کثيف ترين نوع «نقد» آن است که مخالفت خود با عقايد يک شخص، و يا تشخيص مان از مضر بودن عقايد او را، با نسبت دادن نياتی به او همراه کنيم که می توانند فقط از تخیل ما برخاسته و ربطی با هدف یا نیت های آن شخص نداشته باشند. يعنی اشخاص را می توان بخاطر اشتباه و خطای محاسبه و نتايج نامطلوب به دست آمده از عملکردشان سرزنش و حتی محاکمه و محکوم کرد، اما هيچ محکمه ای نمی تواند بدون ارائهء ادلهء کافی اشخاص را بخاطر نيات بيان نشده شان محکوم کرده و بکوشد تا آزادی بيان عقايدشان را در تيرگی اتهاماتی آغشته به نفرتی نابجا محدود سازد.
اما، متأسفانه، بنظرم می رسد که روش ناجوانمردانهء اتهام زنی ببر اساس حدسی که پيرامون نيات اشخاص می زنيم ديگر ملکهء ضمير بسياری شده که آن را تبديل به شيوه ای از بحث و کار سياسی خود کرده اند. شايد بد نباشد در اين مورد نمونه هائی را بياورم تا مقصودم روشن تر شود.
من حدود چهار سال پيش، در مجموعهء جمعه گردی هايم، نوشتن دربارهء ضرورت ايجاد يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات را آغاز کردم(1) و، در طول يک سال بعد، حتی از ضرورت ايجاد «آلترناتيو»ی سکولار ـ دموکرات، با عناوينی همچون «دولت در تبعيد» يا «دولت سايه» و نظاير آن، نام بردم(2). استدلال من آن بود که حکومت اسلامی در ايران به اين دليل عمده سه دهه پا بر جا مانده است که، از يکسو، بديل و حريفی قدر را در پيش رو نداشته و، از سوی ديگر، خود قادر بوده تا «شبه بديل هائی خودی» را در داخل سيستم خويش (در قامت انواع اصلاح طلبی) بوجود آورده و، از طريق سرگرم کردن و اميدوار نمودن مردم، برای خود وقت بخرد. لذا، برای منحل ساختن اين دستگاه حکومتی، ايجاد بديلی که در همهء صفات و مشخصات خود با آن متفاوت باشد (معنای واقعی آلترناتيو) ضروری است و از آنجا که، مثل هر حکومت استبدادی ديگر، ايجاد يک چنين بديلی در داخل قلمرو قدرت يک حکومت استبدادی ممکن نيست، عموماً اينگونه آلترناتيوها در خارج از مرزهای حکومتی که خواهان انحلال آنيم بوجود می آيند.(3)
مجموعهء اين فکرها بصورت طرحی تقديم شورای هماهنگی شبکهء سکولارهای سبز شده و پس از تصويب بعنوان برنامهء کار اين شبکه مورد توافق قرار گرفت. طبيعی بود که طرح مزبور دارای نواقص متعددی باشد و لازم بود که ديگران در مورد نقائض و خطاهای آن به ارزيابی و انتقاد بپردازند. اين گونه برخورد می توانست بسيار راهنما و سازنده باشد و ما نمونه های تکميل کننده و منتقدانه ای را به دست اورديم. مثلاً، آقای محمد امينی در مقاله ای با عنوان «ای بسا آرزو که خاک شده!»، نوشتند:
«من باور ندارم که دوستان نویسندهء "طرح آلترناتیو سازی" در سودای فریب مردم اند و یا انگیزه ای جز رهیافت یک راهکار برای برون رفت ایران از این بحران سیاسی و پایان دادن به بختک جمهوری اسلامی داشته باشند. با شناختی که از تنی چند از ایشان دارم، جز این هم نمی توانم گمانه زنم که با انگیزهء پاکی به این کوشش برخاسته اند. اما شوربختا که راهی نادرست برگزیده و در پیگیری راهی که برگزیده اند، به خود و به جنبش نیرومند دموکراسی خواهی ایران زیان می رسانند».
ايشان سپس به بيان نظرات خود در مورد اين طرح پرداخته و، در پی ارائهء استدلالاتی چند، نتيجه گرفتند که: «نگاهی ژرف تر به این "سند"، روشن می سازد که پیشنهاد کنندگان "طرح آلترناتیو سازی" نه از روی آشفته فکری، که با اندیشه و برنامه، به کاری برخاسته اند. گرفتاری این پروژهء سیاسی، تنها در کژاندیشی نویسندگان اش نیست؛ در این است که هرآینه چنین راهکاری پا بگیرد، زیانی جبران ناپذیر و ماندگار به جنبش سکولار دموکراسی نوپای ایران خواهد رساند و سوداگری سیاسی گروهی را به نام یکی از نیرومندترین جریان های سیاسی – اجتماعی امروز ایران رقم خواهد زد».(4)
دلايل ايشان برای اين نتيجه گيری، و قضاوت در مورد صحت و سقم آن دلايل (بخصوص در همين کمتر از يک سالی که از نگارش آن گذشته)، بر عهدهء خوانندگان است و، در اينجا، غرض من نشان دادن اين نکته است که می توان با نظری مخالف بود، آن را سخت مضر يافت، اما کوشيد تا، با توضيح نتايج زيانبار آن فکر و عمل، ديگران ِ «نابينا» را از افتادن در «چاه» بر حذر داشت.
اما يکی دو تن ار کنشگران سياسی ديگر، که همين سند داخلی شبکه را به دست آورده بودند، طی مقالات و برنامه های تلويزيونی متعددی به توضيح «نيات پشت پردهء طرح» پرداختند. مثلاً، يکی از اين «معبران» چنين اظهار نظر می کرد که «با بلند شدن بوی الرحمان حکومت اسلامی اينها می خواهند خود را برای "چلبی شدن" آماده کرده و سوار بر تانک های امريکائی و هواپيماهای اسرائيلی برای حکومت کردن به ايران ويران شده از جنگ بروند».
