طبیعتا این سوال کلیدی برای ما روشن و شفاف باید باشد که اولین تاثیرات و تحولاتی که دنیای اسلام نسبت به عقب ماندگی خودش دریافت کرد. شکست از ناپلئون در مصر شد در آنجا در این شکست، این ذهنیت را فعال کرد که راز قدرتمندی غرب در چیست؟
که آنها می توانند در جنگ ها و نبردها پیروز شوند. همین شوک در شکست هایی که ایرانیان در قفقاز خوردند و 17 شهر قفقاز را از دست دادند به ایرانیان وارد شد.
راز قدرتمندی روسیه در چیست؟
و این سرچشمه توانایی غرب را شروع کردند جستجو کردن، و این سرچشمه ثروت و قدرت این طلسم موفقیت غرب کجاست؟
پاسخ ها متفاوت بود روشنفکران پاسخ را در مدرنتیه یافتند. پاسخ را در فلسفه یافتند پاسخ را در خرد گرایی و عقل گرایی غرب یافتند. پاسخ را در جدایی دین از دولت یافتند.
پاسخ رادر قانون گرایی غرب یافتند. و کوشیدند که در آن راستا حرکت کنند در جهان اسلام تقریبا تمام روشنفکرانش در ایران، در مصر و چه در کشورهای دیگر این سمت را انتخاب کردند. موج اول روشنفکری جهان اسلام و ایران.
پاسخ های سنتی به این پرسش، به موضوع های مذهبی بر می گشت همه مشکلات بطور ریشه ای ، ریشه مذهبی دارد. از این جهت همه پاسخ ها در نهایت در همان چارچوب مذهب است. و پاسخ نهایی نویسندگان سنت گرا، به اشکال قدیمی ترین پرسش همواره از این قرار بود.
راه نجات در این است بیائیم به ریشه های گذشته امان باز گردیم. به روش های خوب قدیمی به دین حقیقی به کلام ت الله ، پس بنابراین دو نوع نگرش بوجود آمد:
یک نگرش که باید از غرب تقلید کنیم و به تدریج دانش غرب اندیشه غرب ، نوع نگاه غرب ، جهان نگری غرب ، فلسفه غرب، تکنیک غرب را از آن خودمان کنیم
راهی که بعنوان مثال ژاپنی ها انتخاب کردند در آسیا ، بدنبال آن بخش بزرگی از کشورهای شرق آسیا همین راه را انتخاب کردند.
چینی ها هم همین راه را انتخاب کردند.
اما در جهان اسلام دو نوع نیرو در مقابل هم ایستادند. نیرویی که راه نجات را غلبه بر عقب ماندگی را در آن دید که خرد گرایی ، عقل گرایی، فلسفه گرایی و اندیشه غربی را به آن مجهز شود و راهی دیگر آن بود که علت ناکامی ها اینست که دین آلوده شده، ما برای نجات باید به کلمه ت الله برگردیم.
این پاسخ همیشه با این فرض همراه بوده که اگر اوضاع بد باشد نشانه اینست که پروردگار ما را بخاطر انحراف از جاده حقیقت مجازات کرده ، ما را ذلیل کرده، اما این استدلال آنجا که کفار از این تحولات بهره مند می شوند قوت خودش رو از دست میدهد .
که خداوند چرا طرفدار کفار است کفار مسیحی ؛ کفار غربی، مردم این منطقه اسلامی ، خاورمیانه اسلامی ، به انضمام ایران آنچه را که ما، یعنی غربی ها پاسخ های تمدنی ، یا فرهنگی به این پرسش ارزیابی می کنند دشوار بود فهمش دشوار بود.
از این نظر موعظه بازگشت به یک اسلامی اصیل و ناب در دستور کار قرار گرفت. اسلامی اصیل ناب جستجو پاسخ در روش ها، یا ایده های غربی ، اندیشه های غربی را بیهوده تلقی می کردند. بازگشت به خویشتن، از این نظر است که این تفکر بازگشت به خویشتن ، بازگشت به اصل ، بازگشت به سرچشمه ها، که همان اسلام ناب محمدی هست راه نجات است.
