حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
به بهانه «از تهران تا قاهره» ما و شاه و این «رهبر»ان

August 08, 2012

چهارشنبه 18 مرداد 2571 = August 8, 2012

مزدک بامدادان مزدک بامدادان
 

تنها یک هفته پس از نمایش مستند "از تهران تا قاهره" انبوهی از نوشته‌ها و بررسیها و سنجشها سپهر اینترنت و همچنین رسانه‌های رژیم را پر کردند. رها اعتمادی با گردآوردن فیلمهایی که بخشی از آنها برای نخستین بار به نمایش درمی‌آیند و آمیختن آنها با تک‌گوئیهای شهبانوی آنروزها و فرح دیبای این روزها بخوبی از پس ساختن فیلمی برانگیزاننده برآمده‌است و توانسته‌است با رنگ‌آمیزی موسیقائی بسیار هوشمندانه‌ای بیننده را نه تنها در جای خود میخکوب کند، که او را با خود به گشت و گذاری دو ساعت و نیمه در تاریخ سی و پنج ساله ایران ببرد. این ویژگی (که ریشه در توانمندی هنری سازنده‌اش دارد) گویا بیش از هر ویژگی دیگر فیلم بر برخی از کنشگران پهنه سیاسی ایران گران آمده و آنان را به واکنشهای گوناگون و گاه خشم‌آگین برانگیخته‌است. گوناگون از این نِگَر، که برای نمونه رضا پرچی‌زاده در سایت "ایران‌گلوبال" آنگونه که خود می‌گوید دست به "نقدی پدیدارشناسانه" زده‌است و در نوشته‌ای که از واژه‌های انگلیسی با نگارش لاتین آنها انباشته‌است (ایشان حتا برگردان انگلیسی واژه‌ای چون "رسانه" و نگارش لاتین واژه‌ای چون "کُر"[گروه همسرایان] را نیز در نوشته‌اش آورده‌است)، بیشتر به سنجش تکنیکی این فیلم پرداخته‌است و داریوش برادری نیز در همانجا به بررسی روانشناسانه و یا "روانشناختی" این فیلم پرداخته‌است. سه نوشته دیگر نیز در تارنمای "اخبار روز" از نگرگاههای دیگری به این فیلم پرداخته‌اند و سرانجام محمد رهبر نیز در "روز آنلاین" نوشته‌ای بنام "شاه و ما" دارد که خواندنش انگیزه‌ای شد برای فراهم آوردن این نوشتار.

همینجا بایدم گفت که اگر آماج رها اعتمادی براستی ساختن فیلمی انگیزاننده بوده‌باشد، او در این راه بی‌کم‌و‌کاست پیروز بوده و توانسته‌است شمار بزرگی از کنشگران سیاسی ایران را چه در درون و چه در بیرون از ایران به واکنش وادارد. دیگر اینکه دوربین این فیلم از نگر من نیز بسیار یکسویه‌نگر بوده‌است، چیزی که نزدیک به همه نویسندگان پیش‌گفته هم بر آن خرده گرفته‌اند. با این همه من ریشه برآشفتگی این دوستان را درنمی‌یابم. همانگونه که در نوشتار دیگری نیز آورده‌ام: «چیزی بنام "تاریخ‌‌ناب" هستی ندارد. آنچه که ما تاریخ می‌نامیم، تنها "خوانشی از تاریخ" است که برآیند رویکرد ما به یک رخداد تاریخی است و رویکرد ما نیز همگام با آگاهی ما از جهان پیرامونمان دچار دگرگونی و دگردیسی می‌‌شود» پس جایی برای برآشفتن نیست، چرا که این نیز یک "گزارش" از هزاران گزارش رخدادهای آن سالهاست و من خِرَد خود را چنان ناتوان نمی‌بینم که آنرا تنها به دیدن "یک" فیلم از دست ببازم! و بر همگان است که خود و خرد خویش را چنین ببینند. آیا گزارش تاریخی جمهوری اسلامی و سازمانهای چپ و مجاهدین و ملی مذهبی‌ها و بویژه همین نویسندگان گرامی پیش‌گفته براستی بی‌یکسویانه و یکسر دادگرانه است؟ آیا می‌‌توان در گوشه‌ای از این جهان خوانشی یکسر دادگرانه و بدون هرگونه یکسویه‌نگری از تاریخ یافت؟ پس این همه برآشفتگی و هراس از چیست؟

