اکنون که مفهوم «آلترناتيو سازی» بصورت پارهء جدائی ناپذيری از گفتمان سياسی غالب در ميان اپوزيسيون ايران در آمده است، بد نمی دانم که برخی از فکرها را در مورد آن مطرح سازم؛ باشد که با قرار دادن اين افکار در معرض نقد و بررسی صاحب نظران به غنای هرچه بيشتر اين مبحث افزوده شود.(1)
آنگونه که از اسم اش پيداست، «آلترناتيو» در معادل فارسی اش به «بديل» نزديک تر است تا به «جايگزين» يا «جانشين»، چرا که اين دو واژه لزوماً نشانگر وجود تقابلی با آنچه که جايگزين اش می شوند نيستند. هر وليعهدی جانشين پدر می شود و هر رئيس جمهوری جانشين رئيس جمهور قبلی. در واقع، می توان گفت که هر آن جايگزينی و جانشينی ای که فاقد تضاد و تخالف بنيادين با آنچه جانشينی برايش پيدا شده باشند همواره خبر از عادی بودن اوضاع و ضروری نبودن تغييرات بنيادين دارند. در اوضاع آرام و بی تشويش است که امر جانشينی براحتی و طبق پيش بينی ها و برنامه ريزی ها انجام می پذيرد و هيچگونه «بحران جانشينی» هم پيش نمی آيد(2). آلترناتيو اما، در معنای کلامی خود حتی، سر تخالف و تنافر با آنچه های را دارد که قرار است جانشين شان شود. بدينسان، می توان ديد که آلترناتيو هم نوعی جانشين است اما اين جانشين از جنس و جنم آنکه ـ يا آنچه ـ قبلاً وجود داشته و اکنون در معرض تهديد براندازی است نبوده و با آن در تخالف و ضديتی از نوع مانعة الجمع بودن است. «روز» آلترناتيو «شب» است چرا که هم در کليهء جهات با آن تفاوت و تضاد دارد، هم جانشين آن می شود، و هم با وجودش موجوديت شب را کلاً نفی می کند.
اگر از اين منظر به مفهوم «سياسی» آلترناتيو بنگريم بلافاصله در می يابيم که آلترناتيو يک «تشکل سياسی» است که می خواهد تشکل سياسی مقابل و متضاد خود را کنار زده و جايگزين آن شود. در اينجا نوعی «تبديل» انجام می شود و به همين من «بديل» را به معنای آلترناتيو نزديک تر می دانم تا «جايگزين» يا «جانشين». آنچه مهم می نمايد توجه به اين نکته است که آلترناتيو يک تشکل سياسی متضاد با تشکل سياسی نشسته در قدرت است، خواهان خلع يد از آن و بدست اوردن قدرت است، و می خواهد وضع موجودی را که در جميع جهات با او در تخالف است براندارد و خود جانشين آن شود.
پس، مثلاً، يک نيروی مذهبی که خواهان برقراری حکومتی مذهبی ديگر باشد نمی تواند آلترناتيو حکومت اسلامی فعلی محسوب شود، حتی اگر توپ و تانک و مسلسل و ارتش مجهز داشته باشد. در اينجا قرار است يک نيروی مذهبی «جانشين» يک نيروی مذهبی ديگر شود. اما آلترناتيوی که در برابر يک حکومت مذهبی قد علم می کند لزوماً يک حکومت «سکولار» است؛ يعنی خواستار آن است که شرايع مذاهب را کلاً از حوزهء حکومت خارج کند.
به اين ترتيب، به لحاظ تعريف، آلترناتيو حکومت اسلامی، لزوماً هم در تنافر با اين حکومت است و هم قصد آن را دارد که اين حکومت را براندازد (به زبان من، منحل کند) و خود بعنوان جانشين موقت آن مديريت کشور را با همکاری ياران داخلی خويش بر عهده گيرد و راه را در راستای انتخابات آزاد و عمومی برای بقدرت رسيدن مديران حکومت سکولار کشور هموار سازد.
