بشر از ابتدای پیدایشش همواره خود را در برابر برخی مسائل و بلایای طبیعی عاجز و ناتوان میدید از این روی همواره بدنبال یک نیروی برتر و ماورایی میگشت تا ضعف خود را با توسل کورکورانه به او جبران کند. در همین ایرانزمین زمانی مردم به دو قشر اهور پرست (خداوند روز و خورشید) و دیوپرست (خداوند شب و ماه و تاریکی) تقسیم گشتند و نزاعهای قومی و دینی در گرفت. در همین بین میترا نه از روی خداباوری بلکه از روی خردگرایی و جلوگیری از جنگهای فرقهای و دینی و برادرکشی مردم را به خدای یکتا و یگانه دعوت کرد به باور بنده همین امر در مورد زرتشت بزرگ هم صورت گرفت به این صورت که آخوندهای میترایی آموزههای خرافیای را وارد باورها و گفتههای میترا کرده بودند و فساد و چند دستگی فراوانی ایجاد کرده بودند بعنوان مثال نظریه میترا مبنی بر ذبخ کردن گاو بر روی زمینهای کشاورزی بخاطر این بود که وقتی خون جانور بر روی خاک ریخته میشد همانند کود عمل میکرد و باعث حاصلخیزی خاک میگشت اما بعدها دکانداران دین (آخوندهای میترایی) آن را قربانی کردن برای خدا نامیدند و بنیان خرافات و تحمیق مردم را بنا نهادند.
در حقیقت زرتشت برای مبارزه با باورهای خرافی و فساد دینی برخواست و بهای آن را هم قهرمانانه پرداخت. اگر اندیشههای زرتشت را موشکافانه مورد کاوش قرار دهیم در خواهیم یافت که این اندیشمند بزرگ خدا را در وجود خود انسان دریافته بود و گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک را اوج معرفت و کمال دانست که موجب خشنودی خدا که در حقیقت همان وجدان آدمی میباشد دانست.
اما بازار خدافروشی در گذار تاریخ مدام پرفروش بود از این روی افرادی نیز کاملا دانسته و آگاهانه با خلق خداهای فرضیشان (الله یهوه و مسیح و ...) بساط تزویر و چپاول را پهن کردند و مغز انسانهای کُند ذهن و ضعیف را یا از روی اجبار یا از روی نادانی مسخ کرده و امپراطوری دینیشان را سامان دادند.
در اینکه در ادیان بلاخص ادیان سامی تناقضات اشکار علمی وجود دارد شکی برای جامعه علمی باقی نمانده بعنوان مثال افسانههای موجود در قران مبنی بر اینکه آسمان هفت طبقه دارد یا اینکه دنیا در شش روز آفریده شده یا اینکه خورشید به دور زمین در گردش است یا اینکه همه موجودات عالم جفت هستند یا اینکه کوهها را الله برای جلوگیری از زمین لرزه ایجاد کرده و یا افسانه آدم و هوا و ..... بنابراین بحث اکثریت فلاسفه تاریخ بر سر انکار (نیچه . راسل . فروید ) و یا اثبات (کانت) وجود خدا در حالی در گرفت که حتی فلاسفهای که به وجود خدا معتقد بودند از دریچه دین گذر کرده بودند و آن را خرافه و توهم دانستند و بحث وجود خدا را مرتبط با دیانت نمیدانستند بنابراین بحث بر سر وجود و یا عدم وجود خدا ربطی که دینداری و دینمداری ندارد.
استدلالی که مدام روحانیون و خدا باوران بر آن تاکید دارند اینست که هر علتی معلولی دارد بنابراین علت وجود انسان بعنوان یک معلول را خدا میدانند یعنی اینکه خدا انسان را خلق کرده است حال این سوال در ذهن من متبادر میشود که علت وجود خدا (معلول) چیست؟ یعنی خود خدا را چه کسی بوجود آورده؟ در نتیجه بهمان اندازه که استدلال اول میتواند قابل طرح و بررسی باشد بهمان اندازه استدلال دوم هم میتواند مطرح شده و مورد بررسی قرار گیرد.
