«چپ ضد امپریالیسم» جهانی، مقوله و پدیده ای است که سنت و تاریخ نود ساله ای با خود دارد که در جای جداگانه ای باید بدان پرداخت. به اشاره بگویم که نطفه این جهان بینی در همان سالهای نخست انقلاب زودرس اکتبر بسته شد. دوره ای که قرار شد «انقلابیون حرفه ای» با «قهر انقلابی»، حاکمیت «دیکتاتوری پرولتاریا» را در «تک کشوری» پیاده کنند که از اوایل ۱۹۱۸ میلادی عملاً مارکس، «کاپیتال»، «انسان» و «آزادی های دموکراتیک» در آن ملغی گشته بود. نطفه این چپ در دورانی بسته شد که در دادگاههای صحرایی بر اعدام سربازان، درجه داران، افسران، دهقانان، کشاورزان، کارگران و روشنفکران با اتهام «بورژوا»، «خرده بورژوا» و «نوکران بورژوازی» مهر تأیید زدند و سپس « تئوریسین» های جزم اندیشی و مروجان مدّاحی و حذف و ترور را بر رأس «شورا» ها نشاندند.
چپی که چندی بعد اش «ضدامپریالیسم» شد، بیش از هفتاد سال سرکوب سیستماتیک، تفتیش عقیده، کنترل دائمی بر زندگی خصوصی مردم، ترور در داخل و خارج، تشکیل دادگاههای انگیزاسیون، اردوگاههای کار اجباری، شوراهای بوروکراتیک، هنر و ادبیات سفارشی را نظاره کرد و مرگ صدها هزار انسان شریف، آزاده، عدالتخواه، و نیز عدم رویاها و آرمان هاشان را دید و خم به ابرو نیاورد.
* * *
«چپ ضد امپریالیست» ایرانی مقیم خارج کشور پدیده ای ست که با هیچ تعریف و معیاری قابل تبیین نمی باشد. بستگی به موقعیت زمانی و مکانی، می تواند سرنگونی طلب جلوه کند یا خواهان رفرم؛ مسلمان مسلکی باشد، یا سوسیالیست روسی؛ تروتسکیستی از قماش SWPباشد یا مائوئیست چوئن لایی. اما وی همواره این توجیه ایدئولوژیکی را دارد که خط قرمز او حکومت اسلامی ایران است.
ضد امپریالیسم ایرانی مقیم خارج، شبکه تو در تویی ست که یک سر اش به پایتخت «امپریالیسم جهانخوار» وصل است و سوی دیگرش به پایتخت تعزیر و توهم و تیر خلاص.
شبکه چپ ضدامپریالیسم ایرانی در خارج آدرس ایمیل اغلبِ فعالان سیاسی را در اختیار دارد و در وقت مقتضی آنان را بمباران تبلیغی می کند. دیگر سکوی پرش چپ های ضدامپریالیست بخشی از رسانه های «اپوزسیون» است؛ رسانه هایی که لمپنیسم سیاسی و فرهنگ تهمت و اتهام را در خارج کشور باب کرده اند و در مخالفت با امپریالیسم (بخوانیم ایالات متحده) تا مرحله دفاع از حکومت ایران پیش رفته اند.
شبکه ضدامپریالیستهای ایرانی مجموعه ای از عناصر حقیقی، حقوقی، جعلی و اطلاعاتی را شامل می شوند که هم چهره های «خوشنام» در میان آنها دیده می شود و هم عناصر مشکوک و منفور. کنترل، هدایت، برنامه ریزی و تأمین بودجه این شبکه، نه در لندن و واشنگتن و پاریس، بلکه در شهر بی قواره شده تهران بزرگ، بیخ گوش ولی فقیه است.
برای چپ ضد امپریالیست ایرانی، سیاست و فعالیت سیاسی (مقاله نویسی ) در حکم تفنن است. او زندگی و رفاه نامتعارف اش را با هیچ چیزی طاق نمی زند. فقط اعتراضات سیاسی و اجتماعی در داخل ایران است که شبکه مزبور را فعال و عناصر آن را به میدان می آورد.
ضد امپریالیست مقیم خارج، می تواند انسانی باشد که از سیاست و فعالیت سیاسی سالها دست شسته باشد، اما در وقت شعار «مرگ بر آمریکا» در خیابانهای لندن و پاریس و استکهلم و برلین و واشنگتن، کف به دهان می آورد و دچار جنون ضدامپریالیستی می شود.
