حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
خونمان را به تبریز بفرستید نه سوریه

August 17, 2012

جمعه 27 مرداد 2571 = August 17, 2012

ندا رهنورد میهن
 

زمین لرزید و با لرزشش دل هزاران هموطن در شمال غرب کشور را داغدار کرد. شعله این داغ، گرچه نتوانست یخ بی‌خیالی رسانه ضرغامی را آب کند، اما فضای مجازی و پایگاه‌های اجتماعی همچون فیس‌بوک و توئیتر را چنان ملتهب کرد که در کمتر از چند ساعت همه اهالی این سرزمین بی مرز خود را در قلب حادثه دیدن.

پروفایل‌های کاربران، به نماد سیاه یا ایرانِ سیاهپوش تغییر یافت. متن‌های احساسی و همدردی حرف اول همه صفحه‌ها را در بر گرفت. کسانی که شبانه به مناطق زلزله‌زده رسیدند در نبود رسانه‌‌ایی که به ناحق نام رسانه ملی را یدک می‌کشد، خود چشمی برای دیدن و زبانی برای انتشار عمق فاجعه شدند. اخبار به همراه تصاویر به دست هزاران کاربر اشتراک‌گذاری شد. تا آنجا که فردا روز حادثه، همه اهالی این دنیای مجازی با خبر از جزئیات این زلزله دلخراش بودند و بی‌تاب برای کمک‌رسانی.

درست در همین لحظه که کاربران به دنبال راهی برای ابراز همدردی بودند، پیامی در فیس بوک منتشر شد که قلب میلیون‌ها کاربر را نشانه رفت. متن با زبانی ساده می‌گفت، یادمان نرود که مردم آذربایجان فرصتی برای باز کردن فیس‌بوک و خواندن پیام تسلیت ما در فضای مجازی را ندارند. پس هموطن پایگاه‌های خون رسانی را فراموش نکنیم.

سکوتی که فریاد شد

با اینکه قدرت رسانه‌های مجازی در جلب مخاطب بارها از سال ۸۸ و رویدادهای پس از انتخابات به نوعی به اثبات رسیده است. اما باز هم کمتر کسی گمان می‌کرد که اطلاع رسانی در خصوص زلزله در صفحه‌های مجازی که در دام فیلترینگ گرفتار ند و برای دسترسی باید هفت خوان رستم را پشت سرگذاشت، بتواند چنین شور ایثاری را میان مردم بیدار کند.

این یک واقعیت غیرقابل انکار بود چرا که در کمتر از یکساعت از انتشار پیام نیاز به خون در فیس بوک، مردم دسته دسته به پایگاه‌های انتقال خون که لیست آن در فضای مجازی انتشار یافته بود، مراجعه کردند.

همزمانی زلزله با ایام رمضان سبب شد که بسیاری از مراکز، مراجعه کنندگان را نپذیرند. تا ساعت ۱۱ صبح یعنی درست دو ساعت بعد از همه گیر شدن خبر، دستگاه نوبت‌گیر سازمان انتقال خون عدد سه رقمی را نشان می‌داد و صف طولانی آرام و آهسته شکل می گرفت.

سالن اصلی سازمان انتقال خون پر از جمعیت است. تعجب را می‌توان به راحتی در نگاه پرسنل دید. یکی از حراست‌ی ها در پاسخ به این سوال که آیا همیشه این تعداد مراجعه کننده دارید می‌گوید، با همه تبلیغات به زحمت روزی ۵ تا ۶ مراجعه کننده داریم و گاهی اوقات در مناسبت‌های خاص، بعضی از سازمان‌ها به صورت گروهی برای اهدا خون مراجعه می‌کنند. اما این تعداد اهدا کننده، بدون پیام از سوی سازمان، برای همه ما عجیب است.

حرفش تمام نشده که پسر جوانی با طعنه خاصی می‌گوید، اصلا نیاز به پیام سازمان انتقال خون نبود. وقتی هر دقیقه یکبار تلویزیون زیر نویس می‌زند که مردم برای اهدا خون مراجعه کنند.

خانم مسنی سریع با اعتراض می‌گوید، من خودم همه کانال‌های را با دقت نگاه کردم این چیزی که شما می‌گوید اصلا واقعیت ندارد. کجا تلویزیون از مردم خواسته که برای زلزله زدگان خون اهدا کنند. من شخصا داوطلب اهدا خون شدم البته با نوه‌ام آمده‌ام. دختر جوانی که همراه آن خانم مسن است با لبخند می‌گوید، مادرجون این آقا داشت صدا و سیما را مسخره می‌کرد. وگرنه همه ی این آدم‌ها از یک طریق دیگر داوطلب شدند.

