ما جمهوری خواهان بايد کم کاری و نازائی خود را بپذيريم. ما اگر رضا پهلوی را بازماندهء دوران منقرض سلطنت پهلوی ها می بينيم، بايد به ياد داشته باشيم که هنوز هم در بين ما کسی برجستگی همآوردی با او را ندارد، آنگونه که اغلب مان آرزو می کنيم که رضا پهلوی جمهوری خواه شود و خود را کانديد رياست جمهوری کند! همچنانکه در بين جمهوری خواهان نيز کسی نمی تواند هيمنه ای را بخود بگيرد که ابوالحسن بنی صدری می گيرد که همجنان خود را نه «رئيس جمهور قبلی جمهوری اسلامی» که «رئيس جمهور منتخب مردم» می خواند. و يا مورد مريم رجوی را داريم که رياست جمهوری اش (حتی با قيد موقت بودن آن در آينده) اکنون بيشتر به شوخی تبديل شده است.
امروز می توانستم گوشی تلفن را بردارم و، در اين صبح دلکش بهاری وسط امريکا، به دوست بسيار نازنين اما ناديده ام، دکتر فرهنگ قاسمی، زنگ بزنم، حال اش را بپرسم، به او بگويم که مقالهء اخيرش را با عنوان « در جستجوی کدام آینده برای میهنمان ایران؟»(1) خوانده ام، و سپس به بيان درد دلی دوستانه با او بپردازم. اما ديدم که اکنون زمان نوشتن جمعه گردی اين هفته نيز هست و چرا سخنم را فقط با او در ميان بگذارم؟ مگر نه اينکه دل های ما را نه قرب جوار و همشهری بودن و سابقهء آشنائی داشتن، که به ايران فکر کردن و برای آينده اش به جستجوی راهی منطقی بودن بهم نزديک کرده است؟ مگر نه اينکه دوستی ما در سپهر سياسی اپوزيسيون کشورمان شکل گرفته است و همهء کسانی که به از ريشه کندن شجرهء خبيثهء حکومت اسلامی می انديشند نيز در متن و زمينهء اين دوستی حضور دارند؟ پس چرا جمعه گردی اين هفته را چنان ننويسم که گوئی من و دکتر قاسمی ـ بعنوان دو جمهوری خواهی که هيچ کدام در مورد «هويت» آن ديگری شک نداريم ـ در کنار هم به گردشی در عالم مجازی اينترنتی رفته باشيم و من با او سخنانی بگويم که پژواک اش را نسيم های مغناطيسی به گوش ساکنان کوچه باغ های پراکنده در کامپيوترهای هموطنان علاقمندمان نيز برسانند؟
سر اين صحبت را البته دکتر قاسمی در مقالهء پيشين اش اينگونه باز کرده است که: « امروز ما در دوران تحول اجتماعی و فرهنگی و سیاسی تازه ای، یعنی در مرحله گذار از حاکمیت مذهب و دین به حاکمیت ملت، هستیم [و] تنها همراهی شفاف آقای رضا پهلوی با جمهوری خواهان و دفاع او از جمهوریت میتواند یکی از شکافهای موجود بین اپوزیسیون را از بین ببرد و به پیروزی مردم ایران کمک کند... اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید از آنجا که برای سلطنت رقابتی وجود ندارد، همواره این خطر وجود دارد که او [رضا پهلوی] بدون کوچک ترین رقابتی، شانس پادشاه شدن را خواهد داشت...»(2).
من، که در سخنان دوستم مشکلات متعددی را می بينم، لحظه ای تأمل می کنم و آنگاه بی محابا می گويم که: «فرهنگ جان! من با پيش فرض های تو مشکلاتی را دارم که اجازه می خواهم آنها را يک به يک توضيح دهم». و می بينم که او رفيقانه به من نگاه می کند و منتظر می ماند.
***
نخست اينکه من اعتقاد دارم در بحث های سياسی مان بايد واژه ها را با منقاش انتخاب کنيم. مثلاً، اگر بعنوان جمهوريخواه می خواهيم به انواع ديگری از حکومت اشاره کنيم و ايراد بگيريم لازم است تفاوت های آنها را دقيقاً در نظر داشته باشيم. مثلاً، اگر سخن مان را با اين عبارت آغاز کرديم که «اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید...» آنگاه بايد بپذيريم که ديگر دربارهء «پادشاهی پارلمانی» سخن نمی گوئيم و نتايجی هم که از بحث مان می گيريم به اموری بديهی تبديل می شوند که کسی در اپوزيسيون انحلال طلب ما، آن هم اين دوره و زمانه، با آن مخالفتی ندارد.
يعنی، فکر می کنم اکنون همه قبول کرده اند که اگرچه سه دههء پيش عمر نوعی از سلطنت در کشورمان به پايان رسيد اما نوع ديگری از آن ـ که بسا بدتر و هولناک تر از قبلی بود ـ چانشين اش شد. يعنی، ما هنوز هم در مسير جريان مبارزه ای «ضد سلطنتی» قرار داريم؛ چه سلطنت از آن شاه باشد و چه متعلق به ولی فقيه. ماهيت واقعی مبارزهء امروز ما همچنان ضد سلطنتی، و ضد سلطه، است. ما می خواهيم جامعهء خويش را از «سلطه»ی استبدادی ِ حاکمان مستبد و سرکوبگر رها سازيم. به همين دليل ِ آشکار نيز هست که معتقدم امروزه، و در سطح کلامی، ما اغلب واژهء «سلطنت» را به سهو بکار می بريم. اين امر، به اعتقاد من، ميراث بازمانده از زبان سياسی بکار رفته در جريان انقلاب مشروطه و نهضت ملی است: «شاه بايد سلطنت کند و نه حکومت». اگر دقت کنيم می بينيم که اين فرمول در «ساختار تعبيری ِ اش» غلط است. و درست اش می تواند عبارتی باشد اينگونه: «شاه بايد پادشاهی کند و نه سلطنت و حکومت».
البته می دانم که اين سهو در نزد برخی حکم عمد را پيدا می کند و ممکن است در توجيه اين اختلاط گفته شود که بين «سلطنت» و «پادشاهی» فرقی نيست و اين يکی عاقبت به آن يکی ختم خواهد شد. اما حتی اگر اين احتجاج درست باشد نيز نمی توان منکر آن شد که، در سپهر سياسی امروز ما، بين دو تفکر «پادشاهی خواهی» و «سلطنت طلبی» تفاوتی آشکار وجود دارد که آن هم از دل همان انقلاب مشروطه ای بر می خيزد که می خواست حکومت را مشروط به قانون، و سلطنت را به مقامی تشريفاتی و نمادين، تبديل کند. انقلاب مشروطه می خواست سلطنت ديگر سلطنت نباشد و پادشاهی از باب سلطه و استيلا نيآيد و و استبداد بازتوليد نشود. آباء مشروطه اما در نوشتن فکر جديد خود همچنان واژهء سلطنت را بکار بردند و اين مغالطه ايجاد شد. امروز اما اين خواست با پرهيز از واژهء «سلطنت» و از طريق استفاده از تعبير «پادشاهی» بيان می شود. پس بهتر است در متن های برآمده از قلم دوستان ارجمندی جون دکتر قاسمی نيز همه جا واژهء سلطنت را به پادشاهی تبديل کنيم تا وداع شادمانهء خود را با واژهء منحوس سلطنت اعلام داشته باشيم. تنها پس از اين اقدام دقيق است که امکان برقراری گفتگو مابين طرفداران دو نوع گزينهء جمهوری و پادشاهی ممکن می شود؛ البته اگر چنين گفتگوئی مورد نظر باشد.