آلترناتيو هم از لحاظ مبانی و خواسته هايش ضد مبانی و خواسته های حکومت اسلامی است، هم برانداز آن است و هم می خواهد تا در پی برافتادن حکومت اسلامی کشور را تا برگزاری يک سلسله انتخابات آزاد بصورتی موقت اداره کند.
در اين زمينه هيچ نبايد خجالتی بود و کار را به تعارف و درويش بازی برگزار کرد. آلترناتيو نمی تواند بگويد که من قصد منحل کردن حکومت فعلی را ندارم و فقط می خواهم دست به مبارزات بشر دوستانه و افشاگرانه بزنم و جهانيان را از بدکاری های اين رژيم ورشکسته با خبر سازم. برای آن ها که می خواهند آلترناتیو یک حکومت دیکتاتوری را بسازند، اين کارها همه مفيد و مهمند و به سود آلترناتيو هم هست که در مسير مبارزه به این اعمال نیز دست بزند. اما نمی توان وظايف يک آلترناتيو را به اينگونه زمينه ها محدود کرد. آلترناتيو قدرت را در آماج خود می گيرد، جريان انحلال و براندازی رژيم نشسته در قدرت را هدايت می کند و اگر موفق شد، در پی فروپاشی رژيم کهنه، مديريت جريان آماده سازی کشور برای يک سلسله انتخابات آزاد بمنظور ايجاد ساختارهای جديد حکومتی را هدايت می کند.
****
بر من روشن است که عدهء زيادی مخالف همهء آنچه هائی هستند که تا اينجا مطرح کرده ام. اغلب آنها در سر راه اجرائی شدن اين فکر آنچنان موانعی را مشاهده می کنند که در نظرشان آلترناتيوسازی برای انحلال حکومت اسلامی بصورت امری تعليق شده به محال جلوه می کند. اما من تا کنون در ميان اظهارات و شعارهای اين مخالفان يا شک کنندگان دليل قانع کننده ای را در راستای اثبات آنچه که اقامه می کنند پيدا نکرده ام. من اين مخالفان را به چند دسته تقسيم می کنم:
نخستين دسته را کسانی تشکيل می دهند که اساساً با انحلال و براندازی حکومت اسلامی مخالفند يا وادار به مخالفت می شوند. نشان دارترين اين دسته «اصلاح طلبان» اند که از اسم شان پيداست چه می خواهند. اگر حکومت اسلامی نباشد قرار است آنها چه چيزی را اصلاح کنند؟ تکليف آنکه با افتخار خود را اصلاح طلب حکومت اسلامی می داند و، با اينکه از همين حکومت کتک خورده و از درگاهش رانده شده، ماجراهای رفته بر موضع گيری هايش تأثيری ندارد روشن است. او آلترناتيو سکولار دموکرات و انحلال طلب را رقيب و مانع کاميابی احتمالی خود می بيند و می کوشد تا مفيديت آن را منکر شود. از ميان دلايل اينگونه مخالفان می توان چند تائی را دست چين کرد:
- می گويند مبارزه در ايران جريان دارد و رهبری مبارزه هم در ايران است (موسوی ـ کروبی) و ايجاد يک آلترناتيو در خارج کشور اين رهبری را تضعيف می کند.
- می گويند رهبری بالقوه ای در کشور وجود دارد که در طول جريان مبارزه در همان داخل کشور آشکار و معرفی خواهد شد و نبايد با آلترناتيو سازی در خارج کار آن را به عقب انداخت.
- می گويند چون آلترناتيو خارج کشور نمی تواند با رهبران داخل ارتباط برقرار کند در عمل منزوی شده و از بين می رود و، پس، اقدام در راستای ايجاد آن کار عبثی است.
- می گويند مردم ايران يک آلترناتيو ساخته شده در خارج را بيگانه تلقی کرده و به آن اعتنائی نخواهند کرد.
- می گويند اساساً خارج کشوری ها در موقعيتی قرار ندارند که بتوانند بر سير جريانات در داخل کشور اثر بگذارند.
