» از تَعَیُن سیاسی آن در میهن ما، نسبت به همه گفتمانهای بدیل خود از ظرفیت دموکراسی خواهانه بیشتری برخوردار بود. این گفتمان در مقام مقایسه، بهترین تبلور ناسیونالیسم ایرانی بود که سمتگیری جهانگرایانه داشته و از بسیاری لحاظ با بافت سیاسی جامعه ما همخوان بود. اما بدلایل گوناگون تاریخی و جامعه شناختی، «آیجنت» سیاسی ـ اجتماعی این گفتمان یعنی آن نیرویی که پرچم آنرا در دست داشت نه دموکرات بود و نه نقاد. در مقابل این گفتمان، نسل سیاسی معترضی برخاسته بود که نه دموکرات بود و نه ترقی خواه* و درچنته ایدئولوژیک خود یا حامل انواع مختلف کمونیسم بود یا انواع گوناگون اسلامگرایی سیاسی. اما ویژیگی این نسل جوان پویایی، ظرفیت نقد و تحول پذیری درونی آن بود. آن یک به لحاظ مضمونیت تاریخی خود مترقی و دموکرات بود و این یک به اعتبار بدنه «بالقوه» اجتماعی خود.
امروز شفافترین گفتمان دموکراسی به معنای جامعه شناسناسانه و درست آن، نه از درون سلطنت طلبان یا اسلامگرایان سنتی بلکه از درون همان جریانهای کمونیستی و اسلامگرایی تحول طلب نسل معاصر و نو پهلویستها فرا روئیده است.
گفتمان جنبش سبز بلحاظ اهداف سیاسی استراتژیک خود تا حدود زیادی به اجماع رسیده ولی بلحاظ یافتن یا ساختن یک ایدئو لوژی واحد سیاسی و طرح اهداف سیاسی ـ تاریخی خود سکوت کرده است و اگر بخواهد این سکوت را بشکند، بر سرِ سه راهی : سکولاریسم ـ حکومت ولایی ـ و اسلام سیاسی ازهم پاشیده و متفرق خواهد شد. حال آنکه گفتمان مشروطه پادشاهی آنچنانکه «نوپهلویست» ها ارائه میکنند، با محوریت ایران و ملت ایران خواهان یک نظام سکولار ـ لیبرال دموکرات است. به این نو پهلویسم انگ استبداد هم نمی چسبد زیرا اگر قرار است این ملت یعنی من و شما و نه کهنه سلطنت طلبان آنرا پیاده کنیم، این مائیم و سازماندهی و گفتمان سازی ماست که به این مشروطه پادشاهی سرشت استبداد یا دموکراتیک میدهد. مونارشیسم بعنوان یک ایدئولوژی «صورت گرا ـ یعنی صوری» آنچنانکه دنیای امروز نشان داده است فی نفسه به معنای استبداد و دیکتاتوری نیست. ولی بر عکس ایدئو لوژهای «مضمون و محتوا دار» بلقوه حامل و همزاد استبداد هستند هرچند این استبداد موقتاً خود را از انظار بتواند پنهان کند. بزبان ساده اقتدار گرایی برای حکومت پادشاهی عارضی است ولی برای حکومت های کمونیستی و یا اسلامی ذاتی چون اگر آنها را از محتوای کمونیستی و اسلامی اشان، که الگوی زندگی، فرهنگ، اقتصاد و اقتصاد را میسازند بگیریم، چنین نظامی دیگر نه کمونیستی است و نه اسلامی. ولی میتوان یک رژیم سلطنتی را دموکراتیک کرد بدون اینکه در شاهی بودن آن تغیری داده شود و یا بلعکس.
با تمام این تفاصیل ِصرف مدرن یا نا مدرن بودن یک گفتمان الزاماً تعین کننده عملکرد اجتماعی و سیاسی آن نیست بلکه ماهیت اجتماعی آن نیرویی که میخواهد آن گفتمان را پیاده و قراعت کند مهمتر از آن پیامی است که آن گفتمان با خود دارد.
