جنبش 1968 چندین و چند بهانهی گوناگون داشت، ولی در اروپا و به ویژه در آلمان در واقع حسابرسی نسل تازه بود از نسل پیشینش که در شکلگیری و تداوم حکومت وحشت هیتلری نقشی تعیین کننده داشت.
در همان سالها [1968میلادی] هیپیها بودند و آنارشیستها و جنبش علیه جنگ آمریکا در ویتنام و جنبش صلح و حمایت از کوبا و غیره. جوانان آلمانی بر علیه نظمی شورش کردند که پس از جنگ جهانی دوم به جای تصفیهی عمومی جامعه از نازیها، تلاش بر مسکوت گذاشتن داشت. ردهی دومیها و پایینتریهای دوران آلمان نازی کماکان بر سر کارشان بودند. قاضی و دادستان و ژنرال و افسر نازی که در آن دوران، هر ندای مقاومتی را با زندان و اردوگاه مرگ پاسخ میدادند، اکنون نیز سر ِکار بودند و البته احکام دیگری صادر میکردند. جامعه به یک توافق ناگفتهی عمومی رسیده بود که گذشته را مسکوت بگذارد. کسی حرف نمیزد و انگار نه انگار که چیزی در آلمان اتفاق افتاده بود. جوانان آلمانی و پیشروان آنها، این سکوت را شکستند و بر علیه پدر و مادرهاشان شورش کردند.
در فرانسه نیز جوانان با انگیزههایی همین گونه شورش کردند.
فرانسویها نیز گذشتهی «قهوهای» رنگ «ویشی» را مسکوت میگذاشتند؛ انگار این فرانسه بود که جنبش ضد هیتلر و ضد آلمان نازی را رهبری کرده بود. البته که فرانسه جنبش مقاومت نیرومندی بر علیه نازیها داشت؛ ولی عموم مردم و حکومت با نازیها همکاری میکردند. انگار این فرانسویها نبودند که هزاران یهودی و آزادیخواه را برای نابودی به آلمان فرستادند و «گراند ناسیون» همیشه «گراند ناسیون» بود؛ حتی تا همین چند سال پیش در فرانسهی آزاد و دمکراتیک، سخن گفتن در بارهی گذشتهی فرانسه در دوران جنگ جهانی دوم ممنوع بود؛ اگر برخلاف بیان رسمی میبود. جنبش 68 در اروپا اعتراض به این دروغگوییها و تحریفها نیز بود.[1]
کمپین جنجال برانگیز «من کورتاژ کردهام» یکی از بزرگترین دستاوردهای جنبش ماه مه 1968 بود که در پهنهای دیگر دست نسل محافظه کار و مذهبی پیشینش را که همچنان به کتاب آسمانیاش استناد میجست و زنان را در آشپزخانهها و اتاقهای خواب، بدون حق انتخابی حبس میکرد، در حنا گذاشت و با شگردی شورانگیز به تمام «اخلاقیات» جامعهی مردسالار و دینسالار غرب آن روزها دهن کجی کرد و آزادی زنان را که بخشی از آن هم آزادی جنسی و آزادی انتخاب همجنسگرایی یا دگرجنسگرایی بود، برای نسل بعدیاش به ارمغان آورد.
در سپتامبر 1968هلکه ساندر، زن فیلمساز آلمانی در کنفرانس [2] اعضای «اس –دی – اس» نطقی تأثیرگذار در مورد عزیمت زنان به «آرمانشهر فمینیستی» ایراد کرد. او گفت که ما میخواهیم تلاش کنیم درست در همین جامعهی موجود، مدل آرمانشهر فمینیستی را تحقق بخشیم. زنان میخواهند مشخصا شرایط زندگی خود را بهبود بخشند.
وقتی حاضرین در کنفرانس به سخنان هلکه وقعی ننهادند و آن را نشنیده انگاشتند، یکی از دختران دانشجو، زیگرید روگر، به روی تئوریسین «اس - دی – اس» هانس یورگن کراهل، گوجه فرنگی پرت کرد. این اتفاق اولین نشانهی پشت کردن زنان به طرحهای مردانه در جنبش دانشجویی و همچنین آغازی بود برای حرکت نوین زنان.
اولین نمود این حرکت در میدان عمل، ایجاد کودکستانهایی آزاد بود که برای زنان شاغل، زندگی با بچه را امکانپذیر میساخت. به دنبال آن، زنان فمینیست مجموعهای از ملزومات زیستی را در حوزههای دیگر اجتماعی فراهم کردند. بعد از گشایش اولین «مرکز زنان» در سال 1973 در برلین، دیگر مراکز زنان، کافهی زنان و کتابخانهی زنان در شهرهای مختلف آلمان تأسیس شدند. سال 1973 برپایی اولین اردوی اعجابانگیز بین المللی زنان بود که طی آن زنان در جزیرهی فمو در دانمارک چادرهایی برپا کردند...[3]
در ماه مه 1968دانشجویان در شهر پاریس، پایتخت فرانسه، به پا خاستند. آنها دانشگاه قدیمی و معروف سوربن[4] را اشغال کردند و در محلهی دانشجویی «کارتیه لاتن» در برابر پلیس سنگر چیدند. بسیاری از دانشجویان «دختر» بودند. جنبش جوانان دانشجو تبدیل به جنبش اعتراضی وسیعی شد که کارگران هم به آن پیوستند. هدف این جنبش، اعتراض به جامعهی قدیم بود و خواست ایجاد جامعهای دیگر.
زنانی که در این جنبش شرکت داشتند، به زودی این اندیشه را بیان داشتند که هدف اصلی جنبش، یعنی ایجاد جامعهای دیگر، به معنای بنای جامعهای است که در آن زنان و مردان از حقوق برابر برخوردار باشند. از این رو ماه مه 1968 تاریخ تولد «دومین جنبش حقوق زنان در فرانسه» نیز هست.
