حزب مشروطه ايران
(لیبرال دموکرات)

 The Constitutionalist Party of Iran
(Liberal Democrat)
Armenia iraq Iran Turky Switzerland England Qatar Kuwait Sweden Norway Italy Canada Austrian France Holland Israel Denmark Belgium Germany United States of America
صفحه نخست چاپ برگشت
نيروی دافعهء تبعيض

September 07, 2012

جمعه 17 شهریور 2571 = September 7, 2012

اسماعيل نوری علا اسماعيل نوری علا
 

«تبعيض» زايشگاه نيروی گريزاننده ای در آدميان عادی است که چون نمی توانند تبعيض کننده را بشکنند خود از حوزهء اعمال نفوذش بيرون می روند. و اين «خروج» چيزی جز «جدائی از قلمروی قدرت سرکوبگر» نيست. اما اگرچه ميل به جدا شدن می تواند به «جدائی» بيانجامد، اين جدائی متضمن و متعهد به تحقق هيچ نتيجهء خاصی نيست. يعنی ميل به گريز و جدائی اغلب کور است و چشم بر آينده ندارد و فقط چون حال را نمی پسندد، ماجراجويانه از آن جدا می شود.


1. جاذبه و دافعهء قدرت
«قدرت» را در زبان علم سياست می توان با «نيرو» در فيزيک نيوتونی مقايسه کرد کهبا داشتن «جاذبه»، همچون خورشيد، ضامن حفظ و بقای يک سيستم است و در صورت برخوردار بودن از «دافعه» موجب متلاشی شدن آن می شود. در عالم سياست اجزائی از يک سيستم سياسی، مثلاً حاکميت و حکومت و دولت و مديريت، همگی، موجوديت و پايداری و ارتباط های کارآمد خود را از «قدرت» می گيرند و قدرت نيز چيزی نيست جز توان اعمال اراده از جانب مجموعهء اجزاء قدرتمند بر اجزاء ديگر سيستم؛ امری که گاه مورد پذيرش يا تحمل اين اجزاء اخير قرار می گيرد و گاه در برابر آن مقاومت می شود و گاه اجزاء مقاومت کننده از مجموعهء سيستم به خارج پرتاب می شوند.
اما سيستم های سياسی يک تفاوت عمده با سيستم های فيزيکی و مکانيکی دارند و آن «انسان بودن اجزاء اين سيستم ها» است. انسان ها، بعنوان موجوداتی زنده و اجتماعی، در داخل سيستم های سياسی زندگی کرده و نقش های دو گانهء صاحبان و اعمال کنندگان قدرت، از يکسو، و دريافت کنندگان و تحمل کنندگان قدرت، از سوی ديگر، را بازی می کنند. اين انسان ها، بر خلاف اجزاء مکانيکی يک سيستم فيزيکی، صرفاً دارای «وضعيت انفعالی» نيستند و بر اساس دريافت های حسی شان واکنش های عاطفی گوناگونی را از خود نشان می دهند. بعبارت ديگر، پذيرش، تحمل، مقاومت و گريز همگی ـ بجای سرجشمه گرفتن از وضعيت فيزيکی او ـ ابتدا از پاسگاه اداراکی و آگاهی او می گذرند و آنگاه تبديل به يک واقعهء اجتماعی می شوند.
در درون سيستم های اجتماعی، و در طيف بزرگ واکنش های عاطفی آدميان، می توان به دو «مدير عاطفی» نيز اشاره کرد که يکی «رضايت و خرسندی» و ديگری «نارضائی و ناخرسندی» نام دارند و در برابر آنچه از منشاء قدرت صادر می شود در نقش تعيين کنندهء نوع واکنش های انسان ها در برابر آنچه از منشاء قدرت صادر می شود عمل می کنند.