می بينيد که اين فقط يک اتهام است و آن را می توان در مورد هرکس که اظهار نظری سياسی کند بکار برد. اتهام زننده هيچ دليلی جز استباط شخصی خود را ارائه نمی دهد و، بی آنکه نيات خودش را آشکار سازد، مشغول تخريب چهره و ماهيت و نيت ديگران می شود.
هم اکنون نيز می بينم که همين روش اتهام زنی نامستدل ديگربراه براه افتاده، اين بار در مورد کوشش من در راستای توضيح اينکه چرا «فدراليسم» علاج يکپارچه نگاه داشتن ايران، و جلوگيری از باز توليد استبداد است.
من نوشتن در مورد فدراليسم را نيز از پنج سال پيش (يعنی قبل از انتشار نشريهء سکولاريسم نو) آغاز کرده(5) و در اين مدت کوشيده ام تا طی مقالات متعددی نشان دهم که چرا فقط در بين نيروهای سياسی غيرمنطقه ای ايرانی است که مفهوم «فدراليسم» با مفهوم «تجزيه طلبی» يکی شده است؛ حال آنکه در همهء کشورهای ديگر دنيا اين مفهوم «اتحاد» و «يکپارچگی» را تداعی می کند. کوشيده ام توضيح دهم که چرا تنها ايجاد رضايت و آرامش خاطر در ميان مردمان سراسر ايران، و يکسان بودن حقوق شهروندی، فرهنگی و اجتماعی آنها می تواند، در صورت ضعيف شدن حکومتی متمرکز، که جز زبان سرکوب با زبان ديگری آشنا نيست، يکپارچگی کشورمان را حفظ کند؛ اتفاقی که به غريب احتمال، و بر خلاف آنچه در دوران سقوط سلطنت پيش نيامد، در پی سقوط حکومت اسلامی پيش خواهد آمد و اگر ما آلترناتيوی متحد و متشکل و معطوف به حفظ حقوق اقوام و مليت ها و مردمان ايران نساخته باشيم کار کشورمان به جنگ داخلی و تجزيه خواهد کشيد.
نيز کوشيده ام تا نشان دهم که مشکل اصلی در اين مورد، عدم توافق بر سر يک کلمه است و آن اينکه احزاب و نيروهای منطقه ای خواهان آنند که در ايران حکومتی فدرال برقرار شود و احزاب سراسری (هنوز نام بهتر و مبين تری برای آنها نيافته ام، هرچند که تعداد اعضاء شان بسيار کمتر از احزاب منطقه ای است) با استفاده از واژهء «فدرال» مخالف بوده و خواهان استفاده از واژهء «عدم تمرکز» يا «تمرکز زدائی» هستند. من نه تنها کوشيده ام نشان دهم که «تمرکز زدائی» (decentralization) نام بخشی از روند وسيع تر فدراليسم (و نه عين آن) است بلکه در اين مورد منابعی تحقيقی را نيز در اختيار خوانندگانم گذاشته ام
در تمام اين پنج سال هدف و منظور من يافتن راهی برای ايجاد رضايتمندی و گسترش حس تعلق داشتن به ايران در بين مردمان مرزنشين میهن مان، و نيز جلوگيری از بازتوليد استبداد هر دم فزاينده در کشورمان، بوده است. من در همان مقالهء پنج سال پيش خود نيز نوشته بودم که:
«فراتر از سکولاريسم، دموکراسی و حقوق بشر، که بعنوان آرمان های اپوزيسيون از جانب همهء احزاب و تشکل های سياسی ايرانی مطرح می شوند، اين تشکلات عاقبت ناگزير خواهند بود که به مفهوم فدراليسم و راه های تحقق آن در ايران بيانديشند. چرا که، بدون برقراری چنين نظامی، کشورمان همواره دستخوش بازسازی حکومت متمرکز مستبد خودکامه خواهد بود و، در نتيجهء پيدايش آن، در راستای کارا شدن نيروهای گريز از مرکز و تجزيه طلب، تنشی مستمر را بر کشورمان سايه افکن خواهد کرد. به کلامی ديگر، پادزهر استبداد و تجزيه طلبی در ايران، که راه رشد و پرورش سکولاريسم و دموکراسی را نيز هموار می کند، چيزی جز توجه به سياست های عدم تمرکز و ايجاد "ايالات متحده ايران" نيست. البته تعريف نوع اتحاد، شکل عدم تمرکز، چگونگی تقسيمات کشوری، و حدود اختيارات و توانائی های دولت فدرال فقط در بحث های گسترده ای می تواند تعيين شود که نيروهای سياسی ما آنها را، بعنوان اولويت برتر، در برنامهء کار خود قرار دهند».
اما امروز می بينيم که حتی بکار بردن واژهء «فدراليسم» مورد حملهء کسانی است که معتقدند بجای آن بايد از واژهء «عدم تمرکز» استفاده کرد، بی آنکه بدانند، يا بخواهند بدانند، که اين دو مفهوم در ذات خود يکی هستند و، در واقع، دومی جزئی از روندی است که اولی معرف آن محسوب می شود.
به اعتقاد من اين صاجب نظران نيز می توانسته اند به بحث های هرچند نامستدل خود ادامه دهند بی آنکه از اين بابت آسيبی به کسی وارد شود. اما، آنچه به مقالهء کنونی من مربوط می شود همچنان به نحوهء برخورد اينگونه مخالفان در جنگ با اندیشه افراد است.
