حاکمیتی که بر پایهی دیکتاتوری شکل گرفته است، برای تثبیت قدرت خود از شیوههای متفاوتی استفاده میکند. در یک تقسیمبندی کلی میتوان اعمال قوهی قهریه را در دو بعد عینی و پنهان بررسی کرد. قوهی قهریهی عینی که قابل اندازهگیری است، میتواند به اشکال مختلف خشونت فیزیکی و یا وضع قوانین سختگیرانه منجر به اجرای احکام شلاق و اعدام، در جامعه موجود باشد. اما بخش دیگری از اعمال قوهی قهریه قابل اندازهگیری نیست و به واقع خود را در لایههای جامعه و به اشکال گوناگون پنهان میکند. این بخش به صورت مشخص در کوتاه مدت میتواند به خاموشی یک جنبش اجتماعی بدل شود؛ اما در بلند مدت میتواند اثرات مخربتری را روی جامعه بگذارد. از همین روی شناخت عناصر و عوامل پنهان خشونت دولتی از اهمیت بسزایی برخوردار است.
جاذبه قدرت و وسوسه اکتساب آن مسئلهای روشن و تا حد زیادی قابل درک است. خود قدرت به تنهایی جذابیت و فریبندگی ویژهای دارد که سبب میشود بسیاری از شیفتگان قدرت برای به دست آوردن قدرت مطلق و حکمرانی بر دیگران از ابزارهای بسیاری استفاده کنند. یکی از ابزارهای متداول برای دیکتاتورهایی که عطش رسیدن به قدرت مطلق را دارند، متوصل شدن به خشونت است. به این ترتیب دیکتاتور به قدرت رسیده آغاز خوبی دارد چرا که وی مخالفینش را سرکوب کرده و با این عمل آنانی که نسبت به او تردید دارند را نیز متوحش میسازد و بدین صورت مخالفان نه چندان جدی هم عقب نشینی میکنند. هنگامیکه ترس و وحشت در تثبیت قدرت موثر واقع میشود، حاکمیت پس از به قدرت رسیدن نمیتواند استفاده از ابزار زور و خشونت را متوقف سازد چرا که اصل موقعیت وی به خطر میافتد. آنچه اجتنابناپذیر است، تلاش دایمی برای دستیابی و حفظ قدرت مطلق است.
هنگامیکه ما در مورد ایجاد ترس و وحشت در میان مردم توسط حاکمیت صحبت میکنیم باید توجه داشته باشیم که این ترس الزاما در چارچوبهای ملموس و قابل رویت عمل نمیکند؛ بلکه ترویج ترس در لایههای گوناگونی انجام میگیرد که هر یک از این لایههای ترس، ریشههای عمیق روانی دارند. برای درک بهتر این مطلب میتوان ترس را با استفاده از تئوری فروید تشریح و سو استفاده آن را توسط دیکتاتورهای قدرت طلب مشاهده کرد.
ترس یکی از پدیدههایی است که نقش بسیار تاثیرگذاری در تکامل انسان ابتدایی داشته است. همچنان در شکلگیری و توضیح شخصیت انسان و روابط اجتماعی وی، ترس از اساسیترین فاکتورهایی محسوب میشود که درست سنجیدن آن در روانشناسی و جامعهشناسی حایز اهمیت است. ترس یکی از اجزای پایهای روانپریشی است. بر اساس منشا شدت و نوع تظاهر بیرونی آن، فروید ترسها را بر سه نوع تقسیم کرده است. ترسهای منطقی و یا راشینال، ترسهای نابهنجار و ترسهای اخلاقی.
ترسهای منطقی و یا راشنال عللی روشن و معین در محیط ما دارند و شدت و ضعف این گونه ترسها رابطه مستقیم با عامل ترسزای محیط ما دارد. فروید در این باره مینویسد که خطر منطقی عبارت از خطری است که ما بر آن واقف هستیم. ترس منطقی ترسی است که ناشی از این خطر واقعی است. بدون این احساس محافظ، زندگی انسان نمیتواتند ادامه یابد. این گونه ترس معمولا تهدیدات فیزیکی را در بر میگیرد. به طور مثال ترس از مورد حمله قرار گرفتن توسط نیروهای حکومتی که ترسی راشینال محسوب میشود، سبب میگردد که افراد از تن دادن به اعتراضات خیابانی خودداری کنند. در اینجا حاکمیت از ایجاد فضای رعب و وحشت استفاده کرده و با ترویج حسترس راشینال در بین اعضای جامعه، پایههای قدرت مطلق خویش را مستحکمتر میسازد. این نوع ترس از ملموسترین نوع آن محسوب میشود.