نخستین جنبش حقوق زنان در این کشور، همچون در بسیاری از دیگر کشورهای جهان، در آغاز قرن بیستم میلادی پدید آمد. در آن زمان فعالان حقوق زن در درجهی نخست خواستار حق رای برای زنان بودند. نمایندگان جنبش نوین حقوق زنان از سال 1968 تاکنون توانستهاند با مبارزات پیروزمندانهشان تاثیر فراوانی بر جامعه بگذارند.
«آن زلنسکی» خاطراتی زنده از وقایع ماه مه 1968دارد:
همه چیز به ناگهان ممکن به نظر میرسد. میتوان به جامعهای عادلتر دست یافت که در آن «زنان» هم بتوانند سرانجام حاکم بر زندگی و سرنوشت خود باشند؛ درست همخوان با آنچه «سیمون دوبووار» در سال 1949در کتاب کلاسیکش «جنس دوم» نوشت.
آن زلنسکی هم این کتاب را خوانده و در سال 1966به همراه هم مسلکانش از هر دو جنس زن و مرد، انجمنی تاسیس کردند.
آن زلنسکی کمی پس از آن که هم دانشگاهیهایش در ماه مه 1968 دانشگاه سوربن را اشغال کردند، به آنها پیوست؛ وی در این باره میگوید که ما عطر انقلاب را با اشتیاق تمام استنشاق کردیم؛ اما به زودی طعم تلخ ناامیدی را چشیدیم. چیزی نمیدیدیم که نشان دهندهی برخوردی انتقادی به وضعیت زنان باشد. برای همین تصمیم گرفتیم که در همه جا گفتهها و ضربالمثلهای معروف در بارهی زنان را آویزان کنیم. کمی بعد به این فکر افتادیم که جلسهی بحث عمومی بگذاریم.
انقلابیون در طبقهی اول دانشگاه سوربن یک دفتر باز کرده بودند. در آن دفتر آدم میتوانست سالنی را برای برگزاری جلسه رزرو کند. در آنجا با دانشجویی آشنا شدیم که به ما گفت: «چی؛ شماها میخواهید در بارهی انقلاب زنها بحث کنید؛ مسالهای نیست؛ هروقت بخواهید، میتوانید.»
و سالنی را برای دو روز بعد در اختیار ما گذاشت. جلسه با موفقیت فراوان برگزار شد. سالن پر از جمعیت شده و بحثی بس زنده در آن جریان یافته بود. تعجبی هم نداشت، چون موضوع برای بحث کم نبود؛ زیرا هنگامی که در ماه مه 1968 دانشجویان برای تحقق رویای خود، یعنی بنای جامعهای عادلتر به خیابانها آمدند، بسیاری از زنان فرانسوی از نقش سنتی خود فاصله گرفته و مشغول کار در خارج از خانههاشان شده بودند. زنان فرانسوی تا سال 1965برای آنکه بتوانند قرارداد کاری را امضا کنند و شماره حسابی در بانک برای خود داشته باشند، باید نخست اجازهی همسر خود را به طور کتبی در دست میداشتند.
سه سال بود که این قانون برچیده شده بود. در آن هنگام هنوز موضوع تنظیم خانواده موضوعی داغ بود. اگر چه در سال 1967 قانونی تصویب شد که اجازهی تبلیغ برای داروی پیشگیری از بارداری را میداد؛ اما باید ماهها میگذشت تا چنین قانونی قدرت اجرایی پیدا کند.
کورتاژ ممنوع بود و در این باره هم سکوت میشد که روزانه به طور متوسط یک زن در فرانسه بخاطر استفاده از راههای غیرقانونی برای سقط جنین جانش را از دست میداد.
«سیمون ایف» آن سالها را به یاد میآورد. او که از سال 1960 در سن 35 سالگی در انجمن مشاورهی خانواده فعال بود، در سال 1968 با شوق بسیار به جنبش دانشجویی پیوست. سیمون ایف میگوید:
در آن موقع وضعیت زنان در فرانسه متاثر از اخلاقی دوگانه بود. مردان اجازهی خیلی کارها را داشتند که برای زنان ممنوع بودند؛ حتی اگر آن کارها قانونی نبودند؛ اما ممنوعیتهای اجتماعی در زندگی روزمره برای زنان حکم «کرست» را داشتند. هر زنی برای خودش تنها بود و در موضع ضعف قرار داشت. زنان زیر فشار بار خانوادهی سنتی بودند و در بند تقدیر زندگی روزمره. مردان در همه چیز حرف اول را میزدند، از جمله حق سرپرستی فرزندان به آنها داده میشد. زنان مجبور بودند یا تسلیم سرنوشت شوند، یا عصیانی درونی را تحمل کنند.
حوادث سال 1968 این امکان را به زنان داد تا سر فرود نیاورند، به عصیان درونی پایان دهند و آن را در بیرون نمایان سازند؛ اگر چه «رفقای چپ» آنان، مدام به همرزمان زنشان اطمینان میدادند که اگر انقلاب پیروز شود، زنان هم خواه ناخواه به حقوق برابر با مردان خواهند رسید؛ اما زنان در طول جلسات طولانی بحث به زودی دریافتند که مردان به ندرت علاقهای به شنیدن حرف زنان دارند.
