حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، بمناسبت بیست و سومین سال مرگ پیشوای خویش، امام خمینی، در "حرم مطهر " و یا گور خانه ی وی در حضور مردمی که پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری، "دلداده گان و شیفتگان امام خمینی ،" می خواند، خطبه ای دیگر بر خطبه های تاریخی خود افزود. در این خطبه نیز پیام هایی هم به درون مخابره نمود و هم به بیرون، خطاب به قدرتهای جهانی، مبنی بر ادامه ی "راه امام،" حفظ "روح عزت ملی " در داخل و دشمنی و خصومت با غرب به رهبری آمریکا و انگلیس و اسرائیل، موضوعی که نه تنها محور اصلی تمامی خطبه های "رهبر معظم انقلاب " است بلکه محور تمامی دستگاه تبلیغاتی از خطبه های امام های جمعه در سراسر کشور گرفته تا رادیو و تلویزیون، مطبوعات و رسانه های اینترنتی، داستانی قدیمی و تکراری که در دوران تازه تری بیان میگردد. مثل روضه ی عاشورا و شهید شدن امام حسین بدست یزید، که قرنها تکرار شده است، و هنوز هم، بگونه ای که به یکی از ضروریات زندگی تبدیل گردیده است. اما تکرار داستان، مصونیت از نقد را نه تنها با خود همراه ندارد بلکه نقد را صد چندان ضروری میسازد. چرا که گفتمانی وقتی نهادین میگردد که مکرر شود و از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد. نقد است که در این روند میتواند تقاطع ایجاد کند و تکرار داستان کهنه و پوسیده را متوقف سازد.
بر حسب معمول، حضرت ولایت چنان سخن گفت، گویی که بر منبر دین نشسته است، نه بر تختی، بسی برتر از تخت پادشاهی، اریکه ی خدایی. گویی که عمامه بر سر و عبا بر تن دارد، نه تاج شاهی و ردای فرمانروایی. ظاهرا یک دست آویزان به گردن دارد، علیل و ناقص، سراسر زهد است و تقوا، حال آنکه در اصل دارنده ی مشت هایی ست مانند پتک آهنین. همین بس که "نه " بگویی به ولایت، چنان بر سرت فرود آید که اگر بمانی به پایش افتی و اعتراف کنی و امان طلبی. به این دلیل است که حقیقت را در گفتمان او وقتی در می یابی که آنچه وی بر زبان میراند وارونه نمایی، وارونه بفهمی و وارونه بخوانی. چه او در این امر، در وارونه ساختن حقایق، مراحل اجتهاد را در حوزه های علمیه پیموده و به خدایی رسیده است.
مثلا وقتی از "دمیدن روح عزت ملی " و "زنده کردن ملت " بوسیله امام خمینی سخن میراند، حقیقتی را بیان میکند از چشم انداز یک ارباب بزرگ، یک مالک و یا از همه بهتر یک فرمانروا، در یک دست شریعت، در دست دیگر شمشیر. چشم اندازی که زیبا را زشت می بیند و زشت را زیبا. چشم اندازی که آزادی و رهایی را زشت و مضر می بیند و تسلیم و اطاعت را زیبا و ضروری، چرا که مفید و سودمند است در حفظ و نگاهداری وضع موجود، نظم و انضباط اجتماعی بر اساس شریعت اسلامی، مثل ریاضت کشی و جهاد و شهادت و یا انکار دنیای مادی و نیازهای نفسانی و جنگ و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود و تا آنجا که نفس داری. بنابراین، "عزت ملی " و "زنده کردن ملت " را از چشم انداز واقعیت، چیزی دیگر نمیتوان خواند مگر حقارت و خواری ملی. چرا که ملتی که در آن تنها یک سخنگو وجود دارد، و تنها یک اندیشمند، دانا به تمامی علم و دانش بشری و دارای عقل و خردی نقصان ناپذیر است، از عزت و غرور بی نصیب است. یعنی، ملتی که بر آن حاکمی حکومت میکند که دارای صفات خدایی ست، نمیتواند دارای "عزت " باشد. چون انسان در نظر او بنده ای بیش نیست. بنده، صغیر و یتیم