باری محمد رهبر در نوشته‌اش پس خواندن "مرثیه‌ای" بلند بر قهرمانان آنروزها از مصدق و بازرگان گرفته تا گلسرخی و بدیع‌زادگان، و گزارش پلشتیهای روزگار پهلوی دوم آورده‌است: «عدل و آزادی را نیز با دیگران و سلسله‌های بعدی نمی‌‌سنجند و ملاک عدالت این نیست که شاه هزار نفر کشت و جمهوری اسلامی ده هزار نفر پس شاه بهتر است. آنچه هر دو جا به باد می‌رفت حق شهروندی و آزاد زیستن بود، چیزی که نه رهبر امروز و نه شاه دیروز به آن اعتقادی نداشتند و در پامال کردنش به قدر وسعشان کوشیده‌اند و حالا من و تویِ ایرانی هرچند دلشکسته‌ی انقلابیم اما شرمنده‌ی شاه که دیگر نباید باشیم». در باره نگاه ایشان به حق شهروندی همین بس که در نوشته‌ای دیگر بنام "شاهزاده، سوار بر اسبِ سفید" آرزو کرده‌بود «... ایکاش...» رضا پهلوی پیش از تلاش برای رهائی ایران «... نام خانوادگی‌اش را همان می‌گذاشت که نام اصیل رضا خان میرپنج بود. رضا سوادکوهی...».

از این درونمایه اندیشه او اگر بگذریم ولی، ایشان درست می‌گوید. مردم هرگز شرمنده فرمانروایان نیستند، بویژه اگر که این فرمانروایان همچون محمدرضا شاه خودکامه و سرکوبگر باشند. ولی "ما" یعنی هم من نوجوان دوازده-سیزده ساله آنروزها و هم آن توده ناآگاه و هم رهبران خِرَدباخته‌مان، یعنی همه کسانی که آن "ما"ی بزگ چند ده میلیونی را می‌ساختیم و می‌سازیم، باید در این سراشیبی زندگی بخود آئیم و واژه "شرم" را در دانشنامه‌ها و واژه‌نامه‌ها دوباره و ده‌باره و هزار‌باره بخوانیم و بیاموزیم و معنی کنیم.

بوارونه آنچه که هواداران انقلاب، (یعنی کسانی که شورش کور پنجاه‌وهفت را کاری بجا می‌دانند و برآنند که این رخداد "یک انقلاب راستین و پیشرو" بوده‌است که ملایان آنرا ربوده‌اند) شب و روز می‌گویند و می‌نویسند، پرسش نسل امروز از ما کنشگران آن رخداد شوم این نیست که:

«چرا شاه را سرنگون کردید؟»

که اگر چنین می‌بود، این "ما"ی آنروزگاران می‌توانست با گزارش شکنجه‌ها و اعدامها و سرکوب آزادیها و آوردن نام مصدق و جزنی و بدیع‌زادگان و گلسرخی بر خود ببالد که ساختاری چنین خودکامه و سرکوبگر را سرنگون کرده‌است. پرسش نسل کنونی از "ما" و "رهبر"ان ما این نیست، زیرا بود و نبود آنچه که در آن رژیم می‌گذشت، سایه‌ای بر زندگی روزاروز او نمی‌افکند. پرسش این نسل از همه ما دست‌اندرکاران انقلاب پنجاه‌وهفت این است که:

«چرا جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردید؟»

و درست همینجا و در پاسخ به همین پرسش است که باید "ما"، یعنی هم من نوجوان دوازده-سیزده‌ساله آنروزها و هم آن توده ناآگاه و هم رهبران خِرَدباخته‌مان سر از شرم بزیر بیفکنیم و خاموشی بگزینیم؛
چرا که ما شرمنده میلیونها "کودک کار"یم که می‌توانستند از آموزش و خوراک رایگان در دبستانها و دبیرستانها برخوردار باشند،
شرمنده زنان، نیمی از شهروندان این سرزمین که می‌توانستند پوشش خود را آزادانه برگزینند، قاضی و سناتور شوند و از حقوقی برابر با آن نیمه دیگر برخوردار باشند،
شرمنده هم میهنان بهائی که می‌توانستند دست در دست دیگر ایرانیان چرخ اقتصاد این آب و خاک را بچرخانند و حتا نخست‌وزیر ایران شوند و جمهوری اسلامی زندگی خشک و خالی را هم بر آنان روا نمی‌دارد،
شرمنده سدهاهزار مادر و پدری که پاره جگرشان با کلیدی پلاستیکی بر گردن در سودای بهشت بر شنهای داغ خوزستان تکه‌تکه شد، تا راه قدس از کربلا بگذرد،
شرمنده زنان و مردان جوانی که کلیه خود را به پشیزی می‌فروشند تا شکم خانواده‌ای را پُر کنند،
شرمنده دختران خردسالی که در امارات به شیخهای عرب فروخته می‌شوند،
شرمنده نسلهای آینده این آب و خاک برای قراردادهای ننگینی که با بیگانگان بسته شده‌اند و هستی این سرزمین را بر باد می‌دهند،
و شرمنده فرهنگ و تاریخ این سرزمین که بدست مشتی فرومایه ببازی گرفته شده‌است.

پس جای آن دارد که نه این "رهبر" و نه آن رهبران دیگر، و نه انبوه دلباختگان "انقلاب پنجاه‌وهفت" شیپور را از سر گشادش ننوازند؛ این درست که کسی حق ندارد به بهانه دژخوئیهای بی‌مرز جمهوری اسلامی سرکوبها و شکنجه‌ها و کشتارهای رژیم شاه را فراموش کند و یا آنها را بر او ببخشاید، ولی درستتر اینکه همه آن دژخوئیها و ددمنشیهایی که از زمان شاه گزارش می‌شود و حتا دهها برابر آنهم به هیچ کس حق این را نمی‌داد که همه دستآوردهای مدنی آن روزگار را به آتش کینه و دشمنی‌کور بسوزاند و ایرانزمین را به خاک سیاهی بنشاند که امروز در آن غلتیده‌است. شرمندگی ما ملت ایران از سرنگونی شاه نیست، ما اگر اندکی آزادگی و راستگوئی در نهاد خود نهفته داشته‌باشیم، برای بر سر کار آوردن جمهوری اسلامی است که شرمگینان همیشه تاریخ خواهیم ماند.

دلباختگان انقلاب ولی راهی بسیار آسانتر در پیش می‌گیرند. یکی می‌‌‌نویسد: «"انقلاب اسلامی" و رهبری آیت‌اله خمینی مدیون دیکتاتوری طولانی محمد رضا شاه پهلوی بود». گیرم که این سخن را یکجا بپذیریم، آیا گناه رفتار سازمانهای سرنگونی‌خواه را حتا پس از سرنگونی شاه نیز می‌‌شود به گردن او انداخت؟ آیا تنهاگذاشتن زنان قهرمان در راهپیمائی پرشکوهشان بر ضد حجاب از سوی همه سازمانهای چپ هم گناه شاه بود؟ آیا فریادهای خشم آلود "بیشتر، بیشتر" همین دوستان رو به صادق خلخالی و گلایه از او که چرا "کَم" می‌‌کُشد هم "مدیون دیکتاتوری طولانی" شاه بود؟ کارنامه نیروهای ایدئولوژیک چنان شرم آور است که گمان نمی‌‌برم دلباختگان انقلاب و کسانی که در برآمدن دیو جمهوری اسلامی دستی داشتند، از یادآوری آن بر خود ببالند. آیا شاه بود که به فدائیان آموخته بود بگویند «سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید!»؟ یا هوادارانشان را در تابستان خونبار سال شصت فراخوانند که «هر نوع اطلاعات" از "عوامل ضد انقلاب" را در اختیار "بسیج و سپاه و کمیته ها" قرار دهند»؟ آیا این گناه از شاه بود که همه سازمانهای سیاسی از گرونگانگیری در سفارت امریکا در پوست خود نمی‌گنجیدند و برای کسانی که بنیانگزاران سیاست خارجی بی‌خردانه و میهن‌ستیز جمهوری اسلامی بودند هورا می‌کشیدند؟ و همانگونه که در نوشتاری دیگر آوردم، آیا جز این است هیچکدام از نیروهای سرنگونی‌خواه کمترین پایبندی به حقوق‌بشر و حقوق شهروندی نداشتند و ستیزشان با شاه تنها و تنها بر سر این بود که "دیکتاتوری" او را سرنگون کنند، تا "دیکتاتوری" خودشان را بر سر کار بیاورند؟

شاه در همان مستند "از تهران تا قاهره" به گزارشگر انگلیسی می‌گوید: «ما دهسال دیگر همانجایی خواهیم ایستاد که شما امروز ایستاده‌اید». بیائید این را آرزوی بلندپروازانه یک دیکتاتور خودبزرگ‌بین بدانیم. ولی در همان سالها فدائیان و مجاهدین و حزب‌توده و اسلامگرایان و سازمان‌انقلابی و سازمان‌پیکار و حزب‌رنجبران و ... آینده ایران را چگونه می‌دیدند؟ جز این است که الگو و سرمشق آنان شوروی و چین و کوبا و لیبی و آلبانی بود؟ شاه دستکم می‌خواست ما روزی کشوری باشیم چون یکی از کشورهای آزاد اروپائی، ولی سرنگونی‌خواهان چه می‌خواستند؟ اینجاست که باید "ما"، یعنی همه ما دست‌اندرکاران انقلاب پنجاه‌وهفت، از این چشم‌اندازی که برای ایران نقش می‌کردیم شرمسار باشیم.