او می تواند در غرب بزرگ شده و در آنجا زندگی و تحصیل کرده باشد. آدم مرفه ای باشد که با لهجه ای گنگ و موهوم به زبان فارسی حرف می زند. اما در میهمانی های «مِستر آمدی نجات » شرکت می کند و از مزه ی چلوکباب مخصوص بیت المال سر و کله اش را تکان می دهد.
ضد امپریالیست مقیم خارج با فراغ بال در جلسات «کمپین ضد جنگ» (۲۰۰۳- ۲۰۰۶) از «تربچه های پوک» عکس می گیرد و اطلاعات ریز آنها را در اختیار مأموران امنیتی رژیم اسلامی قرار می دهد.
ضد امپریالیست ایرانی می تواند روزه اش را با نام «کارگر» در تهران و هلند بشکند و بر بالای مغازه اش عکس مارکس و انگلس را آویزان کند تا قاپ عده ای مهجور و منزوی را برباید.
ضد امپریالیست مقیم خارج، از امریکا متفر است، از انگلستان با صفت «روباه پیر» یاد می کند و سگرمه هایش را به سارکوزی و مرکل نشان می دهد. اما این آدم عاشقانه پوتین و مدودف را دوست دارد و به کشور چین احترام قلبی می گذارد. وقتی نام «رهبر» مذهبی ایران در جلو این عناصر برده شود، این موجودات، شرطی شده خبردار می ایستند و نفس شان در سینه شان حبس می شود.
ضدامپریالیست مقیم خارج، با اینکه موی سرش در غرب به تاسی زده، آزادیهای مدنی در این جوامع را روبنایی می خواند و ایران را آزادترین کشور جهان می داند.
ضد امپریالیست ایرانی مقیم خارج مخالفِ هر چیزی در این سوی آب است: جنگ، صلح، رفرم، آرامش، فوتبال، فیلم، فلسفه، فشفشه بازی شب عید. اما وقتی از او سوأل می شود: با این همه مخالفت خوانی چرا اینجا زندگی می کند، پاسخ می دهد: مگر آزادی نیست؟!
این جماعت از تمام اعتراضات خیابانی در غرب پشتیبانی می کنند و اگر سرما نخورده باشند، در آنها خودی نشان می دهند. این عناصر وقتی به حرکتهای اعتراضی در ایران می رسند- حتا اعتراضات کارگری- به سکسکه طبقاتی دچار می شوند و آن یکی را به طبقه متوسط و لیبرالیسم جهانی سنجاق می کنند- که ریختن خون شان حلال است- و دومی را به «سولیداریتی سنتر».
ضدامپریالیستهای ایرانی در وقت فراغت نقدشان به «مبارزه مسلحانه» را روانه سایتهای اینترنتی می کنند تا مبارزان کشورمان را مشتی «ماجراجوی گانگستر» معرفی کنند. اینان قادرند ساعتها از زندان سیاسی برای تان بگویند و بنویسند. منتهی با یک تفاوت: زندان، زندان زمان شاه است.
ضد امپریالیست ایرانی مقیم خارج می تواند هیچکدام از نمونه های بالا نباشد، اما انسانی باشد که نان را به نرخ روز می خورد. کسی که شش ماه اینجا است و شش ماه آنجا. به آن بدبختها فخر می فروشد، اما حقوق سوسیال اش را از این طرف می گیرد. ورد زبان این آدم به فارسی سلیس «برادر- برادر» است، اما در وقتِ بلبل زبانی «کامراد- کامراد» از زبان اش نمی افتد.
پدیده ضدامپریالیستهای ایرانی؛ این دشمنان شادی و آزادی و عدالت و مدنیت، آیا آخرین بازماندگان نسل رو به انتقراض سوسیالیسم روسی و چینی در ایران اند؟
برای آشنایی بیشتر با «چپ ضدامپریالیسم» گفتگوی تلفنی ای با مسعود نقره کار انجام داده ام که در زیر می خوانید. این گفتگو بر روی نوار ضبط شده است.
* مسعود نقره کار خوش آمدید به این گفتگو.
- ممنون ام از شما و از دعوت تان.
* در مقدمه باید به دو نکته اشاره کنم: اول اینکه هدف از انجام این گفتگو مخالفت خوانی نیست، بلکه توجه به نگرشی ست که جامعه ایران و جوامع بشری برای میدانی شدن شان هزینه ها داده. و دوم، این که من ساختمان این مصاحبه را چند بار تغییر دادم تا بالاخره تصمیم گرفتم با محدود کردن مباحث تئوریک، مخاطبان ارگانیک این مصاحبه را بیشتر کنم.