- می گويند مردم داخل کشور اصولاً به خارج کشوری ها با ديدهء سوء ظن می نگرند.
- و...
دسته ای ديگر ـ در اردوگاه کمونيست ها ـ معتقدند که بزودی در ايران يک انقلاب «عدالت خواهانه» حادث می شود که بساط هرگونه ليبراليسم و دموکراسی قلابی بورژوائی را بهم زده و اقشار ستمديده و انقلابی را بقدرت خواهد رساند و پس، نه تنها ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات در خارج کشور لازم نيست بلکه بايد در سر راه آن مانع ايجاد کرد و جلوگير شکل گيری آن شد.
دستهء سومی نيز هستند که اعتقادی به امکان ايجاد ائتلافی فراگير در ميان اپوزيسيون سکولار دموکرات ندارند چرا که اين اپوزيسيون را شامل «نخاله گی» های بسيار (مثلاً، وجود پادشاهی خواهان) می بينند و بخاطر جلوگيری از بقدرت رسيدن اين «نخاله گی» ها ترجيح می دهند که آلترناتيوی برخاسته از ائتلاف وسيع نيروها بوجود نيايد. ترجيح اين گروه معطوف به ايجاد ائتلاف در ميان نيروهای خودی (در اينجا بخوان: جمهوری خواه) است. اما در حال حاضر بجای آنکه در اين حوزه شاهد حرکت بسوی چنان ائتلافی باشيم می بينيم که فعلاً بر اين اردوگاه تفرقه حاکم است و جمهوريخواهان مرتباً به گروه های کوچک تری تقسيم شده و تحليل می روند و، در نتيجه، نمی توان روی آنها حساب کرد.
و بالاخره دستهء چهارمی نيز وجود دارند که معتقدند گروه های همگن بايد در خارج کشور آلترناتيوهای متعددی را بوجود آورند و نبايد در ايجاد يک آلترناتيو يگانه پافشاری کرد. چنين کاری هم ممکن نيست و هم اگر ممکن شود می تواند به ايجاد مقدمات برقراری يک نظام استبدادی جديد بيانجامد.
****
از همين آخری شروع کنيم. معمولاً، در شرايط عادی و در جامعه ای دموکراتيک، که حاکميت و حکومت بر بنياد قوانين اساسی مبتنی بر حقوق بشر عمل می کنند، هر تشکل سياسی «وظيفه دارد» که در برابر «دولت ِ نشسته در قدرت» آلترناتيو خاص خويش را ارائه دهد تا مردم بتوانند از بين همهء آلترناتيوهای عرضه شده يکی را انتخاب کنند. اما در يک جامعهء استبدادی که قدرت در دست جمعی معدود و محدود متمرکز است و هرگونه اعتراض و مخالفتی با سرکوب روبرو می شود ديگر نمی توان دست به ايجاد آلترناتيوهای مختلفی زد که برانداختن حکومت استبدادی را آماج خود گرفته باشند. اين کار قطعاً موجب تفرقه، تکه تکه شدن نيروها، برقراری رقابت بجای همکاری، و ناکام ماندن کار براندازی می شود. در اين شرايط لازم است که، برای جلوگيری از چيرگی تفرقه بر جمع سکولار دموکرات های انحلال طلب، آلترناتيو حکومت اسلامی برخاسته از ائتلاف وسيع نيروهائی باشد که برای برانداختن اين «حکومت» متفق القول اند و نوعی بديل را برای جانشين ساختن حکومت فعلی از ميان خود بر می سازند.