زنان فرانسوی که میدیدند مردان به طور فعال از آنان حمایت نمیکنند، تصمیم میگیرند که انقلاب خود را پیش ببرند؛ آن هم از طریق گروههای زنانی که در سراسر فرانسه ایجاد میشوند. در ماه اوت 1970 ده زن فرانسوی که در میانشان «آن زلنسکی» نیز بود، تاج گلی را بر مزار سرباز گمنام در پاریس میگذارند، به یاد «زن گمنام» ِ سرباز گمنام. از این عمل نمادین به عنوان «تاریخ تولد جنبش آزادی زنان» (MLF) در فرانسه یاد میشود. در این جنبش، زنان [چه پیر، چه جوان، چه فقیر، چه ثروتمند] یک شعار را تکرار میکنند که:
«بچه، اگر بخواهم و هر وقت که بخواهم!»
این جنبش همچنین علیه خشونت بر زنان مبارزه میکرد.
تظاهرات و فعالیتهای زنان سرانجام به بار مینشینند. زنان فرانسوی گام به گام پیروزیهای دیگری را نیز از آن خود میکنند؛ در فرانسه سالهاست که داروی پیشگیری از بارداری رایگان است. سیاستمداران فرانسوی در سخنرانیهای خود به موضوع خشونت علیه زنان میپردازند و آن را محکوم میکنند. امروزه در فرانسه امری بدیهی است که مادران هم بتوانند کار کنند. زنانی که کودکانشان را به تنهایی بزرگ میکنند، برخلاف گذشته از احترام برخوردارند. قوانین بسیاری تصویب شدهاند، برای آنکه از حقوق زنان [چه در دنیای کار، چه در دنیای سیاست] حمایت شود. با این همه هنوز کاری هست که انجام نگرفته است، کاری کارستان؛ همانگونه که آن زلنسکی میگوید:
«آیندهی این جنبش [آیندهی جنبشی که خواستار آن است که زنان و مردان از حقوق انسانی برابر برخوردار باشند] عبارت از این است که مردها رفتار مردانهشان را زیر سوال ببرند؛ همانگونه که گروهی از مردان در اوایل دهه 1970 این کار را شروع کردند و انجام دادند.»[5]
بین سالهای 1949 و 1968 به ندرت در مورد حقوق زنان [6] در جامعهی فرانسه صحبت میشد. آژانس تنظیم خانواده تنها نهاد ترویج دهندهی قرص پیشگیری بود. اغلب دبیرستانها مختلط نبودند و کسب مشاغل مهم برای زنان در تجارت، حقوق، مهندسی و زمینههای علمی و فنی و البته سیاست، بسیار دشوار بود. تنها شغلهایی که زنان میتوانستند به کسب آن امیدوار باشند، آموزگاری، پرستاری یا منشیگری بود...
«هر سه رهبر مهم این جنبش مرد بودند»...
چون جنبش ماه مه 1968 بیشتر از دانشجویان جوان تشکیل شده بود، صدای سیمون دوبووار در این روزهای پراحساس به گوش نمیرسید. همانطور که او در جلد چهارم خاطراتش «حسابرسی» میگوید، او و سارتر بیشتر ناظر حوادث بودند، هرچند از سرزندگی و انرژی رهبران جوان این جنبش، لذت میبردند...
عاقبت زنان شروع به صحبت کردند... جنبش زنان در فرانسه در 1969 یکسال پس از وقایع ماه مه 1968 آغاز شد. در 26 اوت 1969 هشت زن به طاق پیروزی رفتند، تا گلی نثار «مزار همسر سرباز گمنام» کنند. این اتفاق باعث آشوبی در میان سربازان شد و رسانههای فرانسه را متعجب ساخت.
«جنبش زنان فرانسه متولد شده بود.»
دو ماه بعد زنان از سیمون دوبووار خواستند تا در کمپینی برای اعتراض به در نظر گرفته شدن سقط جنین به عنوان یک جرم توسط سیستم قضایی فرانسه، از ایشان پشتیبانی کند. او قبول کرد. از آن به بعد همهی جلسات گروه کوچک هماهنگ کنندهی جنبش، یکشنبهها عصر در آپارتمان او برگزار میشد.
«من» [آن زلنسکی] سه ماه پس از وقایع ماه اوت به جنبش زنان پیوستم. من هم مانند بسیاری از زنان دیگر در جنبش مه 1968 با گروههای دانشجویی همکاری میکردم که زنان را تنها به شکل «منشی» میدیدند. من مقالات مردانی را تایپ میکردم که درصدد تغییر و البته بهبود آیندهی دنیا بودند. این مردان اجازهی شرکت در بحثهای سیاسی را به من نمیدادند. بنابراین پس از مدتی من نیز مانند بسیاری از زنان دیگر از بیتوجهی آنان خسته شدم و برای پیوستن به جنبش زنان، گروه دانشجویی را ترک کردم.
روزی که گروه را ترک کردم، به من گفتند که «جنبش زنان» بیهوده و احمقانه است. آنها به من اطمینان میدادند که بعد از دستیابی مردان به دنیایی بهتر، موقعیت زنان نیز خود به خود بهبود خواهد یافت. به آنها گفتم که ما نمیخواهیم منتظر آیندهای باشیم که مطمئن نیستیم در مدت زندگیمان به آن دست مییابیم. ما خواستار اقداماتی فوری بودیم.
سیمون دوبووار هم همین احساس را داشت و این موضوع را در کتاب «حسابرسی» شرح داد. گروه کوچکی از زنان، حدود 6 تا 8 نفر هر یکشنبه ساعت 5 بعد از ظهر در آپارتمان سیمون دوبووار جمع میشدیم. اولین باری که به آنجا رفتم، فکر میکردم سر وقت رسیدهام؛ اما وقتی سیمون دوبووار در را باز کرد، به من خیره شد و گفت: «دیر کردی!»
