اگر معیار سنجش دموکراسی وجود احزاب، سازمان های غیردولتی (ان جی او ها) و سندیکاهای مستقل و البته شرکت آزادانه شهروندان در انتخاباتی آزاد است، و معیار سنجش دیکتاتوری کمبود یا نبود موارد نامبرده می باشد، پس حکومت شاهنشاهی در زمان محمد رضا پهلوی، آخرین پادشاه ایران یک حکومت غیر دموکراتیک بوده و این واقعیتی است غیر قابل انکار. اما مقولات دموکراسی و دیکتاتوری هردو، پدیده هایی نسبی می باشند و نه مطلق. در کشورهای دموکراتیک به سبب خط قرمزهای مذهبی، فرهنگی و تاریخی، دموکراسی ها یکسان نبوده بلکه یا کاملترند و یا ضعیف تر عمل می کنند. برای مثال پاکستان که دارای تمام موارد نامبرده در بالا هست را نیز دموکراتیک می نامند اما به هیچ روی نمی توان آن را با دموکراسی مثلا در امریکا مقایسه کرد. و همین طور دموکراسی در آمریکا چه در زمینه حقوق زنان، تعلیم و تربیت، مشکلات طبقاتی، حقوق همجنس گرایان و غیره را نمی توان با دموکراسی های موجود در اروپا، مثلا سوئد، سنجید. به این ترتیب،نمی توان سیستم های غیردموکراتیک را نیز در مقام قیاس با یکدیگر قرار داد. وقتی ما واژه دیکتاتور را می شنویم، بدون تردید اشخاصی مانند هیتلر، استالین، پول پوت، خمینی، خامنه ای، صدام، قذافی و دیگرانی از این قبیل ذهن ما را به خود مشغول می سازند. و البته از انصاف به دور و بسیار ناعادلانه است که شخصیتی چون محمد رضا پهلوی، پادشاه فقید ایران را در لیست این خون آشام های تاریخ قرار دهیم. ما هرگز چیزی از قبور دستجمعی، خفقانی مرگ آور و جامعه ای وحشت زده و عقب گرا، یکسان سازی اقوام و مذاهب در دوران حکومت آن بزرگ مرد نشنیده ایم.
حال باید از خود پرسید که چرا چنین شخصیتی که در سوییس تحصیلاتش را به پایان رساند و به چند زبان زنده دنیا تسلط داشت، کسی که در آغاز کاربسیار هم دموکرات بود، شحصیتی که خود را با کوروش کبیر قیاس می کرد، ولو به سبب بلند پروازی های شخصی، اما به هر تقدیر، آرزوی رساندن ایران به دروازه های تمدن بزرگ را در سر می پرورانید، اجازه فعالیت به احزاب را نمی داد ؟ آیا در زمان محمد رضا شاه هدف مطرح ترین احزاب سیاسی انتقام کشی از سلسله پهلوی و سرنگونی نظام پادشاهی در ایران، هم به دلیل کودتای ۲۸ مرداد وهم به سبب تجددگرایی این سلسله و ارزیابی هر دو پادشاه به عنوان وابستگان بدون قید و شرط امپریالیسم نبود؟ تا آنجایی که حتا ملایان حکومتی به تبعیت از فرهنگ سیاسی آن دوران هنوز هم از طرفی تجمع بر سر قبر مصدق را ممنوع می کنند، و از طرف دیگر به هذیان گویی های خود در نکوهش آن کودتای ضد مصدقی ادامه می دهند و به مسببان آن لعن و نفرین آخوندی می فرستند. آیا ما ایرانیان در مستبد شدن آخرین پادشاه ایران بدون تقصیر می باشیم؟
هیچ گاه از خود پرسیده ایم ، در بین سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، قبل از کودتای ۲۸ مرداد، او که به واقع یک نقش نمادین در سیاست کشور ایفا می کرد و قدرتی نداشت، با چه هدفی از سوی دیگران چندین بار مورد سوء قصد قرار گرفت؟
غرب ستیزی در بین منورالفکران ایرانی سابقه ای طولانی دارد. در دوران انقلاب مشروطه، گروهی از انقلابیون سعی در تطبیق دستآورد های درخشان ملل اروپای غربی در امر حقوق انسانی، با قواعد و احکام اسلام داشتند، تا جایی که مشیرالدوله می گوید تمامی
قواعد حقوقی در غرب، برگرفته شده از قران است و ملکم خان مسلمان می شود. به همین سبب در قانون اساسی مشروطه، بندی به وجود می اید که بر طبق آن عده ای ملا، ماموریت تشخیص شرعی بودن و یا غیرشرعی بودن قوانین تدوین شده در مجلس شورای ملی را به عهده گرفته و می بایست نقش شورای نگهبان را ایفا می کردند. البته همان طور که خانم بقراط در مقاله خود اشاره می کند، از به زیر پا گذاردن این بند قانون اساسی مشروطه، توسط پادشاهان پهلوی کمترین سخن به مصلحت زمان از مخالفان رژیم گذشته به گوش نم یرسد.
