سابقه و تاریخ ایجاد طبقهای به نام «روحانیت شیعه» بهعنوان یک نهاد تاثیرگذار در ایران، رسمن از دوران صفوی آغاز میشود. این نهاد مذهبی، حضوری پررنگ در شکلگیری بسیاری از وقایع سیاسی پنجقرن اخیر (جز در فاصلهی کوتاه میان سقوط صفویان تا آغاز سلطنت قاجار) داشته و هماکنون نیز بیش از سهدهه است که مستقیمن در ایران قدرت را بهدست دارد.
در جُستار پیشرو، نقش این نهاد از آغاز شکلگیری تاکنون به اختصار بررسی میشود.
صفویه و آغاز تشکل طبقه روحانی شیعه
تا پیش از بهقدرت رسیدن «شاه اسماعیل»، اکثریت مذهبی در ایران متعلق به مسلمانان اهل سنت (غالبن پیروان مذهب شافعی) بود و جز اندک نقاطی از ایران مانند شهرهای قم و کاشان که شیعهنشین بودند، در باقی نقاط ایران سنیها جمعیت اصلی را تشکیل می دادند، به گونهای که در شهرهای مهمی چون شیراز، اصفهان، تبریز یا کرمان وجود مسجدی که تنها مختص شیعیان باشد گزارش نشدهاست.
محققانی چون «دکتر امیرحسین خنجی»، «دکتر شجاعالدین شفا» و «احمد کسروی» معتقدند که حتا «شیخ صفیالدین اردبیلی»، نیای بزرگ صفویه نیز سنی و به مذهب شافعی بودهاست و بنابراین چه شاه اسماعیل -بنیانگذار صفویه- و چه طوایف قزلباشِ حامی و همراهاش، از شیعهگری چیزی جز این نمیدانستند که امامت، حق علیابنابیطالب و خاندانش بوده، سه خلیفه اول آنرا غصب کرده و به همین سبب ایشان به همراه عایشه (همسر پیامبر که در جنگ جمل در برابر علی قرار گرفت) و باقی صحابه پیامبر اسلام که به این امر رضا دادند، مستحق سب و لعن هستند.
هنگام سربرافراشتن شاه اسماعیل (اواخر قرن نهم هجری خورشیدی) از کتب فقه یا حدیث شیعه که تا آن زمان و به زبان عربی تالیف شده بود[1] هیچکدام در دسترس و مورد استفاده خاندان تازه بهقدرت رسیدهی صفوی نبود و در صورت وجود نیز، افرادی آشنا به فقه شیعه و زبان عربی مورد نیاز بودند تا از سویی ایدئولوژی نخستین حکومت فراگیر شیعه صفوی[2] را به فراخور شرایط زمانی و مکانی آن تدوین کرده، بدان مشروعیت بخشند و از سوی دیگر برای بسیاری از نوشیعیانی که به ضرب شمشیر دستجات تبرایی[3] و از ترس جان به مذهبی نو گرویده بودند، مرجع فقهی برای رفع و رجوع مشکلات شرعی بهشمار آیند.
از این رو، «شاه اسماعیل صفوی» و جانشین وی، «شاه تهماسب» بهناچار از جنوب لبنان (منطقه جبل عامل) که در آن زمان و از دیرباز محل سکونت شیعیان بود، علما و فقهای شیعه را دعوت کردند و این روحانیون برای نخستین بار قدر دیده و بر صدر نشستند.
نقش روحانیت در وقایع دوران صفوی و فرجام آن
«محقق کرکی» اولین فقیه برجسته و لبنانیتباری بود که توسط شاه اسماعیل به ایران دعوت شد. قدرت وی رفته رفته در دوران سلطنت شاه تهماسب بهجایی رسید که اعلام شد وی بهعنوان نایب بر حق امام زمان، به سلاطین صفوی مشروعیت سلطنت بخشیده است. آرای فقهی «محقق کرکی» و همکاری نزدیک با سلاطین صفوی آنچنان با فتاوای مذهبی اسلافش متفاوت بود که در عصر خود نیز مورد مخالفت فقهایی چون «شیخ ابراهیم قطیفی» (مشهور به فاضل قطیفی) و «مقدس اردبیلی» قرارگرفت.[4] از زمان کرکی، روحانیت شکل صنفی را بهخود گرفت که روزبهروز به تعداد و امکانات مالیاش افزوده میشد و پس از وی نیز روحانیونی چون «شیخ بهایی»، «محمدباقر مجلسی» و دیگران در راه حفظ قدرت این نهاد کوشیدند.
