بد نيست تشکلها و فعالان اپوزيسيون در مورد سرمايهگذاری بر روی قدرت اجتماعی برای خروج از بنبست کنونی، کنجکاوی به خرج داده و در اين مورد فعال برخورد کنند. به اين ترتيب جامعه وقتی میبيند که اپوزيسيون، يا بخشی از آن، دارد در مسير يک تغيير کيفی و برای حاکم ساختن اعضای جامعه بر سرنوشت خويش حرکت میکند شروع به اعتماد به اين مجموعه میکند
اتحاد اپوزيسيون يکی از معضلات ديرينه ی سازمان ها و گروه های سياسی ايرانی مخالف رژيم جمهوری اسلامی بوده و هست. از يک سو همه می دانند که اين رژيم بدون يک اپوزيسيون متحد رفتنی نيست و از سوی ديگر، فرمولی برای ايجاد اين اتحاد موجود نمی باشد. دلايل بسياری در شرح و تفسير اين ناتوانی ابراز شده است که بايد در يک کار دقيق ريشه يابانه مورد نظر قرار گيرد: تنوع بيش از حد تشکل ها و سليقه ها که خود ناشی از خودمداری ايرانيان می باشد يکی از آنهاست، نداشتن روحيه ی کار تيمی از واقعيت های شناخته شده است، ترس های تاريخی ناشی از مارگزيدگی انقلاب ۵۷ و سرکوب پس از آن علت ديگر می باشد، نبود تلاش منظم و برنامه ريزی شده برای دستيابی به توافق های ممکن و کارآ در ميان تشکل های مطرح اپوزيسيون مطرح است... اين ليست، شوربختانه، بلند است و بايد تصميم گرفت که آيا چگونه به حل اين مشکلات پرداخت. نگارنده اما نمی خواهد در اين نوشتار به اين مهم بپردازد، زيرا در کارهای قبلی خود چنين کرده است و بسياری نيز به تشريح و راهکاريابی پيرامون اين موضوعات مشغول هستند.
هدف اين مقاله اما اين است که از منظری ديگر به مسله بپردازد و بگويد چگونه شايد بتوان با ارائه ی يک محور مشترک کاری تشکل هايی را که حاضرند روی آن محور مشخص به فعاليت دست زنند در کنار هم داشت. پس، اين اتحاد به معنای سنتی نيست که با قرارداد و توافق و مذاکرات بی پايان گروه ها همراه باشد؛ يک مسير است که ترسيم می شود و بديهی است که هر که در آن گام نهاد با ديگری همسو و هم جهت می شود. اين به طور لزوم «اتحاد» از نوع توافق و امثال آن ايجاب نمی کند، بلکه زمينه ای می شود تا بخشی، و بديهی است نه تمامی اپوزيسيون بتواند استراتژی کاری خود را بر روی يک بردار سياسی کمابيش هماهنگ بنا سازد.
پيشنهادی که در اين جا ارائه می شود مبتنی است بر اين واقعيت ساده که اپوزيسيون ايرانی تاکنون نتوانسته در چشم جامعه از مشروعيت و مقبوليت لازم برخوردار شود و به همين دليل مورد حمايت وسيع مردم قرار نگرفته است؛ در نتيجه، ناتوان است و تا وقتی توان کافی ندارد نمی تواند از پس رژيم حاکم برآيد. بنابراين، در يک زنجيره ی منطقی، بايد نخست اعتماد مردم را به خود جلب کند، به اين واسطه مشروعيت يابد، در سايه ی آن، مورد حمايت عملی جامعه قرار گيرد، دارای توانايی شود و با آن قدرت به کنار زدن حاکميت سياسی کنونی اقدام کند. پس، بايد کار را از گام نخست آغاز کرد نه از گام آخر، آن گونه که بخش اعظم اپوزيسيون به آن مشغول است.
برای جلب اعتماد توده ها، اسم و شهرت تنها کافی نيست، سابقه و گذشته هم کفايت نمی کند، نياز به آن است که مردم احساس کنند اين مجموعه در مسير درست راه می رود و در اين مسير نيز جدی و پايدار می باشد. پس، همه چيز با انتخاب يک مسير درست آغاز می شود. ويژگی اين مسير چيست؟ به نظر می رسد که تاکنون راه های پيشنهادی تشکل های گوناگون اپوزيسيون برای تغيير رژيم مورد توجه جامعه قرار نگرفته است. اين راه ها را می توان به صورت کلی و با تفاوت هايی چند، اين گونه طبقه بندی کرد: مردم قيام کنند و رژيم را پايين بکشند تا ما جايگزين رژيم شويم و کشور را درست کنيم. اين روش کلی البته صد و يک روايت راديکال و نيمه راديکال و غير راديکال دارد، اما وجه مشترک آنها اين است که مردم بايد کاری کنند که اينها بروند و بهتر از اين ها بيايند و حکومت را به دست گيرند و مملکت را درست کنند.