اما موضوع مصاحبه: «چپ ضد امپریالیسم» به عنوان یک واقعیت عینی در ایران و جهان.
برای شروع و برای اینکه گفتگو بستر مناسبی داشته باشد، از تجربه شخصی تان به من بگویید، تشکیلاتی که شما مدت کوتاهی با آن فعالیت می کردید، با چه محمل های تئوریک از حاکمیت نو پای اسلامی دفاع می کرد؛ مبانی تئوریک و نظری دفاع از سرکوب مبارزات توده ای در سالهای ۵۹ تا ۶۲ چه بود؟
- جریانی که مطرح می کنید، تفکر حزب توده بر آن غالب بود. در دوره کوتاهی که من از سازمان اکثریت [فدائیان خلق- اکثریت] هواداری می کردم، این سازمان در مسیری حرکت می کرد که تفکر و رفتار حزب توده را نمایندگی می کرد. اینکه چرا این سازمان به دفاع از حاکمیت اسلامی برخاست، از نگاه من اینگونه مطرح است که حزب توده ایران، و به طبع آن سازمان اکثریت، در آن دوره تضاد اصلی در جامعه ایران را تضادِ خلق و امپریالیسم می دانست. فی الواقع منظور از امپریالیسم، امریکا بود. در این رابطه هم می دانید، مباحثی نظیر آزادی، دموکراسی و امثالهم قربانی همین تفکر شده بود. در همین رابطه با توجه به آنچه که در سازمان «خط امام» معرفی و تئوریزه می شد (که این خط، ضدامپریالیست تلقی می شد)، بر مبنای درکی که از این ترم وجود می داشت- که به گمان من یک دیپلماسی دیکته شده از سوی اتحاد جماهیر شوروی و حزب توده بود- این تفکر بر بنیانهای بحث های تئوریکی نظیر «انقلاب های ملی» و « راه رشد غیرسرمایه داری» و مباحثی که با آنها آشنا هستید، سازمان اکثریت را به حمایت از حاکمیت اسلامی و آنچه که «خط امام» گفته می شد، کشاند.
* به دلیل کمبود وقت من مجبورم پوشه هایی که بازشان می کنم را سریع ببندم. این موضوع شاید به نوعی نقص غرض باشد. به هر حال، بحث مان را عینی کنیم: بعد از سرکوب طیفی از نیروهای سیاسی در سالهای ۶۲ به بعد، گرایش «چپ ضد امپریالیسم» در ایران عملاً می بایستی به پایان خودش می رسید و در استراتژی سیاسی اش در دفاع از جریانات ارتجاعی- استبدادی تجدیدنظر می کرد و حداقل نیم نگاهی می داشت به «نظام سرمایه» و کارکردهایش. اما با آن تجربه خونین، ما شاهد افول و پایان چپ ضد امپریالیسم در ایران نبودیم. به نظرتان اشکال در کجاست؟
- ببینید، این چپ ضدامپریالیست یک سری محمل های نظری و سیاسی داشته و دارد. توجه داشته باشیم که تاریخ میهن ما تاریخ حمله و سلطه ی بیگانگان بوده. و طبیعی ست که این حملات- که برخی خونین و ویرانگر بوده- بر ساختار فرهنگی و روانی جامعه تأثیر بگذارد. این تأثیر بر حافظه این تاریخ ماندگار شد و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافت. در این رابطه، امپریالیسم هم فی الواقع نوعی حمله و سلطه را در این فرهنگ تداعی می کرد؛ که بطور واقعی هم همین بود. از این زاویه طبیعی بود که مورد پذیرش جامعه ما نباشد. البته درک من از مفهوم یا پدیده امپریالیسم آنطور که حزب توده مدّ نظرش بوده- که بحث دراز دامنی است- درک متفاوتی است.
اما جریانهایی که تب ضدامپریالیستی در آنها داغ تر بود و این نگرش به عنوان یک استراتژی برای شان مطرح بود- که حزب توده و سازمان اکثریت آنرا نمایندگی می کردند- حتا بعد از اتفاقاتی که شما به شان اشاره کردید، تغییر اساسی ای در مشی سیاسی و استراتژی شان نداشتند. البته از لحاظ تاکتیکی شاهد تغییراتی بودیم و مسائلی را مطرح می کردند، اما تغییر اساسی در بخش بزرگی از آنها دیده نشد. طوری که ما همین امروز در حزب توده و بخشی از سازمان اکثریت چنین سیاستی را می بینیم.