داستان دلباختگان انقلاب ولی بسیار پیچیده‌تر از اینها است. کسانی که با براه انداختن آن شورش کور که خود "انقلاب شکوهمند"ش می‌نامند جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردند، هنوز سر آن ندارند که بر نادرستی کار خود انگشت نهند، تا باری نسل جوان از کژراهه آنان بیاموزد و راه درست خویش را بازیابد. آنان زیرکانه آن شورش کور را که براستی جنبش فرومایگان بود، "انقلاب ضدسلطنتی" می‌نامند، بی آنکه بگویند آماج آن "انقلاب" بروی کار آوردن جمهوری اسلامی بود و نه خمینی بیکباره از آسمان بزمین افتاد (۱) و نه یک "انقلاب پیشرو و آزادیخواهانه" دزدیده‌شد. و آن نکته نازکتر از مو نیز درست در همین جا است که نهفته است. آنان با "ضدسلطنتی" خواندن آن رویداد می‌خواهند پیشاپیش دهان نسل جوان را ببندند تا نپرسد «چرا جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردید؟». پس از روزگار شاه نباید چیزی جز شکنجه و اعدام و سرکوب و سانسور در یادها بماند، چرا که اگر نسل کنجکاو امروز بداند که مردم ایران تا پیش از شورش کور پنجاه‌وهفت از آزادیهای اجتماعی بسیاری برخوردار بودند و برای گذران زندگی ناچار از فروختن کلیه‌های خود نبودند و نام ایران و ایرانی در جهان ارجی داشت و یک کارگر ساده می‌توانست با دستمزش از پس هزینه‌های زندگی یک خانواده برآید و ... آنگاه این دلباختگان سودازده "انقلاب شکوهمند" دیگر نخواهند توانست در چشمان این نسل نگاه کنند و باز هم دم از "ناگزیری انقلاب ضد سلطنتی" بزنند. همه هراس و خشم اینان از مستندی که تاریخ را از دریچه دیگری می‌نگرد همین است. راستی را چنین است که ما، همان "ما"ی پیش گفته، در نادانی و بی‌خردی خود و کین‌توزی و پدرکشتگی رهبرانمان در سال پنجاه‌و هفت دست به یک دیوانگی تاریخی زدیم و تیشه بر ریشه همه دستآوردهای پنجاه ساله ملتمان کوفتیم و شرممان باد اگر که هنوز بدروغ بگوئیم و بنویسیم که ما را سودای دموکراسی و حقوق بشر و پیشرفت و سربلندی ایران و آسایش شهروندانش به آن بیراهه کشانید! واگرنه مگر در همان دهه هفتاد میلادی دهها دیکتاتور خونریزتر از شاه در امریکای لاتین و ترکیه و کره جنوبی و مالزی و چهارگوشه جهان بر تخت قدرت نبودند، پس چرا تنها ما بودیم که به چنین روزگار پست و پلیدی دچار شدیم؟

"پارک چونک هی" در سال 1961 (1340) با کوتایی آرام جمهوری دوم را در کره‌جنوبی پایان داد و خود به قدرت رسید. او سپس در سال 1963 (1342) و سپس در سالهای 1967 و 1971 به ریاست جمهوری کره برگُزیدانده‌شد و تا سال 1979 (1358) با مشت آهنین در کره فرمانروائی کرد. هنگامی که "کیم دِه یونگ" در انتخابات 1971 چهل‌وپنج درسد رأیها را بدست آورد، پارک فرمان به ربودن و زندانی کردن او داد. سازمان پلیس امنیتی زیر فرمان او سایه ترس و سرکوب را به همه کره جنوبی گسترده بود و کشتار و شکنجه کنشگران اپوزیسیون در دستور کار هرروزه این سازمان جای داشت. پارک در سال 1972 (1351) پارلمان کره را منحل کرد و با به‌کنار نهادن قانون اساسی، خود را در همان سال در جامه یک دیکتاتور رئیس جمهوری چهارم کره نامید در سال 1978 (1357) نیز باز با یک انتخابات دروغین بر همان کرسی نشست. پارک نیز همچون محمدرضاشاه دوبار آماج ترور شد، که بار دوم همسرش را از دست داد. او بسال 1979 بدست فرمانده پلیس امنیت کره کشته‌شد. چپهای کره‌ای هنوز هم او را مهره ژاپنیها می‌نامند و تلاش او برای صنعتی کردن کره‌جنوبی را به فرمان "امپریالیسم ژاپن" می‌دانند.