اندیشه از اینجا شکل می گیرد که جوامع اسلامی آن موقعی که اسلام ناب محمدی حاکم بود قوی بودند قدرتمند بودند. علتی که ضعیف شدند از اسلام دوری گزیدند آیا این فکر بازگشت به خویشتن اسلامی بازگشت به سرچشمه ها، بازگشت به مدینه فاضله صدر اسلام، فقط مختص آخوندها بود؟ نه
در بسیاری از روشنفکران دینی ، طرفداران جدی پیدا کرد فکر می کنید اخوان المسلمین وهابیون ، سلفیون، و یا فرقه های مشابه در خود ایران، اینها فقط آخوندند؟ نه به هیچ وجه، به تنها یی آخوند نیستند. بلکه آقای شریعتی یک سلفی هست یک بنیادگراست، آقای جلال آل احمد یک سلفی است یک بنیاد گرا چرا؟ برای اینکه راه نجات را نه در آینده بلکه در گذشته می بیند.
هر نیروی گذشته گرایی سلفی است هر نیروی گذشته گرایی بنیاد گرایی است. این گذشته چی هست؟ آموزه های قرانی است از این نظر چون آموزه های قرآنی با اعراب بادیه نشین شکل گرفت و بعد بوسیله آنها و شمشیر آنها جهانی شد از این نظر بازگشت به صدر اسلام به معنای، اهدای یا حمله دوم اعراب تلقی میشود. نه به معنای حمله فیزیکی ، کشورهای عربی به ایران است.
بلکه حمله ایدئولوژیک است؛ حمله بنیادین کلامت الله است که دوباره تجدید قوا می کند و بر می گردد. پس بنابراین باید شرایط غیر از مذهب یا فرهنگ، که بخشی از مذهب است علت برتری ظاهرا توضیح ناپذیر جهان غرب می باشد. این تفکر را این نو مسلمانان داشتند و می توانستند استدلال کنند که دانش و فلسفه عامل حفظ این بربری است
اما آنها این کار را نمی کنند و این دیدگاه مورد اعتماد تمام کسانی نبوده که فلسفه را دست افزار الهیات و دانش را صرفا پاره هایی از فن و معرفت می دانستند . مسلمانان منطقه نوعی فلسفه خاص خودشون را داشتند که میراث گذشته بوده زیر پرچم اسلام حفظ شده به غایت رسیده نامش الهیات است. اندیشیدن نیست.
در هر صورت از این نظر طبیعی است که و خیلی طبیعی است که آن چیزی که در انقلاب بهمن اتفاق افتاد مشخص است پیاده شدن و تحقق بنیادگرایی اسلامی است نوگرایان اصلاح طلب یا انقلابی تلاش های خودشون را در خاورمیانه بر سه محور گذاشته بودند. نظامی ، اقتصادی و سیاسی، و در سه محور هم شکست خوردند و دلایل خاص تاریخی خودش را دارد. و چون شکست خوردند دائما دنبال تئوری توطئه بودند و دائما علت بیگانه یا بیرونی را علت شکست های خودشان می دانستند در گذشته از مقیاس های دور به این طرف هیچ وقت به خودشون مراجعه نکردند و از خودشون پرسش نکردند که چگونه نتوانستند بر این شکست ها غلبه کنند چگونه نتوانستند قدرتمند شوند؟ چگونه نتوانستند به یک مجموعه تولیدگر تبدیل بشوند؟ هیچوقت از خودشون نپرسیدند و نخواستند بپرستند چرا؟
زیرا انسان دگم، وقتی یک انسانی در یک اندیشه ای ، دینی ، دگم شود هیچ وقت این دگماتیسم خودش را مورد سوال قرار نمی دهد بلکه همواره این دگم خودش را ایده آل جلوه میدهد و سعی می کند که عامل بیرونی را مطلق و عمده کند از این نظر دوستانی که اینجا سعی می کنند با دیدگاه مارکسیستی به مطالب بپردازند بنظر من می رسد که این مارکسیست که این دوستان تبلیغ می کنند مارکسیست میکانیکی است. مارکسیست دیالکتیکی نیست می تواند بگوید شاید مارکسیست فویرباخی باشه که اینها مطرح می کنند نکته ای که مارکس در این زمینه مطرح می کند فعالیت عملی انتقادی را در سیاست و اندیشه پیش می برد تاکید دارد که در عمل دو چیز همزمان صورت می گیرد اندیشه نیروی عینی می شود و واقعیت مادی بلحاظ ذهنی دستکاری پذیر می شود و معنا و سخنش این هست که درسته انسانها خودشون زاده تاریخ هستند زاده شرایط مادی هستند اما انسان ها منفعل نیستند.