زلزله وضعیت بحرانی نیست

جمعیت آن قدر زیاد شده که مسوولین درهای سالن مجاور هم باز می کنند. اما رفته رفته آن هم می‌شود. در این شلوغی هر اهدا کننده خون باید حداقل ۴ ساعت در انتظار بماند. وقتی غروب می‌رسد،مردم بیشتر می آیند.

آنقدر شلوغ است که برای خواندن شماره‌ها و رفتن افراد به محل پذیرش، تعدادی از پرسنل حراست با بی‌سیم میان جمعیت در رفت و آمد هستند و شماره‌ها از قسمت پذیرش به بی‌سیم‌ها انتقال پیدا می‌کند. آثار خستگی در چهره پرسنل سازمان به وضوح قابل مشاهده است. شاید همین خستگی سبب می‌شود که یکی از پرسنل که دقیقا مشخص نیست چه پستی دارد، با صدای بلند اعلام می‌کند، بعد از ساعت هفت به بعد دیگر شماره جدید نمی‌دهیم. چرا که این تعداد مراجعه کننده را نیز به سختی می‌توانیم پذیرش کنیم. بعد با کاغذ سفید شماره‌گیر را می‌پوشاند.

اعتراض‌ ها بالا می گیرد. یکی از خانم‌ها می‌گوید، همه جای دنیا مردم در قبال خون، پولی دریافت می‌کنند و اصلا اهدای خون معنایی ندارد. بعد اینجا مردم خودجوش و به نشانه همدردی با مردم زلزله زده قصد اهدای خون دارند اما اینگونه نا مسئولانه با ما برخورد می‌شود.

یکی از پرستارها که قصد خروج از اتاق پذیرش را دارد با حالت تهاجمی می‌گوید، کجا اعلام کرده‌اند که وضعیت بحرانی است ؟ نیاز نیست همه امروز خون بدهند. بروید فردا نه یک هفته دیگه بیائید. اصلا ما به این میزان خون نیاز نداریم. باید خون روزانه تهیه شود. این حرفش صدای معترضین را بلند تر می کند .

خانمی که به گفته خودش از ساعت ۲ در صف پذیرش منتظر است. با گریه می‌گوید، بی‌انصاف، هزاران نفر مجروح و در کنار آن بی‌خانمان و داغدار شده‌اند. بعد شما به راحتی می‌گوید کسی اعلام نکرده است که وضعیت بحرانی است. ما خودمان وجدان داریم نیازنیست کسی اعلام کند. من برای همین وجدان از ساعت ۱۱ صبح از خانه‌ام که در اقدسیه حرکت کرده‌ام، تمامی مراکز را رفتم اما هیچ کس جوابگو نبود و تنها همین سازمان قبول کرده است که از ما خون بگیرد، پس بهتر است به جای سنگ‌اندازی کار مردم را راه بیندازید.

پسر جوانی از آن سو دیگر می‌گوید، خوب خانم راست می‌گویند وضعیت بحرانی نیست. مگه زلزله در بحرین و سوریه آمده که نیاز به خون باشد. این حرف همهمه و صدای اعتراض را تبدیل به خنده دسته جمعی افراد بدل می‌کند. پرستار به سرعت محل را ترک می‌کند.

در کنار مردم بودن

ساعت ۸ است. وقت افطار شده و اعلام می کنند ،همه بروند و دو ساعت بعد برگردند. البته کسانی که شماره دارند. شماره جدید دیگر داده نمی‌شود. بار دیگر اعتراض. خانم جوانی که دستبد سبز بسته، فریاد می‌زند:” اگر صدا و سیما اعلام کرده بود که نیاز به خون است حتما به صورت شبانه‌روزی همه مساجد از مردم خون می‌گرفت.،اما چون همه دستگاه‌های دولتی به خواب رفته‌اند و ما از طریق اینترنت مطلع شده‌ایم که نیاز به اهدای خون است، پس حتما فتنه‌گر هستیم و خون ما مجاز نیست”.

مردی به شدت مظطرب از اتاقی بیرون می‌آید و پشت سرش چند نفر پرسنل سازمان. سریع به هرکدام دستوری می‌دهد. می‌پرسم، ببخشید آیا درست است که نیازی به خون نیست و باید خون مورد نیاز روزانه دریافت شود.

تعجب می کند و با صدای بلند می‌گوید، سازمان انتقال خون همیشه و در هر لحظه نیاز به واحدهای خونی دارد و در این وضعیت بحرانی که هر لحظه آمار مجروحین این زلزله در حال افزایش است، طبیعی است که ما به خون بیشتری نیاز داریم. این را می‌گوید و قدم‌هایش را سریع می‌کند. با عجله بار دیگر سد راهش می‌شوم و سوال می‌کنم پس قبول دارید وضعیت بحرانی است. پس چرا بعضی از پرسنل اینجا این مسئله را قبول ندارند و از گرفتن خون افراد خودداری می‌کنند. یعنی درست است در وضعیت بحرانی ۲ ساعت برای افطار تعطیل شود و از یکساعت قبل دستگاه نوبت دهی غیرقابل دسترس باشد.