اکنون بر "ما" و بویژه بر دلباختگان سودازده انقلاب شکوهمند است که تاریخهای میلادی و خورشیدی بالا را در کنار هم بگذارند و به نسل جوان پرسشگر امروز بگویند چرا کره جنوبی اکنون آنجا بر فراز چکاد پیشرفت ایستاده و ما اینجا در گنداب واپسگرائی فرورفته‌ایم. آیا دیکتاتور آنها کم کشتار کرد و کم شکنجه داد و کم تازیانه خودکامگی بر پیکر آزادی‌ گفتار و اندیشه دواند؟ پس چرا مردم کره و بویژه روشنفکرانشان لگد بر همه دستآوردهای دوران "پارک" نزدند و بجای ویرانگری، سازندگی در پیش گرفتند و بر همان ناداشته‌های اندک خود سال‌بسال و ماه‌بماه افزودند و چرا ما آتش کینه بر داشته‌های انبوه خود زدیم، تا بدینجا رَسیم که رسیده‌ایم؟

پس از شاه باید تنها جنایاتش بیاد بمانند، تا انقلابیون سودازده بتوانند نابودی همان حقوق نیم‌بند شهروندی را توجیه کنند و خود را برای ویرانگریهایشان بستایند که هیچ، مردم ایران را نیز وامدار خود بدانند، که خداوندگار سروده است:

شهر پُر شد لولیان عقل‌دزد
هم بدزدد، هم ستاند دستمزد!

سخن را کوتاه کنم:

۱. پهلویها به هیچ روی فرمانروایان آرمانی نبودند که هیچ، هم دزدی می‌کردند و هم می‌کشتند و هم سرکوب و شکنجه می‌کردند، ولی با نیم نگاهی به گزینه‌های در دسترس جامعه آنروز ایران و بویژه بررسی کیستی و چیستی سرنگونی‌خواهان (از مارکسیست و اسلامگرا) درمی‌یابیم که آنان تنها نیروی ایران‌گرا و از همین رو نیز بهترین گزینه بودند. از ایران پسا-قجری بیشتر از این برنمی‌آمد.

۲. دودمان پهلوی و بویژه محمدرضا شاه باید در جایگاه چهره‌های تاریخی در پیشگاه دادگاه بایستند و اگر واپسین شاه ایران زنده می‌بود، باید برای تک‌تک مردمانی که بروزگاه فرمانروائیش بخاک افتادند و دانه‌دانه تازیانه‌هایی که بر پیکر زندانیان فرودآمدند در برابریک دادگاه مدنی پاسخگو می‌بود، ولی نیروهای انقلابی آنروزگار که هنوز از ویرانگریهای خود و برباد دادن هستی سه نسل گذشته و دهها نسل آینده نادم و پشیمان نشده‌اند، نه حق دارند داور این دادگاه باشند و نه دادستان آن. آنها می‌توانند کیفرخواست خود را به دادگاه دهند و خود چشم براه بمانند تا کسانی دیگر کیفرخوستی در باره کردار آنها بنویسند، که این "شورشیان آرمانخواه" اگر از واپسین تاجدار ایران‌زمین بدتر نباشند، بی‌گمان بهتر نیز نبوده‌اند، پس همانگونه که عیسای ناصری گفت:
«سنگ نخست را آن بیفکند که خود هرگز دست به گناه نیالوده باشد»

داوری درباره شاه نه حق "ما" است، و نه حق این "رهبر"ان. داوری حق نسلی است که نه خوبیها و بدیهای روزگار او را دیده و نه در ویرانگریها و میهن‌ستیزیهای "ما" دستی داشته و تنها بهره‌اش از آن انقلاب شکوهمند سوختنی بی‌دود و بی‌فریاد بوده‌است، پس اگر سَنَدی ما را خوش نیامد، آنرا از او دریغ نکنیم تا با نگاهی همه‌سویه بداوری درباره "شاه و ما" بنشیند؛

خُنُک آنکه از این دادگاه سربلند به‌درآید.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان


m.bamdadan@gmail.com
------------------------------------------
1. خمینی چهره زن‌ستیز و آزادی‌ستیز خود را پانزده سال پیش از آن آشکار کرده‌بود و این دروغی بزدلانه است که بگوییم کسی او را نمی‌شناخت. از آن گذشته حتا اگر گناه ناآگاهی مردم ایران را هم بتوان بگردن شاه انداخت که کتابهای خمینی را ممنوع کرده‌بود، بی‌خِرَدی انبوه دانش‌آموختگان ایرانی اروپا و امریکا را دیگر نمی‌توان بگردن او افکند؛ آنها که با پول این ملت به کشورهای آزاد رفته بودند، می‌توانستند در آنجا به این کتابها دست یابند و آنها را بخوانند و مردم را از گرویدن به او بپرهیزانند، نه اینکه در خزیدن بزیر عبایش سر از پای نشناسند.