این انسان ها روی مسائل هم تاثیر می گذارند به همین دلیل اگر تاثیر متقابل ذهن بر عین و عین بر ذهن را ما درک نکنیم به این جبر باوری، به یک دترمنیست دچار می شویم یعنی اینکه فکر کنیم چون کارگران ناراضی هستند چون کارگران اعتصاب می کنند چون کارگران فلان و بهمان هستند پس بنابراین از دل این انقلاب در آید یعنی اینجا نقش عامل ذهن را صفر می کنند. در صورتی که هر جنبش یا هر حرکتی که بستر عینی و مادی دارد و بوجود می آید یعنی مردم بخاطر حالا کمبودها، ضعف ها مشکلات یا اقتصاد خراب شده بحرکت در می آیند این الزاما به سعادت نمی رسد به رستگاری نمی رسد به انقلاب نمی رسد به پیشرفت و تکامل نمی رسد مهمتر از اون این هست ذهن این توده ها که ناراضی هستند کدام اندیشه اونها را تسخیر می کند.
آیا اندیشه مارکس ، آیا اندیشه جان لاک آیا اندیشه جان جان روسو یا اندیشه های بیانگردان 1400 سال پیش اونها را تسخیر می کند اینجاست که جامعه به انحظاط می رود با وجود اینکه این حرکت های اعتراض آمیزی که از طرف مردم صورت می گیرد می تواند خوب هم باشد می تواند می تواند منشاء خیر هم باشد. حرکت مردم مثل سیل هست مثل باران تند است.
اگر سیل را هدایت نکنی در پشت سدها، در کانال ها ، نمی توانیم از این انرژی ایجاد شده تولید برق کنی، بلکه این سیل راه می افتد و همه چیز را ویران می کند دشت را پر آب می کند خانه ها را تمام ویران می کند از این نظر عامل ذهن یعنی نظم دادن به اون حرکت جهت دادن به آن حرکت اتخاذ استراتژیک و تاکتیک از دل اون بسترعینی و هدفمند کردن حرکت تا به پیروزی نهایی رسیدن اینجا انقلاب صورت می گیرد یعنی عملی آگاهانه بر بستر ضرورت ها، در بستر واقعیت ها درجهت حل یک سری ضرورت ها ، آنچه که در انقلاب بهمن صورت گرفت بر روی آن موج نارضایتی ها، عقب مانده ترین اندیشه تاریخی مسلط شد.
چرایی این امر را باید بشکافید؟ برای شما چرا شگفت انگیز است این بحث ها؟ برای شما چرا عجیب و غریب است این بحث ها؟ توهین به مردم میشود توهین به کارگران نیز می شود یا توهین به من و تو می شود که آنقدر شعور نداشتیم آنقدر اندیشه نداشتیم و یا تجربه که بفهمیم الزاما هر نارضایتی و شورشی به طرف انقلاب نمی رود با این دیدگاه از خودتون سوال کنید
محمد رضا شاه انقلابی تر بود یا خمینی ؟ این سوال را از خودتون را بکنید این سوال جدی است ؟ چرا این سوال را من می کنم؟
محمد رضا شاه بود که سیستم ارباب رعیتی را بهم ریخت یا خمینی؟
محمدرضا شاه بود که آزادی وجدان را پذیرفت یا خمینی؟
آزادی وجدان چیست؟ آزادی وجدان اینه که کسی به دین کسی کار نداشته باشد یا عامل دین باعث مسئولیت پذیری یا داشتن موقعیت های اجتماعی نشود. خوب در حکومت محمد رضا شاه هم بهاییی احساس راحتی می کرد هم یهودی، هم کلیمی ، هم زرتشی هم مسلمان چه شیعه چه سنی هم درویش،
محمد رضا شا انقلابی تر بود که آزادی فردی را قبول کرده بود یا خمینی که تمام آزادی های فردی را پایمال کرد؟ از خودتون بپرسید ؟ چرا می ترسید از خودتون بپرسید؟
چرا کسانی که در انقلاب بهمن نقش داشتند نمی خواهند این سوالات کلیدی را از خوشون بپرسند؟
آزادی لباس، آزادی رفت و آمد، آزادی ها همه اینها بود اینها اسمش آزادیه دوستان
الان جوانان ما محروم هستند از همین آزادی هایی که ما در دهه چهل و پنجاه داشتیم درست است یا نه؟
آرزوی اون فضا را می کنند حداقل آزادی های شخصی، آزادی های شخصی، بنظراول بیائیم طرف انقلاب چیست را بکنید؟
مگر قرار نبود که وظایف تاریخی انجام نشده انقلاب ملی و دمکراتیک در ایران انجام شود این وظایف چه بود؟
آزادی بیان، آزادی سخن، آزادی اندیشه، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، آزادی های صنفی، آزادی های مختلف دیگر. یعنی با این دیدگاه که انقلاب بورژوا دموکراتیک در ایران ناکامل باقی مانده ما باید در راستای تحقق این وظائف تاریخ که شکل نگرفته پیش بریم.