شوربختانه چند سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران، انقلاب اکتبر به رهبری لنین و دیگر بلشویک ها در همسایگی ما ،روسیه، سامان می پذیرد. این بار این غرب ستیزی در شکل حکومت کارگران قد علم کرده و آنچه که در غرب به وجود آمده بود را به عنوان دستآورد های «بورژوازی» برای تحمیق ملل به منظور استثمار آنان، ارزیابی کرده و مورد حمله قرار می دادند. جوانان رومانتیک ایرانی آن دوران که از تشخیص ریشه های عقب ماندگی ایران، کشوری که بستر تمدن جهان است و زمانی خود یک امپراتوری بزرگ بوده، به سبب قرابت با اسلام و رشد یافتن در خانواده های شدیدا مذهبی، عاجز بودند، شیفته شعارهای دل انگیز بلشویک ها در امر برابری ملت ها شده و به کمونیسم پیوستند تا شاید بتوانند ایران را از یک دور باطل نکبت رها سازند. آنان نمی توانستند به اشتباه بودن آدرسی که به دنبالش می رفتند پی ببرند.
غرب ستیزی در ایران آن زمان جدا از دشمنی دیرینه ملایان با هر گونه پیشرفت بشری، به شکل اندیشه ای نوین و با شعارهای پوپولیستی آغاز به حیات می کند. رضا شاه کبیر و پس از او محمد رضای فقید، به سبب سیاست های تجدد گرایانه، به عنوان نماد غرب گرایی در ایران مورد غضب کمونیست ها و ملایان قرار گرفته و یک ائتلاف نامقدس بین آنان که از اساسی ترین نیروهای سیاسی وقت
بودند شکل می گیرد. دلیل ترورهای نافرجام و پی در پی شاه جوان که در آن دوران به شهادت تاریخ به واقع یک پادشاه مشروطه بود نیز همین غرب ستیزی می باشد.
ملایان که اساسا معتقد بودند در زمان غیبت امام زمان، حکومت از آن خود آنان می باشد و شاه آن را غصب کرده است و کمونیست ها و در راس آنان حزب توده هم که سودای پیوست ایران به اتحاد جماهیر شوروی و اعلام ایران به عنوان جمهوری شانزدهم را در سر می پروراند، خواهان مرگ پادشاه ایران بودند که در عنفوان جوانی خود بسر می برد. این دو گروه هر دو غرب ستیز بودند و هستند. این دو گروه که اساسا دغدغه ای به نام دموکراسی نمی داشتند، در ابتدا اتحادی نامرئی تشکیل داده که در دوران انقلاب اسلامی و کمی پیش از آن، آن را آشکار کردند. تبلور این ائتلاف تاسیس سازمانی بود با مخلوطی از تفکرات مارکسیستی و مذهبی به نام سازمان مجاهدین خلق ایران که از سوی محمد رضا شاه پهلوی به مارکسیست های اسلامی شهرت یافت. موتور محرکه این سازمان در وحله نخست غرب ستیزی بود و سرنگون ساختن حکومت پهلوی را به عنوان نماد مدرنیته در دستور کار خود داشت. این اتحادی بود که به حق از سوی محمد رضا شاه «ارتجاع سرخ و سیاه» نامیده شد .
