ما از چگونگی پیدایش اسلام و از شرایط شبه جزیرهی عربستان در سدههای پیش از تولد محمد و تا دهها سال پس از مرگش تقریباً هیچ چیزی نمیدانیم. منظور از این «ما» جامعهی بشری به طور عام است. دقت کنید که داریم از حوالی تاریخ تولد محمد حرف میزنیم (یعنی میانهی سدههای ششم و هفتم میلادی) نه از مثلاً دوران غارنشینی در بیست هزار سال پیش.
این بیاطلاعی ِ شرمآور قطعاً دلایلی دارد. لفظ شرمآور را از آن جهت بکار میبرم که دلالت بر ناچیزی ِ دانستههای بشری در مورد خاستگاه تاریخی اسلام بکند وگرنه قضاوت احساسی در بارهی دلایل ِ این بیاطلاعی کاری بیهوده و تا حدودی بچگانه به نظر میرسد.
تردیدی نیست که یکی از عمده دلایل ِ این بیخبری عامل جغرافیاست. در قسمت عمدهای از شبه جزیره عربستان جبر اقلیم و شرایط آب و هوایی ایجاب میکرده و میکند که هیچ چیزی پایدار نباشد؛ همه چیز، درست مانند شنهای صحرا، اسیر ناپایداری و فرسایشی دائمی و بیحاصل است. شاید به همین خاطر خیلی چیزها، از جمله زبان و خط و تمدن، اصولاً امکان پیدایش و تکامل در این ناحیه نداشتهاند (و یا این امکان بسیار ناچیز بوده است). این موضوع همیشه برای من عجیب و تکاندهنده بوده که چگونه هزاران سال پس از پیدایش خط و زبان و هنر و فرهنگ در مناطق همجوار عربستان، هیچ نوعی از فرهنگ و حتی خط نوشتاری در این شبه جزیره نپاییده و نسج نگرفته است. پدیدهها و موضوعات پیش پا افتادهای مانند خط، خواندن، و نوشتن (که در میانه سده ششم میلادی، یعنی سالهای ادعایی تولد محمد، لااقل بیش از سه هزار سال از عمرشان میگذشته) به قدری برای شخص محمد، و خدای او، تازگی داشتهاند و شگفتانگیز بودهاند که مانند یک کشف عجیب و با حالتی وسواسگونه مدام در قرآن مورد اشاره قرار میگیرند. البته پیروان دین اسلام این را به حساب اهمیتی میگذارند که خدا و پیامبرشان برای خط و خواندن و نوشتن قائل بودهاند اما مطلبی را که من سعی در بیانش دارم ربطی به این «مصادره به مطلوب کردنها» (که جزء ذاتی همه ادیان است) ندارد و نیازی به توضیح بیشتر در این مورد نمیبینم. فقط در ادامهی موضوع ناپایداری همه چیز در عربستان، بد نیست اشاره نسبتاً کوتاهی به یک شاهد دیگر در این زمینه داشته باشم.
ظاهراً تنها مدرک باقیمانده، که بتواند به نوعی دلالت بر وجود چیزی شبیه یک شبه-فرهنگ هنری (در نحیفترین شکلش) در عربستان پیش از تولد محمد (و تا چندین دهه بعد از مرگش) داشته باشد «معلقات سبعه» است، یعنی قصیدههای منتسب به هفت شاعر عرب در آن زمان که سینه به سینه نقل میشده و تنها افتخار فرهنگی اعراب بوده است (و قرآن نیز در طرز بیان آشفته و نامنسجم، در توصیفات، و حتی در بعضی مایههای عقیدتی شباهتهای انکارناپذیری با همین قصیدهها دارد). من در این جا کاری به این ندارم که معلقات سبعه به لحاظ هنری، و در مقایسه با اشعار باستانی دیگر ملل، تا چه اندازه قابل اعتنا هستند یا نیستند. تنها نکاتی که برای من در این جا اهمیت دارند یکی موضوع عنصر ناپایداری و در نتیجه ناممکن بودن تکوین هر نوع زیست فرهنگی و اجتماعی معنادار در عربستان است (امری که به وضوح در معلقات سبعه قابل مشاهده است) و دیگری تجلی «صدا» و صوت و آواز، به عنوان تنها شکل و شیوه قابل تصور برای ابراز وجود فرهنگی در متن این ناپایداری دائمی، که معلقات سبعه و قرآن نمونههای روشنی از آن هستند. (یادم هست چند سال پیش که برای اولین بار معلقات سبعه را میخواندم بیاختیار و مدام این فکر برایم پیش میآمد که در صحرا هیچ چیز جز «صدا» باقی نماند، و شاید به همین جهت قرآن نیز، درست به مانند معلقات سبعه، بیش و پیش از هر چیز فقط یک صداست، یک آواز است، یک جور «رجزخوانی» آهنگین و آشفته و نامنظم است، لااقل برای من که این گونه به گوش میرسد).