اين روايت، با تمام تنوعات و تفاوت هايش يک وجه مشترک دارد: هر چند که مردم قرار است در يک مقطعی نقشی هم ايفاء کنند، اما تغييری است از بالا. يعنی رژيمی می رود و رژيمی می آيد و اميدواری بر اين است که همه چيز به خير و خوشی بگذرد و کشورمان به آزادی و دمکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و غيره دست يابد. اين روايت، چنانچه می بينيم، ساده و روشن است، اما شايد به طعم و سليقه ی جامعه ی ايرانی، قدری «زيادی» ساده و روشن است. چون جامعه ی فعلی ايران نه آن جمعيت تازه با سياست آشنا شده ی دوران مشروطيت است، نه آن جامعه ی در حال کشف خود به عنوان ملت در سال ۱۳۳۲ و نه آن توده های ميليونی هيجان زده برای تغيير در سال ۵۷ . ملتی است اگر نگوييم پخته شده، حداقل، آشنا با مقوله ی شک و ترديد و زودباوری. آن قدر مشکوک و مردد و ديرباور که ممکن است عده ای را نااميد و خشمگين و فرسوده سازد؛ اما يک سياسی کار عينی گرا به اين پديده آن گونه که هست می نگرد، نه آن را نفی می کند و در دامن نسخه بافی های روياپردازانه می افتد و نه آن را بدون هيچ گونه راهی برای ترميم و بازسازی می داند. اعتماد جامعه را می توان بر انگيخت به شرط آن که راه درست را تشخيص داد و آن را به طور وسيع مطرح کرد.
اما اين راه مناسب برای برانگيختن دوباره ی اعتماد نيروی اجتماعی به نيروی سياسی چه می تواند باشد؟ به نظر می رسد که اصالت و برتری را به نيروی اجتماعی دادن بتواند مسيری شايسته برای اين منظور باشد. تا اينجا در برخورد اپوزيسيون با مردم هميشه يک روايت شبان و رمه ای آشکار يا پنهان حاکم بوده است. يعنی اپوزيسيون خود را به عنوان نجات بخش و راهنما و مراد و تعيين کننده معرفی می کرده است و مردم را به صورت نجات يابنده و نياز به راهنمايی و مريد و عنصر ثانوی. اين نوع رابطه ی ارباب و رعيتی ديگر به مذاق جامعه ی دارای چهار ميليون دانشجوی ايرانی خوش نمی آيد، جواب نمی دهد و انگيزه ساز نيست، جامعه ای لطمه خورده از حيث اعتماد به عناصر سياسی و مجبور به پذيرش هزينه ای زياد برای کمترين حرکت ها. پس بايد به گونه ای ديگر با اين جامعه به تعامل پرداخت و نوع ديگری از ارتباط را با او برقرار ساخت. ليکن اين فقط در شکل نبايد باشد، در محتوا نيز نياز به يک بازنگری عظيم و کيفی است تا به طور کلی در نوع ديگری از استراتژی تغييرگری قرار گيريم. در اين استراتژی برخلاف دهه های گذشته اين عنصر سياسی نيست که حرف اول را می زند بلکه عنصر اجتماعی است.
استراتژی مبتنی بر عنصر اجتماعی
استراتژی جديد را اين گونه تعريف می کنيم: ايجاد تغيير سياسی از طريق عنصر اجتماعی. برخلاف گذشته که کار تا اين مرز پيش می رفت که به دنبال تغيير اجتماعی از طريق عنصر سياسی باشيم. اين فقط يک جابجايی واژگانی نيست، بلکه يک دگرگونی محتوايی است که با خود يک افق مدرن و تازه را در امر دگرگون سازی تاريخی در ايران ارائه می دهد. تغيير سياسی و اجتماعی توسط عنصر اجتماعی در حالی که عنصر سياسی در خدمت اوست، نه به عنوان رهبر، که به عنوان همراه. تقليل عنصر سياسی از رهبر به همراه و اعتلای عنصر اجتماعی از مجری به تصميم گيرنده خود «انقلابی است در انقلابی گری». اين تحول به معنای زير سوال رفتن فرهنگ سياسی ارباب منشی و تبديل آن به يک فرهنگ اجتماعی سياستگری است. به همين دليل، جدی گرفتن و تلاش در راستای آن می تواند خود به مثابه انقلابی باشد، به دور از آن که نتايج بلافصل اين چنين انقلابی تا چه حد درخشان باشد.
