سلمان سیما: حسن داعی نویسنده و فعال سیاسی ایرانی مقیم آمریکا است که تحقیقات و مطالعاتش در خصوص لابیهای طرفدار جمهوری اسلامی در آمریکا، او را به چهرهای شناخته شده در فضای رسانهای ایران تبدیل کرده است. گزارشهای او دربارهی نقش «شورای ملی ایرانیان آمریکا» (نایاک) در لابیگری به نفع جمهوری اسلامی بازتاب گستردهای در رسانههای فارسیزبان و همچنین روزنامههای معتبر آمریکا داشت به طوریکه در سال ۲۰۰۸، این سازمان از حسن داعی به دادگاه فدرال شکایت کرد و وی را به دروغگویی و اتهامزنی متهم نمود. هرچند که دادگاه پس از ۴ سال و نیم بررسی همهی جوانب پرونده، چندی پیش اتهام نایاک علیه آقای داعی را رد و این سازمان را به پرداخت بخش مهمی از هزینههای حقوقی حسن داعی محکوم کرد. در ارتباط با این پرونده و نیز مسایل روز ایران از جمله مسالهی تحریمهای اقتصادی و نیز بسته شدن سفارت جمهوری اسلامی در کانادا با حسن داعی به گفتگو نشستم. او با در نظر گرفتن همهٔ ظرافتها، خیلی صریح و شفاف پاسخ میدهد. چندین سال دست و پنجه نرم کردن با مسایل حقوقی در آمریکا، باعث شده است که صحبتهایش مستند باشد. از مماشات غرب با رژیم ایران بیزار است. میگوید که رژیم جمهوری اسلامی به راحتی از بین نمیرود هرچند امیدوار است که این رژیم از درون دچار فروپاشی شود. حاصل گفتگوی بنده با این فعال سیاسی ۵۸ ساله را در ادامه بخوانید.
با درود و سپاس از فرصتی که در اختیار «بامدادخبر» قرار دادید. ابتدا از رای دادگاه فدرال آمریکا در خصوص محکومیت سازمان نایاک شروع میکنم. شما تبعات و نتایج این رأی را در چه چیزی میدانید؟ آیا این باعث متوقف شدن فعالیت گروهها و جریانات حامی مماشات با جمهوری اسلامی در خارج از کشور خواهد شد؟
دادگاه فدرال واشنگتن در حکم نخست خود، شکایت نایاک و تریتا پارسی علیه من و کلیه ادعاهای آنان را باطل کرد و در حکمی جداگانه، نامبردگان را به دلیل تقلب و دروغگویی در جریان پروسه قضائی مجرم شناخت و آنان را به پرداخت بخش مهمی از هزینه وکلای من محکوم کرد. طبیعی است که این دو حکم باعث بیآبرویی بیشتر و بیاعتباری این سازمان در واشنگتن میشود و فضای مانور و فعالیتش را محدودتر خواهد کرد. باید توجه داشت که سه سال پیش در پایان ۲۰۰۹، زمانیکه با اجازه دادگاه، بخش مهمی از اسناد درونی این سازمان در رسانههای آمریکا منتشر شد، جایگاه و اعتبار نایاک به طور جدی آسیب خورده بود.