جنبش سبز برغم اینکه از درون جنبش اسلامی برآمده است و برغم اینکه مرده ریگ انقلاب را با خود دارد، گفتمان نسلی است که توقف نمی پذیرد و قادر است و اراده اینرا دارد که همه قالب های شکستنی را بشکند و راه خود را بسوی دموکراسی بگشاید و چنین است سرنوشت اغلب آن جنبشهایی هم که امروزه شمال آفریقا و خاورمیانه را درنوردیده است. جنبش بزرگ سبز در آینده برای خود گفتمانسازی کرده یا گفتمان خود را در سطح« گفتمان جنبش ملی» تدقیق کرده و از همه قالبهای کنونی عبور میکند و اینست آنچه باید به هر ایرانی آزادی دوستی نسبت به آینده جنبش سبز امید واری دهد.
مطلب را خلاصه میکنم الگوهای نظری یک چیز است و واقعتیهای پیش رو و عملی چیزی دیگر! آری خود من هم به اندازه بهروز غزیز بر این اعتقادم که سلطنت در ایران برچیده شده است و بازگشتنی نیست ولی برخلاف تصور ایشان دوچار نوستالژی نیستم چون هرگز از تبار شاهپرست و سلطنت طلب نبوده ام. اما پذیرش این نتیجه گیری یک چیز است و با تاریخ روراست و صادقانه برخورد کردن چیز دیگری.
روسها پس از فروپاشی کمونیسم مجسمه پطرکبیر را بر شهری که بعد از انقلاب لنینگراد نام گرفته بود، دوباره بالا بردند و پرچم عصر تزار را پرچم رسمی خود کرده و نام شهر را هم به همان نام قبلی اش پطرزبورگ تغیر دادند. بگذریم از اینکه حکومت فاسد کنونی روسیه از دل همان تشکیلات فاسد گذشته و پارادکسال با ادعای اصلاحات بیرون آمد و لذا روند بازسازی کشور آنجور که باید پیش نرفت که این مسئله موضوع بحث من نیست، درنظر بگیریم حکومت روسیه پس از فروپاشی کمونیسم نیز میخواست همچنان زیرعلم و کتل و نماد های همان رژیم لنینی ـ استالینی گذشته سینه زده و دم از دموکراسی بزند!
هسته حرف من اینست: هیچ یک از جریانهای سیاسی کنونی بشمول جنبش سبز یک جبش فرا گیر ملی نیستند. جریانها و گفتمانهای موجود هریک؛ هم در عرصه نظری و هم بلحاظ پایگاه اجتماعی داری ظرفیتهایی برای پیشرفت هستند که باید به متشکل شدن آنها و استفاده از این ظرفیتها کمک کرد نه اینکه بر آنها چشم فرو بست. متشکل شدن نیروهای طرفدار پادشاهی مثل نیروهای طرفدار جمهوری خواهی، برخی جریانهای قومی یا نیروهای پراکنده سیاسی دیگر، همه اینها بخشی از آن جنبش بزرگ ملی ما هستند که باید دست در دست هم، هم این رژیم را « بدون رودربایسی» بر اندازند و هم در شکل دادن به نظام آینده با هم همیاری کنند. پراکندگی این نیروها فقط شرایطی ایجاد میکند که در آن شرایط کرکسهای اطلاعاتی رژیم جولان خواهند داد و با فراغ بال چوب لای چرخ جنبش خواهند گذارد.
حال شما بهروز گرامی! اگر این موضع مرا نوستالژیک میدانی پس بین من و شما روی معنای این واژه تفاوت بسیار است.
