یکصد و چهارده سال از روزی که «حسینقلیخان صدرالسلطنه» به عنوان نخستین سفیر ایران استوارنامه خود را تسلیم «بنیامین هریسون» رییسجمهوری ایالات متحده کرد، میگذرد. چنانکه روایت کردهاند «حاجی واشنگتن» چندان دربند آداب دست و پاگیر دیپلماسی نبود. در روز عید قربان، گوسفندی را در بالکن هتل «والدورف- آستوریا»ی نیویورک، شقه کرد. کار بالا گرفت و تبدیل به جنجالی سیاسی شد. حاجی را به تهران احضار کردند. ناصرالدین شاه خطاب به او گفته بود: «ما را نزد جوانترین دولت دنیا بیآبرو کردی و ملت چندین هزار ساله ما را سخره عالمیان کردی. خدا از تو نگذرد.»۲۱ سال بعد «هوارد باسکرویل»، تفنگ به دست به صف مشروطهخواهان ایرانی پیوست و در تبریز به خاک افتاد. ترانهیی که ایرانیان در وصف او ساختند و سینه به سینه زمزمه شد، نشان از آن بود که از چشم آنان، «یانکی»ها از جنس و جنمی سوای روسها و انگلیسیها برخوردارند؛ سیصد گل سرخ و یک گل نسرانی/ ما را ز سر بریده میترسانی… این بود و بود تا غرور تحقیر شده ایرانیان در گرماگرم آوردگاه ملی شدن صنعت نفت شعله کشید. ملیگرایان ایرانی گمان میبردند در زورآزمایی با بریتانیا، قدرت امریکا وزنه تعادل است و امکان چانهزنی را افزون میکند. این گمان تا ۱۹۵۲ که هری ترومن دموکرات در کاخ سفید بود، محاسبه چندان غلطی نبود. آیزنهاور جمهوریخواه که به قدرت رسید اما «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» حالا بهار خوشبینی رو به اتمام بود و تا پاییزی که در آگوست ۱۹۵۳ به ناگاه در میانه تابستان سر رسید، راه درازی نمانده بود.
از چشم امروزین ما که با چشم مسلح به اسناد خارج شده از بایگانیهای محرمانه، به تاریخ مینگریم، اکنون روشن است که کیف پنج میلیون دلاری «کرمیت روزولت» و دخالت «سیا» همه داستان ۲۸ مرداد نیست. در هفتههای منتهی به آن روز عرقچکان، سر انگلیسیها کمتر از امریکاییها شلوغ نبوده. آنها البته آنقدر از جغرافیای ذهن ایرانی تجربه اندوخته بودند که پا پس بکشند و همدستان تازهکارشان را به عنوان بازیگر نقش اول در تیتراژ فیلم جابزنند. بدبیاری یانکیها این بود که نمیدانستند ایرانیان بر خلاف ظاهرشان، حافظهیی قوی دارند که به این زودیها پاک نمیشود، به ویژه هنگامی که پای خاطرات تلخ در میان باشد. اینگونه بود که «بتمن» ناگهان «بدمن» شد و فرزندان زخمخوردگان ۲۸ مرداد تا از دیوار سفارت بالا نرفتند و دیپلماتها را کت بسته بیرون نکشیدند،دلشان خنک نشد. برعکس مردم و روشنفکران، خوشهچینان کودتا تا آخر خود را مدیون حزب جمهوریخواه میدانستند و در ۲۵ سال منتهی به انقلاب ۵۷ با رسیدن هر دموکرات به محوطه کاخسفید اوقاتشان تلخ میشد. اعلیحضرت چه خون دلها که نخورد در دوران کندی و اردشیر زاهدی؛چقدر خاویار که در میهمانیهای انتخاباتی به نفع نیکسون و جرالد فورد به ناف اصحاب رسانه و سیاست امریکا نبست. در سهدهه گذشته هم شیپور جنگ از دست و دهان رییسان جمهوریخواه نیفتاده است. جنگ نفسگیر ایران درست مقارن هشت سال ریاستجمهوری رونالد ریگان بود و همحزبی تگزاسی او بود که ایران را در «محور شرارت» با عراق و کره شمالی یک کاسه کرد. بیشک از چشم ایرانی اختلاف دو نامزد انتخابات ۲۶ نوامبر بر سر لایحه بیمه درمانی و مالیات بر درآمد چیز دندانگیری نیست. درباره سیاستهای مربوط به مهاجرت هم جز برای آنها که سودای مهاجرت دارند اوضاع بر همین منوال است. وقتی که پای مناقشه هستهیی و احتمال حمله به ایران به میان میآید اما قضیه فرق دارد. یکی هنوز نیامده شمشیر را از رو بسته و خودش یکپا مدعی است. آن یکی اما با وجود آنکه دم به دم حلقه تحریمها را تنگتر میکند، یک دستش به نیمه باز نگه داشتن در دیپلماسی است و با دست دیگرش بر دیوانگی بنیامین نتانیاهو مهار زده است. چهار سال پیش سناتور جان مک کین که رقیب دور نخست باراک اوباما بود، در تبلیغات انتخاباتی خود آواز «بمباران ایران» سر داد. حریف اوباما در راند دوم هم دست کمی از سناتور پیر ندارد. اگر اوباما در کاخ سفید ماندنی شود هم دست از گلوی اقتصاد ایران برنمیدارد با این وجود من تحریم را به جنگ ترجیح میدهم. شما چطور؟
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
|