****
نکتهء دوم به شخص «شاهزاده رضا پهلوی» بر می گردد. شايد اگر اين «شخص» وجود نداشت، و محمد رضا شاه صاحب پسری نشده بود، با حدوث انقلاب ضد سلطنتی 57 امروز ديگر گزينهء «پادشاهی» مطرح نمی شد. اما کوشش شاه سابق برای داشتن وليعهد، در پی دو ازدواج ناموفق، عاقبت به تولد «رضا پهلوی» انجاميد و اگرچه انقلاب 57 نگذاشت تا او براحتی بر تخت پادشاهی بنشيند اما حضور دائم اش در سه دههء گذشته موجب آن شده که امروز برای آيندهء ايران گزينهء پادشاهی هم در کنار جمهوری متصور باشد و، با موضع گيری های مدرن و انسانمدارانهء رضا پهلوی از يکسو، و کم کاری و نازائی مسلط بر اردوگاه جمهوری خواهی و عدم ارائهء کانديداهائی قابل اعتماد برای رياست جمهوری، از سوی ديگر، گزينهء پادشاهی از استقبال هم برخوردار شود.
در واقع، ما جمهوری خواهان بايد اين کم کاری و نازائی خود را بپذيريم. ما اگر رضا پهلوی را بازماندهء دوران منقرض سلطنت پهلوی ها می بينيم، بايد به ياد داشته باشيم که هنوز هم در بين ما کسی برجستگی همآوردی با او را نيافته است، آنگونه که اغلب مان آرزو می کنيم که رضا پهلوی جمهوری خواه شود و خود را کانديد رياست جمهوری کند! همانگونه که اردوگاهجمهوری خواهی کنونی نيز کسی هنوز نمی تواند هيمنه ای را بخود بگيرد که ابوالحسن بنی صدری می گيرد که همجنان خود را نه «رئيس جمهور قبلی جمهوری اسلامی» که «رئيس جمهور منتخب مردم» می خواند. در ان سوی سکه نيز مورد خانم مريم رجوی را داريم که رياست جمهوری اش (حتی با قيد موقت بودن آن در آينده) اکنون بيشتر به شوخی تبديل شده است.
باری، بنظر من، کم کاری جمهوريخواهان، همراه با درد مزمن پيوند کهنه شان با اصلاح طلبان حکومت اسلامی، و تفرقهء عظيمی که در صفوف شان وجود دارد، خود از جمله دلايل اصلی برجسته شدن چهرهء رضا پهلوی بوده است و هست.
****
اما در همين راستا فکر می کنم که کل صورت مسئلهء ما با رضا پهلوی هم به غلط طرح می شود و در درستی اينکه دوستان من همواره و در همه جا «بحث پادشاهی» را با «شخص رضا پهلوی» يکی می گيرند جای شک و تأمل است. براستی چرا بايد اينگونه بيانديشيم که «اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید، از آنجا که برای سلطنت رقابتی وجود ندارد، همواره این خطر وجود دارد که او [رضا پهلوی] بدون کوچک ترین رقابتی، شانس پادشاه شدن را خواهد داشت...» بنظر من اين سخن دارای پايه ای منطقی نيست. رضا پهلوی وليعهد و جانشين محمدرضا شاهی بوده است که خود و پدرش مطابق مصوبات مجلس مؤسسان بازبينی قانون اساسی مشروطه به پادشاهی رسيده بودنذ. رضا پهلوی نيز، پس از مرگ پدر، بر اساس همان «قانون اساسی مشروطيت» بصورتی موقت در مصر سوگند پادشاهی خورد تا در آينده، مطابق آن قانون، در مجلس شورای ملی حاضر شده و سوگند ياد کند. پس اگر بخواهيم امروز رضا پهلوی را تنها صاحب بی رقيب پادشاهی بدانيم، لازمه اش آن است که همگی بر سر «بازگشت به قانون اساسی مشروطه و متمم هايش» توافق کنيم تا رضا پهلوی هم خودبخود و «بدون کوچک ترین رقابتی» به پادشاهی برسد.
بدون اين توافق و پيش فرض، از نظر من، بين «پادشاهی خواهی» و «پادشاهی رضا پهلوی» هيچ رابطهء مستقيمی وجود ندارد. چرا که اگر قرار باشد در پی فروپاشی حکومت اسلامی يک قانون اساسی جديد سکولار دموکرات نوشته شود، معنای آن چنين است که ما «قانون اساسی مشروطه» را احياء نکرده ايم و در نتيجه، نه تضمينی وجود دارد که حکومت آينده پادشاهی باشد و نه، اگر هم باشد، آقای رضا پهلوی می تواند «بدون کوچک ترین رقابتی» پادشاه ايران شود.
يعنی، اگر فرض کنيم که حکومت آيندهء ايران پادشاهی هم باشد، هر ايرانی همانقدر حق دارد خود را نامزد اين سمت کند که آقای رضا پهلوی. و به همين دليل هم بود که دو هفته پيش در مورد مبانی عقيدتی حزب مشروطه ايران نيز، که مهمترين و استوارترين سازمان پادشاهی خواهی در اپوزيسيون ما است، نوشتم: «اين حزب [مطابق اساسنامه اش] پادشاهی را ـ آن هم بصورتی دموکراتيک و متکی بر ارادهء ملت، "بهترين و مناسب ترين رژيم و شکل حکومت برای ايران" می داند و در اين راستا آقای پهلوی را بعنوان "کانديدا"ی خود معرفی می کند و حق تعيين سرنوشت کشور و نوع حکومت و سياستهای آن را به مردم وا می گذارد».(3)
****
حال، با توجه به آنچه آمد، اگر توافق کنيم که هدف ما برای آيندهء ايران رسيدن به يک قانون اساسی سکولار ـ دموکرات است که در آن راه های بازتوليد استبداد و بازگشت به سلطنت بسته شده باشد، آنگاه مسئلهء «پادشاهی تشريفاتی» ـ بخصوص بدون دسترسی شاه به فرماندهی کل قوا ـ امری فرعی می شود و ديگر لازم نيست با نگرانی بگوئيم «همواره این خطر وجود دارد که او [رضا پهلوی] بدون کوچک ترین رقابتی، شانس پادشاه شدن را خواهد داشت».
اما من از اين هم يک قدم فراتر می گذارم و می گويم:
1. اگر نوشتن و تصويب قانون اساسی آينده را بر انتخاب نوع حکومت مقدم بداريم
2. اگر آن قانون اساسی را چنان بنويسيم که جلوگير بازتوليد استبداد باشد
3. اگر، در اين قانون، نخست وزيری (يا "صدراعظمی"؛ همچون مورد آلمان) را منصبی انتخابی و مدت دار و صاحب اختيار پيش بينی کنيم و فرماندهی کل قوا را به آن بسپاريم
4. اگر در آن قانون منصبی را بعنوان «رياست تشريفاتی کشور» بوجود آوريم که مردم، در مرحله ای بعد از تصويب قانون اساسی، نوع آن را در يک همه پرسی مجزا انتخاب می کنند
5. يعنی اگر هر دو گزينهء جمهوری (مثل مورد هندوستان) و پادشاهی (همچون مورد سوئد و هلند) مناصبی صرفاً تشريفاتی و نمادين باشند...