آیا رأی دادگاه باعث توقف فعالیت نایاک میشود؟
فکر نمیکنم، چون اگر این سازمان یک تشکیلات حساب و کتابدار بود و اعضای آن از مسوولین سازمان، حسابرسی میکردند، در این صورت در سال ۲۰۰۹ که روابط پنهان تریتا پارسی، رهبر مادامالعمر این سازمان با مسوولان بلندپایه رژیم آشکار شد، باید یک خانهتکانی جدی انجام میدادند. اما در واقع، نایاک مثل یک موسسه تجاری است که بخش عمده سهام آن به یک شخص (یعنی تریتا پارسی) تعلق دارد و بقیه سهامداران، نقش جدی در اداره و تصمیمگیری این سازمان ندارند. بنابراین من فکر نمیکنم که شکست آنان در دادگاه باعث سوال و جواب جدی از تریتا پارسی و در نتیجه بازخوانی استراتژی این سازمان یا تغییر فعالیتهایش گردد. از طرف دیگر، باید توجه داشت که حمایت اصلی که نایاک از آن بهرهمند میشود، از ناحیه محافل و لابیهای قدرتمندی در واشنگتن است که برای تاثیرگذاری روی سیاستهای آمریکا در رابطه با ایران، به امثال نایاک و تریتا پارسی نیاز دارند و از این رو، اگرچه این سازمان ضعیف و بیاعتبار شده اما همان ضعیف شدهاش هم به درد خیلیها میخورد و از آن مثل تخم چشمشان مراقبت خواهند کرد.
در اینجا، یک نکته بسیار مهم را یادآوری میکنم. هدف اصلی نایاک از شکایت، خرد کردن من زیر بار مخارج دادگاه و در نتیجه، درس عبرتی برای دیگران و خاموش کردن مخالفان این سازمان بود. نایاک با طولانیتر کردن پروسه قضایی، طی چهار سال و نیم گذشته از شکایتی که علیه من کرده بود مثل شمشیری که بالای سر دیگران است استفاده میکرد و باعث شده بود که رسانههای آمریکا از ترس شکایت و مخارج سنگین آن، اصولا از بحث پیرامون نایاک پرهیز کنند. سردبیران برخی از نشریات به خود من گفتند که از بیم نایاک حاضر به چاپ مقالات من نیستند. از همه شرمآورتر این بود که وکیل رادیو اروپای آزاد که متعلق به آمریکاست و بودجهاش را کنگره میدهد، یک بار مقالهای به زبان انگلیسی از مایکل روبین چاپ کرده بود که در آن یک انتقاد خیلی ضعیف از نایاک شده بود. این سازمان هم طبق روال همیشگی، رادیو را تهدید به شکایت قانونی کرده بود و وکیل این رادیو با ترس و لرز از ما مشورت میخواست که چه کند. آیا مقاله روبین را حذف کند یا نه؟ فکر میکنم بالاخره مقاله را پاک کردند. پس میتوانید حدس بزنید که اگر نایاک در دادگاه برنده شده بود، دیگر کسی جرأت بحث درباره آنان را هم نداشت. بنابراین، اولین دستاورد این دادگاه، دفاع از حق آزادی بیان و پیروزی در مقابل پول و زورگویی است.
امروز جامعهٔ جهانی با رژیم جمهوری اسلامی دچار چالشهایی جدی بر سر مسایلی چون پیشبرد برنامهٔ هستهای نظامی، نقض حقوق بشر و پشتیبانی جکومت ایران از گروههای تروریستی است. با توجه به نقش مهم دولت آمریکا در این میانه و از سوی دیگر محوریت آمریکاستیزی در سیاست خارجی و داخلی حاکمان امروز ایران،چگونه و در چه شرایطی پشتیبانان رژیم جمهوری اسلامی، بنا بر ادعای شما، آزادانه از درون آمریکا به لابیگری برای این رژیم میپردازند؟