اما، آنچه که کاملاً سيستم های سياسی را از سيستم های مکانيکی متمايز می کند تمهيدهائی است که مجموعه های صاحب قدرت برای کنترل واکنش های عاطفی انسان هائی که اجزاء سيستم بشمار می آيند انديشيده و بکار می برند. در همين صحنه، جزء ناراضی هم می تواند بين دو گزينهء «مقاومت تا سرحد خنثی ساختن قدرت تحميل شده بر او» و يا «گريز از گسترهء اعمال قدرت» نوسان کند. دارندگان قدرت نيز بين گزينهء «کوشش برای ايجاد رضايت در اجزاء» و گزينهء «پيشه کردن روش های ارعاب و سرکوب» در نوسانند.
در اين ميان آنچه که انواع «تنش های اجتماعی» را می آفريند و دقيقاً از «ساختار عاطفی انسان ها» سرچشمه می گيرد «تبعيض» نام دارد، يعنی همان چيزی که در هر سيستم وجود دارد اما در مجموعه های فيزيکی عنصر آگاهی اجزاء به وضعيت خود وجود ندارد اما در مجموعه های سياسی اين «آگاهی» خود را در مرکز ادراکهء عاطفی اجزاء قرار می دهد.
هرچه تبعيض بيشتر باشد و هر چه آگاهی بر آن دقيق تر شود ميزان «نارضائی» و «ناخرسندی» هم بيشتر می شود و، در نتيجه، آدميان ِ قرار گرفته در سمت و سوی دريافت تبعيض، وادار به نشان دادن انواع واکنش هائی که در مرکزشان مفهوم «مقاومت» قرار دارد می شوند. هنگامی که دارندهء قدرت نتواند رضايت آدميان قرار گرفته در معرض قدرت اش را جلب کند و ناچار، برای کنترل آنان، دست به تحميل و سرکوب بزند، در واقع، وارد مداری چرخنده و بالا رونده می شود که از مقاومت آدميان جان می گيرد و بصورتی دائم التزايد بسوی در همپاشیدگی سيستم می رود.
ذر عين حال، واکنش کسی که مورد تبعيض قرار می گيرد می تواند صورت های مختلفی را بخود بگيرد: از قهر و کناره گيری، تا اعتراض و قيام، و تا شکست يا پيروزی يکی از طرفين روند واجد تبعيض. اما جز اين واکنش ها ميل به گريز هم هست، پيش از آنکه هرگونه شکست يا پيروزی معينی قابل پيش بينی باشد.
***
از نظر من، تک تک آدميانی که در سی و سه سال گذشته بساط خود را جمع کرده، به کوه و بيابان زده، از مرزهای وطن شان بيرون رفته و به کشورهائی جز موطن خود متوسل و پناهنده شده اند، مظهر اين نيروی «گريزنده» اند که از تبعيض چاره ناپذير بوجود می آيد. دختری که از خانه بيرون می زند و «خيابانی» می شود، سربازی که از سرباز خانه می گريزد، و آدمی که خود را به دار می زند يا رگ های دست خويش را می درد، و حتی آدمی که برای فراموش کردن واقعيت های جاری جامعه اش به مواد مخدر می آويزد و، بقول نصرت رحمانی، شاعر آوارهء پس از 28 مرداد 32، «در غبار گم می شود» همه در حال گريزند و در جستجوی رضايتمندی و آسايشی واقعی يا کاذب، در حد فراموشی و نيستی.
پس، «تبعيض» زايشگاه نيروی گريزاننده ای در آدميان عادی است که چون نمی توانند تبعيض کننده را بشکنند خود از حوزهء اعمال نفوذش بيرون می روند. و اين «خروج» چيزی جز «جدائی از قلمروی قدرت سرکوبگر» نيست. اما اگرچه ميل به جدا شدن می تواند به «جدائی» بيانجامد، اين جدائی متضمن و متعهد به تحقق هيچ نتيجهء خاصی نيست. يعنی ميل به گريز و جدائی اغلب کور است و چشم بر آينده ندارد و فقط چون حال را نمی پسندد، ماجراجويانه از آن جدا می شود.