در اين استراتژی جديد، اپوزيسيون، تلاش نمی کند که توده ها را برای رهبری شدن به ميدان آورد و برای خود مقام و جايگاه رهبری را در نظر گيرد، بر عکس، توده ها را به تشکل يابی اجتماعی فرا می خواند و خود را کنشگری در مسير تحقق اين تشکل يابی و قدرت گيری آن می داند. يعنی تلاشگر سياسی جامعه را به «خودسازماندهی اجتماعی» تشويق می کند و در اين مسير کار آموزشی، تبليغاتی و ياری دهنده را بر عهده می گيرد تا در طول زمان، شکل های مختلف خودسازماندهی در ميان مردم رواج يافته و نهادينه شود. اين واحدهای خودسازمان يافته ی اجتماعی که به صورت جمع های شهروندی، انجمن ها، اتحاديه ها، سازمان های غير دولتی، شوراها و سنديکاهای صنفی وغيره بروز می کنند به صورت هماهنگ و پيوند خورده پديده ی را شکل می بخشند به نام «قدرت اجتماعی». قدرت اجتماعی عبارت است از «قدرت خودسازمان يافته ی مردم» .
قدرت اجتماعی با قدرت جامعه فرق دارد. اولی بيانگر ماهيت اجتماعی قدرت است و دومی نمودی از توان مردم حاضر در جامعه. قدرت اجتماعی اشاره به حضور عنصر فرد در شکل سازمان يافته و پايدار خود در مديريت جامعه دارد و قدرت جامعه به معنای وزن موقتی مردم در معادلات سياسی است که توسط عناصر سياسی در مقطعی مشخص مانند قيام برای براندازی يا انتخابات و امثال آن مورد استفاده ی مشخص، ابزاری و موردی قرار می گيرد. بحث ما در اينجا پيرامون قدرت اجتماعی است، يعنی خودسازماندهی مردم برای شرکت در تحول کيفی و درازمدت جامعه در سه مرحله: نخست در مرحله ی کنونی برای پايين کشيدن رژيم نامطلوب و تخريبگری جمهوری اسلامی، آن گاه در مرحله ی دوران گذار برای پيشگيری از بازتوليد يک استبدادگری نوين و سپس، در مرحله ی حاکميت دمکراتيک منتخب مردم به عنوان ضد قدرت و اعمال اراده ی قشرهای مختلف در مديريت خرد و کلان جامعه.
پرسش اساسی اينک اين است که چگونه موضوع شکل دهی به بنيان های قدرت اجتماعی در حال حاضر می تواند به يک محور مشترک برای کار هماهنگ در اپوزيسيون تبديل شود؟ پاسخ پيچيده نيست. کافيست هر سازمان و تشکلی که به ضرورت تلاش برای تشکيل قدرت اجتماعی در ايران باور دارد به طور عملی فعاليت در اين زمينه را در دستور کار روزانه ی خويش قرار دهد. يعنی هم اين امر را تشويق و تبليغ و ترويج کند و هم آموزش بدهد. آموزش فن خودسازماندهی اجتماعی يکی از مهمترين وظايف ضروری است برای آن که کنشگران اجتماعی در داخل ايران بتوانند مسير تجربه شده ی اين کار و نيز قواعد و اصول کلی آن را بياموزند. با مجهز شدن به اين دانش، کارگر در کارخانه و کارگاه، معلمان در مدارس، دانشجويان در دانشگاه، زنان خانه دار در محله و پرستاران در بيمارستان ... می دانند که چگونه بايد در مسير خودسازماندهی صنفی يا اجتماعی خويش عمل کنند. تلاش در اين جهت فقط به دانستن برخی نکات عملی و امنيتی خلاصه نمی شود، لازم است که کنشگر حاضر در دل جامعه يک ديد و حتی نظريه ی عمومی درباره ی قدرت اجتماعی به عنوان«قدرت خودسازمان يافته ی مردم» داشته باشد و بتواند سعی و کوشش روزانه و محدود خود را در راستای اين کليت فهم شده مورد نظر قرار دهد.