رژیم ایران به لحاظ قانونی اجازه راهاندازی لابی در آمریکا را ندارد اما با استفاده از افراد وابسته به خود، سازمانهای گوناگون تحت عناوین مختلف به راه انداخته است. این سازمانها، متحدان آمریکایی خودشان را پیدا کردهاند و در زیر چتر حمایتی این محافل آمریکایی لابی میکنند. این سازمانهای ایرانی که در واقع به نفع رژیم لابی میکنند، خودشان را مدافع منافع ایرانیان مقیم آمریکا یا مخالفان جنگ معرفی میکنند. مثلا، سازمان کاسمی که پرچم مبارزه با جنگ و تحریم را برافراشته است، توسط دفتر احمدینژاد به راه افتاد و در اتحاد با گروههای چپ و ضد جنگ آمریکا و اروپا و با استفاده از شبکههای اجتماعی آنان، فعالیت میکند. سازمان نایاک هم به کمک دلالان نفتی رژیم در شرکت مشاوره نفتی «آتیه بهار» در ایران به راه افتاد. متحدان آمریکایی این سازمان هم کمپانیهای بزرگ آمریکایی-اروپایی هستند که برای ورود به بازار ایران یا ادامه تجارت خودشان لابی میکنند. از سال ۲۰۰۶ به بعد، نایاک با گروههای ضد جنگ هم متحد شد. بنابراین، رژیم ایران با استفاده از متحدان آمریکایی و اروپایی است که میتواند لابی خودش را به پیش ببرد. این لابی از دوره اول ریاستجمهوری رفسنجانی در دهه نود میلادی شروع شد. در آن زمان، رژیم یک پیش قرارداد نفتی با شرکت کونوکو بست و قرار شد که این کمپانی برای برداشتن تحریم و نهایی کردن این قرارداد تلاش کند. از این رو، با کمک کونوکو، از سال ۱۹۹۳، یک لابی ضعیف برای مقابله با تحریمها در واشنگتن به راه افتاد و هوشنگ امیراحمدی و گری سیک هماهنگکنندگان اجرایی آن بودند. با آغاز ریاستجمهوری خاتمی، کمپانیهای نفتی و چند شرکت مهم دیگر از جمله کاترپیلار و کمپانیهای غله گرد هم آمدند و لابی قدرتمندی به نام USAEngage به راه انداختند. این لابی به چهرههای ایرانی نیاز داشت و شورای آمریکایی-ایرانی هوشنگ امیراحمدی در ۱۹۹۷ به راه افتاد. تریتا پارسی هم فعالیت خودش را در همین زمان شروع کرد، بعد کارمند امیراحمدی و مدیر اجرایی همین شورا شد و سرانجام در سال ۲۰۰۱ با کمک مستقیم رژیم، سازمان نایاک را به راه انداخت. به اعتقاد من، برای شناخت لابی رژیم و نحوه عملکرد آن، بایستی در درجه اول با متحدان خارجیاش یعنی طرفداران همزیستی و دوستی با جمهوری اسلامی آشنا شد.
با توجه به سرکوب شدید کنشهای سیاسی دموکراسیخواهانه در ایران و ایحاد وضعیت تعلیق در جنبش اعتراضی، نقش مطلوب اپوزیسیون خارج از کشور را در شرایط کنونی چه میدانید و در این راستا کارنامهٔ آن را چگونه ارزیابی میکنید؟ به طور ویژه، آیا اپوزیسیون برونمرز در جلب حمایت جهان آزاد از جنبش دموکراسیخواهی ابران موفق عمل کرده است؟
برای اپوزیسیون خارج از کشور یعنی سازمانها و افرادی که برای کنار رفتن این رژیم و استقرار دموکراسی در کشورمان فعالیت میکنند، میتوان دهها وظیفه و برنامه کاری در نظر گرفت که من در این زمینه تخصص و نظر کارشناسی ندارم و خودم را در اندازهای نمیبینم که به آنان اندرز یا نقشه راه بدهم. اما با توجه به تجربهای که داشتهام، در یک زمینه خاص پافشاری میکنم. وقتی جنبش عظیم مردمی در سال ۲۰۰۹ شروع شد، از همان آغاز مشخص بود که در خارج از کشور، دو گرایش متفاوت در برابر هم قرار گرفتهاند. گرایش اول کسانی بودند که جنبش را در درون نظام، ادامه دوم خرداد و اصلاحطلب میدانستند یا اصرار میکردند که در این چارچوب باقی بماند. گرایش دوم که با رادیکالتر شدن جنبش حقانیت بیشتری پیدا میکرد، حرکت مردم را ساختارشکن میدانست. پس از چند هفته که از تظاهرات گذشت و به ویژه پس از تظاهرات عاشورا، گرایشهای ساختارشکن دست بالاتری در جنبش داخل کشور پیدا کردند، به نصایح آقای موسوی گوش نمیکردند و با شعارهای رادیکال، تمایل خودشان به سقوط کامل رژیم را بیان میکردند. اما در خارج از کشور، گرایشهای اصلاحطلبانه توانستند انحصار سیاسی و رسانهای خودشان را حفظ کنند و مانع از این شدند که جامعه بینالمللی به کمک جنبش برخیزد و دینامیزم ساختارشکنانه جنبش را تقویت کند.