در این میان، نفوذ «ملامحمدباقر مجلسی» (در آن زمان معروف به ملاباشی) و نقش او در توجیه قدرتی که خود از آن بهرهی فراوانی برد[5] شایان توجه است. دکتر شجاعالدین شفا به پارهای از احادیثی که مجلسی در «بحارالانوار» و «حلیهالمتقین» در جهت لزوم اطاعت از پادشاه نقل نموده، اشاره میکند[6] که در آنان از زبان پیامبر اسلام و امامان شیعه، ترک اطاعت پادشاه و ستیز با وی منع شدهاست.
در دوران «ملاباشی»گری مجلسی، برای نخستینبار روحانیون و فقهای دگراندیش حذف و نفی بلد (تبعید) شدند. مجلسی، «ملا صادق اردستانی» را از اصفهان تبعید کرد و در عصر وی، «ملاصدرا» که به نوعی استاد مجلسی بهشمار میآمد و اجازه روایتِ شخصِ مجلسی را در 14 سالگی صادر کردهبود، تکفیر شد.
«شاه سلطان حسین»، آخرین پادشاه صفوی که در برابر حمله «محمود هوتکی» (محمود افغان) شکست خورد، پادشاهی بهشدت مذهبی و خرافاتی، و از نظر آرای مذهبی، دست پروردهی مستقیم «محمدباقر مجلسی» بود. شاه سلطان حسین که با تکیه بر نقل قولهای مجلسی، تصور میکرد سلطنت صفویان قطعن به ظهور امام دوازدهم شیعیان ختم میشود، در زمانی که لشکریان محمود به دروازه اصفهان نزدیک میشدند، مشغول دعانویسی و احضار لشکر زعفرجنی برای شکست دشمن بود. به این جملات از کتاب «رستمالتواریخ» توجه کنید:
«دیباچه بعضی از مولفات علامهالعلما آخوند محمدباقر شیخالاسلام شهیر به مجلسی را چون سلطان جمشیدنشان و اتباعش خواندند که آن جنتآرامگاهی به دلایل و براهین آیات قرآنی حکمهای صریح نموده که سلسله جلیلیه ملوک صفوی نسلن بعد نسل بیشک به ظهور قایمآلمحمد خواهد رسید، از این احکام قویدل شدند و تکیه بر این قول نمودند و سررشته مملکتداری از دست رها نمودند…»[7]
بدینترتیب سلسله شیعه مذهب صفوی سقوط کرد و به همراه آن ستاره بخت روحانیت شیعه رو به افول نهاد.
روحانیون و دوران فترت تاریخی
با سقوط اصفهان و غلبه «محمود افغان» و پس از وی، پسر عمویش «اشرف افغان» بر این شهر که هم پایتخت صفویان بود و هم مرکز روحانیت سیاسی شیعه، بالطبع روحانیت از قدرت کنار زدهشد و مرکزیت فقهی شیعه به شهر نجف در عراق انتقالیافت که از گذشته محل تحصیل و اقامت برخی از علمای شیعه بود.
شکست «اشرف افغان» به دست «نادرشاه» و پایان حکمرانی سیزدهساله افغانها نیز برای روحانیون چندان خجسته نبود. «نادرشاه افشار» پادشاهی عملگرا و جنگاوری لایق بود که هرگز اجازه دخالت روحانیون در قدرت را نداد، از آنها تقاضای مشروعیت بخشی نکرد و در دوران وی فشاری از ناحیه حکومت به اقلیت های مذهبی وارد نشد. کینهی روحانیون از نادر به حدی بود که تاریخ مرگ وی را به حروف ابجد، «نادر بِدَرَک رفت» نوشتند!
«کریمخان زند» نیز علارغم مذهبی بودناش و با وجود احترامی که برای قشر روحانیت قایل بود، حاضر به وارد کردن آنها در قدرت نشد. خزش دوباره روحانیت به درون ساختار قدرت با سلاطین قاجار شروع شد.