فقط دیوانگان می توانند این را بپذیرند که همان دستاوردهایی که بوجود آمده بود ثمره 100 سال مبارزه جامعه ما بود. همان آرزوی فردی ، همان آزادی زنان، همان آزادی وجدان، همان چیزهایی که وجود داشت که به شدت هم ناکامل بود . ما با دست خودمون آمدیم چکار کردیم همان آزادی را هم بر باد دادیم.
نه تنها آزادی سیاسی نگرفتیم آزادی های اجتماعی خودمون را هم بر باد دادیم اسمش را می گذاریم انقلاب، ؟!!
به همین دلیل هر نسل ذخیره تازه ای از ابزارها و فنون را از نسل پیشینش به ارث می برد. اما همچنین وارث نهادهای کهن، روابط طبقاتی، و آداب و رسومی می شود که ضرورتا که به همان صورت تغییر نکردند تعارض میان شیوه های تازه تولید کردن و روابط کهن که همزمان تعارض میان تولید کنندگان و کسانی است که بر آنها حکومت می کنند نیروی انگیزاننده، پس و پشت انقلاب اجتماعی است.
**********
و طبیعتا این حرکت در ارتباط مستقیمی انقلاب با آزادی دارد. اگر انقلاب آزادی انسان را گامی به جلوتر نبرد آن انقلاب نیست آن ضد انقلاب است. ضد انقلابی تمام عیار
انقلاب بهمن یک حرکت تاریخی مرتجعانه در جهت پایمال کردن حقوق انسان ، شرافت انسان و حیثیت و شرف انسان بوده، نه !!
بروید و ببینید در زندان ها با انسان ها چه رفتاری می کنند
تجاوزات سیستماتیک به زنان و دختران و جوانان این مملکت
تبدیل به یک روش و یک شیوه متداول شده، این اسمش انقلاب هست؟ !!!!!!!!!!!!
این بربریت تمام عیار است. بنظر من کسانی که هنوز هم از واژه انقلاب برای توضیح این رویداد استفاده می کنند یا مفهوم انقلاب را نمی فهمند و یا مفهوم آزادی را نمی فهمند مفهوم پیشرفت را نمی فهمند. مفهوم توسعه را نمی فهمند و این مفاهیم را نمی فهمند و یا بنظر من اگر می فهمند و باز هم تکرار می کنند جنایتکارند.
در هر صورت مارکسیست حداقل اگر از این زاویه ها حرکت بکنیم خیلی روشن و آشکار می گوید آقای مارکس هر طبقه جدیدی که بجای طبقه حاکم پیشین از خود می نشیند ناگزیره صرفا برای آنکه هدف خودش را به سرانجام برساند منفعت خودش را ، منفعت همگانی ، منفعت ملی ، و منفعت همه اعضای جامعه نشون بده، این دروغین است. واقعی نیست
همانطور که منفعت ملت ایران با منفعت خمینی با منفعت آخوندها یکی نیست.
آخوندها بر اثر آن منافع شخصی و گروهی خودشون از یکطرف و ایدئولوژیک از طرف دیگر در سمت و سوی تاریخی دیگه ای حرکت می کنند.
طبقه ای که انقلاب می کند هم از آغاز ول فقط از آن رو که در مقابل یک طبقه قرار بگیرد بعنوان یک طبقه قرارپیش نمیاد بلکه بعنوان نماینده کل جامعه ، بعنوان کل توده مردم جامعه، وارد گود می شود و سخن می گوید و رویاروی طبقات دیگر قرار می گیرد.
از خود او سوال کنید؟ از خودتان سوال کنید؟
انقلاب بهمن کدام طبقه اجتماعی را به زیر کشید و کدام طبقه را بقدرت رساند؟
این سوال از خودتون هیچ وقت کردید؟
بورژو وازی صنعتی را به زیر کشید مشتی زالو صف، تجار، لعنتی را بقدرت رساند.
