دهم نوامبر ۱۹۸۲ لئونید برژنف، دبیر اول حزب کمونیست اتحادشوری مُرد. درآن هنگام من هنوز مهاجرت نکرده و عضو فعال و سابقه دار حزب توده بودم. اگر خبر مرگ پدر یا مادر خود را میشنیدم به اندازه خبر درگذشت رفیق برژنف متأثر نمیشدم. آخر او پیشوای بی چون و چرای همه کمونیست های طرفدار شوروی بود صرفنظر از اینکه شخص در چه منطقه جغرافیایی از این کره ارض زاده شده یا زندگی میکرد.
دوستی داشتم که در یک داروخانه سر چهار راه یوسف آباد آنموقع، (شاید اسمش الان تغیر یافته باشد) بعنوان نسخه پیچ کار میکرد. داروخانه مال یک دکتر دارو ساز بود که خودش در وزارت بهداری شاغل بود.
پس از انقلاب بعلت ممنوعیت خرید، فروش و سرو مشروبات الکلی، داروخانه ها سهم الکل خود را میفروختند و سود خوبی هم میبردند. هر داروخانه ایی سعی میکرد سهم بیشتری بگیرد. واین داروخانه ای هم که دوست من در آن کار میکرد از این قاعده الکل فروشی مستثنی نبود. منتها مشتری آن رفقای سفارت روس بودند.
الغرض بعلت نزدیکی آن داروخانه ایی که دوست من در آنجا کار میکرد با سفارت شوروی، اعضای سفارت بهترین مشتریان سهمیه الکل داروخانه بودند. اغلب اوقات که من به دوستم سری میزدم آن مشتریها را میدیدم و سعی میکردم با زبان الکن انگلیسی خود به آنها بگویم: رفقا! ما هم از خود شمائیم! شاید هم از شما شماتر! ولی آنها آنقدر عُنق و عبوس بودند که کمترین عکس العمل دوستانه ایی نشان نمیدادند. شاید هم انگلیسی اشان از من بدتر بود!
چند روز پس از درگذشت جانگداز رفیق برژنف در همان داروخانه کذایی بودم که سر و کله دو تا از رفقا برای خرید الکل ۹۹ درجه پیداشد. من وظیفه خود دانستم که مراتب عمیقترین تأثرات خود را نسبت به درگذشت رفیق برژنف بعنوان یک ضایعه بزرگ برای جهان سوسیالیسم و جنبش کمونیستی و حزب خودمان به آن رفقا ابراز دارم. ولی هرچه سعی کردم منظورم را بفهمانم دو زاری رفقا نیفتاد و گویی اصلاً توی باغ این ضایعه بزرگ و جهانی نبودند. با سماجت و اصرار بدانها خرفهم کردم که منظورم درگذشت رفیق کبیر برژنف است و قلب ما توده ایی ها از این مصیبت بزرگ بی نهایت گرفته است! پس از همه تلاشهای مذبوحانه من، آن رفقا فقط با نگاهی سرد و عاقل اندر سفیه بمن نگریستند و با قدری سرتکان دادن تو گویی یک خبر بی اهمیت و پیش پا افتاده را از زبان من میشنوند بدون کمترین نشانی از قدر گذاری یا واکنش همدردانه به احساس تأثر من ، بدون حتی خدا حافظی راه خود گرفته با شیشه های الکلشان رفتند. به دوستم گفتم مثل اینکه اینها نفهمیدند من چه گفتم؟ چون خیلی سرد برخورد کردند حال آنکه انتظار داشتم اقلاً قدری تأثر نشان دهند!
پس از یکسال مهاجرت کرده به سوئد آمدم. اولین کارم تماس با موسسه انتشاراتی پروگرس و نوستی پرس شوروی بود و سفارش همه نشریات انگلیسی زبان آنها: اسپوتنیک، صلح و سوسیالیسم، مسائل بین المللی، مسکو نیوز، مجله آسیا و آفریقا، بود.
به آرزویم رسیده بودم دیگر میتوانسم از منابع دست اول که همیشه تشنه آن بودم، اخبار کعبه آرمانیم ، کشور برادر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را بخوانم و از تحولات سریع و دورانساز آنجا آگاه شوم!