سرنگونی رژیم پهلوی نه آنچنان که ما ادعا میکردیم و بسیاری هنوز ادعا میکنند، حاصل قیام آگاهانه و هدفمندانه مردم؛ بلکه ترکیبی از هیجان دینی، هپروت اندیشی و وسوسه وعده های بی پشتوانه ایی که بنام انقلاب اسلامی و رهبریت دینی داده میشد، رهبریتی که فارغ از جاه طلبی دنیوی تلقی میشد از یکسو؛ و بهمان اندازه، سیاه نمایی آنچه حاکم بود از سوی دیگر بود. لذا هدف برگرداندن سلطنت یا زاری زدن در غم رفتن آن نیست بلکه تذکر این نکته است که بدون یک تصفیه حساب تاریخی نقادانه حصول یک آشتی ماندگار و ملی نا ممکن است.
در پس این تأکید که؛ گذشته گذشته است و نباید فکرش را کرد؛ بیعت گیری تاریخی با انقلابی قرار دارد که با دروغ پی ریزی شد، با دروغ و خیانت به منافع ملی به حیات خود ادامه و مملکت را به ویرانه تبدبل کرد، قرار دارد.
رهبری انقلاب توانست بکمک امثال «ما» سرمایه مذهبی خود را که روحانیت هر دین و آئینی از آن برخوردار است را به سرمایه سیاسی برای تصرف قدرت سیاسی تبدیل کند و این جز فریب مردم نبود و نیست. اگر خانم گوگوش خوب آواز میخواند و میلیونها طرفدار دارد جایز و اخلاقی نیست این سرمایه و اشتهار هنری خود را ابزارگرایانه برای مقاصد سیاسی بکار گیرد!
هنور هم که هنوز است دراشاره به استبداد، استبداد محمد رضاشاهی رفرنس و نماد استبدا قرار میگیرد و نه استبداد خمینی و سید علی خامنه ایی که صد بار از استبداد محمد رضا شاهی استبدادی تر بودند و هستند. در اشاره به فساد؛ فساد رژیم پهلوی مرجع قضاوت و رفرنس قرار میگیرد و نه فساد و کپک زدگی همین نظام اسلامی که همه عیوب رژیم پهلوی را 100 بار بیشتر دارد ولی یک صدم محاسن آنرا ندارد.
دفاع از محمد رضا شاه همیشه و ازسوی همه آدمها، بمعنای دلتنگی برای آن رژیم نیست که هیچ بلکه برای شخص من بسیار دردناک هم هست که وکیل مدافع آن رژیم شوم، این دفاع از آن رژیم بمعنای برخورد نقادانه به آنچه این سی و سه سال گذشته است میباشد و دفاع از حقیقت در برابر دروغ! اگر تصور شود که با جارو کردن زباله به زیر فرش، خانه خود را تمیز کرده ایم در اشتباه هستیم.
سلطنت پهلوی با انقلاب اسلامی که برآمد اسلامیت و دینیت ما مردم ایران بود ساقط شد و هیچ تردیدی در آن نیست.
ولی این سقوط بهیچ وجه به این معنا نبود و نیست که آن رژیم تواماً در اثر برآمد و بیداری وجدان مدنی، خود اگاهی اجتماعی و ملی ما که شعور تاریخی ما را بازنمایی میکند نیز سقوط کرده باشد. من بر سقوط آن رژیم بمعنای این مورد دوم هر گز نخواهم گریست و حتی شادی هم خواهم کرد زیرا بمعنای عروج مدنی و سیاسی مردم ماست ولی بمعنای مورد اول بر سقوط آن باید گریه کنم اگر ادعای دارا بودن وجدان مدنی و ملی هستم زیرا این سقوط دوم را چیرگی دیو خرافه و عفریت دروغ بر عقلانیت مدنی و ملی و شعور اجتماعی تلقی میکنم.
فکر میکنم ما به آشتی ملی نیاز داریم و این آشتی حاصل نمی شود جز با نقد گذشته و در درجه اول نقد بنیادی و رادیکال انقلاب اسلامی و گفتمان آن!
http://www.kaleme.com/1390/10/19/klm-86004/
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|