این اسمش انقلاب هست از لحاظ طبقاتی؟
مشتی حجره نشین قرون وسطایی را بقدرت رساند. حالا خودتون بروید قضاوت کنید مصالح و منافع تاریخی کشور ما با بودن آقای خیامی بیشتر تامین میشد یا عسگراولادی؟
به عنوان دو نمونه از دو نظام. خیامی که صنعت را در داخل ایران گسترش میداد خیامی که در هر صورت به رفاه کارگرانش توجه داشت با حجره نشینان غارتگری که ملیارد میلیارد در شرایطی که فقر گسترده جامعه را فرا گرفته ، بفکر منافع تجاری خودشون هستند. بروید بپرسید بروید نگاه کنید مقایسه کنید آمار، ارقام چرا این کار را نمی کنید؟
از این نظر باصطلاح طبیعی هم است نیرویی که بقدرت می رسد تمام مزاحمین خودش را از سر راه بر می دارد. منطق بسیاری از حرکت ها اینگونه بوده. حالا اگر من بپذیرم که اون نیرویی که آمده در راس قدرت، نماینده انقلاب هست باید بپذیرم که سلطنت طلب ها ضد انقلابند باید بپذیریم که مجاهدین ضد انقلابند باید بپذیرم که توده ای ها ضد انقلابند. باید بپذیرم کردها ضد انقلابند. باید بپذیرم ملیون ضد انقلابند چرا؟
چون نیروی حاکم همه اینها را سرکوب کرده بعنوان ضد انقلاب، پس کی می ماند انقلابی؟
فقط مشتی مرتجع و محافظه کار غارتگر و ملاهای قرون وسطایی، اینها بیانگر تمامیت ایران هستند از این نظر وارد این بحث نمی شوم.
که اگر لازم شد تمام اندیشه های مارکس را آنهایی که علاقمند به تحلیل طبقاتی هستند یکی پس از دیگری توضیح خواهم داد. در اسطوره های یونانی توروم توس یا .... نور یعنی معرفت را از خدایان می دزد و در استطوره توراتی یا سامی و یا اسلامی شبیه اون هست. آدم با تلقین خدا و شیطان معرفت را از خدا می دزده خدایان یونان و اسرائیل و بنی اسرائیل غافلگیر می شوند .
یا می گذارند غافلگیر بشوند ولی خدای قرانی اساسا معرفت رو در بهشت در دسترس انسان نمی گذارد که امکان دزدین معرفت رو ازاو داشته باشه در اسطوره بنی اسرائیل ، سیب .. اون را میوه معرفت می نامند حتی در قرآن کلمه میوه معرفت را حذف کردند که چنین حقی را از انسان سلب کنند اساسا انسان از بدو پیدایش فاقد معرفت است.
انسان نمی تواند حتی با عصیان و خیانت و دزدی از چنین خدایی معرفت را بدست بیاره، انسان با هیچ عصیان و خیانتی امکان رسیدن به معرفت را در قران و اسلام نداره در اسطوره اش هم هست حداقل در اسطوره یونانی و اسطوره اسرائیلی این داشتن معرفت را امکانپذیر می کند که حالا انسان با تقلب و دزدی اینکارو بکنه ولی در اسلام اساس معرفتی در کار نیست در بهشت درخت معرف کاشته نشده بهشت اسلامی، در اسطوره های یونانی و اسرائیلی انسان جاهل با خریدن گناه و عذاب جهل را از خودش را دور می کنه و تبدیل به معرفت می کند. می پذیرد تبعید بشه به زمین، می پذیره رنج بکشه، ولی از اون درخت معرفت استفاده می کند. خدای قرآنی معرفت را مال انحصاری خودش می داند و انسان جهل خودش رو با هیچ تخطی و خرید هیچ غذایی بخودش نمی تونه مستقیما تبدیل به معرفت کنه، انسان هیچگاه نمی تواند معرفت را یکبار برای همیشه تصرف کند و همیشه باید شاگر و تابع خدا باشد و نماینده خدا.
نماینده خدا کیست؟ پیامبر، امام، ولی فقیه، بخاطر همین هم هست که انقلاب بهمن، انقلابی بوده که بر سر غارت انسان ایرانی صحه گذاشت بر بی عقلی، بی خردی، بی معرفتی ، بر بچه بودن انسان بودن ایرانی صحه گذاشته ، نه بر آزادییش و بلوغ یافتگی اش. اصل ولایت فقیه یعنی همین
یعنی غارت انسان، انسان هیچگاه نمی تواند معرفت یکباره و برای همیشه بدست بیاره نیاز و محتاج یک مجتهد فقیه است معرفت هیچگاه دراو نیست در انسان مسلمان میوه معرفت را چون نخورده چون در بهشت هم میوه معرفت نبوده او از معرفت همیشه عقیم هست در اسطوره هایی که متصوف صوفیه ها ساختن معرفت را مجددا قابل دزدیدن کردن و امتیاز به آخرین حد می رسد امتیاز اقلیت در مقابل اکثریت فقط در امتیاز یک نوع کیفیتی در مقابل یک کیفیت دیگر است که فقط مرشد به معرفت دسترسی پیدا می تواند بکند. این توضیحات ما را به سمتی می برد که متافیزیک این انقلاب بهمن را بررسی کنیم
آنهایی که فکر می کنند بدون نقد فلسفی مذهب می توانند فرهنگ سازی کنند و می توانند انقلاب در فکر ایجاد بکنند بنظر من دروغ می گویند شیادند. بدون نقد فلسفی مذهب امکان نداره تو به پرتولاتوریزم برسه امکان نداره تو به جامعه کثر گرا برسی ، امکان نداره ..