این تفاوت یا ناهمخوانی، یعنی برتری ساختارشکنان در جنبش داخل کشور، و برتری اصلاحطلبان در خارج، در درجه اول ناشی از این بود که از سال ۹۷ تا شروع جنبش یعنی به مدت ۱۲ سال، گرایشهای معروف به دوم خردادی، با خروج از کشور و به دست گرفتن رسانههای مهم و همچنین، برخورداری از حمایت مالی و سیاسی دولتهای غربی، بدون رقیب، یکهتاز صحنه سیاسی بودند و میوه آن را نیز در جریان جنبش مردمی چیدند. یادمان هست زمانیکه مردم در خیابانها فریاد مرگ بر اصل ولایت فقیه سر میدادند، اکبر گنجی در مصاحبه با رادیو فردا میگفت که خدا کند رژیم سقوط نکند. زمانی که مردم از اوباما تقاضای حمایت میکردند، رهبران مثلا سبز در خارج، به دولت اوباما مشورت دادند که خودش را کنار بکشد و سکوت کند. از این رو، به اعتقاد من، یکی از وظائف اصلی ایرانیان خارج از کشور و گروههای اپوزیسیون، تلاش برای جبران این ضعف و درهم شکستن انحصار سیاسی و رسانهای اصلاحطلبان حکومتی در خارج از کشور است تا بتوانند در آینده نزدیک، هنگامی که جنبش دوباره فعال میشود، سیاستهای غرب را در جهت حمایت از تغییر رژیم سوق دهند. صد البته، منظور من از تغییر رژیم هرگز حمله نظامی یا آلترناتیوسازی توسط غرب نیست بلکه حمایت آنان از مردم ایران برای تغییر رژیم است، کاری که اوباما در سال ۲۰۰۹ از آن سرباز زد.
اخیرا دولت کانادا اقدام به قطع روابط دیپلماتیک با جمهوری اسلامی نمود، عدهای این حرکت را بر علیه دموکراسی و به زیان مردم عادی میدانند. نظر شما چیست؟ ایزوله کردن و تحریمهای سیاسی علیه جمهوری اسلامی به نفع مردم ایران و جنبش دموکراسیخواهی آن است، یا به ضرر آن؟
این ادعا که قطع رابطه سیاسی کانادا یا اروپا با جمهوری اسلامی به ضرر جنبش دموکراسیخواهی در ایران است، هیچ پایه استدلالی ندارد. حدس و گمان و نظریهسازی است و جای بحث و گفتگوی زیادی دارد. باید در نظر داشت که کانادا از منافع خودش به داستان نگاه میکند و به اعتقاد من مسأله مهم، تهدید تروریستی رژیم در خاک کانادا و یا نفوذ از این کشور به آمریکا است. طی سالیان دراز، به دلیل سیاستهای بیدرب و پیکر کانادا که بیشتر انگیزه تجاری داشت، این کشور، منطقه امن رژیم شده بود و صدها پاسدار که یک نمونه آن خاوری است به کانادا مهاجرت کردند و پاسپورت کانادایی گرفتند. میتوان حدس زد که رژیم با استفاده از این فضای آزادی که در رفت و آمد و ارسال نفرات خودش به کانادا داشت، توانسته شبکههای خودش را در این کشور راه بیندازد. بنابراین، با توجه با خصومت روزافزون بین جمهوری اسلامی با غرب و به ویژه آمریکا، خطر تروریسم وابسته به رژیم بسیار جدی است. تروریسم احتمالی رژیم در کانادا یا استفاده از خاک این کشور برای عملیات در آمریکا، برهمهی ارکان زندگی سیاسی و اقتصادی کانادا، از جمله تبادل آزاد بین مردمی و تجاری بین این کشور با آمریکا تاثیر بسیار منفی خواهد داشت. مسألهای که بسیار بااهمیت است. یادمان نرود که رژیم با صرف میلیاردها دلار از سرمایههای کشور و گشادهدستی در آمریکای جنوبی توانسته ارتباطات عملی با گروههای چپگرای چریکی مثل فارک و همچنین با کارتلهای