آنگاه جای هيچگونه هراسی برای اينکه هوای سلطنت به کلهء شاه يا رئيس جمهور آينده بزند وجود نخواهد بود.
****
البته توجه کنيم که هميشه امکان ساز و پاخت و کودتا برای کنار نهادن قانون اساسی و استقرار استبداد و سلطه وجود دارد و در برابر اين امکان هيج کدام از گزينه های جمهوری و پادشاهی نه تسهيل کننده و نه بازدارندهء آن محسوب می شوند. در تاريخ جوامع معاصر بارها شاهد آن بوده ايم که هم شاه و هم رئيس جمهور توانسته اند با کودتا قانون اساسی را تعطيل کرده و به قدرت مطلقهء «ابد مدت!» برسند.
در اين زمينه اعتقاد دارم که در بررسی ماجرای 28 مرداد 1332 نيز ـ که، از جانب چمهوری خواهان، يکی از موارد خطرناک بودن پادشاهی بشمار می رود ـ يکی از اشتباهات ما به همين نکته بر می گردد. يعنی، اغلب فرض بر اين است که اين کودتا از آنجا پيش آمد که ما پادشاه داشتيم و انگليس و امريکا توانستند با سرنگون کردن دولت دکتر مصدق او را بقدرت مطلقه برسانند. در اين تفسير ما اصل مسئله را فدای فرع آن می کنيم و، با گرفتن نتايج غلط، مشکل را در داشتن پادشاه می بينيم.
ما کافی است تا تصور کنيم که اصلاً دکتر مصدق رئيس جمهور ايران بود و شاهی هم وجود نداشت. آيا در آن صورت در اين واقعيت ها که نفت ايران از دست استعمار انگليس خارج شده بود، و امريکا هم به دنبال جای پائی در ايران می گشت، و شوروی هم از اينکه به نفت شمال دست نيافته ناراضی شده و حزب توده را بجان مصدق انداخته بود، و روحانيت شيعه نيز با او مخالفت می کرد تغييری جاصل می شد؟ آيا، در آن زمان و آن وضعيت، قدرت های بزرگ صرفاً بدين دليل که حکومت ايران جمهوری است از توطئه برای کودتا عليه دکتر مصدق دست می کشيدند؟ آيا در آن وضعيت خود سرلشگر زاهدی که از زيرزمين سفارت امريکا، سوار بر تانک، بيرون آمد و دولت مصدق را سرنگون کرد و بر مسند نخست وزيری نشست، فقط به اين خاطر که فرمان نخست وزيری اش به امضای يک شاه نرسيده بود، نمی توانست ـ مثل عبدالناصر و عبدالکريم قاسم و معمر قذافی ـ عمليات کودتا را به نفع خود به سرانجام برساند؟ آيا اگر دولت زاهدی شاه را برنگردانده و جمهوری اعلام می کرد در سرگذشت دکتر مصدق تفاوتی رخ می داد؟ يا آيا زاهدی نمی توانست بجای شاه به ديکتاتور بدل شود؟
فراموش نکنيم که تصميم به اجرای کودتا عليه مصدق از مصالح قدرت های بزرگ برخاسته بود و شاه و زاهدی هر دو مهره های آن بازی بودند.
****
اما شايد پرسيده شود که اگر چنين بود، و کودتاگران می توانستند بی شاه نيز موفق شوند، چرا خود خواستند که شاه برگردد؟ اين پرسش سختی است که پاسخ دقيقی می طلبد. اما من در پاسخی که آقای رضا پرچی زاده به مقالهء دو هفته پيش من داده اند نکته ای را يافته ام که می تواند راهگشای رسيدن به يک پاسخ محتمل باشد.
ايشان ـ بی آنکه توضيح دهند که من در کجای مقاله ام از نظام «پارلمانی»، آن هم به سبک نظام «وست مينيستر» در بريتانيا، دفاع کرده ام ـ نوشته اند:
«در سیستم پارلمانی، مثل آنچه در انگلستان و برخی کشورهای تابع آن هست و به "سیستمِ وست مینستر" معروف است، بر خلاف آنچه آقای نوری علا می گویند، اصل بر "مرکزِ قوا" ست و نه "تفکیکِ قوا"... این عدم توزیع متساوی قدرت... کاری است که تا به حال تنها از "محافظه کاریِ انگلیسی" برآمده است؛ "هیجانِ ایرانی" را نمی دانم که با این سیستم به کجا بکشد».(4)
اين سخنان، در کنار همهء ناراستی ها که در اشاره به عقايد من دارد، عامل جديدی را وارد معادلات سياسی ما می کند که نمی توان از آن چشم پوشيد. به زعم ايشان، «سيستم بريتانيائی» فقط می تواند برخاسته از «محافظه کاری انگليسی» باشد و لذا با «هيجان ايرانی» سر سازگاری ندارد. معنای اين سخن چيست؟ آيا نه اينکه آقای پرچی زاده معتقد است که هر ملت دارای «روحيه» ای است که حکومت اش بايد با آن بخواند و در غير اين صورت کارآمد نخواهد بود؟ و اگر اين فرض درست باشد آنگاه آيا نمی توان پرسيد که چرا وجود يک «پادشاه تشريفاتی» با روحيهء ملت ايران ناسازگارتر از وجود يک «رئيس جمهور مقتدر» است؟ در همين زمينهء «روحيه»، آيا نمی توان پرسيد که:
1. چرا انقلابيون مشروطه که توانستند آيت الله مقتدری چون شيخ نوری را به دار بياويزند نخواستند رژيم جمهوری اعلام کنند و از شر شاه و شاهی خلاص شوند؟
2. چرا رضاخان ميرپنج نتوانست نيروهای مختلف سياسی کشوز را قانع کند که رياست جمهوری پيشنهادی او را بپذيرند و ناچار شد سلسلهء قاجاريه را منقرض کند و خود به تخت شاهی بنشيند؟
3. چرا دکتر مصدق در مجلس پنجم، بجای خواستاری استقرار جمهوری، با پادشاهی مشروطهء رضاخان مخالفت کرد؟ آن هم با اين استدلال که او آدم لايقی است که دارد مملکت را آرام و آباد می کند و بهترين منصب برايش نخست وزيری است و نه شاه تشريفاتی، و او اگر شاه شود يا ما آدم لايقی را از دست داده و او را به موجودی تشريفاتی تبديل کرده ايم و يا او بايد در اجرای برنامه های نوسازی کشور عليه مشروطيت اقدام کرده و سلطان قدر قدرت شود. (نقل به مضمون)
4. چرا در طول جريان «نهضت ملی کردن نفت» خواستاری جمهوری از جانب بدنه و رهبری جبههء ملی مطرح نشد و تنها شعار «شاه بايد سلطنت [بخوان پادشاهی مشروطه] کند و نه حکومت» جريان داشت و دکتر مصدق، حتی در برابر فشار معدودی از اطرافيان جمهوری خواه اش، تن به مطرح کردن اين خواست نداد؟
5. چرا حزب توده، که زمزمهء جمهوريت را سر داده بود، به دنبال رياست جمهوری علامهء دهخدا رفت که نه مهارتی در سياست داشت و نه مديريت مملکت را بلد بود اما می توانست به نوعی «پدر ملت» تبديل شود؟
5. چرا دکتر غلامحسين صديقی در روزهای ملتهب پيش از انقلاب 57 نخست وزيری را بدين دليل نپذيرفت که شاه می خواست از کشور خارج شود؟
