یادم میآید بچهای دبستانی بودم ( در همان روزهای طلایی امام راحل)، با بزرگترها به جاهایی مثل دربند میرفتیم. از ماشین که پیاده میشدیم اولین صدایی که به گوش من بچه سال، پرطنین بود فریادهای «بدو بدو شیر بلاله» بلال فروشهای آنجا بود. با آن قد کوتاه زیر چشمی یک نگاهم به «شیر بلالهای» عمو بلال فروش بود و یک چشمم به پدر یا مادر که دستشان را تکان میدادم و آرام میگفتم: «از این بلالها برای من بخرید که از نوع شیر بلالش هست» و پدر با لبخندی به من میگفت: «بابا جون اگر شیر بلال بود اینقدر گلوی خودش را پاره نمیکرد بذار برات جایی پیدا کنم که بلالهاش تمیزتر و و بهتر از اینجا باشد، شیر بلال از دور پیداست».
هنوز چند روزی بیشتر از انتخاب ابهام برانگیز دکتر مصدق میان شش ابرمرد تاریخ ایرانزمین ( با وجود نامهایی مانند سعدی،مولانا،امیرکبیر رازی ،بزرگمهر و ...انتخابی که حتی نارضایتی برخی ملی مصدقیها را هم در این میان شنیدم) توسط بی بی سی و به کارگردانی آقای بهنود نگذشته که ایشان خلعت اصلاح طلبی را نیز بر تن پیر احمد اباد کرد تا همه چیز جفت و جور به نظر برسد. و ما نیز بیشتر به مفاهیمی مثل بی بی سی فارسی و انتخاب بزرگان ایران و کاربردامروزیش پی ببریم.
در نوشتهای با عنوان «دکتر مصدق، الگوی تنظیمات اصلاح طلبی»، به وضوح نشان داده میشود که هنوز در بر پاشنه شریعتیسم و جلالیسم میچرخد منتها از نوع کاریکاتور اینها! نشان داد اگر با خوشبینی فکر کنیم برخی از نویسندگان ما با حسن نیت قلم میزنند و هیچ وابستگی فکری و یا مالی ندارند، ولی نمیتوان کتمان کرد که اینان هنوز به دنبال باد کردن بادکنکهای خویش و به عرش اعلا فرستادن آنها هستند نه دریافتن انچه نسل جوان ایران در جستجوی آن است و ارائه واقعیات تاریخی که قابل درس گرفتن باشد نه تنها بخش شعارمدار تاریخ ما.
جناب بهنود در ابتدای نوشتار اشاره میکند: «شصت سال است که مردم ایران علیرغم حکومتها که چشم دیدن دکتر مصدق را نداشته و ندارند، هرگاه نگران سرنوشت و آینده خود میشوند به او و یادگاران رو میکنند که الگو و نماد وطن پرستی است. پیش از او الگو و برانگیزاننده مردم در روزهای سخت، شخصیتهای دینی یا اسطوره ای بودهاند.»
بله مردم یکبار به بازرگان و بنیصدر و ابراهیم یزدی و دیگر یادگاران او رو کردند و نتیجهاش را هم دیدند منتها...ضمن اینکه این قسمت مصداق سواستفاده از عبارت «مردم ایران » است نشان میدهد هنوز مشاعره میان قدیمیها که «دلبر و جانان من برده دل و جان من...برده دل و جان من دلبر جانان من» جاری و ساری است. من نمیفهمم این «مردم ایران» چه گروهی هستند ولی خود حقیر، از خانوادهای متوسط و فرهنگی شکل گرفتم، نه در حکومت پهلوی متنعم بودیم نه در حکومت آخوندی بیش از دیگرانی از عموم مردم متضرر، ولی به یاد ندارم در تمام زندگی ۳۰ ساله در ایران ( تا دو سال قبل) کسی از هم دانشگاهیها، هم محلهایها، هم خدمتیها، همکارها، هم تاکسیها و هم....بگویند ای داد بیداد کاش الان دکتر مصدق زنده بود و به دادمان میرسید یا بگویند کاش الان یک دکتر مصدق داشتیم!