در تمام این اشعار، از نامدارترین شاعر معلقات ، یعنی «امرؤالقیس» گرفته تا «لبید» و «زهیر» و دیگران، شما از همان ابتدا، جدای از آشفتگی و عدم انسجام، با واقعه غمانگیزی روبرو هستید که من اسمش را ناپایداری گذاشتهام. اکثر این شاعران در آغاز قصیده با اشگ و حسرت به تماشای ویرانههایی ایستادهاند که زمانی منزل محبوب و معشوقشان بوده است، و این یعنی از دفعه پیش که عاشق نزد معشوق آمده و با هم گفتگو و عشقبازی داشتهاند (که معمولاً شبانه و در بیانانهای اطراف منزل معشوق رخ میداده) حتی خانه معشوق نیز به کلی ویران شده و دیگر جز چند سنگ و کلوخ اثری از آن باقی نمانده است! طبیعتاً در چنین وضعیتی، و نزد چنین مردمی، انتظار ایجاد یک نظام منسجم فکری و فرهنگی (و بروز پدیدههایی مانند معماری و هنر و خط و حتی اندیشه منسجم دینی و غیره) انتظاری بسیار احمقانه است. ضمناً بیزاری عام بنیش اسلامی از جهان موجود و انسان را میشود در متن همین «ناپایداری» امور دنیا در نظر عرب صحرا نشین به سنجش درآورد و بررسی کرد، که فعلاً نه موضوع نوشتار حاضر است و نه من مجالی برای پرداختن به آن در این جا دارم.
به نظرم اگر یک بار دیگر، به دور از تعصبات معمول، و در پرتو این دو زمینهی زیستی در عربستان (یعنی آشفتگی و ناپایداری)، به بررسی دقیق قرآن بپردازیم، مسائل بسیار جالب توجهی دستگیرمان خواهد شد. (بیهوده نیست که زکریای رازی در مورد رجزخوانی معروف قرآن نسبت به این که اگر میتوانید شما هم چند سوره مانند قرآن بیاورید، به شدت خشمگین میشد و این موضوع را توهین به شعور خودش و کل بشریت تلقی میکرد چون میدانست و برایش بدیهی بود که بیشمار سخنور و دانشمند و شاعر از هزاران سال پیش بودهاند که مطالبی بسیار دقیقتر و زیباتر از آیات قرآن گفتهاند و تازه، برخلاف اکثر رجزخوانیهای آشفته و نامفهوم قرآنی، مطالبشان انسجام منطقی و معنای عمیق هم داشته است). البته همین جا لازم به ذکر است که من شخصاً تعدادی از پارهها و عبارات موجز و آهنگین در برخی سورههای قرآن را، به ویژه در بعضی سورههای کوتاه که به مکّی معروفند، صرفاً به لحاظ ترکیب و صدای کلمات و فارغ از معنا و مفهوم، بسیار جذاب و فریبا میدانم و میتوانم به خوبی مجسم کنم که این تکههای آهنگین و بینهایت ابهامآمیز تا چه اندازه بر ذهن ساربانان و صحرانشینان (که شبها در بیابان گرد آتش مینشستهاند و در زیر آسمان پرستاره و شکوهمند صحرا برای هم اشعار و قصههای خیالانگیز میخواندهاند) تأثیر داشته است.
دومین دلیل آن بیاطلاعی شرمآور که در آغاز گفتم، ناممکن بودن کاوشهای باستانشناسی در مکانها یا حتی در اطراف مکانهایی است به نوعی برای مسلمانان مقدس محسوب میشوند. (این ناممکن بودن هم وجه عقیدتی و ایمانی دارد و هم تا حدودی وجه جغرافیایی و اقلیمی). گمان نمیکنم هیچ کاوشی در مکانها و محلهایی که، بنا به ادعا، محمد و دیگر چهرههای صدر اسلام در آنها سکونت یا تردد داشتهاند (خصوصاً در مکه و مدینه) صورت گرفته باشد. بنابراین و متاسفانه، هیچ یک از قصهها و ادعاهای فراوانی که در مورد پیدایش اسلام ساختهاند و ترویج کردهاند تا کنون قابل سنجش با مستندات باستانشناسی نبوده است.
و دلیل سوم هم، که همه با آن آشنا هستیم، هزینهبر بودن و دردسرآفرین بودن تحقیق جامع و عمیق در باره دین اسلام است. غمگنانه باید پذیرفت که حتی حرف زدن و اظهار نظر کردن در مورد اسلام همواره یکی از خطرناکترین امور بوده و برای گویندگان عواقب هولناکی در پی داشته است. از آغاز «بشارت» و سپس به قدرت رسیدن اسلام تا همین امروز، جانهای بسیاری در این راه تباه شدهاند و سرها و سینههای بیشماری بریده و دریده شدهاند. شاید در این فضای وحشتانگیز و خونبارعدهای باشند که، صرفاً در حد واکنشهای عصبی و تلافیجویانه و بچگانه، به اسلام ناسزا بگویند و دلشان را با فحاشیهای عوامانه خنک کنند؛ اما بسیار بعید است که تحقیقات دقیق و فلسفی انتقادی در مورد ماهیت و تاریخ اسلام بتواند در شکل آکادمیک در دانشگاههای معتبر دنیا پا بگیرد و دنبال شود. در کشور خودمان که جز «آرامش دوستدار» هیچ متفکری نداشتهایم که سواد و متد فکری و دقت نظر و جسارت پرداختن به این موضوعات را داشته باشد و در غرب نیز (سوای چند دینشناس بزرگ اروپایی در اواخر قرن نوزدهم) تقریباً همه متفکران عمیق و دانشور ترجیح دادهاند جان خود و خانوادهشان را با تحقیقات انتقادی در باب اسلام به خطر نیاندازند. حاصل این وحشت و اجتناب از اظهار نظر، چیزی جز افزایش ابهامات و تاریکیهای نهادینه شده در فرهنگ اسلامی، و فراختر شدنِ دامنه آن بیاطلاعی شرمآور نبوده است.
حال اگر بپذیریم که ما، لااقل به دلایلی که برشمردم، نمیتوانستهایم اطلاع دقیقی از چند و چون پیدایش اسلام (یا زندگی و احوال بنیانگذارانش) داشته باشیم، باید خودمان را با این پرسش آزاردهنده مواجه ببینیم که پس چگونه این همه مطالب و جزئیات و حواشی مثل قارچ در اطراف رویداد اسلام روییده است؟ چگونه چیزی که اصلاً امکان بروز منسجم نداشته (و کتابی که به عنوان معتبرترین منشور این دین در مقابل ما قرار دارد به وضوح فاقد کمترین انسجام فکری و منطقی است) به مرور تبدیل به یک مجموعه سرگیجهآور از کلام و عرفان و مباحث به اصطلاح «فلسفی» و غیره ذالک شده است؟
دقیقاً در تکاپو برای یافتن پاسخ یا پاسخهایی به همین پرسش است که میتوان وجه و اهمیتی برای عنوان این نوشتار («اسلامی که ما ساختهایم») قائل شد. البته حرف من به هیچ روی حرف و کشف تازهای نیست بلکه فقط یک رهیافت شخصی به موضوعی است که یا قبلاً توسط دیگران گفته شده و یا به خودی خود به ذهن خیلیها خطور کرده است. متاسفانه من در این وبلاگ امکان پرداختن به این موضوع را در شکلی مفصل و با شرح و جزئیات ندارم و بنابراین در پیگیری آن پرسش پیشگفته فقط به یک مرور مختصر اکتفا میکنم.