6. چرا مليونی که از تمايلات جمهوری خواهانهء دکتر بختيار آگاه بودند با او همکاری نکردند و به دنبال خمينی رفتند؟
7. چرا، پس از پيروزی انقلاب و با وجود اعلام جمهوريت، نيروهای جمهوري خواه سلطنت «ولی فقيه» را پذيرفته و، حتی اگر مخالف او بودند، همکاری شان را ادامه دادند؟
8. چرا همين آقای بنی صدر پذيرفت که بر مسندی بنشيند که اگرچه نام رئيس جمهور را داشت اما بايد بوسيلهء ولی فقيه «تنفيذ» می شد و با بوسه ای بر دست او قطعيت می يافت؟
از اين پرسش ها می توان بسيار اقامه کرد. غرض آن است که اگر بخواهيم در ارزيابی درستی يا نادرستی يک رژيم به عواملی همچون «محافظه کاری انگليسی» و «هیجانِ ایرانی» متوسل شويم آنگاه آيا با اين نظر دائماً تکرار شونده روبرو نخواهيم بود که «ملت ايران روحيه و تحمل اينکه سرپرست اش هر چهار سال يکبار عوض شود را ندارد و لازم است منصبی بوجود داشته باشد که حسی از استمرار و آرامش اجتماعی را تلقين کند؟»
****
باری، اعتقاد من بر اين است که مخالفت جمهوری خواهان با مطرح بودن پادشاهی تشريفاتی، بعنوان يک گزينه در رفراندوم تعيين نوع حکومت در ايران، مخالفتی محافظه کارانه، هراسيده و مبتنی بر مفروضات غلط است. و همين محاسبهء غلط از شخصيتی به نام رضا پهلوی در جشم و ذهن آنان هيولائی خطرناک می سازد که بالقوه می تواند ما را به اعماق تاريخ پرتاب کند؛ آنگونه که دوست ناديدهء ديگرم، آقای پرچی زاده، وا دار می شود تا، با به در و ديوار زدن، بکوشد تا در راستای جلوگيری از طرح گزينهء پادشاهی در رفراندوم های آينده، ثابت کند که «پادشاهی، بالذات ناقض حقوق بشر است» و برای ديگران اين امکان را فراهم آورد که بگويند «پس، حکومت های سوئد و نروژ و هلند هم ناقض حقوق بشرند!»
من اين تلاش ها را بی سرانجام و تشتت آفرين می دانم و می خواهم از دوستانم دعوت کنم تا کمی به زمين سرد و سخت واقعيت ها برگردند و بيش از اين در راه ايجاد يک وفاق ملی که منتهی به فروپاشی حکومت اسلامی شود مانع نتراشند؛ دعوت کنم که در جستجوی مسدود ساختن راه اعاده و بازتوليد سلطنت باشيم و انرژی خود را صرف مبارزه با پادشاهی تشريفاتی که حتی هيچ معلوم نيست نصيب آقای رضا پهلوی شود به هدر ندهيم.
می پرسيد که «چرا خود او، اگر ريگی به کفش ندارد، از خر شيطان پياده نمی شود و به جمهوري خواهان نمی پيوندد؟» می گويم «چرا بايد او را از بيان عقيده اش باز بداريم؟ او هم، مثل هر پادشاهی خواهی ديگری، عقيده ای دارد و بارها هم تکرار کرده است که: من سيستم پادشاهی را برای ايران مفيدتر می دانم اما اگر مردم خواستار جمهوری باشند من به نود در صد آرزوهايم رسيده ام».
آيا در اين سخن رضا پهلوی «سيستم پادشاهی» با «پادشاهی خودش» يکی فرض می شود؟ من نمی دانم؛ اما اگر چنين هم باشد اين نکته روشن است که پادشاهی آينده بر حسب قانون اساسی آينده بوجود می آيد و آن قانون نمی تواند از پيش تعيين کند که حق رياست تشريفاتی کشور از آن کيست.
****
می دانم که بحث پادشاهی به همين جا ختم نمی شود و ما جمهوري خواهان می توانيم در فردای ايران دلايل بسياری را در مخالفت با پادشاهی اقامه کرده و از جمله از بی منطق بودن مناصب غير انتخابی، بی مدت و موروثی (خونی!) سخن برانيم؛ اما ما حق نداريم از هم اکنون با بيان اينکه «پادشاهی، بالذات ناقض حقوق بشر است» مانع از مطرح شدن اين گزينه در آينده شويم، چه رسد که بخواهيم با طرح اينگونه مواضع غيرمنطقی از رسيدن به ائتلاف و وفاقی ملی برای منحل ساختن حکومت اسلامی و استقرار حاکميت ملی و متجلی ساختن ارادهء ملت در انتخاباتی آزاد جلوگيری کنيم.
دکتر قاسمی گرامی ِ ما نويسندهء کتابی است به نام «جنبش انتخابات آزاد و حاکميت ملی» که اگرچه من مفهوم «انتخابات آزاد» را بصورتی متفاوت از ايشان می فهمم اما از اينکه ايشان «انتخابات آزاد» را در درآميختگی با «حاکميت ملی» مطرح می سازند سخت خوشحال و اميدوارم. چرا که بدون وجود حاکميت ملی سخن گفتن از انتخاب مابين گزينه ها بوسيلهء ملت به يک شوخی تلخ تبديل می شود. پس، ما نيز بيائيم و همهء انرژی های خود را در خدمت انحلال حکومت اسلامی و استقرار حاکميت ملت بگذاريم تا، قبل از هر چيز، از عصر حاکميت سلطنت شاه و شيخ گذر کرده باشيم. تنها وقتی که مردم ما حاکم زندگی خود شدند زمان آن فرا خواهد رسيد تا خدمتگزاران جامعه بتوانند يک به يک «مطاع» خويش را به آنها عرضه دارند؛ «تا که قبول افتد و چه در نظر آید!»
---------------------------------------------
1. http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&view=article&id=7881:2012-05-22-18-44-22&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
2. http://goo.gl/65UUh
3. http://www.newsecularism.com/2012/05/11.Friday/051112.Esmail-Nooriala-National-soviergnity-and-choice-of-governmenr.htm
4. http://www.newsecularism.com/2012/05/16.Wednesday/051612.Reza-Parchizadeh-Monarchy-is-essentially-against-human-rights.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
کاوه یزداني
با درود به نادر گرامی
بقول معروف قربان آدم چیز فهم. در باره یکی دو مورد اشتراکها سخن و پیشنهاد بسیار درستی را فرمودید . یعنی گل گفتید . در ارتباط با پیشنهاد جنابعالی برای قوت دادن به بیمار در حال موت از لابلای نوشته بزرگان اندیشمند و میهن پرست دو اشتراک اصاصی یافتم که اگر اپوزیسیون بر آن اصول توافق و همکاری نمایند متمئننا بیمار بزودی هم قوت می گیرد و هم آزاد می شود . تا نظر جنابعالی و هم میهنان چه باشد .