بخشی از نیروهای کمونیستی حتا بعد از انقلاب، بدون توجه به اینکه ملایان از آنان درست مانند دستمال توالت استفاده کردند هنوز هم با بدنام کردن خود و ایده شان در نزد مردم ایران و جهان به این ائتلاف پایبندند و در مواقع حساس به یاری ملایان می شتابند و این پیوند و اتحاد تا آنجا پیش رفته که فیدل کاسترو سالها پیش به ملاقات خامنه ای شتافت و چندی پیش در بستر بیماری به دیدار احمدی نژاد از جای برخاست و دانشگاه اش به احمدی نژاد دکترای افتخاری «علوم سیاسی» داد! بر اساس همین اتحاد است که زمانی که آقای مجتبی واحدی از یاران حجت السلام مهدی کروبی انتخابات فرمایشی مجلس اسلامی را که قرار است در 12 اسفند برگزار شود، تحریم میکند ، آقای فرخ نگهدار، چریک مبارزخلق، هنوز هم به اصلاح آن رژیمی امیدوار است که قاعدتا آقای واحدی بیشتر باید به آن احساس نزدیکی کند تا نگهدار! ولی این فرخ نگهدار است که در جایگاه دلسوز نظام با بی شرمی در نامه ای به خامنه ای هشدار می دهد که از آریامهر شدن بپرهیزد!
همه وحشت اینان، آزاد شدن سکولارترین و غرب دوست ترین ملت خاورمیانه یعنی ایرانیان است که در فردای آزادی بهترین مناسبات را با غربیان برقرار خواهد نمود . اینان هنوز هم جمهوری اسلامی را به یک نظام دوست با غرب ولو دموکراتیک ترجیح می دهند . هنوز هم محمد رضا پهلوی مورد شماتت اینان قرار می گیرد که در زمان خود، بر مجلس شورای ملی اعمال نفوذ کرده و این مجلس مقدس را به یک ارگان مطیع تبدیل نمود. اما کسی از جمهوری خواهان به تعطیل شدن همین مجلس مقدس توسط نماد دموکراسی خواهی یعنی مرحوم مصدق در زمانی که محمد رضا شاه ازهیچ گونه قدرت سیاسی برخوردار نبود نمی پردازد. اما آیا بستن درهای مجلس به خودی خود نمی توانست پیامی به شاه جوان باشد که اگر شخصیتی ملی گرا و چهره ای دوست داشتنی، مانند مصدق به راحتی و طیب خاطر درهای مجلس را می بندد، پس می توان بدون وارد شدن خدشه ای به محبوبیت، لااقل در انتخابات مجلس دخالت کرد؟! آیا این درس استبداد نبود که از سوی دموکراتیک ترین شخصیت سیاسی ایران در آن دوران به محمد رضا شاه داده شد؟ آیا محمد رضا شاه از حمایت سیاسیون وقت در اصلاحات مترقی و بنیادین (لا اقل در شروع ) موسوم به «انقلاب سفید» که اصلاحات ارضی یکی از مهم ترین آنها بود، برخوردار شد که بتواند به همکاری آنان در امر تأمین دموکراسی امیدی داشته باشد؟ و یا نه، این حرکت ملی و مترقی به عنوان اصلاحات آمریکایی و خود او به عنوان نوکر امپریالیسم ارزیابی گردید؟! آیا این پیامی دیگر به شخص او نبود که تو تنها وطن خواه تجددگرا در این خاک و بوم هستی و بس؟!