مارکس بیخود نبود که آغاز اندیشه خودش را با ایدئولوژی آلمانی شروع میکند چون اگر فقر فلسفه وجود داشته باشد باصطلاح اون جامعه شکوفا نخواهد شد امکان ندارد.
این توضیحات من را به اون سمت هدایت می کند که مسائل را از زوایای مختلفی بررسی بکنم که سیاست بی فکران چگونه سیاستی است. عملگرایی ، عمل می خواهید بکنید تغییر سیاست بدون روش تفکر غیر ممکن هست غیر ممکن هست دوستان چرا 1400 سال درجا می زنیم برای اینکه روش تفکرمون را تغییر نمی دهیم که هی شکست می خوریم نحوه تفکرمون را تغییر نمی دهیم.
فکر می کنیم یه شاهی را به زیر بکشیم پیروز می شیم. یکی بدتر می آید سرکار، و آمده . نسل خود ما تجربه کرده و هنوز هم در حین تجربه کردن هم هستیم تغییر سیاست بدون تغییر روش تفکر غیر ممکن است. در جامعه ما همه در صدد انقلاب سیاسی هستند ولی کسی در صدد تغییر فکر نیست.
میگن اول انقلاب بکنیم بعد فکر، ولی بعد از انقلاب اندیشه هایی که برای انقلاب و برای انقلاب لازم است اندیشیدن دیگه بسیار دیر شده ، کسی که پیش از انقلاب قدرت تفکر ندارد بعدا از انقلاب هم نه قدرت تفکر خواهد داشت و نه حق تفکر کردن را .
انقلاب حق تفکر را بوجود نمی آورد دوستان
اختناق است آزادتون کنند اصلا امروز همه اتان را آزاد کنند چکار می کنید با این فکرهایی که شما دارید چکار می کنید دوباره به جون هم می افتید چون اون رسیدن به اونجایی که تو کثرت را بپذیری آزادی وجدان را بپذیری ، حقوق شهروند را بپذیری، حقوق انسان دیگه را بپذیری، حقوق زن را بپذیری ، یکی انقلاب فکری هست که در ذهن تو باید بوجود بیاید فکر نکند که این حکومت را به زیر کشیدی همه می شوید ژان ژآک روسو ، امکان ندارد تا زحمت نکشی امکان ندارد که تو به این جایگاه برسی، این توضیحات مرا به این سمت هدایت می کند که باز به متافیزیک این انقلابات و حرکات اسلامی بپرازم تا روشن بکنم یه مقداری تمایز روح از جسم، همان تمایز ابدیت از تغییر است .
مشکل اینجاست یعنی کسانی که روح و جسم را متمایز می کنند یعنی تمایز ابدیت از تغییر است. وقتی برای ما ابدیت بیش از تغییر دادن ارزش داشته باشد پس ابدیت ارزش بالاتر و فیلتری پیدا می کند بدین ترتیب برتر بر پائین تر بایستی حکومت بکند.
برتر کیست؟ آخوند است . اگر تو بپذیری که روح بر جسم حکومت باید بکند.
روح جامعه کیست؟ آخوند است. کیشش است نماینده روح است.
تو نماینده جسمی ، تو ماتریالیستی اون ایدئالیست است . اون در آسمان هاست تو در زمین هستی. کسی که دنبال ابدیت است. آخوند بر او حکومت میکند.
بدینسان برتر بر پائین تر باید حکومت کند. جسم بایستی اسیر روح باشد. خدا و پیامبران و بالاخره علمای دین بایستی بر دنیا حکومت کنند آنها نماینده روح اند نماینده الهیات اند نماینده روحانیتند روحانی هستند روحانی بر جسمانی غلبه دارد.
این بنیان فلسفی است بنیان متافیزیکی است. اندیشه حکومت کردن دینی است.
حکومت روح بر جسم سرچشمه همه استبدادها در دنیا است.