طبيعی است که، در زير سايهء سنگين حکومتی که قرار است برانداخته شود و به همين دليل روز به روز هارتر می شود، چنين آلترناتيوی شانس شکل گرفتن ندارد. تجربهء تاريخی هم از همين واقعيت خبر می دهد. آلترناتيو ِ برانداز تنها در بيرون از حوزهء نفوذ حکومت استبدادی شکل می گيرد و «از بيرون» مبارزات درونی را هدايت کرده و اسباب فروپاشی حکومت استبدادی را فراهم می سازد. اين يک قاعدهء کلی و بديهی است و، لذا، کسانی که معتقدند نمی توان با يک آلترناتيو بيرونی حکومتی را که در درون مرزهای کشور بصورت فعال مايشاء عمل می کند برانداخت در واقع منکر يک اصل بديهی سياسی شده اند(3) و، طبعاً، ناچارند که سطح آلترناتيو خود را به حد تشکلی فعال در زمينه های حقوق بشری و افشاگرانه تقليل دهند و، بدين ترتيب، آلترناتيو را از مأموريت و وظيفهء اصلی خود دور کنند.
با توجه به آنچه در اين زمينه گفته و نوشته می شود، می توان ديد که مهمترين موضوع مورد مناقشه بر سر آلترناتيو نيز به همين «تفکيک داخل و خارج» بر می گردد. اما واقعيت چيست؟ از يکسو، در طول سه دههء اخير، حکومت اسلامی بهترين مديران و مغزهای کشور را وادار به خروج از کشور کرده است و می کند ـ امری که ساليانه در آمار های صد هزار نفره همچنان ادامه دارد ـ و، از سوی ديگر، معتقدان به «ناتوانی خارج کشوری ها» جار می زنند که خارج کشور نمی تواند در کار مبارزات داخل کشور و ادارهء ايران آينده مؤثر باشد. يعنی، از نظر اينان، هر که چمدان اش را بست و بهر صورتی از مرز گذشت و بعنوان آدمی خود تبعيدی به خارج از مرزهای کشور آمد يکباره مسلوب الاختيار و ناتوان در انجام وظيفه ای بنيادين عليه حکومت اسلامی می شود؛ آن سان که گوئی «خارج کشور» فضائی است که برای اخته کردن فعالان سياسی تبعيدی بوجود آمده است.
اين نگاه ويرانگر و خسران بار سه دهه است که خارج کشوری ها را دچار فلجی همراه با خجالت و تعارف کرده است. اعتقاد بر آن است که چون جبههء مبارزه در داخل کشور قرار دارد پس همهء مبارزان و همهء رهبران مخالف حکومت بايد در داخل کشور حضور داشته باشند و خارج کشوری ها موظفند که امکانات فکری و تبليغی خود را در اختيار آنها بگذارند تا هرگونه استفادهء ابزاری که داخل کشوری ها بخواهند در موردشان اعمال شود. در حاليکه آلترناتيو نمی تواند تابعی از رهنمودهای داخل کشوری های زير تيغ باشد که زمانی سخنی می گويند و وقتی در رسانه های خارج منعکس می شود متقاضی حذف آن می شوند(4). آلترناتيو بايد با دست باز عمل کرده و نگذارد که حکومت اسلامی کاری را به آن ديکته کند.
توجه کنيد که اين سخنان به هيچ وجه دال بر ناديده گرفتن توان مديريتی رهبران سکولار دموکرات داخل کشور نيست. اما دست و پای اين رهبران در زنجير سرکوب حکومت استبدادی گرفتار است و آنها توان شکل دادن و مديريت مبارزات را تا حدود زيادی از دست داده اند و تنها زمانی می توانند فعال و کارا شوند که آلترناتيو حکومت اسلامی در خارج بوجود آمده و آنها با آن ارتباط تنگاتنگ و ارگانيک برقرار کنند و بصورت های آشکار و مخفی خود جزئی از آن شوند.
باری، بنظر من، درست همين نگاه ويرانگر است که بايد عوض شود. بايد خارج کشور را، در همهء زمينه ها، انبار ذخيرهء مديريت کشور دانست، در راستای مؤتلف کردن و همداستان نمودن اعضاء اين گنجينه کوشيد و امکانی را فراهم آورد تا استعدادهای بزرگ موجود در خارج کشور بتوانند در راستای ايجاد و فعال ساختن يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات دست به عمل زنند و از هم اکنون آلترناتيو حکومت اسلامی را برای ادارهء کشور در فردای فروپاشی حکومت فعلی مجهز کنند.