آغز نقل قول
يک جامعه آزاد و نيرومند را نمیتوان ساخت مگر آنکه عموم مردم برسر پارهای اصول بنيادی یک جامعه شهروندی توافق کرده باشند و نظام سياسی نگهدارندة آن اصول باشد.
استقلال و تماميت ايران و يگانگی ملی، حاکميت مردم و حقوق بشر، اصولی هستند که عموم ايرانيان بر آنها توافق دارند. پایان نقل قول
May 27, 2012 05:17:10 PM
---------------------------
کاوه یزداني
کینه توزی طیف جمهوریخواه ( بنامیم ناجمهوریخواه و نادمکرات ) بر ضد طرفداران پادشاهی پارلمانی چوبی است لای چرخهای قیام جنبش ملی . این یک حقیقت تلخ است که زیانش به ایران و قیام ملی رسیده است و رژیم اسلامی و همچنین بیگانگان نیز سودش را برده و می برند . آنچه که جمهوریخواهان متوجه نیستند و عبرت نگرفتنه اند تجربه نا اصلاح طلبان اسلامی است که دیگر هیچ اعتباری در بین ملت ندارند و مردم از آنها متنفرند . همین قصه اصلاح طلبان شامل جمهوریخواهان نیز می باشد. چونکه بمرور زمان مردم متوجه ماهیت نادمکرات بودن جمهوریخواهان نیز می شوند که تا کنون نیز بسیاری این را می دانند . پرسش اینجاست که آیا پافشاری مخالفت جمهوریخواهان بر ضد طرفداران پادشاهی زره ای ریشه در عقلانیت دارد ؟ من هیچ عقلانیتی در اینگونه افکار جمهوریخواهی نمی بینم که هیچ و سراسر بلاهت می بینم. چونکه اعتبارشان را از دست می دهند و به اعتبار طرفداران پادشاهی پارلمانی می افزایند. پس بگذاریم به این بلاهت ادامه دهند.
May 27, 2012 03:39:47 PM
---------------------------
کاوه یزداني
فرق ولایت وقیه با چنین ناجمهوریخواهان نادمکرات در چیست؟
حق گرامی ، مفهوم جمهوریخواهی چیست ؟ آیا جز این است که باید به صندوق رای احترام گذاشت؟ مگر طرفداران پادشاهی پارلمانی جزو ملت ایرانیان نیستند که در رای گیری برای خواستشان شرکت نمایند ؟ پس حرف حساب این جمهوریخواهان چیست واقعا ؟ جمهوریخواهان با این تفکر دیکتاتوری و عقب افتاده غیر دمکراتیکشان هنوز که در جهان پیشرفته تشریف دارند اینگونه با طرفداران پادشاهی پارلمانی رفتار می کنند، اگر چنین افکاری در ایران بقدرت برسند آیا بهتر از خامنه ای با ملت ایران رفتار می کنند؟ با شناختی که در چند ساله دارم بدست آوردم چنین اعتقادی ندارم. البته که در بین جمهوریخواهان افراد براستی جمهوریخواه بسیارند . از جهتی نیز جمهوریخواهی در ایران سوراخهای بزرگی برای ورود دستهای بیگانگان دارد . شاهد هستیم که عده ای تجزیه طلب تحت عنوان قومگرا و فدرالیسم پشت نقاب جمهوریخواهی سنگر گرفتند و با نام جمهوریخواهی در صدد تقسیم کردن ملت ایران به چند ملت هستند.
حال که نه ایرانی آزاد هست و نه صندوق رای وجود دارد این حضرات در سدد حذف دیگران هستند پس وای بروز ملت ایران اگر چنین تفکراتی بقدرت برسند. پس فرق رژیم ولایت وقیه با چنین افکار جمهوریخواهی در چیست؟ آیا این حضرات هرگز فکر کردند که چه فرقی با رژیم ولایت مطلقه دارند؟
May 27, 2012 03:13:41 PM
---------------------------
حق
با درود. چندی است که از عرفان و بویژه ایرانی نازنین خبری در اینجا نیست. امیدوارم که هر دو در سلامت باشند. کاوه گرامی، با نظرات اخیرت کاملا موافقم. بجای یافتن راه حل و نجات ایران و استقرار یک نظام قابل مقایسه با مثلا فرانسه، هنوز که هنوز برخیها یا جمهوری یا هیچ، یا فدرالیسم یا هیچ و و و می کنند. از اینکه نوری علاء بالاخره متوجه شده است که پادشاهی یا جمهوری در ایران مباحثی بیربط هستند. همانطور اینکه دریافته که مسئله شاهزاده نیست بلکه مسئله اصلی جمهوریخواهان، عدم توانایی هایشان در ارائه حتی یک شخصیت سیاسی جمهوریخواه همتراز با شاهزاده از خود بوده است. همینقدر که او توجه دیگر جمهوریخواهان را به این دو مسئله جلب کرده است و باب گفتگویی منطقی را برایشان ایجاد کرده است، قابل تقدیرست. من جمهوریخواهم و معتقدم که بدون یک شخصیت سیاسی جمهوریخواه همتراز با شاهزاده به دمکراسی صدمه می زند. مردم باید حق انتخاب بین دو همتراز از دو سو را داشته باشند. با شناختی که از جمهوریخواهان دارم ولی می دانم که اکثرا خود را در این نقش می بینند و جلوی دیگر جمهوریخواهی که ممکنست بهتر باشد را می گیرند. این یعنی کوته فکری.
May 27, 2012 02:04:47 PM
---------------------------
جمشاد پرچمشاهی
پرسش متقابل: چرا باید از رضا پهلوی ترسید؟ مگر او هیولای آدمخوار یا لولو است که باید از او ترسید یا اینکه آنقدر نحیف و ضعیف است که نباید از او ترسید؟
اصولا این چه عنوان بی مزه و بی نمکی است که بر این نوشتار نهاده شده است؟ هیچ کس از هیچ کس نباید بترسد یا نترسد! ما همه انسان های روی زمین هستیم و هرکس هم برای خود دارای اراده و منزلت شخصی است. اگر اندیشه و طرز فکر سیاسی و اجتماعی کسی برایمان دلخواه و قابل پسند نیست، وی بحال خویش رها می کنیم، درغیراینصورت حمایتش کرده و از ایده و عملکردش استقبال می کنیم بدون اینکه به خود ترس و واهمه ای راه دهیم. این در مورد واکنش به نظرات مطرح شده در این سایت نیز صدق می کند بدون اینکه مدام به یکدیگر تاخته و پی در پی بهم ناسزا و دری وری بگوییم!