* با توجه به اظهارنظرتان؛ و با توجه به سرکوبهای خونین در دهه شصت، ظاهراً و باطناً دشمن در خانه بود و نه در خارج.
بگذارید پرسش قبلی ام را بیشتر باز کنم تا اظهارنظر کنکرت تری از شما داشته باشم: بخش بزرگی از نیروهایی که از سرکوب سالهای ۶۱ به بعد جان سالم به در برده بودند، در دوره هایی از ایران خارج شدند و بخش کوچکی در ایران ماندند. طیفی از آنهایی که مربوط به دو تشکیلات سیاسی مألوف بودند، پس از خروج از ایران فاتحه سوسیالیسم روسی و غیر روسی را خواندند و به نگرشی نزدیک شدند که سالها سرکوب سیاسی اش را تبلیغ و تئوریزه می کردند. بخش دیگری جذبِ گرایش های سوسیال دموکراتیک شدند و سالهاست که با این تفکر فعالیت می کنند.
اما نیروهایی که در ایران مانده بودند، طبق اطلاعات من اغلب شان از فعالیت سیاسی کناره گیری کردند و جذب بازار کار و زندگی شدند.
نکته مهمی که در این رابطه به چشم می خورد، طرفداری هر سه گروه و گرایشی که نام بردم، از جناح یا باندهایی از حاکمیت اسلامی ایران ظرف سالهای گذشته بوده. شما برای این تناقض چه جوابی دارید؟
- همانطور که در پیش اشاره کردم، بنیانهای فکری- نظری بخشی از این طیف نسبت به گذشته تغییر نکرده. آن دوره «خط امام» بود، بعد از آن به اشکالی متفاوت در خطوط دیگری از جناح های حاکمیت خودش را نشان داد. آن بخش از چپی که مدّ نظر شماست، دستگاه فکری و نظام رفتاری اش فرقی با گذشته نکرده و همان تفکر، تحلیل و ارزیابی ها را الان هم دارد. برای نمونه می توانیم به حزب توده ایران اشاره کنیم که همان اندیشه و رفتار سابق را دارد.
* چون این بخش کلیدی ترین بخش مصاحبه است، پرسش ام را در فریم دیگری با شما در میان می گذارم: آیا تناقض دفاع جریانات چپ ضدامپریالیست از جریانها و دولتهای استبدادی- ارتجاعی ناشی از عدم درک آنها از نظام سرمایه و کارکردهای آن است، یا اینکه تناقض در سوسیالیسم و مارکسیسم موردِ باور آنهاست؟ - به نظر من مشکل این طیف از همان تفکری ست که پیش تر اشاره کردم. تفکری که بنیاد تئوری های «انقلاب های ملی»، «راه رشد غیر سرمایه داری» و امثالهم بنا شده؛ تفکری که بنیادش بر مخالفت با چیزی ست که آنها «امپریالیسم» اش می دانند.
با پرشی بیست ساله به دوران فعلی می رسم. طیفی از سوسیالیستها و مارکسیستهای ایرانی مدعی اند از سوسیالیسم اردوگاهی گذر کرده اند و حتا در نوشته هاشان از «رابرت برنر» ،« میشل لووی»، «دیوید هاروی» و امثالهم فاکت و نمونه می آورند. اما این رویه ی کار است. همین نیروها در سالهای گذشته با اتهام زنی، ترور شخصیت و کارشکنی مانع هر نوع اتحاد عملی در خارج کشور شده اند، و در عین حال با کوبیدن مبارزات داخل- عین ِ طیفی از چپِ داخل- در ادامه از جناح یا باندی از حکومت ایران دفاع کرده اند.