ضمن اینکه دکتر مصدق نخست وزیری محترم و سیاست مداری وزین بوده است ولی نه در حدی که آقای بهنود و تیم ایشان در برنامه های ویژه بی بی سی تا نوشتارها و گفتارهایش سعی در دمیدن به آتشی اختلاف برانگیز، جلوه دادن مسائل و شخصیتهای تاریخی و قرار دادن اینها در برابر هم دارند، و آنچنان انعکاسی در جامعه در باب دکتر مصدق دیده نمیشود ( حال اگر خطا میگویم هم نسلان بنده در ایران حقیر را تصحیح کنید منتها به عنوان شخصی که همیشه از دانشجوی تازه وارد در دانشگاه تهران در تیر ۷۸ تا بقیه مقاطع درسی و زندگی، پوینده و جوینده مسائل و دیالوگهای سیاسی در جامعه بودهام این عبارت اقای بهنود برای من کاملا مهجور و نا آشناست و اگر مربوط به نسل خودشان هست بهتراست به «مردم ایران» تعمیم ندهند). البته در این برهه خاص سیاسی و اجتماعی کشور که برای یافتن نقاط مشترک اپوزیسیون نیاز به پیدا کردن فصل های مشترک است و نه طرح مسائل فصل انگیز!
آقای بهنود در این نوشتار بیشتر سعی دارد به دو بعد از خواستهای درونی خود رسیدگی کند و به عبارتی «خود ارضایی» سیاسی - تاریخی انجام دهد بجای اینکه راهکاری مناسب در برابر مردم قرار دهد. یک بعدش تسویه حساب پنهان به پنلهای تاریخ معاصر که با آنها مخالفت و دشمنی دارد ( مثل دوران پادشاهی پهلوی ها) که از این راه دل خود و هم اندیشانش را خنک کند و بعد دیگر باد کردن بادکنک ترکیده اصلاحطلبی هست که هر چه فوت کنی باز هم پنچر است و چروکیده!
در اینجا هرگز قصد ندارم مطلب را به سمت تصفیه حسابهای تاریخی بر اساس سلایق شخصی در این نوشته ببرم که اگر لازم باشد از آن انتخاب بی بی سی فارسی در مورد بزرگان ایرانزمین و نوع ارائه ادله (واقعا سست) برای پیشبرد اهداف آن تا مندرجات این نوع نوشتهها، حرف بسیار وجود دارد که بهتر است برای حفظ ارامش شرایط جامعه سیاسی ایران پرداخته نشود.
ولی بخش دوم در بزک کردن چهره شکست خورده اصلاحطلبی در ایران امروز، سکوت جایز نیست. چون سکوت نوعی خیانت به واقعیت به نظر میرسد. آقای بهنود ضمن اینکه سعی دارد نامهایی مثل امیر کبیر و مصدق را اصلاحطلب جلوه دهد ولی در مرتبط ساختن این اشخاص به صحنه سیاسی امروز عاجز است. گویی که مثلا برای پنهان کردن بوی خرزهره در خانه خود، بگوییم عجب بویی دارد گل یاس خانه همسایه! اسم بردن از افراد بزرگ بسیار ساده است ولی ارتباطش به امروز ایران ناممکن است و این نحوه استفاده از کلمات و نامها چه حاصلی جز فریب افکار عمومی دارد بنده نادانم.
امیرکبیر در نوشته بهنود مردی اصلاحطلب بود ولی ایشان یادشان میرود همین امیرکبیر تا زمانی که ناصر الدین شاه را دستبوس خود میدید توانست اصلاح کند و از فردای خشم دیکتاتور، رگ دستش در حمامی در تبعید قطع شد و اصلاحات قهرمان اقای بهنود، شکست خورد.
از مردی مثل ضیاالملک به عنوان اصلاحطلبی بزرگ نام برده میشود ولی فراموش میشود که «گفتند یافت مینشود جسته ایم ما، گفت آنچه یافت مینشود آنم آرزوست». امروز اگر ضیا الملکی وجود داشت مشکل کمتر از نکبت حال بود. ضمن اینکه مردی میهن پرست به نام رضا شاه وجود داشت که از قدرت خود میگذرد و برای حفظ دستاوردهای ایرانساز خود، به سراغ مردی به نام فروغی میرود و از ایشان مدد میجوید. امروز در صحنه سیاسی ایران نه ضیاالملک فروغی وجود دارد و نه رضا شاهی که بهسویش دست دراز کند. امروز نه ضیاء الملکی هست که مشاوری دانا بر ایرانسازی رضا شاه بود نه رضا شاهی که غرور ملی و نام و هویت «ایران» خود را وامدار او هستیم و گرنه باید در وادی «پرشیا» حیران میماندیم! استبداد امروز و مستبدین حاضر در ایران، به هیچ چیز جز قدرت خود و حفظ صندلی اشغال کرده خویش نمیاندیشند. نه مانند رضا شاه هستند که حاضر نباشند ایران وارد جنگی خانمان برانداز شود و نه بزرگمنشی یاری گرفتن از همراهان سابق خود را دارند (که اینان هم البته فروغی نیستند که بعضا شایستگی جفت کردن کفش فروغیها را نیز ندارند).
