آنچه باعث شد تا اين يادداشت را بنويسم نه فتوای آيتالله صافی گلپايگانی مبنی بر ارتداد توهينکنندگان به امام نقی (ع) و نه گذاشتن جايزه ی صد هزار دلاری برای سر شاهين نجفی، بل که مطالب نوشته شده پيرامون اين مسئله در سايت گرامی "جرس" است. حقيقتا درد خواندن اين نوشته ها، از درد خواندن فتوای آقای صافی بيشتر بود، چرا که بيش و پيش از پرداختن به موضوعِ در خطر بودن جان يک انسان به خاطر خواندن يک شعر و ترانه، به خطای او، و بدتر از آن، تحقير او پرداخته اند، که از روشنفکران نويسنده ی اين مطالب بعيد است.
اين دوستان به خوبی می دانند که شاهين نجفی تا آخر عمرش به خاطر همين شعر و ترانه بايد در ترس و نگرانی زندگی کند و هر آن احتمال دارد، فردی متعصب، جان او را بگيرد. امروز موضوع شاهين نجفی و امام نقی داغ است و همه ی چشم ها به سوی اوست. پليس آلمان از او محافظت می کند و مطبوعات در باره ی او می نويسند. اما يکی دو ماه ديگر، شاهين نجفی خواهد ماند و خطر مرگ که يک لحظه او را آسوده نخواهد گذاشت. حال در چنين شرايط و اوضاعی نويسنده ی محترم جرس چنين می نويسد:
"... روی سخن با جوانک جويای نامی نيست که در هر جامعه ای و هر از گاهی از اين هتاکی ها به آبرو و نام و جسم و جان انسان ها يافت می شود. شاهين نجفی لابد حالا می داند که توهين کردن يکی از ساده ترين کارهايی است که در زندگی می شود کرد و لذا به يک معنا کاری است معمولی و بيهوده؛ يعنی نه تنها منجر به نتيجه نمی شود بلکه در همان لحظه اول صاحب گفتار را تحقير می کند و بر زمين می کوبد. جايی خوانده ام که هر انسانی اين ظرفيت را دارد که دست کم ۱۰ دقيقه بر صدر اخبار قرار گيرد اما مسئله اين است که به چه قيمتی؟ آيا قاتل نروژی هم که ۷۷ نفر را يکجا در ساحل کشت از همين قاعده پيروی نکرد؟...".
آيا بيان چنين مطالبی -آن هم در اين موقعيت- اسباب تاسف نيست؟ و آيا قياس شاهين نجفی با قاتل نروژی قياس مع الفارق نيست؟ جالب اينجاست که آن چه شاهين نجفی نوشته و خوانده، توهين به اعتقادات مردم و زندانيان سياسی قلمداد شده، حال آن که اين ترانه بيش از آن که توهين به اعتقادات مردم و زندانيان سياسی باشد، توهين به حکومت اسلامی و فرآورده های مستقيم و غير مستقيم آن است. نويسنده ی ارجمند ديگری در همين سايت جرس می نويسند:
"... دين اسلام دين جمهوری اسلامی و تبهکاران فاسدش نيست. زيرا اين دين برای ايشان صرفا ابزار قدرت است. گروگان است. اما در عوض دين اسلام دين زندانيان و قربانيان اين نظام است. دين تاجزاده ها و نبوی ها و سحابی ها و موسوی و کروبی است. دين نوری زاد و سردار علايی است. دين رهنورد و فائزه است. دين زنان و مردانی است که در مقابل تبهکاری اين نظام ايستاده اند از مهندس بازرگان تا مهندس سحابی. از احمد قابل تا آيت الله منتظری. از نرگس محمدی تا فائزه هاشمی. دين مادران ما ست و دين جوانان ما ست. دين شريعتی است. دين آل احمد است. دين سروش و بنی صدر است. چه کسی گفته است می توان به دين اين مردمان به سبب تبهکارانی که بر گرده ايشان سوارند توهين کرد؟ و چه کسی گفته است که اگر به کسی توهين کردی او را تمسخر کردی و توی سر او و باورهايش زدی کاری آزديخواهانه کرده ای؟ و چه کسی در کجای تاريخ و جغرافيا نشانی دارد از اينکه کسی با اين روشها دست از عقايد خود برداشته باشد و تغيير کرده باشد؟ و تغيير کند بشود شاهين نجفی مثلا؟...".