بیایید این معادله را برای من حل کنید: این بسته شدن ناف بخشی از چپ ایران به رژیم اسلامی ایران ناشی از چی ست؟
- به گمان من ِاشکال این طیف از چپ برمی گردد به نگرش «سیاه» و «سفید» ی اش؛ چه در عرصه فلسفی و چه در عرصه تاریخی و سیاسی. در زمینه فلسفی از نگاهِ چپی که مورد نظر شماست، نظر بر «ماتریالیسم» بود و «ایدآلیسم». یکی بهترین بود و همه پاسخ ها را داشت و دیگری فاقد اش بود. در عرصه اقتصادی و اجتماعی هم به همین صورت. چپی با بنیادهای چنین تفکری تصورش این بود که فلسفه و جامعه شناسی بورژوایی، پدیده ای ارتجاعی است و نباید به سراغ اش رفت و به آن دست زد. که این به گمان من همان تفکر «مذهبی» است. در این حالت است که این تفکر همخوانی پیدا می کند با جهان بینی مذهبی. حالا ممکن است با زبان و ادبیات مارکسیستی یا سوسیالیستی این همخوانی را توضیح دهد. یعنی همان چیزی که در سالهای نخست انقلاب در ایران شاهدش بودیم. به گمان من توضیح ِ نقاط اشتراکِ این طیف از چپ ایران با جریانات مذهبی ناشی از جهان بینی این چپ؛ ناشی از نگاه و «تفکر اسطوره ای» اوست.
* نگاهی گذرا به کارنامه چپ ضد امپریالیسم جهانی می اندازم: در کشور لیبی، خیزش های توده ای هر روز سرکوب می شدند، اما طیف بزرگی از چپ جهان و ایران در رسانه های خودشان از پروژه های آبیاری قذافی در لیبی ستایش می کردند. یا در سوریه، که تا بحال نزدیک به ۶۵۰۰ نفر در اعتراضات خیابانی کشته شده اند، اما این گرایش فقط از دخالت امپریالیستها در سوریه ناراحت است آنرا محکوم می کند. حکایت کشور ایران را که نسل ما با پوست و استخوان تجربه کرده و هنوز دارد هزینه اعمال و تفکرات اش را می پردازد.
پرسش ام از شما: آیا «چپ ضد امپریالیسم» ایران و جهان از نظر ژنتیکی با آزادیهای سیاسی، اجتماعی، مدنی؛ اصولاً با مدنیت مشکل دارد؟
- به گمان من بله! آن تفکری که در ایران شاهد فعالیت اش بودیم و الان هم بخشی از جریانات سیاسی آنرا دنبال می کنند، به یاد دارید که آنها لیبی، سوریه و کشورهای مشابه را بر بنیاد تزهایی نظیر راه رشد غیر سرمایه داری جزو جنبش های رهایی بخش تقسیم بندی می کردند و به عنوان مؤلفه ای مهم در حمایت از «سوسیالیسم جهانی» از آنها حمایت می کردند. بر مبنای همین تز هست که آقای قذافی در زمره ی یکی از آزادیخواهان معرفی می شود، چرا که مثلاً ایشان مواضع ضدامریکایی داشته. و ما این رویکرد را فقط در لیبی نمی بینیم. هر کشور و دولتمداری که رویکرد ضدامریکایی داشته باشد، این گرایش جهانی با آنها نقاط اشتراک پیدا می کند و از آنها طرفداری می کنند. این تفکر همان تفکر «تضاد خلق و امپریالیسم» را نمایندگی می کند. درصورتی که به نظر من درک این جریانات از امپریالیسم درکی غلو شده و غیرعلمی است.
در این رابطه، جریانات ایرانی که از آنها صحبت کردیم، با اینکه گذشته شان را نقد کرده اند و به خودشان انتقاد می کنند، اما به گمان من در رفتار سیاسی طیفی از آنها اصلاً تغییری ایجاد نشده.
* این پوشه را می خواهم ببندیم تا از این راه نگاهی داشته باشیم به جهان بینی چپ ضدامپریالیسم در ایران و جهان: حدوداً از بیست سال قبل تا بحال هر اعتراض و خیزش توده ای در ایران را پیش از نیروهای دیگر، طیفی از چپِ داخل و خارج سرکوب سیاسی و ایدئولوژیکی کرده (برای این ادعا تا بحال تعدادی مصاحبه کرده ام). این «چپ» حتا سرکوب فیزیکی آنها را با تحلیل هایش تبلیغ و تئوریزه کرده. تجربه موسوم به «جنبش سبز» بغل گوش مان است یا مسئله ی تحریم ها و احتمال حمله نظامی به ایران، و دفاع ضمنی یا مستقیم این نیروها از حکومت ایران در جلو چشم مان.