قاجاریه و نقش پر رنگ روحانیت در وقایع سیاسی
«آغامحمدخان قاجار»، تهران را به پایتختی برگزید اما هرگز پادشاهی «درباری» نشد و فرصت حشر و نشر با روحانیون را نیز نیافت. نخستین ضرباهنگهای ورود روحانیت به قدرت با تاجگذاری «فتحعلی شاه»، دومین شاه قاجار نواخته شد. وی که نه تدبیر عموی خود را داشت و نه مانند وی شجاع وخودساخته بود، با قصد کسب مشروعیت به روحانیت نزدیک شد و از «شیخ جعفر کاشف الغطا» مشروعیت و دعای خیر طلبکرد. فتحعلی شاه با سرگرم شدن به حرمسرای معروفاش دست روحانیت را در امور مختلف باز گذاشت و آنان تا جایی پیش رفتند که حتی در تصمیم گیری مهمی چون جنگ با یک دولت خارجی دخالت نموده، عامل شروع جنگی شدند که تحمیل «عهدنامه ننگین ترکمانچای» را در پی داشت.
سیدمحمد مجاهد و جنگ ایران و روس
پس از نخستین جنگ ایران و روس در زمان سلطنت فتحعلی شاه، ایران که هنوز از عهدنامه ننگین گلستان کمر راست نکرده بود، این بار در آستانه جنگی قرار گرفت که نه به تصمیم دولتمردان و بررسی نظامیان، بلکه با فتوای جهاد یک روحانی به نام «سیدمحمد طباطبایی» (که با صدور این حکم جهاد، سیدمحمد مجاهد نام گرفت) آغاز شد.
سیدمحمد مجاهد» با جسارتی تمام و بدون توجه به استطاعت نظامی ایران، نه تنها مردم و روحانیون دیگر را به جهاد ترغیب کرد، بلکه با نگارش نامههایی به فتحعلی شاه از وی خواست که جلوی ظلم و تعدی سپاه روس به مسلمانان را بگیرد وگرنه خود شخصن برای این کار قیام خواهد کرد.[8] «دکتر حامد الگار» در کتاب «دین و دولت در ایران» قید کرده که نماینده روسیه برای حسن نیت با هدایایی به نزد شاه آمد ولی از گفتگو نتیجهای نگرفت.[9] این گفته نشان می دهد که روسیهی درگیر در مسایل داخلی و رقابتهای خارجی ِ آن زمان، رغبتی به جنگیدن نداشت و این جنگ که با فتوای جهاد یک روحانی شیعه آغاز شد، نتیجهاش از دست دادن بخش های مهمی از خاک ایران، پرداخت غرامت و اعطای حق کاپیتولاسیون به روس ها بود!
دوران فتحعلیشاه تا پایان سلطنت ناصرالدینشاه
همانگونه که ذکر شد، طبقه روحانی در دوران قاجار برای خود دستگاهی مقتدر و تا حدی مستقل فراهمساخت که در کلیه امور مملکت دخالت مستقیم داشت. برای مثال، «سید محمدباقر شفتی»، فقیه و مرجع تقلید ساکن اصفهان که گویا در زمان بازگشت از کاظمین به اصفهان جز یک جلد کتاب و سفرهای نان، چیزی همراه نداشت، پس از مدتی مراتب ترقی و اخذ مرید و ستاندن وجوهات شرعی را آنچنان طی کرد که از ثروتمندترین فقیهان آن دوران شد.[10] نقل است که وی دستگاهی راه انداخته بود برای اجرای احکام شرع؛ قصاص میکرد، حد جاری میساخت و تعزیر مینمود:
«سید حدود هفتاد نفر را به تیغ سپرد. روزی گنهکاری را فرمان قتل داد هیچ کس اجرای آن را به عهده نگرفت، سرانجام استاد برخاسته، مجرم را ضربتی زد ولی کاری نبود گنهکار از جای برخاست. سید در این لحظه وی را گردن زد. آنگاه بر پیکرش نماز گزارد…»[11]
نفوذ مراجع مذهبی شیعه تا حدی بالا رفت که در زمان «ناصرالدین شاه»، «میرزای شیرازی» توانست با یک فتوای کوتاه، باعث تحریم مصرف تنباکو و لغو امتیاز رژی شود. سلطان صاحبقران با وجودی که از قدرتمندترین شاهان قاجار بود، مجبور شد تا برای جبران خسارت وارده به «جرالد تالبوت»، از بانک شاهی انگلیس نیم میلیون لیره وام بگیرد! و این نخستین وام خارجی دولت ایران بود…
در مورد دیگری ناصرالدین شاه در بازگشت از سفر اروپا، به تهدید ملایان از آوردن وزیر خود، «میرزا حسین خان سپهسالار» به تهران منعشد و به این خواست آنها نیز گردن نهاد.[12]
ناصرالدین شاه خود نیز قربانی شلیک گلوله آخوند دیگری به نام «میرزارضای کرمانی» شد که شاگرد «سید جمالالدین اسدآبادی» معروف بود. «سید جمالالدین اسدآبادی» یکی از مرموزترین چهرههای روحانی است که نه تنها در ایران، بلکه در بُعد بینالمللی نقش مهمی را ایفا نموده و بنیانگذار معنوی «اخوانالمسلمین مصر» شناخته میشود. برخی از محققین وی را منتسب به سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و عضو لژهای فراماسونری دانستهاند.[13]
با قتل ناصرالدین شاه، ایران رفته رفته با جنبشی روبرو شد که ماحصل آن پیروزی مشروطهخواهان و امضای فرمان مشروطه به دست «مظفرالدین شاه» در چهاردهم امرداد 1285 خورشیدی بود. جنبشی که در آن نیز روحانیون در هر دو جناح موافق و مخالف نقشی برجسته داشتند.