در فرانسه واژهی «سقط جنین» تابو بود. خود من... به ندرت این واژه را شنیده بودم. تقریبا هیچ وقت این واژه را در رسانهها ندیده، یا نشنیده بودم... حتی در 1943 «دولت ویشی» زنی را که سقط جنین غیرقانونی انجام داده بود، به مرگ محکوم کرد. با این وجود در دههی 1960 و 1970 تعداد زیادی سقط جنین غیرقانونی در فرانسه انجام میشد که باعث نقص عضو یا مرگ زنان میشد.
در اولین یکشنبهای که به جلسهی خانهی سیمون دوبووار رفتم، تصمیم گرفتیم بیانیهای بنویسیم و در آن اعلام کنیم که سقط جنین کردهایم...
343 زن از جمله هنرپیشههای معروفی همچون کاترین دونوو و دلفین سریگ آن را امضا کردند. من هم بیانیه را امضا کردم. هنوز قسمت مشکل کار باقی مانده بود. کدام روزنامه، بیانیه را چاپ میکرد؛ لوموند مطمئنا این کار را انجام نمیداد، چون روزنامهنگاران آن کاتولیکهایی سرسخت بودند و اصلا طرفدار «حق انتخاب» نبودند.
تنها مجلات اکسپرس و نوول ابسرواتور علاقمند به همکاری بودند. در نهایت با نوول ابزرواتور به توافق رسیدیم. البته آنها از توقیف آن شماره از مجله توسط وزات کشور هراس داشتند؛ با این وجود به ما قول دادند بیانیه را روی جلد و به عنوان سر تیتر چاپ کنند...
در 4 آوریل 1971 جنجالی به پا شد. برای اولین بار در تاریخ فرانسه رادیو، تلویزیون و روزنامهها بارها و بارها از واژهی «کورتاژ» استفاده کردند. با این وجود بعضی از امضا کنندگان در حرفهشان با مشکل مواجه شدند و کلیسا و دولت را خشمگین کردند.
سیمون دوبووار که از 1970 به بعد مصاحبههایش در مورد ترویج اندیشههای فمینیستی را محدود کرده بود، قبول کرد با نوول ابزرواتور صحبت کند و دلائل انتشار بیانیه را توضیح دهد. در بعد از ظهر شنبه 20 نوامبر 1971 ما تظاهرات بزرگی برگزار کردیم که با تظاهرات فمینیستی برای حق انتخاب در سرتاسر دنیا همزمان شد. برای اولین بار افرادی که عضو گروه نبودند، به ما ملحق شدند و رسانهها به ما توجه کردند...
یک روز سیمون دوبووار از آنچه در یکی از این خانهها در پلوسی روبنسن [7] شهری نزدیک پاریس میگذشت، آگاه شد. در آنجا فقط به دختران خیاطی، بافتنی و آشپزی یاد میدادند. آنها در یک خوابگاه بزرگ با تختهایی کوچک زندگی میکردند. چون باردار بودند، خوابیدن در آن تختها برایشان بسیار سخت و غیرممکن بود. به جز در روزهای شنبه و فقط برای مدت دو ساعت، حق نداشتند بیرون بروند. باید دو نفری به مغازههای آن شهر کوچک میرفتند. چون فوراً قابل تشخیص بودند، مردم در خیابانها اذیتشان میکردند، مسخرهشان میکردند و شکمهاشان را نیشگون میگرفتند. در میان آنها دختری بود که از دوست پسرش باردار بود و او را واقعا دوست داشت و حق نداشت او را ببیند.
یک بعد از ظهر همهی دخترها طبقهی پایین ماندند و زوج جوان را پس از ماهها تنها گذاشتند. مسئولین خانه متوجهی غیبت دختر شدند؛ بالا رفتند و زوج جوان را دیدند. آنها روز بعد با والدین دختر تماس گرفتند و گفتند چه اتفاقی افتاده است. دو روز بعد، پدر دختر به آنجا رسید. موهای دخترش را گرفت و شروع به زدن او کرد. یکی از پرستاران تلاش کرد پادرمیانی کند، اما مدیر او را کنار کشید و فریاد زد:
«هیچ وقت در کار یک پدر و دختر دخالت نکن!»
پدر آنقدر دخترش را کتک زد تا او تقریبا بیهوش شد.
بقیهی دختران که شاهد صحنه بودند، دست به اعتصاب غذا زدند. در عرض 24 ساعت دولت فرانسه تصمیم گرفت آن خانه را تعطیل کند. نامههایی برای والدین دختران فرستاده شد که به آنها میگفت بیایند و دخترانشان را ببرند. دختران خواستار مداخلهی فوری ما، اعضای فعال جنبش زنان شدند. 48 ساعت بعد، ما در آن خانه بست نشسته بودیم. سیمون دوبووار سخنگوی ما بود. فرانسویهایی که آن روز به رادیو گوش میکردند، متوجه شرایط وحشتناک این خانهها شدند. سیمون دوبووار با تک تک دختران مصاحبه کرد و در مورد شهادتهای آنان نظر داد. روز بعد سیمون دوبووار با عالیترین مقامات آموزشی فرانسه ملاقات کرد.