مواد مخدر برقرار کند و از نظر آمریکا، این سرمایهگذاری عظیم، فقط برای راهاندازی شبکههای ترور و پیدا کردن راههای نفوذ از مرزهای جنوبی آمریکا است. به همین دلیل، کانادا نگران این مسأله است که در آینده نزدیک و با وخامت اوضاع رژیم، این شبکههای ترور فعال شده و کانادا را محل تاخت و تاز خود قرار دهند. پس قطع رابطه کانادا، چه به نفع دموکراسی در ایران باشد یا نباشد، اصولا محصول سیاستهای تروریستی رژیم است. اگر هم ما با قطع رابطه مخالفیم و آن را مضر میدانیم، برای جلوگیری از آن باید گریبان رژیم را بگیریم و نه دولت کانادا. کسانی که این روزها در کانادا با طومار، کنفرانس و مقالهنویسی، و با استفاده از استدلالهای گوناگون با قطع رابطه مخالفت میکنند، بهتر بود که در سالیان گذشته که شاهد رفتوآمد و اسکان پاسداران و آقازادهها در کانادا بودند، به فکر امروز میافتادند. داستان خاوری، مشت نمونه خروار بود. سردمدار اعتراض به قطع رابطه هم کسانی هستند که از آن سیستم قبلی و گل و گشاد، به غایت بهره بردند، اموال خودشان را خارج کردند، هم در کانادا بیزنس به راه انداختند و هم در ایران جای پایی نگاه داشتند. اینها میخواهند از همه طرف سود ببرند تازه خودشان را کانادایی هم میدانند ولی ذرهای به منافع و نگرانیهای مشروع کانادا اهمیت نمیدهند. البته بخشی از هموطنان هم هستند که کاری به این کارها ندارند و میخواهند رفت و آمد سادهشان به ایران ادامه داشته باشد و از قطع رابطه به همین دلیل گلهمند هستند.
همانطور که میدانید رژیم ایران تحت تحریمهای اقتصادی و تحریم نفت و بانک مرکزی قرار گرفته است. این تحریمها را چقدر موثر و کارا میدانید. عدهای حمایت از این تحریمها را غیر اخلاقی میدانند. نظر شما چیست؟
بحث تحریم بسیار مهم است و باید هرچه بیشتر درباره آن صحبت کرد. اجازه بدهید بحث را با یک مثال شروع کنم. وقتی جوان بودم و وارد دانشگاه پلیتکنیک یا امیرکبیر شدم، از همان هفتههای اول، اعتصاب و زد و خورد با گارد دانشگاه شروع شد. کلاسها تق و لق بود و گاهی برای هفتهها تعطیل میشد. اما عموما گلهای در کار نبود و کسی گریبان دانشجویان را نمیگرفت که چرا ۱۶ آذر با گارد درگیر شدهاید تا همه دانشگاه چند هفته تعطیل شود و درس و تحصیل دانشجویان به عقب بیفتد. یک مثال دیگر، زمان انقلاب بود. کارگران شرکت نفت برای یک مدت طولانی اعتصاب کرده بودند. نفت کم بود و مثل امروز هم نبود که گاز همه جا لولهکشی شده باشد. با هزار زجر و بدبختی در صفهای طولانی نفت میرفتیم تا بیست لیتر نفت بخریم. مجبور بودیم که نیمههای شب، حکومت نظامی را نادیده بگیریم و با ریسک گلوله خوردن، جلوی مغازه نفت فروشی صف بکشیم. اما نه تنها کسی از کارگران شرکت نفت انتقاد نمیکرد، بلکه برعکس آنان را قهرمان میدانستند. پس نتیجه میگیرم که اینگونه سختیها، مثل طولانی شدن دوران تحصیل یا کمبود نفت و مواد غذایی، وقتی در جهت یک هدف مردمی باشد، قابل تحمل و لازم است. البته در مورد انقلاب ایران باید اعتراف کرد که همه آن زحمات و حتی مبارزات نسلهای قبل، همه به جیب آخوندها رفت تا مملکت را به عصر حجر ببرند.
