من به مدت سه هفته بود که داشتم در مورد اینکه چطوری آدم با خودش فکر میکند با خودم فکر میکردم. البته هیچکس غیر از من عادت ندارد که بنشید حرفهای روزمرهاش را ریشهیابی بکند ببیند چیزی که دارد میگوید اصلاً شدنی هست یا نه . به همین خاطر همه هی الکی میگویند «با خودم» بازی کردم، «با خودم» خلوت کردم، «با خودم» حساب کتاب کردم و … و خیلی کارهای الکی دیگر که واقعاً هیچ جوری کسی نمیتواند با خودش انجام بدهد. ولی من بعداً به این نتیجه رسیدم که فکر، تنها کاری است که آدم میتواند با خودش بکند. مثلاً وقتی یک نفر میرود معتاد میشود همه بیخودی از او میپرسند «با خودت چیکار کردی؟». من هر چقدر که فکر میکنم نمیتوانم بفهمم کسی که از چندتا ابزار استفاده کرده که یک مقداری دود وارد بدنش بکند با خودش چیکار کرده؟ من مطمئنم که بشر در طول تاریخ تمام تلاشش را برای انجام کارهای غیر ممکن به خرج داده ولی بعد که نتوانسته آن کار را انجام بدهد ادبیات را اختراع کرده که لااقل بتواند در مورد همان کار حرف بزند. مثلاً همین بشر برای اینکه بتواند یک کاری با خودش بکند نشسته یک عالمه مواد و ابزار اختراع کرده که با آنها دود وارد بدن خودش بکند. بعد بجای اینکه بگوید «ببین من با این مواد و لوازم چه کارهائی کردهام» گفته ببین با «خودم» چیکار کردم. من واقعاً قصد ندارم مچ بشر را بگیرم ولی خب زشت است این حرفها، این کار را «با خودتان» نکنید.
هر کسی که بتواند مثل من با خودش خوب فکر بکند فوراً میفهمد که یکی دیگر از تلاشهای آدمیزاد در طول تاریخ همیشه این بوده که بین «من» و «خودم» فرق بگذارد. بعد هم که کار خراب شد همه را بیندازد گردن «خودش». برای همین «من» همیشه بار مثبت دارد، مثلاً وقتی میگوید «من» باسواد هستم همه با تحسین نگاهش میکنند ولی اگر همین آدم برگردد بگوید «خودم» باسواد هستم همه به او میخندند. گاهی هم این «خودم» یک جور قسم معتبر محسوب میشود. اگر کسی بگوید «من دیدم» همه از زیر چشم بهش نگاه میکنند و به خاطر دروغ گفتنش از او بدشان میآید ولی اگر بگوید «من، خودم دیدم» همه هر چیزی که او دیده باشد را همه جا نقل میکنند و اگر کسی بپرسد هم میگویند فلانی «خودش» دیده.
این یک درگیری تاریخی است که انسان از سر بیکاری به آن رو آورده. من مطمئنم که اگر در زمان انسانهای نخستین چندتا کارخانه وجود داشت که اجداد ما روزی ده دوازده ساعت آنجا کار بکنند هیچ وقت این مشکلات به بار نمیآمد. مشکل بدتری که پیش آمد این بود که وقتی یک نفر برای تبرئه شدن، بین «من» و «خودش» فرق میگذاشت چون از دید بقیه آدم عجیب غریبی به نظر میرسید و دیگران هر کاری میکردند نمیتوانستند حس کنند که به تنهائی چند نفر حساب میشوند این شد که کم کم خیال کردند هر کسی که حرفهای نشدنی بزند آدم مهمی است و تازه حرفهایش را برای دیگران هم تکرار میکردند. بشر اگر بجای این کارها یک کمی صبر و تحمل و گذشت بیشتری داشت و به همه غیر از خودش به چشم دروغگو و خطا کار نگاه نمیکرد، کسی هم به فکر تبرئه شدن از زیر بار اینهمه گناه نمیافتاد و الآن «من» همانی بود که «خودم» هست. انسان باید همیشه گذشت داشته باشد ولی همزمان من از این کسانی که بعداً تبدیل به عالم دینی شدند هیچوقت نمیگذرم که از هر چیزی برای فشار دادن دین به زندگی بشر استفاده کردند. اینها تا دیدند درگیری بین «من» و «خود» دارد موضوع جالبی میشود اصلاً از ته قضیه وارد شدند و چون دیدند که هیچجوری نمیشود از طریق جاده و کشتی به خدا رسید گفتند برای رسیدن به خدا باید به خودت برسی. حالا شماها اگر فقط یک نفر را در جهان پیدا کردید که به خودش رسیده باشد من اجازه میدهم که تمام این کشفیاتم را مفتی بخوانید.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|