مشروطه و روحانیت
شاید بشود گفت که درباره انقلاب مشروطه بیش از هر دوران دیگری در تاریخ معاصر ایران سخن گفته و کتاب نوشته شده است. برای نمونه، کتاب های ارزشمند «تاریخ مشروطه ایران» نوشته زندهیاد احمد کسروی و «مشروطه ایرانی» اثر دکتر ماشااله آجودانی پیرامون وقایع دوران مشروطه سرشار از اخبار و اطلاعات آن دوران، و برای هر پژوهشگری منبعی غنی است. در این مقاله قصد روایت تاریخ دوران مذکور را نداریم و با توجه به موضوع بحث، تنها به ذکر نکاتی درباره نقش روحانیون در انقلاب مشروطه بسنده میکنیم.
زمینه انقلاب مشروطه در ایران عملن از اواخر دوران سلطنت ناصرالدین شاه، با جذبشدن شاه به مظاهر پیشرفت تمدن اروپا و اقدامات اولین روشنفکران فرنگ رفتهی ایرانی در جهت مدرنیزاسیون جامعه، از چراغ گاز و تلگراف و پستخانه و ضرابخانه گرفته تا انتشار روزنامه، آغاز شد.
اولین اقدام اعتراضی توسط روحانیون با «سیدعبداله بهبهانی» شروع شد. وی به بهانه عکسی که از «مسیو نوز» منتشر شده بود و این فرد بلژیکی را قلیان به دست، در لباس روحانیت نشان میداد شروع به اعتراض کرد ولی هدف اعتراض وی در اصل، سقوط «عینالدوله» بود. کسروی می نویسد: «در بیرون، افتادن نوز خواسته می شد ولی از درون، بهبهانی به برانداختن عینالدوله میکوشید. چون چند سال پیش ملایان امینالسلطان را برانداخته بودند، اکنون این، برانداختن جانشین او را می خواست… و برای نیرومندی خود، آرزوی همدستی با یکی از علمای بزرگ تهران میکرد. در همین روزها بود که میان او با شادروان سیدمحمد طباطبایی همدستی پیدا شد.»[14]
شرط همراهی طباطبایی با بهبهانی اما این بود که «مقصود تبدیل شود و غرض شخصی در میان نباشد»، یعنی طباطبایی به این شرط با بهبهانی همراهی میکرد که قصد اعتراض، صرفن برانداختن عینالدوله نبوده و اصلاحات اساسیتری مد نظر باشد. کسروی، این شرط طباطبایی و قبول آن از سوی بهبهانی را نشانه نیکی و بخردی هر دوی آنان دانسته است. همانگونه که می دانیم اتحاد این دو روحانی (که به سیدین معروف شدند) نقشی اساسی در انقلاب مشروطه ایفا نمود. کمی بعد بسیاری از روحانیون نجف مانند «آخوند خراسانی» و «شیخ عبداله مازندرانی» و دیگران نیز جنبش مشروطه را تایید کردند.
و اما روحانی متنفذ دیگر آن دوران، «شیخ فضلاله نوری» بود که با تکیه بر قوانین شریعت با نهضت مشروطه به مخالفت برخاست. وی که مشروطه را «فتنه» میدانست، به شدت با قوانینی چون مساوات حقوق اهالی مملکت (شهروندان)، تحصیل اجباری و آزادی مطبوعات مخالف بود.
او اعتقاد داشت که بر مبنای قوانین شرع، امکان ندارد که حقوق یک مسلمان با یک غیر مسلمان مساوی باشد و اگر مسلمانی، کافری را بکشد، او را نمی توان قصاص کرد و فقط باید از او دیه ستاند. تحصیل اجباری را خلاف شرع می دانست و معتقد بود مطبوعات باید زیر نظر علما باشند.
«ناظمالاسلام کرمانی» در کتاب «بیداری ایرانیان» اشاره میکند که شیخ فضل الله تاسیس مدارس به سبک جدید، تحصیل زبان های خارجی و فیزیک و شیمی را باعث ضعیف و سخیف شدن عقاید شاگردان دانسته و شدیدن با افتتاح مدارس دخترانه مخالفت میکرد.
دودستگی در میان ملایان در جریان مشروطه تا آنجا پیش رفت که هر دو دسته همدیگر را تکفیر کرده و میان هوادارانشان نیز درگیریهای متعددی روی داد. در نهایت با پایان دورهی استبداد صغیر و سقوط «محمدعلی شاه»، مشروطهخواهان که تهران را فتح کرده بودند، شیخ فضلاله را به دار آویختند اما آثار اعمالنظرهای وی در قانون اساسی مشروطه (مانند افزودن شرط نظارت پنج تن از مجتهدین بر قوانین تصویبی مجلس تا قانونی خلاف شرع تصویب نشود) ماند و بعدها نیز زمینه تاسیس نهادی به نام «شورای نگهبان» در جمهوریاسلامی شد.
پادشاهی احمدشاه و خلع قاجاریه از سلطنت
با پایان یافتن دوره «استبداد صغیر» و فتح تهران به دست مشروطهخواهان، احمد شاه که تنها دوازده سال داشت به سلطنت رسید و تا رسیدن به سن بلوغ و تاجگذاری در سال 1293 خورشیدی، «عضدالملک» و «ناصرالملک» (سران وقت ایل قاجار) نایبالسلطنه وی بودند. احمد شاه بر خلاف پدر در تمام طول سلطنتاش «پادشاه مشروطه» ماند، اما این امر مانع سقوط قاجاریه و تغییر سلطنت نشد. رضاخان سردارسپه که با روی کار آمدن در کودتای 1299 به عرصهی سیاسی ایران پا گذاشته بود، رفته رفته با انجام اقداماتی چون نظمدهی به نیروهای نظامی و بازگرداندن امنیت به کشور بحرانزده آن زمان، طرفداران بسیاری یافت. کمی پس از آنکه پیشنهاد جمهوریخواهی با اقبال عمومی مواجه نشد، مجلس موسسانی تشکیل شد که با اکثریت آرا، انقراض قاجاریه را اعلام و سردارسپه را با عنوان «رضاشاه پهلوی» به سلطنت رساند.
در این برهه زمانی، نقش دو روحانی برجستهتر از دیگر هملباسانشان است. یکی «سیدحسن مدرس» و دیگری «سیدابوالقاسم کاشانی» که در دو نقطه مخالف قرار داشتند. مدرس مخالفت سرسختانه ای با جمهوری کرد و کاشانی به طرفداری از آن برخاست. مدرس با اشاره به استعفای «حسن مستوفی» (رییس مجلس وقت)، جلسهای را که در آن قراربود ماده واحده خلع قاجاریه از سلطنت به رای گذاشتهشود، با گفتن این جمله ترک نمود: «خلاف قانون اساسی است… صد هزار رای هم بدهید، خلاف قانون است، هزار رای هم بدهید، خلاف قانون است».[15] از سوی دیگر کاشانی نطق پر شوری در مجلس موسسان (که عضو آن بود) در حمایت از سلطنت پهلوی ایراد کرد.[16]
سلطنت رضاشاه و روحانیون
رضاشاه پس از رسیدن به قدرت، روند مدرنیزاسیون ایران را آغاز کرد و از بزرگترین اقداماتی که روحانیون را بهشدت محدود ساخت، خارج کردن عدلیه یا سیستم قضایی کشور از انحصار روحانیت بود. «علیاکبرخان داور» در مقام وزیر عدلیه (دادگستری) به اصلاحات گستردهای دست زد و قوانین مدرنترِ مبتنی بر علم حقوق و قضات تحصیلکردهی این علم را به جای محاکم شرع و ملایان گذاشت.
از سویی دیگر وی با ایجاد «موسسه وعظ و خطابه»، پوشیدن لباس روحانیت را مشروط به گذراندن امتحان و تایید این موسسه کرد.[17] گسترش آموزش و پرورش و مدارس به سبک نوین نیز ملایان مکتبدار سنتی را از تدریس به سبک مکتبخانههای قدیمی که تا آن زمان رایج بود، باز داشت.[18]
بالطبع در این دوران روحانیون اجازه و مجال دخالت در سیاست را نیافتند و تحت کنترل قرار گرفتند.