تبليع اينکه خارج کشوری ها حق دخالت در مبارزات مردم ايران را ندارند و تنها بايد حامی و مؤيد آنها باشند، اگر از ناحيهء اصلاح طلبان حکومتی انجام نشود تيری است که فعالان سکولار دموکرات و انحلال طلب به پای خود زده و با ناتوان سازی خويش تاريخ فروپاشی حکومت اسلامی را به عقب انداخته اند.
نکتهء ديگری که در رابطه با مسئلهء بغرنج داخل و خارج کشور بيان می شود به تجربهء انقلاب 57 (که آن هم بوسيلهء آلترناتيوی ساخته شده در خارج کشور هدايت شد) بر می گردد. در آن زمان، مردم قيام کردهء ايران جز خمينی کسی را در مجموعهء آلترناتيوی که او سرآمد آن بود نمی شناختند. آن هواپيما که خمينی را به داخل کشور برد پر از چهره های ناشناسی برای مردم ايران بود که به فرمان خمينی آنها را پذيرا می شدند اما با ترديد و سوء ظن و همراه با حسی از غريبگی و بیگانگی به آنان می نگريستند. خمينی لشگری از به اصطلاح «مديران» را با خود به داخل کشور می برد که برای مردم «خودی» محسوب نمی شدند و در تجربه هم نشان داده شد که چندان برای مردم ايران «خودی» نبودند و هم اکنون نيز همچنان ناخودی مانده و کشور را بصورت يک ارتش اشغالگر و بيگانه اداره می کنند. اما آيا خارج کشوری های کنونی نيز با همين مشکل در سر راه آلترناتيوسازی خود روياروی هستند؟ به گمان من چنين نيست.
اکنون ما کاملاً در درون دوران انقلاب ارتباطات قرار داريم و مردم ايران می توانند، ماه ها پيش از پيروزی آلترناتيو بر حکومت اسلامی، با چهره و رفتار و گفتار و پندار شخصيت هائی که برای عضويت در آلترناتيو برگزيده می شوند آشنا گردند، با آنها خو بگيرند، و در صورت راست کاری و راستگوئی آنها، به ايشان اعتماد کنند و آنها را از آن خود بدانند. اکنون زمانهء غالب کردن چهره هائی که سال ها در غبار غربت گم شده و برای اين نسل خواستار تغيير ناشناس بوده اند گذشته است.
و، در واقع، درست همين نگرانی است که حکومت اسلامی را وا می دارد تا بکوشد مجاری ارتباطی مدرن را مسدود سازد. کج خيالی است اگر تصور کنيم که اين تلاش برای آن است که مردم ايران از «افشاگری» های خارج کشورهای در مورد خيانت های رژيم فعلی آگاه نشوند. هيچ کدام از خارج کشوری ها نمی تواند ادعا کند که بهتر و بيشتر از ايرانيان داخل کشور از ماهيت و رفتار اين حکومت خونريز آگاه است. شايد روزگاری تمرکز بر يک چنين تلاش آگاه کننده ای ضروری بود و، بنظر من، در طی سه دههء گذشته خارج کشوری ها الحق که در افشای ماهيت سرکوبگر و ضد ملی حکومت اسلامی، هم برای داخل کشوری ها و هم برای جهانيان، سنگ تمام گذاشته اند. اما اکنون دوران افشاگری صرف به سر آمده است و زمانهء کنونی از خارج کشوری ها طلب می کند که قدم بعدی و اصلی را در سرنگون سازی حکومت اسلامی برداشته و نيروی بديلی را که بايد به مبارزات ِ از اين پس ِ ايرانيان راستا داده و در دوران انتقال قدرت به مردم نيز کشور را اداره کند بيافرينند، بی آنکه آفرينش اين نيرو حکم ابطال انواع کوشش های بشر دوستانه و افشاگرانه را داشته باشد. در واقع، وجود چنين مرکز هدايت کننده ای می تواند به همهء اقداماتی که تاکنون بصورتی مؤثر انجام می شده راستا و شدت و عمق بيشتری ببخشد.