یکی از نتایج این دیدار دادن اجازهی بازگشت به مدرسه پس از زایمان به این دختران بود. در طی آن 48 ساعت نظر مردم نسبت به جنبش زنان تغییر کرد. بالاخره فرانسویها فهمیدند که این جنبش متعلق به طبقهی بالا نیست؛ بلکه به مشکلات فقرا و محرومان میپردازد. سیمون دوبووار نامههای بیشماری از زنان ستمدیده دریافت کرد. او طرفدار بخشش پنهانی بود؛ با پول خودش به بعضی از زنانی که به او نامه مینوشتند، کمک میکرد و به ما میگفت:
«به آنها بگویید که این پول را جنبش زنان داده است!»[8]
من [کلودین مونتی] از اولین روزهای زندگیام، فرزند جنس دوم بودم. در 1946 جنگ جهانی دوم تازه خاتمه یافته و فرانسه در حال التیام یافتن از اشغال توسط نازیها بود. مادرم تصمیم گرفت که در شیمی کوانتوم مدرک دکترا بگیرد و استاد شیمی دانشگاه سوربن شود؛ اما چون در آن زمان همسر یک ریاضیدان بود، بعضی از همکاران پدرم او را نصیحت کردند که حرفهاش را کنار بگذارد و «زندگیاش را وقف مردی کند که پتانسیل تبدیل به یک دانشمند مشهور در خانواده را دارد!»
مادرم به نصایح آنان گوش نکرد و به تحصیل ادامه داد. در 1949 در ویترین کتابفروشی به کتابی برخورد که منشاء جنجالهای زیادی بود. او داخل مغازه رفت و یک جلد کتاب «جنس دوم» [سیمون دوبووار] را خرید و در حالیکه مرا باردار بود، سرگرم خواندن شد.
کتاب تکاندهنده بود و او دیگر تنها نبود. از آن لحظه به بعد او میدانست که احساس درستی داشته و توانست انرژی لازم برای جنگیدن و نه تنها رسیدن به استادی شیمی، بلکه تبدیل شدن به یکی از بهترین روسای زن دانشگاه در فرانسه را بدست آورد. در ماهی که او مرا به دنیا آورد، دومین بخش «جنس دوم» در میان بلوای سیاستمداران و نویسندگانی منتشر شد که آن را غیرقابل تحمل میدانستند؛ اما به خاطر این کتاب مادرم عزمی استوار پیدا کرد.
مادرم به من هم یاد دارد که پا در جای پای او بگذارم. بیست سال بعد در 1969 من پشت در خانهی شمارهی 11 خیابان شلوستر، در نزدیکی قبرستان مونپارناس ایستاده بودم و زنگ در خانهی سیمون دوبووار را میزدم. زمانی که او در را باز کرد، اصلاً فکر نمیکردم که بارها و بارها به آن خانه بازگردم و تا آخرین روزهای زندگیاش دوستش باشم...[9]
در همین زمان سیمون دوبووار از من[10] خواست که به دیدن خواهرش هلن در دهکدهای در نزدیکی شهر استراسبورگ بروم. هلن در آنجا شدیدا درگیر جنبش زنان بود و به ریاست مرکز زنان کتک خورده برگزیده شده بود. بسیاری از نقاشیهای او مربوط به مسائل زنان و نشانگر نظرات فمینستی مشترک او و سیمون بود. او تا هشتاد و پنج سالگی به نقاشی ادامه داد. سیمون در یکی از آخرین دیدارهایش با هلن به او گفته بود که: «خوش بحالت که هنوز میتوانی نقاشی بکشی؛ من دیگر میلی به نوشتن کتاب ندارم. دیگر چیزی نمانده است که بگویم؛ یک نقاش همیشه چیزی برای گفتن دارد.»
چند دهه پیش از این در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، زنی در لابیرنت تو در توی کتابخانههای پاریس به دنبال یافتن هویتی برای زنان و تعریفی «نو» از این «هویت»، بسیاری از نوشتههای فیلسوفان و نویسندگان پیشین را بالا و پائین میکرد. «سیمون دوبووار» پس از جستجوهایی بسیار دریافت که «بزرگان» لطف چندانی به زنان نداشتهاند و بجز یکی دو تعریف آبکی، تنها سنگ مردان را به سینه زدهاند و بس.
همین جستجوها زمینهای شد تا این دخترک شوخ فرانسوی همهی تلاشش را برای نوشتن کتاب «جنس دوم» بگذارد و بالطبع تعریفی تازه و مدرن از «زن بودن» بدهد؛ تعریفی که دهههاست آن را «فمینیسم» مینامیم.
فمینیستها البته یکدست نیستند؛ برخی مرد ستیزند؛ برخی هم در آن سر طیف، شوخمندانه [مانند «فمینیستهای اسلامی»] به نوعی طرفدار مردسالاریاند و میکوشند [برای مجبوب ماندن در بین حاکمان] پاسداران شرمگین «حقوق مردان» باشند؛ البته زیر پوشش «نق نقی» در کادر و چارت برداشتهای زن ستیزانهی دین حاکم و حاکمان دینی؛
«فمینیسم» اما در طول تاریخ ِ مبارزهاش، فراز و نشیبهای بسیار، و تعریف و تفسیرهایی گوناگون داشته است؛ در کشور قدرتمندی چون آلمان، اگر تلاشهای دههی شصت و هفتاد میلادی زنان نمیبود، هرگز زنی [حتی از حزب محافظهکار دموکرات مسیحی] نمیتوانست صدراعظم یکی از بزرگترین دموکراسیهای جهان باشد؛ همانگونه که اگر همین مبارزهی فمینیستها در غرب نمیبود، همجنسگرایان نیز نمیتوانستند بر مسندهایی کلیدی چون وزارت خارجه و شهرداری شهر برلین تکیه بزنند. به همین دلیل است که باور دارم در غرب متمدن «فمینیسم» [آزادی زنان] یکی از پایههای اساسی دموکراسی است. بدون آزادی زنان و بدون باور داشتن به حقوق برابر همهی انسانها، دموکراسیها فرو میریزند و نابود میشوند.
«من» اما «فمینیسم» را تن در ندادن به مردسالاری و تن در ندادن به تعاریف زن ستیزانهی دینمداران و مردسالاران از بدن و تواناییهای زنان میدانم.