سپس بهنود از بخچه تاریخ خودش، آس را بیرون میکشد .دکتر محمد مصدق. جناب بهنود اشتباهش را از جایی آغاز میکند که گمان میبرد ما هم مانند ایشان و هم فکرانش، به دنبال «بت مرده قهرمان» هستیم غافل از اینکه نسل ما و ایران امروز، انسان زنده سازنده میخواهد. آقای بهنود سعی میکند با نامهایی مثل بازرگان و قرار دادن نام ایشان کنار فروغی و امیرکبیر با بازی کلمات و نامها، باز هم خواننده را فریب دهد در حالیکه این نامها هیچ ربطی به هم ندارند. یا بهنود تاریخ نمیداند یا میداند و عکس مار بر دیوار ذهن مخاطب میکشد و تنها خجالت میکشد نام خاتمی را نیز اضافه کند پس تنها به آدرس دادن اکتفا میکند.
ولی باید به دو نکته مهم توجه داشت. اولا امروز مخالفترین مخالفان حکومت پهلوی که هر نقصانی در عالم امکان را مربوط و نامربوط (از جمله سونامی ژاپن و تایلند!) به آن پدر و پسر ارجاع میدهند، بارها و بارها تاکید میکنند حکومت پهلوی، حکومتی مدرن، امروزی، رو به جلو و مترقی و ایرانساز بود (با تمام ایرادات و نقصانهای به حق وارد شده بر اینان) و پتانسیل اصلاح را به فراوانی در خود داشت. ولی حکومت اسلامی یک حکومت متحجر، واپس گرا و استبدادی مذهبی است که به همه چیز میاندیشد جز ابادی ایران و کامیابی ایرانی. پس اصولا ایستادن در مقام قیاس این دو حکومت امری ناممکن و خطایی بزرگ است.
دوما در مورد دکتر مصدق. فرض بر این ست تمام مدعیات دوست داران مصدق در باره جدال تاریخی ۱۳۳۲ صحیح باشد. باید ببینیم دکتر مصدق در برابر حکومتی اصلاحات پذیر مانند حکومت پهلوی چگونه اصلاحطلبی بود؟ اصلاحطلبی که وقتی مجلس را موافق خواست خود نبیند آن را تعطیل کرده به میان مردم میرود و میگوید اینها مجلس من هستند! (نه اینکه بگوید حکم حکومتی امده قانون را فسخ کنید).
اصلاحطلبی که وقتی همراهانش به مردم فرمان به زیر کشیدن مجسمههای شاهان پهلوی را میدهند سکوتی ناشی از رضا میکند. (نه اینکه فرمان تظاهرات سکوت بدهد). اصلاحطلبی که بر درب کاخ شاه قفل میبندد. اصلاحطلبی که در برابر توصیه همراهش که اگر مجلس را تعطیل کنید شاه اجازه قانونی عزل شما را مییابد پاسخ میدهد «شاه جرات نمیکند مرا برکنار کند!». اصلاحطلبی که بر خلاف قانون اساسی کشور فرمان رفراندوم میدهد و ان را به میل خود به اجرای میگذارد.(نه اینکه بگوید من تدارکات چی بیش نبودم!).اگر امروز به دنبال چنین اصلاحطلبی هستیم خب باید دوباره عرض کنیم «یافت مینشود جستهایم ما». ضمن اینکه آقای بهنود به ما آدرس نمیدهد حاصل این اصلاحطلبی چه شد؟ و کدامین پیروزی را در بر داشت که امروز بخواهیم الگو بگیریم.
درحالیکه سواستفاده از نام دکتر مصدق در تیتر، در تمام نوشتار موج میزند. نوشتار بیشتر تکیه بر کارامدی اصلاحطلبی فروغی و اصلاحپذیری رضا شاه (حال فرضا در زمان اضطرار ) دارد ولی نام مصدق بدون ارائه هیچ فاکت و نتیجهگیری مشخص از به اصطلاح اصلاحطلب بودن ایشان، استفاده و هوار زده میشود.