بديهی است که در مورد فدراليسم نيز می توان، حتی در يک سطح عمومی و غير تشکيلاتی، به انتقاد و توضيح پرداخت؛ اما دست زدن به «نيت خوانی» و لجن پراکنی به جانب فکر و صاحب فکر چيزی بيش از لمپنيسم سياسی نيست. بگذاريد در اين مورد نيز فقط به يک نمونه بسنده کنم. يکی از دوستداران «عدم تمرکز» و مخالفان «فدراليسم» ـ که بطرز اعجاب آوری اظهار نگرانی می کند که «فدراليسم موجب ضعيف شدن حکومت مرکزی می شود!» ـ در مورد من و عقايدم در اين مورد می نويسد:
« عدم تمرکز از فدرالیسم فرمایشی سکولارهای سبز فراتر میرود و تضمین کنندهء حقوق شهروندی تمامی اقوام ایرانی میباشد. حقوق شهروندی در فدرالیسم به تعریف کشیده شدهء آقای نوریعلا جایگاهی ندارد و فقط برای از بین بردن ملت و کشور واحد ایران مطرح شده تا گروههای مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) میدان عمل بیشتری داشته باشند. در این چند مدت که مقالات آقای نوریعلا را دنبال میکنم به این نتیجه رسیدهام که سکولاریزم نو تنها پوششی برای نهادینه کردن واژهء فدرالیسم میباشد و آنان به سکولاریزم اعتقادی نداشته و ندارند. در واقع سکولاریزم نو آقای نوریعلا سپر دفاعی فدارلیسم فرمایشی ایشان شده است».(6)
بدينسان من، بجای شنيدن انتقادی مستدل در مورد خطا بودن افکارم، تبديل به آدمی می شوم که هيچ اعتقادی به سکولاريزم (حتی در شکل «نو»ی آن) ندارم و اين همه سال قلمزنی در مورد آن را پوششی کرده ام برای تکه پاره کردن کشورم، و موذيانه می خواهم که ملت و کشور واحد ایران را از بین ببرم، میدان عمل بیشتری به گروه های مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) بدهم و حقوق شهروندی تمامی اقوام ايرانی را از آنان دريغ کنم!
من البته اين مطلب را برای روشن شدن ديدگان اينگونه نابينايان مادرزاد نمی نويسم، چرا که هنوز علوم مختلف برای اينگونه نابينائی علاجی نيافته اسند. خطاب من با جوانانی است که قرار است نسل ما تربيت شان کند و وای از آينده ای که چنين گونه انديشه و کار سياسی قرار است برای آنان فراهم سازد. صراحتاً بگويم که من اغلب نسبت به صحت عقل و شرافت وجدان برخی از نابخردانی دچار ترديد می شوم که قلم ناتوان خود را به جوهر کينه می آلايند تا بر چهرهء کسانی که بی هيچ پاداشی در پی ارائهء خدمتی ـ هر چند ناچيز ـ به سرزمين خويش اند خطی از لجن ذهنی بکشند.
پانويس ها:
1. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «تأملی بر مقولهء آلترناتيوسازی» ـ جمعه 24 خرداد ماه 1387 ـ 13 ماه ژوئن 2008
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/061308-Alternative.htm
2. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی» ـ جمعه 8 خرداد ماه 1388 ـ 29 ماه مه 2009
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/052909-ES-PU-Dissolutionism.htm
توجه کنيد که اين مقاله سه هفته قبل از آغاز جنبش سبز نوشته شده است.
3. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در خارج ساخته می شود؟» ـ جمعه 23 مهر 1389 ـ 15 اکتبر 2010
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2010/101510-PU-EN-Why-alternative-should-be-created-outside-of-Iran.htm
4. مورخ فروردين 1390
http://www.newsecularism.com/2011/04/01.Friday/040111.Mohammad-Amini-By-gone-dreams.htm
5. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «ايالات متحده ايران، پاد زهر تجزيه و استبداد» ـ جمعه 10 آذر 1385
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.120106-federalism.htm
6. مقالهء «عدم تمرکز فدراليسم نيست» از بهمن زاهدی، سردبير سايت حزب مشروطه ايران (ليبرال دموکرات)
http://www.irancpi.net/nevshtar/matn_182_0.html
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
حق
با درود، کثیف ترین کار دروغگویی است و خیانت به ملت بویژه اگر از سوی تحصیلکردگانی باشد که با سوء استفاده از دانش خود در علوم سیاسی، تاریخ، جامعه شناسی، این علوم را بازیچه دست خود قرار می دهند تا تحصیلکردگان در رشته های دیگر را با فریب به اردوگاه فکری خود بکشانند تا سیاهی لشکرشان شوند برای فریب مردم از نخبه اش گرفته تا کشاورز ناآگاه در جامعه. همین کار کثیف را در سال ۵۷ ؛روشنفکران؛ کردند و دستشان را در دست فرزندان خلف شیخ فضل الله نوری گذاشتند و ملتی را که به روشنفکر و آخوند اعتماد کرده بود را گول زدند و به این خاک سیاه نشاندند و هنوز هم دست بردار نیستند. اینبار با ترفندهای نو، بی آخوند و سکولار و لائیک و سبز و سرخ و سیاه با یک دست پُر از تئوری های تجربه نشده و بی اعتبار و ناشناخته در جهان پیشرفته، از جنس همان جمهوری اسلامی شان در سال ۵۷، و با یک دست اسلحه بدست در جوار مرز ایران، در صدد فریب ملت به جان آمده هستند تا اینبار حسابی ایران را فرو بپاشند. اینها کثیف ترین ها هستند و بدنبال فریب ملت ایران تا یکبار دیگر ملت با دست خودش گور ابدی خود را با دست خود بکند. اینبار برخلاف اوائل انقلاب که آخوند و روشنفکر برای مردم شده بودند فحش رکیک، ملت ایران اگر دوباره فریب این شعبده بازان که لقب روشنفکر را بخود و یکدیگر داده اند و آنرا فقط یدک می کشند، را بخورند مجال لعن نفرین به اینها را نخواهند یافت چون ایرانی نخواهد ماند تا کسی درباره حال و آینده اش سخن بگوید. ایران هم مثل مصدق و شاه فقید و بابل و بابلیان و سومر و سومریان به تاریخ خواهد پیوست.
کثیف ترین کار آنست که انقدر خودمحور، خودپسند، خودخواه و خودشیفته باشد که به جز خود هیچکس دیگری را خوش آموز اهل قلم و کارشناس قبول نداشته باشد و بروی مبارکش نیاورد که مقاله های پر از تناقض و مغلطه اش در همه جا اجازه انتشار داشته باشند در حالیکه مقاله های انتقادی از او در همانجاها اجازه انتشار نداشته باشند.