2. علاقه و پيوند ـ سلب علاقه و بيگانگی
اجزاء يک سيستم از طريق رشته هائی مرئی و نامرئی با کل سيستم پيوند دارند. در سيستم های مکانيکیی پيوندها عينی اند و در سيستم های اجتماعی پيوندها بصورت پديده هائی معنوی همچون تاريخ مشترک، سرزمين مشترک، زبان مشترک و فرهنگ مشترک عمل می کنند و رشته های پيوند اجزاء با کل مجموعهء سيستميک را فراهم می آورند.
به رشته نخی که چيزی را به چيزی متصل می کند در زبان فارسی «علاقه» گفته می شود. در گذشته شغلی به نام «علاقه بندی» وجود داشت که ناظر بر توليد همين «رشته های متصل کننده» بود. در عين حال، همين واژه معنائی مجازی نيز بخود گرفته و در زبان فارسی جا خوش کرده است بطوری که اکنون «علاقه داشتن» و «علاقه مند» بودن از دوست داشتن و وجود «اتصالی معنوی» بين اشخاص حکايت می کند چرا که، در يک انتقال تشبيهی، عشق و دوست داشتن همچون رشته های متصل کننده (يا «علاقه جات») آدميان را به هم متصل می کنند. همچنين، همين واژه / مفهوم را برای بيان رابطهء بين فرد و اشياء نيز مورد استفاده قرار می دهيم. مثلاً، می گوئيم: «فلانی در شمال علاقه جاتی دارد» و منظورمان آن است که او دارای خانه يا باغ يا زمينی در شمال کشور است
همين مفهوم دقيقاً در زبان فرنگی نيز وجود دارد. واژهء Lien به معنی «رشتهء متصل کننده» بوده است. در معنای مجازی اش هم، مثلاً، وام دهندگان، بعنوان گروئی و تضمين وام شان، بر روی ملکی که وام گيرنده پيش می نهاد Lien می گذارند. در سيستم های پيشافئودالی هم، که زمين به شاهان تعلق داشت و از جانب او به خدمتگزاران اهدا می شد، مالکيت دريافت کننده بصورت سندی که Lien خوانده می شد مسجل می شد.
اما عکس آن هم می توانست اتفاق افتد. زمينی که به شخصی داده شده بود از او پس گرفته و ضبط می شد. در اين حال رشتهء ارتباط او با ملک اش قطع شده و Lien مربوطه هم باطل می گشت. اين معنا با افزودن حرف "a" (که در دستور زبان های هند و اروپائی اغلب معنای کلمه را معکوس می کند) بر سر اين واژه بيان می گرديد و Lien تبديل به alien می شد. در نتيجه، اگر برای واژهء alien در جستجوی معادلی فارسی باشيم، و اگر در اين راستا رابطهء Lien با «رشته» يا «علاقه» را در نظر بگيريم، بلافاصله به صفت عربی «مسلوب العلاقه» برمی خوريم که در گذشته به «گسسته شدگی رشتهء ارتباط» اشاره داشته است.
اما در اينجا، در زبان فارسی، مشکلی پيش می آيد. بدين معنی که يکی از واژه های دچار بدفهمی شدهء فرنگی در زبان فارسی، واژهء alienation است که بخصوص بوسيلهء کارل مارکس وارد ادبيات سياسی شده و سپس به فارسی معوجی ترجمه گشته است. مارکس اين واژه را در مورد وضعيت «کارگر»ی که در طول انقلاب صنعتی به «پرولتاريا» تبديل می شود بکار برده و می گفت تفاوت پرولتاريا با کارگر کلاسيک آن است که کارگر با آنچه می سازد در ارتباط است حال آنکه در جريان صنعتی شدن جهان هيچ پيوند معنی داری بين کارگر و کاری که انجام می دهد باقی نمی ماند و او نسبت به کارش alien يا «مسلوب العلاقه» می شود. شايد بهترين تجسم و نمايش منظور مارکس از alienation را چارلی چاپلين در فيلم «عصر جديد» به نمايش گذاشته باشد که در آن کار او، بعنوان يک کارگر صنعتی در برابر ماشينی عظيم، سفت کردن فقط يک پيچ است بدون آنکه بداند اين کار در کل سيستم چه نقش و دهشی دارد.
اما چگونه شد که مترجمين فارسی زبان ما alienation را به «از خود بيگانگی» ترجمه کردند حال آنکه معنای واقعی اين واژه «مسلوب العلاقه گی» يا چيزی در حدود آن، مثل«پيوند گسستگی»، است و به هيچ وجه گسستن شخص را از «خود» معنی نمی دهد و به گسستن پيوند او از چيزی جز «خود» اشاره دارد؟
دليل را می توان در اين نکته يافت که فرنگی ها کسانی را که به سرزمين شان می آيند alien می خوانند؛ به اين معنی که اين شخص در سرزمين ما دارای «علاقه» ای نيست يا پيوندی بين او و اين سرزمين وجود ندارد. فرهنگستان رضاشاهی واژهء alien را در مورد آمدن «خارجی ها» به کشور معادل واژهء «بيگانه» گرفت، که در مقابل «يگانه» قرار داشت و مستقيماً به داشتن علاقه و پيوند ربطی پيدا نمی کرد. سپس مترجمين متن های مارکسيستی همين معادل گزاری فرهنگستان را مبنای کار خود قرار دادند و alienation را از باب «بيگانگی» دانسته و چون بايد برای اين «بيگانگی» مفعولی پيدا می کردند آن را به «از خود بيگانگی» تبديل کردند که بکلی ناقض معنای درست alienation است.
کسی که دچار alienation می شود «از خود» بيگانه نمی شود بلکه رشتهء پيوندش با چيزی در بيرون از خود (حتی اگر جان خودش باشد) از هم می گسلد. تا قبل از انقلاب 57 در ايران «ادارهء اتباع بيگانه» را داشتيم که واژهء بيگانه در آن معادل alien بود. نمی دانم اکنون همان نام را حفظ کرده و يا نامی درخور حکومت اسلامی» برايش يافته اند.
باری، در زبان فرنگی، شما تا زمانی که به شهروندی جامعهء جديدی که به آن آمده يا پناهنده شده ايد در نيائيد يک «بی علاقه» ايد، يعنی رشته ای شما را به جامعهء جديد پيوند نمی دهد و به همين دليل alien خوانده می شويد.
در اين مقام همهء فراريان و تبعيدان از وطن، از ديد کشورهای ميزبان و مهاجرپذير، آدميانی «مسلوب العلاقه» و نيز «فاقد علاقه» محسوب می شوند. از يکسو رشته های پيوند خود را از موطن خويش بريده اند و از سوی ديگر در جامعهء جديد هنوز ريشه ندوانده و علاقه ای پيدا نکرده اند.
بر اين زمينه است که براحتی می توان ديد چرا آنکه بر اساس تبعيضی که بر او روا شده از سيستم سياسی خاصی می گريزد و به خارج از حوزهء اقتدار آن می رود آدمی «پيوند گسسته» محسوب می شود. تبعيض زايندهء اصلی آن پيوندگسستگی ِ تلخی است که برای آدمی سخت دردناک و بحران آفرين محسوب می شود.