من نزديک به ده بار ترانه شاهين نجفی را گوش کردم و متنی را که از آن تهيه شده است خواندم. به غير از قسم دادن به نقی و اشاره به خواب بودن مَهدی که چند بار تکرار می شود و بقيه ی متن حول آن شکل می گيرد، نود و پنج در صد شعر اشاره است به تبهکاری های حکومت اسلامی و عوارض آن:
"تبعيد، تهديد، تحريم، دلار رو به رشد، تحقير، امام مقوايی، طفل علی گوی در رَحِم (منظور آقای خامنه ای ست)، درس فقه در اتاق عمل بينی، "آقا"، تسبيح و جانماز چينی، انگشت شيث رضايی، دين اوت شده، فوتبال دينی، وياگرا، لنگای هوا شده، چاکرا، سنگک و مرغ و گوشت و ماهی، سينه سيليکونی، بکارت راه راه، ممه های گلشيفته، آبروی نداشته ای که از ما ريخته، نژاد آريايی، پلاک به گردن آويخته، شوشول فرنود، سه هزار ميليارد، خليج فارس، اروميه، رهبر جنبش سبز، رحلت جانگوز امام امت، بيوه های با کلاس پَلاس در ديسکو، بحث های روشنفکری تو چت، غيرت مردای اون کاره، زنان مدافع حقوق مرد، انقلاب رنگی از تو تلويزيون، سه در صد جمعيت کتابخون، شعارهای آبکی و توخالی، جماعت حالی به حالی که صبح زنده باد می گويند و شب مرده باد، قهرمان های قصه های خيالی...".
اين هاست موضوعاتی که شعر نجفی، زيبا يا نازيبا، رسا يا نارسا، روشن يا ناروشن، به آن ها می پردازد و بر خلاف اظهار نظر آقايان، جز همان دو مورد اول، در اين نود و پنج در صد شکل دهنده به کليت شعر، هيچ توهينی به مقدسات مردم نشده و اگر توهينی هست به حکومت اسلامی ست و ما، مخالفان حکومت اسلامی، که سه در صد کتابخوانيم و شعارهای آبکی و توخالی می دهيم و از طريق برنامه های تلويزيونی در حال شکل دادن به انقلاب های رنگی هستيم و صبح زنده باد می گوييم و شب مرده باد، و به نژاد آريايی مان می نازيم و شوشول فرنود را دست می اندازيم و در چت روم ها مشغول بحث های داغ روشنفکری هستيم و... راستی، چه خبر از رهبران جنبش سبز؟!
کمی انصاف داشته باشيم، و متن شعر نجفی را همان طور که نويسنده ی محترم جرس می نويسد در زمينه و کانتکست اش بررسی کنيم و اگر ديديم اين "جوانک جويای نام" همين طوری بيهوده به پر و پای دين و امام نقی (ع) و امام مهدی (عج) پيچيده و بی دليل به آن ها توهين کرده و خدای ناکرده زبان به فحش و فضيحت آلوده، آن گاه ما هم همپا با آقای صافی حکم به ارتداد و اعدام اش دهيم در غير اين صورت، دستکم به عنوان روشنفکران اين جامعه، که طنز را از نوشته های امثال عبيد زاکانی آموخته ايم و با سعه ی صدر جامعه ی مسلمان و شيعه مان در مقابل اشعار امثال او و ايرج ميرزا و علامه دهخدا و هادی خرسندی آشنا هستيم، و پا در ميانیِ امثال کيومرث صابری را در جهت نجات جان کسانی که به خاطر طنز و کاريکاتور به خطر افتاده اند در همين زمانه ی خودمان مشاهده کرده ايم، باری ما هم به عنوان روشنفکران اين جامعه، لااقل به حمايت از جانِ اين جوان هنرمند که تمام زندگی اش را بايد زير شمشير خونچکان حکومت اسلامی بگذراند و سايه ی مرگ را در کنار خود احساس کند بر خيزيم و اگر هم باز، گمان بر توهين او داريم و نمی توانيم اين توهين را به هيچ وجه ببخشيم، لااقل در اين دوران ناآرام، نمک بر اين زخم باز نپاشيم و نقد خودمان را به دورانی مناسب تر موکول کنيم، اگر تا آن موقع "آقايان" خدمت اين جوان نرسيده باشند و موردی برای انتقاد باقی مانده باشد.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|