حرکت ملت ایران که به سقوط شاه و تمام آرزوهای وی ختم شد در آغاز یک حرکت اصلاح طلبانه بود که محمد رضا شاه به آن در دو نوبت پاسخ مثبت گفت. آیا ادامه آن حرکت که به برقراری نظام جمهوری اسلامی در ایران انجامید به یاری همان سیاسیون و احزابی که قرار بود ارکان یک دموکراسی باشند، ساماندهی نگردید؟ آیا به قول خانم الاهه بقراط ، جای بسیاری از سیاسیون در بند زمان شاه و آزاد شده بعد از انقلاب حقیقتا در همان زندان ها نبود؟
امروزهم پهلوی ستیزانی که از شاهزاده رضا می خواهند از پدر با لعن و نفرین و توهین یاد کرده و انتقاد کند، در توجیه رفتار خائنانه خود در زمان انقلاب به تکرار طوطی وار خود که «انقلاب را دزدیدند» بسنده می کنند. و این همه در حالیست که ایران در آستانه نابودی قرار گرفته است. فریب دادن ایرانیان دیگر سخت شده است. دیگر کسی باور نمی کند که حتا دزدانی به پلیدی ملایان چیزی که متعلق به خودشان است را بدزدند. انقلاب با به نخست وزیری رسیدن زنده یاد بختیار به اهداف خود دست یافته بود. این سیاسیون آن دوره، که هنوز هم همان سیاست را نشخوار می کنند، بودند که در سرقت آن، اگر سرقتی وجود داشته باشد، به نفع خمینی عمل کردند و امروز هم مانند دیروز از آرای مردم ایران یعنی همان چیزی که هدف شاهزاده است وحشت دارند.
آیا این طبیعی نیست که پادشاه فقید ایران، اصلاح گری تجددگرا که از هر سو مورد حمله سیاسی و سوء قصد جانی قرار داشت نتواند آزادی احزاب را به راحتی بپذیرد؟ حزب دارای معنی می باشد و تحزب به نوعی فرهنگ نیاز دارد. به باور من او با فرهنگ تحزب مخالفتی نداشت ، و با تشکیل حزب رستاخیز که از بزرگ ترین اشتباهات وی بود، به خیال خود، در صدد تولید فرهنگ تحزب در ایران بود. وگرنه او که حاکمی مطلق و به نوعی کمونیسم هراسی مبتلا بود، چه الزامی را در تشکیل حزب رستاخیز می دید؟ که یک سیستم تک حزبی مانند اتحاد شوروی در ایران ایجاد کند؟! آیا تشکیل کمیته مخفی در ارتش یک کشور و به سود کشوری دیگر توسط یک حزب، همکاری در جدا سازی استان های ایران وملحق کردن آنان به خاک شوروی یا به راه انداختن جنگ های خیابانی در زمان صلح و رواج تروریسم و ترورهای سیاسی توطئه به شمار نمی رود؟
ما می بایستی نخست فرهنگ دموکراسی و فرهنگ تحزب را می آموختیم و اکنون بیاموزیم. تنها در این صورت است که وجود احزاب مختلف و حتا متضاد فقط و فقط سبب رشد و سعادت در مملکت خواهند بود. اکنون نیز وظیفه احزاب در این شرایط خطیر تشدید تفرقه بین نیروهای دموکراسی خواه و متجدد نیست .