3. تبعيض و «جدائی خواهی فردی و جمعی»
سی و سه سال است که صاحبان قدرتی بر ايران ما حکومت می کنند که کاری جز ايجاد نيروی گريز در ما نداشته اند و اين «نيروآفرينی ِ پيوند گسل» را از طريق اعمال انواع تبعيض انجام داده اند. در مقابل، هر که توانسته از چنگال تبعيض زای اين حکومت گريخته است، يعنی تن به جدائی از وطن و علاقه های خود داده است تا بتواند، شايد، ناخرسندی خود را به تحمل و رضايت تبديل کند. و تا اين حکومت بر جا است زن و مرد و پير و جوان از آن می گريزند، علاقه های خود را پشت سر می گذارند و از مرزهای قدرت آن جدا می شوند.
اما اين گريز يک اقدام فردی است و هر کس حداکثر خود و خانواده اش را از وطن جدا می کند و به ديار بيگانه می آورد. حال آنکه يک قدرت سياسی سرکوبگر و زورگو و تبعيض کننده توان ايجاد نارضايت های عمومی منطقه ای را، از طريق تحميل مجموعه ای از تبعيض های ناخرسندساز اجتماعی، همچون تبعيض های فرهنگی، مذهبی و قوميتی، نيز دارد و اين زمان است که ميل به گريز فردی تبديل به يک پديدهء اجتماعی می شود و زمينه ای واقعی را فراهم می کند که دائماً به عواطف گريزخواه پر از زخم و چرک مردمان يک منطقه از کشور افزوده و به حس پيوند گسستگی آنان و لزوم تحقق عينی آن در منطقه دامن می زند.
و دقيقاً بر بنياد همين «واقعيت ها» است که قدرت طلبی از يکسو و فرصت طلبی، از سوی ديگر، دست به دست هم داده و برخی از رهبران مذهبی و سياسی و اجتماعی مناطق قوميتی کشور را به مطالباتی می کشاند که در انواع نظريهء های «هويت طلبی»، «استقلال خواهی»، «جداسری» و «تجزيه طلبی» و خواستاری «حق تعيين [يک طرفهء] سرنوشت» ظهور می يابند.
همچنين «وضعيت نامطلوب ناشی از تبعيض» فرصتی را فراهم می کند تا کشورهای قوی تر و استثمارگر، که در مقياس های فردی مربوط به اندیشمندان و متخصصین، همواره در راستای آنچه که «فرار مغزها» خوانده می شود می کوشند، در مقياس های اجتماعی نيز از نارضایتی مردمان مناطق مختلف سوء استفاده کرده و برای تضعيف کشور ما، که بالقوه ابرقدرت منطقه و تعيين کنندهء راستای آيندهء آن است و اکنون به فلاکت حکومت اسلامی دچار آمده، در بوق «جدایی خواهی ِ اجتماعی »، یعنی جدا کردن تکه ای از خاک این کشورها، بدمند.
اينگونه است که امروزه در کشور ما، «جدائی طلبی» تبديل به يک واقعيت اجتماعی شده و ديگر نمی توان نسبت به آن بی اعتناء بود. اما پرسش مهمتر آن است که در برابر همين واقعيت های علمی ـ سياسی، و در مسير رفع مشکل، آيا می توان صرفاً با فرياد زدن، ناسزا گفتن، افشاگری کردن و اعلاميه و مقاله نوشتن چاره ای برای مسئله يافت و به کمک آن حفظ يکپارچگی وطن ِ در خطرمان را تضمين کرد؟ و يا آيا بهتر نيست که به چاره جوئی واقعی برخيزيم و ببينيم که چگونه می توان بجای آنکه جزئی از «صورت مسئله» شويم به «حل مسئله» کمک کنيم؟
من فکر می کنم که در برابر هرگونه بی مسئوليتی رهبران قوميتی، برای اپوزيسيون سکولار دموکرات، ملی و انحلال طلب ما، که شامل آن دسته از احزاب منطقه ای که به يکپارچگی ايران اعتقاد و التزام دارند نيز می شود، وظايفی وجود دارد که کلاً دارای جنبه های مختلف زيرند:
قبل از هرچيز بايد به وجود گستردهء تبعيض نسبت به تيره های مردمی که دارای فرهنگ و زبان و مذهب و نوع زندگی خاص خويش اند، و هيچ يک از اين عناصر با ايدئولوژی مذهبی حاکم بر ايران نمی خواند، صريحاً اعتراف کرد.
و، باز هم قبل از هرچيز، بايد پذيرفت که اگر می خواهيم از شيوع ميل به گريز و جدائی طلبی جلوگيری کنيم بايد نخست بپذيريم که تا زمانی که حکومت اسلامی و تبعيض هايش برقرارند رشد دايم التزايد جدائی خواهی نيز يک واقعيت دردناک جامعهء ما است.
در عين حال، وظيفهء اين اپوزيسيون است که بکوشد مردمان تحت ستم مناطق مختلف کشور را مورد خطاب قرار داده و بجای آنکه از موضع بالای قدرتمندی و بخشندگی با آنان سخن بگويد بر اين نکته پافشاری کند که تبعيضی که بر شما روا می رود خاص شما نيست و تمام اقشار مختلف جامعه را در بر گرفته است و تنها شما و ما، مشترکاً، می توانيم به رفع آن بپردازيم.
همچنين وظيفهء اين اپوزيسيون است که برای مردمان مناطق مختلف کشور توضيح دهد که در روند جدائی از ايران هيچگونه تضمينی برای سعادت آيندهء آنان وجود ندارد و، با توجه به تجربه های متعدد گذشته ـ بخصوص در پی فروپاشی شوروی ـ احتمال اينکه آنها در «منطقهء مستقل شده»ی خود به استبدادی تلخ تر و سرکوبگرتر از اين که هست دچار شويد و در فقر و تحقيرشدگی گرفتار آيند بسيار بالا است.