در سال اول اقامت در سوئد بجای وقت گذاشتن روی زبان سوئدی که برایم حیاتی بود به خواندن این مجلات و گاهاً ترجمه مطلب آنان دست میزدم. تا دوران گلاسنوست و پروسترویاکای گورباچف فرا رسید*. در آن موقع ۱۵ دلار برای من پول کمی نبود و خواندن یک کتاب ۳۰۰ ـ ۴۰۰ صفحه ای بزبان سوئدی هم برایم آسان نبود ولی با این حال جز اولین آدمهایی بودم که یک نسخه از چاپ اول کتاب «پروسترویاکای» رفیق گورباچف را که در حقیقت مانیفست اصلاحطلبی بود، اصطلاحی که امروز ورد زبانها شده را خریده و خواندم. از تصور چشم انداز ی که آن سوسیالیسم رفرم شده ی مدل گورباچفی در برابر دیدگانم میگشود در دنیای فانتزیک آرمانی سیر و سلوک میکردم. سوسیالیسم مورد نظر گورباچف را مدل اصلی همان مدینه فاضله و جهان آرمانی ایی در ذهنم مجسم میکردم که همواره آرزویش را داشته و بخاطر آن پیکار کرده بودم.
اما در عین حال با مطالعه نشریات روسی که لحن آنها نسبت به گذشته تغیر کرده بود و در آنها نقد خود سوسیالیسم جای نقد کاستیها را میگرفت، کم کم پی میبردم که سوسیالیسم آنجورهم که ما فکر میکردیم در شوروی خوب پیاده نشده. کم کم پرده ها بالا تر و بالاتر میرفت و فهمیدم که استالین نه یک قهرمان بلکه یک جنایتکار بزرگ بوده است و صد پله از هیتلر و موسولینی فاشیست بدتر زیرا هیتلرغیر آلمانیها را کشت ولی استالین میلیونها روسی را و صد ها هزار از بهترین کادرهای حزبی یعنی رفقای خود را کشته بود. فهمیدم جنگ کبیر میهنی که سند افتخار رفیق استالین و حزب کمونیست شوروی بوده است، در حقیقت بی پروا بکشت دادن مردم بوده است فهمیدم استالین با خاصه خرجی، میلیونها سرباز روسی را بی حساب و کتاب به دم چرخ گوشت ارتش هیتلری داده و آنها را به گوشت دم توپ تبدیل کرده است. فهمیدم که رفیق برژنف یک الکلی دائم الخمری بوده است که بیشتر ازمارکسیسم و امور حزبی به کلکسیون بزرگ اتوموبیلهای لوکسش علاقه داشته است. پی بردم که در دیدارهای خارجی او یک مأموراز پولیت بورو (دفتر سیاسی حزب) وظیفه داشته است او را همراهی کرده و دایم به او بگوید چه بگوید و چه نگوید یا اصلاً خفقان بگیرد و تپق نزند. پی بردم که بعلت اختلاف بین دو جناح حزبی پس از کودتا علیه خروشچف که متهم به رویزیونیسم(تجدید نظر طلبی) شده بود، در کمیته مرکزی تصمیم بر این گرفته شده بوده است تا موقتاً هردو جناح، روی شخصی که هردو طرف فکر میکرده اند بهترین محلّل و خواجه ی بی خاصیتِ دفتر سیاسی حزب است، بعنوان دبیر کل حزب، توافق کنند که به این ترتیب رفیق برژنف را برگزیده بودند. دانستم که بزرگترین هنر رفیق برژنف مانور بین جریانهای گوناگون درون دفتر سیاسی و کمیته مرکزی حزب برای قرار گرفتن بر فراز همه اختلافات ـ درست مثل مقام معظم رهبر خودمان ـ بوده است. به برکت وجود جریانهای متفاوت یا متخاصم حزبی رفیق برژنف توانسته بود پس از استالین طولانی ترین دوره پست دبیرکلی حزب را تا دم مرگ برای خود حفظ کند.
بهر حال؛ شکست اصلاحطلبی گورباچفی برغم صلاحیت و سلامت شخصیتی گورباچف و تیمش نشان داد که شالوده گفتمان کمونیسم، آن زیرساخت مناسب برای ساخت یک جامعه دموکراتیک و مدرن نیست، شکست حزب کمونیست نشان داد که آن حزب تنها با بن بست و سترونی ایدئولوژیک روبرو نیست بعنوان یک عارضه جانبی، تلاش هفتاد ساله آن برای اجرای طرحی پیاده نشدنی به آنچنان تناقضی روبرو شده است که موجب پوسیدگی اخلاقی و تشکیلاتی آن نیز گردیده است.