May 27, 2012 12:56:04 PM
---------------------------
کاوه یزداني
قسمت دوم
همواره از خود پرسیده و می پرسم که چرا بخشی از جمهوریخواهان تا این حد وحشتناک غیر دمکرات و بی منطق هستند و چرا هرگز توجهی به بحرانهای کشور ندارند ؟ مگر اینها ایرانی نیستند ؟ چرا به آزادی ایران و ویرانی های کشور فکر نمی کند بجای اینکه با طیف پادشاهی خواه جنگ جدال نمایند ؟ مگر مشکل ایران منونی وجود طرفداران پادشاهی است یا وجور رژیم اسلامی؟ مگر چیزی از جهان پیشرفته نیاموختند ؟ باز یاد مقاله خانم الهه بقراط افتادم .
از چه می ترسید؟!
آمدن پادشاهی یا رفتن جمهوری اسلامی؟!
الاهه بقراط
لینک. http://www.alefbe.com/Articles/2012/kayhanlondon_19Jan2012.htm
May 27, 2012 10:45:11 AM
---------------------------
کاوه یزداني
از زنده یاد داریوش همایون خواستند با شنیدن واژه جمهوریخواه بلافاصله جمله ای بسازد. ایشان چنین گفتند . جمهوریخواه اگر ایرانی باشد یعنی گمراه .
لینک http://www.irancpi.net/nevshtar/matn_187_4.html
دلیل جمله ایشان را از سال 88 تاکنون در رفتار و نوشته های طیف جمهوریخواهان کاملا آشکارا دیدم که چرا ایشان چنین پاسخ دادند؟ در گفتگوی دیگری توضیح داده اند چرا جمهوریخواه اگر ایرانی باشد یعنی گمراه؟ .آغاز نقل قول:
من تصورم این است که در جامعهای که سر همه چیز دعوا است (متاسفانه جامعه ایران این گونه است) یک جایی باشد که کاملا تشریفاتی باشد و جلوی این کشمکشهایی که گفته میشود رئیس جمهور باید این بار از آذربایجان باشد، یا از کردستان باشد و… گرفته شود. اگر یک مقامی باشد که همه تصور کنند که مال همگان است و هیچ وابستگیای هم ندارد و احترام همگان را داشته باشد بهتر است. پایان نقل قول...ادامه در قسمت بعدی
May 27, 2012 10:43:56 AM
---------------------------
نادر
باسلام.از کلیه عزیزان وسروران محترم اپوزیسیون داخلی وخارجی اجازه میطلبم تا منهم گیوهه های کهنه ام را قاطی کفشها جفت کنم!. با این تشدد مزمنی که من میبینم پیشنهاد میکنم خلق خدا را جمع کرده وبرحسب سنت وقصه های مادر بزرگانمان باز پرانی کنیم واین شاهین سعادت شاید بازهم بر سر حسن کچلی بنشیند تا ملت بیچاره از اینهمه سرگردانی نجات پیدا کند!قبل از انکه بایک (کلیک) بنده را حذف کنید قدری تامل بفرمائید ونگاهی به پیرامون خود کنید. بیش از سی سال وشاید بهتر باشد که بگویم بیش از یک قرن است که دلسوختگان این ملت ومملکت را تجربه کرده ایم وهمگی بدون انکه حتی یکبارهم ختنه یا حجامتی کرده باشند جراحی میکنند ونسخه درمانی مینویسند. ولی بیمار بدبخت همین حال روزش است که ملاحظه میفرمائید!. تقاضا دارم برای یکبارهم که شده قبول زحمت فرموده وفراخوان دهید تا شما سروران گرامی دریک زمان ودر یک مکان انجمن فرموده وحداقل در یکی دومورد وجه اشتراک توافق کرده واعلام نمائید تاشاید این بیمار مشرف به موت قوتی بگیرد. اجر همگی شما پیش این ملت محفوظ است.
May 26, 2012 11:25:54 PM
---------------------------
سارا نگین
از کسی که بعد از سی و سال هنوز خودشو شاهزاده؛ مادرش رو علیا حضرت و بقیه اعضای فامیل رو هم والاحضرت میداند باید هم ترسید. بقول نوریزاده باید مثل لولو هم ترسید.
---------------
از کسانیکه بعد از 1400 سال با اینکه محمد پسری نداشته است و خود را سید می نامند نمی ترسید؟
در ضمن ایشان هیچ وقت خود را شاهزاده خطاب نکرده است.
شما از چه می ترسید؟ از فاشیسم آخوندی یا لیبرال دموکراسی؟
ارادتمند
بهمن زاهدی
May 26, 2012 11:06:10 PM
---------------------------
حق
از داریوش همایون ؛فدرالیسم یعنی تجزیه کردن. فدارلیسم یعنی ماهیتهای سیاسی مستقل و جدا از هم که پارهای اختیارات خود را به حکومت مرکزی فدرال واگذار میکنند. اما ایران که این گونه نیست! ایران موجود است. فدرالیسم ربطی به ایران و واقعیات ایران ندارد. آقای خوبروی پاک کتابی دارد با عنوان فدرالیسم در کشورهای جهان سوم. او در این کتاب مسائل مربوط به 17 کشور فدرال در جهان سوم را شرح داده است. 100 تا 150 کشور جهان سومی وجود دارد که 17 تای آنها فدرال هستند. در کشورهای جهان اول هم تنها 5 تا 6 کشور فدرال هستند. اما اینها فدرال بودهاند. حتی یکی از این کشورها هم غیر فدرال نبودهاند که فدرال بشوند. همه اینها خردهریزهای امپراطوریهای سابقاند که به هر ترتیبی (یا با جنگ، یا مسالمتآمیز و…) بعد از این که حکومت امپراتوری از بین رفت، فدرال شدند. در ایران باید به کلی راه حل فدرال را به کنار گذاشت. این یک انحراف محض است. تردیدی نکنید که ترفندیست برای تجزیه ایران و سرنخ آن هم به دست بیگانگان افتاده است.
راهکار مقابله با ناآرامیهای قومی حفظ حقوق اقوام مطابق با اعلامیه جهانی بشر و میثاقهای بینالمللی است؛.لینک http://tehranreview.net/articles/6784
May 26, 2012 09:53:40 PM
---------------------------
حق
کاوه گرامی، من گفتگوی بسیار آموزنده و بیدارگر و مهم بین محمد اممینی پژوهشگر تاریخ مشروطه ایران را دیدم و به همگان توصیه می کنم با هر درصد آشنایی که با تاریخ دارند این گفتگوی عالی را ببینند و در آرشیوشان نگاه دارند. متاسفانه، همه آنانیکه باید آنرا ببینند، می بینند ولی هیچ نمی گویند چون چیزی در قبالش ندارند که بگویند بدون آنکه اعتراف کنند که حرفهایشان بی پایه است. وقتی حرفهای بی پایه را به اصول اولیه خود تبدیل کنند، همین می شود که فردی مانند محمد امینی پیدا می شود و تمام رشته هایشان را پنبه می کند. اگر انسان صادق باشد و بدنبال راستی ها، زمانیکه اشتباه می کند شهامت اش را پیدا می کند و اعتراف میکند. نه تنها چیزی از و کم نمی شود بلکه صداقت و راستی و شفافیت و پاسخگویی او آشکار گشته و سبب ایجاد اعتماد و احترام هر چه بیشتر مردم نسبت به او می شود. برخیها اشتباه می کنند و ماستمالی می کنند. برخیها بدتر دانسته اصول را بر پایه حرفهای بی پایه استوار می کنند چون آن حرفها را برای هدفهایی که دارند چیده اند که همان مغلطه ی عمدی است و جعل و تحریف تاریخ در راستای اهداف سیاسی.