برعکس ترسهای منطقی و راشینال، علل و منشا ترسهای نابهنجار برای فرد ناروشن و غیر شفاف است و فرد مبتلا به ترسهای نابهنجار ابتدا باید در صدد برآید تا برای ترسهای خود علتی بیابد. خطری که در این مسیر متوجه افراد میشود این است که در راه یافتن علل ترسهای نابهنجار، تمایل به منطقی جلوه دادن این ترسها توسط عوامل خارجی بیربط و نسبت دادن احساس ترس خود به این عوامل بسیار شایع است. تحقیقات روانشناسی نشان دهنده آن است که ترسهای نابهنجار، زاده به خطر افتادن محرکهای غریضی انسان است و به عنوان ندایی هستند که از ضمیر ناخودآگاه انسان سر برمیآوردند. به این معنی که یکی از غرایض انسان که نیاز به ارضا شدن دارد، مورد سرکوب واقع شده و اثر این سرکوبی بر ضمیر انسان، علت این گونه ترسهای ناهنجار را شکل میدهد.
این گونه ترسها را میتوان در اطاعت بی چون و چرا از اتوریتی و حاکمیت حتی در زمانی که تهدیدی در کار نیست نیز مشاهده کرد. به عنوان مثال هنگامیکه آزادیهای فردی شخص همواره مورد تعرض قرار گرفته، فرد دچار نوعی ترس از اعمال حق انتخاب خود میشود، حتی زمانیکه این انتخاب در چارچوب قوانین همان جاکمیت اقتدارگرا باشد. در این گونه جوامع، ترس نابهنجار اعضای آن معمولا ریشه در دیگر ترسهای راشینال دارد و به نوعی در وجود افراد نهادینه میشود.
نوع سوم ترس یعنی ترسهای اخلاقی و یا مورال، منشایی کاملا اجتماعی دارد. به اعتقاد فروید این گونه ترسها، زاده تسلط سرکوبگرانه فراخود بر اجزای دیگر ساختمان روانی انسان است. به این معنی که ساختارهای اخلاقی و عادات اجتماعی که در ساختمان روانی فرد خود را به عنوان فراخود یا من برتر شناخته میشود، به عنوان نیروی مسلط و سرکوبگر غرایض فرد نمایان میشود. هر چه دامنه محدودیتهایی که یک جامعه بر اساس ساختارهای اخلاقی و عادات اجتماعی بر فرد تحمیل میکند وسیعتر باشد و هر چه این محدودیتها در تعارض بیشتری با غرایض جسمی و ذهنی انسان قرار بگیرند به مراتب دامنه شیوع ترسهای اخلاقی در بین انسانهای آن اجتماع وسیعتر است.
این گونه ترس در جوامعی با حاکمیتی دیکتاتور بیش از جوامع دیگر شایع است. چرا که تناقضهای ساختارهای اخلاقی اجتماعی و فردی وسیعتر میشود.
مرزهای بین ترسهای منطقی و ترسهای نابهنجار و ترسهای اخلاقی را نمیتوان به راحتی از یکدیگر تمیز داد و از قضا همین پیچیدگی و شفاف نبودن جنس ترس و وحشت به نفع حاکمیتی است که از این طریق سعی در به دست گرفتن قدرت مطلقه دارد؛ چرا که افراد جامعه به نوعی شرطی شده و حتی زمانیکه منشا قدرت از ابزار تهدید استفاده نمیکند مردم همچنان در ترس و وحشت به سرمیبرند و قدرت تمیز ندادن ترسهای منظقی و راشینال از ترس نابهنجار، انگیزه دایمی برای اطاعت بی چون و چرا از حاکمیت است.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|