این حرفها جمعیت را آشفته می‌کند و مرد که حالا معلوم می شود سرپرست بخش انتقال خون است، با فریاد به یکی از پرسنل می‌گوید، به صورت شیفتی برای افطار بروید و تحت هیچ عنوان پذیرش را خالی نکیند و به سمت دستگاه نوبت‌دهی می‌رود و کاغذ روی آن را پاره می‌کند و رو به یکی از حراستی ها می‌گوید بدون وقفه مردم را پذیرش کنید.

خونمان به تبریز برود

چند دقیقه بعد از افطار، صندلی‌های خالی پذیرش یک در میان پر می‌شود. مردم که ساعت‌ها در انتظار مانده‌اند به سمت پذیرش هجوم می‌آوردند. هرکس که قدرت بیشتری دارد جمعیت را پراکنده می‌کند تا راهی برای گیشه پذیرش باز کند. خانمی فریاد می‌زند ما هنوز مدیریت بحران نداریم. ما هنوز یاد نگرفته‌ایم در لحظات حساس چگونه رفتار کنیم. البته درد اصلی آن است که هنوز مسئولین دغدغه کنترل بحران در مواقع حادثه مثل سیل و زلزله را ندارند. این را می‌گوید و لحظه‌ای بعد با چند حراست بی‌سیم به دست برمی‌گردد. حراست تا حدودی کنترل پذیرش را دست می‌گیرد.

قرار می‌شود تنها از کسانی پذیرش شود که کارت ملی یا گذرنامه داشته باشند. هر چه هست بعد از ۵ ساعت سرگردانی پذیرش صورت می‌گیرد.

بعد از پذیرش نوبت به تست هموگلوبین،معاینه و نهایتا لحظه موعود، یعنی اهدا خون فرا می‌رسد. البته یک‌سوم افراد در اتاق معاینه ، برای اهدا خون رد می‌شوند. اگر فرد اهدا کننده مسافرت به جنوب کشور یا مسافرت خارجی به کشوری مانند تایلند را داشته باشد ،خون گرفته نمی‌شود. البته به این لیست باید دهها مورد دیگر را نیز اضافه کرد.

به هرحال بعد از ساعت‌ها انتظار، آنها که نمره قبولی گرفته‌اند در صف اهدا قرار می‌گیرند. جمعیت آن قدر زیاد است که تخت‌های داخل سازمان، کفاف مراجعه کنندگان را نمی‌دهد. حتی اضافه شدن پرسنل‌های پایگاه‌های دیگر به این سازمان و اضافه کردن تخت در فضای باز هم تاثیری در روند کندِ کار ندارد. همین مسئله سبب می‌شود در فضای بیرون سازمان، چادر صحرایی علم شود و به نوعی روزگار جنگ تداعی می‌شود.

همه زنان در نوبت اهدای خون به چادر انتقال داده می‌شوند. چادری که در آن از امکانات سالن خبری نیست همه چیز در حد ابتدایی است. پرستارها به شدت خسته اند و همین خستگی باعث می‌شود که اگر رگی برای بار اول پیدا نشود از اهدا کننده درخواست شود که انصراف دهد. اما اصرار اهدا کنندگان که بیشتر به زبان طنز است کاری می کند که پرسنل خسته با لبخند کار شان را ادامه دهند.

دختر جوانی که اهدا خونش به پایان رسیده در حالیکه به کیسه‌های جمع شده در گوشه چادر اشاره می‌کند با التماس می‌گوید، خواهش می‌کنم روی خون من بنویسید ارسال به تبریز،به خدا اگر این خون را بفرستید فلسطین یا سوریه، من راضی نیستم و حتما شما را نفرین می‌کنم. همین حرف، همهمه ای در چادر به پا می‌کند. همه همین درخواست را دارند. “خونمان به تبریز ارسال شود”.

***

نیمه شب رسیده است. اما مراجعین کم نشدند. اهدا کننده زیاد است و خیابان‌های اطراف سازمان انتقال خون در دست جوانانی است که هر کدام نمادی سبز دارند. نگاه‌ها،همان نگاه‌های مهربان و آشنای روزهای پر التهاب خرداد ۸۸ است. زلزله گرچه زمین را لرزاند و داغ بر سینه‌ها گذاشت. اما جوانه امید را در دل هر ایرانی شکوفا کرد و به این باور رساند که هنوز بیشماریم .


در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده می‏تواند با نظرگاه‏های حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) هم‏خوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهی‏رسانی و احترام به نظرگاه‏های دیگراندیشان می‏باشند.


---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites