اخیرا سمیناری تحت عنوان عشق و خیانت برای جامعه شناسان در دانشگاه برگذار شد که بنده نیز از جمله سخنران ها بودم و این سمینار بهانه ای شد که در اینجا با این عنوان برگردم. ولی قربانی بحث البته باز بازار آزاد بود، اما قبل از شروع، پرداختن به ریشه یابی این بازار ستیزی اگر نیم نگاهی به روشنگری چیست؟کانت بندازیم مفهوم روشنفکر را اندکی از منتقد سوا کرده است. اگر قرار است که جرات نقد کردن داشته باشیم پس به باور کانت باید مسئولیت نقد را هم بر عهده بگیریم. کانت عمیقاً نخبه ستیز بود و عامه را از نیل به چنین فهمی توانا می دانست ولی به باور او روشنفکر در عین حال مسئولیتهایی دارد. البته وقتی از مسئولیت صحبت می شود همه یاد غل و زنجیر می افتند و مدافع چنین نطری را محافظه کار می دانند ولی ورای اینکه من شخصاً فکر می کنم بیان اعتقادی نادرست و ناروا نیز خالی از اشکال است چرا که به شعور عامه باور دارم و فکر می کنم عامه قدرت تشخیص دارند ولی بحث من از ماهیت گفتمانی است که منتقد بر عهده دارد چنین بیانی البته که مسئولانه است نه از منظر حقوقی بلکه از بعد اخلاقی، لذا آیا روشنفکر در سوگیری نقدش مسئول است؟ من فکر می کنم روشنفکر منتقد ما زورش به کاکو نمی رسد کاکل را چسبیده است، نقد از هایک را به بازار تعمیم می دهند، پایین بودن ازدواج را به بازار نسبت می دهند، در مشکل هویت جوانان و از خودبیگانگی جامعه شهری باز بازار را مقصر می دانند، حالا هم که تکلیف خیانت روشن شد و دود همان دود و کنده همان بازار. علت این سنگ اندازی ها و متلک پراکنی ها چیست؟ لودویگ فون میزس در کتابی تحت عنوان ذهنیت ضد سرمایه داری(the Anti-capitalistic mentality) به تفصیل یه این موضوع پرداخته است هر چند مقاله ترجمه شده رابرت نوزیک از سوی عزت الله فولادوند تحت عنوان "چرا روشنفکران با سرمایه داری مخالفند" هم به این مساله اشاره کرده است.
این گفتمان انتقادی که علیه بازار به کار گرفته می شود گفتمان دهه 1940 و 50 است که بعضی فرانکفورتی به زبان فلسفی بکارش گرفتند ولی این نسخه از گفتمان بعدها منسوخ شد ولی به علت برخی تغییرات زندگی مدرن و مسایل شهری مثل اعتیاد، ازدیاد طلاق، رشد شهر نشینی و جرایم شهری و مسئله تروریسم و جنگ سرد باز بعضی از منتقدین غربی نگاهی بدبینانه و گاه تراژیک نسبت به این تغییرات پیدا کردند و برخی از این مفاهیم کلاسیک مارکسیستی و فرانکفورتی دوباره احیا شدند که البته فقط در حوزه دانشگاه باقی ماندند و نتوانستند عامه را متقاعد کنند؛ چنانکه اسلاوی ژیژک یکی از همین روشنفکرهای منتقد از جمله معترضهای وال استریت بود كه در پي سمت و سو دادن به اين اعتراض ها و ارتقاي آن به يك جهت ضد سرمايه دارانه بود ولی با وصف آن همه تبلیغ و کرنا در فیس بووک و رسانه های تصویری و مصاحبه های گاه بی گاه ایشان در الجزیره و مطبوعات، نتوانستند در شهری چند ملیونی، چند هزار نفر جمع کنند. من فکر می کنم بد اقبالی این گفتمان در حوزه عمومی یکی از علت های بدبینی این روشنفکران منتقد به عموم و کاربرد مفهوم عوام علیه آنان بوده است. چرا که یکی از پایه های استدلالی این منتقدین این بوده که عوام یا همان توده، شعور انتخاب ندارند چرا که همه مسخ یک دسته تولید کننده شده اند و به مرض مصرف دچارند. اما قبلش بگذارید به صراحت برداشت خودم از نوشته نوزیک را اینگونه بیان کنم که این روشنفکران دنبال جلب توجه اند، به باور من از اینکه یک استعداد به زعم خودشان پایین تر از آنها در بازار توانسته خیلی موفق عمل کند، ناخرسندند چراکه این گروه تحلیلگرانی وابسته به نهادهای دولتی یا دانشگاه ها هستند که مقرری معین و محدودی دارند و به علت مشغله آموزشی نه وقت و نه استعداد چندانی برای کارهای بازاری دارند، حالا با این اوصاف این موضوع چه پیامدی خواهد داشت؟ قاعدتاً از منظر این گفتمان منتقد، مادیات ارزش نخواهد داشت و بازار هیولایی خواهد بود که همه چیز را به پول تبدیل می کند! در ضمن این نوکیسه های بازاری چیزی بارشان نیست این ها یا یک جماعت فریبکار هستند که توطئه می کنند مردم را به مصرف کننده تبدیل کنند یا اینکه در معنای چپ ساختارگراش خودشان هم دچار توهم داشتن قدرت و توان کنش هستند در حالیکه آنها هم خود چرخ دنده موتور تاریخند! این دو رویکرد با مفاهیم خاصی به کار می رند و پشت یک سری واژه های دیگر پنهان می شوند. مثلاً از واژه هایی مثل شیءوارگی، از خودبیگانگی، هاله، دیالکتیک، مصرف گرایی، اقتصاد غیر بازاری و .. استفاده می کنند. همچنین از زاویه دید این گروه منتقد، هر چیزی باید اصالت داشته باشد و تقدسش زدوده نشود. برای مثال ماشین سرمایه داری از تابلو داوینچی هزاران مورد کپی و وارد بازار کرد با این کار از این اثر هنری هاله زدایی کرده و پس نتیجتاً بازار اصالت شکن و در تضاد با قدسیت اثر هنری و در نهایت هنر ستیز است! انگار در این عصر در جامعه بازار هیچ هنری رشد نکرده این بزرگواران رشد معماری، موسیقی، هنرهای تجسمی و هزاران رشته هنری دیگر را نادید می گیرند و از اینکه یک کارگر پایین شهری بتواند برای خوشی دل خود یک کپی از تابلوی رامبراند را بر دیوار خانه اش آویزان کند دچار تاسف می شوند که گویا سرمایه داری با نیرنگ پز روشنفکری و وجهه نمایشی آن را به خورد طبقه پایین و فریب خورده چامعه می دهد آخر مگر چنین شخصی چی از این اثر عظیم می فهمد! حالا سوای مسئولیت اخلاقی روشنفکری که فکر می کنم شامل حال این گفتمان نمی شود خودتان داوری کنید که محافظه کار و نخبه گرا کیست.
بازار به عنوان محلی که نقطه تلاقی مصرف کننده و تولید کننده است بر اساس مجموعه ای از تصمیمات کنشگران فردی شکل گرفته که بدون هدف در حال حرکت است و این بی هدفی بازار اتفاقاً بر خلاف گفته کالینیکوسنه از معایب آن بلکه از مزیت های بازار به حساب می آید. یک بازار آزاد به تعبیر میزس باید حاکمیت مصرف کننده را به رسمیت بشناسد. این حاکمیت قطعاً با برنامه ریزی و سیاست های تمرکزگرایانه هیچ سنخیتی ندارد، چنین مفهومی از بازار بیانگر اعتماد به انتخاب کنشگر و آزادی او به حساب می آید و مولد موفق کسی خواهد بود که این انتخاب ها را رصد کند و بتواند رضایت مشتری را بصورتی پایدار تضمین کند و اتفاقاً در چنین بازاری نه اصالت و دودمان خانوادگی بلکه ایده های نوین انتخاب کنندگان بسیار مهم خواهد بود لذا یک بازار آزاد لبریز از تازه به دوران رسیده ها و نوکیسه هاست و حتی وجود این گروه گواهی بر رقابتی بودن بازار و امکان ترقی آن دارد و داشتن ثروت خانوادگی و اصالت و .. نمی تواند تضمینی بر بُرد شما در بازار آزاد داشته باشد چنانکه چنددهه قبل شرکت خانوادگی راکفلرها در آمریکا، دچار نابودی شد و سالیانه در این بازار سرمایه دارانی و شرکتهای عمده ای صعود و تعدادی از آنها شکست خورده اند. حالا حرف حساب گفتمان روشنفکر دانشگاهی چیست؟ من فکر می کنم اینجا هم یا این گفتمان انتقادی دارد نارضایتی خودش به حوزه سیاست را سر بازار خالی می کند یا واقعاً امر سیاسی را با بازار مشتبه کرده است. البته حق هست که بگوییم بازار آزاد در معنای علمی اش اینجا وجود ندارد پس نقدی که در جستجوی نیل به چنین سیستمی در ایران باشد و به نقد بازار ایران و قیاس آن با بازار آزاد باشد حسابش سواست ولی این گفتمان منتقد ایرانی با کمال تاسف از این قسم نیست. این گفتمان در حالی که اصلاً ما اینجا بازار آزادی به معنی مورد ادعای همین بزرگواران سراغ نداریم به شیون سر بچه ای که قرار است بعد از ازدواج تازه به دنیا بیاید و بعد بمیرد شبیه است، یعنی ما داریم ضم از شخص غایب می کنیم. در خصوص مصرف گرایی نیز انگار مقوله مصرف هنوز در جامعه شناسی ایرانی باید مارکس زدایی شود، این از الفبای هر اقتصادی است که مصرف بالا، رونق بالا را به همراه دارد. آن چیزی که ممکن است جای تامل داشته باشد یا حالا به تعبیر این گفتمان انتقادی وحشت ناک باشد اعتیاد به مصرف است که مقوله ای روانشناختی است و حتی در غرب نیز پدیده ای نادر است تازه از بد حادثه ما ایرانی ها میل به پس اندازمان خیلی بیشتر از مصرف بوده و البته باید اضافه کنم که ما نه می توانیم وجهه مصرفی انسان را از او بگیریم و نه چنین چیزی ممکن و معقول است. دغدغه عمده ایشان که البته می تواند خود یک موضوع تحقیقی نیز باشد این است که بازار با تاکید بر امر مصرف بر دیگر وجوه و توانایهای انسانی سایه انداخته است ولی گره کار این گفتمان اینجاست که مشخص نمی کنند با چه روشهایی به این نتیجه رسیده اند که خواستگاه مساله و بحران های فردی مورد ادعای ایشان از قبیل ازخودبیگانگی، تنهایی، مادیگرایی و .. بازار است؟ با چه مکانیزمهایی توانسته اند بین مقوله های بیشتر فردی و روانشناختی مثل احساس تنهایی و از خود بیگانگی و عاملیت بازار ارتباط برقرار کنند؟ چطور توانسته اند همشکلی این احساس های فردی مثلاً میان کارگران را یکی کرده و و تنها یک عامل را برای آن برگزینند؟ من پاسخی برای این پرسشها سراغ ندارم ولی فکر می کنم این رویکردها بیشتر یک وجهه سیاسی دارد. وقتی به صحبت های این منتقدین گوش می دهم انگار این انسان در سرشتش اشکال وجود دارد و آن مصرف گرا بودنش است درحالیکه مصرف برای انسان یک جنبه زیستی و حتی روانی دارد و نمی شود انسان را از مقوله مصرف تهی کرد. اتفاقاً با همین زبان جامعه شناختی باید بگوییم که این مصرف خیلی کارکردهای مثبتی دارد شما با خیلی ها ارتباط پیدا می کنید و حتی پدیده مصرف ارتقای فرهنگ را نیز به دنبال دارد، مصرف به یک جور تجلی شخصیت و ارتقای تمایز اجتماعی و ذایقه های فردی نیز محسوب می شود که دیوید فریدمن در کتاب آزادی انتخاب در ماجرای مداد به بخش عمده ای از این مزیتهای ارتباطی اشاره کرده و مکانیزم پویای این مصرف را که زنجیروار همه را به هم پیوند داده مطرح کرده است.
در حوزه سیاسی نیز این روشنفکران نیز بسیار بدبینانه مفهوم پردازی کرده اند برای مثال اگر کارگر ها و یقه سفید ها به حزب کارگر رای ندادند به معنی لومپن بودن کارگرها یا پرولتاریزه شدن یقه سفید ها قلمداد شده است یعنی این گفتمان انگار به یک دستگاه خود توجیه گری تبدیل شده است که باید همه را از زاویه دید خود سنجیده و رای بر مقبولیت یا برائت صادر کند برای همین مشکل از گفتمان روشنفکری است. هر جا این گفتمان گوش شنوا گیر نیاورد دچار رنجش شده و تخریب گرایانه همه را به چوب توهم و توطئه از خودش دور می کند. بازار آزاد شاید همچنان از سوی این جمعیت عامل همه بلایا قلمداد شود ولی فکر می کنم در نهایت همین روشنفکر منتقد هم باز بایستی از مکانیزمهای بازار برای فروش کتابش استفاده کند تا بتواند گوش شنوا پیدا کند البته اگه وجهه منفعت مادی فروش کتاب برایش مهم نباشد و تنها با مضمون اقتصاد غیر بازاری بخواهد دنیا را تنویر کند و برای خودش پرستیژ بخرد. اینجا باید گفت شاید الفبای اقتصاد بازار باید از سوی همگی ما مخصوصاً جامعه شناسان با دقت بیشتری مطالعه شود.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|