نيز بايد به آنها، با دلايل و براهين معتبر، ثابت کرد که فردای بی تبعيض و مرفه ايران را همگی می توانيم به کمک هم بسازيم و استمرارش را تضمين کنيم و از اين جهت نيز هيچ تفاوتی بين «ما» و «شما» نيست. ما با «پيوند»هائی کهن بهم جوش خورده ايم و با يکديگر بيگانه نيستيم. سرزمين کهن باستانی ما سرزمينی ثروتمند و مردمان اش مردمی با استعداد و کوشايند. بايد با کمک هم اين نکبت را براندازيم، راه بازگشت استبداد را به آن کور کنيم، و سيستمی را فراهم آوريم که «فشار تبعيض» رشته های پيوند دهنده اش را از هم نگسليده باشد. يعنی، کوششی اگر هست بايد رو به درون و پشت به بيرون مبهم و بی تضمين داشته باشد و آينده ای را تضمين کند که در آن کشور ما متعلق به همهء شهروندانش و متضمن همهء آزادی های بی تبعيض آنان باشد.
بنظر من اين فهرستی از مسئووليت هائی است که بر گردهء همهء ما نهاده شده و لذا، در اين ميان، انتشار اعلاميه های غلاظ و شداد اما «توخالی» و «اسقاط تکليفی» نمی تواند دردی را از جامعهء تبعيض زدهء ما دوا کند؛ چرا که می پندارم بزرگ ترين خطا آن است که بی پروا بر طبل انشقاق در اپوزيسيون حکومت اسلامی بکوبيم. يقين کردن بر جدائی طلبی بخش هائی از اپوزيسيون و کوشش در افشای آن چيزی را از وظايف ما در راستای ايجاد وفاق ملی و جبههء متحد برانداز حکومت اسلامی کم نمی کند. چرا که، در اغلب اوقات، «اعتراض و تحکم صرف» معادل کوشش نکردن برای ايجاد تفاهم، و اصرار بر جلوگيری از برقراری «ديالوگ» بوده و، مآلاً، به قرار گرفتن در کنار حکومت اسلامی می انجامد. می دانم که خيلی ها در اپوزيسيون خارج کشور بر اين عقيده اند که در صورت به ميان آمدن فکر تجزيهء ايران بايد در کنار حکومت اسلامی ايستاد اما، بنظر من، آنها از اين نکته غافلند که دقيقاً همين ايستار و موضع گيری راه ها را بر آشتی ملی می بندد و روند دلشکن تجزيهء ايران را تسريع می کند.
مثلاً، آنکه با «غيرت شبه مذهبی» از ضرورت «حفظ يکپارچگی ايران» سخن می گويد و زير اين «پرچم» مشت بر ميز می کوبد و شعارهای خشمگين می دهد، بايد موظف شود که به اين پرسش پاسخ دهد که «برای آن جوان نونهالی که در خيابان های سنندج يا زاهدان يا اهواز کتک می خورد، به زندان می افتد، اعدام رفقايش را می بيند و کسی جز به زبان زور با او سخن نمی گويد، تو چه کرده ای که حال توقع داری که او گوش هوش به نصايح تو بسپارد و بپذيرد که کتک خوردن و به زندان رفتن و اعدام شدن در برابر گناه غيرقابل بخشايش ِ جداسازی سرزمين رادگاهش از کشوری که حکومت اش بر او چنين روا می دارد هيچ اهميتی ندارد؟»
من اگر با تجزيهء ايران مخالفم و به ضرورت حفظ تماميت ارضی ايران باور دارم بدان خاطر نيست که معتقدم بی هيچ دليلی بايد پذيرفت که «تماميت ارضی» خط قرمز همهء ما است؛ چرا که برای من سعادت و رفاه و خرسندی مردم از همه چيز بالا تر است. اما در عين حال می دانم که تکه تکه شدن ايران هيچ کدام از اين «مواهب» را ـ به اضافهء آزادی و دموکراسی و سکولاريسم ـ برای هموطنانم بهمراه نخواهد داشت. «آذربايجان جنوبی مستقل» کشوری تو سری خور از «برادرهای بزرگ اش» خواهد بود؛ کردهای ايران همواره شهروند درجهء دوی کردستانی که زعامت اش با کردهای عراق است باقی خواهند ماند، بلوچ های ايران، تحت سلطهء بلوچستان پاکستان، بدبختی خود را مضاغف خواهند کرد و آن دسته از اعراب خوزستان ـ که در اوهام بی پايهء ايجاد عربستان و الاحواز غوطه ورند ـ به همان روزگاری برخواهند گشت که بيگانگان بر در رستوران هاشان نوشته بودند «ورود سگ و ايرانی ممنوع است»؛ آن هم تازه اگر کشورهای نفت خوار جهان و حتی بقيهء همين ايرانی هائی که به يمن مديريت حکومت اسلامی همهء نان شان وابسته به چاه های نفت شده، بگذارند که آب خوش از گلوي عرب خوزستانی پائين رود! نيز بر اين باورم که اکثريت مردمان وابسته به اقوام و عشيره ها و قوميت های ايران (حتی اگر بخواهيم آنان را «مليت های ايران» بخوانيم) وطن خويش را دوست دارند، بخش های عمده ای از استوره و تاريخ اين وطن از آن آنها است، و چون ببينند که اپوزيسيون برانداز حکومت اسلامی آينده ای بی تبعيض و مرفه را برای آنان تضمين می کند، بجای تمايل به تجزيه طلبان، زايندهء قهرمانانی می شوند که همواره ايران را از اضمحلال نجات داده اند.
باری، اينگونه است که فکر می کنم، علاوه بر صدور اعلاميه های غلاظ و شداد عليه آنانی که تجزیه طلبان شان می خوانيم، بد نيست که با مردمان مناطق مختلف کشورمان نيز حرف بزنيم. ايران فقط تهران و شيراز و اصفهان و مشهد نيست که همهء برنامه ها و رسانه ها و تلويزيون هامان را روی آنها کوک کرده ايم و فقط به زبان آنها سخن می گوئيم و آئين های آنان را پاس می داريم.
اما اگر از اين «واقعيت ها» غافل شويم،
اگر چشم بر اين نکته ببنديم که دور تا دور ايران را اقوام و تيره های غير شيعه و غير فارسی زبانی احاطه کرده اند که سرفرازانه خود را ايرانی می دانند و در همارهء تاريخ برای آزادی و استقلال همهء اين کشور جنگيده اند،
و اگر در نيابيم که اين ضرورتی انسانی و تاريخی است که آنان بايد در قدرت و مديريت و ثروت تمام کشور شريک شوند،
آنگاه اين ما خواهيم بود که، دست در دست عناصر تجريه طلب و نوکران بيگانه، هيزم آسياب های خون ِ «روز مبادا» را فراهم می کنيم.


