سی و اندی سال است که حاکمیت به بهانههای مختلف طبقه متوسط و تحصیلکرده کشور را به انحاء مختلف زیر فشار قرار میدهد. رمز و راز این همه آزار چیست؟ روزی به موی زنان، روزی به میهمانیهای خصوصی، روزی به دیشهای ماهواره، روزی به مدل موی پسران، روزی به کنسرتها و تئاترها و روزی به کوه و کمر حمله میکنند و از جوانان و آنها که الگوهای تبلیغ شده از سوی حاکمیت را نمیپذیرند سلب آسایش میکنند. به پاسخ این پرسش در انتهای یادداشت حاضر خواهم پرداخت، اما پیش از آن اشارهای مختصر به موضوع مهاجرت میکنم.
مهاجرت پدیدهای است معمول در جوامع و ملل مختلف که قدمتی به اندازه تاریخ تمدن بشر دارد. همواره آدمیانی بودهاند که به دلایل گوناگون بار سفر بستهاند و عطای دیار خویش را به لقایش بخشیدهاند. دلایلی از قبیل جنگ داخلی و خارجی، قحطی و خشکسالی، تبعیض نژادی و مذهبی و …
مهاجرت در فرهنگنامه جمعیتشناسی سازمان ملل اینگونه تعریف شده است: “شکلی از تحرک جغرافیایی یا ترک مکانی است که بین دو واحد جغرافیایی صورت میگیرد. این تحرک جغرافیایی، تغییر اقامتگاه از مبدا یا محل حرکت به مقصد یا محل ورود میباشد. اینگونه مهاجرتها را مهاجرت دائم گویند و باید آن را از اشکال دیگر حرکات جمعیت که متضمن تغییر دایمی محل اقامت نمیباشد، تفکیک کرد.”
بر اساس آمارهای بینالمللی در بیست سال اخیر قریب به ۳۰۰ هزار ایرانی از کشورهای مختلف اروپای غربی درخواست پناهندگی کردهاند. مهاجرت اولین گروههای ایرانی در دوران معاصر مربوط میشود به اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم. این مهاجرت عمدتاً تحت تاثیر سه عامل جنگ، آزار دینی و تجارت بینالمللی صورت گرفته بود.
پس از انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، تعداد زیادی از روشنفکران، فعالان سیاسی، ارباب جراید و بازرگانان خردهپا به جمع مهاجران اضافه شدند، به طوری که در اوایل قرن بیستم صرفاً در استانبول، تعداد ایرانیان بالغ بر چهار هزار خانوار تخمین زده میشد.
در اواسط دهه پنجاه با رو به وخامت گذاشتن تدریجی اوضاع سیاسی در ایران، تعداد مسافران به کشورهای غربی افزایش یافت. مسافرانی که از دو دهه پیش از آن تاریخ اکثراً به قصد علمآموزی و کسب مدارج عالیه دانشگاهی راهی اروپا و آمریکا میشدند. اما در آن زمان به ناگاه تعداد مهاجران ایرانی چهار برابر شد و از مرز ۱۰ هزار نفر نیز گذشت. به مرور بخشی از مسافرانی که در ابتدا به دلایل تحصیلی یا تجاری راهی غرب شده بودند، پروژه خود را به اقامت دائم تغییر دادند.
با وقوع انقلاب ۵۷، ابعاد مهاجرت ایرانیان از لحاظ تعداد، تعلقات طبقاتی، دلایل مهاجرت و گروههای سنی دستخوش تحولات عمیقی شد. تنها بین سالهای ۵۷ تا ۶۴، دهها هزار ایرانی در کشورهای غربی درخواست پناهندگی کردند.
مهاجرت ایرانیان به غرب در این بازه زمانی در چند دوره به انجام رسید:
رشته مهاجرت نخست از تابستان ۵۷ با ملتهب شدن فضای سیاسی کشور آغاز و تا زمستان همان سال ادامه یافت. بیشتر کسانی که در این دوره از ایران رفتند به گونهای با حکومت پهلوی مرتبط بودند. این افراد و خانوادههایشان غالباً به آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلستان مهاجرت کردند.
اندکی پس از این زمان گروهی از روشنفکران و اندیشمندان که در گذشته مخالفت با نظام شاهنشاهی پیشه کرده بودند، با شکلگیری حکومت اسلامی، ایران را ترک گفته و اغلب راهی غرب شدند. در این دوره موج عظیمی از مهاجرت در میان اقلیتهای دینی اعم از ارمنیها، یهودیان، آسوریها و بهاییها بوقوع پیوست که اکثراً به آمریکا رفتند.
آغاز تجاوز عراق به خاک ایران و شروع جنگ هشت ساله و به تبع آن محدودیتهای بیشتر در داخل به بهانه جنگ، موجبات مهاجرت جمع کثیری از ایرانیان را فراهم آورد. تعداد بسیاری از جوانان که به طبقه متوسط و نسبتاً مرفه و شهرنشین تعلق داشتند، به دلایل اجتماعی و سیاسی ایران را به مقصد آمریکا و اروپا ترک کردند.
شدت روند مهاجرت با پایان یافتن جنگ کمی کاهش یافت و بعدها با آغاز عصر اصلاحات و رویش بارقههای امید در نسل جوان، انگیزه ماندن در ایران تقویت شد. اما با شکست پروژه اصلاحات و سرانجام روی کار آمدن دولت احمدینژاد این روند دوباره سیر صعودی خود را بازیافت و پس از وقایع انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و سرکوب خشن اعتراضات، سرعتی باورنکردنی بخود گرفت.