بین سالهای 1939 تا پایان سال 1945 كه فرانسه در اشغال آلمان نازی است، سیمون دوبووار هر روز چند ساعت از وقتش را در كتابخانهی ملی میگذراند و با مطالعهی آثار فلاسفه از ارسطو تا نیچه متوجه میشود كه زنان در تعاریف از هستی كنار گذاشته شدهاند.
با تعریف هگل از هستی كه میگوید «هستی متولد شدن نیست، هستی تبدیل شدن است» سیمون میبیند که هستی زنان آن چیزی است كه در شرایط اجتماعی و سیاسی ساخته میشود و تا امروز در تعاریف كلی از انسان، زن موجودی است كه از او تعریفی در دست نیست و یا درجه دوم و پائینتر از مرد تعریف شده است و شرایط اجتماعی هم آنچنان است كه زنان امكان نمییابند در ارگانهای سیاسی و اجتماعی جایی برابر با مردان بیابند و تعریف خودشان را بدهند. او میپرسد آیا چنین موقعیتی باید ادامه پیدا كند، یا میتوانیم با ریشهیابی دلایل عقب نگه داشته شدن زنان، شرایط را عوض كنیم؟
در میان نویسندگان استثناهایی هست كه به زنان اندیشیدهاند، مثل مونتین كه گفته است «محكوم كردن زنان آسانتر از محكوم كردن دیگری است» [دیگری به معنای مرد] در قوانین رومن، زن موجودی ضعیف و بیفكر تعریف شده است.
مونتین میگوید «طبیعی است كه زنان، رسوم و قوانینی را كه برای آنها وضع شده، نپذیرند؛ چون از شروع تاریخ تا امروز، همهی ادیان و قوانین سیاسی/اجتماعی را مردان نوشتهاند.»
در قرن هیجده... دیدرو و استوارت میل مینویسند که زن هم موجودی انسانی چون مرد است؛ اما نظر فقط چند فیلسوف استثنایی كافی نیست. سیمون دوبووار با تحلیل نظریات فلاسفه و نویسندگان [به ویژه متفكرین عصر تجدد/مدرنیته] سوالات جدیدی را مطرح میكند...
«جنس دوم» هزار و صد صفحه دارد .جلد اول در قسمت اول، در سه فصل، تقدیر و تعاریف طبیعت گرا [نگاه روانشناسان] و نگاه ماتریالسیم تاریخی را بررسی میكند. در بخش دوم در پنج فصل توضیح میدهد که چطور تاریخ را «مردان، از مردان و برای مردان» نوشتهاند.
در بخش سوم در سه فصل به تعاریف اساطیری در آثار مونترلاند، لارنس، كلودل، برتون، استاندال میپردازد. در جلد دوم، در بخش اول، درچهار فصل، كودكی، دختر جوان، تربیت جنسی، لزبیین... به نوع آموزش زنان كه از آنان انسانی ضعیف میسازد، میپردازد. در قسمت دوم، در شش فصل، زن شوهردار، مادر بودن، زندگی اجتماعی، زن فاحشه و فاحشهی كلاس بالا...از بلوغ تا پیری، موقعیت و كاراكتر زن، به شرایط اجتماعی و تفكر مردانه میپردازد كه به زنان نقشهای دلخواه خودشان را میدهند.
سیمون دوبووار [با نگاه به آثار ادبی، مثل بالزاك و امیل زولا] در قسمت سوم در سه فصل، خودخواهی یا درونگرایی، عاشق و عارف، به تعریف و توجیه تنهایی و اطاعت و سرسپردگی مذهبی زن در رابطه با مرد میپردازد. و در قسمت آخر در دو فصل، زن مستقل، و در جمعبندی... مشكلاتی را كه در راه برابری زن و مرد، برای رسیدن به آزادی قرار دارد، بررسی میكند.[11]
نوشتن کتاب « جنس دوم» توسط سیمون دوبووار [12] در سال ١٩٤٦ که به یکی از ماندگارترین مطالعات در بارهی وضعیت زنان تبدیل شد، در بحبوحهی دورانی بود که جوامع غربی با خجالت و ترس و لرز مشغول تحویل بخشی از حقوق زنان به آنها بودند. قوانین فرانسه از یکسال پیش به زنها اجازهی شرکت در انتخابات را داده بود، ولی خبری از حق پیشگیری از بارداری و کورتاژ فرزند ناخواسته نبود. در میان چنین اوضاع محدود و نابرابری، هم خشم موجود در کتاب این نویسندهی تیزبین فرانسوی طبیعی مینمود و هم اعتراضات جامعهای که به این نوع گستاخیهای زنانه عادت نداشت. واتیکان کتاب دوبووار را در لیست ممنوع جای داد و «آلبر کامو» اعتراض کرد که:
«سیمون دوبووار مرد فرانسوی را به مضحکه کشیده است.»
با این سابقه میتوان فهمید که چرا باصطلاح «روشنفکران» ایرانی این همه «آلبرکامو» را دوست دارند!
البته واکنشهای مثبتی نیز در همان زمان در موج انبوه برخوردهای یک جانبهی مردان نسبت به «جنس دوم» ابراز شد.
در همان حین که روانشناس معروف «کارل منینگر» آنرا متظاهرانه و خسته کننده یافت، «فیلیپ ویلی» [رمان نویس] آن را یکی از بهترین کتابهای زمانه قلمداد کرد.
خانم بلانشه کنوپ، همسر رئیس انتشاراتی بزرگ امریکایی «کنوپ» در سفری به فرانسه به وجود این کتاب پی برد و چون حدس میزد که متنی است روشنفکرانه در بارهی انواع و اشکال روابط جنسی، از یک «جانورشناس» بازنشسته به نام «هووارد پارشلی» که بخشی از تحصیلاتش را در فرانسه گذرانده بود و در آن زمان با تیم مترجمین این موسسهی انتشاراتی کار میکرد، خواست تا کتاب سیمون دوبووار را به زبان انگلیسی برگرداند.