کثیف ترین کار آنست که عده ای قیم مآبانه دور هم جمع شوند و برای ملت ایران تصمیم بگیرند که ارشمیدسی زاده ایران در قرن ۲۱ کشف و پیدا شده که تنها علاج ایران را در به رسمیت شناخته شدن ایران بعنوان یک امپراطوری متشکل از چند ملت و ملیت می خواهد به مخالفانش تحمیل کند و هر ملت یک ایالت فدرال! هر کسی هم که از این ارشمیدس انتقاد کند، با چوب کثیف ترین....بوسیله او زده می شود، چرا که این ارشمیدس کسی را برابر و با حق برابر با خود نمی داند و کسی را بجز خود آدم حساب نمی کند که از او انتقاد کند! بدنبال مداح است و مداحان را دور خود جمع کرده است و فرصت طلبان در کمین نشسته در کشورهای همسایه ایران. این ارشمیدس که نقادان خود را کثیف ترین.... می خواند، هرگز از اسلحه بدستان در جوار مرزهای ایران نخواسته است که اسلحه ها را کنار بگذارند و اردوگاههای اشرف شان را ببندند و مثل بچه آدم بدون شرط و شروط مزخرف که همه باید بپذیزند ایران ؛کثیرالملی ایران باشد و کلیه حقوق حقه همه شهروندان ایران صرفنظر از همه تفاوت هایشان باشد. نه، این ارشمیدس که منتقدان خود را با وازه کثیف ترین...در آغاز مقاله اش می کوبد، ایرانی نمی خواهد که مثل امریکا و انگلیس لیبرال دمکرات باشند. این کشورها که خود در آنها بیشتر عمرش را گذرانده و از موهباتشان همه لذائذ را برده به زعم او بدرد ایران نمی خورندو اخ اند. سکولاردمکرسی بنگلادش در آغاز تولدش بعنوان یک کشور برای ایران خوب است. همان سکولاردمکراسی که در بنگلادش به اسلامی شدنش انجامید و سکولار دمکراسی را کنار گذاشت! ارشمیدس ما، سکولاریسم آتاترک ترکیه را برای ما می خواهد که انعطاف آنرا داشته باشد که مثل امروز اسلامی شود و فردا که می داند! با انعطافی که در مورد اسلام نشان داده است، می تواند کمونیست هم مثل چین بشود! ارشمیدس ما می داند که این ضعفها را لیبرال دمکراسی ها پس از برانداختن هیتلر، در نظامهای خود از بین بردند تا هیچ دیوانه یا افراط گرا و فرصت طلبی مثل هیتلر نتواند با سوء استفاده از گشادگی و انعطاف لیبرال دمکراسی و انتخابات آزادش بقدرت برسد. ارشمیدس ما می داند، خوب هم می داند که فدرالیسم از اصول دمکراسی و حقوق بشر و بنابراین یک حق نیست که اینطور آنرا بعنوان ؛علاج؛ برای ایران تجویز می کند ولی لیبرال دمکراسی هست. آیا کسی تا به حال دیده که او یک مقاله انتقادی از لیبرال دمکراسی نوشته باشد یا آنرا با سکولاردمکراسی ای که برای ایران تجویز می کند مقایسه کرده باشد! چرا هرگز از تجربه قانون اساسی سکولاردمکرات بنگلادش در بدو تولدش بعنوان نمونه چیزی نگفته و نمی گوید، و نمی گوید چگونه بنگلادش، سکولاردمکراسی را از قانون اساسی اش حذف کرد و اسلامی شد!
این ارشمیدس همه فن حریف، نمی بیند که کشور را خطر جنگ تهدید می کند که هر چه می گوید و می نویسد درباره ایران ؛چندملت و ملیتی؛ و فدرالیسم برای ایران است! اهمیت جلب آرای مردم و تشویق رسانه ها و ژورنالیستها در جهت دادن افکار عمومی به سمت حمایت های رسمی الیت را از شکایت شاهزاده از خامنه ای به جرم جنایت علیه بشریت را نمی فهمد که هی درباره فدرالیسم اش می نویسد و جلوی دوربین ها خودش را به نمایش می گذارد و خودش و مریدانش می بینند لذت می برند! ۱۰۰ در ۱۰۰ فعالیت برای فدرالیسم اش مهمترست از فعالیت در جنایت علیه بشریت در ایران بوسیله خامنه ای است! فقط اسم خود را پای این شکایت گذاشتن کافی نیست و هر کس سرشناس تر است مسئولیت اش بیشترست. این شکایت مورد قبول ملت است و هیچکس نمی تواند آنرا قیم مآبانه فرض کند یا شکایتی باشد که منافع ملی ایران و تمامیت ارضی اش را بخطر می اندازد. ولی ارشمیدس ما هم قیم مآب است و هم منافع ملی ایران را پیشاپیش بخطر می اندازد وقتی که می خواهد همه منجمله حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) در غیاب ملت ایران و بدون حتی آگاهی آنها پشت درهای بسته قراردادی را امضاء کنند که ؛امضاء کنندگان زیر ایران را کثیرالمله می دانند و پذیرفته اند که پس از فروپاشی رژیم یک نظام فدرال بر حسب هر یک از ۶ ملت یک ایالت فدرال را پیاده کنند....؛ . کثیف ترین کارها همین قیم مآبی است که می ترسد پروژه ملت سازی و فدرالیسم اش پس از آزاد شدن ایران با مشارکت ۷۵ میلیون صاحبان اصلی کشور بررسی شود. کثیف ترین کار همین دور زدن ملت ایران است و از حالا پاسخگو نبودن و خود را برتر از همه دانستن با این حرف که من ؛علاج؛ مرض مریض را می دانم و بس و مهم هم نیست که با مریض مشورت کنم. لازم هم نیست که بداند این چه دارویی است و چه عوارضی داشته است حتی اجازه این مریض هم برای خوراندن این دارو به او لازم نیست. ارشمیدس ما بداند که ما انسان هستیم و نه گوسفند که چوپان تا حد جان مان حق تصمیم گیری داشته باشد. ؛علاج؛ تان ارزانی خودتان.