نکته دوم و قابل بررسی اینست که اگر این خدایی که خداباوران به وجود آن اعتقاد دارند و آن را آفریننده جهان و بشریت میدانند چگونه است که دنیا و انسانی را که خود او خلق کرده به حال خود واگذاشته است و بشر همواره ناخواسته درگیر بلایای سیاسی و نظامی و طبیعی قرار میگیرد و بدون اینکه خود در تعیین آن نقشی داشته باشد بطرز دلخراشی جان شیرنی را که خدا به او عطا کرده از دست میدهد.
بعنوان نمونه چند مثال ذکر میکنم تا منظورم را بهتر برسانم. جای دوری نخواهیم رفت شما همین مردم سوریه را در نظر بگیرید یک جانی دیوانه بنام بشار اسد تا کنون جان هزاران زن و بچه بیگناه را که هیچ نقشی در بوجود آمدن این جنگ نابرابر نداشتهاند میگیرد اما هیچ نیروی ماورایی و دستغیبیای تاکنون بکمکشان نیامده بلکه سرنوشت جان این مخلوقان بیگناه خدا نه در دست خدا بلکه در دست ایران و روسیه و چین است. ذکر مصیبت و بلایا و فجایع تاریخی از جمله کشتار بشریت توسط آلمان نازی و ........ را اگر با اندکی خردگرایی و تفکر مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که در تمام جنایتهایی که در طول تاریخ صورت گرفته هیچگاه خدا این قادر مطلق به کمک انسانها نشتافته بلکه این خود انسانها بودهاند که به کمک هم شتافتند. بنابراین اگر اندکی اندیشه خداباوری را مورد کاوش قرار دهیم افقهای تازهای برای ما نمایان میشود که مدام ما را از این اندیشه تزریقی و خرافی دور میکند و حس خودباوری و تکیه بر خردگرایی را در ما بارورتر میکند.
نکته دیگری که بعنوان یک سوال در ذهن من متبادر شده این است که انسان همانگونه که فروید تاکید داشت همواره تحت تاثیر شرایط اجتماعی و نوع نظام خانواده بارور شده و شخصیتش شکل میگیرد بنابراین اگر از دید جامعه شناسی و فلسفی به این قضیه بنگریم خواهیم دید که فردی که بر اثر فقر و تربیت غلط و فقدان نظام سیاسی سالم راز بقای خویش را در دزدی میبیند و لاغیر بنابر این هیچ دلیلی برای محاکمه این شخص در پیشگاه یک قاضی عادل وجود ندارد یعنی نظریه بهشت و جهنمی که از سوی ادیان مطرح میشود مترود است. هرچند تعریفی که دین از این موضوع بما میدهد کاملا واضحتر است بدین معنا که دین مدام تاکید دارد که خدا هر که را بخواهد با ایمان میکند هر که را بخواهد کافر میکند هر که را بخواهد غنی میکند هرکه را بخواهد فقیر میکند بنابر این بخودی خود نظریه بهشت و جهنم را خود دین اشکار نقض میکند.
اما نکتهای که در این بین قابل توجه است باز نقش بشر در تعیین سرنوشت خویش است بدین معنا که در جوامع لیبرال و مدرن غربی که دارای یک دموکراسی پویا و قوی هستند و هیچگونه فساد حکومتی و اختناقی وجود ندارد با ایجاد یک اقتصاد قوی و محیطی سالم توانستهاند رفاه حال شهروندانشان را فراهم کرده و آسایششان را فراهم سازند و هیچ دست غیبیای در این بین در کار نبوده اما در جوامعی مانند ایران و سوریه و عربستان و ... که حاکمان فاسد و خونخوار مدام داعیهی خداشناسی و دینمداری را دارند خداوند در قبال این همه ظلم و تجاوز و قتل و تولید ناخوداگاه انسانهای جهنمی کاری انجام نمیدهد مگر اینکه باز جنس بشر به فکر نجات خود بیفتد و خود را نجات بدهد.
به امید آگاهی و خردگرایی
پاینده ایران
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|