(معرفی کتاب, اندیشه سیاسی)
جهان پساامريكايي «the post american world» نام كتابي است از فريد زكريا كه با اشاره نويسنده به سه جابهجايي بزرگ قدرت در 500 سال گذشته آغاز ميشود؛ جابهجاييهايي كه حيات بينالمللي، سياست، فرهنگ و اقتصاد را هم متاثر از خود ميسازد. وي نخستين جابهجايي را پيدايش جهان غرب ميداند كه از قرن پانزدهم شروع شد و در اواخر قرن هجدهم شتابي خارقالعاده گرفت. او دومين جابهجايي بزرگ در اواخر قرن هجدهم را ظهور ايالات متحده امريكا ميداند كه بعد از صنعتي شدن تبديل به بزرگترين قدرت بعد از امپراتوري روم شد و در بيشتر سالهاي قرن بيستم بر اقتصاد، سياست و فرهنگ جهاني مسلط بود و در 20 سال گذشته اين سلطه بيمناقشه و در تاريخ مدرن بيسابقه بوده است. فريد زكريا اعتقاد دارد كه ما اينك در سومين دوره جابهجايي قدرت قرار داريم كه ميتوان آن را «خيزش ديگران» نام نهاد. او نشانههاي اين خيزش را در رشد اقتصادي خيرهكننده در آسيا و در كشورهايي چون هند و چين و نيز برزيل و مكزيك و… ميداند و از قول يكي از دستاندركاران مديريت منابع مالي بيان ميكند كه 25 شركت فرامليتي بزرگ در آينده در كشورهايي چون برزيل، مكزيك، كره جنوبي، تايوان و… هستند و نامي از امريكا در اين فهرست نيست. از طرف ديگر به ركوردهايي اشاره ميكند كه ديگر در اختيار امريكا نيست. مثلا بزرگترين كازينوي جهان نه در لاس وگاس كه در ماكائو قرار دارد يا بزرگترين صنعت فيلمسازي به لحاظ فيلمهاي ساختهشده و فروش بليت نه در هاليوود كه در باليوود قرار دارد.
نكته اساسي ديگر در اين زمينه، نگراني از كاهش شديد دانشآموختگان مهندسي و نظاير آن در قياس با رشتههايي چون تربيتبدني است. وي به نقل از كساني كه عميقا نگران از دست رفتن جايگاه امريكا هستند، مينويسد: «ما به تدريج علاقه خود را به اصول، رياضيات، توليد، سختكوشي، پسانداز و… از دست ميدهيم و به جامعهيي پساصنعتي كه تخصص آن در تفريح و مصرف است، تبديل ميشويم… هيچ آماري اين تشويش را بهتر از آمارهاي دال بر افت تحصيلات مهندسي به تصوير نميكشد. در سال 2005 آكادمي ملي علوم با انتشار گزارشي هشدار داده بود كه امريكا ممكن است به زودي جايگاه ممتاز خود را به عنوان كشور پيشتاز در دانش جهاني از دست بدهد. بنا بر اين گزارش در سال 2004 تعداد فارغالتحصيلان مهندسي در چين 600 هزار، در هند 350 هزار و در امريكا تنها 70 هزار نفر بوده است. اين ارقام كه در صدها كتاب و مقاله و وبلاگ و از جمله در گزارش اصلي فورچون، صورت مذاكره كنگره و سخنرانيهاي بزرگاني چون بيل گيتس تكرار شده، به واقع مايوسكنندهاند.» (ص194)
اما اين جامعه پساصنعتي كه موجب نگراني دوستداران هژموني امريكا در جهان است، چگونه جامعهيي است؟ شايد بهترين توصيف از جامعه پساصنعتي را بتوان در آراي «دانيل بل» سراغ گرفت. وي مهمترين ويژگيهاي جامعه پساصنعتي را اولا تاكيد بر علوم نظري و رشد شتابان اين علوم و ثانيا در گسترش روزافزون بخش خدمات و به حاشيه رفتن بخش توليد صنعتي و كشاورزي در مقايسه با بخشهاي ديگر ميداند. حال سوال اينجاست كه آيا اين موارد را ميتوان علائم افول امريكا در جهان به حساب آورد؟ آيا رشد اقتصادي ديگران و سر برآوردن قدرتهاي نوظهور مانند چين، الزاما به تسخير جايگاه فرهنگي و سياسي امريكا ميانجامد؟ با نگاه به ساير بحثهاي آمده در كتاب، به پرسشهاي فوق جواب منفي ميدهيم. در پاسخ به كاهش تعداد فارغالتحصيلان دانشگاهي در رشتههاي فني در مقايسه با هند و چين، فريد زكريا ميگويد: «مشكل، درجه دقت اين ارقام است. روزنامهنگاري از وال استريت ژورنال و چند دانشگاهي ديگر با بررسي موضوع خيلي زود متوجه شدند كه آمارهاي آسيايي دربردارنده فارغالتحصيلان مقاطع تحصيلي دو، سه ساله با مدرك مهارتهاي فني ساده نيز هست. گروهي از اساتيد دانشكده مهندسي پِرت در دانشگاه ديوك براي گردآوري اطلاعاتي از منابع دولتي و غيردولتي و مصاحبه با دانشگاهيان و بازرگانان عازم چين و هند شدند. نتيجه بررسي آنها اين بود كه حذف فارغالتحصيلان دو، سه ساله، آمار چين را به نصف كاهش ميدهد كه حتي اين آمار هم با توجه به تعاريف متفاوت از «مهندس» كه غالبا دربرگيرنده مكانيك اتومبيل و تعميركاران صنعتي هم هست، تا حدودي متورم به نظر ميرسد… اين به مفهوم بالاتر بودن تعداد تربيت مهندس در امريكا نسبت به چين و هند است.»