انتشاراتی کنوپ از مترجم صریحا درخواست کرد که آنرا تا حد امکان خلاصه کند و آقای پارشلی با حذف ١٥ درصد از حجم اصلی کتاب «جنس دوم» سفارش رئیسش انجام داد؛ بدین ترتیب بود که کتاب خلاصه شده، با ترجمهی یک دانشمند جانور شناس، برانگیزانندهی کنکاشهای ذهنی دو نسل از فمنینیستهای جهان شد؛ ترجمهای که راهگشای نظرات جالب «بتی فریدان» در کتاب «عرفان زنانه» و دیدگاه ویژهی «کیت میلـت» در «سیاستهای جنسی» و بسیاری از آثار زنان نویسندهی دیگر شد.
پس از «٦٠ سال» برای اولین بار ترجمهی جدیدی از کتاب «جنس دوم » بدون هیچگونه سانسوری توسط «شیلا ملوانی» و «کنستانس بورد» به قفسهی کتابفروشیها راه یافت...
اما زنی که من دوستش دارم و بسیار از او یاد گرفتهام و همو بود که در 27 اسفند ماه 1357 [18 مارس 1979] یعنی چهار هفته پس از افتضاح تاریخی بهمن 57 به تهران سفر كرد...
آلیس شووارتزر یکی از سرشناسترین چهرههای فمینیستی جنبش نوین زنان آلمان [13] است... دوران جوانی آلیس شووارتزر در سالهایی گذشت که جنبش نوین زنان آلمان در حال شکلگیری بود... درسال ۱۹۶9 آلیس شووارتزر به عنوان خبرنگار چند روزنامه... به پاریس بازگشت و در آن جا با فمینیستهای فرانسوی و نیز نویسندهی مشهور این کشور «سیمون دوبووار» آشنا شد. این آشنایی تاثیر تعیین کنندهای در شکلگیری دیدگاههای فمینیستی آلیس گذاشت. او در سال ۱۹۷۱ در برپایی کارزار جنجال برانگیز مجلهی «نوول ابزرواتور» علیه «ممنوعیت سقط جنین» در فرانسه شرکت کرد. در این کارزار ِ رسانهای ۳۴۳ زن اعتراف کردند که «کورتاژ» کردهاند.
مجلهی «اشترن» همین آکسیون را با عنوان «ما سقط جنین کردهایم» در آلمان با همکاری آلیس شووارتزر پیاده کرد. او توانست ۳۷۴ زن را «بسیج» کند، که آشکارا اعتراف کردند [برخلاف نص صریح قانون] کورتاژ کردهاند؛ هنرپیشگان معروفی چون رومی اشنایدر، سانتا برگر، زابینه سن ین و روزنامه نگارانی چون کارولا اشترن...
شووارتزر از همان ابتدا به «انقلاب اسلامی در ایران» با شک و تردید مینگریست. او در سال ۱۹۷۹ در گفتگویی پس از سفرش به ایران، «زنستیزی» بنیادگرایان اسلامی را در ایران مطرح کرد.
شووارتزر در رابطه با بنیادگرایی و نقش آن در جامعهی آلمان نیز دیدگاههای روشنی دارد. او تز «نسبیت فرهنگی» را «رد» میکند و خواهان مجازات شدید مردانی است که با توسل به این «تز» در جامعهی آلمان، دست به قتل و ضرب و شتم زنان و دختران خود میزنند، و در برابر دادگاه با یک جمله، جنایاتشان را توجیه میکنند که:
«در فرهنگ اسلامی، این عمل رایج است!»
شووارتزر معتقد است که همهی بنیادگرایانی که در آلمان زندگی میکنند، باید قانون اساسی این کشور را رعایت کنند؛ قانونی که آزادیهای فردی و اجتماعی را برای همهی شهروندان خود تضمین میکند. شووارتزر میگوید که ما باید مسائل را خوب مشخص کنیم؛ حقوق بشر تقسیم شدنی نیست؛ قانون اساسی آلمان نباید زیر علامت سئوال برود؛ اعتقاد، یک مسئلهی شخصی است؛ بنیادگرایی اسلامی «فاشیسم قرن بیست و یکم» است، و ما باید با آن مبارزه کنیم؛ بیش از هرچیز ما باید از مادران بیزبان و دخترانی که در خطرند، دفاع کنیم...
آلیس شووارتزر در مورد روسری، اختیار و اجبار سر کردن آن و این که آیا معلمهای مسلمان روسری به سر، مجاز به آموزش در مدارس آلمان هستند، بحثهای متعددی را در مجلهی «اما» [14] و نیز در مراکز فرهنگی مستقل به راه انداخته است. او خود در این باره میگوید:
«روسری، پرچم اسلامیسم است؛ روسری، نشانی است که زن را به فردی دیگر، به انسانی درجه دو تبدیل میکند...»
شووارتزر با همین سرسختی با جریاناتی که زن را تنها عامل و حامل «سکس» میدانند، روبرو میشود. او در سال ۱۹۸۷ کارزاری را علیه پورنوگرافی به راه انداخت و در سال ۱۹۹۴عکاس معروف آلمانی، «هلموت نیوتن» را به پای میز محاکمه کشاند. نیوتن در یکسری از عکسهای پورنوگرافیک خود، زنها را در حال «شکنجه شدن» به نمایش گذاشته شده بود.