سلطنت محمدرضاشاه
دوران سلطنت محمدرضاشاه را از نظر ماهوی می توان به دو دوره قبل و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تقسیم کرد.
1320 تا 1332:
در فضای پس از شهریور 1320 و اشغال ایران توسط قوای متفقین که منجر به استعفای رضاشاه شد، استبداد رضاشاهی از میان رفت و دولت و مجلس دوباره استقلال نسبی خود را باز یافتند. ایفای نقش سیاسی توسط یک روحانی در این دوران به «سیدابوالقاسم کاشانی» بازمیگردد. وی که در سال 1329 از تبعیدی چند ساله به ایران بازگشت، ابتدا با حمایت از «نهضت ملی شدن صنعت نفت» در کنار این نهضت به رهبری «دکتر محمد مصدق» قرار گرفت اما پس از قیام 30 تیر 1331 شروع به دخالت در امور اجرایی مملکت نمود و توصیههای وی در امور مختلف کشور با اعتراض دولت مواجهشد.
کاشانی که خود را محق به دخالت در امور میدانست، از مقاومت دکتر مصدق در اجرای توصیههای خود برمیآشفت و بهزودی اختلاف وی با دولت به درجهای از دشمنی رسید که غیر از کارشکنیهای فراوان در مقام ریاست مجلسشورایملی، به همکاری وی با کودتاچیان و تایید آنان انجامید. با وجود این همکاری، دولتهای پس از کودتا به وی مجال فعالیت سیاسی ندادند و او تا پایان عمر نتوانست به صحنه سیاسی کشور بازگردد.
البته دوران پس از شهریور 20 یک محصول «روحانی سیاسی» دیگر هم داشت که با قتل و ترور در وقایع ایران ایفای نقش نمود. «سیدمجتبی میرلوحی» که نام خود را به «نواب صفوی» تغییر داده بود، گروهی را با نام «جمعیت فداییان اسلام» پایهگذاری کرد که عامل ترور «احمد کسروی» و «سپهبد حاجیعلی رزمآرا» و همچنین سوءقصد ناموفق به جان «دکتر حسین فاطمی» و «حسین علا» شد.
1332 تا 1357:
در دوران پس از کودتای 28مرداد، تا سال 1340 تحرک خاصی از جانب روحانیون دیده نمیشد. یکی از دلایل این امر حضور «آیتاله بروجردی» در مقام مرجعیت تام شیعه بود که هیچ روحانی دیگری در برابر وی یارای عرض اندام نداشت. وی که چندان موافق دخالت مستقیم روحانیت در قدرت سیاسی نبود، در فروردین ماه 1340 درگذشت.
بلافاصله پس از مرگ آقای بروجردی، «سید روحاله خمینی» در منبرهایش شروع به انتقاد از سیاستهای دولت کرد و به ویژه قوانین حق رای زنان و لغو نظام ارباب-رعیتی، از اصول ششگانه «انقلاب سفید» شاه را خلاف شرع خواند و رفراندوم برگزار شده در حمایت از آن را «نمایشی» اعلامکرد. در پی این سخنان درگیریهایی در قم و مشهد روی داد که حمله نظامیان به مدرسه فیضیه قم را در فروردین 42 به دنبال داشت.
چند ماه بعد، در سیزدهم خردادماه سال 1342 که مصادف با عاشورا در آن سال بود، روحاله خمینی در منبر خود به شاه حمله و توهین کرد.[19] صبح روز پانزدهم خرداد خمینی دستگیر شد و در پی آن غائلهای رخ داد که دولت «اسداله علم» توانست آنرا سرکوب و کنترل نماید.
تا آن زمان سخنی از مرجع تقلید بودن آقای خمینی نبود. پس از فوت «آیتاله بروجردی»، سه نفر که در قم به «آیات ثلاثه» مشهور بودند، یعنی آقایان «سیدمحمدکاظم شریعتمداری»، «سیدمحمدرضا گلپایگانی» و «سیدشهابالدین مرعشینجفی» مورد قبول عام بودند اما پس از دستگیری آقای خمینی، «آیتاله شریعتمداری» پیشقدم شد و برای نجات وی از اعدام و مجازاتهای سنگین، وی را مرجع نامید. (مطابق قانون اساسی مشروطه در آن زمان، مراجع تقلید از محاکمه مصون بودند) «حسینعلی منتظری» نیز در متن تلگرافی که تهیه کرده بود، «روحاله خمینی» را آیتاله نامید و از وی به عنوان «مرجع عالیقدر تقلید» نام برد.