January 21, 2012 07:02:50 PM
---------------------------
آرش
از روشنفکری چون آقای نوری علا عجیب است دادن پیشنهاد فدرالیسم کشوری چون امریکا با ۲قرن سابقه، با مردمانی از کشورهای مختلف اروپایی و با «زبانی مشترک» به کشوری چون ایران با۳۰ قرن سابقه،با مردمانی( ۹۵٪) از یک نژاد−قوم یکسان و با زبانهای متفاوت. فدرالیسم البته تنها در یک روند طولانی بلند مدت در صورتیکه بتوانیم یک زبان ملی(ایرانی) بوجود آوریم میتواند قابل حصول باشد. زبان فارسی اصولا بواسطه آمیزش وسیعش با زبان عربی دارای اصالت ایرانی صدمه دیده ایست و از این جهت نیازمند بازسازی(همانطور که زبان فرانسه مشکل مشابهی در آمیزش وسیعش با زبان انگلیسی داشت−والبته تصفیه شد). زبانهای دیگر ایرانی تات−طالشی،کرد−بلوچی و گیلکی−مازندرانی به عنوان زبانهای خواهر خوانده ایرانی عملا میتوانند در جهت تصفیه و بازسازی زبان فارسی و ایجاد زبانی مشترک(زبان ایرانی) بکار روند(.جایگزینی کلمات عربی و ترکی بوسیله کلمات معادل ایرانی در زبانهی دیگر).فرهنگ لغات زبان ایرانی بازسازی شده علاوه بر بسیاری کلمات که در این چهار زبان خواهر خوانده ایرانی مشترک هستند، کلمات باقیمانده ایرانی غیر مشترک را نیز به طور هم عرض شامل خواهد بود. این زبان میتواند در یک مقطع فرضا پانزده ساله در مدارس،دانشگاهها، برنامه ها،اخبار،سریالهای تلویزیونی و غیره آموزش داده شود(هر چند مسئله اینجا یادگیری زبانی آشنا و خودی که ساختار و حداقل ۶۰٪ از کلماتش را میدانیم است نه یادگیری زبانی بیگانه). بنده شخصا به عنوان یک آذری مطمئن هستم در صورت روشنگری و آگاهی یافتن آذربایجانیها از تاریخ،گذشته و هویت واقعیشان آنها زبان اجدادشان(تات−طالشی)، از زرتشت، مانی و بابک تا نظامی،شمس،خاقانی،شیخ صفی را به زبان چنگیز و هولاکو و تیمور که نیمی از اجدادمان را نابود کردند ترجیح میدهند. در نهایت البته وجود نهاد سلطنت به عنوان عامل ارتباط و همبستگی اقوام ایرانی همانند ۳۰۰۰سال گذشته مؤ ثر خواهد بود(خصوصا در این نوع سیستم فدرالی یا غیر متمرکز) .
January 21, 2012 05:56:45 PM
---------------------------
رشید دمهری
به نقل ( هموند گرامی آقای مفخمی زمانی دیگرنمانده و نباید اجازه داد این بار را هم مردم را به بی راهه بکشند.)
جناب زاهدی عزیز
زمانی نمانده و نباید اجازه داد این بار هم ....یعنی چه ؟
با اتکا به چه نیروی مردمی یا هر امکان دیگر این حرف زده میشود ؟
زمان تحولات مثبت یا منفی را شخصیتهای سیاسی معلوم میکنند
یا اراده عمومی مردم ؟
اگر خود این مردمی که باید کشته شوند حواسشان جمع نیست یا اعتنائی ندارند با
چه جادو جمبلی میتوان نجاتشان داد ؟
من نگران تلاشهای امثال آقای نوری علاء و دیگران و حتا تفنگ بدستان مرزی نیستم .
زیرا مردم ایران ، این توده انبوهی که داخل گود هستند و عقربک هایشان سیر تا پیاز
خوب و بد زندگی را دریافت میکند تصمیم خود را ، هر چه باشد ! خواهند گرفت .
افراد و گروه ها هر چه میخواهند بگویند و یا علیه هم فریاد بکشند ، این آهنگ شعور و رفتار
عمومی مردم است که تکلیف گروه های برنده یا بازنده را در هر لحظه معلوم میکند .
مشکل عمومی سیاسیون اینست که در عمل و نه در حرف خود را بالاتر از مردم میدانند و به همین
سبب احساس ناراحتی وجدان میکنند اگر سر مردم بلائی بیاید .
به باور من توده مردم راه خود را بهتر از روشنفکران و سیاستمداران بلدند . روشنفکر هم اگر روشنبین است بهتر است ابتدا تلاش کند حال این مردم را همانطور که خود هستند دریابد و سپس حرف خود را در اندازه خود بگوید تا وجدانش آسوده باشد .