برخی از نهادهای غیردولتی مانند کریسشن اینترنشنال تعداد ایرانیان مهاجر را چهار میلیون تخمین میزنند، برخی دیگر از رقمی نزدیک به شش میلیون میگویند. اما هر چه باشد رقم مهاجران ایرانی آنقدر بالا هست که اگر یک ایرانی هر کجای دنیا را برای اقامت انتخاب کند، احساس غربت نکند. چون به اندازه کافی ایرانی در اقصی نقاط عالم وجود دارد که او به هر کشوری برود، هموطنانش را مییابد.
شواهد و قرائن حاکی از آن است که مقامات سیاسی ایران نه تنها وقعی به خروج ایرانیان نمینهند بلکه غیرمستقیم از آن استقبال هم میکنند. در مورد فعالان سیاسی مخالف که این موضوع آنچنان بدیهی است که کتمان آن دشوار مینماید. گواه آن نیز تماسهایی است که عوامل امنیتی با فعالان در بازداشت یا تحت نظر میگیرند و مستقیم و غیر مستقیم به آنها راه خروج از کشور را نشان میدهند.
اما در مورد سایر ایرانیان مسأله به نوع دیگری رخنمایی میکند. در طول سی و اندی سال اخیر، موضوعات فرهنگی و در رأس آنها حجاب زنان از بزرگترین دغدغههای حکومت بوده است. هر چند در آغاز قرار نبود حجاب اجباری در کار باشد، اما حاکمان این موضوع را آرام آرام بر جامعه تحمیل کردند و با اندک صداهای مخالف هم در همان اوان، قاطعانه برخورد کردند تا دیگران هم حساب کار دستشان بیاید. ابتدا حجاب را در وزارتخانهها و ادارت دولتی اجباری کردند، سپس به تمامی سازمانها و شرکتها تسری دادند و سرانجام حضور زنان بیحجاب را در جامعه غیرقانونی اعلام کردند. و در سال ۶۳ بدنبال تصویب قانون مجازات اسلامی، متخلفان از این قانون را به ۷۲ ضربه شلاق محکوم کردند.
با توجه به مطالب فوق، اکنون میتوان پاسخی درخور به پرسش مطرح شده در پاراگراف نخست ارائه داد. پاسخ تنها یک چیز است: “یا باید آن سبک زندگی که حاکمیت مبلغ و مروجش است را بپذیریم و یا راه خروج در پیش گیریم. همین است و جز این نیست.” و البته بسیاری نیز چنین میکنند و طی یک محاسبه سادهی سرانگشتی، زندگی سخت اما با آرامش را به زندگی راحتتر اما توأم با استرس و جنگ اعصاب ترجیح میدهند. اما نکتهی تأسفبار ماجرا اینجاست که بسیاری از کسانی که از کشور خارج میشوند، تحصیلکردگانی هستند که سالها برایشان از بیتالمال هزینه شده تا با اخذ تخصص در رشتهی تحصیلی خود، در کشور به هممیهنانشان کمک کنند و گرهای از مشکلات عدیدهی مملکت بگشایند. تکتک این افراد را باید از سرمایههای ملی کشور قلمداد کرد که ارزششان به مراتب از سرمایههای مادی بالاتر است و از دست دادنشان، جانکاهتر. براستی کدام عاقلی در دنیا حاضر میشود سرمایههای ملی خود را مفت و رایگان در اختیار ممالک دیگر قرار دهد؟ کدام عاقلی بهترین جوانانش را دودستی تقدیم کشورهای دیگر میکند؟ اما چه باک برای حکومتگران؟ آنها که امروز را میبینند و دفع خطر حاضر را اهم موضوعات میدانند. آنها که دنیا را تنها از دایرهی تنگ ایدئولوژی اسلام سیاسی میبینند. شوربختانه این حکومت آنچنان دایره اختیارات خود را وسیع انگاشته و دست دخالت خود را در زندگی خصوصی شهروندان دراز کرده است که کوچکترین تخطی از الگوهای دستوری را به منزلهی تزلزل بنیان قدرت خود میداند. بنابراین پس از سی سال مبارزه ناکام با شهروندان برای تحمیل الگوی زندگی خود به آنان، تنها راه باقیمانده را اخراج محترمانه شهروندان از کشور میبیند. برایشان اهمیتی ندارد که میلیونها دلار سرمایهی انسانی از ایران خارج شود؛ برایشان همین بس که کشور از دگرخواهان و دگرباشان خالی و خالیتر شود.
و بدینگونه است که روزانه دهها نفر با هزاران امید و آرزو و با چشمانی گریان، جلای وطن میکنند. چه غمانگیز است این هجرت برای مهاجر، و دردناک برای ایران!
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
ایرانی
با درود خدمت دوستان و سروران
جمهوری جهل و فساد، فکر می کند با مهاجرت اجباری نخبگان ایران، داخل را از نیروهای مؤثر خالی می کند. اما از دو مضوع قافل است. عده ای به هر قیمیتی سرزمینشان را ترک نمی کنند و در گمنامی مبارزه می کنند و آنها که اجبارا" راه مهاجرت در پیش گرفته اند، نیروی مؤثری را برای مبارزه در خارج کشور شکل داده اند. تنها باید مراقب سربازان گمنام جمهوری جهل و فساد باشند تا در لحظه مناسب، ضربه نهایی بر پیکر این سیستم فاسد وارد شود.
پاینده ایران
July 13, 2012 04:05:30 PM
---------------------------
|