حال به بحث تحریم برسیم. اگر فقط از این زاویه به مسأله نگاه کنیم که به مردم سختی وارد میشود، همانطور که در دو مثال بالا گفتم، ورود درستی به بحث نیست. اگر فشار به مردم را معیار درست یا غلط بودن قرار بدهیم، پس تظاهرات و اعتصاب کارگری و دانشجویی و حتی جنبش سبز هم اشتباه بود. چرا از مردم دعوت میکردیم که در تظاهرات شرکت کنند؟ ممکن بود دستگیر شوند و زندگیشان به کلی نابود شود، از تحصیل محروم شوند، به زندان بیافتند و هزار مصیبت دیگر. نکته بعدی مهمتر است. ما یک رژیمی داریم که سرمایههای کنونی و آینده ایران را از زیر زمین استخراج و حراج میکند و آنقدر برای غارت این سرمایه عجله دارد که حتی به صورت درست نیز نفت را استخراج نمیکند و بخش مهمی از این ذخائر در حال نابودی است. خوب، رژیم با این پولی که از حراج نفت به دست میآورد چه میکند؟ یا بهتر است بپرسیم که از این پول چه چیزی نصیب مردم میشود؟ بخش اصلی آن خرج سرکوب مردم، ادامه این حکومت جنایتکار، صدور تروریسم، برنامه هستهای و ولخرجی برای متحدان خارجی رژیم میشود. مافیاهای اقتصادی رژیم را هم از یاد نبریم. کسانی که با ارز به دست آمده از حراج نفت، بنجلهای چینی و هندی را وارد مملکت میکنند و اقتصاد کشور را به طور کامل ویران کردهاند. در پایان، اگر پولی از این حراج نفت باقی ماند، آن میزان ناچیز نصیب مردم ایران میشود. به همین دلیل است که در ایران، به گفته مقامات حکومتی، شصت میلیون نفر زیر خط فقر هستند. حال درنظر داشته باشید که در هشت سال گذشته، رژیم از فروش نفت درآمد نجومی داشته است. مثلا، در سال گذشته، بیش از ۱۱۰ میلیارد دلار نفت فروخته. اما به همان میزان که درآمدهای کشور افزایش یافته، فقر و بدبختی مردم هم افزایش یافته است. پس فروش نفت الزاما به معنای بهبود وضع مردم نیست. به عبارت دیگر، کسانی که نگران مردم هستند، نباید الزاما طرفدار فروش نفت و سرمایههای کشور باشند چون محصول آن نصیب مردم نمیشود.