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کشکساب
با درود بر همه ایرانیان. با سپاس از نویسنده محترم که آسان فهم نوشتند به گونه ای که بنده کمسواد هم میفهمم. بنده(کشکساب) کمسواد هستم و قبول دارم . اما نفهم نیستم؛اگرچه بعضی موارد را سختر یا دیر تر میفهمم. تأکید میکنم با بررسیهایی که انجام داده ام؛ حکومت روسیه کمونیست ؛همان اهداف پیش از خود(عبور از ایران به آبهای گرم)را دنبال کرد و نیازمند مهره های قسم خورده بود که با ریشه یابی و پس از اطمینان کامل از کینه و دشمنی غیر قابل انعطاف خاندان محمدحسن اشاقه باش(قجرها)با خاندان پهلوی؛به سمبل این کینه توزی که اورا به یک ایرانفروش کامل تبدیل نمود(مریم فیروز)دختر عبدالحسین فرمانفرما دست یافتند.و پیگیر اهداف خود گردیدند که حزب توده؛ بازوی روسیه گردید و در هنگامی که شراکت حکومت انگلسلام نیز لازم بود به آنها نیز خدمت کرد؛با هدف نابودی پادشاهی پهلوی.تا امروز. اگر امروز احتمال گرایش مردم به خاندان پهلوی وجود نداشت؛ آنها با بیست و هشت مرداد و محمد مصدق که خمینی دروغگو اورا نجس میدانست؛از یکسو؛ و حکومت بشدت ایرانی کش و کاملا اسلامی فعلی؛کاری نداشتند. باید در مراکز علمی آینده ایران آزاد؛ واحدهای چگونگی گرایش به بیگانگان و مزدورپروری توسط دول بیگانه در ایران؛در نظر گرفته شود. بنده به این واقعیت تأسفبارو غم انگیز رسیده ام؛که زادگاه شناسی و میهن پرستی در ایرانیان به نسبت بسیاراز ممالک؛بشدت کم است. با پوزش. پاینده ایران؛سربلند ایرانی.
January 22, 2012 11:00:22 PM
---------------------------
وجدانی
این آزادیست که بر در میزند!
به نظر میرسد بعد از مصاحبه های پی در پی و روشنگرانه و در عین حال صادقانه و بسیار صمیمانۀ شاهزاده رضا پهلوی در چند هفتۀ اخیر و علی الخصوص اقامۀ دادخوهی جور و جفاهایی که توسط جمهوری اسلامی بر عدۀ کثیری از هموطنان ایرانیش رفته و میرود، آن وجدانهای پاک و انسان دوستی که حرف از دل بر آمدۀ هموطنشان همیشه بر دلشان می نشیند، زبان به افشای حقایق و واقعیتهای به عمد پنهان شدۀ در طول تاریخ و بویژه نیم سدۀ اخیر پرداخته و آنان نیز همانند شاهزاده رضا پهلوی ضمن دوری جستن از هر گونه عمل تشتت آمیز و اختلاف بر انگیز قدم در راهی میگذارند که اتحاد و اتفاق همگانی در جهت رهایی ایران گرفتار در چنگ ستمگران زمانه حداقل ثمرۀ آن است. هر آیینه این وجدانهای بیدار و جویندگان خیر و صلاح ایران و ایرانی که شاهدند شاهزادۀ نجیب و پاک سرشت ایران با صدای بلند و رسا ندا سر میدهد با کسی پدر کشتگی نداشته و برای نجات و رهایی ایران این چنین دارد خطر را بجان میخرد و قدم در میدان نبردی میگذارد که پیروزی در آن سعادت همگان رادر پی دارد، چرا اینان آرام بنشینند و گوی سبقت در رهایی میهن را از شاهزاده شان نربایند؟
مدتهای زیادیست که شاهد آنیم چگونه حقایق وارونه و تحریف شدۀ گذشته و خصوصآ بی انصافیهایی که در حق خاندان پهلوی و در رأس آن شاه فقید یکی یکی و از قضای روزگار توسط کسانی بر ملاء و آشکار میشوند که چه بسا سالها در کتمان نمودن آنها فعال بودند. پر بدیهیست که هر چقدر ایرانیان آزاده و نوع دوست به مضار نظام اسلامی بیشتر پی میبرند بیشتر خدمات کم نظیر شاهان پهلوی را ارج نهاده و زبان به تمجید و بازگویی آنها می گشایند. با امید به اینکه قدر تمامی آن کسانی را بخوبی بشناسیم که در جهت سربلندی ایران و سعادت ایرانیان حتی از جان خود مایه گذاشته و میگذارند و در قبال آن توقع هیچ اجر و پاداشی ندارند بجز آرزوی افتخار و آزادی برای ایرانشان.
January 22, 2012 06:06:58 PM
---------------------------
|