****
اما اين نکته نيز آشکار و بديهی است که نمی توان صرفاً با گرد هم آمدن عده ای سکولار دموکرات انحلال طلب دست به ايجاد آلترناتيوی در برابر حکومت اسلامی زد. چرا که هر جمع مدعی آلترناتيو سازی بايد مورد اعتماد و احترام مردم باشد و اعتماد را نمی توان يک شبه کسب کرد. اما، بنظر من، اين هم تصور باطلی است که اول بايد در جلب اعتماد کوشيد و سپس در مسير آلترناتيو سازی گام برداشت. آلترناتيو، به هنگام آفريده شدن و در ابتدای کار خود، فقط و فقط يک وظيفه را در صدر فهرست وظائف خويش دارد و آن جلب اعتماد عمومی آن مردمی است که بی صبرانه و مشتاقانه در اين انتظار به سر می برند که دست اندر کاران سياسی شان در راستای ايجاد مرکزيتی برای ادارهء مبارزات اقدام کرده و سپس در عمل نشان دهند که در آفرينش يک بديل قابل اعتماد توفيق يافته اند.
****
همچنين، به اعتقاد من، بايد بدقت توجه داشت که بين «آلترناتيو سازی» و «چلبی سازی» (اصطلاحی که مخالفان برای بی اعتبار کردن فکر آلترناتيو سازی اختراع کرده اند) تفاوتی اساسی وجود دارد. اگر اصطلاح چلبی سازی را به آفرينش بديلی با تکيه بر نيروهای خارجی و حتی پشتگرمی داشتن به ارتش های بيگانه ای که قصد حمله به ايران را دارند تعريف کنيم، آنگاه در می يابيم که برای چنين کاری اتفاقاً هيچ نيازی به جلب اعتماد مردم وجود ندارد و، در واقع، لازم است که مردم را بکلی از جرياناتی که می گذرد غافل نگاه داشت. چلبی سازی شکلی و صورتی از توطئه چينی عليه مردم است و مردم در آن نقشی ندارند، حال آنکه آلترناتيوسازی شکلی از مردم مداری دموکراتيک است در راستای نجات کشور و تضمين سريع آينده ای که اگر حکومت اسلامی ادامه پيدا کند هر روز از روز قبل دورتر و ناممکن تر می شود.
****
با توجه به آنچه که گفته شد می توان ديد که يک آلترناتيو سکولار دموکرات که به قصد منحل سازی حکومت اسلامی و جانشين موقت آن شدن آفريده می شود، بايد در جبهه های گوناگونی عمل کند که جلب اعتماد ايرانيان، از يکسو، و استفاده از اين اعتماد برای تبديل شدن به سخنگوی انحلال طلبان، از سوی ديگر، مهمترين آنها هستند.
------------
1. در اين زمينه رجوع به مقالات قبلی من، و از جمله مقالهء «راهی برای خروج از بن بست آلترناتیو» در پيوند زير می تواند مفيد افتد:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2010/082010-PU-EN-A-way-to-break-out-of-the-deadend.htm
2. در مورد چند و چون «بحران جانشينی» نگاه کنيد به مقالهء «چرا همه به 28 مرداد محتاجند؟» در پيوند زير:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.072007-28mordaad.htm
3. در اين مورد نگاه کنيد به ويدئوی «انتقال رهبری به خارج کشور» در پيوند زير:
http://www.puyeshgaraan.com/AndisheTV/2011/Pishgaah-V22-P2-Nooriala-Transfer-of-leadership-to-outside-of-Iran.htm
4. در اين مورد نگاه کنيد به مقالهء «به سانسور رسانه های خارج کشور پایان دهیم!» از شکوه ميرزادگی در پيوند زير:
http://www.newsecularism.com/2012/05/04.Friday/050412.Shokooh-Mirzadegi-Lets-stop-IRI-censorship.htm
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|