در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده می‏تواند با نظرگاه‏های حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) هم‏خوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهی‏رسانی و احترام به نظرگاه‏های دیگراندیشان می‏باشند.


---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟


از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.


---------------------------

مهدي مفخمی

درود به بهمن زاهدی ، دوست و هموند گرامی (۶)
بنا بر این مسئولیت این دوستان آشنا ویا نیمه آشنای شما به گردن خود شما ودر نهایت به گردن حزب می افتد. حساب کاربران سامانه حزب که در ایرانند و یا به هر دلیلی در خارج از وطن زیر تیغ کین حکومت اسلامی هستند البته جدا است لیکن اگر این دوستان چنین وضعی ندارند نمیدانم چه چیز بغیر از فرار از مسئولیت باعث گزینش نام مستعارمیباشد. لازم است تاکید بسیارکنم که من نظر شخصی با هیچکدام از این عزیزان نا آشنایم ندارم . با فروتنی از یکایکشان معذرت میخواهم اگربه خصوص جنابعالی تصدیق بفرمائید که عذری موجه از قبیل آنچه که اشاره کردم در گزینش نامی مستعاردارند . بد نیست این را نیز اشاره کنم که بعید است این دوستان با نام اصلی خود در زیر نوشته هاشان تا بدین حد و اندازه دیگران را بنوازند . بلاخره ایرانی هستیم و با درجاتی بیش و کم ماخوذ به حیائیم. ارادتمند
مهدی مفخمی

September 10, 2012 09:27:13 PM
---------------------------

مهدي مفخمی

درود به بهمن زاهدی ، دوست و هموند گرامی (۵)
کوشندگانی با نام مستعار که مداوم در سایت حزب در هر موردی سخن پردازی میکنند ، بخصوص زمانی که بصورتی عریان نویسندگانی دگر اندیش را که مقالاتشان در سایت حزب درج شده مورد تعرض قرار میدهند ، جو نا خوشایندی درسایت حزب بوجود می آورند. این دوستان نا شناس مثلا با نام "حق " که میتواند در موردی دیگرمثلا "حق گو" ، "حق طلب" ، "ایرانی" ، "ایران دوست" ، "پرچم" ،"پرچم شاه" و غیره وغیره باشد به مانند تیراندازانی نشسته در تاریکی هستند که به هر سوی و هر که دلشان خواست ، بدون هیچگونه مسئولیتی ، تیر کین روان میکنند. البته اظهار دیدگاه های سیاسیشان و تشویق و تائید هاشان - اگر بعضا در تائید نوشته ای نباشد که به نویسنده ای دگر اندیش تعرض کرده است – نیز هست که چون آسیبی نمیرساند اینجا مورد بحث نیست. فرض بر اینست که شما به عنوان مسئول سامانه اینان را میشناسید ، اگر نه با دوستی نزدیک و نام واقعی ، لااقل آدرسهای ایمیل هرکام را دارید و در نتیجه میدانید که از کجا با سامانه تماس میگیرند .

September 10, 2012 09:24:38 PM
---------------------------

مهدي مفخمی

درود به بهمن زاهدی ، دوست و هموند گرامی (۴)
آیا بهتر نیست که با توجه به بیانیه اخیر شاهزاده رضا پهلوی ( که مورد تائید حزب نیز قرار گرفته ) و با تاکید بر فرازی از آن که " در این راستا بایسته است که همه نیروها و کُنشگران سیاسی فعالانه با ارائه برنامه ها و پیشنهادات شفاف و عملی برای تشکیل یک بدیل دموکراتیک در مقابل حکومت تمامیت خواه جمهوری اسلامی به همدیگر یاری رسانند. " دست همکاری با سایر نحله های اپوزیسیون انحلال طلب – از جمله شبکه سکولارهای سبزو امثال آقایان نوری علا داده و در راه این همبستگی اقدام کنیم ؟ در این باره بد نیست مراجعتان بدهم به مقاله ای از آقای شهرام فریدونی به نقل از سایت خود نویس با تیتر " الیت ایران منتظر این نشسته است تا دولت‌های بیگانه تکلیف کشور و آینده آن را روشن کنند " که بسیار هشدار دهنده است و به همت خود شما جستجو ، مطالعه و در سامانه حزب درج شده است.

September 10, 2012 09:21:32 PM
---------------------------

مهدي مفخمی

درود به بهمن زاهدی ، دوست و هموند گرامی (۳)
به من آیا حق نمیدهید که با خواندن کامنت پرخاش جویانه خارج از موضوع و پریشان این دوست نا آشنای من و آشنای شما به مقاله بالا به این شک بیفتم که نکند ایشان از جمله آنانی باشند که به سیاست مخرب حکومت اسلامی که از یکسو با همه گونه تبعیض - از جمله نوع دینی / شیعی - به پراکندگی اقوام دامن میزند و از دیگر سو با قدرت اسلحه و زور عریان آنان را سرکوب میکند توجهی ندارند ، این سرکوبی بی رحمانه را ضامن یکپارچگی کشور میدانند و در نتیجه با تاسف بسیار با بر قراری و پایداری این حکومت ، تا اطلاع ثانوی ، به همین دلیل مشکلی ندارند. من البته بدون باز کردن موضوع تا بدین حد تنها با اشاره ای و معذرتی بسنده کردم لیکن با تعجب بسیار میبینم که حتی این موضع من نیز مورد شماتت ایشان است. حزب ما با دور اندیشی در کنگره پنجم خود قطعنامه ای بخصوص در مورد عدم تمرکز و حقوق اقوام و مذاهب ایران صادر کرده که به نظر اینجانب پادزهری کار سازدر این مقوله میباشد. در یکی ازمقالات آقای نوری علا دیدم که تحقق آن را برای رفع این گرفتاری کارساز دیده و حتی به تائید پاره ای از نمایندگان اقوام رسانیده بودند.

September 10, 2012 09:19:08 PM
---------------------------

مهدي مفخمی

درود به بهمن زاهدی ، دوست و هموند گرامی (۲)
ایشان در پایان نتیجه گرفته که مشکل اصلی در بوجود آمدن وضع موجود ، استیلای حکومت اسلامی بر ایران است و تا زمانی که دست در دست هم و به کمک همه ایرانیان شر این حکومت را از سر ایران عزیزمان کوتاه نکنیم این میل به جدائی و کریز فردی و جمعی روز افزون است. بیشتر از این لازم نیست وارد جزئیات بشوم متن نوشتار مقابلتان است. توجه بفرمائید که با مراجعه مکرر به سر تا پای مقاله حتی یک کلمه از "فدرالیسم" ، "هزارملت و ملیت" ( تنها در یک مورد وآن نیز منفعلانه و به نقل قول) ، "دست ساز کردن ملت فارس" ، " آثار پیروی از استالین و حزب توده "و آنچه دیگر که این دوست نا آشنا سر هم کرده - وبر اساس آن نویسنده را مورد تعرض شخصی قرار داده - وجود ندارد.