برای جمع بندی این بخش می خواهم بر نکته ی قبلی ام دوباره تأکید کنم: بخش بزرگی از چپ ایران و جهان با اینکه ادعا می کند، استدلال های سیاسی اش از استدلال ها و بنیانهای فکری چپ اردوگاهی فاصله گرفته، اما در نهایت، جریانها و نظام های استبدادی- ارتجاعی متحدین اصلی چپ ضدامپریالیسم هستند تا نیروها و افکار مترقی و طبقه کارگر ایران و جهان.
در حاشیه به این نکته هم اشاره کنم که به باور من هیچگاه اندیشه چپ در صد سال گذشته در ایران، مثل زمان حاضر، اینقدر از اقبال اجتماعی کم برخوردار نبوده.
- اما پرسش ام از شما: آینده چپ در ایران را چگونه می بینید؟ جواب به این پرسش از این جهت اهمیت دارد، که تغییر و تحولات در پشت مرزهای ایران است. در فقدان اندیشه چپ، شما دورنمای تغییرات ساختاری در ایران را چگونه می بینید؟
* ببینید، من فقدان چپ را در ایران نمی بینم؛ چپ در ایران حضور دارد. منتهی همانطور که اشاره شد، چپِ موجود در ایران یک چپ تغییر کرده است. مثلاً جدا از عنصر اساسی ای که چپ با آن شناخته می شود؛ مثل عدالت طلبی و تغییر وضع موجود، امروز چپ در ایران سیمای دیگری پیدا کرده. شما می بینید، اعتقاد و مبارزه برای تحقق آزادی و دموکراسی؛ برداشتن انواع تبعیض ها؛ جدایی دین از حکومت؛ صلح طلبی؛ مبارزه با سلطه طلبی امپریالیسم- نه از نگاهی که به آن اشاره کردیم- خواسته هایی است که جریاناتی آنرا نمایندگی می کنند. در واقع چنین چپی در ایران حضور دارد...
* در مقابل استدلال تان می ایستم: در کمپین انتخاباتی احمدی نژاد در دور نخست شما می توانید نام اغلب نیروهای چپِ باچهره را ببینید. اغلب این نیروها در آن دوره ایشان را ستودند. چپِ مورد اشاره شما کجا است و چه نمودهایی داشته؟
- ممکن است الان چپ را به عنوان یک جریان، حزب یا سازمان نتوانیم مطرح کنیم. ولی واقعاً آنچه که در سطح جامعه ما جاری ست؛ حتا در تلاش هایی که برای شکل گیری تشکل های مدنی، زنان، دانشجویی و نظایر اینها در جامعه در جریان است، تفکر چپ را با نیروهای اجتماعی معین اش می بینیم. اما چون شرایط فشار و سرکوب است، همانطور که گفتم، نمی شود آنرا در یک سازمان یا حزب سیاسی مشاهده کرد. منتهی نوع دیگری هم از چپ هست که شما به اش اشاره کردید؛ به عنوان جریانهایی که قبلاً بودند و اصلاً تغییری نکرده اند. خلاصه کنم، به نظر من یک جریان چپِ مدرن در ایران و حتا در خارج کشور حضور دارد که به سوسیال دموکراسی اعتقاد دارد و برای خواستهای معینی نظیر مردم سالاری اجتماعی مبارزه می کند.
* شما به عنوان فردی که مدت کوتاهی از زندگی سیاسی و اجتماعی اش را با گرایش «چپ ضد امپریالیسم» به سر کرده، و به عنوان فردی که سالها فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مستقلی داشته، اگر بخواهید اصلی ترین تجربه خودتان را از آن دوره کوتاه به نسل جوان ایران منتقل کنید، به او چه خواهید گفت؟
- آن نگاه و تعاریف کلاسیکی که از امپریالیسم در آن دوره مطرح می شد، به نظر من مجموعه ای از دگم ها و برداشت های یک جانبه و غیرعلمی ای با خودش داشت که باعث شدند، مسائل پراهمیت تری نظیر بحثِ آزادی های مدنی و سیاسی؛ و بطور کلی بحث دموکراسی برای نیروهای چپ در حاشیه قرار بگیرد. البته منظور من تأییدِ بنیانهای اقتصادی و سیاسی امپریالیسم نیست، بلکه برداشت های غلط و غیرواقعی از این ترم است. بنابراین آن چیزی که من روی آن انگشت می گذارم، تأکید بر اصل دموکراسی در نگاه و جهان بینی چپِ مدرن در ایران است.
* مسعود نقره کار از شرکت تان در این گفتگو یکبار دیگر تشکر می کنم.
- من هم از شما متشکرم.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|