«حاج آقا روحاله» که دیگر «آیتاله خمینی» شدهبود، پس از چندی آزاد شد ولی دوباره طی یک سخنرانی در آبانماه 1343 که در آن از قانون تازه تصویب «حق استفاده مستشاران امریکایی از مصونیتهای قرارداد وین» انتقاد و از آن با عنوان کاپیتولاسیون نام برده بود، دستگیر و تبعید شد.
انقلاب سال 57 و روی کار آمدن روحانیون
نظام اسلامی برآمده از انقلاب 1357، از لحاظ مستقیمبودن نقش روحانیت در قدرت، در تاریخ شیعه همتایی ندارد. حتی در زمان صفویه نیز که شاهان خود را «مرشد کامل» میخواندند، طبعن آخوند محسوب نمیشدند و مسایل مذهبی به ملاباشیها و شیخالاسلامها ارجاع دادهمیشد. پس برای نخستینبار در تاریخ شیعه، یک فقیه در بالاترین منصب قدرت قرار گرفت و بر عموم مردم «ولایت» یافت.
نظام سیاسی جمهوریاسلامی که «آیتاله خمینی» بنیانگذار آن بود، طبقه روحانی را صاحب قدرت مستقیم ساخت و تاکنون، در بیش از سه دههای که از عمر این نظام میگذرد، نوعی استبداد مذهبی را در ایران برپا کرد که آثار این اسلام سیاسی در تمامی عرصههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاست خارجی کشور مشاهده میشود.
روحانیت حاکم از آغازین روزهای تاسیس نظام جدید، شروع به پیکار با تمامی دگراندیشان و منتقدان خود کرد. جدای از حذف خونین فعالان چپ و گروه های مارکسیستی، ملیگرایان سکولار و حتی ملی-مذهبیها نیز در امان نماندند و به تدریج حلقه خودیها تا جایی تنگ شد که وزرا و مسوولین گذشتهی همین نظام، از نخستوزیر تا رییس مجلس سابق نیز از آن بیرون ماندند.
هر دو «ولی فقیه» نظام اسلامی، نشان دادهاند که حتی همردههای روحانی خود را نیز درصورت انتقاد برنمیتابند. سرنوشتی که بر مراجع تقلیدی چون آقایان «سیدکاظم شریعتمداری»، «حسینعلی منتظری»، «یوسف صانعی»، «سید علیاصغر دستغیب» و دیگران رفتهاست، خود به تنهایی روایتگر روحیه استبدادی ویژه حاکمیت فقیه است.
به نظر میرسد که اگر تصوری هم در جامعه ایرانی تا دهههای پیشین وجود داشت که در صورت زمامداری روحانیون یا برقراری نظامی مبتنی بر اصول مذهبی، می توان کشور را اداره نمود، آزمودن آن در سه دهه اخیر باعث تغییر آن در اذهان عمومی شده است.
حاکمیت مذهبی روحانیون بیشک هزینه سنگینی را به جامعه ایرانی تحمیل نمود. با وجود این اگر تنها یک اثر مثبت بتوان از آن برداشت کرد، این خواهد بود که نظام جایگزین آن (هر چه که باشد) به احتمال قریب به یقین، دیگر نظامی مذهبی نخواهد بود و این امر را می توان تنها دستاورد رژیمی دانست که در طول حیاتاش، تا کنون حق حیات و آزادی بسیاری از شهروندان خود را سلب نموده و هزینه سنگینی بر دوش آنها نهاده است.
………………………………………
پانوشتها:
تا زمان صفوی، تالیفاتی از فقهای شیعه وجود داشت اما نه چندان در دسترس بود و نه نیاز صفویان را به فتاوای جدید برطرف می ساخت. کما اینکه میان فتاوا و احادیث کتب مذکور با آرای فقهای دوران صفوی تفاوتهای بسیاری مشاهده میشود که جای بحثی جداگانه دارد. از مهمترین کتب شیعی قبل از صفویه به ترتیب تقدم زمانی می توان به اینها اشاره کرد: «اصول کافی» (کلینی)، «من لا یحضره الفقیه» (ابن بابویه ملقب به شیخ صدوق)، «المقنعه» (شیخ مفید) و دو کتاب «تهذیب» و «استبصار» (شیخ ابوجعفر طوسی).