حتی حکومت روشنفکران، امتداد همان جدائی و برتری روح بر جسم است.
بخاطر چی ما جسم را خوار می دانیم. غربی ها جسم را خوار نمی دانند سعادت در ارتباط با جسم هم هست که توضیح داده شود. نیازهای مادی را برطرف کردن است. مگر مارکس نگفت انسان قبل از آنکه بیندیشد باید بخورد بیاشامد بیندیشد.
کاری کردید که آخوندها خوردن و نوشیدن و آشامیدن را از مردم ایران سلب کنند اسمش را گذاشتید انقلاب.
کارگر صنعت نفت در زمان شاه 8 ساعت کار می کرد و می توانست با حقوقش زندگی خوب بکند و 2 یا 3 ساعت هم برود کتاب بخواند به روحش به نیازهای معنویش بپردازه
کارگر را تبدیل کردیم به برده که روزی 16 ساعت کار می کند و نمی تواند از پس نیازهای اولیه زندگی اش بر بیاید. یعنی خوردن و نوشیدن و آشامیدن خودش، نه تنها کارگر بلکه حتی معلمین، حتی استادهای دانشگاه، غیر از این است؟
انقلاب کردی !!!
مارکسیستی هستی، بنظر من زمان رژیم گذشته حداقل با اطلاع دقیق به شما می گویم که بخش کارگران صنعتی ایران می توانستند در اعضای 8 ساعت کار زندگی شرافتمندانه ای داشته باشند در صنایع سنگین ، صنایع بزرگ همه این جوری بودند.
حالا همان کارگر باید روزی 16 ساعت کار کند تازه نتواند نیازهای اولیه اش را تامین کند. و بعد چه اتفاقی می افتد چون نمی تواند خانواده اش را ازدست می دهد. محبت و همه چیز را از دست می دهد وقت نداره به همین دلیل هم آسیب های اجتماعی بالا می رود میلیون ها تن فروش می شوند معتاد می شوند دزد می شوند. شما بروید آمارهای دزدی، و کارهای ناهنجاری اجتماعی را با رژیم گذشته مقایسه کنید بعد به دستاورد خودتان خواهید رسید که چه خدمتی به ملت ایران کردید شما؟!!!
با کلی گویی می خواهید مسئله را حل و فصل کنید. دقیقا باید مقایسه بکنید. پس بنابر این برای نفی استبداد بایستی میان روح و جسم آشتی بوجود آورد. پاره گی و شکاف آنها را که چندین هزار سال ایجاد شده بر طرف کرد. برای این کار بایستی تغییر و تحول را بر ابدیت ترجیح داد. بر معادگرایی، بر آن دنیا گرایی بر بهشت گرایی باید تغییرش داد.
و بهمین دلیل هم است که در گذشته بشریت می پنداشت که آنچه تغییر می کند نیست می شود فانی می شود ولی امروز علم این را ثابت کرده که بر عکس، یه خرافه ای بیش نیست.
در تغییربقا هست. تکامل هست. هر عملی از انسان ممکن است فراموش شود ولی از بین نمی رود عمل تغییر شکل می دهد استحاله به عمل دیگری می شود و عمل دیگر می ماند و ادامه می دهد و پایه می شود برای حرکت بعدی.
خوب این توضیحات ما را به کدام سمت می کشاند که اندیشیدن در سیاست دخالت در سیاست است. کسی که درباره سیاست نمی اندیشد در سیاست هم مداخله نمی کند برای منع مداخله در سیاست احتیاج به زود و ممانعت نیست فقط بایستی مردم مجموعه ای از افکار را داد تا خود از اندیشیدن صرفه نظر کنند. چه نوع افکاری باید بدهیم که آنها دیگه فکر نکنند و ما به جای آنها فکر کنیم.
اینجا همان دین است که این کار را می کند. ایدءولوژی هست. باصطلاح ما باید مجموعه ای از افکار را به این مردم بدهیم تا از اندیشیدن صرف نظر کنند عقاید و ایدءولوژی ها و ادیان همین نقش را بعهده دارند. به مردم فکر می دهند یا نوعی فکر می دهند تا کسی خودش در باره امور مشترک اجتماعی اش دیگر نیندیشد. آنجا داشتن افکار سیاسی همه را از اندیشیدن در باره سیاست باز بدارد. از این به بعد او دیگر در سیاست مداخله نمی کند بلکه رهبر بجای او فکر می کند مجتهد، ولی فقیه، یا روشنفکران بجای او فکر می کنند و او هم سر جاش می نشیند.