هر ایرانی و هر کسی که در مورد تحریم بحث میکند، باید خودش به این سوال جواب بدهد و بگوید که کدام گزینه برای مردم بهتر است: اینکه دنیا نفت ایران را بخرد، رژیم با درآمد ناشی از آن، سیستم سرکوب، صدها هزار پاسدار، بسیجی، آخوند و شکنجهگر را اداره و تامین کد و به عمر حکومتش بیفزاید یا گزینه دوم: دنیا نفت ما را نخرد، مردم کمی سختی بیشتری بکشند اما در عوض، عمر حکومت کوتاه شود و زجر و شکنجه ملت ایران زودتر به پایان برسد. کدام گزینه بهتر است؟ به اعتقاد من، تحریم نفتی و سختی کشیدن مردم، زمانی قابل توجیه است که به آزاد شدن مملکت از چنگال آخوندها کمک کند. پس نباید از اصل تحریمها ایراد گرفت، باید از غرب خواست یا آنان را وادار کرد که این تحریمها همراه و همسو با سیاست تغییر رژیم توسط مردم ایران باشد. یعنی، تحریم با این هدف نباشد که با رژیم در زمینه هستهای به توافق برسند. زجر تحریم را مردم بکشند و در پایان، غرب و رژیم باهم دوست و رفیق شوند. تحریم آفریقای جنوبی خوب بود چون در جهت پایان دادن به آپارتاید و حمایت از جنبش ضد نژادپرستی بود. تحریمهای اقتصادی کنونی علیه ایران نیز اگر با سیاست تغییر رژیم و حمایت از اپوزیسیون ساختارشکن (با گرایشهای مختلف و با تعهد به دموکراسی) همراه باشد، خوب و پسندیده و قابل دفاع است. برخی از هموطنان با تحریم یک مشکل دیگر هم دارند چون آمریکا طراح اصلی آن است. مشکل این دسته از هموطنان با آمریکا است نه اصل تحریم. مثل دخالت نظامی در سوریه. اگر از جانب رژیم باشد (که هست) مسألهای نیست، اما اگر غرب بخواهد به مردم سوریه کمک کند، آن وقت میشود توطئه امپریالیستی برای لیبیایی کردن سوریه. همین الان در برخی از سایتهای چپ، مثل اتحاد مبارزه با جنگ در انگلستان، کالاهای اسراییلی تحریم شدهاند و مردم را به نخریدن اجناس اسراییلی تشویق میکنند. این اسمش تحریم نیست، مبارزه ضد امپریالیستی است. در پایان بحث تحریم، یک سوال هم از مخالفان تحریم دارم. به اینکه تحریم به خاطر برنامه هستهای است یا نقض حقوق بشر کاری نداشته باشیم چون مخالفان تحریم هم از این زاویه وارد نمیشوند و فقط به سختیهای وارده بر مردم اشاره میکنند. رژیم ایران، منافع غرب و امنیت این کشورها را مورد تهدید قرار داده و میخواهد با دست یافتن به بمب هستهای، برای خودش حفاظ امن ایجاد کند تا با خیال راحتتری به تسلط منطقهای و تروریسم در جهان ادامه دهد و در گامهای بعدی، برای بخش شیعه نشین عربستان و بحرین هم برنامه دارد. اگر شما یک دولتمرد غربی باشید و به فکر دفاع از منافع ملیتان، با این رژیم چه میکنید؟ نفتش را میخرید یا نه؟
اجازه بدهید این سوال را به گونهای دیگر مطرح کنم. رژیم ایران سی سال است که به خاطر نقض فاحش حقوق بشر از طرف سازمان ملل محکوم شده است. حال من و شما همین فردا صبح به ملاقات بان کی-مون میرویم و از او تقاضای کمک میکنیم. وی از ما میپرسد که سازمان ملل کدام اقدام عملی را میتواند انجام دهد. ما به او میگوییم که شما فقط به توبیخ و سرزنش رژیم ایران بسنده کنید (دقیقا پیشنهادی که اکبر گنجی میداد). بان کی-مون با لبخند میگوید که سی سال است رژیم ایران را توبیخ و سرزنش کردهایم و فایدهای نکرده است. میگوییم حساب بانکی سران رژیم را ببندید. میخندد و میپرسد از کی تا به حال خامنهای و سردار قاسمی در بانکهای خارجی حساب داشتهاند. میگوییم که سران رژیم را به خارجه راه ندهید. با لبخند میگوید که خامنهای و بقیه که مسافرت نمیکنند. این چند نفری هم که میآیند، خیلی لازم است، چون ما به نصیحت رهبران اپوزیسیون (از نوع سبز و اصلاحطلب) گوش میکنیم و خواهان کنار آمدن بر سر برنامه هستهای هستیم. اگر به صالحی و جلیلی اجازه مسافرت ندهیم پس از چه طریق گفتگو و مصالحه کنیم؟ در پایان، بان کی مون میپرسد که نظرتان در مورد قطع رابطه سیاسی (مثل کانادا) یا تحریم اقتصادی چیست؟ ما میگوییم که مخالفیم، چون به مردم سختی وارد میشود و جنبش دموکراسیخواهی تضعیف میشود. فکر میکنید که بان کی-مون به ما نمیخندد؟
با توجه به اعتراضاتی که اخیرا در بازار تهران اتفاق افتاد و نوسانات نرخ ارز آیا امید این میرود که این اعتراضات به جنبش اعتراضی مردم ایران پیوند بخورد؟ در این صورت نتایج مثبت و ملموس خواهد بود یا همانطور که عدهای میگویند تبعات ناگوار خواهد داشت و باید نگران آینده بود؟
به نظر من، دراعتراضات امروز مردم نشانی از شرکت اقشار دیگری به جز بازاریان هم هست، بنابراین، بخشی از جنبش مردم سراسری مردم ایران در مخالفت با این حکومت ضد ایرانی است. این جنبش در زمانهای مختلف و به دلایل صنفی یا سیاسی بروز پیدا میکنند. اما پیشبینی آینده امری است دشوار ولی میتوان با توجه به رفتار و کردار رژیم حدس و گمانهایی زد. اگر به برخورد رژیم ایران با تحولات سوریه و حمایت تمام قدش از بشار اسد و در نتیجه بهای سنگین سیاسی و منطقهای که برای این حمایت میپردازد نگاه کنیم، میتوان به برخورد احتمالی رژیم با اعتراضات مردم در آینده هم شناخت پیدا کرد. متاسفانه، من فکر نمیکنم که رژیم ایران به راحتی کنار برود و باید در انتظار قتل و خونریزی و جنایت بسیار بیشتری از این رژیم بود. اما علائمی هم هست که مخالف این نظریه است. رژیم یکپارچه نیست و تحولات اخیر نشان داده است که علیرغم دروغهایی که لابیستهای رژیم و طرفدارانش میگفتند، نظام در برابر فشار (از طرف مردم یا تحریمها) نه تنها یکپارچه و منسجم نمیشود، بلکه جنگ و جدال درونی باندهای مافیاییاش بیشتر هم میشود. بنابراین جای امیدواری هست که این حکومت در ماههای آینده و سال آینده، تحت فشارها به نوعی دچار فروپاشی یا فشل بشود و نتواند برای سرکوب گسترده و کشتار مردم، به طور یکپارچه وارد عمل شود. اگرچه احتمال این سناریو ضعیف است اما جای امیدواری هم وجود دارد.
ممنون از وقتی که گذاشتید.
با سپاس از فرصتی که به من دادید تا در رسانه تحصیلکردگان نسل جوانتر از خودم با مخاطبان شما سخن بگویم.
در قسمت «از دیگران» مقالات درج شده میتواند با نظرگاههای حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) همخوانی نداشته باشد. مقالات درج شده در این قسمت برای آگاهیرسانی و احترام به نظرگاههای دیگراندیشان میباشند.
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
از سامانه حزب و صفحه رسمی حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) در فیس بوک دیدن کنید.
---------------------------
گل آقا
کدام مردم و کدام رژیم را میفرمایید ؟
در ایران که دستکم 80٪ از مردم طرفدار رژیمشان هستند .
از کدام تحریم میفر مایید ؟ نفت که کماکان فروش میرود ؛ بازار واردات هم که رونق دارد .
خیالتان راحت باشد همانطور که در اول انقلاب آ قای رفسنجانی گفتند : ما مهمانی نیامده ایم که برویم .
October 14, 2012 05:38:41 PM
---------------------------
|