او آموزش عالي را بهترين صنعت امريكا ميداند و وجود هشت دانشگاه امريكايي در بين 10 دانشگاه برتر جهان را نقطه قوت بزرگي ميداند كه از برتري مطلق امريكا در صحنه آموزش عالي حكايت ميكند در حالي كه اين كشور تنها پنج درصد از جمعيت جهان را در خود جاي داده است. نويسنده كتاب سپس به يكي ديگر از برتريهاي امريكا در قياس با اروپا و جهان در حال توسعه اشاره ميكند و آن هم فزوني رشد جمعيت است. او به نقل از نيكولاس ابرشتات، استاد انستيتوي آمريكن اينترپرايز برآورد كرد كه تا سال 2030 بر جمعيت امريكا 65 ميليون نفر افزوده خواهد شد در حالي كه جمعيت اروپا تقريبا ثابت خواهد ماند. او تنها راه تغيير اين روند را پذيرش مهاجران بيشتر از سوي اروپاييان ميداند و ميگويد: «اروپاييهاي بومي عملا جايگزينسازي خود را در سال 2007 متوقف كردهاند و در نتيجه حتي براي حفظ جمعيت كنوني مهاجرت تا حدودي الزامآور خواهد بود. اما در حالي كه رشد، مستلزم افزايش مهاجرت است، ظاهرا جوامع اروپايي آمادگي پذيرش و جذب مردمي با فرهنگهاي غريب و ناآشنا به ويژه از مناطق روستايي و عقبمانده در جهان اسلام را ندارند. واقعيت سياسي اين است كه اروپا در زماني كه آينده اقتصادي آن به توانايي در جذب مهاجران بيشتر وابسته است، از شتاب گامهاي خود در پذيرش مهاجران كاسته است. امريكا از ديگر سو در حال خلق نخستين ملت جهاني است كه از همه رنگ و نژاد و عقيده با هماهنگي چشمگيري در كنار هم زندگي ميكنند.» (صص 203 و 204)
او در تشريح نتيجه مثبتي كه مهاجرت براي امريكا به ارمغان ميآورد، به مزيتي اشاره ميكند به نام «تزريق عطش و انرژي»، به اين معني كه مهاجران با پشت كردن به جامعه و خانواده خود و با انگيزه قوي براي رشد و پيشرفت وارد جامعه امريكايي ميشوند و به صورت طاقتفرسايي كار ميكنند و فرزندان و نوادگان آنها به جريان اصلي جامعه امريكايي ميپيوندند. اين همان تجربهيي است كه امريكا را از تجربه بريتانيا و ديگر نمونههاي تاريخي قدرتهاي متمايز ميكند كه مبتلا به فربهي و تنبلي در مواجهه با خيزش كشورهاي فقير شده اند.
از طرفي ديگر شرايط جهان امروز و مشكلهايي كه امريكا با آن دست به گريبان است، قابل مقايسه با گذشته نيست. اين كشور با بحرانها و مقاومتهايي مواجه است اما در قياس با تهديدهاي عظيم گذشته، آلمان نازي، خودكامگي استالين، جنگ هستهيي و… شرايط مطلوب است. روزولت در سال 1933 خطر واقعي براي امريكا را ترس ميدانست و اعتقاد داشت كه آنچه بايد از آن بترسيم، خود ترس است. او اين مساله را زماني مطرح كرد كه نظام سياسي و اقتصادي امريكا در حال فروپاشي بود. يكچهارم نيروي كار آن بيكار بود و فاشيسم در سراسر جهان تاخت و تاز ميكرد. زكريا ميگويد اكنون ما در زماني دچار ترس شدهايم كه جهان در صلح و رفاه به سر ميبرد. در زمينه مبارزه با تروريسم هم شاهديم كه ضربههاي واردشده به گروههايي چون القاعده، آشكارا سبب فلج شدن و ناتواني آنها از انجام عمليات در خاك امريكا شده است. در عوض آنها اين عملياتهاي كوچك را بيشتر در كشورهاي تابع خود در خاورميانه انجام ميدهند و با كشتار بوميان و مسلمانان پايگاه خود را براي هميشه در ميان مردم از دست ميدهند كه اين ضربهيي كاريتر از ضربه اول است.
نتيجه اساسي اينكه اين كتاب در پي اثبات اين است كه جهان پساامريكايي الزاما جهاني ضدامريكايي نيست. از سال 1991 ما در جهاني تكقطبي زيستهايم كه اقتصاد آزاد جهاني در آن رشدي فوقالعاده داشته است. اكنون نيز از نظر سياسي- نظامي همچنان در جهاني تنها با يك ابرقدرت به سر ميبريم. اما در ساير ابعاد صنعتي، آموزشي، اجتماعي و فرهنگي، قدرت در حال جابهجايي و فاصله گرفتن از سلطه امريكايي است. ما در حال ورود به جهاني پساامريكايي هستيم كه مردمان بسيار در نقاط مختلف جهان ماهيت و جهت آن را تعيين ميكنند.
این یادداشت را برای روزنامه اعتماد نوشتم
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|