هر چند نوشتار، عیان نشان میدهد مشکل نویسنده در کجاست و قصد تسویه حساب با چه افراد یا اندیشههایی دارد ولی باید عرض کنم شعور بنده به حقیر اجازه نمیدهد این نوع نوشتارهای شبه آور و اختلاف برانگیز را بدون دلیل و با خوش بینی توجیه کنم. ربط دادن اصلاحطلبی به امیرکبیر و مصدق، و سپس در لوای آن حمله از جنس «جرس» به پهلویها در این برهه زمانی از فعالیتهای اپوزیسیون، بوهای مطبوعی را در سپهر سیاسی کشور و جامعه «سیاست پیشه» ایرانی منعکس نمیکند. ولی حسن این مسائل این است که بدانیم چگونه در بی بی سی فارسی، مرحوم دکتر مصدق گوی سبقت را در بزرگی، از بزرگترین نامهای اسطوره ای ایران میرباید و با اندک فاصله زمانی قبای اصلاحطلبی را بر تن خویش میبیند و در همان هنگام تمام وجوه میهن پرستی مصدق ( از جمله ایستادگی ایشان برابر آخوند کاشانی گرامی فارغ از هرگونه پیش داوری در باره این روحانی) نادیده انگاشته میشود و مخالفتش در عرصه سیاسی در برابر پادشاه پهلوی، معرف این نخست وزیر سابق ایران میشود. قدر مسلم اگر نوشته ای حاوی پیامی مشخص به نیروهای سیاسی باشد از این اختلاط نامهای ملون در یک نوشته استقبال میکنیم، ولی وقتی بوی سوء استفاده از نامهای بزرگ و رنگ و لعاب دادن مسائل تاریخی در قالب نوشتهای سیاسی، به مشام برسد حتما باید به تفکر و اندیشه خود مراجعه کنیم و اول از همه بپرسیم اصولا پیام این نوع نوشتهها برای ما چیست؟
از سوی دیگر به عنوان کسی که در حد توان حقیرم به دنبال مسائل سیاسی و تاریخی و اجتماعی و واکاوی اینها هستم متوجه این نوع تبلیغ عریان از سوی اولین روزنامه نگار «بیطرف ولی اصلاحطلب» تاریخ ژورنالیسم جهان برای مشی اصلاحطلبی و یکجانبه نگری مسائل و گروهها و اندیشههای سیاسی نمیشوم و معنی این نوع جملات را در نمییابم:
«این نقش اصلاح طلبان است که به جز خیر مردم نمیبینند. نظری به بالا ندارند. و قرنی است که ترمیم تمام خرابی های تندروها به عهده اینان بوده است. از زمانی که نسیم آزادی از حوالی مدیترانه به آسیا هم رسید جز همین امثال گاندی و مصدق و خاتمی نبودند که سرزمین هایشان را به سامان رساندند.»
آیا شرایط برای اصلاحطلبان تا به این حد نگران کننده شده است که دست به چنین شیوه هایی در نوشتن و تحلیل بزنند؟؟؟
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کوشان
جناب شوروی گرانمایه
اینها دشمنشان کسی است که دشمن اربابشان باشد! سرسپردگی خاصیتش همین است. به قول عیاز خدمکار سلطان محمود، اینها بنده سلطان هستند نه بادمجان بورانی!!!
وگرنه همین بهنود خاطرات خوشگذرانی هایش را در کنار هویدا بخوانیم خالی از لطف نیست. از اسکی تا کایت سواری!! شما فکر کردید هزینه شرکت پسرش در منتهتن نیویورک ( که تنها حدود 4 میلیون دلار پول مکان این دفتر است ) از کجا امده!؟ از هنر فرزندش نیما! با کشیدن عکس مصدق روی تیشرتها!!؟؟ نخیر جانم از همان جا می اید که باغ کردان را داشته است!
بعد همین بهنود نوچه پرویز نیکخواه در بهمن 57 بر علیه وی دادخواست و شکایت می کند. تقاضای اعدام وی را می کند. همین بهنود در اسفند 56 در جلسه فوق العاده حزب رستاخیز در مقام یک خبرنگار تلویزیون ملی، صندلی جابجا می کند تا سرسپردگیش را آنجا نشان دهد. جایی که ساسان کمالی میگوید وقتی مسعود را در آن حالت دیدم خجالت کشیدم!