January 21, 2012 04:36:27 PM
---------------------------
آرش
شعبده یکشبه از یک قوم ۳۰۰۰ساله ایرانی ملیت و ملت جداگانه ای ساختن فارغ از دست خارجی، حاصل سقوط برخی هموطنان تهی شده ای است که سعی میکنند با متما یز یا برتر دیدن خود از دیگران(خودخواهی)، خلاءهای روانیشا ن را پر کنند. غا فل از اینکه این خودخواهی، نها یتا به حذف همگان(غیرازخود) منتهی خواهد شد. همانطور که ایرانیان مجموعه چندین قوم هم نژاد با زبانهای بومیشان بوده اند،کردها نیز خود مجموعه چندین قوم با زبانهای بومی _کورمانجی،سورانی، کرمانشاهی ،گورانی_ هستند چنانکه (کورمانجی و سورانی زبانان حتی در محاوره های روزانه هم با هم مشکل دارند ). اینچنین روحیه تمایز طلبی و خودخواهی قطعاً نطفه اختلافات و نزاعهای آینده بین کردها را نیزخواهد بست. همین مسئله در میان آذر یها، در اختلاف عمیق و دیرینه اردبیلیهاو تبریزیها،،، قابل مشاهده است . غرض اینکه وقتی اصل بر تفاوت−تمایز طلبی(در این زمینه خود پرستی) است،نتیجه حذف و نابودی(تقسیم به ۲)همیشگی و در نهایت نابودی خود است. نکته دوم اینکه برخلا ف تصور برخی که گمان میکنند صاحب مستغلات و خانه ای ویلایی هستند ، ایران یک مجموعه ساختمانی چند واحدی است که هر قوم ایرانی در یکی ازواحدهای آن ساکن است. هر مجتمع آپارتمانی دارای قوانینی برای حفاظت از شاکله آن ساختمان است چنانکه اگر عمارت ترک برداشته ویران شود سقف بر سر همه ساکنان فرو خواهد ریخت. کردستان،آذربایجان،،،، متعلق به همه ایرانیان است نه فقط اهالی آن مناطق چرا که از دوره باستان تا به امروزاین پارتها (خراسانیها)، پارسها و ماذها (آذریها وکرذها) بوده اند که هریک به طور چرخشی زمانی پست نگهبانی را تحویل گرفته از موجودیت و هویت قوم مادر ایرانی حراست کرده اند و مدتی بعد پست را تحویل قوم ذیگر داده ند. همین اتحاداست که راز ماندگاری ایران و اقوام تشکیل دهنده آن بوده است. چنانکه در دوره معاصر هم، این همه اقوام ایرانی بودند که ۸سال برای حراست از کرستان و آذربایجان و خوزستان جان دادند نه فقط مردمان این مناطق
January 21, 2012 04:08:12 PM
---------------------------
بهمن زاهدی
دورود بر شما آقای مهدی مفخمی گرامی،
آقای نوری علا در مقاله اخیرش نه تنها نتوانسته بود به سوالات من پاسخ بدهد بلکه خود را زیر سوالات بیشتری برده است. ایشان میخواهند تاریخچه تضعیف دولتمرکزی را فراموش کنند! ایشان میخواهند حزب کموله، پژاک و دیگر گروههای مسلح را دموکراتتر از سیستم اداری امریکا توجیح کنند! آقای نوریعلا متاسفانه قدرت کاذب اسلحه پیشمرگان کُرد چشمانشان را کور کرده!
برای من ثابت شده است که ایشان آلترناتوی که میخواهد بسازد برای مردم ایران نیست بلکه برای ارتش امریکا میباشد که ایشان را به سلطنت برساند. مانند کرازی در کشور بزور فدارل شده افغانستان.
اگر فدرالیسم اسپانیا خوب است، چرا باسکهای مابین فرانسه و اسپانیا زیر فشار این دوکشور نمیتوانند به فدرالیسم برسند؟
آیا مردم افغانستان و عراق برای رسیدن به فدرالیسم رای دادند؟
آیا مردم افغانستان و عراق به لیبرال دموکراسی رسیدهاند؟
آیا آقای نوریعلا میخواهد چلبی ایران بشود؟
آیا آقای نوریعلا در حمله احتمالی امریکاییها به ایران در مقابل من قرار خواهد گرفت؟
چه فرقی مابین سازمان مجاهدین خلق و آلترناتیوسازی آقای نوریعلا وجود دارد؟
فدرالیسم مطرح شده از سوی ایشان برای آینده ایران باید حداقل از روی جنازه من گذر کند، چون آلترناتیو نیست برنامه از بین بردن ایران است.
ارادتمند
بهمن زاهدی
---
هموند گرامی آقای مفخمی زمانی دیگرنمانده و نباید اجازه داد این بار را هم مردم را به بی راهه بکشند.
January 21, 2012 08:59:00 AM
---------------------------
مهدی مفخمی
پاسخ به آقای نوری علا از جانب بهمن خان زاهدی خوشبختانه اینبار با درج اصل مقاله - بر خلاف سنت رایج اخیردر سامانه حزب - همراه بود و این نویدی خوش است. آنچه در وحله نخست به نظر میرسد اینست که لحن اندکی گزنده جناب نوری علا نسبت یه سامان دهنده سامانه حزب آقایی بهمن زاهدی در جای جای مقاله ای که سعی کرده بودند در در کمال صداقت نظرات منطقی و خیر خواهانه شان را درآن بیان کنند مخاطبشان را وادار به جوابی مملو از احساسات و شعار و در بسیاری موارد دور از نقطه نظر های ایراد شده درمتن مقاله کرده بود. درج پاسخ همزمان با اصل مقاله نیز گواه بر این است که منابع مورد مراجعه در پانوشت نیز فرصت مطالعه و توجه از جانب پاسخ دهنده نیافته است. البته قضاوت نهائی با خواننگان و بخصوص هموندان است، من صرفا نظر خود را بیان کردم. از هموندان صاحب نظر و آگاه که خوشبختانه تعدادشان در حزب کم نیست در خواست میکنم که در این بحث وارد شوند و صد البته نه با نام مستعار. حساب کامنت نویسان با نام مستعار- با احترام به عقایدشان - از هموندان و بطور کلی بدنه حزب جدا است ومیتوان آنان را در جرگه های فکری گوناگون موجود در دنیای تبعیدی ما به حساب آورد بی آنکه مسئولیت و وزنی حزبی برایشان قائل شد.