آلیس شووارتزر همچنین در سال ۲۰۰۲ به دفاع از حقوق «زنان تن فروش» پرداخت که با تصویب قانونی از سوی مجلس آلمان، مورد تبعیض قرار میگرفتند. او در گفتگویی نظر خود را در این مورد چنین بیان میکند که موضع من نسبت به مسالهی تن فروشی همیشه، همبستگی با این زنان بوده است؛ اگر قرار باشد در این میان کسی شرمنده باشد، این «مشتری» است که بدن زن را میخرد، یا آن «پاانداز» که از قبل زن، درآمدی به هم میزند. نود و نه درصد زنان تنفروش خیلی فقیرند، یا دوباره خیلی زود فقیر میشوند؛ چون پول را از چنگشان در میآورند. برای ما تنفروشی، مسالهی حیثیت انسانی است و دست آخر آن که شرایطی که بتوان در آن انسانی را خرید، شرایطی غیرانسانی است...[15]
آلیس شووارتزر از فمینیستهای استخواندار آلمانی، از پیشگامان جنبش فمینیستی، ژورنالیست و صاحب امتیاز مجلهی پرآوازهی EMMA در یکی از كتابهایش به نام «شكیبایی بیجا در برابر مجاهدین الله» تئوری تازهای دارد كه خواندن و بررسی آن میتواند كینه و نفرت عظیم و عجیب شرق مسلمان به غرب راسیونال را تاحدی از سایه درآورد؛ شناختن پدیدهای به نام عنصر مردانگی و «نرینگی» و تحت لوای آن، كنترل جنسی زنان شرق كه كمی از این بوی بهشتی آزادی را در مشام خیالشان مزمزه كردهاند.
«در بررسیهای پژوهشی گوناگون پسیكولوژیك [روانشناسی] و نقش انگیزهی تروریستهای عامل فاجعهی 11 سپتامبر، همه چیز بر زبان آورده شد، اما از یك چیز [كه روشنترین آنهاست] سخنی بر زبان نیامد؛ و آن عامل «مردانگی» است؛ و این مردانگی است كه به ویژه اقتدار خود بر زن را در مخاطره میبیند!» [16]
این بانوی روشنگر كه اتفاقا در 27 اسفند ماه 1357 [18 مارس 1979] یعنی چهار هفته پس از افتضاح تاریخی بهمن 57 به تهران سفر كرد، این مكانیسم را به خوبی دریافته و تئوریزه كرده است. شووارتزر در گفتگویی از استراتژی سیاسی اسلامیستها برای مبارزهی گسترده با غربگرایی كه ترجمهی شسته/رفتهی آن وارد شدن خلل به اركان حكومت مردسالاران اسلامی حاكم بر زنان است؛ چنانكه در یك گزارش كوتاه ژورنالیستی بتوان به آن پرداخت، سخن گفته است. [17]
جنبش ماه مه 1968 را میتوان به نوعی «جنبش زنان» نامید و من با «گستاخی» جنبش 1388 ایرانیان را [به بهانهی تقلب در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری در ایران] نیز «جنبش زنان» میشناسم و میشناسانم. به پرسش کشیدن کج فهمیها و «کژ راهه»ی طی شدهی تاریخ معاصر ایران، به دلیل عقبماندگی و پوسیدگی اندیشهی ضد انسانی، ضد زن و ضد مدرنیتهی دو نسل کهنه و به ویژه «پیشتازان» آن دو نسل، کلید اصلی این جنبش است و آن «کلید طلایی» هم تنها در دست زنان ایران است؛ برای بازپس گرفتن حقوقشان و اعلام مکرر و مکرر برابری حقوقشان با «نرینه»های وحشتزده از آزادی زنان.
با این همه یازده سال پس از این واقعهی تاثیرگذار [جنبش ماه مه 1968 میلادی] ما زنان ایرانی هر آنچه را که داشتیم، به تاراج دادیم و شدیم مضحکهی عالم و آدم متمدن، آن هم پس از آن همه دستاورد شگرف [انقلاب مشروطه و دوران دو پادشاه پهلوی] در متن خاکستری مایل به سیاه خاورمیانهی اسلام زده...
کوتاه شدهی بخشی از کتاب «حجاب، پرچم اسلامیسم، فاشیسم قرن 21»/نادره افشاری
پانویسها
1 - جنبش 1968 اروپا و اسناد جدید
2 - به نقل از شهرزاد نیوز
3 - همانجا
4 - دومین جنبش زنان فرانسه/دویچه وله
5 - «دومین جنبش حقوق زنان در فرانسه»/دویچه وله
6- سیمون دوبوار و جنبش زنان/روایت یک شاهد عینی
7- این خانهها، خانههایی بودند که دانش آموزان باردار شده در واقع آنجا زندانی میشدند.
8- سیمون دوبوار و جنبش زنان/روایت یک شاهد عینی
9 - همانجا
10 - کلودین مونتی
11 - چرا سیمون دوبووار کتاب جنس دوم را نوشت/شیوا افتخاری
12 - همانجا
13 - شصت و پنجسالگی چهرهی سرشناس جنبش نوین زنان آلمان/راینیشه پست/به نقل از دویچه وله
14 - وبسایت آلیس شوارتزر
15 - شصت و پنج سالگی چهره ی سرشناس جنبش نوین زنان آلمان/دویچه وله
16 - مجلهی تلاش، سال دوم، شمارهی 8، خرداد/تیر 1381، ترجمهی حسن كیانزاد
17 - منتشر شده در سایت اینترنتی ایران امروز در تاریخ 14 ماه ژوئن 2002
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
مهدی مفخمی
درود به خانم نادره افشاری
نوشتاری است که مکرر میتوان خواند و منبعی است برای مراجعه.
June 25, 2012 04:14:02 PM
---------------------------
|