مصدق برای اینها سنگر است نه هدف! وگرنه نوشتار ایشان را در باره مصدق و اصلاح طلبی بخوانید. بعد برنامه انتخاب بزرگان ایرانی را مرور کنید و نحوه ارائه ادله برای انتخاب شدن مصدق.
ضمنا این مسئله بر خلاف این چیزی که شایع شده نظر سنجی نبوده. یعنی شش نفر توسط کارشناسان انتخاب و برای نفر اول نظر سنجی شد. و باز شایان ذکر است از شش نفر 5 نفر ضد پهلوی و مصدقی بوده اند. و باز جالب تر اینکه خود بهنود کارگردان این مضحکه بوده.
به هر حال " گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را "
سپاس
کوشان
May 10, 2012 09:59:40 AM
---------------------------
سیامک شوروي
با درود فراوان به هم میهنان گرامی و با سپاس از کوشان برای نوشته ایشان!
دشمنی آقای مسعود بهنود با خاندان پهلوی مسئله تازه ای نیست! این جناب دشمنی اش تا بدانجا کشیده شده است که برای رسیدن به هدف خویش از دروغ و افترا هیچ باکی ندارد.
به گمان من همه پرسی رادیو فردا که زمان زیادی از آن نگذشته به آقای بهنود بسی گران آمده است. به خاطر دارید که شاهزاده گرامی نفر اول در این همه پرسی بودند و با درنظر گرفتن تنفر بیدلیل مسعود خان میتوان واکنش ایشان را در نظر مسجم کرد. با آشنایی که از تنفر ایشان در مورد خاندان پهلوی دارم فکر میکنم ایشان با دهانی کف کرده ، چشمانی از هدقه درآمده، به حالت صرع افتاده و از هوش رفته است. چه بسا در همان موقع به ایشان وحی شده تا با استفاده از موقعیت خویش در بی بی سی در صدد رفع آثار این همه پرسی برآمده و در همان آن دو هدف را با یک تیر نشانه بگیرد. در نتیجه ایشان همه پرسی تازه ای براه انداخته بدون اینکه از افرادی یا فردی که بیش از هر کسی وجود ایران را به او مدیونیم، نامی ببرد.
اما مسعود بهنود این را نمیداند که جوانان میهنمان دیگر آن جوانان قبل از انقلاب نیستند که در نادرستی های ایشان غرق شده و جان و مال خود را دودستی تقسیم اشخاصی مانند آقای بهنود نمایند. نرسیسیم بی اندازه ایشان (بهنود) چنین اجازه ای نمیدهد.
May 10, 2012 01:57:19 AM
---------------------------
کوشان
سپاس اردشیر گرامی دقیقا هم اندیش شما در این مورد هستم
ضمنا خوانندگان عزیز پوزش بنده را بپذیرید از یک اشتباه سهوی از روی بی دقتی من و اینکه خوب تمرکز نکردم و دوستی در سایت خودنویس با بزرگواری تصحیح کرد.لقب جناب فروغی ذکاءالملک هست نه ضیا الملک
با پوزش مجدد
کوشان
May 08, 2012 08:22:41 PM
---------------------------
اردشیر
با درود به درایت کوشان عزیز
نخست اینکه این مقاله یا گنجاندن نام مصدق در نظر خواهی بی بی سی یا تسخیر تریبون های پر مخاطب توسط اپوزیسیون صادراتی همه و همه جزیی از نقشه کلانی است که قصد نهایی آن نگاهداشت این نظام با درصدی از غلظت یا رقت اسلامی آن است .آنسویی ها از اسلام چه بدی دیده اند گواه آن بهار عربی و پیچ و واپیچ خوردن مسلمین در فراخنای زمان....من می توانم عناد جرسی ها وصادراتی ها را با نظام پهلوی پیش خودم توجیه کنم اما از درک کینه این آقا عاجزم که هر چه بود و شد حاصل پیش از انقلاب است و اگر استارت خودرا را بعد انقلاب زده بود قطعا جان سالم به در نمی برد.
شما بیایید کابینه اول دیکتاتور اقتدارگراببینید تا معلوم شود رضا شاه بزرگ اصلاح طلب تر بود یا این سید خندان ..که از فرط بی جرئتی به خود لقب تدارکاتچی داد.قیاس دوران پهلوی و جمهوری اسلامی مع افارق است اما حجب و تاثیر پذیری ایراندوستان واقعی آن طرف بی مهابا تر می کند
May 08, 2012 04:16:29 PM
---------------------------
|