بخاطر همین هم است که یک هراس عظیم هست از این که اندیشیدن اجتماعی شود. این فقط مختص آخوندها نیست مختص رهبران سیاسی هم هست.مختص روشنفکران هم هست. که آن ابزار اندیشیدن را سعی می کنند در اختیار مردم قرار ندهند بغرنج ، پیچیده، و خیلی چیزها می گویند. ابزار اندیشیدن، فلسفی دیدن است. باید اینقدر از فلسفه نترسیم.
باید انقلاب در فکرمون بوجود بیاید بدون انقلاب در فرهنگ صورت نمی گیرد و بدون انقلاب در فکر و فرهنگ ما در جا خواهیم زد و تکرار خواهیم کرد و به همین دلیل هم این سوال مطرح می شود که انقلاب 1688 در انگلیس 324 سال پیش که در انگلستان اتفاق افتاد جیمز دوم پادشاه را سرنگون کرد.
انقلاب بهمن هم اگر نامش را انقلاب بگذاریم 33 سال پیش محمد رضا شاه را سرنگون کرد. انقلاب انگلستان قدرت حکومت را بنفع مردم کاهش داد انقلاب ایران با اعتقاد
به صغارت ، نادانی و کودنی ملت، قدرت حکومت را تا بی نهایت افزایش داد. کجا محمد رضا شا چنین اختیارات قدرتی در قانون اساسی گذشته داشت که ولی فقیه در قانون اساسی جدید داره از خودتانپرسید.
اگر انقلاب در جهت آزادی بخواهد حرکت کند نه اینکه قدرت حاکم را کم می کندو قدرت توده ها را افزایش می دهد. مگر غیر از این است.
این چه انقلابی بود خمینی فرمانش قانون بود. و 85 درصد امروز طبق گفته بلندپایه ترین مقامات جمهوری اسلامی از آن ولی فقیه است.
انقلاب انگلستان، مجلس را مسئول بودجه و سیستم مالی کرد انقلاب ما مجلس را از عمال دست چین شده ای و گوش به فرمان پر کرده که کارشون به به و چه چه گفتن است.
انقلاب انگلستان، سیستم حکومتی را برای شرکت فعال مردم در تعیین سرنوشت خودشون کاملا باز گذاشت تا بتوانند یک سیستم کثرت گرا و فراگیر را بوجود بیاورند.
در مقابل سیستم فقاهتی با اعتقاد به اینکه انسان ها قادر به تشخصیص راه و چاره خودشون نیستند تمام درها را به روی مردم بست.
روحانیت خودشون را جانشین خداوند بر روی زمین میداند در تعیین و تکلیف برای مردم از هیچ چیزی دریغ نکرده با شکنجه با اعدام با کشتارهای دست جمعی همه وسایل را بکار برده تا قدرت خودش را انحصاری بکند.
حالا از خودتان بپرسید آنهایی که طبقاتی فکر می کنند بخصوص از خودشون بپرسند. انگلستان سال 1688 از ایران سال 1357 بلحاظ صنعتی جلوتر بود. نه، بلحاظ طبقاتی شکل گرفته جلوتر بود. نه ، بلحاظ تعداد دانش آموختگان و تحصیل کردگان جلوتر بود. نه، چرا آنها توانستند بستری بوجود بیاورند محکم و استوار و ببرند جلو تا انگلستان را در قرن 18 و 19 به بزرگترین قدرت جهان تبدیلش کنند.
بیشترین دانشمند، فرهیخته، ریاضیدان هر چی که بگویی از این مملکت بیرون آمد بعد از این تحولات. ولی در جامعه ما تمام چیزها به انحطاط رفت ، به تباهی رفت از خودتان پرسیدید. به این سوالات من فردا بیشتر می پردازم.
و این را بیشتر باز می کنم. ولی یک خواهش از شما دارم هیچ مسئله ای نیست که فکر ناشده شما باقی بگذارید و رهایش کنید باید به همه اینها فکر کنید به خودتون به اعمالتون ، به حرکاتی که آن موقع داشتید به خاطر انسان ، بخاطر آزادی انسان، اگر میهن دوست هستید اگر هموطناتون را دوست دارید اگر انسان را دوست دارید از این دگماتیسم رهایی پیدا کنید خودتون را رها کنید. از این دگم هایی که در ذهن شما کردند. همه چیز را بازنگری کنید انقلاب را ، نقش فرد فرد خودتون را نقش نیروهای مختلف را همه این ها را بازنگری کنید تا یک جایگاه بهتری پیدا بکند.
در ذهن همه شما
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|