September 10, 2012 09:16:01 PM
---------------------------

مهدي مفخمی

درود به بهمن زاهدی ، دوست و هموند گرامی (۱)
نظر به ارادت و احترامی که بخاطر خدمات ارزنده تان به حزب وبخصوص پشتکاری که درراه برقراری و راهبرد سامانه حزب مبذول میدارید و نیز اینکه به این بحث ورود کردید ، مطالبی چند خطاب به شما عرضه میدارم.
موضع دوست نا آشنا آقا یا خانم "حق" چه در کامنت به نوشتار آقای نوری علا و چه در اعتراض اخیر به من با سئوالات شما فرق اساسی دارد. سئوالات شما در رابطه با این مقاله آقای نوری علا نیست ف کلی است و به کرات در مقاله های پیشین ایشان مورد اشاره قرار گرفته که سعی خواهم کرد در زمانی دیگری به آنها برای مطالعه مجدد شما رجوع دهم . مقاله حاضر آقای نوری علا تحت عنوان " نيروی دافعهء تبعيض " در سه بخش آورده شده . دو بخش اول و دوم : " جاذبه و دافعهء قدرت " و " علاقه و پيوند ـ سلب علاقه و بيگانگی " بحثی تحلیلی جامعه شناختی است که پایه ایست برای پرداختن به اثبات اینکه " سی و سه سال است که صاحبان قدرتی بر ايران ما حکومت می کنند که کاری جز ايجاد نيروی گريز در ما نداشته اند " و اینکه این گریز و جدائی هم "فردی" است که مصداقش ما آوارگان از میهنیم و هم "جمعی" است که مصداقش میتواند جوانان کرد و آذری و بلوچ در داخل کشور باشد و تحت عنوان " تبعيض و «جدائی خواهی فردی و جمعی " به کمال و بلاغت تمام آورده شده است .

September 10, 2012 02:45:36 PM
---------------------------

بهمن زاهدی

دورود بر آقای مهدی مفخمی گرامی،

هموند گرامی، در این مکان که ما آن را کانون گفتگوی لیبرال دموکراسی برای ایران نامیده‏ایم، هر ایرانی حق دارد نظرات خود را در کمال آزادی و در چهارچوب اخلاق سیاسی مطرح کند و حتا پرسشی را که دارد بیان کند و منتظر روشنگری بماند.

در این مکان دوستان می‏توانند حزب را هم با پرسش‏های خود به چالش بکشند.

معذرت خواهی شخصی شما از آقای نوری‏علا جای خود را دارد ولی پرسش بی پاسخ آقای حق را من از آقای نوری‏علا می‏پرسم و در انتظار جواب خواهم ماند.

سکولار دموکراسی که آقای نوری‏علا بیان می‏کند چه تفاوتی و چه نقاط اشتراکی با لیبرال دموکراسی که ما برای آینده ایران در نظر داریم، دارد؟ در کدامین کشور سکولار دموکراسی و فدرالیسم توانسته است جامعه را به پیشرفت برساند؟

حزب بارها اعلام کرده است که «ایران یک ملت و یک کشور» است. اگر دیگرانی بر این باورند که «ایران هزار ملت و هزار کشور» است، هنوز در درک هویت ایرانی خود نتوانسته‏اند پیشرفتی بکنند، و از نظر من خود را ایرانی هم نمی‏توانند بنامند. که متاسفانه کم هم نیستند.

ارادتمند
بهمن زاهدی

September 09, 2012 08:54:37 PM
---------------------------

حق

از چه انقدر برآشفته اید جناب مفخمی!؟ از ملت و ملیت تراشی نوری علاء، یا افشای این حقیقت که ملت و ملیت تراشی او همان خلق تراشی استالین است که حزب توده سرسپرده موظف به پیاده کردنش در ایران شد!؟ اگر نمی دانید، بدانید امروز همان دنبالچه های حزب توده و وارثان فکر استالین هستند که اینبار با حمایت امریکا و اسرائیل و انگلیس بدنبال تکه پاره کردن ایران هستند. اینها برای توجیح موجودیت خود و حزب و شبکه شان، ایران را کشوری ؛چند ملت و ملیتی؛ می نامند و اصرار می ورزند که تبعیض مصنوعی بین این ؛ملتها و ملیتهای؛ ساختگیشان تنها زمانی از بین می رود که فدرالیسم قومی زبانی/فاشیسم در ایران پیاده شود. جناب مفخمی، آیا شما بعنوان یک عضو حزب مشروطه ایران(لیبرال دمکرات)، مثل داریوش همایون و این حزب ایران را یک کشور و یک ملت می دانید یا مثل نوری علاء و استالین، ایران را کشوری ؛چند ملت و ملیتی؛؟ آیا در اینمورد با اسماعیل نوری علاء هستید یا با داریوش همایون؟ بفرمایید این ارادت و حمایت غیرتمندانه شما از نوری علاء بابت چیست که انقدر برآشفتید و با گردن کج از او عذر خواستید!؟ بفرمایید اگر ؛ایران چند ملت و ملیتی؛ را از نوری علاء بگیرید چه چیزی برایش می ماند که روی میز بگذارد!؟ بفرمایید نظامی بنام سکولاردمکراسی کجا خواندید!؟