است و نیازمند پدر، کودکی ست نادان که باید از آموزگاران "منطق قرآن،" بیاموزد به تقلید و تبعیت. یعنی ملتی که نا توان است از بکار گیری عقل و خرد خویشتن، نمیتواند آگاه شود به محرومیت خود از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، حق برگزیدن به آزادی، حق بودن آنچه میتواند و یا میخواهد باشد و یا بیاندیشد. در کدامیک از تصمیم گیریها در باره سرنوشت خود، ملت شرکت میکند. آیا ملتی که نمیتواند نه بگوید به ولایت و باید چشم بسته و دهان بسته به زندگی گوسفندوار ادامه دهد، دارای روح عزت ملی ست؟ آیا مردمی که از بیکاری و گرانی، از فقر و تنگدستی رنج میبرند، میتواند به خود و عزت ملی ببالد؟ شاید منظور از روح عزت ملی که امام در کالبد مرده ی این مردم دمید ه است به مشت در هوا کوبیدن و شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل، گفتن است. چه عزت و غروری؟
اگر چه بنا بر قول حضرت ولایت، عزت حقیقی را باید از خدا طلب کرد و درست بهمین دلیل بوده است که:
"امام در احیای روح عزت ملی بر تفاخر و غرور تکیه نمی کرد بلکه بنا را بر استحکام ساخت درونی ملت می گذاشت و همین امر باعث شد که روح عزت ملی و پیشرفت همچنان در این سرزمین بزرگ جاری باشد."
که وارونه ی آن به حقیقت نزدیک تر است. باین معنا که امام خمینی، نهادین و یا درونی ساختن نظام تسلیم و اطاعت را بهترین تضمین کننده ی ادامه ولایت تا قیامت می پنداشته است و شرط بقای نظام فرمانروایی و فرمانبری. به دلیل استحکام درونی، یعنی باور خلل ناپذیر به حکومت ولایت، حکومت اسلامی، نه استحکام بیرونی ناشی از رشد و تکامل نیروهای تولیدی و ساختار اقتصادی، نابود سازی فقر و محنت و تنگدستی. یعنی که روح عزت ملی ربطی به آنچه در بیرون میگذرد ندارد بلکه باور به امامت ولایت است که روح عزت ملی را پایدار نگاه میدارد. وی میافزاید که:
"ملت ایران در 33 سال اخیر بر همه چالشهای سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی که با هدف از بین بردن نظام اسلامی، طراحی و اجرا شد، غلبه کرده است و این واقعیت از مهمترین شاخص های پیشرفت ملت عظیم الشأن ایران است."
اگر این ادعا را باصل خود باز گردانیم، یعنی وارونه اش سازیم، مسلم است که نظام ولایت در سرکوب و نابودی هر صدا و زمزمه ی مخالفی، به مهارتها و تکنیک های تازه ای دست یافته است و به فرهنگ خشم و خشونت و بیرحمی، انتقام جویی و کین خواهی، برخاسته از آموزشها و "منطق قرآنی، انسجام بخشیده است. وای اگر تعبیر و تفسیر حضرت ولایت را از تاریخ امامت در 33 سال گذشته، به چالش بکشی، بدون تردید شمشیر شریعت بر گردنت فرود آید. یعنی که به جرم "محاربه با خدا" و یا "فساد بر روی زمین." به دار مجازات آویخته شوی. اگر در سراسر مطبوعات و رسانه های ایران را بجوری بیش از یک تعبیر و تفسیر از خطبه ی خداوند خامنه ای بمناسبت سالمرگ امام خمینی نمیتوانی بیابی. این بدان معنا ست که در تعین و تعریف دوست و دشمن کشور، ادامه ی ستیز و خصومت و یا ترک مخاصمات با قدرتهای جهانی، تنها شخص ولایت است که میتواند نظر دهد. هر نظری در اختلاف و یا نفی نظر ولایت البته نظری ست خائنانه و سزوار مرگ است و شایسته ی چوبه ی دار. سکوت و خاموشی از ترس و هراس تنبیه و مجازات، پیشروی ست بسوی حقارت و خواری نه عزت ملی، پسرفت است نه پیشرفت. این پیشرفت ولایت است که خداوند خامنه ای از آن سخن میراند و نه پیشرفت ملت.
حضرت ولایت، تاریخ دویست ساله گذشته را تاریخ ذلت و خواری بشمار میآورد. اما یاد آوری میکند که استثنا بارقه هایی بوده است کوتاه و زود گذر، از جمله ظهور امیر کبیر و جنبش تنباکو و شرکت روحانیون در جنبش مشروطه. وی فراموش کرده است نفوذ عمیق دستگاه دین و روحانیت را در بارگاه قدرت، دورانی که روحانیت قشر تحصیل کرده ی جامعه را تولید میکرد و نظام تعلیم و تربیت و نیز نظام قضایی را در تحت کنترل انحصاری خود داشته است. گویی که دین اسلام، فرهنگ شریعت و امامت در آن ذلت و خواری ملی نقشی نداشته است. گویی که در نابودی صدای مخالف، از جمله ترور امیر کبیر، روحانیت دخالتی نداشته و فتوا صادر نکرده است و آنرا عملی نساخته اند. حضرت ولایت از احیای عزت و غرور ملی سخن میراند ولی هروز انسانی را در انظار عموم بدار مجازات میآویزد، مشخصه ی عدالت اسلامی، عدالتی که انزجار برانگیز و موجب شرم است و نشانی بر ناچیز شمردن شان و منزلت انسانی. چه غروری، چه عزتی باین ملت بخشیده است، امام خمینی. چه رحیم و رحمان است خداوندی که ولایت جلوه ی آن است. انسان را به حیوان تبدیل میکند، جان او را میگیرد بعد حیوان را به انسان تبدیل میسازد، انسانی که بجز الله و آنچه الله گفته است باور ندارد.
حضرت ولایت چه خوب میداند که اگر روزانه سری را در معابر عمومی بدار مجازات نیاویزد و دروازه دوزخ را بروی مخالفین نگشاید، نمیتوانست ستیز و خصومت با زمان را تحت عنوان دشمنی غرب با اسلام و ایران، به شیوه ای از زندگی تبدیل نماید: بحران دائمی و تشدید تنش و تشنج با خارج، دمیدن روح عزت ملی و یا بعبارت وارونه نهادینه ساختن تسلیم و اطاعت مطلق از ولایت در داخل. اما، بدون ستیز و خصومت با غرب نمیتوان در روح یک ملت عزت دمید. از تولید موشکهای ویران کننده با برد قاره ای، ازغنی سازی هسته ای، از آماده ساختن گورهای بیشمار برای سربازان دشمن، از حجاب اجباری و جدایی جنسیت هاست که عزت ملی بر میخیزد. هم چنانکه در گذشته ای نه چندان دور جنگ را یک برکت الهی میخواندند، اینبار نیز، ولی فقیه، درگیری با غرب بویژه تحریمات اقتصادی را همچون یک هدیه الهی مورد ستایش قرار میدهد و آنرا موجب پیشرفت های خیره کننده ی در علم و دانش و تکنولوژی، میخواند، پیشرفتی که بسیاری فکر میکردند مستقل از آمریکا صورت نمیگیرد، اما، بنا بر قول ولایت، اسلام ثابت کرد که میتواند. در همین راستا، حضرت ولایت غرب را متهم به "دروغ " و "فریب مینماید. که دشمنی با ایران در واقع دشمنی با اسلامی ست که از ایران برخاسته است، اسلامی که کشورهای مسلمان را در سراسر کشورهای شمال آفریقا بیدار ساخته و بر علیه منافع استکبارشورانده. است. وی اظهار میدارد که:
"بزرگنمایی محافل سیاسی دنیا درباره خطر ایران هسته ای، دروغ و فریبی بیش نیست زیرا ترس آنها از ایران"هسته ای" نیست بلکه ترس اصلی آنها از ایران "اسلامی" است."