***
قرار بود این نوشته یک طرح دقیق باشد. از ماهها پیش در هر فرصتی و از منابع مختلف (اکثراً منابع قرآنی و اسلامی و تاریخی) مطالبی خوانده و کلی فیشبرداری کرده بودم. سامان بخشیدن به آنهمه جستارهای پراکنده، و تنظیم طرحی دقیق، به مجال و فراغتی نیاز دارد که برای آدمهایی مثل من چیزیست در حد یک آرزوی محال (و تازه طرح چنین موضوعاتی، اگر بخواهد دقیق و مفصل ارائه شود، از حوصله وبلاگ خارج است). اما چون نمیخواستم نوشتهی قبلی به کلی بیسرانجام بماند، بخشی از آنچه را که در ذهن داشتم در همین فرصت اندک به اختصار مینویسم و از بسیاری از جزئیات درمیگذرم. این کلیات را در دو قسمت نوشتهام که تمام شده و به فاصله یک روز از هم در این جا با دوستانم به اشتراک میگذارم. احتمالاً افرادی که به این موضوعات علاقهمند باشند خودشان در اوقات فراغت به دنبال جزئیات خواهند رفت.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کشکساب
با درود بر همه ایرانیان. با احترام بر نویسنده و خوانندگان محترم. در مورد دیگر ادیان؛نمیدانم. اما اسلام یک اعتیاد اجباری شده که ایمان یعنی(باور؛یا پذیرش قلبی)که با باور عقلی دارای تفاوت بسیار و در مواردی در تضاد نیز میباشد نیز؛آمیخته است. اعتیاد بتنهایی؛زیان آورست؛مضافا اینکه با ایمان نیز آمیخته گرددکه این ایمان نیز؛خود حاصل خشنونت اسلام میباشد.در بعضی افراد ؛با عقل خود تصمیم گرفته اند برای نجات خود وکسان خویش؛تظاهر به ایمان بنمایندو این تظاهر اجباری ؛پس از چند نسل؛بدون پیگیری مانده و ریشه دوانده. ویا براثر ظلم و خشونت؛عقل از کار افتاده و باورمند شده؛بدلیل فقدان قوه تعقل و تمیز؛پذیرفته این ایمان؛شایسته و بایسته است؛فلذا به نسلهای بعدی منتقل گردیده و در نتیجه مثل مورد اول؛ریشه دوانده.بنده با تجربه خودم عرض میکنم.{ایمان قوی و بی دغل به قرآن داشتن؛نخست؛موجب ترد آخوند از زندگی میگردد و نهایتا میتواند به فهمیدن عدم کفایت قرآن در مدیرت بشر برسد}و این بزرگترین علت وجود تناقض و تضاد در قرآن است که یک مومن صادق به آن؛{چنانچه به دستور بنیادی قرآن عمل کند}آزاد اندیش خواهد شد. شاید خواننده از این عرض و ادعای بنده ؛حیرت کند؛اما بسادگی میتوانم ثابت کنم؛الآن خسته هستم؛باشد برای بعد. فقط تأکیدا عرض میکنم؛این روش درمان برای چون منی که؛ در اسلام است و اسلام به همه امورش در جامعه اسلامی شده اش احاطه دارد؛کاراست. پاینده ایران؛سربلند ایرانی.
April 25, 2012 07:42:28 PM
---------------------------
نوشین پارسی
با درود و شادباش دیر هنگام نوروزی به شما
با نوشتار شما تا اینجا که موافق هستم، راستش من هم هرچی قران را از اول تا آخر میخوانم
( تا به حال ۳ بار شده ) چیزی جز آشفته گوئی ها و بعد هم تکرار این آشفته گوئی ها نمیبینم ، حتی در یک آیه که مثلا؛ سه خط هست سه جور حرف مختلف میبینم ، راستش رازی بقول نوشته شما حق داشت از بابت نوشته های قران خشمگین شود در ادامه صحبت شما بگویم که سالها پیش کتاب افسانه های یونان قدیم را میخواندم که نویسندهُ آن باوجود افسانه بودن کتابش هیچ اشتباهی را مرتکب نشده و داستانهایش کاملا؛ به هم ربط داره ، حتی وقتی داستانی تمام میشود و به داستانی دیگر میرویم میبینیم که دنباله زندگی و مرگ شخصیت قبلی به خوبی در داستان بعدی دنبال شده بدون اینکه نویسنده چیزی را فراموش کرده باشد ، چیزی که در قران وجود ندارد!! و ما باید به خاطر اینکه متهم به فحاشی و توهین کردن به مقدسات نشویم مرتب ساکت بشویم و هیچ نگوئیم !
April 23, 2012 02:14:33 PM
---------------------------
|