September 09, 2012 07:48:50 PM
---------------------------

جمشاد پرچمشاهی

.... تعداد کثیری از این مهاجران و "فراریان" پس از دو سه سال اقامت در کشور"پناهگاه" خود حتا بطور مکرر در حال رفت و آمد به موطن "اصلی" و "وطن انتخابی" بوده و دیگر سخنی از "تبعيض" و خطرات جانی و حیاتی درمیان نیست. برای اینگونه افراد مساله "تمامیت ارضی" یا تجزیه خاک میهن مطرح نیست؛ برای آنها مهم فقط آنست که راحت به سیر و سیاحت ادامه داده و کسی مزاحم کارشان نشود. من کسانی را می شناسم که در این راستا حتا به کار تجارت و خرید و فروش و دلالی مشغولند و فقط بدنبال سودجویی یا پولشویی اند و به مسائل و بحران های دامنگیر وطنشان بی تفاوت بوده و تنها غم وهم شان گذران زندگی خود بوده و نه برای ایران دلسوزند و نه بفکر نگونبختانی هستند که فرصت گریز از آتش دوزخ یا اعمال به گفته شما "تبعيض" حاکمان رژیم را نداشته یا ندارند!

September 09, 2012 04:25:34 PM
---------------------------

جمشاد پرچمشاهی

جناب نگارنده، تشریح و توضیح شما در باره واژه "علاقه"، کمی ضد و نقیض بنظر می رسد و سوتفاهم ایجاد می کند. آنچه که به "دوست داشتن" و "دوستدار" مربوط می شود کلمات "علاقه" و"علاقه مند" بدان تعلق می گیرند که با "ع" به فتحه یعنی [Alaagheh] تلفظ می شود. لیکن رشته، بند یا ریسمان را در گذشته "علاقه" و به ابریشم باف و امثال آن "علاقه بند" با تلفظ "ع" به کسره یعنی [Elaagheh] می گفتند.
درمورد "تبعيض" هم حالات متفاوتی برای آن وجود دارد: تبعيض نژادی، تبعيض فرهنگی، تبعيض دینی، تبعيض رنگ پوستی، تبعيض زبانی و غیره. کسانی که از وطن خود فرار کرده و به کشورهای دیگری پناهنده می شوند یا به آنجا مهاجرت می کنند، الزاما در تمام موارد بخاطرتبعيضات واردشده برآنها نیست. بسیاری از "فراریان" یا کسانی که بطور موقت یا دائم جلای وطن می کنند، بویژه طبقه جوان، به دلائل گوناگونی اقدام به چنین کاری می کنند. عده ای به خاطرعدم تحمل شرایط موجود و فشارهای مالی و اقتصادی، برخی به دلائل سیاسی و امنیتی و کسانی هم به علت مسائل شخصی و خصوصی. ادامه ...

September 09, 2012 04:24:21 PM
---------------------------

مهدی مفخمی

به عنوان عضوی از اعضائ حزب مشروطه ایران ( لیبرال دموکرات ) شخصا از آقای نوری علا معذرت میخواهم. نمیدانم بر دوست نا شناس ما (حق ) که در زیر اغلب مقاله های مندرج در سامانه رسمی حزب کامنت میگذارند و بعضا نیز حرف هائی برای گفتن دارند چه رفته است که چنین پریشان گوئی کرده اند. واضح است که نظر ایشان مربوط به خودشان است و مسئولیتی متوجه حزب نمیکند لیکن چون به هر حال بر صفحات سامانه درج شده است و به رسم آزادی بیان و رویه حزب از درج آن چاره ای نبوده است وظیفه عذر خواهی را به گردن میگیرم . با احترام به سامانه حزب و آقای نوری علا.
مهدی مفخمی

September 09, 2012 02:59:17 AM
---------------------------

حق

اسماعیل نوری علاء ملت و ملیت ساز در آفرینش تبعیض بین ایرانیان سهیم بوده. بر پایه این تبعیضات مصنوعیش و با فرصت طلبی برای ایجاد شکاف بین جنبش سبز ملت ایران، شبکه سکولارهای سبزش را به موازات آن راه انداخت تا آنانی را که او ؛تحت ستم ملت فارس؛ تشخیص داده را نمایندگی کند و از حقوقشان در مقابل جنبش سبز ملت ؛فارس؛ دفاع کند! خیلی وقاحت می خواهد کسیکه خود ملت ایران را به پیروی از استالین و حزب توده سرسپرده اش به خلقها/ملیت های متعدد تجزیه کرده تا بین ایرانیان اختلاف و نفاق و کینه ایجاد کند تا همبستگی ملی در ایران را که حافظ هویت ملی و تمامیت ارضی ایران است را بخطر اندازد، حالا بالای منبر می رود و از زشتیهای تبعیض سخنوری می کند و راهکارها برای جلوگیری از تبعیض در ایران! استالین برای ایجاد تبعیض ساختگی، برای ایران به ملت و ملیت و خلق سازی دست زد تا ملت ایران را بجان هم بیاندازد. ؛ملت فارس؛ دست ساز او بود که آنرا دیوی جلوه می داد که پدر دیگر ؛ملتهای؛ ایران را درآورده و حق ؛ملل تحت ستم ملت فارس؛ است که خود را رها کرده و جمهوریهای مستقل شوند. حال اسماعیل نوری علاء به پیروی از استالین ملت و ملیت سازی و تبعیض ساز مصنوعی، برایمان بالا منبر می رود و از زشتیهای تبعیض و راهکارها برای رفع آن تبعیضات مصنوعی حرف می زند!

September 08, 2012 09:20:10 PM
---------------------------

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
معرفی فرهنگی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
صفحه نخست   برگشت
به حزب مشروطه ایران خوش آمدید.
 
Welcome to The Constitutionalist Party of Iran (CPI)
Make irancpi.net you start page | Add irancpi.net in you favorites