اگر نيروهای اپوزيسيون شروع به کار گسترده و هم سو پيرامون استراتژی شکل دهی قدرت اجتماعی از همين جا و از همين حالا باشند بديهی است که جامعه از طريق مجموعه ی عظيمی از تشکل ها، افراد، نيروها و رسانه ها با يک موج تبليغاتی و آموزشی فراگير مواجه می شود و توجهات به آن جلب می شود. آموزش ها در اين عرصه می تواند به سرعت بازيگران اجتماعی و سياسی را در داخل کشور در مسيری فعال سازد که هم «تاکتيک» است و هم «استراتژی». آنها سرانجام از ابهام انتظار فرارسيدن نسخه ی معجزه آسای «چه بايد کرد؟» و توهم « اتحاد نجات بخش اپوزيسيون» بيرون خواهند آمد. با پايان يافتن اين دو بن بست اسطوره ای کنشگران داخل کشور می توانند از وقت و انرژی خود به طور مشخص در مسير خودسازماندهی واحدهای خرد، به هم پيوند دادن آنها، ايجاد شبکه های حوزه ای يا جغرافيايی، پيوند دادن شبکه ها به هم و در نهايت رسيدن به يک مجموعه ی سازمان يافته ی سراسری-ملی بهره ببرند.
انتخاب استراتژی شکل دهی به قدرت اجتماعی به عنوان استراتژی کار مشترک اپوزيسيون پيامی روشن را از جانب عنصر سياسی اپوزيسيون به عنصر اجتماعی منتقل می کند: ما در پی بهره بردن از توانايی شما برای رسيدن به قدرت يا حکومت نيستيم؛ ما به دنبال آن هستيم که از همين حالا با کار مشترک و هماهنگ خود برای دستيابی شما مردم به قدرت تلاش کنيم. به عبارت ديگر اپوزيسيون می گويد من کسب قدرت سياسی را تنها راه تحول در جامعه ی ايران نمی دانم، بلکه از آن مهم تر شکل گيری قدرت اجتماعی را می بينم که بايد سبب شود مردم بر حاکميت سياسی آينده نظارت نهادينه داشته باشد. در واقع اين رويکرد اپوزيسيون سبب خواهد شد که مدرنيته در کار سنتی او وارد شود. ويژگی مدرنيته اهميت دادن به فرد و شکل گيری شهروند است، فرد يعنی انسان دارای آگاهی به وجه منحصر به فرد خويش و شهروند يعنی فرد دارای حقوق نهادينه شده ی مدنی. دستيابی به اين دو، يعنی آگاه شدن انسان بر ارزش ذاتی خويش و نيز دستيابی به حقوقی که در جامعه به طور نهادينه مورد حفاظت قرار می گيرد. اين تحولی است کيفی و ريشه ای در ايران که جز با دخالت ورزی تشکل يافته ی اعضای جامعه ميسر نيست.
نتيجه گيری
براساس آن چه آمد بد نيست تشکل ها و فعالان اپوزيسيون در اين مورد، يعنی سرمايه گذاری بر روی قدرت اجتماعی برای خروج از بن بست کنونی، کنجکاوی به خرج داده و در اين مورد فعال برخورد کنند. به اين ترتيب جامعه وقتی می بيند که اپوزيسيون، يا بخشی از آن، دارد در مسير يک تغيير کيفی و برای حاکم ساختن اعضای جامعه بر سرنوشت خويش حرکت می کند شروع به اعتماد به اين مجموعه می کند. هنگامی که مردم ببينند که استراتژی انتخاب شده توسط اپوزيسيون قرار نيست بارديگر رابطه ی «شبان و رمه» ای را ميان خود و توده ها برقرار کند می تواند به آن، به گونه ی ديگری نگاه کرده و می تواند برای آن مشروعيت قائل شود. به واسطه ی اين برداشت مثبت و سازنده ی مردم از اين بخش از اپوزيسيون نوعی تعامل بی سابقه به وجود می آيد. از دل اين تعامل، کارآيی و پيش بردن طرح های عملی مشخص مانند اعتصابات سراسری، اعتراضات مداوم، راهپيمايی های سراسری و نيز در نهايت، امکانی برای قيام برانداز به وجود می آيد. در اين فرايند بديهی است که اپوزيسيون می تواند نقش واقعی خود را ايجاب کرده و به عنوان يک نيروی متشکل در جابجايی قدرت سياسی عمل کند. در اين شرايط مردم به اپوزيسيون اعتماد می کنند زيرا می بينند طوری عمل می نمايد که فردای سرنگونی رژيم نظارت مردم بر حکومت آينده به طور نهادينه تضمين شده باشد.
korosherfani@yahoo.com
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|