در این فرصت فرازی را در این مورد از نامه ای سرگشاده درون حزبی که چندی پیش به جمعی از دوستان عرضه کردم می آورم و در خاتمه مطالبی را در مورد حکومت های فدرال و متمرکزو خلاصه ای از روند گذار کشور اسپانیا از حکومت دیکتاتوری و متمرکز به دموکراسی و عدم تمرکز با پشتیبانی و نقش خوان کارلوس پادشاه جوان پس از فوت فرانکو دیکتاتور سابق اسپانیا به نظر دوستان میرسانم. این ساسله مطالب بالغ بر سد واندی صفحه است . بازگو نکردن آن را دیگر بخصوص در این زمان جائز ندیدم اگر چه به انگلیسی است. متاسفانه به علت مشغله فراوان موفق به ترجمه آن نشده ام. ارادتمند
********************************************************
بر پا خاستن کشور های عرب و شمال آفریقا بخصوص لیبی واوضاع سوریه آبستن حوادثی نظیرلیبی در آینده ای نزدیک ، ما را بدین فکر نمی اندازد که اگر چنین خیزشی با احتمال بسیار زیاد در ایران اتفاق افتاد و تنها فقط اقوام سنی - به تنگ آمده از جور و ظلم حکومت اسلامی - مستقر در چهارگوشه ایران ( توجه کنید که در پایتخت کشور و هیچ کجای دیگری که اکثریتی شیعه اثنا عشری ساکنند اینان حق داشتن مسجد خود را ندارند. در همین عید فطر اخیر اجازه تجمعات آنان را برای اقامه نماز - حتی در ساختمان های استیجاری که به عنوان مسجد از آن استفاده میکردند - بر هم زده اند. دراویش گنابادی ، تازه مسیحیان مسلمان ، .... بماند) تحت تاثیر سران رادیکال شده جدائی طلبشان اسلحه برداشته و جنگی داخلی به راه انداختند ، ما به عنوان یک حزب سیاسی چه باید بکنیم ؟ دو را ه پیش پایمان قرار دارد:
1. به پیروی از قطعنامه کنفرانس اخیر حزب ، باید دست به دامن حکومت اسلامی و سپاه پاسدارانش بشویم و بگونه ای که چند بار مطرح شده به صورت فیزیکی اسلحه ومهمات از سپاه پاسداران بگیریم و همدوش آنان با این اقوام به ستوه آمده بجنگیم تا از تجزیه کشور جلوگیری کنیم . به فرض که دربرهه ای از زمان موفق شدیم، تا چه زمانی به این سیاست ادامه خواهیم داد ؟ آیا با قدم گذاردن در این راه – نجات مردم ایران پیش کشمان - هیچگاه خود از چنگال حکومت اسلامی نجات خواهیم داشت ؟ وبلاخره تا کی میشود تحت سیطره دولتی مرکزی با تکیه به قوه قهریه – خواه سپاه پاسداران جمهوری اسلامی و یا به فرض ارتش ملی ایجاد شده در آینده – بدین روش ادامه داد. جمهوری اسلامی در حال حاظر به اینکار مشغول است و احتیاجی به همکاری و کمک حزب مشروطه (لیبرال دموکرات ) ما ندارد.
2. تا وقت باقی است با هم بستگی با سایر نحله های اپوزیسیون میانه روحکومت اسلامی ، لااقل آنانی که دست دوستی به سویمان دراز کرده اند ، در ایجاد کنگره ای ملی به شرح و ترتیبی که پیشنهاد شده (احیانا با انتقاددهای سازنده از آن برای بهتر کردن روند آن) در ایجاد آلتر ناتیوی سکولار – برای جایگزینی حکومت اسلامی دقیقا آنگونه که درمقدمه منشور حزب در پاراگراف های یک و دو آمده – بکوشیم . در این راه البته با چشمانی باز به سخنان احزابی که از اقوام مختلف ایرانی و در سایه ظلم و جور حکومت اسلامی در نقاط مختلف جهان تشکیل شده ، در کنفرانس ها و گرد هم آئی ها گوش فرا دهیم. به آنان نوید حکومتی در بر گیرنده کلیه خواسته های مشروعشان را در مجلس موسسان آینده بدهیم . با سران رادیکالشان که به قولی به مرگ گرفته اند تا به تب راضیمان کنند اگر لازم شد به گفتگو بنشینیم. و اگر موفق نبودیم با مفاهمه در بیرون آوردن بدنه این اقوام از زیر سلطه رهبران جدائی طلبشان بکوشیم.
January 21, 2012 08:14:54 AM
---------------------------
رشید دمهری
کاوه عزیز
از روشنفکری که روزیش را در همسوئی با اربابان خارجی سرمایه تآمین میکند نمیتوان انتظاری بیش از این داشت . اغلب روشنفکران به لحاظ اطلاعات فراوان و حرفهای پس و پیش و چند پهلو دست بالا را دارند و نه در خرد و وفای به میهن . همین مردم بیسواد و عامی همیشه ستون اصلی حفظ این کشور بوده و خواهند بود . بهتر است امید و نگاه ما به اینان باشد نه آن صحنه گردانان رسانه ها .
January 20, 2012 09:37:12 PM
---------------------------
رشید دمهری
تردیدی نیست که همه ایرانیان و با هر گرایش سیاسی کشور خود را دوست دارند و خواهان سربلندی آن هستند . ولی باید توجه داشته باشیم که هنوز غرب با انواع برتری هایش دنیا را تحت کنترل خود دارد . دنیای کنونی به رهبری غرب با بحران فزاینده اقتصادی روبرو شده . شورش های یکسال اخیر خاورمیانه و به نوعی دیگر در اروپا و آمریکا گوشه ای از پیامد های آن است . غرب با زیرکی و با استفاده از برتری سیاسی و رسانه ای خود در صدد برآمده با بهره کشی بیشتر از کشورهای خاور میانه مشکل اقتصادی خود را کاهش دهد و با ظاهری همسو با مردم منطقه در صدد است حکومتهای وابسته به خود را نو نما کند و جلوه ای خیر خواهانه و حقوق بشری به خود دهد . الگوی این جابجائی حکومتها هم بر همگان آشکار شده . جمع و جور کردن انواع گرایشهای سیاسی و نشاندن در کنار یکدیگر و تشکیل دولت یا شورائی موقت به عنوان ابزار کار . طبعآ در مورد ایران هم دارد چنین تدارکی دیده میشود .حالا چگونگیش بعد ها مستند میشود هر چند که از حالا هم در قیاس با الگوی کشورهای دیگر منطقه میتوان تلاش ها را مشاهده کرد .
به تصور من غرب اساسآ در پی بازهم کوچکتر کردن ایران است و اگر ممکن باشد از هم پاشیدن کامل آن . واین زمزمه های فدرالیسم که به زیبائی تزئین و بسته بندی میشود مدل مناسبی است که به غرب اجازه میدهد هم ایران را کوچکتر کند و هم در عمل از هم بپاشد . غرب نگران است ایران با شورشهای نظامی تبدیل به چند کشور شود و نتواند کنترل دلخواه برآنان داشته باشد . بنابراین خیر و صلاح غرب همین فدرالیسم میباشد که معنیش اینست که هم ایران هست و هم نیست . بودن ضعیف و پراکنده ایران برای غرب تفاوت چندانی با نبودنش ندارد . به تصور من این راهکار کنونی غرب برای آینده ایران است .