May 26, 2012 09:33:01 PM
---------------------------
کاوه یزدانی
به هم میهنان شبکه سکولار دمکرات پیشنهاد می کنم بدون مطالعه تاریخ دست به سیاست نزنند که خطرناک است . بقول معروف جیزه یا داغ .کمی از زبان تاریخ نویس گرامی دکتر محمد امینی راجع به سیاست های پشت پرده قوم گرایی و فدرال طلبی بشنوید.
لینک http://www.youtube.com/watch?v=VlEc-XW6eF4&feature=share
آقای دکتر نوری علاء در باره آن دسته از ناجمهوری خواهانی که از بازگشت پادشاهی پارلمانی می ترسند و همچنان با افتخار مثل گذشته بوسه بر دستان آخوند می زنند حقایق را در این مقاله نوشتند . در این زمینه جناب دکتر نوری علاء پیشرفت بسیار مثبتی بسوی تغییرات دمکراتیک سازنده دارند در خود ایجاد می کنند که خیلی هم خوب است . به باور من ایشان بهتر است در زمینه فدرال طلبی و ملت سازی به تاریخ توجه ویژه نمایند و همچنین دلایل پشت پرده حمایت بیگانگان از گروه های قوم گرا و فدرال طلب را بدرستی دریابند و به راه راست بازگردند . یعنی بر روی ریل ایران سازی قرار بگیرند .
در باره ناجمهوریخواهان نیز باید گفت که هر چه بیشتر بر طبل مخالفت غیر دمکراتیکشان ادامه دهند بی آبروتر خواهند شد. می گویند . چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
May 26, 2012 07:06:13 PM
---------------------------
حق
جناب موسوی بنام و نشان من کاری نداشته باشید، به پرسشهای انباشته شده تا حالا پاسخ دهید اگر قادرید!کاوه یزدانی، نام و نشانی است که می دانید،چرا به او پاسخ نمی دهید؟!پس بیخودی نام را بهانه برای طفره رفتن نکنید!نام و نشان مهم نیست،اگر توانایی اش را دارید با محتوای نظرات برخورد کنید!میگویید ؛امروز اقای نوری علا تنها شخصیتی است که به دنبال اتحاد و همبستگی جمهوریخواهان و مشروطه خواهان است؛.جناب موسوی حالا کیست که ؛حق؛ را از آن خود دانسته و نوری علاء را ؛تنها شخصیت؛معرفی می کند؟! رفتید نوشتار الاهه بقراط با آن عنوان کوبنده اش را بخوانید؟زمانیکه داریوش همایون زنده بود نوری علاء چه میکرد و چه میگفت و کجا بود و چه مواضعی داشت؟!چرا از وجود داریوش همایون استفاده نکرد!همایون که بخیل نبود، منطقش هم که غلط نبود که نوری علاء با او همکاری نمی کرد! راستی دلائل نوری علاء برای همکاری نکردن با همایون چه بود؟!موازی سازی با جنبش سبز و مباحث نامربوط و مخرب فدرالیسم،جمهوریخواهی و ؛کثیرالمله؛ کردن ایران بوسیله نوری علاء نبود؟!اینها جلوگیرنده هر اتحادی بوده و هستند و هیچکدامشان کوچکترین ارتباطی با دمکراسی و حقوق بشر ندارند یعنی نه از اصول اند و نه حتی از فروع دمکراسی و حقوق بشر.
May 26, 2012 05:30:18 PM
---------------------------
حق
بمن می گویید ؛کمی منطقی فکر کنید؛ و از فلانی ؛یاد بگیر؛!!! اولا شما از داریوش همایون و منطق او یاد بگیرید که گفت ؛دموکراسی در چارچوب جهانی اعلامیه حقوق بشر در کشوری یکپارچه و یگانه به نام ایران با تمام خصوصیات منحصر به خودش میتواند مبنای تعیین کننده اصول همگانی باشد؛. از کی تا حالا پرچم فدرالیسم و ایران ؛چند ملت و ملیتی؛ است را بلند کردن شده ؛منطقی فکر کردن؛،جناب موسوی؟! با کدام معیار؟!معیار دمکراسی یا منشور حقوق بشر؟!اا اینجور ؛منطقی فکر کردن؛ها مال شما و همه کسانی است که دغدغه اصلی و اولویتهایشان خلاصه می شود در یا جمهوری یا هیچ، یا فدرالیسم یا هیچ، و یا ایران ؛کثیرالمله/کثیرالملیه؛است یا هیچ. منطق من در همان اصولی خلاصه می شوند که از داریوش همایون در بالا گذاشته ام.با شناختی که از شما پیدا کرده ام میدانم که باز طفره خواهید رفت و بهیچ پرسشی که تا حالا از شما شده پاسخ نخواهید داد.باز پرچم فدرالیسم و و و شبکه تان را خواهید کشید بالای بالا! ایران در خطر حمله نظامی و نابود شدنست و دغدغه و منطق شما فدرالیسم و و و است! آنوقت با این منطق تان انتظار هم دارید دیگران بشما بپیوندند!اگر منطق می خواهید ۱۰ دقیقه یک نگاهی به منطق داریوش همایون بیاندازید:- http://tehranreview.net/articles/6784
May 26, 2012 05:01:08 PM
---------------------------
جواد موسوی
درود
اقای حق ......اقای حق اگر اسم و نام شما این است همه گفته های شما هم حق نیست ..کمی منطقی فکر کنید ...امروز اقای نوری علا و شبکه سکولارهای سبز وقت زیادی را برای اتحاد گذاشته اند ..امروز اقای نوری علا تنها شخصیتی است که به دنبال اتحاد و همبستگی جمهوریخواهان و مشروطه خواهان است..پس این حرکت را قدر بدانید و شما هم از اقای شهرام ارین یاد بگیرید که چگونه با موضوعات برخورد کند...حال که امثال نوری علا دارند تلاشی میکنند ..میتوان اول خودتان را معرفی نمایید و با اسم مستعار مطلب ننویسید و بعد هم بگویید که شما چه قدمی رابرای تحاد و دموکراسی در ایران برداشته اید ....سعی کنید مفید باشید نه اینکه چوب لای چرخ کنید..اگر نظری و طرحی دارید بفرمایید ماهم در خدمتیم.....