روشن است که حضرت ولایت در گل آلود ساختن آبها و گرد و غبار بپا کردن مهارت خاصی دارد. هم از احساست ملی قصد بهره برداری به نفع ولایت را دارد و هم از عواطف دینی. ایین است که ولایت را نماینده و مدافع اسلام میخواند و بهار عرب را ملهم از اسلام ایرانی و نشانی بر بر حق بودن راه امام: ستیزه با غرب و آنچه غربی ست. با فروپاشی تمدن غرب است که اسلام به شکوه و عظمت خود میرسد. شاید هم عدالت اسلامی، افزایش تعداد اعدام های روزانه، برپا داشتن دار مجازات در گوشه و کنار هر شهر و قصبه ای، انتقام و کین خواهی، خشم و خشونت و بیرحمی و یا شاید نظام اقتصادی و رو بزوال حکومت اسلامی است که الگوی فریبنده ای برای کشورهای اسلاممی ساخته و موجب نگرانی غرب گردیده است. بنا بر قول خداوند خامنه ای، غرب خطر هسته ای ایران اسلامی را بزرگ میکند که بحران های ویران کننده ی درون خود را پنهان سازد، بحرانی که اروپا و آمریکا را با خطر فروپاشی روبرو ساخته است.
پس بازگشتی وجود ندارد، خداوند به فرماندهان خود هشدار میدهد، هر روز به فتح قله نزدیک تر میشویم، مبادا که اندیشه توقف از معز خام کسی خطور کند و میل به خروج از "راه مستقیم" نماید. "در این مسیر،" ولی فقیه خاطر نشان ساخت،
" هرگونه توقف، خودشگفتی و غرور، خود محوری، غفلت، اشرافی گری، لذت جویی، جمع کردن زخارف دنیوی، و تلاش برای کسب محبوبیت، برای مسئولین، ممنوع است و رسیدن به قله ها، تنها با این ممنوعیت ها امکان پذیر است."
البته بدرستی روشن نیست، بر فراز این قله چه چیزی در انتظار قشون فاتح ولایت است. اما همینقدر میدانیم که بنا بر قول خداوند قله هما نجایی ست که تمام دشمنی ها پایان میگیرد، اما تا زمان فتح و پیروزی و تا مادام که در دامنه هستیم، دفاع از عزت ملی و اصل و اصول اسلام، تسلیم و اطاعت، ادامه دارد و هرگز عقب نخواهیم نشست. اما غافل از اینکه همه عارضه هایی که از گرفتاری بدانها، فرمانده هان خود را آگاه ساخت، هم اکنون همچون یک غده ی سرطانی رشد کرده است و سراسر نظام ولایت را آلوده ساخته است. و زودتر و سریعتر خود خداوند به آن عوارض کشنده مبتلا گردیده است.
درپی سخنان خداوند خامنه ای، یکی از مجیزگویان ولایت، محمود فرشیدی(16 خرداد 91) یاد داشتی در سایت الف انتشار میدهد ، تحت عنوان "بیماری به نام خود شیفتگی." پس از تعریف و توصیح بیماری به عورض چندگانه آن، از جمله، قانون گریزی، اصول گریزی ، منطق گریزی، پرخاشگری سیاسی، تبلیغات عوامفریبانه، میپردازد و میگوید آنها را بیشتر میتوان در گروه های قدرتمداران و مسئولان، یافت . وقتی به ریز این عوارض مینگری، محال است که قبل از خداوند خامنه ای تصویر دیگری در مغزت نقش ببندد. اما تنها او نیست که به این بیماری متلا است. این عوارض در ذات تمامی دستگاه ولایت است. غده ای ست سرطانی که ریشه های آنرا تنها میتوان با تیغ تیز جراح قطع نمود.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|