ولی اینکه آنان با همدستی دوستان ایرانیش در پیشبرد اهداف خود موفق شوند یا نه خود بحث دیگریست . مختصر اینکه ، و با توجه به مجموعه شرایط جهانی و داخلی ، برای مدتی کشور ما گرفتار از هم پاشیدگی نیم بند و ویرانی های فراوانی خواهد شد ولی سرانجام ملت بزرگ ایران بر همه بد خواهان این سرزمین پیروز خواهد شد ، اقتدار ملی خود را احیا خواهد کرد و نظام کشورداری شایسته فرهنگ خود را تآسیس و در آینده دور پاره های جداشده از این سرزمین را هم داوطلبانه به هسته مرکزی آن پیوند خواهد داد .
........................................................................................
در یک جمله با جنابعالی موافقم.
این را حتی بنده کلاس ندیده هم بیست و دو سال پیش وقتی برای اولین بار از ایران به خارج سفر کردم با کمی کنجکاوی در مسائل کشورمان تا حدودی دریافتم و اکنون هیچ تردیدی به پلید بودن سیاست غرب و شرق ندارم. اما پرسشی که از خودم همواره داشته و دارم این است که روشنفکران ایرانی چگونه تا بحال به این نتیجه نرسیده اند و چرا تا بحال برای پیشگیری از وخیم تر شدنش نمی توانند به توافق برسند؟ ما نباید اجازه دهیم عده ای خودکامه و نقابدار سرنوشت کشور و فرزندانمان را سیاه تر از این نمایند. این وظیفه انسانی و ملی ماست. با احترام و سپاس. کاوه یزدانی
January 20, 2012 08:27:32 PM
---------------------------
بهمن زاهدی
دورود بر شما آقای اسماعيل نوریعلا،
نوشتهاید: کوشيدهام توضيح دهم که چرا تنها ايجاد رضايت و آرامش خاطر در ميان مردمان سراسر ايران، و يکسان بودن حقوق شهروندی، فرهنگی و اجتماعی آنها می تواند، در صورت ضعيف شدن حکومتی متمرکز، که جز زبان سرکوب با زبان ديگری آشنا نيست، يکپارچگی کشورمان را حفظ کند؛ اتفاقی که به غريب احتمال، و بر خلاف آنچه در دوران سقوط سلطنت پيش نيامد، در پی سقوط حکومت اسلامی پيش خواهد آمد و اگر ما آلترناتيوی متحد و متشکل و معطوف به حفظ حقوق اقوام و مليت ها و مردمان ايران نساخته باشيم کار کشورمان به جنگ داخلی و تجزيه خواهد کشيد.
من فقط یک ملت و یک کشور ایران را میشناسم. ملیتها و کشورهای که شما از آنان نام میبرید برای من موجودیت مجازی هم ندارند چه برسد واقعی.
نوشتهاید: هم اکنون نيز میبينم که همين روش اتهام زنی نامستدل ديگر براه افتاده، اين بار در مورد کوشش من در راستای توضيح اينکه چرا «فدراليسم» علاج يکپارچه نگاه داشتن ايران، و جلوگيری از باز توليد استبداد است.
تقسیم استبداد روش خوبی برای از بین بردن استبداد نیست.
نوشتهاید: نيز کوشيدهام تا نشان دهم که مشکل اصلی در اين مورد، عدم توافق بر سر يک کلمه است و آن اينکه احزاب و نيروهای منطقهای خواهان آنند که در ايران حکومتی فدرال برقرار شود و احزاب سراسری (هنوز نام بهتر و مبينتری برای آنها نيافته ام، هرچند که تعداد اعضاء شان بسيار کمتر از احزاب منطقه ای است) با استفاده از واژهء «فدرال» مخالف بوده و خواهان استفاده از واژهء «عدم تمرکز» يا «تمرکز زدائی» هستند.
میتوانید توصیح دهید هزینه پیشمرگان کُرد را چه کسی تامین میکند؟ آیا اگر مردم گلپایگان هم اسحله بدست گیرند. شما با آنان هم برای تقسیم استبداد همکاری میکنید؟ آیا داشتن اسلحه مهمتر است یا اندیشه؟ اگر ما هم منابع مالی ملیت سازان را داشتیم بیشتر از اینها میتوانسیم اثر گذار باشیم. ولی هیچ کشوری برای آزادی مردم ایران سرمایهگذاری نمیکند!
نوشتهاید: در تمام اين پنج سال هدف و منظور من يافتن راهی برای ايجاد رضايتمندی و گسترش حس تعلق داشتن به ايران در بين مردمان مرزنشين میهن مان، و نيز جلوگيری از بازتوليد استبداد هر دم فزاينده در کشورمان، بوده است.
اگر شما پنچ سال است که به ایران میاندیشید، ما در سی و سه سال گذشته به این رسیدهایم که قدرت اسلحه میزان سنجش قدرت سیاسی نیست.
آقای اسماعیل نوری علا برای من کشورم مهمتر از چند حزب مسلح منطقهای میباشد که برای ایران ارزشی قائل نیستند. من با شما این اختلاف نظر را دارم که «فدرالیسم» دوای درد ایران نیست.
آقای اسماعیل نوریعلا نابينای مادرزادی ندارم ولی در زمان جنگ با عراق کمی قدرت شنوایی خود را از دست دادهام و هنوز هم اگر کشور بیگانهای بخواهد به ایران حمله نظامی کند، باز هم از کشورم در کنار جمهوریاسلامی (اگر جمهوریاسلامی هم از ایران دفاع نکرد من کار خودم را خواهم کرد) دفاع خواهم کرد. اگر هم در این راه کور شدم مسئلهای نیست. ایران بماند بهتر است تا من بمانم.
تاریخ، ما را آنگونه که امروز هستیم به آیندگان معرفی خواهد کرد. در آن زمان قضاوت تاریخ، شما را نمیخواهم در کنار دشمنان ایران ببینم. در کنار ایرانیانی مانند «ستارخان» و «باقر خان» بودن بهتر است یا کنار «شیخ خزعل» جای گرفتن؟
ارادتمند
بهمن زاهدی
January 20, 2012 10:25:00 AM
---------------------------
|