قبل از صفویه در زمانهایی چون حکومت «آلبویه» و دوران زمامداری «سلطان محمد خدابنده» (اولجایتو) و چند حکومت دیگر نیز حاکمان شیعه بر نقاطی از ایران فرمان راندند ولی نه قلمرو فرمانروایی ایشان به مانند صفویه گسترده بود و نه بر مردم فشاری برای تغییر مذهب اعمال می شد.
دستجات تبرایی که از زمان شاه اسماعیل صفوی به وجود آمدند، گروههایی بودند که در محلههای شهرهای مختلف راه میافتادند و از مردم می خواستند که به همراه مدح امامان شیعه، با دشنام به سه خلیفه اول و عایشه همسر پیامبر مسلمانان، از آنها و مذهب سنی «تبری» بجویند. هرکس که چنین نمیکرد به قتل رسیده، اموالش غارت شده و اغلب توسط اوباشان دستجات تبرایی به دختران و زنان جوانشان تجاوز جنسی صورت میگرفت. برای اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه فرمایید.
کرکی در رساله ای با نام «قاطعه اللجاج فی حل الخراج» فتوا داد که اخذ هدیه از محل خراجی که به دست سلطان صفوی رسیده و تصرف در آن، حلال است و این گونه فتاوای وی با واکنش فقیهانی چون «مقدس اردبیلی» و «فاضل قطیفی» روبرو شد که به ترتیب در رسالههای «السراج الوهاج ارفع عجاج قاطعه اللجاج» و «الخراجیه» آرای کرکی را باطل اعلام کردند.
مجلسی از زندگی مجللی برخوردار بود به گونه ای که حتی نقل است که «شلوار کنیزکان وی از پارچه های گرانبهای کشمیری بود».
ر.ک کتاب «توضیح المسایل، پاسخهایی به پرسشهای هزارساله، از کلینی تا خمینی»، بخش یکم، دکانداران دین در عصر صفوی، ص 106
«رستم التواریخ»، تالیف «محمدهاشم آصف» (رستم الحکما)، چاپ سوم، شرکت سهامی کتاب های جیبی، ص 98
اعیان الشیعه، جلد 9، ص 443
ر.ک کتاب «دین و دولت در ایران، نقش علما در دوره قاجار»، تألیف «دکتر حامد الگار»، ترجمه «دکتر ابوالقاسم سری»، ص 152
این لینک
«قصص العلما»، ص 145
کتاب «تاریخ مشروطه ایران»، زنده یاد «احمد کسروی»، صفحات 8 تا 10
«رابرت درایفوس» در کتاب «بازی شیطان» که با ترجمه «فریدون گیلانی» در دسترس است، شرح حال مبسوطی از زندگی سیاسی «سیدجمالالدین اسدآبادی» ارائه دادهاست.
کتاب «تاریخ مشروطه ایران»، زنده یاد «احمد کسروی»، ص 48
کتاب «مدرس قهرمان آزادی»، نوشته «حسین مکی»، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ 1358، جلد دوم، صفحات 710 تا 716
این مطلب را ویکیپدیای فارسی در صفحه مربوط به «سیدابوالقاسم کاشانی»، از کتاب «تاریخ بیست ساله ایران»، نوشته «حسین مکی»، جلد سوم روایت کرده است.
به این لینک رجوع شود
کسروی در توضیح سیستم تحصیل سنتی در ایران می نویسد: «باید دانست که پیش از مشروطه در ایران، درس خواندن دو گونه بودی: یکی از آن، مدرسهها که کسانی که ملا شدن خواستندی در آنها درس خواندندی و دیگری از آن، مکتبها که بچگان در آنها خواندن و نوشتن یاد گرفتندی» ر.ک کتاب «تاریخ مشروطه ایران»، زنده یاد احمد کسروی، ص 19
روحاله خمینی در منبر روز 13 خرداد سال 1342، ضمن حمله به شاه به وی گفت: «ای آقای شاه! من به تو نصیحت میکنم، دست از این اعمال و رویه بردار. من میل ندارم که اگر روزی اربابها بخواهند تو بروی، مردم شکرگزاری کنند. من نمی خواهم تو مثل پدرت بشی… نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو… از اسراییل نشنو. اسراییل به درد تو نمی خورد. بدبخت، بیچاره، چهل و پنج سال از عمرت می گذرد، یک کمی تامل کن. یک کمی تدبر کن. یک قدری عواقب امر را ملاحظه کن. کمی عبرت بگیر. از پدرت عبرت بگیر…»
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|