May 26, 2012 12:52:52 PM
---------------------------
حق
بخش ۲. اگر بواقع پایبند به این شعارها بودند،انتخاب بین پادشاهی و جمهوری را امری نامهم به ملت معرفی می کردندکه کاملا بیربط به دمکراسی و آزادی و حقوق بشرست، دشمنی و کینه توزی شان را با شاهزاده کنار گذاشته و می پذیرفتند که انتخاب بین پادشاهی و جمهوری حق ملت ایران است و با اتحادشان بفکر نجات ایران و برقراری یک نظام دمکراتیک پارلمانی با یک قانون اساسی مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر در ایران همیاری می کردند. علم کردن "یا جمهوری یا هیچ" ، "یا فدرالیسم یا هیچ" و "ایران کثیرالمله و کثیرالملیه است یا هیچ" موانعی بوده و هستند که عمدا بوسیله کسانیکه اولویت هایشان نجات ایران و رسیدن تک تک آحاد ملت ایران به آزادی، امنیت و رفاه نبوده و نیست. این علمها/پرچمها کوچکترین ارتباطی با نجات ایران، یا با دمکراسی و آزادی و حقوق بشر سازمان ملل ندارند و فقط بهانه هایی هستند برای جلوگیری از نجات ایران و یکپارچه ماندن ملی و سرزمینی ایران و ایرانی
May 26, 2012 12:39:44 PM
---------------------------
حق
نوشتار الاهه بقراط با عنوان "از چه می ترسید؟! آمدن پادشاهی یا رفتن جمهوری اسلامی؟!" بنظر من گویاترین و یکی از درخشانترین نوشتارهای اوست که ماهها پیش منتشر شد.عنوان این نوشتار برای جمهوریخواهان دیکتاتور و مغرض خیلی کوبنده است.این عنوان پرسشی است در برابر همه تحصیلکردگان فعال سیاسی و حقوق بشري جمهوریخواه قرار دارد که با علم کردن "یا جمهوریخواهی یا هیچ" خود در همه این سالها، مانع بزرگی را سر راه نجات ایران گذاشته اند. از دمکراسی و ازادی و حقوق بشر دم میزنند ولی اینها فقط شعارهایی بیش برای فریب ملت ایران نیستند. ادامه در بخش ۲
May 26, 2012 12:33:17 PM
---------------------------
حق
سال 57 مشتی دکتر و مهندس و آیت الله همگی "خواص، کارشناس ، روشنفکر"، ما ملت را گول زدند و به این روز سیاه انداختند.حالا همان رفوزه های ورشکسته سیاسی سال 57 بجای ابراز شرم کردن و بازنشسته شدن، بیشرمانه خود را هنوز "خواص کارشناس اهل قلم خوش آموز و از ما بهتران" ای معرفی می کنند که هنوز صلاح کار ما ملت را بهتر از ما ملت می فهمند. اینان از ما انتظار دارند که در کارشان دخالت نکنیم تا دوباره مثل سال 57 سرنوشت ما را رقم بزنند و ایران را "نجات" دهند چون صلاح کار ما ملت را از ما ملت بهتر می فهمند! و ما نباید با "فضولی های بیجای عامیانه غیرکارشناسانه" خود "چوب لای چرخ" آنها بکنیم!ماموریتی که برای ما ملت قائلند،کنار گود نشستن و همه چیز را به آنها سپردن است و فقط برایشان کف زدن و به به و چه چه شان را کردن و لشکر سیاه شان شدن تا ایران و ما را دوباره "نجات" دهند!نجات ایران را نمی خواهند در یک قانون اساسی نوین مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر با میثاقهای الحاقی به آن ببینند. برای همینست که فدرالیسم شان را علم کرده اند و ملت و ملیت بازیهایشان را که کوچکترین ارتباطی با نجات ایران و آزادی و دمکراسی و منشور جهانی حقوق بشر در هیچ کشوری در جهان ندارند.ورشکسته گان سیاسی اینان اند که چوب لای چرخ نجات ایران کرده اند.
May 26, 2012 10:52:01 AM
---------------------------
شهرام آريان
يکی از درخشانترين نِوِشتْمان(مقاله)های کوتاه شهرآراستيگ (سياسی) از قلم يک ايرانی. ترازمند ballanced، تيزنگر، رهگشا. کدبان نوریعلا با درنگر گرفتن پيشينهی انديشگيگ اش راه-ای بیاندازه دراز و دشوار را تا اينجا پيموده است. اميد است که ايشان اين خرد تيزنگر را در فراهم آوردن نيروهای آزادیخواه و خردگرا در آينده همچنان کاميابانه بکار گيرند، بويژه آن شيوهی آميخته از «رواداری از يکسوی و بر سر نکتههای مايهوَر (مهم) ايستادن و از سر دوستی زود کوتاه نيامدن از ديگرسوی».
May 26, 2012 09:47:49 AM
---------------------------
سیامک شوروی
متاسفانه مجبور شدم نوشته ام را دوپاره کنم چرا که سامانه این بار از پذیرش تمامی نوشته به علت دراز بودنش تفره میرود. نمیدانم آیای مشکلی در سایت پیش آمده و یا پیشتر ها که بیشتر از اینها مینوشتم فقط شانس با من بوده است.!! بقیه نوشه را در زیر بخوانید.
البته تا آنجا که از این راه منحرف نشوند. این را هم بگویم که آقای علا بدون شک به پادشاهی خواهی نیز در بین دوستان جمهوری خواه خویش متهم خواهد شد.
در جواب فرهاد گرامی نیز همین کافی است که بگویم یک بار دیگر مقاله آقای نوری علا را بخواند تا شاید متوجه شود که شاهزاده نه تنها ورشکسته سیاسی نیست بلکه تنها فردی در بین ما ایرانیان میباشد که از بیشترین ارج ها برخوردا است. تا آنجا که جمهوری خواهان نیز به آن اذعان دارند.
با درود فراوان و آرزوی ایرانی دموکراتیک
سیامک شوروی
May 26, 2012 02:50:09 AM
---------------------------
سیامک شوروی
مدتی است از نوشته های آقای نوری علا شگفت زده شده ام اما کمتر سخنی در باره نوشته هایش گفته و یا نوشته ام. حالا چرا؟ بدین خاطر که آقای نوری علا گویا از یکدندگی جمهوری خواهانه دست برداشته اند (نه از جمهوری خواهی) و معنی دموکراسی را بهتر و بیشتر از تمامی جمهوری خواهان دیگر فرا گرفته اند. به خاطر میاورم زمانی نه چندان دور را که اسماعیل (دوستانه) برای شاهزاده تعیین تکلیف میکرد و به گونه دیگر جمهوری خواهان، شاهزاده را از پادشاهی منع نموده و بر این باور بود که پادشاهی دیگر خواهانی جز اندکی خارج نشینان ندارد پس چه بهتر که شاهزاده از خر شیطان پیاده شده و به جمهوری خواهان بپیوندد و اینکه تا زمانی که شاهزاده دست از تلاش برای استقرار پادشاهی دست بر ندارد هیچ کسی با ایشان همدل و همرزم نخواهد شد. البته در این که جمهوری خواهان با شاهزاده برای ایرانی دموکراتیک و سکولار همرزم نمیشوند حق با ایشان است.
May 26, 2012 02:44:43 AM
---------------------------
farhad
ورشکسته تجاری کار و بارش را رها میکند و پی کارش میرود اما ورشکسته سیاسی با روی بسیار همچنان باقی میماند،توصیفی از رضا پهلوی
-----------------
دوست گرامی، شما اعتبار خود را از کجا بدست آوردهاید که دیگران را بیاعتبار مینامید؟
یا چه کسی پیش شما اعتبار دارد؟ کمی توضیح هم کافیست.
فقط میخواهید شعار بدهید؟
ارادتمند
بهمن زاهدی
May 25, 2012 06:08:10 PM
---------------------------
|