اگر چنان حزبی با چنان ریشه ایی در فلسفه مدرن به لحاظ گفتمانی و بر طبقه کارگزصنعتی بعنوان نیروی اجتماعی به چنین بن بست نکبت باری رسیده است دیگر تکلیف گفتمان انقلاب اسلامی که فلسفه سیاسی و گفتمانش ریشه در دنیای پیش فتودادالی و جامعه قبیله ایی داشته است و اتکای اجتماعی آنهم روی اقشارِ معلق اجتماعی؛ هیئت ها و دستجات سینه زنی و عزاداری، تعزیه گردانها و تکیه دارن، زورخانه دارها، میدانیها و بازاریان سنتی متعلق به دوران ملوک الطوایفی، اقشار میانه حال و سنتی روستائی بوده است، روشن می باشد. اگر رهبران انقلاب بلشویکی؛ لنین و تروتسکی و سرانجام استالین و برژنف بوده اند این یک انقلاب، با رهبری خمینی شروع میشود و به سید علی خامنه یی، بعنوان مقام معظم رهبری خاتمه می یابد.
این مقدمه طولانی بمناسبت دیدار گروهی از جوانان بحرینی، تونسی از ایران و دیدارشان با رهبر جمهوری اسلامی نوشته میشود.
من در سیر و سیاحت های اینترنتی ام به مطلبی با عنوان « سخنان حماسی یک جوان بحرینی در حضور مقام معظم رهبری » درسایتهای مختلف ازجمله تابناک و فارس نیوز برخوردم بدون اینکه علاقه ایی مطالعه آن در من ایجاد شود. عصر شنبه بود که دوستی زنگ زد و گفت فلانی یک میل برایت داده ام راجع به سخنرانی یک جوان بحرینی جلوی خامنه یی است آنرا ببین! گفتم تیتر آنرا در سایتها دیده ام . گفت؛ نه! برو ببین! وسوسه ام کرد ببنیم که این چیست که او اصرار دارد ببینم!
لینک مربوطه را که ارسال کرده بود مال تابناک بود. باز کردم. کلیپی کوتاه از سخنرانی یک جوان بحرینی بود که شور زده و مرید وار با ژست و با کلام بزبان عربی مقام معظم ولایت را از فرش به عرش به عالم الوهی ظل الهی میرساند.
شیفتگی و شورزدگی این جوان بحرینی کاملاً برایم قابل درک بود و مقدمه فوق راجع به واکنش خودم را هم نسبت به مرگ برژنف را هم بهمین دلیل نوشتم ولی آنچه در این ویدئو کلیپِ از سنخنرانی مرید وارِ آن جوانکِ بحرینی در حضور رهبر، برایم بغایت چندش و تهوع آور بود، آن احساس خرکیف شدن آشکارمقام معظم رهبری از شنیدن تعریف و تمجید آن جوانک بحرینی بود. انبساط خاطر مشهود که در تمام وجنات مقام رهبری خود را نشان میداد نشان از ولع و گرسنگی رهبر را برای شنیدن تملق بود آنچنانکه تردیدی برای آدم باقی نمیگذارد که مقام رهبر ی دوچار نوعی بیماری تملق شنوی هستند.
مقام معظم رهبری با شنیدن کلمات ستایش آمیز آن جوان بحرینی، بی اختیار مثل دربانان رستورانها بهنگام دریافت انعامی چرب، دست به سینه برده و سرش را بمعنای امتنان به پائین تکان میداد. باید فقط این بخش را با دقت دید تا دانست من چه میگویم. مقام معظم رهبری که با تبختری بهمان نسبت بیمار گونه، به معنا و اشاره و گاه با کلام صریح از اشخاصی مثل آیت الله هاشمی رفسنجانی، یار دیرن خود و یکی ازمعماران ارشد نظام و انقلاب با کلمه «بی بصیرت» نام میبرد و لحنش با همه بزرگان دین و سیاست در این جمهوری اسلامی «رهبر منشانه» است جلوی چاپلوسی یک جوان بحرینی چنان وا میرود که در حد گارسون یک کافه، بهنگام انعام گرفتن از یک مشتری مست، خود را تنزل میدهد!
چه خوب بود دفتر بیت رهبری صورت هزینه بازدید این میهمانان خارجی را نیز انتشار میداد تا بهتر دانسته شود اجرت این مالشگریها چقدر بوده است.
یارب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود زتو هم بی خبر شود!
توجه ! توضیح!
پس از نگارش این یادداشت و درج لینک آن در توئیتر و فیس بوک، ویدئو کلیپ مورد اشاره از طرف دستگاه، سانسورگردید و آن قسمتِ حرکت امتنان آمیز و حقیرانه خامنه ایی قیچی شده است بیخود دنبال آن نگردید . کلیپ ویدئویی نصف شده استً برادران زرنگتر از من بودند!
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|