در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده می‏تواند با نظرگاه‏های حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) هم‏خوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهی‏رسانی و احترام به نظرگاه‏های دیگراندیشان می‏باشند.


---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

حق

فرناز خانم با درود، نوشته اید "آنجه ما امروز نیاز داریم یک برنامه با نقدی جامع و بیطرفانه است". در این راستا پیش زمینه ها/تدارکاتی لازمست که شما آنها را مشخص نکرده اید. خیلی علاقمندم که شما در آغاز آنها را مشخص بفرمایید تا خشت اول دست بنا شود و دیوار تا ثریا کج نرود. تنها در اینصورت است که می توانیم تاریخ مان را طوری نوشته شود که قانع کننده و معتبر باشد. خواهشمندم بفرمایید که چه کسانی با چه ویژگیهایی می توانند چنین "برنامه با نقدی جامع و بیطرفانه" ای را انجام دهند که هم شما آنرا معتبر بدانید و هم من و شهبانو و هم معتبرترین دانشگاههای جهان مثل کمبریج و هاروارد؟ دوم، این محیطی که قرارست که چنین خدمتی براینمان انجام شود چگونه محیطی باید باشد؟ در برون مرز باید باشد یا در درون مرز پس از نجات ایران؟ در محیطی دانشگاهی بوسیله کارشناسان دانشگاهی در رشته های بخصوصی در علوم انسانی؟ یا بصورتی که بهرام مشیری و محمد امینی و بنی صدر انجام می دهند؟ یا بصورتی که در سایتهایی مثل اخبارروز انجام می شود؟ یا بوسیله احزاب و فرقه هایی مثل حزب توده و فرقه دمکرات! آذربایجان که بیش از 70 سالست که دارند انجام می دهند؟ البته جمهوری اسلامی ها مثل همه اینها روایت خود را از تاریخ معاصر ما را دارد مثل پیروان دکتر مصدق و دیگران. سپاس

August 10, 2012 04:30:43 PM
---------------------------

فرناز

با سلام
با تشکر از نقد بیطرفانه جنابعالی
من نیز با شما موافقم.ای کاش خانم دیبا به مظلوم نمایی خود کمی هم انصاف اضافه میکردند و تنها گناه شاه را در میهن پرستی ایشان خلاصه نمیکردند!! و ای کاش آقای رها در جایی که از نعمت آزادی بهره مندند آزادانه و بدور از داوری یک طرفه برنامه ای میساختند و تمام حقایق را بیان میکردند، که اگر اینطور بود دست متهجران برای توجیه جنایات امروزشان بسته تر میشد.آنجه ما امروز نیاز داریم یک برنامه با نقدی جامع و بیطرفانه است چرا که در آن زمان هیچ کس معصوم نبود.امروز هم همه چیز به آن خرابی که جلوه میدهندنیست.ما یک بار اشتباه کردیم و تاوان دادیم.چرا باید بار دیگر به ویرانی ایران تن در دهیم تا فقط آن چرا که نمیخواهیم از دست بدهیم ودیگر هیچ!!!!!!!!!!!!!

August 10, 2012 10:26:39 AM
---------------------------

همایون

این آقایونی و خانومه تالب کار از توده یی‌ خود فروخته، تا فدایی‌ امروز، تا نهضت ملی‌ و جبهه ملی‌ دورو که از مصدق حسین ساختند، تا مجاهدین تا اسلامیون همگی در 100 سال گذشته مدعی بوده ا‌ند و شور بختانه امروز دیگر دست اینها برای همه ما رو شده است و به نیکی‌ میدانیم که اینها فقط و فقط ادعا دارند و بس!! نه برنامه یی‌ برای پیشرفت ایران و ایرانی، نه فکری برای اون مملکت و نه هیچ چیز دیگر!!!
امروز تاریخ بهترین قاضی است و نسل من و نسلهای بعدی بخوبی در مورد همه سیاست مداران ایران در 100 سال اخیر قضاوت خواهند کرند!! ولی‌ همانطور که در این نوشتار اشاره شد اینها شهامت و جرات اقرار به اشتبابهات خانمان سوز خود را ندارند و بانی‌ تمام بدبختی های 33 سال گذشته هستند!!
شاه فقید هم باید به بدخواهان خارجی که همیشه چشم به اون آب و خاک دارند مبارزه میکرد و هم با دشمنان قسم خورده داخلی‌ و یک مشت خود فروخته توده ای (کلا چپ ما)، اسلامیون و ملیهایی‌ مثل بازارگان، سنجابی، فروهر، سحابی و غیره و از همه بد تر یک ملت دم دمی مزاج و نادان، که خوشی زیر دلشان زده بود و شور حسینی‌ آنها را گرفته بود

August 09, 2012 06:40:01 AM
---------------------------

همایون

خیلی‌ از هموطنان ما قدر خدمات پادشاهان ایرنساز پهلوی هنوز درک نکرده ا‌ند. اصولا این از عادات ما ایرانیان است که ارزش قهرمانان ملی‌ خود را نمیدانیم و قرنها باید بگذرد تا بفهمیم!
انتظاریکه احمقان دهه 50 تازی که به خود لقب روشن فکر نیز داده بودند از پهلوی ها داشتند و دارند کاملا بیجا، غیر منطقی، هماقت، کور دلی‌ و نادانی‌ است. خانم ها و آقایونی که در اون شورش خانمان سوز کوچکترین نقشی‌ و یا دستی‌ داشتن، شرایط ایران پس از دوران قاجار، جنگ جهانی‌ اول و دوم که منجر به اشغال ایران شد را در نظر نمیگیرند! یک کشور از هم پاشیده، بدون حکومت مرکزی که سر و پای آن را فساد گرفته بود و هر قسمت آن توسط شخصی‌ خود فروخته اداره میشد! کشوری که مورد تجاوز و اشغال دولت های خارج در آمده بود و گرفتاری قحطی شده بود! مردمی بس عقب مانده از دنیای مدر که حتا شناس نامه نیز نداشتن، آب آشامیدنی نداشتن، درمانگاه و بیمارستانی نبود، داگستری نابود، مدرسه و دانشگاه نبود و…هزاران کمبود های دیگر و از همه بد تر خرافات دینی و آخون جماعت در تار و پود آن جامعه رخنه کرده بود واقعا در سال 57 تازی در بهترین شرایطی بود که خوشبین ترین ایرانی وطن پرست نیز انتظار آن را نداشت ولی‌ چه شد؟

August 09, 2012 06:37:48 AM
---------------------------

حق

کسانیکه می گویند رضاشاه از مال مردم ثروت سرسام آوری انباشت بگویند کدام مردم!؟ یا وقتی شاه فقید در سال 32 با ملکه ثریا به رم رفت چرا جیبش خالی بود؟ آنانیکه می گویند شاه دزد بود بمن پاسخ دهند که چرا رژیم در همه این سالها در هیچ دادگاهی نتوانسته آن دهها میلیارد دلاری که می گفتند شاه دزدیده بود را ثابت کنند!؟ 3 نکته مهم نباید فراموش شوند. اول آنکه شاهان پهلوی در ایران بوسیله سرمایه گذاری هایی که در صنعت کشور کردند هم تولید کار و هم تولید ثروت کردند و هم بواسطه آنها ایجاد ولع در مردم کردند تا تحصیل کنند و اکثر مردم به چیزی کمتر از تحصیلات دانشگاهی نمی خواستند تن در دهند. اینها تنها گوشه ای از تولیداتی بود که در کارنامه پهلویها هست. شهبانو هم بنوبه خود هم کار می کرد و هم تولید ثروت. یک قلمش خریداری تابلوهای ماتیس و پیکاسو و مونه و بسیارانی دیگر بود که بسیار ارزان خریداری کرد و امروز همانها میلیاردها دلار می ارزند. برخی تابلوها بتازگی از انبار موزه ها در ایران بیرون کشیده شده و بنمایش گذاشته شده اند. سوم، در قبال اینهمه تولیدی که پهلویها داشتند نبایستی حقوق می گرفتند!؟ کسیکه پهلویها را دزد و اقتصاد را مال خر می داند، کی این چیزها سرش می شود!؟ هنر و تولیدشان بجز این رژیم کهریزکی و امثال بهرام مشیری چه بوده!؟

August 08, 2012 10:28:44 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

خدمت آقا یا خانم ایرانی بی طرف،

منظور شما را متوجه نشدم. آیا اپوزیسیون چپ ایران باید بعلت ترور کور خود به روانکاو مراجعه کند یا کسانیکه آن تروریست‌های آرمان‌گرا را حمایت می‌کردند.

شما در همین اروپا و یا امریکا دست به اسلحه ببرید تا ببنید چگونه با شما با رفتار دموکراتیک برخورد خواهد شد. تروریست آدم‌کش است و خوب و بد ندارد.


ارادتمند
بهمن زاهدی

August 08, 2012 10:19:47 PM
---------------------------

ایرانی بی طرف

خانم سهیلا آذری شما به دلیل گرایش زیاد به خشونت نیاز به درمان دارید. به شما توصیه می کنم در اسرع وقت به یک روانکاو مراجعه کنید.

August 08, 2012 09:51:39 PM
---------------------------

وحيده باهنر


آن شاه شهان
آن شاه شهان که از وطن رفت جانِ وطن از پـی اش زتن رفت
دیو آمد و جای شـاه بنشست از روزِ ازل پــی فِــــتن رفت
صــد حیــله نمـود تا بتزویر بر گــردنِ امّتش رســــن رفت
از ظلــم و ســـتم هزار بیداد بر پیــرو جوان و مرد و زن رفت
برباغ خــــزان رســـید دانی آن جور و ستم که بر چمن رفت
از ســـبزه کجا نشــان بماند چون خـیلِ الاغ درچـمن رفت
بس لالة نا شــــکفته ناگـاه شد غرقه به خون و درکفن رفت
خونابــه زِ دیدگـــان سوسن در ماتــم یاس و یاســمن رفت
بلبل زِ هـراس دم فـرو بست تا بر ســـرِ شـاخه ها زغن رفت
دردا که به قیــمتِ جهـالت این خاکِ عــزیز در محن رفت
از خاک گرفتــه شـاه مشتی با چشمِ پر اشــک از وطن رفت
امّت همگی چو سگ پشیمان زان آری خام بــر دهــن رفت
دیو آمد و شـد فرشته بیرون گرگ آمــد و آهویِ ختن رفت
آسـوده بخواب کـورش اینک اسـلامِ آخــوند در لجن رفت

August 08, 2012 09:38:26 PM
---------------------------

ایرانی

با درود خدمت دوستان و سروران
سرکار خانم آذری
آنچه قصد داشتم در پایان مقاله به عنوان نظر بنویسم، شما قبل از من نوشته بودید، درود برشما، آکاهی رسانی به نسل نو، ظاهرا کاری آئة که ما درباره آن بسیار قصور کرده ایم. بار دیگر از کامنت زیبای شما سپاس گزارم و آنرا تأیید می کنم.
پاینده ایران

August 08, 2012 07:34:13 PM
---------------------------

سهیلا آذری

عدالت گلسرخی را جمهوری اسلامی پیاده کرد، در کهریزک، دا آوین، در ساله ۶۰،......مگر در کشور دمکراتی مانند آلمان با تروریست‌های بادر- ماینهف چکار کردند؟ترور را با دست گول پاسخ نمیدهند حتا در دمکراتی.مادر ۷۹ ساله من آرزوی آنروز‌ها را دارد. مادر من میگوید، اگر شاه یک میلیون را میکشت،ما به این گنداب و ذلّت، به این جهنمه اسلامی دچار نمیشدیم. آری شاه باید در دادگاه محاکمه شود، زیرا به خاطره ایران و ایرانی‌ یک میلیون خوان و وطن فروش را نه کشت.آری مادر من هفت بچه را در زمان محمد رضا شاه بزرگ کرد، به دبستان، دبیرستان، و دانشگاه فرستاد، بدون اینکه حتا یکی‌ از اونها کلیه خود را بفروشد. آری شاه و هویدا و دیگر سیاست مرن ایرانی‌ "جنایتکار" بودند، زیرا برای ایران و ایرانی‌ نمک نشناس کشته شدند.

پایند ایران، درود بر شاهنشاه

August 08, 2012 04:03:05 PM
---------------------------

سهیلا آذری

هم میهن گرامی مزدک،

سپس فراوان به خاطر نوشته زیبا و صادقانه شما. از خواندن آن لذت بردم و بیشتر امید وار شدم، با شهروندانی مانند شما" ایران" هرگز نمیمیرد. ولی‌ من با نظر شما در مورد محمد رضا شاه موافق نیستم. من نیز مانند شما آن دوران را بیاد دارم. من به عنوان سپاه دانش در یک روستا در کویر ایران خدمت کردم و در این مورد بسیار مغرور می‌باشم. محمد رضا شاه انتخاب دیگری، راه دیگری، نداشت.محمد رزو شاه مانند ماهی سیاه کوچولو در دریای کوس‌های اسلامی و کمونیست مبارزه کرد، جنگید،زخم‌ها بر داشت و به من، به شما، به ایران ،خدمت کرد.او راه دیگری نداشت. در ایران ما، انسان‌های مسخ شده مانند گلسرخی فراوان میباشند. آقای گلسرخی عدالت را از علی‌ پسر ابو طالبه عرب آموخت، کسی‌ که در یک روز ۹۰۰ نفر را کشت. زن، بچه، پیر مرد، پیر زن، مریض و جوان. آری، اینست عدالت گلسرخی و این ادلع را می‌خواست در ایران پیاده کند.

August 08, 2012 04:00:32 PM
---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites